هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ جمعه ۵ تیر ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 1506
آفلاین
ایوان چهار زانو روی زمین نشست و گفت:ارباب باور کنین اون تنها راهه!
لرد نگاه خشانت باری به ایوان کرد و گفت:وقتی میگم نه یعنی نه!یه بار دیگه حرفت رو تکرار کن تا از به دنیا اومدنت پشیمون بشی!
بعد نگاهی به اطراف انداخت تا شاید راه حلی به نظرش برسد.هیچ چیزی به جز بخار سفید رنگ دیده نمیشد.لرد فکری کرد و گفت:همونجا بیکار نشین.بلند شو برو این اطراف رو بگرد!شاید راهی پیدا کنیم.

ایوان با ترس به اطراف نگاه کرد و با التماس گفت:ولی ارباب اینجا ناشناخته است.معلوم نیست اگه از اینجا دور بشم چه بلایی سرم بیاد!
ایوان میخواست به مظلوم نمایی اش ادامه دهد اما با دیدن چهره لرد تصمیم گرفت سریعا به جستجو بپردازد!
ایوان بر خلاف جهتی که لرد استاده بود در مه شروع به پیشروی کرد.صدای لرد را از پست سرش میشنید که میگفت:گزارش بده ببینم چی میبینی.

ایوان که هیچ چیز جدیدی نمیدید گفت:هیچی نیست ارباب.همه جا رو مه گرفته.انگار توی لوله آب گرم دوش گیر کرده باشیم!مه هیچ تغییری نمیکنه و هیچ چیزی دیده...
بومــــــــــــــب!
ایوان که به جسم سختی برخورد کرده بود به روی زمین میوفته و هیجان زده فریاد میزنه:ارباب من به یه جسم سخت خوردم!
ناگهان صورت لرد از درون مه بیرون میاد و در حالی که قصد داره ایوان رو خفه کنه میگه:بوقی تو به من خوردی!تو از اون طرف رفتی.اون وقت از این طرف پیدات میشه؟مگه نگفتماینجا رو بگرد ترسو؟کروشیو!
ایوان با تعحب بلند شد و گفت:ولی ارباب من به مسیر مستقیمم ادامه دادم!نمیدونم چطوری جلوی شما رسیدم!!!

در طرف دیگر دامبلدور درون راهرویی که به کلاس تغییر شکل ختم میشد ایستاده بود و از بالای عینک پنسی اش به سه دانش اموز اسلیترینی نگاه میکرد.
دامبلدور:لسترنج،بلک،لی فای!بالاخره میخواین بیگن با من چیکار دارین یا نه؟
بلاپای رودولف را لگد میکنه و میگه:مگه این پیشنهادت خودت نبود بوقی؟زود باس بگو دیگه!
رودولف سرش را تکان میده و میگه:به من چه!من پیشنهاد دادن شما اجراش کنین!همه کارا رو که من نباید بکنم!
مورگانا که حوصله اش سر رفته بود گفت:اه بس کنین دیگه حوصله سر رفت!دامبل...نه یعنی پروفسور دامبلدور،ما از شما کمک میخوایم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۸۸

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۰۷ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۱۷ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۹۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 177
آفلاین
بارتی پشت در مرلینگاه

-بابا جونم....بابایی...چرا جواب نمی دی؟آخه من بدون بابای خوبم چی کار کنم؟بابایی.....

در تالار

بلا:

آخه به نظرت چی کار باید بکنییم مورگانا؟واسه ارباب و ایوان چه اتفاقی افتاده؟چرا حتی در مرلینگاه هم باز نمیشه؟

مورگانا در حالی که با حرص باد را از بینی اش خارج می کرد رو به بلا گفت:

-وای بلا چه قدر می خوای راه بری؟تا حالا صد بار ازم این سوال رو پرسیدی!بابا جون مهلت بده یه کم فکر کنم.اینجوری که نمیشه!

بلا:

-اما مورگانا اینجوری که نمیشه ما باید یه کاری بکنیم به نظرم باید دنبال کمک بفرستیم.

مورگانا:

-می شه دقیقا بگی که از کی می خوای کمک بگیری؟

-خوب ما می تونیم به گروه کمک گریفیندوری ها اعتماد کنیم و اونا رو واسه کمک فرا بخونیم.

مورگانا و بلا هر دو با تعجب به سمت رودلف که با بیخیالی روی مبل لم داده بود و با اشتیاق سیبی را گاز می زد نگاه کردند.

بلا در حالی که صورتش از عصبانیت سرخ شده بود چوبدستیش را در آورد و به سمت رودلف گرفت:

-رودلف لسترنج دارم بهت هشدار می دم اگه یه کلمه دیگه راجع به گریفیندوری ها بشنوم دردناک ترین کریشیو رو روت انجام میدم. چطور به خودت جرئت می دی که اصالت اسلیترینی رو...

مورگانا:

-صبر کن بلا اینقدر زود جوش نیار, همچینم بد فکری نیست ها...

-چی؟بد فکری نیست چطور می تونی....

-منظورم اینه که ما می تونیم از اونا کمک بگیریم هرچی باشه دامبلدور بعد از لرد سیاه اولین کسیه که اینجا رو مثل کف دستش می شناسه و این تنها امید ماست.

بلا با پوزخندی که بر لب داشت رو به مورگانا و رودلف گفت:

-شما دوتا فکر می کنین که گریفیندوری ها و مخصوصا" دامبلدور قبول می کنن که به ما کمک کنن؟اونم برای نجات لرد سیاه؟

مورگانا با غرور گفت:

-آره بلاتریکس من مطمئنم.اون پیرمرد تشنه ی کمک کردنه حتی اگه طرف مقابلش لرد سیاه باشه.....

مکان سفید

ولدمورت:

-ایوان ما باید کاری بکنیم.حتما یه راهی وجود داره...

-ارباب من که راهشو گفتم,شما باید منو ببخشین تا...

-ساکت!این راه خیلی وقت پیش منتفی شد.باید یه راه جدید پیدا کنیم.

-اما ارباب...

-همین که گفتم!



Re: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۰:۳۴ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
لرد با عصبانیت به دور و برش نگاه کرد.
-من این حرفا سرم نمیشه.بهت دستور میدم هر چه زودتر منوبرگردونی تو دستشویی چون هم کارم تموم نشده بود و هم اینکه از سفیدی اصلا خوشم نمیاد.

ایوان فکری کرد.
-خب.ارباب من نمیدونم چطوری اومدیم اینجا و اصلا اینجا کجاست.چطوری باید برگردیم؟ما اینجا میمیریم.من و شما.یا سالازار کبیر.کاش حداقل با بلا گیر میفتادم.این همه جادوگر.من با کچل ترین و زشتترین و بداخلاق ترینشون زندانی شدم. ...میگم ارباب شما هم مثل ایکیوسان یه ذره کم مو هستین.امتحان کنین شاید یه راه حلی...

لرد سیاه بدون توجه به ایوان چند قدم جلوتر رفت.ولی ظاهرا چیزی جز سفیدی وجود نداشت.
-خب.من تو دستشویی بودم و بارتی پشت در داشت یکریز حرف میزد.من آرزو کردم که کاش یه جوری از شرش نجات پیدا کنم که یه اومدم اینجا!

بالای سر ایوان لامپ کوچکی روشن شد.
-فهمیدم!منم تو حموم بودم.آرزو کردم کاش یکی از دست شما نجاتم بده که یهو دیدم اینجام.پس اینجا باید یه جایی مثل اتاق ضروریات باشه.اگه بخوایین از دست کسی فرار کنیم یا پنهان بشیم میاییم اینجا.

لرد سری تکان داد.
-و تا وقتی به اینجا احتیاج داریم همین تو میمونیم.پس تنها راه برگشتن من اینه که بارتی دست از حرف زدن برداره و بیخیال من بشه و راه برگشتن تو اینه که من ببخشمت.

ایوان نگاه معصومانه ای به لرد انداخت.
-ارباب،شما منو میبخشین نه؟من از اینجا میرم بیرون و براتون کمک میارم.

لرد قهقهه ای زد.
-تو واقعا فکر میکنی من اینقدر ساده هستم؟از اینجا بری و فراموش کنی که کلا اربابی وجود داشته.نه ایوان!تا وقتی از اینجا نجات پیدا نکنم نمیبخشمت.خیال ندارم تک و تنها اینجا به زندگیم ادامه بدم.

ایوان دستش را روی شکمش گذاشت.
-ارباب فکر میکنی اینجا چیزی برای خوردن پیدا میشه؟




Re: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۸

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
مـاگـل
پیام: 705
آفلاین
آنی مونی با حالتی گیج پرسید:
- از توی حموم؟ مگه کسی توی حموم بود؟

ایوان با قدرت بیشتری بر در کوبید. ساعت دو دقیقه به بیرون امدن لرد سیاه از مرلینگاه را نشان می داد. رودولف اظهار نظر کرد:
- خب ایوان می تونی شامپو هاتو به قفل در بمالی شاید نرم شد.

ایوان با وحشت به ساعت درون حمام نگاهی کرد و مشت هایش را گره شده به در کوبید. سپس در حالی که صدایش از شدت خشم می لرزید فریاد کشید:
- مگه النگوئه اخه؟ به سالازار قسم اگه این درو باز نکنی چشممو رو رفاقت چند سالمون می بندم و به حسابت می رسم.

رودولف اخم هایش را در هم کشید و به در حمام نزدیک شد. آنی مونی با نگرانی به ساعت خیره شد و به فکر فرو رفت که سالاد ایوان چه مزه ای می تواند داشته باشد. رودولف با بی خیالی گفت:
- چه حرفای مسخره ای! از کدوم رفاقت حرف می زنی ایوان؟ من که یادمه اخرین بار توی شیشه ی سس کله پام کردی!

ایوان با عصبانیت به در خیره شد.
- نکنه دلت می خواد یک بار دیگه هم کله پا بشی؟ رودولف همین الان اون شمشیر منو بیار و این درو باز کن. می شنوی چی میگم؟

رودولف بی توجه به طرف بارتی رفت. بارتی نیز لگو هایش را به کناری انداخت و بی حوصله اهی کشید.
- بهتر نیست که به جای این حرف ها بپذیریم که سالاد تسترال بخوریم؟ مورگانا مگه نمی گفتی که توی آوالان غذا های عجیب غریب زیاد خوردی. شاید زیادم بد نباشه.

مورگانا با کلافگی به بارتی چشم غره ای رفت:
- بارتی! فکر میکنم که سالاد تسترال با سالاد با طعم ایوان کمی فرق داشته باشه! بهتره به جای این حرفا سعی کنی مای لرد رو توی مرلینگاه معطل کنی تا ما یک فکری بکنیم.

بارتی با شیطنت نیشخندی زد. بلا مشکوکانه زیر چشمی به بارتی خیره شد و مورگان به طرف در رفت تا با لگد ان را باز کند.

یک ربع بعد- پشت در مرلینگاه:

- بابایی. بابایی چرا جواب نمیدی؟ نکنه مردی؟ نکنه رفتی تو چاه فاضلاب؟ چند بار گفتم سیفون کشیدن لازم نیست! چند بار گفتم سیفون نکش می افتی تو چاه. یتیم شدم.

همان لحظه- پشت در حمام:

- ایوان اگه زنده ای جواب بده. بهت میگم خوب به قفل نگاه کن ببین از کدوم طرف چفت شده! ایوان با تو ام!

مورگانا با عصبانیت به در حمام خیره شد. در همین لحظه بارتی نقس نفس زنان به طرف ان ها دوید.
- تموم شد. تموم شد. بابام رفت تو چاه فاضلاب. سیفون قورتش داد.

بلاتریکس با عصبانیت به بارتی خیره شد و بعد چوب دستی اش را بیرون کشید و کروشیویی به طرف در حمام فرستاد.
- نگاه کنید. ایوان هم نیست. یعنی چه اتفاقی افتاده؟

همان لحظه- مکانی دیگر:

لرد سیاه با نگرانی به مه سفیدی که اطرافش را پوشانده بود خیره شد.
- یعنی چه اتفاقی افتاده؟ یکی از این بوقی ها هم اینجا نیست! من اینجا چی کار می کنم؟ نکنه واقعا" سیفون منو قورت داده؟

در همین لحظه اندام کشیده ای از میان مه بیرون آمد. لرد سیاه با خوشحالی به ایوان خیره شد و بعد در حالی که سعی می کرد ابهتش از بین نرود، گفت:
- خب ایوان! من نمی دونم که اینجا کجاست و ما اینجا چی کار می کنیم! ولی فکر می کنم که سیفون قورتم داده.

ایوان با نگرانی به اطرافش نگاهی کرد و سپس به چشمان لرد سیاه خیره شد.
- منم فکر می کنم که توسط دوش حموم بلعیده شدم و در ضمن ابدا نمی دونم اینجا کجاست! شاید یه سرزمین عجیب. وای من از بچگی از چیزای عجیب می ترسیدم.


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۰ ۲۲:۲۶:۲۲
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۰ ۲۲:۳۲:۵۸

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۰:۲۶ شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۸

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
مـاگـل
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
لرد سیاه با خشم لگدی به در زد:
- باز نمیشه و مشکل پیش اومده حالیم نیس. خیلی دلم برات بسوزه بهت 5 دیقه وقت میدم. تا از مرلینگاه برمی گردم باید این بیرون باشی تا درمورد سالاد تسترالام تصمیم بگیرم.

لرد سیاه به سمت مرلینگاه حرکت کرد و بارتی با ترس و لرز به در حمام نزدیک شد:
- می گما... ایوان... اگه تو تا 5 دیقه دیگه نیای بیرون ما شام سالاد تسترال داریم؟

ایوان زار زد:
- برو بوقی! شام چی چیه؟ قراره خودم سالاد تسترالا بشم.

بارتی نفسی به راحتی کشید:
- آخیش! خیالم راحت شد. آخه من از بوی تسترال بدم میاد. اگه شام سالاد تسترال داشتیم مجبور بودم گشنه بخوابم.

و سلانه سلانه از حمام دور شد. ایوان ناامیدانه در را کوفت و فریاد کشید:
- کمـــــــــــــــــــــــــــک! یکی منو از این تو بیاره بیرون.

بعد از دو سه بار فریاد زدن به سرفه افتاد و همچنان که سرفه می کرد، صدای گام های سبکی را شنید که از نزدیک در عبور می کردند. صدا درست پشت در متوقف شد و دختری از آن سوی دیوار پرسید:
- کسی اون تو سرفه می کرد؟

ایوان با خوشحالی از جا پرید و دو سه سرفۀ مصنوعی اجرا کرد:
- آره... اوهو... اوهو... من این تو یخ زدم! میشه درو باز کنی بیام بیرون مورگانا؟

- ایـــــــــــــــــــش! پسرۀ بی ناموس! عمرا اگه درو باز کنم که با اون قیافۀ بی ناموسیت از تو حموم در بیای!

- باب به مرلین قسم لباس می پوشم. درو وا کن تا از سرما نمردم.

مورگانا با بی رحمی جوابش را کف دستش گذاشت:
- اگه می خوای سرما نخوری همین الان لباس بپوش. بعد دیگه سردت نمیشه. بای!

و صدای دور شدن قدم هایش به گوش ایوان رسید. ایوان ناامیدانه به دیوار تکیه داد و داشت به این فکر می کرد که آیا برای سرو شدن به عنوان سالاد، از لرد خواهش کند درسته در ظرف قرار بگیرد یا رنده شود که صدای آنی مونی و رودولف را که با هم شرط بندی می کردند شنید.

- من حاضرم شرط ببندم بلا تو رو سر ایکی ثانیه طلاق میده!

- منم حاضرم شرط ببندم که بلیز از همۀ غذاهات متنفره.

- منم حاضرم شرط ببندم که ایوان سه ساله حموم نرفته.

- منم حاضرم شرط ببندم که مورگانا یه عنکبوت بی ریخته.

- منم حاضرم...

- آهاااااااااااااااااااااااااااااای... کمک!

آنی مونی معترضانه به رودولف مشت زد:
- قرار نبود وقتی نوبت من شد وسط حرفم داد بزنی!

رودولف مبهوت و متعجب جای مشتی که روی بازویش نواخته شده بود مالید:
- باب من داد نزدم که! صدا از توی حموم بود.



Re: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ چهارشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:

صدای شرشر آب در سراسر تالار اسلیترین به گوش میرسید.بارتی مشتی به در حمام زد.
-ببند اون آبو ایوان.دامبل باز میاد سخنرانی میکنه.دو ساعته رفتی اون تو صداتم انداختی سرت.این حموم برای همس.

آواز ایوان برای لحظه ای قطع شد.
-من ناظرم.اینو تو کلتون فرو کنین.این حموم بیشتر از همه حق منه.کمی صبر کنین.یکی دو ساعت دیگه تموم میشه.باید همه شامپوهای اینجا رو امتحان کنم.راستی نظرت درباره صادرات شامپو ایوان به تالارای دیگه چیه؟

بارتی آهی کشید و جلوی در حمام نشست.لرد سیاه شاد و شنگول از حفره شرارت خارج شد.چشمش به بارتی حوله به دست افتاد.
-چی شده پسرم؟چرا اینجا نشستی؟

بارتی قیافه غمزده ای گرفت و به در بسته حمام اشاره کرد.
-ایوان سه ساعت و نیمه تو حمومه.

لرد با عصبانیت چند ضربه به در زد.صدای ایوان در حمام منعکس شد.
-برو پی کارت.خودتو بکشی هم این در تا دو ساعت دیگه باز نمیشه.

لرد چند ضربه دیگر زد.

-گفتم برو گم شو.برو باباتو بیار.البته اگه راه حمومو بلد باشه.یادم باشه نظر اونو درباره صادرات شامپو نپرسم.

لرد چوب دستیش را روی در حمام گذاشت.
-آلوهومورا!

تنها اتفاقی که افتاد صدای شالاپی بود که در پی زمین خوردن ایوان به خاطر شنیدن صدای لرد ایجاد شده بود.
-اممم...من...منظور من بابای واقعیش بود البته.

لرد کمی فکر کرد.
-ایوان.سه ثانیه فرصت داری این درو باز کنی.وگرنه از تصمیمی که برای کشتن زود و بدون دردت گرفتم منصرف میشم.

ایوان وحشتزده به طرف در پرید.ملت اسلی با سرو صدای لرد و ایوان جلوی در جمع شدند.صدای ایوان به شدت میلرزید.
-ببخشید...ظاهرا یه مشکلی وجود داره.این در باز نمیشه.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۶ ۲۳:۵۰:۳۷



Re: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۱:۱۷ سه شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۸
#99

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
مـاگـل
پیام: 705
آفلاین
-نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!!

سوروس وحشت زده به سالازار نگاهی انداخت. رودولف آب دهانش را قورت داد و امپی با کمال سرعت در گوش ونوس زمزمه کرد:
- بزنیم به چاک؟

- چــــــی؟ تو چی گفتی؟ امپراطور این سالازار جد عزیزمونه. ما باید در کمال شجاعت اونو نجات بدیم و با خودمون برگردونیم. مگه نه بچه ها؟

ونوس رویش را برگرداند و جیغ کوتاهی کشید. امپی وحشت زده به سالازار نگاهی کرد و آهی کشید:
- اونا فرار کردن ونوس. از همون راهی که اومدن برگشتن

تالار اسلیترین:

بلا با عصبانیت به رودولف نگاهی کرد. مورگانا شمشیرش را بیرون کشید و در کنار الیزای چماق به دست ایستاد. نارسیسا با دیدن صحنه از حال رفت و دراکو به طرف مادرش دوید. سوروس و رودولف همراه با وحشت نیشخندی زدند. بلاتریکس با عصبانیت گفت:
- فکر نمی کنم شما الان باید اینجا باشین!! درسته؟

مورگانا اخم هایش را در هم کشید و ادامه داد:
- و فکر می کنم که دو نفر دیگه هم با شما بودن .

الیزای کوچک موهای مشکی اش را تابی داد و چماقش را به نشان تهدید تکان داد:
- و فکر کنم که اون دو نفر الان با شما نیومدن.

نارسیسا همان طور که غش کرده پخش زمین شده بود انگشت اشاره اش را بالا آورد:
- و این نشون میده که شما دو نفر فرار کردین.

رودولف و سوروس که مورد هجوم ساحره های عصبانی تالار قرار گرفته بودند با وحشت به یکدیگر نگاهی کردند. رودولف در حالی که از واکنش انان می ترسید گفت:
- خب امپی و ونوس تصمیم گرفتن که کمی تنها باشند. این تقصیر ما نیست. ما فقط بهشون لطف کردیم و تنهاشون گذاشتیم.

بلاتریکس با عصبانیت غرید:
- خیلی خب! ولی قرار بود کاری انجام بدین. اون چی میشه؟

الیزا با کنجکاوی به رودولف و سوروس خیره شد. سوروس ابرویش را بالا انداخت و با خونسردی گفت:
- خب امپی و ونوس انجام میدن دیگه!!

یک ساعت بعد:

آمپی و ونوس در حالی که نفس نفس می زدند و سالازار را روی دوش های خود حمل می کردند وارد تالار شدند. لرد سیاه که روی صندلی بالای تالار نشسته بود ردایش سبز رنگش را صاف کرد و زیر لب زمزمه ای کرد:
- بوی جدم می اد. این سالازار کبیر من است.

الیزا نیشخندی زد:
- ارباب فیلمای مشنگی زیاد نگاه می کنید؟

لرد سیاه با عصبانیت به الیزا چشم غره ای رفت. چند لحظه بعد امپی و ونوس هویدا شدند. چشمان سالازار برقی زد:
- تامــی!

لرد سیاه با اشتیاق به طرف سالازار دوید و بعد درحالی که نفس نفس می زد فریاد کشید:
- البته ارباب درسته ارباب! به خونه خوش اومدید.

بلاتریکس، مورگانا و الیزا با تعجب به سالازار کبیر خیره شدند و بعد در حالی که فراموش کرده بودند ونوس و آمپی را بازخواست کنند به یک دیگر نگاهی کردند. در همین لحظه نارسیسا بار دیگر با دیدن صحنه از حال رفت.

پایان سوژه


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۳:۱۶ جمعه ۲۷ دی ۱۳۸۷
#98

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
مـاگـل
پیام: 392
آفلاین
رودی سرش را جلو برد و کمی بو کشید و به سوروسو نگاهی انداخت. سوروسو هم به سوروس نگاه کرد و بعد هردو شپش با عجله به داخل هجوم بردند!

رودلف و امپراطور و ونوس به سوروس نگاه پرسشگرانه ای انداختند. سوروس:
- خوب مگه چیه؟ سوروسو گفت که رودی بهش گفته صدای یه خانوم شپشه رو شنیده. دوتایی جلو جلو رفتن که عرض ادب کنن

ونوس:
- بازم به معرفت این شیپیشا! شما جادوگرا قد شیپیشم معرفت ندارین

سه نفر مخاطب، صلاح دیدند چیزی نشنوند و دنبال شپش ها وارد محوطۀ پشت در شوند! کمی که جلو رفتند به ظلمات برخوردند. به قدری تاریک بود که ونوس ناچار شد بالاخره کمی از نور صورتی خودش خرج کند. در پناه نور صورتی الهۀ جوان (به نسبت الهه ها جوونه دیگه!) چشمانشان به تاریکی عادت کرد و هیبت ترسناک مجسمه های مختلفی را در تالاری بزرگ دیدند.

یکی از مجسمه ها تکان خورد و به آنها نزدیک شد!

- جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!

گروووووووومپ

ونوس غش کرد و داشت به زمین می افتاد که رودولف گرفتش. ونوس بلافاصله به هوش آمد و سیلی محکمی به رودولف زد:
- مردک بی ناموس! به تو چه که منو نگه داری؟ مگه از خودت خواهر و مادر نداری؟

طبیعتا رودولف خجالت کشید.

مجسمه همینطور به ملت نزدیک می شد که ناگهان سه گلوله درشت مشکی به او حمله کردند! سوروس با افتخار فریاد زد:
- ایول سوروسو! من به تو افتخار می کمنم. بزن داغونش کن!

از درون تاریکی صدای اعتراض بلند شد:
- باب ولم کنین شما هم! منو باش گفتم بعد قرون و اعصار، نواده من یکیو فرستاده که بهم یه سری بزنه و منو از این تاریکی بیاره بیرون!

همه با تعجب به آدمی که فکر می کردند مجسمه است زل زدند:
- یا سالازار کبیر!

- اِ اِ اِ... منو از کجا شناختین؟ چهره من اینقده مشهوره؟

دو صدای جیغ از دو حنجره متفاوت به گوش رسید و با صدای گرووووووومپ! رودولف و سوروس به زمین سقوط کردند.

سالازار اسلیترین که از خواب جادویی خودش بیدار شده و به جسم انسانی برگشته بود، با تعجب به دو جادوگر بیهوش نگاهی کرد:
- اینا مگه روح دیدن؟؟؟


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۷ ۳:۳۰:۱۸
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۷ ۳:۳۴:۲۷
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۷ ۳:۳۷:۰۷


Re: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ سه شنبه ۲۴ دی ۱۳۸۷
#97

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
مـاگـل
پیام: 385
آفلاین
گرررررررررووووووووووومپ!!!!

افکت صدای زمین خوردن ونوس!!!

سوروس : ونوس خانوم حالتون خوبه؟

ونوس در حالی که آب و لجنای کثیف کف راه آب از رداش می چکه : می کشمت سالـــــــــــی!!! آخه این چه وضع زنبیل گذاشتنه ! پام گیر کرد بهش !!!

*
این پیام بازرگانی بود!!! ادامه ی داستان!

*
رودولف اب دهانش را قورت داد .سوروس به ونوس نگاه کرد و بعد به امپی که شپش هارا بیرون می کشید و با ناخنش له می کرد .
- پس با این حال شپش تو باید قربانی بشه.رودی عمو بیا جلو ببینم.

رودولف : نــــــــــــــــــــــــــه!!! رودی

ونوس به رودولف نزدیک میشه و برای دلداری دستشو روی شونش می ذاره : حالا انقدر خشونت لازمه ؟ مگه نمی بینی بچه چقدر شیپیششو دوس داره؟

امپی : کاملا ! برای باز کردن در قربانی لازمه!

سوروس : تو که انقدر می گی الهه ای اگه راسته بلدی یه گوسفندی چیزی ظاهر کن رودی رو از قربونی شدن نجات بده

ونوس : یه کار بهتر از گوسفند ظاهر کردن بلدم

و خیلی سریع به پشت دست سوروس چنگ می ندازه!

همه به دست سوروس با تعجب نگاه می کنند ، اول اتفاقی نمیفته ، ولی بعد از پنج خراش عمیق روی دستش خون فواره میزنه... قطرات خون به دیوار می پاشه ... و دیوار شروع به کنار رفتن می کنه!

ونوس ناخوناشو فوت می کنه

امپراطور به داخل سوراخ باز شده نگاهی می ندازه:ونی اینجا تاریکه من چیزی نمیبینم! تو اول برو تو که روشن شه!

ونوس دوباره به ناخوناش و بعد به امپی نگاه میکنه !

امپراطور : چطوره هممون با هم بریم تو؟




Re: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۷
#96

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
مـاگـل
پیام: 705
آفلاین
سوروس به ونوس نگاه کرد و بعد جلوتر از همه راه افتاد.سطح لیز و چسبناک تونل مانند زیر تالار به شدت منزجر کننده به نظر می رسید.

شپلــــــــــــخ!!!!!!!

ونوس به سوروس نگاه کرد که روی زمین افتاده بود و سعی می کرد ردایش را جمع کند و بایستد.سپس پوزخندی زد و گفت :

-همه ی جادوگرا همینطوری هستند.اونایی که باید اینو بدونن می دونن.

رودولف رودی را روی زمین گذاشت و با صدای نسبتا واضحی که می خواست سوروس را متوجه خود کند گفت :
-رودی ،برو سو کوچولو رو از روی زمین بردار.ببین چطوری افتاده و نمی تونه خودشو بلند کنه.

رودی تلوتلو خوران با هدایت رودولف به طرف سو (شپش سوروس )رفت که با فریاد رودولف متوقف شد :

-رودی ،می دونم که تو هم مثل من باهوشی .ولی من خود عمو سوروس رو می گم نه شپش زشتشو.

شپش با خنده به طرف سوروس رفت.سوروس با عصبانیت به رودولف نگاه کرد و از جایش بلند شد.در همین موقع امپی که به نظر می رسید خسته شده باشد درگوشه ای نشست و دستی به سرش کشید.

-جیییییییییییییییییییییییییییییغ.جییییییییییییییییییییییغ.

رودولف که با شنیدن صدای جیغ خشکش زده بود به سوروس نگاه کرد که با حالت مرموزی به درودیوار غار خیره شده بود.در همین لحظه امپی فریاد کشید :

-چــــــی؟جیمزی اینجاست؟تو اینجا چی کار می کنی جیمزی؟نباید اینجا باشی.اینجا خطرناکه .ولی من عمرا بهت نمی گم که برای چه کاری اومدیم اینجا.

ونوس به امپی نگاه کرد و در حالی که عصبانی شده بود گفت:
-شلوغش نکن رودولف.من بودم جیغ زدم. امپی اونا چیه از سرت می کشی بیرون ؟چرا لهشون می کنی؟ای جادوگر کثیف.همه جادوگرا مثل همن.شلخته و بی نزاکت.

رودولف در حالی که به معنای حرف ونوس فکر می کرد بلند شد و کمی جلو رفت.سوروس که تا ان لحظه ساکت بود با حالت عجیبی به دیواره ها نگاه کرد و با لحن سردی گفت :

- به نظرم یه چیزیایی باید توی این دیوارا باشه.شایدم نه.برای باز کردنش یه خورده خون لازمه .

رودولف :خون؟
امپی :خون!
ونوس :جادوگرای همیشه خشنن.خون؟؟

سوروس اهی کشید و بعد گفت :
-آره خون.رودولف امپی که تازه اومده.ونوس هم که ساحرست و ازش توقعی نیست .

ونوس با عصبانیت چشم غره ای به سوروس رفت و می خواست چیزی بگوید که سوروس ادامه داد
- می مونه تو.تو الان مرد تالاری.

رودولف اب دهانش را قورت داد .سوروس به ونوس نگاه کرد و بعد به امپی که شپش هارا بیرون می کشید و با ناخنش له می کرد .
- پس با این حال شپش تو باید قربانی بشه.رودی عمو بیا جلو ببینم.


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۳ ۲۱:۵۲:۴۶
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۳ ۲۱:۵۳:۴۷

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.