هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۵
#30

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
پامفري گفت : چرا اين كارو كردين؟
جاگسن و مايكل به اين حالت در آمدند و به روي تخت خود رفتندولي نگاه غضبناك پامفري هنوز به صورت مايكل و جاگسن بود
مايكل نمي توانست از به هم خوردن دندان هايش به هم جلوگيري كند زيرلب گفت : ببخشيد.

* * *
چند روزي گذشت جاگسن ، مايكل و بليز همزمان از بيمارستان مرخص شدند بليز دستانش را بالا آورد و با در حالي كه شادي محسوسي در صدايش بود گفت : چه صبح دلپذيري1 مگه نه بچه ها؟
جاگسن در حالي كه به لكنت افتاده بود گفت : به نظر من سرده
بليز كه مطمئنا در پي به دست آوردن فرصتي براي تلافي بود گفت : كجا بريم ؟
مايكل : هاگوارتز ديگه!
تق!
عده اي جلويشان ظاهر شدند بليز با حالتي پيروز مندانه گفت : دراكو!
سپس به جمع اسليتريني ها پيوست.
بلا : ببخشيد كه نيومديم عيادتت...آخه كار داشتيم...
آن گاه همه يك صدا گفتند : مارو ببخش بليز!
رابستن گفت : چرا انقدر دير مرخص شدي؟
بليز با ناخوشنودي صدايش را پايين آورد و گفت : كار اون دوتا بود!
رودولف گفت : پس چرا اوناهم دير مرخص شدن؟
بليز گفت : نمي دونم.
هوكي گفت : احتمال داره پامفري يه بلايي سرشون آورده باشه؟
دراكو گفت : بعيد نيست!
در همان لحظه همه با صدايي از جا پريدند ، دو جاروي پرنده از بالاي سرشان گذشت و به دست مايكل و جاگسن رسيد و آن ها هم به سرعت سوار شده و در هوا به پرواز در آمدند.
باراني از طلسم ها به سويشان روانه شد و همه در پهنه ي آسمان ناپديد شد ولي مايكل باطلسم دراكو در حالي كه هنوز ارتفاع نگرفته بود روي زمين افتاد
اسليتريني ها به سويش هجوم بردند ولي مايكل به سرعت وردي غير كلامي به سويشان فرستاد و همه به عقب پرتاب شدند
بلا گفت : زود باشين بچه ها بايد دنبالشون بريم
سپس همه شروع به اجراي افسون جمع اوري كردند و جرو به دستشان رسيد
مايكل و جاگسن دور شده بودند ولي هنوز مي توانستند آن ها رار ببينند
رابستن : جاروهامون سريع تر از اوناس...بهشون مي رسيم!

------------------------------------------------------

از جارو سواريش ادامه بديد




Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۶:۱۵ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۵
#29

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۳۵:۴۱ چهارشنبه ۶ تیر ۱۴۰۳
از سوسک می ترسم
گروه:
مـاگـل
پیام: 303
آفلاین
خوب بچه ها هم توانستند عقدیشان را سر یکی(بلیز)تمام کنند و هم بالاخره از آنجا درآمدند. به محض بیرون آمدن مثل گله بوفالوهای وحشی از کلاس به سمت بیرون هجوم بردند
اسنیپ:100 امتیاز از گریف و هافل و ریون کم می کنم .
وقتی به راهرو رسیدند سرعتشان هم بیشتر شد به طوری که هر کسی در مقابلشان قرار می گرفت داغان می شد!
به نزدیکی در سرسرا که می رسند با جاگسن و مایکل آنجلو روبرو می شوند . آنها به خوبی از ملت هار اسلیتیرین جاخالی میدند ولی وقتی موج دوم ملت به سمتشان می آید دیگر نمی توانند جاخالی بدهند و عین بلیز می شوند.
<<<<در بیمارستان>>>>
بلیز : آی وای
خانم پامفری : آقای بلیز بیا اینو بخور
بلیز هم دارو رو می خوره و انقدر بد مزه بود از دهانش روی تخت مایکل آنجلو و جاگسن هم می ریزه .(یعنی مایع را از دهانش به بیرون می ریزد.)
مایکل و جاگسن هم که موفق شده بودند بهانه ای پیدا کنند تا عقدیشان را روی یک نفر خالی کنند خوشحال بودند.
مایکل: هی بلیز باسه ی چی روی تخت و سر و صورت من تف می کنی؟
جاگسن:راست میگه . تازه رو منم تف کردی.
و این چنین شد که دوباره بلیز در آخر داستان کتک می خوره .
_____________________________
از موقعی که بلیز کتک می خوره ادامه بدید.

نقد ناظر:
خب،جاگسن جان یک مقدار رولت مشکل داشت.
1-کوتاه بود.خیلی کوتاه بود به خدا اصلا هیچی تو داستان معلوم نبود.
2-شخصیتهای دیگر گروه کجا بودند؟
3-جالب بود ولی مقداری رول خسته کننده نوشته بودی ولی اگر جاهای طنزی توش استفاده میکردی ممکن بود رولت روح تازه ای بگیره.
4-غلط املایی هم که نداشتی.این کار خوبت بود که یک دور خونده بودی.
نمره:C
امیدوارم بازم در رول گروه شرکت کنی.من مطمئنم اگر یک ذره رولت را بلند تر کنی و مقداری هم از پست های من و یا از اعضای قدیمی بخونی حتما شیوه درست نوشتن رو یاد میگیری.
ممنون،ایگور کارکاروف


ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۲ ۶:۱۸:۵۳
ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۲ ۱۰:۵۶:۰۷

من یه شبح و�


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ جمعه ۶ مرداد ۱۳۸۵
#28

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
من تصمیم گرفتم یک داستان جدید که شروعش از کلاس هست بزنم تا اینجا هم از خاک خوری بیاد بیرون و یک موضوع هم داشته باشیم.
----------------------------
دستگيرهِ در از دو قسمت‌ تشكيل‌ شده‌ است: يك‌ قسمت‌ مادگي‌ و يك‌ قسمت‌ نرينگي. اين‌ دو قسمت‌ به‌ هم‌ جفت‌ مي‌شوند و ميخ‌ باريك‌ كوچكي‌ كه‌ در اين‌ ميان‌ نقش‌ مهمي‌ دارد، اين‌ دو را به‌ هم‌ وصل‌ مي‌كند. بدون‌ اين‌ ميخ، اين‌ دو تكه‌ از هم‌ جدا مي‌شوند. دستگيرهِ در كلاس‌ پنجم‌ مدرسه‌ هم‌ براساس‌ همين‌ قاعده‌ طراحي‌ شده‌ بود.
وقتي‌ كه‌ معلم‌ معجون سازی ساعت‌ 12 سر كلاس‌ آمد و مثل‌ هميشه‌ در را محكم‌ پشت‌ سرش‌ بست، قسمت‌ مادگي‌ دستگيره‌ توي‌ دستش‌ ماند. قسمت‌ نرينگي‌ هم‌ بيرون‌ توي‌ راهرو پرت‌ شد.
با قسمت‌ مادگي‌ هم‌ در باز نمي‌شود، چون‌ فقط‌ يك‌ سوراخ‌ چهارگوش‌ توي‌ در ديده‌ مي‌شود. در قسمت‌ مادگي‌ در هم‌ همين‌طور. توي‌ كلاس‌ نفس‌ها در سينه‌ حبس‌ شده‌ بود و بچه‌ها خيلي‌ خوشحال‌ بودند. آنها مي‌دانستند كه‌ حالا چه‌ اتفاقي‌ خواهد افتاد:
براي‌ مثال: قبل‌ از هر چيز، يك‌ پرس‌وجوي‌ كامل‌ از بچه‌ها كه‌ چه‌ كسي‌ ميخ‌ دستگيره‌ را درآورده‌ است‌ و سپس‌ تلاش‌هاي‌ فني‌ براي‌ اين‌كه‌ ببينند چگونه‌ مي‌شود در را بي‌دستگيره‌ هم‌ باز كرد.
و بدين‌ترتيب، ساعت‌ درس‌ سپري‌ مي‌شد.
اما پيش‌بيني‌ بچه‌ها درست‌ از آب‌ درنيامد؛ نه‌ اولي‌ و نه‌ دومي. اسنیپ زرنگ‌تر از اين‌ حرفها بود كه‌ بخواهد با بچه‌هاي‌ كلاسش‌ دربارهِ تحقيقات‌ پليسي‌ و مسائل‌ فني‌ بحث‌ كند. خوب‌ او مي‌دانست‌ كه‌ بچه‌ها منتظر چه‌ هستند و دقيقاً برعكس‌ عمل‌ كرد. فقط‌ خيلي‌ كوتاه‌ گفت: بالاخره‌ يه‌جوري‌ از اين‌جا مي‌ريم‌ بيرون. دراکو، لطفاً شروع‌ كن! فصل‌ هفدهم، خط‌ دوم.
دراکو شروع‌ به‌ خواندن‌ كرد و بعد معلم ازش چند سوال پرسید و نمرهِ 13 گرفت. بعد هم‌ به‌ همين‌ ترتيب‌ ادامه‌ پيدا كرد. اين‌ زنگ‌ هم‌ مثل‌ زنگ‌هاي‌ ديگر شده‌ بود. قضيهِ ميخ‌ دستگيره‌ هم‌ داشت‌ فراموش‌ مي‌شد؛ اما بچه‌ها باز هم‌ يك‌ پله‌ زرنگ‌تر بودند. حداقل‌ يكي‌ از آنها. ناگهان‌ بلیز لندهور كه‌ قدبلند كلاس‌ بود از جايش‌ بلند شد و گفت‌ كه‌ بايد برود بيرون.
- بعداً همه‌مون‌ با هم‌ مي‌ريم.
اما با اين‌حال‌ او باز هم‌ بايد بيرون‌ مي‌رفت.
- بشين‌ سرجات!
بلیز هنوز با آن‌ قدبلندش‌ ايستاده‌ بود. او مي‌گفت‌ كه‌ كيك‌ آلو خورده‌ و مابقي‌ قضايا.
اسنیپ در برابر يك‌ مشكل‌ قرار گرفته‌ بود. در برابر كيك‌ آلو از كسي‌ كاري‌ ساخته‌ نيست؛ اما چه‌ كسي‌ حاضر است‌ عواقبش‌ را بپذيرد؟
آقا معلم‌ به‌ سمت‌ در رفت‌ و دستگيرهِ در را امتحان‌ كرد. چندبار سعي‌ كرد كه‌ كليد خانه‌اش‌ را توي‌ سوراخ‌ فرو كند و بچرخاند؛ ولي‌ توي‌ سوراخ‌ نمي‌رفت.
- كليداتون‌رو بديد ببينم!
عجب! هيچ‌كدام‌ از دانش‌آموزان‌ كليدي‌ همراهش‌ نبود. آنها جيب‌هاي‌ شلوارشان‌ را مي‌گشتند و زيرلبي‌ مي‌خنديدند. بلیز هم‌ كه‌ خودش‌ قضيهِ كيك‌ آلو را درست‌ كرده‌ بود زير لب‌ مي‌خنديد.اسنیپ آدم‌شناس‌ بود. كسي‌ كه‌ كيك‌ آلو خورده‌ باشد، زيرلبي‌ نمي‌خندد.
- بلیز! من‌ نمي‌توانم‌ كاري‌ برايت‌ انجام‌ بدم. حالا آرام‌ برو و سرجايت‌ بشين. صورت‌حساب‌رو هم‌ مي‌تواني‌ به‌ كسي‌ كه‌ ميخ‌ دستگيره‌رو درآورده، بدي. ایگور، به‌ خنده‌ها اعتنا نكن‌ و ادامه‌ بده.
با اين‌ حساب، باز هم‌ نشد. بالاخره‌ بعد از يك‌ مدت‌ طولاني، ساعت‌ يك‌ شد. بعد هم‌ زنگ‌ خورد. از كلاس‌هاي‌ ديگر بچه‌ها توي‌ حیاط مدرسه‌ ريختند؛ اما بچه‌هاي‌ كلاس‌ پنجم‌ نمي‌توانستند به‌ تالارشان‌ بروند. كلاس‌ در يك‌ نقطهِ دنج‌ در انتهاي‌ راهرويي‌ دراز در طبقه‌ سوم‌ قرار داشت. اسنیپ درس‌ را تمام‌ كرد و همين‌طور پشت‌ ميز نشست. بچه‌ها وسايلشان‌ را جمع‌ كردند.
-كِي‌ مي‌تونيم‌ بريم؟
- نمي‌دونم، بايد صبر كنيم.
اما صبركردن‌ دردي‌ را از بچه‌ها دوا نمي‌كرد. علاوه‌ بر اين‌ آنها گرسنه‌شان‌ هم‌ شده‌ بود. ایدی هنوز يك‌ لقمه‌ نان‌ و كره‌ داشت‌ و آن‌ را با صدا گاز مي‌زد؛ ولي‌ بقيهِ بچه‌ها قلم‌هايشان‌ را گاز مي‌زدند.
- مشقاي‌ خونمون‌رو هم‌ نمي‌تونيم‌ انجام‌ بديم؟
- نخير، اولاً تكليف‌ خونه‌ همون‌طور كه‌ از اسمش‌ پيداست‌ بايد توي‌ خونه‌ انجام‌ بشه. ثانياً شما پنج‌ ساعت‌رو پشت‌ سر گذاشتيد و بايد مواظب‌ سلامتيتون‌ باشيد. خستگي‌تون‌ را در كنيد. تا اون‌جا كه‌ به‌ من‌ مربوطه، شما مي‌تونيد بخوابيد.
بچه‌ها خوابيدن‌ روي‌ ميز را به‌اندازهِ كافي‌ امتحان‌ كرده‌ بودند. فوق‌العاده‌ است. فقط‌ به‌ شرطي‌ كه‌ اجازه‌ نداشته‌ باشند. حالا كه‌ اجازه داشتند ، ديگر لطفي‌ نداشت.
كسالت‌ شديدي‌ بر كلاس‌ حكمفرما شده‌ بود. بچه‌ها سعي‌ مي‌كردند بخوابند. وضع‌ آقامعلم‌ از همه‌ بهتر بود، او تكاليف‌ ساعت‌ بعدي‌ را تصحيح‌ مي‌كرد. كمي‌ از ساعت‌ دو گذشته‌ بود كه‌ نظافتچي‌ها آمدند. حالا بچه‌هاي‌ كلاس‌ پنجم‌ مي‌توانستند به‌ تالارشان بروند. بلیز هم‌ كه‌ ميخ‌ دستگيره‌ را درآورده‌ بود و به‌ اين‌ كارش‌ هم‌ خيلي‌ مي‌نازيد، از بچه‌هاي‌ كلاس‌ كتك‌ مفصلي‌ نوش‌جان‌ كرد.
----------------------------
همینو از اون وقتی که بلیز کتک خورده ادامه بدید.


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ سه شنبه ۲ خرداد ۱۳۸۵
#27

ایدی مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۱ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
از قصر باشکوه مالفوی...!
گروه:
مـاگـل
پیام: 166
آفلاین
قدمهای استوار و نگاه های موذیانه سامانتا خبر از میزان خشانت او میداد.رنگ بلیز که او را همراهی میکرد پریده بود و ایگور هم از همه جا بی خبر به فکر این بود که نکند اتاقش بهم ریخته و مناسب پذیرایی از مهمان نباشد.
در همین حین سایه ی سامانتا با سایه ی ساحره دیگری در هم امیخت.ساحره تازه وارد با دیدن ایلی که هجوم به در درست جایی که او قرار داشت اورده بودند جیغ کوتاهی کشید.
اما بلافاصله بر خود مسلط شد و به ارامی دستش را بسوی سامانتا دراز کرد و با لحن ظریف و کشدار خود گفت:

-"اوه..سامانتا انتظار دیدنت رو اون هم اینجا نداشتم.تو هم تازه از اردوی تیم فمن برگشتی؟"

سپس گوئی منتظر جوابی نبوده،نگاهی به ایگور که گیجتر از قبل شده بود انداخت و رویش را بسمت بلیز برگرداند:

-"سلام دوستان...پس بقیه کجان؟فکر میکردم لااقل دراکو رو بعداز این مدت بینتون ببینم."

سامانتا رو به آیدی کرد و با ارامشی فاخر گفت:

-"آیدی جان...اینجا معلوم نیست چه خبره.من الان بیست دقیقه اس برای دیدن برادرم معطل شدم...."

که ورورد یک گروه از اتاق ایگور صحبت او را قطع کرد.دراکو ،در حالیکه سعی میکرد لرد را با خواهرش رودر رو کند،بادیدن آیدی خشک شد .آیدی که ظاهرا از چنین استقبالی خوشش نیامده بود رو از جمع برگرداند و گفت:

-"سامانتا من خیلی سعی کردم به اینا اداب میزبان بودن رو یاد بدم حتی در این باره کتاب هم نوشتم ولی نشد.بیا تا خوابگاه دخترا رو بهت نشون بدم."

همه:
سامانتا :

-"ولی من میخواستم برادرم رو ببینم.لرد کدوم شمایید؟"
همه با عجله بهم نگاه کردند تا اینکه نگاهها روی لرد فیکس شد و انگشتهای اشاره او را هدف گرفت.
سامانتا چند لحظه ای مردد ماند.سپس وقتی لرد با نگاه معصومانه ای به او زل زد،.....(صحنه عاطفی،رمانتیکه:bigkiss: و توسط حاجی سانسور شد!)

سامانتا:
-"لرد!"
لرد:
-"سامانتا!"
ملت:
دراکو:
-"آیدی تو کی اومدی؟زنگ میزدی میومدم دنبالت"
(توجه:این صحنه دراکو رو جوگیرز کرد که یعنی ما هم خواهر دوستیم)
آیدی:
-"لازم نکرده"(خیلی بدجور میزنه تو ذوقش! )

در همین حین صدای تقی بلند شد...........

--------------------
دیدم افراد تازه نفس دارن وارد تاپیک میشن من هم گفتم مگه چی ام از بقیه کمتره!
با احترام
A.M


ویرایش شده توسط ایدی مالفوی در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲ ۱۶:۳۰:۰۰
ویرایش شده توسط ایدی مالفوی در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲ ۱۶:۳۱:۵۷

"صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت...ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت"


[b][color=006600]"گل بخندید که از ر


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۰:۳۴ یکشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۵
#26

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
مـاگـل
پیام: 248
آفلاین
دراکو و بلیز با تعجب به کسی که در آستانه در ایستاده بود نگاه می کردن . اما ایگور که او را نمی شناخت با صدای جدی پرسید: u ؟ امرتون؟
سکوت اتاق با صدای جرینگ جرینگ کفش های تازه وارد شکسته شد. او همان طور که چرخی دور اتاق زد و بدون توجه به آن چهار نفر اتاق را بازرسی می کرد شروع به حرف زدن کرد:
-من خب راستش اومدم برادرمو ببینم.....اون اینجاست؟ برای ساعت 10 با من تو کافه دلو قرار داشت اما فکر کردم بهتره که خودم بیام اینجا!
بلیز با پشت آرنج بر بازوی دراکو نواخت و زمزمه کنان به او گفت:برو لرد رو صداش کن!
ایگور که اصلا رفتار تازه وارد برایش جالب نبود خودش را جمع جور کرد و گفت:
-برادرتون؟ ....من متوجه نمی شم!
بلیز با شتاب صندلی را که ایگور با آن ونوس را آزار داده بود به جای اول خود برگرداند و همان طور که روز آن را مرتب می کرد به تازه وارد تعارف کرد.
بلیز: متاسفم جناب ایگور اینجا تازه وارد هستن ...فکرمی کنم دراکو الان با لرد پیداش بشه!
گراپی که چیزی از موضوع سر در نیاورده بود به طرف در رفت و از اتاق خارج شد اما هنوز صدای او از ته راهرو به گوش می رسید .
ایگور که مات و مبهوت دسته کمی از حالات گراپی نداشت و از کارهای بلیز سردر نمی آورد به اشاره چشمک او متوجه شد که بهتر است فعلا سکوت کند و کنار آنها نشسته آن دو را در خوردن قهوه همراهی کند!

=============

خب حالا اون طرف:
دراکو همان طور که عرض راهرو را می پیمود معلوم نبود زیر لب غرولند هایش را نثار چه کسی می کند. هنگامی که به ته راهرو رسید به طرف آخرین در سمت چپ پیچید و آن را با شدت باز کرد.
بلا و نارسیسا طبق معمول در حال بازی شطرنج به طرز وحشتناک خشونت آمیزی بودن . از چهره کراب که مدام رو صفحه شطرنج می پرید معلوم بود بازی آخرشه!
کمی آن طرف تر در کنار شومینه مانیا و میلی و ونوس در حال سر به سر گذاشتن سالازار بودن ...بودن سالازار در این وقت روز عجیب می نمایاند!
بالاخره دراکو لرد را در گوشه اتاق یافت که با رودلف مشغول صحبت بود و از قیافه رودلف بر می آمد که یک کلمه هم سر در نمی آورد....
سالازار : این چه طرز وارد شدن به اتاقه ...چه خبرته!
دراکو وقتی دید همه به او نگاه می کنند یک ابرویش را بالا انداخت و گفت:
سالازار جان یه نوه دسته گلتون کم بود حالا شدن دو تا .....بفرما دسته گلیه که تایید کننده های ایقای نقش به آب دادن....
سالازار: منظورت چیه؟....از کی حرف می زنی!
دراکو:از جناب لرد بپرسید!
با گفتن این جمله همه به طرف لرد که قیافه اش شبیه یک علامت تعجب بود تا لرد بر گشتند...لرد آب دهانش رو غورت داد و در حالی که به دراکو می نگریست گفت:
حتما منظورت این نیست که سامانتا اومده اینجا....!!!!
دراکو: اتفاقا دقیقا منظورم همینه!..بلیز سرشو گرم کرده منم اومدم شما رو صدا کنم ...حالا هم اون منتظره!
سالازار نگاهی به دراکو و نگاهی به لرد انداخت و گفت:
-چی ...من درست می شنوم تو یه خواهر داری لردی .....!
لرد که انگار تازه متوجه شده بود سالازار هم آنجا حضور دارد خودش رو جمع و جور کرد .
-من چیزه...می خواستم بهتون بگم...خب راستش اون خواهرمه ....اما به اندازه سالای زندگیم هم تا حالا ندیدمش ....و یه چیزه دیگه یعنی خودم هم هنوز مطمئن نیستم ....اما می گن خواهرمه!
بلا:خب خب خب موضوع داره جالب می شه !
ونوس:چه جلب!
نارسیسا : من حاضر نیستم یه نفر دیگه هم اضافه شه ...خودتون باید براش شام درست کنید.
مانیا و کراب ومیلی و رودلف سعی می کردند در این لحظات اصلا به نارسیسا نگاه نکنند.
سالازار که معلوم نبود دارد به چی فکر می کند ناگهان زد زیر خنده و گفت:
- دراکو گفتی اون تو اتاق ایگوره ....پس نباید منتظرش بگذاریم ...!
و با گقتن این جمله به طرف در رفت و بقیه هم پشت سر او به راه افتادند........!

_______________________________________________-

خب دوستان فعال کردن یه تاپیک واقعا سخته اما من فکر می کنم ارزشش رو داره که دوباره از سر گرفته باشه ....امیدوارم همه همکاری کنید!

___________________________________________

با تشکر:

سامانتا ولدمورت..............................!!!!


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
#25

لئولين  اسلایترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۵ جمعه ۲۸ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۰۸ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۵
از نامعلوم
گروه:
مـاگـل
پیام: 27
آفلاین
ونوس که پاش گیر کرده بود به لوله بخاری زیر لب فحشی نثار لوله میکنه ایگور هم طوری که کس دیگه ایی نشنوه به دراکو میگه :
ایگور : شنیده بودم بعد این مدت که اومده یه تغییرات کلی کرده اما نه این که .....
دراکو:ایگور جون مادرت بی خیال
ایگور:خوب حالا توهم
ونوس بعد از احوال پرسی روبه روی دراکو وایگور کنار بلیز می خواد بشینه و ایگور هم مرتب به این طرف اون طرف نگاه میکنه
ایگور: ونوس بیا پیش من بشین
دراکو با تعجب به ایگور نگاه میکنه
دراکو آهسته
دراکو: چیه چه خبره؟ نکنه تو ام آره
ایگور:
ونوس لبخند میزنه
ونوس:نه مرسی
ونوس از همه جا بی خبر میشینه که یک دفعه از جا می پره
ونوس:ههههههههههههههههه
همه: چی شددددددددددد
ونوس در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود با بغض به سوزنی که زیر اش جاسازی شده بود اشاره میکنه
ونوس: کار کی بود ؟
بلیز و دراکو نگاهی به ایگور می اندازن وعصبانی
دراکو:واقعا که
ونوس: بی معرفت
ونوس در حالی که اشک میریزه از اتاق خارج میشه و از اینکه این طوری ازش پذیرایی شده حسابی ناراحت میشه
بلیز و دراکو هم چنان عصبانی به ایگور نگاه میگنن
ایگور: بابا.... من اصلا قصد بدی نداشتم ....اون مال مال
چیزه یکی دیگه گذاشتم
دراکو : مثلا کی ؟
ایگور: قرار بود لئولين بياد ..میخواستم غافلگیر شه
دراکو: لئو ؟ حالا هرکی این چه کاری بودش آخه
ایگور:بی خیال حالا
دراکو و بلیز نگاهی به ایگور می اندازن که یک دفعه با صدای بووووم از جا میپرن در هم باز میشه و کسی با هیکلی درشت در آستانه می ایسته
همه: گراپ پ پ پ پ پ پ
گراپ: همه ... گراپ ..دوست داشت ..گراپ ..هم همه رو دوست داشت
گراپ با قدم های سنگین به اون ها نزدیک می شه که
دوباره کسی با صدای ترقققققق در آستانه در ظاهر میشه
_____________________
اگه ارزشش روداره همین رو ادامه بدين



بیلز چیه بابا بلیز
خب فکر میکنم نکته های بسیاری هستن که شما در این نوشتتون رعایت نکردید اوووف از کجا شروع کنم
اول از همه اینکه خیلی کم از فضا سازی استفاده کردید که باید سعی کنید فضا سازی رو در نوشتتون بیشتر کنید .
دوم اینکه نوشتتون بسیار غلط دیکته ای داشت و خیلی بی دقت نوشته بودین که حتی بعضی جاها خودم مجبور شدم برای اینکه جملتون معنی دار شه یکی دو کلمه بهش اضافه کنم
سوم اینکه نمیدونم چرا در بعضی از جاها جملات رو کلا نیمه کاره رها کرده بودید ! سعی کنین هر جمله رو کامل تموم کنید بعد برین سر جمله بعدی اینجوری واقعا خواننده گیج میشه
اینا اشکالات اصلیتون بودن که در کنارش اشکالات جزئی هم دیده میشد . خواهشا قبل از ارسال نوشتتون یک چند باری روش رو بخونین ! تا اگر غلطی داشتید درستش کنید
موفق باشید !!!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۷ ۲۱:۴۵:۵۱

زنده باد لرد سياه


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ جمعه ۲۸ بهمن ۱۳۸۴
#24

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
چون اینجا خیلی خاک خورده دیگه بی بیمارستان مراجعه کرده
من تصمیم گرفتم یک پست رول بزنم و شما ادامه بدهید
------
ایگور و دراکو با هم صحبت میکردن
ایگور:دراکو باید یه کار اساسی برای گروه بکنیم
دراکو:ایگور جان امشب ساعت 6 تو جلسه همه چی معلوم میشه
ایگور:اخه من نگرانم به نتیجه نرسیم
درااکو:چ...
که بلیز با سرعت وارد اتاق میشه
همینطور که میومد پاش گرفت به لوله شکسته که قبلا برای بخاری بود و با دهن رفت رو زمین
ایگور:نمیخواد تعظیم کنی :-D
دراکو::-D
بلیز:

دیس اوف پاف
ایگور:کمک دراکو کمک
دراکو اونا رو از همدیگه جدا میکنه
ایگور:من یه شوخی کردیم
دراکو:حالا چی کار داری
بلیز:ونوس برگشته ونوس برگشت فعالیت کنه
ایگور:فکر کر...
ایگور:چییییییی کی اومده
دراکو:ونوس
ایگور:
ونوس وارد اتاق میشه
ونوس هم پاش گیر میکنه به همون لوله بخاری
ایگور:نمیخوا...
دراکو:پاشو میذاره روی پای ایگور
ایگور:اخ بابا باشه نمیگم
شما و این خرابه چجوری زندگی میکنید
و ...


نقد : 1- در موقع بیان کردن دیالوگها بهتره که کمی توصیف هم انجام بدی مثلا : ( ایگور:کمک دراکو کمک ) بهتر بود این جوری مطرح میکردی ( بلیز به دنبال ایگور کرده بود و خشم از چهرش مشخص بود ) الان اون دیالوگت نشون میده که بلیز به ایگور حمله کرده اما اگر اونو در قالب داستان بگی خییل بهتر از اینکه دیالوگت اون رو مشخص کنه .
2- من همون داستانت رو به صورت دیگه ای مینویسم و فقط میخوام بدونی که توصیف کردن چه قدر میتونه روی نوشته اثر بذاره .

دراکو و ایگور در گوشه ای در تالار نشسته بودند و در حالی که به شعله های شومینه نگاه میکردند با هم گپ میزدند .
- دراکو ... فکر نمیکنی یه کم تازگيا گروهمون مشکل پیدا کرده ؟
دراکو در حالی که غرق ورق زدن کتابهای خودش بود با بی تفاوتی حرف ایگور و تایید کرد .
دراکو : ها ؟! چی ؟!
ایگور: تالار ! فکر نمیکنی کمی مشکل پیدا کرده ؟
دراکو : خوب امشب همه چیز رو مشخص میکنیم . باید با همه بچه ها صحبت کنیم !
هنوز صحبت دراکو تموم نشده بود که بلیز به سرعت وارد اتاق شد ...
بووووووووم !!
بلیز با سر روی زمین افتاده بود .
ایگور : من هزار بهتون گفتم اون لوله آب رو درست کنید اما گوش نمیدید ! باید حواسمون به این آدمای احمق هم باشه دیگه
بلیز در حالی سر خودش رو گرفته بود به دنبال ایگور افتاده بود ! خشم از چهرش به وضوح مشخص بود !
دراکو : بس کنید دیگه !
ایگور و بلیز یقه همدیگه رو گرفته بودند و دراکو به سختی اونها رو از هم جدا میکرد .
دراکو : بلیز بسه بهت میگم ...
ایگور : شوخی کردم بابا !!
بلیز در حالی که سرش رو میمالید روی کاپانه نشست و تازه به یاد خبر خوبی که قرار بود اعلام کنه افتاد .
بلیز : ونوس ... ونوس ... دوباره برگشته !
....
یه نمونه از که همین طوری نوشتم و میبینی که اگر توصیف رو وارد داستانت کنی خیلی به بهتر شدن رولت کمک میکنه !
طرز ارائه کردن دیالوگها هم یکی از نکات مهمه که باید بیشتر بهش دقت کنی !



ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲ ۲۳:۱۹:۴۲


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ پنجشنبه ۴ فروردین ۱۳۸۴
#23

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
مـاگـل
پیام: 385
آفلاین
ادامه پست از پرمیس)

مانیا:هووووم!ونوس!تو هم می خوای بری؟
ونوس:آهان چیزه!آره دیگه منم باید برم!
پرمیس:صبر کن ببینم!مگه رودی برادر تو نیست؟کجا داری می ری؟
سالازار : خب بچه ها می خواد بره چی کارش دارید؟
ونوس:هوووووم؟بدم نیست!منم می مونم!بقیه خواهران برادران بیرون!
میلی:سر ختم و هفتم می بینمتون!
سالازار:آخ نه!منو تنها نزارید!
پرمیس بالاخره درو می بنده!
مانیا:خب!پرمیس فکر می کنی چی کارش کنیم؟
ونوس:حالا چیزه!ناراحت نباشید!حالا که فکر می کنم سفر آلپ برای رودی بدم نبود!
مانیا و پرمیس:
ونوس:آره!یعنی این که خیلی کار بدی کردی دایی جون!رودی حیوونکی گناهیه!
پرمیس: حالا چی کار کنیم؟
ونوس:من یه فکری دارم!
مانیا و پرمیس و ونوس با هم پچ پچ می کنند و هر سه تاییشون به تفاهم می رسند!
سالازار:
مانیا:خب تصویب شد!
سلازار:چیچیو تصویب شد؟
ونوس:شما قراره فقط یه سر برید کوهای آلپ!برای تقویت روحیه خیلی خوبه!خرج سفر دوماهتونم ما سه تا مشارکتی میدیم!
سالازار:من..من!گناه دارم!
ونوس:خب بچه ها بقیش با خودتون!من می رم یه سر سنت مانگو پیش رودی!شما هم که کارتون تموم شد بیاین!
ترق!

=-=-=-=--=
با تشكر از نمايش ونوس جان يك سري اشتباهات تايپي بود كه رفعش كردم برات دفعه ديگه خودت حواست باشه


ویرایش شده توسط سالازار اسليترين(Gray Lord) در تاریخ ۱۳۸۴/۱/۵ ۲۳:۵۸:۴۳



Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ پنجشنبه ۴ فروردین ۱۳۸۴
#22

پرمیس دورانین(شومیساین)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۲ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۴ یکشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۲
از كوچه ناكترن
گروه:
مـاگـل
پیام: 108
آفلاین
پرمیس و میلی دارن شطرنج بازی میکنن که سالازار میاد تو.
پرمیس با همچین حالتی :سرافرازمون کردین جناب سالازار!
سالازار که یه کمی احساس ناامنی میکنه:اتفاقی افتاده؟!
میلی:پرمیس؟!
پرمیس:چیه؟
میلی:تو حالت خوبه؟!
پرمیس:به لطف شما!
میلی:رفتارت یه کم...
ونوس:مشکوک میزنه!
پرمیس:سلام
مانیا:سلام
میلی:شماها کجا بودین؟
ونوس:به تو چه؟!
پرمیس:اومدن از جناب سالازار دفاع کنن!
مانیا:دقیقا!
سالازار:ولی من بلدم از خودم دفاع کنم.
ونوس:دایی جان!شما این مارمولکو نمیشناسینش!یه روز خوبه یه روز...
پرمیس:ونی هوای خودتو داشته باشا!
مانیا:ونی عمته!
پرمیس:کی با تو بود؟!
ونوس:خواست از من دفاع کنه!عیبی داره؟!
میلی:به هیچ وجه!
پرمیس:ممنون!خودم زبون دارم!
میلی:تو هم بالاخره یه مدافع لازم داری!
پرمیس در حالی که دیگه شعاع های گرمای وجودش تا ۱۰۰ متری رو گرم میکنه!:بسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسه! دیگه تحمل ندارم!
سالازار:چه خبرته؟!
پرمیس:اصلا همه ی مشکلاتو شما به وجود آوردین جنا...
ونوس:حواست باشه به دایی من چی...
مانیا:راست میگه!با پدر من اینطوری...
پرمیس:یه لحظه مجال بدین!شما رودی رو فرستادین یه سفر به کوه های آلپ حالا طفلک تو سنت مانگو هستش!
بالاخره مثل اینکه رنگ صورتش داره عادی میشه!
مانیا(مثل اینکه این یکی میخواد شروع کنه!):راست میگه پدر؟!
سالازار:کی؟!من؟! آهان چیزه!تو داشتی میگفتی خوبه و از این حرفا میزدی٬منم گفتم بفرستمش!
ونوس:قرار نشد مگه با هم برن؟!
سالازار:نه!یعنی آره!ولی...
مانیا:خواهران گرامی!من یه لحظه با پدرم کار دارم!
پرمیس:موافقم! دو نفری کارا بهتر پیش میره!
ونوس:میبینمتون بعدا!
میلی:فقط بگین مراسم ختم و هفتم کجا برگزار میشه!
سالازار:
مانیا:پدر!من شما رو هم دوست دارم ولی رودی هر چی باشه شوهرمه!
پرمیس:خوب تا من درو ببندم...


طرفدار جادوی سیاه ـ وفادار


Re: بچه های باحال اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۹:۲۹ سه شنبه ۲ فروردین ۱۳۸۴
#21

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۴ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
از تالار اسرار
گروه:
مـاگـل
پیام: 272
آفلاین
هومك خدا رحم كرده من ناظر اينجام و گرنه اين يارو آگستوس روكوود به گند ميكشيد اينجارو .. از سالازار به تمام برو بچس باحال اسليترين جواب روكوود رو تاوقتي پينگليش مينويسه ندين
-=-=-=-=-=-

سالازار يه نگاهي به ونوس و مانيا ميندازه و با خودش ميگه

سالازار : قبلا كه يكي بود خونه زلزله ميومد حالا كه دختر عمه شم پيدا كرد لابد ميخوان دوتايي خونه رو بيارن پايين

نارسيسا : چيزي گفتين جناب سالازار

سالزار با حواث پتري جواب داد
سالازار : ا نه چيزه من خيلي كار دارم و با سداي تق خفيفي نا پديد شد


نمایشنا







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.