هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: صد و يك راه براي ذله كردنه کریچر!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۰ جمعه ۲۴ فروردین ۱۳۸۶
#58

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 789
آفلاین
بارون جون، توپت افتاده بود اینجا اومدی ورش داری، یه پست هم زدی عمو؟

_____________________________

وینکی:شلام کریشر ژان،ژات خالی!!نبودی ببینی شه حالی با بارون و بینژ کردیم!!توووپ توپپم!!بیا بغلم!
کریچر مثه الاغی که تازه بهش نعل کوبیدن، میزنه زیر عرعر : عـــــــــــــــــــــــر!
وینکی : ما رو باش با شه الاغی اژدواژ کردیم....ژَوونی کوژایی ( لغتو، چقد اشناس) که یادت بخیر...
و همینجوری پاهاشو لخ لخ میکشه رو زمین و با کتی کجکی و یه سیگار بهمن (!) گوشه لبش که خاکسترش آویزونه و داره میریزه، راهشو میگیره میره!

***چند ساعت بعد***
کریچر از همون چند ساعت با کلی دادار دودور و بوق بوق بازی و عر عر زدن، به همه گفته که چند ساعت بعد جلوی شومینه جمع شن! ملت ریون هم که همتون مطلعین دیگه، بیکار و ول و علاف، که دیگه دختراشم از شدت بیکاری به پسرا تیکه میندازن، وای به حال پسراش!!، برای وقت پرکنی و نه هیچ هدف خاصی دیگه ای، به کریچر گفتن که «باشه ما میایم». و الانم همشون خیلی مرتب و تمیز جلوی شومینه نشستن...
کریچر هم رو بالشتیش به طور کامل لکه لکه شده و مشخصه که از چند ساعت پیش تا حالا به طور مداوم داشته «فرررت و فررررت» توش فین میکرده و خلاصه تخلیه بینی و این صحبتا.
کریچر : دوستان من، یه خبر بد براتون دارم.....فرررت!
بچه ها بدون هیچ عکس العملی که نشون بدن چقد قضیه واسشون مهمه، همینجوری به کریچ نیگا میکنن.
کریچ : وینکی....وینکی معتاد شده! عـــــــــــــــر!
آوریل : این از همون اولش معلوم بود که توش یه رگ اعتیاد هس، واسه همینم هیچ وقت باهاش رفاقت نکردم...
کریچ : هووووو! زن منه ها! خوشت میاد یکی بهت بگه ادی معتاده؟
آوریل : هوم...مگه مهمم هس؟ من خودم یه عمر معتاد بودم! ژون تو چه حالی میداد اون موقعا! پشت صحنه کنسرتام....با بچه ها.....میکشیدیم....میرفتیم فضا....تا پنج ساعت بدون مکث میزدیم و میخوندیم!
کریچ : خفه شو! بچه پررو! من نمیخوام زنم انگل جامعه باشه! شما باید کمکم کنین ترکش بدیم! کسی میدونه باید چیکار کنیم؟
هرکی یه نگاه با بغل دستیش کرد و در آخر نگاه همه رو برودریک ثابت موند که داشت واسه خودش سوت میزد : :-“
برودریک : منو نگاه نکنین الکی! من چمیدونم چه جوری ترکش بدین! ببرینش سنت مونگویی جایی!
کریچر : سنت مونگو مطمئنا یه جن خونگی رو قبول نمیکنه! کار خودته! مگه تو کار قاچاق مواد نبودی؟ باید بلد باشی چه جوری یه معتاد رو ترک میدن دیگه!
برودریک : بابا قاچاق چه ربطی داره به ترکش!
کریچر : تو اصلا غلط میکردی جنس وارد میکردی میدادی دست این جوونای طفل معصوم که عملی بشن، وضع اینجوری بشه! باید تا یه هفته دیگه وینکی منو صحیح و سالم بهم پس بدی وگرنه با دماغ میرم تو چشت!
برودریک :


[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: صد و يك راه براي ذله كردنه کریچر!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۳ چهارشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۶
#57

سر بارون خون آلود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۷ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۵۷ سه شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 139
آفلاین
فلش بک از پست بینز
-------------
وینکی توی یه کمد تنگ و تاریک و چیز
وینکی : کمک ... کمک ... کمک ...
ولی انگار هیچ صدایی بیرون نمیره...بعد از مدتی صدای وینکی قطع میشه

نقاشی به دیوار نصب شده و بغلش نوشته شده وینکی در کمد زندانی است و یک فلش به سمت کمد زده شده
کریچ بعد از مدتی به سمت نقاشی میره و بدن توجه به نقاشی فقط به نوشته دقت میکنه و بهت زده و با سرعت به سمت کمد میره ......
-----------
تا در کمد رو باز میکنه میبینه ...دو تا روح به علاوه وینکی دارن اون تو قلیون میکشن!!!:

بارون- ببین چه کامی میده!!برو صفا کن که عمرا بتونی چنین قلیونی بسازی!!

بینز-اهکی!!برو عمو!! وقتی من به دنیا اومدم بغلم یه قلیون بود!! ...تو یکی به من نگو !!!..وینکی جون هم تو خطه بارون جان!!لامصب دود رو حلقه ای میده بیرون!!!

وینکی-من با طمع طالبی حال نمیکنم،یاد بوی زیرشلواری کریچر میفتم!!!

کریچر اینو میشنوه سرخ میشه!!

بارون که یه چیز سیاه رواز پلاستیکی مشکی رنگ در میاره میریزه روی زغال!!!......بعدش میگه:خب دیگه!!میخوایم بریم به فضا!!آتیش کردیم!!با این دیگه بوی زیر شلواری کریچر ه ماز یادت میره!!!

کریچر فریادی میزنه:نههههههههه وینکی دیگه از اون پک نزن!!! معتاد میشی من بدبخت میشم!!

ولی وینکی که در اون لحظه تو حال خودش بوده پکی محکم به قلیون میزنه!!!

کریچر که از ناراحتی در کمد رو میبنده!!
-------------------
دو ساعت بعد
وینکی از کمد خارج میشه با یه کتی که انداخته رو دوشش..... در حالی که استینای کت رو نپوشیده بود(تریپ معتاد)
به سمت کریچر میاد.....
وینکی:شلام کریچر جان،ژات خالی!!نبودی ببینی چه حالی با بارون و بینژ کردیم!!توووپ توپپم!!بیا بغلم!!
---------------------


ویرایش شده توسط سر بارون خون آلود در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۲ ۲۲:۱۹:۰۸
ویرایش شده توسط سر بارون خون آلود در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۲ ۲۲:۲۵:۱۵

و ما بر می گردیم تا درس عبرتی باشد برای کسانی که بر نمی گردند!


Re: صد و يك راه براي ذله كردنه کریچر!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ چهارشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۶
#56

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
مـاگـل
پیام: 742
آفلاین
-ایده تو که گفتی باید از نمایشنامه بری بیرون ها!
-ها باشه!!!
-ایششششش...!
کورن تا میاد صحبت کنه بینز میپره وسط نمایش نامه و با لوله میوفته به جون کورن
بینز : آخه بوقی خودتو چطور انداختی وسط رول برو بیرون ببینم اینجا فعلا دست دختراس
کورن و بینز با هم از صحنه خارج میشن
آنی : خوب مو یه ایده داروم اونم خیلی خوب
رزی : ایده ؟
آنی : مودونومو نوموگوم ( خیلی غلیظ گفت )
پنی : اه با این لهجت من میدونم باید چیکار کنیم...
و زیر چشمی به وینکی اشاره میکنه
رزی و آنی خیلی تابلو رو برمیگردونن و به وینکی نگاه میکنن
برق شرارت از چشمان هر سه بیرون میزنه و لبخند شیطانی میزنن و برق دندون طلای اونا معلوم میشه و هر سه باز این شکلی میشن
================================
وینکی توی یه کمد تنگ و تاریک و چیز
وینکی : کمک ... کمک ... کمک ...
ولی انگار هیچ صدایی بیرون نمیره
بیرون کمد
آنی و رزی و پنی بیرون کمد با هم صحبت میکنن
پنی : خوب حالا باید یه کاری کنیم این کریچ رو بفرستیم تو کمد من میگم حالا یه سری نقاشی بکشیم و به دیوار بزنیم تا کریچ بفهمه وینکی کجاست و بیاد دنبالش ما هم اونو زندانی کنیم
رزی : من که مداد رنگیام از این خارجی گروناس عمرا بذارم با مدادای من نقاشی کنین
آنی : خوب منم دفتر نقاشیمو دوست دارم عمرا بذارم ازش ورقی بکنین
پنی : خوب منم دفتر نقاشیمو با مداد رنگیامو دوست دارم پس بریم یکی دیگه رو گیر بیاریم برامون نقاشی بکشه
آنی یکم فکر میکنه و یه فکری به ذهنش میرسه
آنی : مو یه ایده داروم
رزی : اگر این دفعه بگی نمیگم دفترت رو خط خطی میکنم
آنی : نه میگوم ما الان یه نقاش میخواهیم که خیلی حرفه ای باشه خوب مو سراغ داروم
پنی : کی ؟
آنی : این سرافیناس کی کیه برا همه مفتی نقاشی میکشه
پنی و رزی به همدیگه نگاه میکنن و بعد هر سه با هم به هم نگاه میکنن و برق شرارت تو چشماشون دیده میشه ( برق شرارت تو چشاشون مثل برق شرارت تو چشای نقش بدای فیلم هندیاس ) و در آخر باز هم این شکلی میشن ( آخرش اینا معتاد بدبخت میشن من میدونم )
================================
سرافینا نقاشی کامل شده رو به پنی و رزی و آنی میده و اونا با دقت بهش نگاه میکنن
نقاشی یه مشت عکس ترسناک از دخترای جوونه که یا بانداژ شدن یا دهنشون سرویس شده ببخشید دهنشون با یه چیزی بسته شده
رزی : وای سرافینا تو چیکار کردی !!! ایول عین آواتور من تو 360 شده
رزی میپره بغل سراف و صدای ماچه که هی میاد
رزی : وای چقدر خوب کشیدی سرافینا عین عکسای من تو 360 شده
آنی با دقت بیشتری به نقاشی نگاه میکنه
بعد از کلی نگاه کردن به یه نتیجه ای میرسه
آنی : خوب بچه ها این نقاشی خیلی قشنگه
اون دو : بله
آنی : خیلی هم قشنگه
اون دو : بله
آنی : خوب حالا به چه دردی میخوره ؟ اون کاچاره کچل از کجا میفهمه که این وینکی کجاست از روی این نقاشی
سرافینا : بچه ها ببینید من تو این نقاشی رمز های بسیار زیادی رو پنهان کردم که کیریچ اگر دقت کنه میفهمه وینکی تو کمده مثلا به خطوط لب اون نقاشی دقت کنین همونی که دستشو بستن ببین نوع چین خوردگی لبش داره میگه وینکی
اون سه با دقت نیگاه میکنن و تائید میکنن
سرافینا : یا به چشای اون یکی دختره که دهنش رو بستن نگاه کنین داره به سمت کمد نگاه میکنه
اون سه باز هم تائید میکنن
سرافینا و اون یکی رو نگاه کنین که وحشت و ترس تو چشماش حدقه زده ؟ ( خدایی حال کردین ترکیب رو )
اون سه باز هم تائید میکنن
سرافینا : خوب کریچ اینا رو ببینه و دقت کنه میتونه رمز رو استخراج کنه و بره به سمت کمد
اون سه با هم فکر میکنن
رزی : من این کریچی که میشناسم عمرا این چیزا رو درک کنه
اون دو به همراه سراف تائید میکنن
پنی : خوب من یه نظری دارم بغل نقاشی بنویسیم وینکی در کمد زندانیه و یه فلش هم به سمت کمد بزنیم
در این لحظه همه با هم تائید میکنن
و این دفعه هم همه به این شکل میشن
================================
نقاشی به دیوار نصب شده و بغلش نوشته شده وینکی در کمد زندانی است و یک فلش به سمت کمد زده شده
کریچ بعد از مدتی به سمت نقاشی میره و بدن توجه به نقاشی فقط به نوشته دقت میکنه و بهت زده و با سرعت به سمت کمد میره ......


[b][color=0000FF]بينز نام


Re: صد و يك راه براي ذله كردنه کریچر!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۶
#55

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
مـاگـل
پیام: 352
آفلاین
همه ی دخترا توی راهروی حموم مدیران ایستاده بودن و منتظر بودن که هری بیاد و بره داخل حموم...
هری با خودش آهنگ می خوند و هماهنگ با آهنگش سوت میزد...
-بلاک می کنم من...بلاک می کنم من تو رو (از این شعر خارجیا که به فارسی ترجمه میشه!)
هری در حموم رو باز می کنه و وارد حموم میشه...
تق...
در بسته میشه و ملت دختر عین مور و ملخ در موضعشون قرار می گیرن...
آنیت با یه حرکت ما فوق انتحارینگ به سمت آب گرم کن حرکت می کنه و کنار اون می ایسته و منتظر می مونه تا هری بره زیر دوش آب!
فیششش...
آنیت:
آنیت با چرخاندن نیم دور درجه ی آب گرم کن اون رو تقریبا خاموش می کنه...
-آخخخخخ....سوختم
آنیت:ای بابا این آبگرمکن های تالار هم که همه خرابن!
آنیت این بار آب گرم کن رو یه دور کامل به جهت مخالف جهت قبلی می چرخونه تا این جهت ، جهت قبلی رو که جهت اشتباه بود خنثی کنه(حال می کنید آرایه ی تکرار رو؟!)
-کمک!!!!کریچ...کجایی که اربابت داره یخ می زنه...کمک...!!!
آنیت:
سپس آنیت رو متکاییه کریچ که به وسیله ی وینکی تهیه شده بود رو روی آبگرم کن می ندازه و خرامان به سمت دخترا میره...
دخترا:
-اومدم ارباب اومدم....
ناگهان لبخند آنیت روی دهنش خشک میشه...چون صدای کریچ از توی حموم میومد...!
ملت:
ملت دختر عین مور و ملخ() دوباره فرار می کنن و پشت دیوار قایم می شن...
کریچ در حالی که هری رو که حوله پیچ شده بود با خودش حمل می کرد زیر لب فحش های بسی رکیک به کننده ی این کار می فرستاد...
-... ... ... ...!!!! ................!!!!!!!!
وینکی:
رزی یه پس گردنی ژرف توی سر وینکی میزنه...
-همش تقصیر تو بود...تو می دونستی کریچ توی حمومه!تو یه آدم.... هستی
ملت:
وینکی:.... جد و آبادته!
وینکی چشم غره ای به دخترا می ره و به سمت شوهرش می دوئه!
اما پنی روی هوا می گیرتش...
-کجا کوچولو؟تازه داشتیم آشنا می شودیم...مگ من بت نگوفتم از این غلطا نکن؟!(همون لحن داش مشتی!)
وینکی:قلوپ(صدای قورت دادن آب دهن)
-چی شد ؟تو می خواستی طلاقش بیدی!حالا خاطرخواش شدی؟!خعلی بوقی...خعلی(دومبولیسم نیست!)
-ها ولک اونجا چه خبره؟چرا دعوا می کنید؟!
دخترا که همه دست به یخه ی وینکی شده بودن خودشون رو جمع و جور می کنن و رو به کورن لبخندی میزنن
دخترا:
کورن:کا وینکی چی کارت داشتن؟!
وینکی:ایششش...هیچی می خواستن شوهر منو بدبخت کنن!
کورن:ها کاراچو؟
دخترا:کاچار!!!
کورن:دمتون گرم!مو یه ایده ای دارُم که...
آنیت:تو اصلا چرا پا برهنه پریدی وسط نمایشنامه!؟...کی گفت حرف بزنی؟...
کورن نگاه مظلومانه ای به آنیت می ندازه اشک تو چشاش حلقه میزنه!
دل آنیت به رحم میاد(!!!)
-ایده تو که گفتی باید از نمایشنامه بری بیرون ها!
-ها باشه!!!
-ایششششش...!
...


ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۲ ۱۳:۲۱:۰۳
ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۲ ۱۳:۳۹:۱۳

[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه


Re: صد و يك راه براي ذله كردنه کریچر!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۶
#54

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
مـاگـل
پیام: 1323
آفلاین
_ خداییش میپرسما، خداییش اگه میخواستین فکر کنین، از اون وقت تاحالا فکرتونو به کار ننداخته بودین؟!
ملت دختر یه ذره حرف آنیت رو سبک سنگین میکنن و میگن:
_ ها خب راست میگی دیگه! بریم زیر اب زنی!
ملت دختر:
در اینجا یک مورد مشکوکیوس به وجود می یاد و اون هم وینکیه! پنی سریعا میره یخه(!) وینکی رو میگیره و در حالی که شبدرهای توی دهن مبارکش رو، قورت می داد، گفت:
_ بینم دآآآش! نکنه بیری این کاچاری رو نیجات بیدی!( تریپ داش مشدی و ایناها!)
وینکی که چهرش خیلی معصومانه شده بود، سرشو به نشانه مخالفت تکون میده و میگه:
_ باور کن من و کاچار میخواستیم تازگیا طلاق بگیریم! * آخه اون از زندگی، فقط بلده...
رزی داد میکشه:
_ دختره ی بیناموس! تو دوست من بودی وینکی! خجالت بکش! من با تو قطع رابطه میکنم! بینامــــــــــوس!
همه یه وری به وینکی نیگا میکنن و وینیکی با اشک و آه میگه:
_ بابا من که حرف بدی نزدم!
ویولت: خب پس چرا سه نقطه گذاشتی؟!
وینکی: آخه میخواستم آب دهنمو قورت بدم! بابا جان، کریچ از زندگی فقط بلده، بخوره و بخوابه و من بدبخت رو کتک بزنه! من به هرمیون شکایت کردم، ولی اون میگه:" خودت باید گلیمتو از آب بکشی"
ملت دختر:
بعد از چند لحظه، آوریل میگه:
_ اقا حالا که ایطور شد، به خاطر فمینیسم بودن هم که شده، باید دمار از این کریچر { سانســـــــــــــــــــــــور} در بیاریم!
اینبار ملت دختر، همراه با وینکی:

لحظاتی بعد...

_ خب، حالا چجوری هری رو از چشم کریچ، بندازیم؟!
_ آخه بوق بوقی! باید کریچ رو از چشم عله بندازیم! چرا نوفهمی؟!
پنی و رزی دوباره می یفتن به جون هم و د بزن! ولی خوشبختانه با حضور به موقع ماموران آگاهی، این دعوا، ختم به خیر میشه!

همه به آنیتا خیره میشن، اما آنیتا کاری جز سوت زدن انجام نمیده!
همه به وینکی نیگا میکنن، اما باز هم سوت می شنون!
ملت به ویولت که مخترعه نیگا میکنن، ولی اون هم... سوووت!
و وقتی به همه ی دخترا نیگا کردنو دیدن هیچ فکری به ذهن هیچکودوم نمیرسه، ناگهان همه روی آوی زوم میکنن!
آوی:
_ به من چه!
ملت:
_ زود باش یه پیشنهاد بگو! وگرنه اینشکلی میشیم:
آوی میره سرشو میکوبونه توی دیوار و میگه:
_ چرا من اینقدر بدبختم؟! ای ادی الهی بری زیر ماشین!**

لحظاتی بعد...
همه دست به کمر، بالای سر اوی واستادن و آوی داره مثل ایکیو سان، تلق و تولوق راه میندازه و ناگاهان...
_ اورکا... اورکـــــــا !
همه: بوگو بوگو!
آوی:
_ ما باید وقتی هری رفته حموم، بریم آب گرم کن رو خاموش کنیم تا هری محبور بشه از آب یخ استفاده بکنه!!! اونوقت، به درجه ی آب گرم کن، یکی از روبالشی های کریچ رو آویزون میکنم، تا هری فکر کنه کار اون بوده!
دخترا: :ydeil:

-------------
* همش در حد این بود ==>>>
* ایضا در حد این ==>>


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: صد و يك راه براي ذله كردنه کریچر!
پیام زده شده در: ۰:۱۳ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۶
#53

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
مـاگـل
پیام: 1223
آفلاین
هه هه عمرا خودت سر به نیست شی و هفت جد آبادت

رزی: خب حالا میگی چیکار کنیم؟
پنی: میگی چیکار کنیم
رزی: تو چرا حرف منو تکرار میکنی. تازگیها رو نرو منی اون روزم که اومده بودی پیشم برداشتی دفترچه ی خاطرات منو خوندی هیچی بهت نگفتم .تازشم مداد رنگیام غیب شدن
پنی: نخیرم تو با فونت گلبهی گفتی من با فونت قرمز گفتم خیلی فرق داشت .مداد رنگیاتم خودت بهم کادو دادی
رزی : نخیرم من به تو چیزی ندادم
پنی: چرا خودت گفتی قابل نداره
رزی:ام..........
آنیتا میپره وسط حرفشون
بچه ها ...بچه ها .....دعوا نکنین ..ما کارای مهمتری داریم ..مثل سر به نیست کردن کریچر و راجر
رزی: خب حالا نقشت چیه؟
پنی: خب حالا نقشت چیه؟
آنیتا قبل از این که رزی بپره روی پنی از هم دورشون میکنه
آنیتا: خب میدونید من بین دو نیمه ی بازی آبومسلم و استقلال نشستم فکر کردم .خیلی هم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که اول باید کریچر رو سر به نیست کنیم .اون نفوذش بیشتره , قدرتش بالاتره , این راجر تازه وارده همش از کریچر کمک میگیره . کریچ نباشه اون خودش میره استعفا میده
رزی: خب بقیش
آنیتا: تموم شد دیگه تا همین جا فکر کردم ..بعدش نیمه ی دوم شروع شد
پنی: با یک تاخیر سه پالسی: خب بقیش
آنیتا: اها ...همین الان مغزم جرقه زد
پنی: چی زد؟
رزی: جرغه
آنیتا: نه جرقه
وینکی از روی تختش: اه زودتر اون نقشت رو بگو دیگه ...حوصلمون سر رفت
بقیه ی دخترا: راست میگه
آنیتا: شما از کجا پیداتون شد
ویولت: مثلا اینجا خوابگاه دخترانه دیگه زمانشم که شبه اون ممد قبلی توی پستش پیشبینی اینجاش رو نکرده بود
آنیتا: خب حالا مهم نیست .بزارین نقشم رو بگم .ما باید اونو منفجر کنیم
همه: اههههههههههههههههههههههههههههه اینو که گفته بودی
آنیتا: اها حواسم نبود . ما باید زیر آبش رو بزنیم ..باید پیش عله بزرگ ازش بد بگیم...باید خرابکاری ها یی به اسم اون انجام بدیم. عالیه نه؟

همه: نخیرم ولی خوب ما باید فکر کنیم

____________________________
جان من پایان داستانو داشتین . این طوری میشه راحت موضوع رو عوض کرد


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۱ ۰:۱۹:۳۲

كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: صد و يك راه براي ذله كردنه کریچر!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۸۶
#52

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
مـاگـل
پیام: 742
آفلاین
ولي راجر شيرجه رو زده... .
ولی رزی خیلی زرنگ تر از این حرفاس سریع کتاباشو جمع میکنه و راجر با مخ میخوره زمین و چشش میوفته تو جورابش و کلش مثل ماهیتابه صاف میشه و کم کم میمیره
بچه ها همگی به شدت از این واقعه خوشحال میشن و جسد راجر رو میبرن بیرون همون گوشه موشه ها دفن میکنن
جشن بزرگی در ریون آغاز میشه و شیرینی و نوشابه ی کره ایه که در حال پخشه
در این هنگام خوشحال ترین فرد آنیتاس چون از کاندیداهای مدیریته و دوست داره همه مدیران سر به نیست بشن تا بتونه جاشون رو بگیره برا همین کم کم نقشه ی شومی میکشه تا بتونه همه ی مدیران رو سر به نیست کنه
=====================================
شب تاریک سکوت
خوابگاه دختران
صدا : خوب بچه ها فهمیدین ؟
صدای دیگه : من که نفهمیدم
اون یکی صدای دیگه : منم نفهمیدم
صدا : خوب میدونین چیه منم خودم نفهمیدم
صدای دیگه : خوب ما باید چیکار کنیم ؟
اون یکی صدا : خوب یکمی توضیح بده
صدا : ببینین ما الان با چند ترفند تونستیم بیل ویزلی و اسکاور رو از مدیریت بندازیم
صدای دیگه : چرا دروغ میگی اصلا ما کی همچین کاری انجام دادیم ؟
اون یکی صدا : راست میگه اونا به دلایل خیلی خاصی از مدیریت رفتن
صدا : حالا هر چی مهم اینه که هر روز تعداد مدیران داره کمتر میشه راجر رو هم که سر به نیست کردیم حالا دیگه کم کم وقتشه کریچر و کوئیرل رو سر به نیست کنیم من به شما دو تا قول میدم وقتی مدیر شدم یه سری چیز بهتون بدم
صدای دیگه : آنی تو واقعا فکر میکنی ما بتونیم همچین کاری بکنیم ؟
اون یکی صدا : راست میگه رزی فکر نکنم کار ساده ای باشه
آنی : ببین پنی ما کارای خیلی بزرگتری هم میتونیم انجام بدیم فقط کافیه با هم اتحاد داشته باشیم
رزی : خوب گیریم ما کمکت کردیم تو مدیر شدی چه چیزی به ما میدی ؟
پنی : راست میگه در قبال این کمک های بی دریغ و بی شائبه ای که ما به شما میکنیم چه سودی به ارزانی میداری ؟
آنی و رزی :
پنی :
آنی با حالت غرور همیشگی : خوب ما باید نقشه هامونو عملی کنیم ما سه تا اتحادی درست میکنیم خیلی خفن
هر سه به شکل شیطان تغییر شکل میدهند
آنی رزی و پنی :

===================================
چند نکته : اگر خواستین پست منو ادامه ندین چون بعد بوقی پست زدم پست بوقی شد
اگر هم خواستین ادامه بدین اینقدر جلو برین تا همه مدیران سر به نیست بشن تا این آنیتا بتونه به منوی مدیریت دست پیدا کنه


[b][color=0000FF]بينز نام


Re: صد و يك راه براي ذله كردنه کریچر!
پیام زده شده در: ۲:۲۵ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶
#51

ریونکلاو

راجر دیویس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۳ سه شنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۱۲:۲۵ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
جـادوگـر
پیام: 1220
آفلاین
و بچه ها با نگاهی که تعحب از اون فوران میکنه به راجر خیره میشن!

راجر با سرعت به سمت كتاب سي‌پلاس‌پلاس دايتي! حمله مي‌بره و توش گم مي‌شه!

بچه‌ها مسير حركت راجر رو با چشم مي‌پيماين و در اونجا نگاه‌ها به صورت مجازي با هم تلاقي مي‌كنه! (حالا چرا!!؟)

اسكي: چي كار كنيم!؟
كريچ: مسلما نمي‌شه آنيت! رو اعدام كرد، چون اين موجود زنده‌ست!
رزي: خب الان چي كار كنيم!؟
بينز: مي‌گما ما كه نمي‌تونيم آنيت! رو اعدام كنيم، چون اين موجود زنده‌ست!
پني: پس الان چي كار كنيم!؟
ويولت: بچه‌ها ما كه نمي‌تونيم آنيت! رو اعدام كنيم، چون اين موجود زنده‌ست!
فلور: حالا چي كار كنيم!؟

- صداي نعره و پاره شدن ورقه ها و گريه - همه به طرف راجر برمي‌گردن!: من نمي‌تونم بفهمم اين چي مي‌گه! اصل لانه‌ي كبوتر يعني چه!؟!!
اسكي: فكر كنم دستمالم اثر كرده
راجر: كسي كتاب جبر و احتمال سال سه...! و چشمش به وسايل آنيت! ميفته كه داشت خر مي‌زد! و با سرعت پرت مي‌شه تو كتاباي آنيت! و صداي بهم ريختن ورقه‌ها مياد!

كريچر: امم! خب الان اينو چي كار كنيم! و مهم‌تر از اون! به آنيت! چي بگيم!!؟
اسكي: كتاباش كه باطله! مجبوره يه دست ديگه بخره! ولي مي‌بيني؟ چقد قشنگ حافظه‌اش داره پاك مي‌شه و آي‌كيوش پايين مياد؟

راجر: اين اصل نامساوي‌ي مثلثي چيه!!؟ كسي كتاب سال دو رو... در همين لحظه چشمش به كارتن خواب آوريل ميفته كه وسايل مدرسه‌ش توش پراكنده‌ست! و با سرعت پرت مي‌شه توي كتاباي آوي! و صداي بهم ريختن ورقه‌ها مياد!
ادي: عيب نداره آوي! بيا از مال من استفاده كن :bigkiss:

وينكي كه بيشترين آيكيو رو داره فوري مي‌فهمه بعدا چي مي‌خواد بشه: من درس دارم، خودتون يه كاريش بكنين! و وسايلاش رو جمع مي‌كنه و مي‌ره!
ويولت: منم برم!
باتيلدا و چو: امم ما مشكل داريم، امتحانا نزديكه...
پني كه هنوز نفهميده ماجرا چيه! وقتي مي‌بينه همه دارن مي‌رن تصميم مي‌گيره براي اينكه نشون بده فهميده، اونم بره وسايلا رو جمع مي‌كنه و مي‌ره
رزي همچنان داشت اطلاعات رو جمع بندي مي‌كرد كه صداي راجر مياد! سري هندسي چيه!! كسي كتاباي سال اول رو.... و چشمش به وسايل رزي ميفته و شمع بالاسر رزي هم روشن مي‌شه (نشونه‌ي فهميدن ) : كتابامممممممم!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ولي راجر شيرجه رو زده... .

-----------
يكي رزي و آنيت رو نجات بده!!

چي شد!! خب مي‌خواستي آي‌كيوم رو از بين نبري كه يه همچين پستي هم نخوني


!


Re: صد و يك راه براي ذله كردنه کریچر!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۶
#50

مادام رزمرتا old32


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۷ سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۴۳ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از سه دسته جارو
گروه:
مـاگـل
پیام: 180
آفلاین
آنیتا توی نشوندن حرفش به کرسی ، ناموفقه و کرسی نه تنها روشن نمیشه ،بلکه خاموش میشه!!
کریچر: من میدونستم که همه چیز زیر سر تو هستش! نا سلامتی تو قرار بود مدیر باشی!
اسکی که اشک تو چشاش جمع شده بود گفت: تو منو نا امید کردی! دختر خونده! نا امید…
الکسا:من یه پیشنهاد دارم..
وینکی: الک الآن چه وقت پیشنهاد دادنه! خجالت بکش!
-اون پیشنهاد نه ! اون یکی! من میگم بکشیمشون تالار محکومین…اون باید به سزای اعمالش برسه!!
بقیه ی اعض هم کم کما صداشون بلند میشه: آره.. اون باید اعدام بشه…آره! و ملت بند و بساطشون رو جمع میکنن که برن تالار محکومین!!
===========

قاضی:کریچر
مشاورجلسه:ادی ماکای
شاکی:کل ملت تالار
مشکوک:آنیتا دامبلدور
کریچر چکش رو یه بار میزنه توی سرش و بعد میزنه به در و دیوار ،هر چی تلاش میکنه ملت ساکت نمیشن.در همین لحظه وینکی میاد در خفا به کریچر میگه که باید چکش رو به صورت همر بر میز فرود بیاره!!کریچرم چون خیلی بدبخته و زورش نمیرسه که چکش رو تا میز برسونه فلور رو صدا میزنه و فلور با همر یه دونه روی میز میزنه و ملت میرن رو سایلنت!!
کاچی:خوب بچه ها! ما الآن می خوایم آنیتا رو مجازات کنیم. کی مخالف نیست؟! دست همه بالا میره!!
آنیتا که اشک توی چشاش جمع شده: آخه…برای چی؟ چرا کسی برای من دل نمیسوزونه ؟هان؟ چرا؟….مامان…(به طرف اسکی برمیگرده) نا سلامتی تو بابای من بودی!چی شده؟!
اسکی:لهجه ت زیاده! نمی فهمم چی میگی!
آنیتا سرشو به دیوار میکوبه :آخه چرا؟ رزی تو بگو! ما همدیگرو دیدیم! دوستیم. کلی پشت سر ملت غیبت کردیم! تو چرا؟
رزی: نه! من تو رو نمیشناسم!همه ی حرفاتو تکذیب میکنم! چه طور میشه تو رو مدیر کرد؟ تو میخواستی راجرو بکشی!
آنیتا:ما با هم این تصمیم رو گرفتیم ! ملت:نه!تو کردی! آنیتا میزینه زیر گریه و به حالت مظلوم درمیاد و نمیدونه چی بگه.
کاچی به حالت خبیثانه به آنیت نگاه میکنه و به صورت زیر پوستی و با همون نگاهش میگه که نمیتونی مدیر بشی و قدرت رو از من بگیری! من تشنه ی قدرتم و بعد رای رو صادر میکنه:
بعد از اخذ چوب از آنیتا دامبلدور اون رو توی یه اتاق شیشه ای میندازیم که شیشه هاشم نشکن باشه و همینجور توش آب بریزه!
ملت آنیتو میندازن اون تو و میرن که راجرو دفن کنن ولی هر چی اتاقو زیر و رو میکنن راجرو پیدا نمیکنن بعد از مقداری بعد ! کتابی که اول پست اسکی بهش اشاره شده بود باز میشه و راجر با چشمانی که برق میزنن از اون وسط میاد بیرون:
- حالا میتونم برم به معشوقه هام برسم!!
و بچه ها با نگاهی که تعحب از اون فوران میکنه به راجر خیره میشن!
==================
بچه ها به من هیچ ربطی نداره بد شده خب خیلی وقت بود نپستیده بودم
بعدشم بچه ها من میگم سوژه رو به امون خدا رها نکنین تا یه سوژه ی جدید بیاد سوژه که حتما نباید تا ابدیت ادامه داشته باشه!!
مثلا آنیتو نجات بدینو یه بلایی سر راجر بیارین و یه پست پایانی زده بشه! اینجوی خیلی بهتره تا سوژه ها آخرش همه رو هوا بمونن!


Only Raven


صد و يك راه براي ذله كردنه کریچر!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ سه شنبه ۷ فروردین ۱۳۸۶
#49

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
مـاگـل
پیام: 387
آفلاین
-همان روز، دو ساعت بعد، خوابگاه مديران ريون!-

يه راجر دست کتابه و کتاب داره قدم ميزنه تو خوابگاه!!(يعني يه کتاب دست راجره و راجر داره قدم ميزنه تو خوابگاه... برعکسش!!)(علت اين امر خارق العاده بزرگ بودن و حجيم بودن و خفن بودن کتاب مورد نظره!!)

راجر: ....مايکل فارادي دانشمند ماگل انگليسي و تقريبا همزمان با او جوزف هانري دانشمند ماگل آمريکايي، با انجام دادن آزمايش هايي مشابه دريافتند که با دور يا نزديک کردن آهنربا به پيچه، عقربه هاي ميلي آمپرسنج.....!!!

ناگهان درب خوابگاه مديران به شدت کوبيده ميشه و راجر از ترسش ميپره زير تختش!!(دفعه ي بعد ميخوام آرايه ي لف و نشر بيام الان اينجا نميشد!!)

راجر: کيه کيه در ميزنه...درو با شدت ميزنه!؟!!
آنيتا: منم منم آنيتا!
راجر: بيا تو!(اينجا خود راجر درک کرد که ارزشي بودن هم حدي داره و ادامه نداد!!)


ناگهان در باز ميشه و پشت اون آنيتا به اين صورت( ) وايستاده و جعبه اي کادوپيچ شده در دستشه!(آنيتا = جادوگر پليد!!)

راجر: داشتم درس ميخوندم مزاحمم شدي!

ناگهان آنيتا با قدم هايي که خشانت از سر و رويش ميباريد! به سمت راجر ميره و راجر بخت برگشته وقتي که چشم هاي از حدقه بيرون زده ي آنيتا رو ميبينه زهر ترک ميشه و عرق از سر و روز ميباره و عقب عقب ميره!

راجر: نه تو چي کار ميخواي بکني آنيتا...تو نميتوني منو بکشي...من يه جادوگر تحصيل کرده و مستعد هستم که ميتونم براي ريونکلاو نمره و امتياز بيارم و شما رو سربلند کنم....و حتي من يه مديرم....يه مدير هميشه بايد امنيت جاني داشته باشه!!!!

در اين لحظه راجر به ياد حرفي ميفته که هري در ساليان دور و در زماني که تالار ريون توسط راجر آباد شد، به او گفته بود: "اينجا ريونه...اينجا را آباد خواهي کرد و اينجا به قتل خواهي رسيد!!"

ناگهان آنيتا جعبه رو به سمت راجر ميگيره و لبخندي بلندبالا ميزنه!...

آنيتا: اين براي توئه راجر...از طرف تمام بچه هاي تالار!

راجر متعجب و حيرت زده نگاهي به آنيتا و بعد نگاهي به کادو ميکنه...

راجر: اين چيه؟
آنيتا: همون چيزي که ميخواستي!


راجر وردي زير لب ميخوره(وااااااي رول پليينگ هري پاتر!!: ) و کادو از غيب باز ميشه. در داخل جعبه دو جلد کتاب حجيم و خفن قرار داره!

راجر: وااااااي "فيزيک هاليدي" ....نــــــــــــــه اين امکان نداره!!...."چگونه سي پلاس پلاس بنويسيم"!!!! ...واقعا متشکرم!!

آنيتا نگاهي به راجر ميکنه و بعد به سمت در خوابگاه ميره و زير لب ميگه "قابل تورو نداره!" و بعد به اين صورت () در مياد و بعد از در خارج ميشه و راجر رو با معشوقه هاش! تنها ميزاره!!


-بيرون خوابگاه مديران ريون!-

آنيتا: ماموريت با موفقيت به پايان رسيد!
ملت:
آنيتا: چرا گريه ميکنين؟!...شما هم با من تويه اين کار دست دارين!
ملت همه با هم!!!!: نه ما نميخواستيم اين تو بودي که ميخواستي راجر رو به قتل برسونه!!
آنيتا: ولي شما هم خواستين...
ملت همه يک صدا!!!: نه نخواستيم!
آنيتا: خواستين!
ملت همه يک نفس!!!: نه نخواستيم!
آنيتا: خواستين!
ملت(همه دستا بالا!!):....

ناگهان کشمکش با صدايي مهيب از جانب خوابگاه مديران ريون پايان مي يابد!

ملت همه به خوابگاه مديران ريون نگاه ميکنند...ديوار خوابگاه به کلي ريخته و فقط چهارچوب در مونده....تاپ!....چهارچوب در هم افتاد!!

-------------------------------------------------------------------------------
نکته 1: آنيتا نمايشنامه مينويسي خودت بخوني؟!...چقدر لهجه دار بود!!
نکته 2: کي تا حالا يه نمايشنامه فقط با استفاده از دو تا شخصيت نوشته بود!؟
نکته 3: آيا آنيتا = قاتل!!؟؟
نکته 4: صد و یک راه برای ذله کردن مسئولین یا مدیران!


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۷ ۲۱:۴۷:۳۴

[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.