هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۵
#75

روبیوس هاگریدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۳ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۳ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸
از يه ذره اون ور تر !‌ آها خوبه
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
بوي خوش ياس ها و نرگس ها فضا رو پر كرده بود و كم كم مستي و حس خواب آلود در آنها تشديد مي شد .
در نگاه اول هيچ اثري از اهريمن و خشم و نفرت نبود همه چيز نشان از عشق و محبت داشت مانند دوران اول حكومت الداردو *
آرام آرام راه ميرفتند تا كلبه اي بسيار زيبا ديدند و به طرف آن شروع به دودين كردند .
هگريد دستش را به طرف دستگيره ي نعل مانند كلبه برد و خواست كه وارد بشود اما شعشعه ي آبي رنگي وجودش را پر كرد و .......
كم كم روشنايي چشم هاي هاگريد را ميزد آخرين چيزي كه به خاطر مي آورد شعشعه ي آبي رنگ بود و اينكه زير پايشان خالي شده بود و سقوط كرده بودن حالا كم كم اينها يادش ميامد چشم هايش را كم كم باز كرد . انگار در چمنزاري بودند . روي پايش ايستاد به جستجوي بقيه سعي كرد از جايش بلند شود اما تواني نداشت !‌
هگريد دوست قديمي هنوز هم همونطوري‌!
هاگريد سرش را به طرف منشآ صدا برگرداند با نا باوري فرياد خفه اي زد و گفت :‌ كورا ! مرد تويي
سخت همديگر را فشردند .
كورا مردي كه تنومند بود و با موهاي بلند و پر كلاغي چشماني سياه و ته ريشي رنگ پوستش كمي سبزه بود .
پياله ي آهني كه در دستش بود به طرف هاگريد دراز كرد و اشاره كرد كه آن را بخورد .
طعم تلخي داشت اما با لب كم كم مزه مزه كرد و فرو داد .
قوايش تدريجآ در حال بازگشت بود .
هگريد :‌ ممنون بهتر شدم . از بقيه ي افرادم خبر نداري‌؟!‌
كورا در حالي كه علف هاي جلي يك صخره را كنار مي زد گفت :‌
بلند شو خودت ميبيني و دستش را زير شانه ي هگريد گذاشت !

چند لحظه بعد همه در غاري نشسته بودند كه خانه ي كورا محسوب مي شد !‌
دارن :‌يادم مياد سالها قبل كه براي اولين بار اينجا اومده بودم كورا
در قصر نارسيسا زندگي ميكردي ! همينطور تو راه هيچ اثري از قصر نديدم ولي نخواستم بقيه رو هم نگران كنم و سكوت كردم .
كورا : درست است اما اول من يه سوال داشتم ازتون شما اينجا چكار ميكنيد ؟! براي چي به چنين جاي نفرين شده اي پا گذاشته ايد ؟! و همچنين شايعه هايي شنيدم كه ميخوام صحتش رو از زبون خودتون بشنوم ؟! قبل از اينجا كجا بوديد ؟!‌

هاگريد نيشخندي زد و گفت : كورا خيلي پري خب من بهت ميگم ! درست حدس زدي من دوباره گروه تجسس را راه انداختم فكر كنم هميشه ميدونستي چنين كاري رو ميكنم و به نظرم موقعش بود . قدرت اهريمن كم كم داشت به اوج مي رسيد . پس اول به غار وحشت رفتيم و با خوش شانسي محض اهريمن رو در اونجا شكست داديم . و همينطور اژدهاي اهريمني نابود شد . اما من نمي فهمم اينجا چرا اينجا مكان اهريمني شده ؟!

________________________________________________
پاورقي :‌
الداردو :‌ پدر شاهزاده ادوارد پسر نارسيسا
نارسيسا :‌ مادر بزرگ ادوارد كه پس از كشته شدن الواردو به دست ارباب اهريمن در مبارزه با آنها كشته شده بود درست از آن زمان اين مكان به مكان اهريمني تبديل شده بود .

________________________________________________
ادامه ي داستان به شرح زير است :‌
كورا توضيح ميدهد كه چه اتفاقي افتاده و كلبه اي كه در راه ديده بودن دروازه ي قصر يخ ( مركز قدرت اهريمن در جلگه ي عشق است ) و نيز آنها به راه ميفتند و كورا نيز آنها را همراهي ميكند و ..... !
اين موضوع را ادامه پرورش دهيد !

نقد میشود (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۶ ۹:۵۷:۲۷

شناسه قبلیم
اگه میخواین سوابقمو بدونید حتما یه سر به اطلاعات اضافی من بزنید !


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۵:۵۰ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۵
#74

دارن الیور فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۳۹ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
از میدان گریملود شماره ی 12
گروه:
مـاگـل
پیام: 290
آفلاین
بچه ها به صورت صف هايي دو نفره پشت سر هم به طرف جلگه ي عشق حركت مي كردند.نور خورشيد به زحمت در ميان شاخ و برگ هاي انبوه درختان كه در هم فرورفته و به هم پيچيده ده بودند نفوذ مي كرد.درختاني كه هرچه به جلگه ي عشق نزديكتر مي شدند بر قامتشان افزوده مي شد و جاوراني كه ورجه وورجه كنان به اين طرف و آن طرف مي رفتند و به دنبال غذاي آن روزشان بودند.

هگريد كه تقريبا توانايي خود را بازيافته بود دوباره با همان قدم هاي با صلابت و چابك راه مي رفت.با يك دستش آن نقشه ي رنگ و رفته را نگه داشته بود و با دست ديگرش به بچه ها اشاره مي كرد و راه را به آنان
نشان مي داد.آن گاه بدون آنكه رويش را برگرداند گفت:
ديگه چيزي نمونده . علائم جلگه كم كم داره پيدا مي شه.اين نقشه در مورد علائمش يه چيزايي نوشته.

جسيكا كه رز سرخ رنگ زيبايي را نزديك بيني اش گرفته بود گفت:
تا اينجا كه هيچ نشاني از اهريمن نديديم.
هگريد رويش را به سرعت برگرداند و به تندي گفت:
اونجا هرچيزي خطرناكه.هرچيزي كه تصورش رو بكنيد.بنابران تا مي تونين به هيچ چيزي دست نزنين.جسي حتي اون گل كه تو دستته ممكنه خطرناك باشه.
جسيكا در حالي كه صورتش از ترس سفيد شده بود رز را به سرعت روي زمين انداخت.

كم كم كه جلو مي رفتند از تعداد جانوران كاسته مي شد و ديگر خبري از پرندگان رنگارنگ كه با جيك جيك دلنشين خود به بچه ها آرامش مي دادند نبود.اشكال زيبايي كه درختان با شاخ برگ در هم پيچيده ي خود بوجود ورده بودند محو شده بود و به جاي آن طرح هايي خشن و نامنظم جايگزين شده بود.گاهي شاخ و برگ درختان بدون آنكه نسيمي بوزد به آرامي حركت مي كردند و شكاف هايي كه گويي دهان آن درختان بود به شكل خميازه باز و بسته مي شدند.

كم كم نشانه هايي از اهريمن و جادو به چشم مي خورد.هاگريد با دستش به جلو اشاره كرد و گفت:
اونهاش رسيديم.
چند متر جلوتر تابلوي چوبي كهنه اي به چشم مي خورد.قسمتي از آن با حالتي زيگزاگي خورده شده بود و پايه ي خميده ي آن تا نيمه در زمين فرو رفته بود.بر روي آن تابلو كلمه ي love plain (جلگه ي عشق) با بي دقتي كنده شده بود.مكاني كه با نام آن هيچ گونه مطابقتي نداشت و نيرويي شيطاني در همه جاي آن احساس مي شد.آن مكان نفرين شده جلگه ي عشق بود.
................................................
توصيفات مربوط به جلگه رو گذاشتم به عهده ي نفر بعدي.

با تشکر نقد میشود (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۴ ۱۵:۵۳:۳۰

[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۱:۲۷ جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۸۵
#73

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



در راه به مكاني كه در افسانه ها نام آنجا را " جلگه ي عشق " آورده بودند حركت ميكردند.
هگريد كه هنوز احساس بي حالي در وي مشهود بود با كمك دارن جلوتر از همه راه ميرفت.
صداي چهجه پردنگان و كندن درختان توسط داركوب باعث شده بود بچه ها براي مدتي احساس آرامش به آنها دست دهد و به سختي هايي كه پشت سر گذاشته بودند توجهي نكنند و با فراغ بال به راه خود ادامه دهند ، جنگلي پر از درختان سر به فلك كشيده كه تازه جوانه زده بودند و شكوفه هاي كوچك گلهاي پامچال همه چيز را براي زيبايي فراهم كرده بود بخصوص نسيم ملايمي كه در حال وزيدن بود و آسمان آبي آن روز !
همه سكوت را ترجيح ميدادند و با شگفتي به اطراف و بالا رفتن حيوانات از درختان نگاه ميكردند .

بعد از كمي پياده روي ، هگريد نگاهي به نقشه ي قديمي كه در دستش بود انداخت و گفت:
- بهتره از اينجا به بعد احتياط كنيم! اين نقشه داراي ابهام هستش، ولي هر دو در آخر به مكاني ميرسيم كه بايد جاي مورد نظر ما باشه!
همه ي بچه ها با حركت سر موافقت خودشون رو اعلام كردند و به راه افتادند.

گروه هر جلوتر ميرفت شكل درختان دچار تغيير ميشد ، تعدادي در هم تنيده بودند و بقيه داراي نقش ها و اشكالي به شكل قلب تير خورده يا حروف اول اسم ها نوشته شده بود.
همه با كنجكاوي به هگريد نگاه ميكردند و انتظار توضيح از طرف وي را داشتند ، در همين حال هگريد دست دارن را رها كرد و روي تخته سنگي نشست و گفت:
- اين داستان برميگرده با سالها قبل ، درست زماني كه شاهزاده ادوارد در دوران كودكي خودش به سر ميبرد ، ادوارد در دست نوشته هاي خودش به چنين مكاني اشاره كرده و گفته " اينجا يادگار پدربزرگ من است ، عشقي آتشين ولي كوتاه ! " گويا پدربزرگ شاهزاده ادوارد عاشق دختري ميشده ، ازقضا اين دختر يك معشوق ديگر هم داشته! اين دو تصميم ميگيرن با هم دوئل كنند تا هر كدوم كه پيروز شد بره و با دختر مورد علاقش ازدواج كنه! همينطور هم ميشه و بعد از دوئل پدربزرگ شاهزاره پيروز ميشه ، اما وقتي وارد كليسا شدند ، خانواده ي اون پسره كه كشته شد ميان و براي دختر آرزو ميكنن كه دچار جنون و نفرين بشه! در اون روز هيچ كس توجهي نميكنه اما به مرور زمان حال مادربزرگ ادوارد بد و بدتر ميشه! پدربزرگ هر كاري از دستش بر مياد انجام ميده تا عشقش سلامت رواني خودش رو بدست بياره ولي نتيجه اي نميده و در يكي از روزهاي سرد زمستاني جنازه ي مادربزرگ شاهزاده ادوارد كه خودش رو از ساختمان پرت كرده بود پيدا ميشه! از اون روز به بعد پدربزرگ ادوارد همه چيز رو رها ميكنه و به مكاني دوردست مياد و اينجا رو پيدا ميكنه و تا آخرين روزهاي عمرش اينجا زندگي ميكنه! ولي بعد ها فهميد كه يكي از خدمتكارانش ، همسرش رو دچار جنون كرد!

و باز هم سكوت!
پس از چند دقيقه فكر كردن پاتريشيا گفت:
- پس چرا اين مكان اهريمني شده؟؟ مگه نبايد از محبت و عشق لبريز باشه؟؟
هگريد نقشه را تا كرد و گفت:
- اوهوم! ولي همون كسايي كه مادربزرگ ادوارد رو به قتل رسوندند تا اينجا به دنبال همسرش اومدن و با انواع حيله ها توانستند بعد از مرگ پدربزرگ شاهزاده اينجا رو تصرف كنند.

- بسيار خب بهتره بلند شيم براي شادي روح پدربزرگ شاهزاده اين مكان رو از دست شياطين انسان نما پاك كنيم!
همه ي بچه ها با اعتماد به نفسي كه پيدا كرده بودند به راه افتادند.


---*---*---*---
بهتره نفر بعدي جلگه و افرادي كه اونجا هستند رو توصيف كنه!




با تشکر نقد میشود(پادمور)


ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۸ ۱۲:۴۵:۲۰
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۹ ۱۷:۳۲:۲۲


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۵
#72

روبیوس هاگریدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۳ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۳ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸
از يه ذره اون ور تر !‌ آها خوبه
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
ابتدا از همه دوستان به خاطر تغيير موضوع تاپيك معذرت ميخوام چون سو‍ژه ي تاپيك هم خوبه و هم پست دار حيفه بي كار بمونه !‌پس با اجازه از همه يه تغيير كلي و تمام شدن عمليات غار وحشت و زنده شدن من نمايشنامه ادامه پيدا ميكنه !‌
_______________________________________________

جسي سنگيني شديدي را بر چشمانش احساس ميكرد و ديدگانش كم كم تيره و تار مي شد اما مي ديد كه از محل اصابت شمشير با سينه ي اژدها خوني نقره اي رنگ بيرون ميريخت و در همين حال با فراغ بالي از حال رفت .

صداي مهيبي مانند به هم خوردن دو فلز برخاست جسي كم كم چشمانش را باز كرد هدويگ بود كه با شمشيرش صربه ي محكمي به طابوت يخ زده بود . كم كم ارتعاشاتي از ترك بر روي طابوت ظاهر شد .

طابوت يخي به دو نصف شد و كالبد آرميده ي هاگريد نمايان شده بود جسي رويش را برگرداند و آهي كشيد آيا ديگر هاگريد ....

اما در اين حال فرياد خفه اي شنيد كور سوي اميدي در چهره اش ديده شد به طرف هاگريد برگشت اما تغييري در حالت او ديده نميشد و چشمانش باز و منتظر مانده بود !‌

اين صداي استرجس بود كه به هوش آمده بود پس وداع با هگريد قطعي شده بود تا امروز به اين اميد مسيرشان را طي ميكردند تلاش ميكردند همه ي اميدهايشان بر باد رفته بود .

هدويگ به جلو رفت دندان هايش را بر هم فشار ميداد دستهايش را بالا برد تا چشمان منتظر هگريد را به آرامش ابدي برساند . پلكهايش را بست . دستانش را بر سينه ي او گذاشت و بر نماد شمشير ادوارد بزرگ قرار داد . كم كم گرمي حس ميكرد . ضرباني
هق هق جسي برخاسته بود كه كنار استرجس نشسته بود .

هدويگ باور نميكرد اما بعه معجزه اعتقاد داشت شايد براي اين بود عكس العملي نشان نداد . ثانيه تي گذشت همديگر را در آغوش گرفتند . و با دست بر پشت هم كوبيدند .

جسي و استرجس و دارن به طرف هدويگ نگاه كردند !‌ جسي دستي بر چشمانش كشيد و همزمان همه به طرف هاگريد هجوم بردند .

غرق در شادي در حال نقل دقايقي كه به مانند قرني مي گذشت
بودند . لحظاتي قبل پيكر اژدهاي مرده افروخته شده بود و كاغذ كهنه اي را به جا گذاشته بود ! كاغذي كه قطرات خون بر روي آن نيز ديده ميشد .

كاغذ نقشه اي بود . نقشه اي كه آنها را به راه سرنوشت و تقدير مي گذارد و به سوي (( جلگه ي عشق )) هدايت ميكرد مكاني كه اهريمني ديگر در آن قرار داشت ميرفتند .

غار وحشت را ترك كرده بودند . و اكنون در راه .....

_____________________________________________
نكاتي براي ادامه ي نمايشنامه :‌
بار ديگر فرشته ي رنگين كمان (‌ فرشته ي مرگ بر راه جنگل وار ظاهر مي شود و آنها ارابه هاي حركتي خود را باز ميگيرند تا 3 پست در راه ! جنگ در راه (( جنگي با درختان كه خدمتگزاران اهريمن جلگه ي عشق اند ))

با تشکر نقد میشود (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۹ ۸:۱۲:۴۴

شناسه قبلیم
اگه میخواین سوابقمو بدونید حتما یه سر به اطلاعات اضافی من بزنید !


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
#71

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
ياهو


ببخشيد الان نميتونيم اينجا پست بزنيم؟؟
يا اول بايد خلاصه بديم؟
اگه ميشه ناظرين لطف كنن اطلاع بدن !؟!




برای این تاپیک میتونید پست بزنید تا بعد از پایان مدرسه هاگوارتز عملیات مخصوص تالار ( ) آغاز بشه!!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۰ ۱۸:۵۵:۲۷
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۰ ۱۸:۵۷:۱۶


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۳:۰۰ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
#70

آلیشیا اسپینتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ شنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۰۹ شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۹
از دروازه آرگوناث
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 157
آفلاین
نام:آلیشیا اسپینت

هدف برای خلاصه کردن:برای تاپیک های جدی مثل اینجا از نظر من بهترین روش فعال کردن نوشتن خلاصه داستانه.البته خلاصه نباید به همراه داستان پیش بره و باید کمی از داستان عقب تر باشه تا افراد پست ها رو بخونند.به هر حال من در اینجا آمادگیم رو اعلام میکنم.(در ضمن من مسئول خلاصه تاپیک ارتش سفید هستم و تجربه هم دارم)


ویرایش شده توسط آلیشیا اسپینت در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۸ ۳:۰۲:۳۲

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده



تصویر کوچک شده


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
#69

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 3574
آفلاین
به نام دوست

با سلام
در راستای تالار تکانی برای این تاپیک برنامه ای در نظر گرفته شده است ...برنامه ی مورد نظر خلاصه کردن پست های زده در این تاپیک هستش !!!

لذا برای اجرای این برنامه به تعداد از اعضای فعال و آماده به کار نیاز داریم برای همین منظور هر شخصی که امادگی خلاصه نویسی این تاپیک و پستاشو داره فرم زیر رو پر کنه (فرم برای جلوی گیری از زدن پست یک خطی است)

نام:

هدف برای خلاصه کردن:

بعد از پر کردن فرم زمانی که تعداد اعضا به حد کافی رسید تقسیم پستها انجام میگرد و به اعضا تحویل داده میشود!!!

ضمنا اگر سوالی دارین میتونین در همین تاپیک مطرح کنید !!!

ارادتمند
استرجس پادمور
ناظر تالار عمومی گریفیندور


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۷ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۵
#68

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۷ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۲۵ دوشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۱
از هاگوارتز
گروه:
مـاگـل
پیام: 122
آفلاین
اطلاعات ارکها
لوییس جسی را آماده به حمله پشت درختی یافت چیتا که خشم در چشمانش موج میزد با دیدن لوییس از حمله منصرف شدباقی گروه خود را در پشت درختان مخفی کردند و به حالت اولیه درآمدند لوییس و جسی نیز به گروه پیوستند
استرجس با نگاهی نگران همهرا از نظر گذراند میخواست مطمئن شود تمام گروه حضور دارند یا شاید هم میخواست بداند در این لحظه تمام گروه در امنیت هستند استرجس با صدایی سنگین شروع به سخن گفتن کرد:بچه ها هاگرید روی تخت درمانگاه بیهوشه و ما نمیدونیم کی بهوش میاد حق دارین ناراحت باشین ولی ما باید خودمونو کنترل کنیم
جسی چشمانش را به زمین دوخت
استرجس ادامه داد:ما میتونیم الان از پس این چندتا ارک بربیایم ولی وقت الان برای ما خیلی با ارزشه
استرجس صدایش را کمی پایین تر آورد آنها با ارکها فاصله ی چندانی نداشتند:ما باید همین الان راه بیوفتیم فک کنم باید بریم به غار وحشت این تنها سرنخ باید عجله کرد غاروحشت هیولایی که تنها به یه چیز احتیاج داره وقت.
گروه کاملا متقاعد ولی افسرده به راه افتاد هنوز چند قدم بیشتر نرفته بودند که پاتریشیا که مابین گروه حرکت میکرد ایستاد چوبش را بیرون کشید و به سمت خودش گرفت بچه ها که شوکه شده بودند تنها نگاه میکردند سارا که پوزخندی بر لب داشت :چوب عمل نمیکنه پاتی
پاتریشیا در حالی که به سارا چشم دوخته بود با صدایی آهسته و هس هس کنان گفت:سایا هلسینکی نرود دی مورتیتا الفسو هنز کامپر دی واداه
پوزخند سارا روی صورتش ماند پاتریشیا در حالی که چوبش هنوز به سمتش نشانه رفته بود با صدایی قاطع گفت:تغییر شکل بده
پاترشیا چرخشی کرد و به ارک تبدیل شد
استرجس دستش را رو دهان جسی گذاشت و صدای جیغ جسی قبل از اینکه بیرون بیاید خاموش شد
پاتریشیا آهسته از میان دختان بریون رفت و در حلقه ای که پنج تن ارک دور آتش نشسته بودند داخل شد ارکها درحالی که سرگرم نوشیدن بودندنگاه منگی به پاتریشیا انداختند
ارکی که از همه خشنتر به نظر میامد گفت:گفتم این ارکای غریبه با ما نیان ولی فرمانه دستو داده بود دستورم دستور ببین چقدر ضعیفه حتی تاشونه ی منم نیست

پاتریشیا نگاه خشمگینی به ارک انداخت و در پاسخ با صدای ارکی اش پاسخ داد:فرمانده منو فرستاد تا مراقب اوضاع باشم چون این کاریه که از دست شما هشتا بر نمیاد و جام نوشیدنی را درون آتش ریخت آتش زبانه کشید ارک فرمانده از جا برخواست گروه ضربت دست به چوبهایشان بردند
پاتریشیا نیز بلند شد ارک فرمانده شروع به سخن گفتن کرد:ما هشتتا هم قویتر از توییم هم خشنتر
پاتریشیا در حالی که گرز ی که در آن نزدیکی بود را برمیداشت گفت: تو نه از من قوی تری نه خشنتر اگه اینطور بود الان ماموریت مهمتری داشتی و اطلاعات بیشتر
پاتریشیا گرز را بلند کرد و و درون آتش زد آتش به هوا برخاست
ارک فرمانده به سمت پاتریشیا هجوم آورد پاتریشیا با این که به ارک تغییر شکل داده بود ولی باز هم از ارکها کوچکتر بود
جسی که خشمش هر لحظه بیشتر زبانه میکشید قدمی به جلو گذاشت استرجس دستش را کشید جسی را بیرون کشید:استساچوبش عمل نکرد
جسی نا خودآگاه قدمی به عقب برداشت درگیری بین پاتریشیا و ارک فرمانده بالا گرفت پاتریشیا فریاد زد:تقصیر من نیست که به تو چیزی در باره ی اتفاقای مهم نمیگن
ارکها پاتریشیا ارک فرمانده را از هم جدا کردند ارک فرمانده گفت:کی گفته به من چیزی نمیگن من میدونم که اوون پیش یه گروه دیگست تا مخفیش کنن
صدایش راب لندتر کرد و گفت:فکر کردی من نمیدونم که اوون قدرت غارو کم میکرد واسه همین فرستادندش طرف شمال کوه بزرگ تا مخفی و شاید نابودش کنن
پاتریشیا دوباره شروع کرد:دیدی اطلاع نداری چیرو دارن میبرنن و میخوان چی کارش کنن تو حتی از مسیری که اونو میبرن اطلاع نداری نمیدونم چرا فرمانده که به تو اعتماد نداره تورو فرمانده ی این گروه کرده
ارک فرمانده گفت:من نمیدونم چی ولی مییخوان اوونو نابود کنن حتی به من گفتن که اونا از طرف جاده ی جیسینگ میبرن
چشمهای پاتریشیا برقی زد ارک فرمانده با خشم گفت:دیدی به این اندازه به تو نگفته بودن
پاتریشیا سرش را پایین انداخت ارک فرمانده خوشحال جامی دیگر را بلند کرد و سرگرم بررسی غنایم قدیمی شد
پاتریشیا از جایش برخاست و به سمت درختان آمد ارک فرمانده داد زد:اگه منم جای تو بودم چند وقت میرفتم حالا دیدی کی بهتره
پاتریشیا به میان درختان خزید تغیر شکل داد چند زخم دیگر روی صورتش ایجاد شده بود و سرش خون میریخت ولی برقی در چشمانش بود و همینطور در چشمان دیگران حالا آنها کمی بیشتر از آن چه در پیشرویشان قرار داشت میدانستند

-----------------------------
جسی متاسفم من درست متوجه نشدم که فقط ارکها بودن یا هیولای آتشینم همراهشون بود واسه همین تنها ارکارو فرض کردم
دوستان مسیر داستان عوض نشد ه فقط الان نفر بعد میتونه اوون چیز که دربارهاش صحبت شدو به شمشیر نسبت بده وما بریم دنبال اون ارکهایی که اونو میبرن تا نابود کنن و شمشیرو پس بگیریم البته من اینو واگذار میکنم به خودتون
یه خواهشی دارم حداقل تا پایان بسته شدن غار پست بزنین تا داستان نیمه نمونه

نقد ميشود ممنون (پادمور)

توضیح:حتما توی نمایشنامه متوجه شدین که یه جا نوشته حلقه ی پنج تنی ارکها
ولی بعد پاتریشیا تو نمایشنامه رو به ارکها گفته شما هشتتا
و ارک هم پاسخ داده ما هشتا
برای این که شفاف تر باشه اینو اضافه کردم
پاتریشیا به اون پنج ارک میگه شما هشتتا تا مطمئن بشه اونا توانایی شمردن و آگاهی از این که چند نفرنو ندارن اوون میخواسته مطمئن بشه اونا نمیفهمن که اوون یه غریبست

توضيح اضافه شد (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۶ ۹:۵۱:۲۹
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۳ ۲۰:۵۱:۳۳

پ.و


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ جمعه ۱ دی ۱۳۸۵
#67

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



درمانگاه هاگوارتز!!
تاريك ، ساكت و غم آلود از ويژگيهاي مهم درمانگاه مادام پامفري در آن شب طولاني بود!.... شبي پر از اتفاقات هيجان انگيز و سرنوشت ساز براي ياران گروه ضربت !!
هگريد آرام و بي صدا روي تختش خوابيده بود و با چشماني بسته و دستاني مشت كرده منتظر يك شوك براي ابراز وجود بود.هر از چند گاهي غرق سردي بر پيشاني اش نقش مي بست اما به همان سرعت محو ميشد و گرما باعث ايجاد تب و لرز در بدن نيمه جان وي ميكرد.
او با چشماني بسته و دستاني مشت كرده منتظر يك شوك بود!!


ياران ضربت!!!
وزش باد ملايمي كه وزيده ميشد ، باعث آن شده بود تا در و پنجره هاي قديمي و فرسوده ي خانه به صدا در آيند و ناله كنند!
استرجس اعضاي گروه را وسط خانه جمع كرد و انها در حالي كه روي زمين حلقه زده بودند به حرفهاي اون گوش ميدادند!
در همين حال كه استرجس مشغول صحبت در مورد نقشه اش بود ،ريموس گفت:
- ميشه قبل از هر چيزي بگي اونايي كه اون بيرون هستن كيان؟؟
استرجس مكثي چند ثانيه اي كرد و گفت:
- خب اونا مطمئنن ارك ها هستن!.... فراموش نكنين كه ما هنوز نزديك اونا هستيم و اون اژدهاي آتشين يكي از اسلحه هاي اونا در برابر مهاجمينه.
زمانه نسبتا ط.لاني سپري شد !... همگي بچه ها مشغول گوش دادن بودند كه صداي خرد شدن شيشه ي پنجره ي به خود آمدند!
بچه ها: !
چشمان اعضاي گروه از تعجب گرد شده بود ، آنها در كمال شگفتي و ناباوري به پنجه هاي جسي كه داشت از پنجره بيرون ميرفت نگاه ميكردند!
جسي باز گستاخي كرده بود!
صداي شكسته شدن شاخ و برگ و غرش چيتا برخاست ، بچه ها با تكان استرجس از جا بلند شدند و به دنبال او به بيرون خانه حركت كردند!
سارا:
همگي به هيبت جانوري خود در بياين اينجوري سرعتمون بيشتره!!

چند لحظه بعد *
سايه ها به فاصله ي دو متري گروه رسيدند ، و بچه ها توانستند چهره هاي كُريه آنها را ببينند... غلبه كردن بر آنها كار سختي نبود زيرا با وجود اعضاي شجاع ضربت در برابر 5 تن از آنها به وضوح مشهود بود.
اما قبل از آنكه درگيري شروع شود لوييس به دنبال جسي رفت تا وي را از جنگيدن تنها در مقابل اژدهاي آتشين منصرف كند.





ممنون نقد ميشود(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲ ۱۳:۰۱:۱۴


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۰ دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۵
#66

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
خیلی وقته اینجا پست نزدم. دلیلهای متفاوت داره که یکی از آنها درس وبیماریه. به هر حال وظیفه خود میدانم که حالا که به عنوان بهترین عضو تازه وارد انتخاب شدم حداقل پستی در اینجا بزنم تا از انتخاب کردن من پشیمان نشوید. به امید آنکه بار دیگر فعالیت خود را از سر بگیرم.
-----------------------------------------------------------------------------------
جسی در تاریکی شب جلو میرفت و خود را به خطر نزدیک میکرد. به گروه ناشناسی که در حال آمدن به سوی بچه ها هستند و از طرف دیگر جسی بسیار به آنها نزدیک است. فکر پس گرفتن شمشیر شاهزاده ادوارد و جبران کردن کم کاری در کمک به هاگرید. او به خود قبولونده بود که در کمک به هاگرید کم کاری کرده است در صورتی که خود در اصل می دانست که در کمک به هاگرید هیچ کم نگذاشته است اما در هر صورت با خود مبارزه میکرد تا این که به خود قبولوند که همچین چیزی وجود دارد. جسی از گذشته برای هر کاری دلیل یا مقصری میخواست ولی چون میدانست که بقیه اعضای گروه کم کاری نکردند مجبور شد همچین کاری را بکند. این افکار مدام به مغزش میرسید و او را آزرده خاطر میکرد اما در هر حال او پیش میرفت و در عین حال هم به بچه ها نزدیک میشد و هم با خطر از دست دادن جونش. با خود زمزمه میکرد تا ترس را از یاد ببرد. زمزمه ای که هاگرید برای گروه ضربت ساخته بود:
همه برای یکی یکی برای همه
و در آن زمان این شعر برعکس شده بود یعتی:
یکی برای همه همه برای یکی
زیرا در آن زمان هاگرید خود را برای تمامی اعضا فدا کرده بود و اکنون اعضا داشتند برای او جان خود را فدا میکردند. حتی جسی هم که مانده بود اینکار را وظیفه خود میدانست. جلو تر رفت. خانه بچه ها از دور نمایان شد. به طور ناگهانی از حرکت باز ایستاد و به اطراف نگاهی انداخت. چند متر آنطرف تر چند سیاهی را دید. سریع در پشت درختی پناه گرفت و پنهان شد. سعی کرد صدای آنها را بشنود. موفق نشد. چند قدمی جلوتر رفت. صدای زوزه باد و شاخ و برگ درختان مانع از شنیدن صحبت های آنان میشد. اما آنها حتماً در حال کشیدن نقشه ای بودند.ناگهان برگ خشک شده ای زیر پایش له شد و صدایی از خود در آورد جسی بسیار سریع خود را بین شاخ و برگ درختان پنهان کرد. ناگهان دستی جلوی دهانش را گرفت و او را به لای سبزی ها برد. جسی بسیار وحشت زده میخواست بفهمد کسی که او را به میان سبزی ها آورده است چه کسی است. چند لحظه بعد آن شخص جسی را ول کرد. جسی بسیار سریع برگشت و ناگهان با چهره ی نگران استرجس رو به رو شد
جسی با تعجب گفت: تو اینجا چه کار میکنی؟
استرجس نیز با عصبانیت جواب داد: نگران بودم کار اشتباهی به سرت بزنه که دیدم زد.خوابم نمیبرد و داشتم بیرونو نگاه میکردم که تو رو دیدم. چرا اومدی؟ مگه نگفتم بهتره نیای؟
جسی با شرمندگی سرش را پایین انداخت و گفت: من خودمو مسئول میدونم استرجس. باید بفهمی.
استرجس کمی مهربان تر از قبل گفت: جسی تو مسئول نیستی میدونم به خودت قبولوندی ولی واقعاً نیستی اشتباهت در اینجاست که برای هر اتفاق ناگواری مقصری را میخواهی ولی این دفعه آن را پیدا نکردی و به خودت قبولوندی که خودت مقصری. چراجسی؟ چرا؟این فکر رو از خودت دور کن تا بگذارم با ما بیای اگر اینکار را نکنی باید همین الان برگردی هاگوارتز
جسی چیزی برای گفتن نداشت. حرف های استرجس تأثیر خود را گذاشته بود. جسی زیر گریه زد و از استرجس عذر خواست و قول داد این فکر را از خودش دور نگه دارد. سپس به همراه استرجس به چادر رفت ولی ناگهان چیزی را به یاد آورد و جلوی استرجس را گرفت و زمزمه کرد: استر اونجا رو ببین.
استرجس به جایی که چند سیاهی در آنجا بودند نگاه کرد و متوجه شد جسی چه میگوید سپس لبخندی زد و او را از میان سبزه ها به آن طرف خانه برد و با گفتن کلمه رمز از در پشتی وارد خانه شد. سپس بچه ها را بیدار و متوجه سیاهی کرد. به نزدیکی پنجره رفت تا شاید صدایشان را بشنود ولی صدای باد مانع شد. آنها که بودند؟
--------------------------------------------------------------
اگر بد شد به بزرگی خودتون ببخشید.

ممنون نقد ميشود(پادمور)


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۷ ۱۲:۴۱:۲۲
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۷ ۱۵:۴۲:۳۲
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲ ۱۲:۵۹:۳۲

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.