هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   4 کاربر مهمان





Re: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۱۲:۰۵ سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۶

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
ملت : نـــــــــــــــــــه !!!!
لارتن : آره ! حالا میگید باید چیکار کنیم ؟

سارا : نمی دونم ! من که تا دو پرس و نیم شیشلیگ و یه پرس کوبیده و یه پرس و نیم چلو مرغ و یه خورده مخلفات رو نزنم تو رگ ول کن ماجرا نیستم ! تازه من خیلی هم تخفیف دادم ! :angel:

لیلی : چه خبره ؟! مگه این یارو کارگر گرفته ؟!

آماندا : خوب این که معلومه ! منتهی قضیه اینه که کارگر جون میخواد ! کارگر جون میخواد و تا چیزی نخوره جون هه رو نمیگیره جون عمم !

سنیسیترا : باباغذا رو بی خیالش شید ! انفرادی رو بچسبید !

لیلی : نههههه ! من نمیخوام دوباره گرفتار انفرادی شم !

سینیسیترا : پس مشغول شید ! دست بجنبونید ! یالا !

و با این سخن انرژی وارد بدن بچه ها شد و آنها با سرعت چشمگیری مشغول شدند :

اینور آماندا و معصومه مشغول هم زدن سیمان بودند ، البته نه با خلال دندون ...ایندفعه به خودشون اومده بودند و دستکش و کلاه خود و زره و این جور چیزا رو پوشیده بودند و خود رو در برابر انواع میکروب مسلح کرده بودند و .. !


دو قدم اونور تر لارتن دیده میشد که داشت با بیلش زمین رو میکند ..البته مری هم اون رو در انجام این عمل شاق ( شاغ ؟!!!)
یاری میداد به این صورت که از این طرف لارتن مشغول کند زمین بود و مری هم خاک های به دست اومده رو دوباره میریخت تو چاله !

لارتن : مرسی ! واقعا خیلی کمکم میکنی ! نمیدونم اگه تنهایی کار میکردم چقدر طول میکشید !

مری : خواهش میکنم !

لارتن : البته انگاری یه مشکلی اینجا هست ! چون من هر چی میکنم دیده نمیشه !!!

خب دیگه بهتره صحنه رو بدیم جلو ...
درییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییدرینگ !
( صحنه مثلا رفت جلو ! !!! )

لارتن که بیل زده بود به نفس نفس افتاده بود : هه ! هه ! هه !
مری هم که کمی از لارتن نداشت !

آماندا و معصومه که سیمانشون رو درست کرده بودند مشغول چیدن آجر ها بودند :
معصومه : اینا رو اینجوری نچین ! ببین اول باید یه آجر بزاری بعد روش سیمان بریزی بعدش هم این مدلی اون یکی آجر رو بزاری رو نصفه های آجر قبلیه !

آماندا : !!!

همه باز هم سخت مشغول کاریدن بودند که فریادی آنها رو متوقف کرد :

اندرو : هوووووووی ! امین آبادی ها ! من یه نفرو میبینم که داره میاد !

سینی : خب اون یه نفر کیه ؟

اندرو : نمیتونم تشخیص بدم ..اما یه لحظه صبر کنید ....انگار پاش میلنگه ! .... فکر کنم ...

سینی : کدوم پاش میلنگه ؟

پای چپشه ! نه راسته ! نه انگاری همون چپیست !

آماندا : خب بالاخره کدوم پاشه ؟ میدونی که خیلی مهمه کدوم پاش میلنگه !

اندرو : پای راسته ! آره خودشه ! پای راستش میلنگه !

ملت : نههههههههههههههههههه !!! اسسسسسسسسسسسسسسستر !


تصویر کوچک شده


Re: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۶

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



همه سخت (!) و با تمام وجود (؟) در حالي كه عرق شرشر از سر و صروتشان ميريخت (.) به كار (D:) مشغول بودند !!
لارتن به از كندن چند متر از زمين به خاكي نارنجي رنگ برخورد كرد ولي پس از چندي پي به آن برد كه آنها چيزي جز ماگماي درون زمين نبودند پس كام بك را ترجيح داد ، اما براي آنكه ناكام از دنيا نرود به آن دستي زد و احساس كرد كه يكي از انگشتانش به فنا رفت !
لارتن رو به انگشت خالي اش : !
كمي بعد كه رماتيسم مغزش شروع به جوشش كرد به داد و فغان كردن را بنا نهاد كه هيچ بشري وي را مهم نشمرد و همچنان به كارهاي سخت ، سخت ، سخت و باز هم سخت خود ادامه دادند.
مري : اه ، چرا اين ارسال نميشه ؟؟
اندرو نگاهي خوفناكي به همه كرد و گفت:
- من ركورد جويدن آدامس رو دارم ، بياين امضا بگيرين !!
جسي تو مخيلات : :bigkiss:
سيني : شبانگاهان از سوراخ حموم ، سوسك اومد خونمون ، من نترسيدم!
سارا نيز در حال نوشتن انشايي در مورد " من خيلي خفنز هستم " بود!
ليلي به دليل وقت كم ترحيج داد لب تاپ يكي از بچه خر پولاي امين آباد رو بگيره و بوقكده ي بوقي ش رو سر و سامون بده !!
آماندا و معصومه نيز در كنار سيمان ها نشسته بودند و خونه ي شني ميساختند !!! آن هم با گوش پاك كن !!
در گوشه اي ديگر پسرا لميده بودند و ويتامين ها D به خود تزريق ميكردند!!
هدويگ : من گشنمه !!! يكي بره بگه ما غذا ميخوايم !! افغاني هم بوديم بايد الان دو پرس غذا ميخورديم !! ... تا كي مديريت بايد زود بگه ؟!
لارتن كه چند ثانيه اي بود از سوراخ اومده بود بيرون بدو بدو به سمت پنجره ي اتاق استرحس رفت و گفت :
- بچه ها گفتن ، وقت غذاست آقا !!!
استر عينكش را جا به جا كرد و گفت:
- حداقل بايد زير بناي كار رو چيده باشين ! والا به جاي غذا بايد برين انفرادي !!! روشن شد !؟؟!؟
ملت : نـــــــــــــــــــه !!!!






Re: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
مـاگـل
پیام: 471
آفلاین
- ااااخ، تف!
این صدای حرکت ارزشی ای بود که لارتن انجام داد و بیل رو توی دستش محکم کرد! همه خوشحال و خندون مشغول به کار شدن. بعد دوربین به طرف عقب حرکت کرد و انقدر عقب عقب اومد، تا از پنجره دفتر استر وارد شد! استر لب پنجره ایستاده بود و با لبخندی شیطانی به صحنه نگاه می کرد! بعد همینجوری واسه خودش فکر می کرد:

- خب! ماهی 2000 گالوین که بهم بودجه دادن واسه ساخت گیم نت. 1000 تاش که بره واسه مصالح، می مونه 1000 تای دیگه که دستمزد کارگراست و

خود دوربینه بعد از دیدن این صحنه:
-
( )

سینیسترا در حالی که یک نصفه آجر را دو انگشتی و با دقت از روی زمین بلند می کرد، رو به لارتن گفت:
- الان لارتن، تو چرا داری زمینو می کنی!؟ اونجا چه نیازی به کندن داره!؟

- آی کیو! بیل واسه کندنه دیگه!

- آها، از اون لحاظ!

چند متر اونطرفتر آماندا و معصومه در حال درست کردن سیمان بودن و با دقت خاصی مشغول هم زدن و عمل آوردن سیمان بودن! البته با خلال دندون!

بعد کمی اینطرفتر (یعنی یه جایی غیر از اونطرفتر ) ، دوربین اندرو رو نشان می داد که یک شاخه تیر آهن رو رو شونش گذاشته و نزدیک می شه! تازه وقتی دوربینه از دیدن این صحنه میاد این شکلی بشه، مری رو می بینه که اون سر همون تیر آهنه نشسته و داره sms تایپ می کنه!

آیا اندرو این همه زور و قوت را از کجا آورده بود!؟ بله! آدامس ققنوس نشان!(یه چیز تو مایه های همون خروس نشان )... سرشار از کالری و مواد معدنی و از همین چیزا که بقیه خوراکیای خوب خوب دارن! یک بار امتحان کنید! آدامس ققنوس نشان!
(آیا پول این آگهی هم در جیب استر می رفت!؟ )


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۳ ۲۱:۴۷:۴۹

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۶

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
مـاگـل
پیام: 993
آفلاین
خلاصه با این حرکت استر دوباره ملت امین آبادی بیکار شدند!

در سالن عمومی امین آباد

_ بچه ها من خسته شدم! می آیید بریم کافی شاپ؟
_ سینی بی خیال! مثله اینکه یادت رفته دیروز کافی شاپو خراب کردن! استرجس گفته می خواد یه چیز نو بسازه!
سینی رو به لیلی :
جسی که در حال کند کاری رو چوب بود اونو تموم میکنه از جاش بلند می شه ... رو به بچه ها :
_ خب ... من می گم بهتر نیست بریم موضوع رو از خود استر بپرسیم!
آماندا :
_آره فکر خوبیه! من که موافقم!
و سپس با توافق همه ، به سوی دفتر استر به راه می افتن!

تق تق تق
_ بله؟؟
_ ماییم! می تونیم بیاییم تو؟؟
_ بیایید!

به محض پا گذاشتن به اتاق مدیر اولین چیزی که توجه آن ها را جلب کرد نقشه های متعددی بود که بروی دیوار و میز اتاق به چشم می خورد!
_ آآآآآآآ...بچه ها اینا رو ببینید! همش نارنجیه!
_ لارتن تو دوباره قرصاتو نخوردی؟؟

استر از جاش بلند می شه و یه نقشه رو هم بر می داره!
_ خب بگید ببینم با من چی کار داشتید؟؟
هدی در حالی که ریز ریز می خندید گفت :
_ هیچی اومدیم بگیم این پتی گرو از تالار رفت دیگه کسی رو نداریم که بهش بخندیم! یکی رو برامون جور کنید! حوصلمون سر رفته...
ملت پسر :
جسی عصبانی :
_ بسه...نخیر... ما برای این نیومدیم! اومدیم بپرسیم برنامه شما برای اوقات فراغت ما چیه؟ تا کی باید صبر کنیم؟؟
استر نقشه ایی که برداشته بود را روی یک برد گذاشت و گفت :
_ خب این جا رو می بینید! قراره جای قبلی کافی شاپ یه گیم نت بسازیم! نظرتون چیه؟
ملت :
لارتن :
_ استخر توپ هم داره؟
ملت :
استر :
_ ولی ممکنه که یه ذره طول بکشه ساختنش... نظرتون با همکاری شما در ساخت و ساز چیه؟
ملت :
_ خیلی توپه!

و به این ترتیب فردا صبح همه امین آبادی ها دستمال کارگری به سر بسته ، آستین تا زده ، پاچه بالا زده ، بیل به دست به راه افتادند!



Re: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
مـاگـل
پیام: 471
آفلاین
تمام ملت ساحره دور میز نشسته بودند و حالا نخور، کی بخور! روغن چربی بود که از کباب ها چکه می کرد و همه دو لپی می خوردند و فقط یک نفر با اندکی فاصله به صحنه غارت سفره چشم دوخته بود و آب دهانش را قورت می داد!

- چیه لارتن! گشنته!؟ شنیدم امروز توی سلف امین آباد عدسی می دن! بدو تا تموم نشده! شنیدم واسه رماتیسم مغزی هم خوبه!

و با این حرف جسیکا همه ساحره ها یک شکم سیر خندیدند!

- می دونین! من عدسی دوست ندارم! حالا نمی شه یه ذره از اون ماکارونیا بدین من بخورم!؟

سینیسترا در حالی که نیم کیلو ماکارونی رو روی چنگالش پیچونده بود و به دهنش نزدیک می کرد، گفت:
- می دونی لارتن، ماکارونی واسه سلامتی مضره! بده! نخوری بهتره!

- خب، یه ذره از اون ژله پرتغالیا حداقل.....

-

- باشه! همه چیو می گم! این گراپ ما رو اغفال کرد. من دیگه کلاسش نمی رم! میگه باید جادوگرسالاری باشه!........... اصلا شما می دونین جادوگر سالاری یعنی چی؟ من که نفهمیدم! آخه مگه روزی چقدر به من قرص می دن که اینا رو بفهمم!

- باشه لارتن، می تونی یه ذره از این ماکارونیا بخوری!

به هر حال آن روز گذشت! و این درحالی بود که لارتن ذره ای ماکارونی نخورده بود، که استرجس سر رسید و کل بساط بزم و مهمانی را به یکباره به باد فنا داد! و لارتن در حسرت ماکارونی سر به بالین گذاشت!

روز بعد بود که مری تمام ساکنین محترم امین آباد را جمع کرد تا نطق کند: !

- امین آبادی ها! شما را چه شده!؟ مگر ما با این دیوانگان بیرون از اینجا کاری داشتیم، که حالا می خواهیم ادای آن ها در بیاریم!

- اهم! ببخشید مری جان! باید می گفتی در بیاوریم! دربیاریم با بقیه جمله همخوانی نداره!

- ببینم لیلی! تو باز قرص خوردی!؟ مگه قرار نبود این قرصایی که می دن رو نخوریم و بندازیم دور!....... وااااای بر شما! ببین امین آباد عزیزمون به کجا رسیده!....... از فردا کلاس نداریم! هر کی خواست اوقات فراغتشو پر کنه، به من می گه!

===========================
سخنی با پیتر:
اینجا امین آباده عزیز من! باید فرق کنه با بقیه جاها!
امین آباد کجاست!؟ اگه گفتی!؟


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۸ ۲۱:۳۸:۰۰

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۴ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
msn (فکر نکنم توضیح بخواد نه ؟!
(چکش ) )
زنگ خورد و همه ی پسرا از کلاس گراپ در حالی که لبخند پیروز مندانه ای بر لبانشان نقش بسته بود خارج شدند .
جسیکا وقتی دید همه بیرون آمدند به طرف پیتر دوید و گفت : پیتر جون من ! جون من بگو کلاس چطور بود ؟
پیتر که سعی میکرد صدایی مودبانه و با کلاس داشته باشد گفت : اهم اهم ! متاسفم . من و تمامی آقایون دیگه نمیتونیم به شما ها اطلاعات بدیم !
و بعد دماغش را بالا گرفت و به طرف کافی شاپ امین آباد به راه افتاد . وقتی پیتر اولین قدمش را به کافی شاپ برداشت دیگر با آن رفتار آقامنشانه خداحافظی کرد و به همون رفتار وحشی گرانه ی سابق سلام کرد !
هی بچه ها نمیدونید چطوری پوز جسیکا رو به خاک مالیدم ! هورررررررررررا !!! فکر کنم گراپ نمره ی خوبی به من بده . جانمی جان !
هدویگ که به او حسودیش شده بود یک گوشه کز کرد و اخم کرد : همچی هنر هم نکردی ! (شکلک زبون درازی !)
پیتر : إه ! اگه به آقا گراپ نگفتم ! یه آش برات نپختم !!!
ساعت نه اندی شب - خوابگاه
لیلی : لارتن دیگه ! بگو امروز چی شد تو کلاس ! اگه بگی از اون آبنبات های صورتیم به تو هم میدم ها !
لارتن با لوسی تمام گفت : نه نه نه ! نمیگم ! آبنبات صورتیت هم بخوره تو کلت ! چند بار بگم که اگه اطلاعات به بیرون از کلاس بروز بدم آقا گراپی منو بدجوری تنبیه میکنه ! کسی چه میدونه شاید یکی از مدادهای نارنجیم رو بشکونه !
آن طرف اتاق آماندا نشسته بود و برای خودش فکر میکرد که یه دفعه فهمید خیلی حوصلش سر رفته ! پس به هدویگ رو کرد و پرسید : آهای هدویگ ! می یای با من بازی کنی !
هدویگ : نه که نمیام نه که نمیام !
اماندا : چرا نمیای ؟
هدویگ : واسه اینکه من پسرم ، پیش گراپ عزیزم ! اما تو چی موی بلند .. اه اه اه تو دختری !!!
آماندا که حسابی خیط شده بود تصمیم شومی گرفت ( اگه یه کم دقت کنید میفهمید که اون همیشه دنبال تصمیم های شومه ! البته اون شوم نه این شوم ! شوم = شام !!!!!!) این بود که فوری به سمت چمدانش رفت و پیشبند سفیدی بست . بعد به میان بچه ها رفت و وسط اتاق میزی رو ظاهر کرد و بعد داد زد : آهای دخترا دخترا بشتابید بشتابید ! آآآآآآآآآآی آتیش زدم به مالم شام فرد اعلی دارم ! بدو بدو شام به شرط سه ضربه ! فقط سه ضربه . بدو بدو سه ضربه بزن شامت رو ببر !
سینی :خوبه خوبه ! این چه بند و بساطیه که راه انداختی ؟
معصومه : مری من از اونا میخوام ! من دلم کوفته میخواد ! دلم کباب مبخواد ! دلم قورمه سبزی میخواد (اه اه اه !) دلم ....(این یعنی اینکه معصومه همه چی میخواد !)
مری : نه قربون شکل ماهت بشم ! عزیز دلم من تا مطمئن نشم اون ورپریده چه جوری اون آشغالها رو می پزه حق نداری چیزی بخوری الهی پیش مرگت بشم !
اما معصومه قبول نکرد و زار زار زد زیر گریه !
مری : تو که میدونی من طاقت دیدن مروارید هات رو ندارم خوشگلم !حالا اگه دختر خوبی باشی و دیگه دل منو نشکونی میرم و از آماندا میپرسم قضیه ی این میز چیه خوب ؟
معصومه جیغی از سر خوشحالی کشید و فریاد زد : بابا بازم مری خودمون !
مری رفت تا از آماندا اطلاعات بگیرد . آماندا هم چیزی در گوشی به او گفت . مری نیشش باز شد و به سمت معصوم تاخت !! چیزی به او گفت که فوقالعاده خوشحالش کرد . معصومه رفت به دیگر زنان اطلاع رسانی کرد . زنان کوچک هم از خوشحالی و شدت خنده به خود پیجیدند .
------------------------------------------
یعنی چی شده بود ؟ اگه میدونی بگو ببینم ؟!


تصویر کوچک شده


Re: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۹:۳۹ شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۶

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۹ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۱ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
از اوج!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 58
آفلاین
گوگل ( ای بابا جسیکا میزنه یاهو ما هم میزنیم گوگل چپ چپ نگاه کردن نداره که! )

در حالی که بر پهنای صورت گارپ لبخندی ملیح نقش بسته بود به طرف ملت پسرانه ای که در مقابلش ایستاده بودند و از تعجب به او برو بر نگاه میکردند چرخید و خطاب به آنها گفت : سلام!اسم من هست گراپ من هستم استاد درس مقابله با زن زلیلی!
و لبخندی شیطانی بر پهنای صورتش نقش بست.
سپس در حالی که به چماقش تکیه زده بود نفس عمیقی کشید و با دست به بچه ها فهموند که بنشینند سپس خود سرفه ای کرده و شروع به تدریس خود نمود.

کمی آن طرف تر
ملت دخترونه در حالی که هی زیر لبی میخندیدن و خاله زنک بازی در میاوردن به هم دیگه تخمه تعارف می کردند و حسابی خوش بودند.
جسیکا رو به ملت دخترونه : میدونستین ادی اومده گریف؟میگن خیلی آدمِ دردسر سازیه!
( و در درونش به این شکل : )
معصومه با صدای جیغ جیغیش : تصویر کوچک شده راست میگی جسی؟اگه اون باشه الان پدرمون در میاد!
ملت زنونه : تصویر کوچک شده
معصومه بروشور زمان کلاس ها رو در میاره و به ملت زنونه نشون میده و میگه : الان گراپ درس داره با اونها!مهم نیست که اسم درس چی باشه گراپ اونها رو علیه بر ما بلند میکنه و ما دیگه نمی تونیم هیچکی رو تو سلطه خودمون قرار بدیم!
ملت زنونه گریفی : تصویر کوچک شده
معصومه پرخاش کنان : ای بابا چرا از جاتون تکون نمی خورید؟ مثلاً قدرت سلطه گری داره از دست ما میره ها تصویر کوچک شده

کمی آن طرف تر/امین اباد
ززززززززززززینگ!
زنگ اتمام کلاس های آن روز و کلاً امین آباد خورده بود و پسر ها با بادی به غبغب از در کلاس خارج شدند و در پشت اونها هم گراپ که همچنان لبخند شیطانی بر لبانش بود ایستاده بود و برای آنها دست تکان میداد.
_ باشه حواستون به اون چیز هایی که من گفت!هیچ وقت نرفت به زیر بار!هیچ وقت!
پسر ها رویشان را برگرداندند و با تکان سربه نشانه ی موافقت دوباره برگشتند و به طرف تالار گریف حرکت کردند.
دیگر سلطه گری ها در حال اتمام بود!
-----------------------
اقا یک کاری کنین که سوژه بشه این که اخلاق ملت پسرونه عوض میشه و...!


تصویر کوچک شده
شناسه قدیم من : بورگین


Re: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



زمان به سرعت براي كلاس دخترا ميگذشت ! آنها در كلاس خانه داري چيزهاي بسياري آموخته بودند كه شامل ؛ اتو كردن لباس ، گردگيري و ... در جلسه ي اول بود !!

- كبوتر بچه كرده ، كاش بوديو ميديدي .... آلاله غنچه كرده كرده ، كاش بوديو ميدي ! حالا واي واي واي واي واي ......
اين صداي عنكروالصلوات متعلق به كسي نبود جز يك تازه واردي كه به دليل معروف بودنش كنترل همه چيز را بدست گرفته بود و سعي داشت گروهكي(!) از پسران ارزشي را تشكيل دهد ، و مانند لرد سياه براي خودش پُز دهد كه " ما خيلي خفنيم " !

- پيتر به نويسنده !!

- سوووت ! چهچه چهچه !... اي جان ، ناز نفست !!!
- لارتن پلاستيك تخمه رو بندا اينور !!!
لارتن كه به دليل شيوع آنفوزاي مرغ نارنجي دستكش پوشيده بود و ماستكي نيز بر دهان داشت با با انگشتان شصت و اشاره اش نايلون تخمه ي ژاپني را به سمت ريموس انداخت !
در همين حال كه تازه ملت در حال خوردن راني بودند " ززززززززززينگ پايان كلاس ساحره ها به اتمام رسيد " ، و حالا ميبايستد كلاس تخصصي پسران شروع ميشد !!!

چند ثانيه بعد هدويگ ظاهر شد و در حالي كه داشت به كلاسوري كه در دست داشت و ليست برنامه هاي داخل آن نگاه ميكرد گفت:
- كلاس بعدي ، براي پسرا ==> چگونه يك زن ذليل واقعي باشيم؟
و بلافاصله غيب شد !!


دختــــرا : ارزشي هاي بوقي !!!
پسرا :
پيتر كه ترجيح داد نقاب مرگخواريش رو بزنه و به اين كلاس خفت بار نره زير لب ميگفت:
- من انتقامم رو از شما دختراي خاله زنك ميگيرم ! ... توهين به من برابر به توهين به اربابمه !
پيتر تو دلش : !
مري نگاهي از خشم و عصبانيت توام با انزجار به پيتر و پسرا كرد و در حالي كه سعي ميكرد ، پوزخندي بزنه گفت:
- بچه ها همگي كافي شاپ امين ( آباد در اينجا يه دليل پاره اي از مشكلات حذف گرديده ) مهمون جسي جون !
جسي كه داشت واسه معصومه ورژن جديد آهنگ " عروسك قشنگ من ... " رو ميخوند در جا خشك شد و بعد از چند تا چَك كه از سوي اندرو دريافت كرد به خود آمد و گفت:
- wOW !!! بله بله ! من حسايب ميكنم ! به ياد ميارم از بانك گرينگويز وام گرفتم !! ! ما خيلي پولداريم !
سيني و ليلي بدو بدو رفتن داخل كافي شاپ و يه ميز (هونقدر) نفره رو تسخير كردند !!!
- تف به اين روزگار !!
اين صداي يكي از پسرا بود كه شنيده ميشد !!!


ساعت 2-4 ، كلاس برادران !
همگي پسرا :
استاد درس جديد كه كسي نبود جز گراپي :





ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۵ ۱۱:۱۸:۰۱
ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۵ ۱۱:۲۴:۱۹


Re: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۶

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۹ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۱ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
از اوج!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 58
آفلاین
ملت گریفیندوری که از خستگی بر روی نیمکت های پارک ولو شده بودند با شنیدن صدای جیغ به این شکل تبدیل شدند : تصویر کوچک شده
جسیکا : خب منتظر چی هستین؟برین ببینین چی شده!شاید آتیش گرفته باشه!
هدویگ پرزنان سری به نشان مخالفت تکان داد و به کافی شاپ اشاره کرد:الکی سوژه خراب نکن عزیزم! الان وقتی میبینی آتیشی بیرون نیومده خب الکی چی پاشیم بریم آتیش خاموش کنیم؟
جسیکا پرخاش کنان به هدویگ گفت : حالا تو هی بزن تو ذوق ما ! بابا سوژه دادم تا این پیتر تازه وارده هم بتونه پست بزنه !
پیتر که عین بچه مظلوما یک گوشه نشسته بود یهو گر گرفت!
_ تو اصلاً میدونی من کم؟ نه هم تو میدونی من کیم؟ برو از بروبچ هافلی بپرس به من میگفتن بوری بی ناموس تک تکشون از من حساب می بردن حالا داری بهم میگی عضو تازه وارد؟! تصویر کوچک شده
جسیکا : تصویر کوچک شده نامرد!دلمو شکوندی!
ملت خواستن پا در میونی کنن و جسیکا رو آروم کنن که ناگهان
ززززززززززززززینگ!
دوباره زنگ خورده بود و باید سر کلاس ها میرفتن!
آماندا یک نگاهی به لیت کلاس ها میکنه و میگه : آخ جوووون!الان کلاس خونه داری داریم!
ملت زنونه :
ملت مردونه :
پیتر : ای بابا! باز اگه کلاس نگه داری از بچه و طرز شیر دادن به اون بود یک چیزی ولی الان که دیگه این کلاسه خیلی خزه!
( یک نکته بگم بی ناموسی ای که با شناسه قبل داشتم هنوز نرفته ها )
ملت مردونه گریفیندوری سری به علامت تائید تکون دادن.
هگر به نمایندگی ملت مردونه : حالا شما ها برید کلاستون رو ماهم میریم بیرون الواتی...اصلاً میریم پارک!
ساحره های امین آبادی با خونسردی هر چه تمام تر : خیلی خب ... شما ها هم برین ولی دور و پر و پاچه ی ساحره های اونجا نگردینا!
ملت گریفی الی الخصوص پیتر :
و قبل از اینکه مجبور بشن قولی به ساحره ها بدن از اونجا دور شده و به طرف پارک محل رفتند.


تصویر کوچک شده
شناسه قدیم من : بورگین


Re: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۶

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
ياهو


الله اكبر ! آماندا جان شما واقعا نميدوني هدويگ مرده ؟! ... هر چند داخل كتابهاي هري پاتر دختره ! ولي شخصيت سايتيش مذكره !... دقت كن دخترم ! ... در پمن من نيمخوام نقد كنم پستت رو ولي بايد يه كمي به جاي كلمات " معلم ، دخترك و ... " از بچه هاي امين آباد استفاده كردي ! موفق باشي عزيزم !... اميدوارم ناراحت نشي ! ... !

@~@~@~@~@~@~@~@~@~@~@
و اما ادامه ي ماجرا ؛

بعد از آنكه استاد ژيمناستيك بچه ها را به صف (!) كرد ، آهي از نهادش برخواست و به صورت غمگينانه اي روي صندلي اش نشست و گفت:
- شماره ي مغزتون چنده شما ؟!
- اين چيزهاي ارزشي رو به ما نچسبون آقا ! ما شرافتمنديم! اين وسايل غير ضروري رو نداريم !
استاد ژيمناستيك كه بي شباهت به (علي موسوي ) نبود با دست به پيشونيش زد و براي آنكه هر چه زودتر از دست اينها راحت شود گفت:
- براي امروز بهتره اسم وسايل رو ياد بگيرين ! اگه نميتونين شكلهاشو بكشين تمرين كنين؛ كه اسماشون رو از بر شين!

ززززززززززززززيـــنگ !
زينگ و زينگ و زينگ ساعت خونه ، ميگه كه حالا وقت مهمونه ....
- معصومه جان ميشه آرامتر بخوني ؟!
مري در حالي كه دستان معصومه را گرفته بود به سمت كلاس نقاشي حركت كرد!
- اهوم ، اهوم ! ... بنده پروفسور لارتن هستم ! خوشحال هستم ! واي نه تو رو خدا از جاتون بلند نشين! من متعلق به همگي شمام! ... تك تك مدادهاي نارنجي من فداي شما علاقه مندادن به هنر !!!:
- تق تق !
لارتن كه در حال تمرين خوش آمد گويي بود با صداي در از جا پريد و براي استقبال از معصومه و سينيسترا و ليلي كه براي كلاسش ثبت نام كرده بودند نزديك در رفت !


-$- فري تايم -$-
صداي خوب آن روز در امين آباد باعث شد تا بچه ها براي استراحت به داخل پارك بروند !
هدويگ كه براي بر طرف شدن شُبهات كت و شلوار جغدي پوشيده بود كه رويش عكس صاعقه داشت پوشيده بود و در كنار مري ، رومسا ، جسي و ... نشسته بود ! در همين حال آماندا جلو آمد و گفت :
-ساري دوستان ! من زياد با اينجا آشنايي ندارم! پليز كمك كنين !
مري كه به تمرين پنجه ي گريه اش ميپرداخت گفت:
- چرا ساري ؟
- پس كجا ؟
- علي آباد كتول !!!
اندكي بعد از بازي هدويگ دستش را داخل كتش كرد و ساعت كوچكش را در آورد و گفت:
- همگي صف ببندين ! ميخوايم بريم گردش علمي به تنگه واشي!!! اونم با ميني بوس !!!
هنوز حرفهاي هدويگ تموم نشده بود كه ندايي از آسمان به گوش رسيد :
* به علت افزايش قيمت بنزين ، تا اطلاع ثانوي از بردن گردش معذوريم*

امين آبادي ها :


- آتيــــش ! يكي كمك كنه !!!
اين صداي سينيسترا بود كه از داخل كافي شاپ امين آباد شنيده ميشد !!

~%~%~%~%~%~%~%~%~%










شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.