هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ماجراهاي اسنيپ (یوگی) و دوستان
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ سه شنبه ۷ آبان ۱۳۸۷
#88

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
مـاگـل
پیام: 392
آفلاین
همانطور که همه با دستپاچگی تالار را مرتب می کردند ، لرد سیاه که کنار شومینه تالار و روی مبل مورد علاقه خود لمیده بود ، با صدای بیروح دلنشین خود ، ندا سرداد :
- خجالت نمی کشین که دارین مث جن های خونگی حمالی می کنین ؟ اونم واسه چی ... واسه رفتن به هاگوارتز و گرفتن چار تا امتیاز فکسنی ؟

همه به یکدیگر زل زدند . بلاتریکس با تردید به اسلیترینی ها نگاهی انداخت و دوباره به سمت لرد چرخید :
- سرورم خوب چه میشه کرد . اسنیپ توی کتاب بعد از من عزیزترین مرگخوارتون بوده !!!

نارسیسا :
- با این حرفت کاملا مخالفم بلا ! اگه راست میگی بیا تو بحثای هری پاتری تا بهت ثابت کنم لوسیوس من بهترین مرگخوار لرد سیاه بوده !

بلیز از دورترین قسمت تالار فریاد کشید :
- اوهوووووووووووووووووووووووی ! کی میره تو غار ( ببخشید ) کی میره این روزا کتابو بخونه ؟ من اینجا دست راست اربابم ، من خیلی گولاخم ، من معاونشم ، نصف اختیارات خانه ریدل دست منه ! من بهترینم ...

سایر اسلیترینی ها شروع به همهمه و اثبات برتری خودشان کردند تا فریاد لرد همه را سر جای خود نشانید :
- حالا هر کی هر چی هست بمونه واسه وقتی که می خوام رداهامو بدم یکیتون بشوره یا وقتی حساب لباسایی که از فروشگاه دنیس خریدم ، می خوام تصفیه کنم بهتریناتونو مشخص می کنم ! حالا علی الحساب یه راه حل توپس واستون دارم .

- بفرمایین سرورم ( میشه حدس زد گوینده کیه دیگه ! مگه نه ؟ )

- بسیار خوب بلا ، بهتون افتخار میدم و میگم . هی مورگان ، اون تلفن همراهتو ( فارسی را پاس بداریم حتی در ممالک بیگانه ) بده من ! خوبه . حالا بگو طرز کارش چطوریه ؟ من حتی یه نیم رگ ماگلی هم تو تنم نیست و علاقه ای به این جور چیزا ندارم . اصلا خودت بیا اینی که میگم براش بفرست .

مورگان که می دانست وقتی لرد شروع به فرستادن پیغام می کند به اندازه سخنرانی های هیتلر مطلب می نویسد با ترس و لرز گفت :
- ارباب اگه بخواین میرم جغد عقابی مالفوی ها رو براتون میارم پیغامتونو فرز و سریع می رسونه ، جادوگرانی هم هست و رول پلیینگ رو به هم نمی زنه !

لرد سیاه با چهره ای خونسرد کروشیویی حواله اش کرد :
- ننگ بر تو مورگان ! برای اربابت خسیسی می کنی ؟ من میخوام sms بفرستی چون اونی که قراره از طرفش پیغام بفرستی یه ماگله . ماگلا که پست جغدی ندارن ! حالا بنویس :

« سوروس عزیزم ،
من پرستاری هستم که موقع تولد تو ، به مادرت کمک می کردم تا تو به دنیا بیای . مادرت مروپ ، تو رو به من سپرد و گفت که یه روز مرد بزرگی میشی . منم چون دیدم بی مادر بزرگ میشی ، تو رو به خونواده اسنیپ سپردم که بچه ای نداشتن . بعد از طرف بیمارستان خیریه ، اومدن گفتن این خانومه بچه ش کو ؟ منم رفتم یه بچه سر راهی رو به جای تو معرفی کردم و اسم تو ، روی اون گذاشته شد .
آره پسر جون ، اسم واقعی تو ، تام ریدل هست و من حالا که دارم می میرم باید قبل از مرگ بهت اعتراف می کردم .
امضا : اییییک ... اااااااااههههههه .... فیشت ( این یعنی من مردم و نتونستم اسممو بنویسم ) »

حالا بفرستش بینیم !

و مورگان ، دکمه ارسال را فشرد .


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۷ ۲۱:۵۶:۱۵
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۷ ۲۲:۰۱:۰۸
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۷ ۲۲:۰۷:۰۳


Re: ماجراهاي اسنيپ (یوگی) و دوستان
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ سه شنبه ۷ آبان ۱۳۸۷
#87

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
مـاگـل
پیام: 392
آفلاین
همون رزرو معروف



Re: ماجراهاي اسنيپ (یوگی) و دوستان
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۷
#86

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
ملت اسلیترینی که دل کندن از اینهمه شادی و تفریح را کاری بس دشوار و سخت می دانستند ، نگاهی بوقیانانه به یکدیگر انداختند و به فرمان مورفین مشغول فکر کردن شدند ...

در افکار بلیز :
یادش بخیر ... زمانی که من ارشد بودم اسلی یه چیز دیگه بود . هم توی تالار نظم بود ، هم همه خیلی فعالیت داشتن و اینا .

در افکار لرد :
فکر کنم باید خودم بیام ارشد بشم ، من که نمی تونم برم سر کلاسا ... باید بیام ارشد بشم و همه رو بفرستم سر کلاسا ...


... همینطور همه مشغول فکر کردن بودند که ناگهان مورفین چوبی نیم متری به این شکل از بیجامه اش بیرون کشید و رو به لرد و بلیز گفت : این حرفا چیه ؟ لازم نکرده ... خودم همه رو سر و سامون می دم ... حکومت نظامی !

لرد و بلیز :

مورفین به سرعت ادامه داد : سریع وسایلو جمع کنین ، اول باید تالار رو مرتب کنیم . دست به کار شین

ملت اسلیترینی یک به یک به سختی از جاشون بلند شدند و با اینکه ناراحت به نظر می رسیدن ، ولی پس از بلند شدن به سرعت مشغول کار کردن و مرتب کردن تالار شدند . باید تا شب که تا چندین ساعت دیگه تاریکی را به ارمغان می آورد ، تالار را مرتب می کردند ... باید برای این ترمی که شروع شده بود حاضر می شدند و مشتی می شدند بر دهان آستاکبار


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۵ ۱۷:۰۴:۳۳


ماجراهاي اسنيپ (یوگی) و دوستان
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۷
#85

کاساندرا تریلانی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۵ یکشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 229
آفلاین
مورگان گوشی به دست، می چرخید و می چرخید و می چرخید و می چرخید و می چرخید. چشمان ملت اسلی نیز در حدقه می چرخید و می چرخید و می چرخید و می چرخید!

اینیگو: خوب چی شد؟
مورگان: هیچی. اشغال بود.
مورفین: تو که بلد نیشتی شوماره نگیر. منا ایرانشل دارم ماه... بــــیب بــیب بـــــــوب بوب بـــــــاب بـــیب بوق! [ افکت شماره گیری مورفین ]

لبخند ملیحی بر لبان مورفین نقش بست. گوشی را از دهانش دور کرد و رو به ملت اسلی گفت:

- شووشش.شاکت.گرفت. زنش گوشی رو برداشته

مردمان اسلیترینی بسی از ایرانسل مورفین به وجد آمده و فریاد شادی سر دادند. مورفین دوباره گوشی را به نزدیک دهانش برد.

مورفین: روز بر شما خوش. خشته نباشید خانم. ببخشید موزاحم شدم. آقاتون خونه ان؟ ... چی؟ .. می شه واژح تر بگید. صدا نمی یاد. علو علو .. قطع و وشل می شه. صدای تیلویزیون رو کم کنید. علـــو

همراه آخرین کلمه، گوشی مورفین به سمت دیوار پرتاب شد. سکوت ذره ذره سنگین تر می شد و اسلیترین ها با چهره هایی سرشار از ناامیدی به یکدیگر زل زده بودند. ریگولس گوشی را برداشت و مشغول شد. پس از چند دقیقه فریاد زد:

- آه آه بچه ها بچه ها گرفت. صبر کن ببینم چی می گه.

شادی دوباره به تالار برگشت. مورگان به کنار ریگولس رفت و گفت:

- بزار رو آیفون تا باهاش حرف بزنم.

اونور خط: مشترک گرامی، دسترسی به شبکه مخابراتی با خط تلفن شما مقدور نمی باشد. لطفا شماره گیری نفرمایید. Your call number is Unallowable.

مورفین: هـــی
بارتی: چی؟
مورفی:ن هیچی گفتم بیا بشین تا شوکولات بدم.
بارتی: نه خیر مامانم گفته که از غریبه ها چیزی نگیرم.
مورفین: هـــی
بارتی: چی؟
مورفین: هیچی بچه.. برو اون وسایلم رو بیار که دارم هوشیار می شم کم کم
بارتی: نه. مامانم گفته برا غریبه ها کاری انجام نده

شتلق! [ صدای برخورد لنگه دمپایی با صورت بارتی ]

مورفین: بچه برو دشت از شر خمارم ور دار. توی این هیر و ویر این هم... هـــی حالا چی کار کنیم؟ امپراطور که هیشی..
کاساندرا: فکر کنم، باید برا کلاسا آماده بشیم.


ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۴ ۲۰:۰۵:۳۳

در دست ساخت ...


ماجراهاي اسنيپ (یوگی) و دوستان
پیام زده شده در: ۱۱:۱۱ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
#84

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
مـاگـل
پیام: 788
آفلاین
با شک و تردیدهای زیاد به سمت تالار اسلیترین حرکت کرد.

در تالار اسلیترین

اسلی ها: تصویر کوچک شده
مورفین گانت: تصویر کوچک شده

وقتی اسنیپ وارد تالار شد، چشمش به دانش آموزان اسلیترین افتاد که روی مبل و زمین و لوستر لم داده بودند و دست به انواع گونه های قمار بازی و تفریحات غیر آسلامسیونیسمی می بردند.


اسنیپ:
اسلی ها: تصویر کوچک شده

اسلی ها با وحشت در حالی که به اسنیپ خیره مانده بودند، اقدام به جمع آوری سریع دمو دستگاه خود شدند. مورگان با وحشت کارت های رنگارنگی که کله های مرلین و دامبل و ولدمورت روی آن خودنمایی می کرد، به درون حلق اینیگو ریخت.

سپس در حالیکه نشان ارشدی اش را روی لباس خوابش محکم می کرد از روی لوستر پایین آمد و نعره زد:

بر پــــــــــــــــــــــــــــا !

صدای خرد شدن شیشه های واین و ویسکی در دستان دانش آموزان اسلی شنیده می شد. لوستر از جایش کنده شد و مورفین گانت به همراه لوستر به زمین فرو رفت و به جایی در اعماق هاگوارتز به نام تالار اسرار رفت.

اسلی ها در حالیکه می لرزیدند از جایشان بلند شدند و به مورگان و اسنیپ خیره شدند. اسنیپ یه قدم به جلو برداشت در حالیکه انگشتان دستش را به میانموهایش چربش فرو برده بود وموهایش را می کشید و میکند با عصبانیت شروع به صحبت کرد:

- شما بوقی ها خجالت نمی کشید؟ از گریفیندور یاد بگیرین.... توی همه کلاس های شرکت میکنه... اونوقت شما چی؟ همه کلاسها رو برای امورات بیهوده می پیچونید...

توجه همه اسلی ها به کله اسنیپ معطوف بود که دیگر اثری از درخشش کور کننده ای نبود. مورگان در حالیکه بطری روغن مایعی در دست داشت به نزد اسنیپ آمد، به نهایت ملایمت قوطی را روی سر اسنیپ خالی کرد. اسنیپ ادامه داد:

- من کار ندارم....نباید چهارم و آخر بشیم...سوم هم نباید بشیم...باید اول و دوم بشیم...از فردا همه میرین سر کلاس...

در یک لحظه سکوت بر تمام تالار اسلیترین حاکم شد. اسلیترینی ها همگی کتاب به دست در گوشه ای نشسته بودند و مطالعه می کردند.

اسنیپ لبخندی از روی رضایت زد و از تالار بیرون رفت.

بار دیگر صدای همهمه در تالار طنین انداخت. مورگان کارت ها را از درون حلق اینیگو بیرون کشید. بلاتریکس هم یخچال نوشیدنی جدیدی ظاهر کرد. مورگان با صدایی پیروزمندانه گفت:

- زنگ میزنم امپراطور بیاد...صد شقه اش کنیم... هر شقه رو شکل خودمون...می فرستیم سر کلاسا...

کاساندرا در حالیکه همچنان کتاب در دست گرفته بود گفت:

ای بی تربیت بی ادب...زنگ میزنی؟ مگه اسنیپ نگفت موبایل ممنوعه...

مورگان با لبخندهایی شیطانی گوشی موبایلی را از درون پیژامه اش بیرون کشید و مشغول گرفتن شماره ای شد.


ویرایش شده توسط اینیگو ایماگو در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۳ ۱۱:۲۸:۱۲

"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: ماجراهاي اسنيپ (یوگی) و دوستان
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ جمعه ۱۲ مهر ۱۳۸۷
#83

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۱:۵۸ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
سوژه ی جدید:

کلاسهای پیش از ظهر هاگوارتز به پایان رسیده بود و دانش آموزان گرسنه برای نهار، گروه گروه به سرسرای اصلی هجوم می بردند.
در این میان سوروس اسنیپ؛ سرگروه اسلیترین بی اعتنا به قاروقور شکمش با دقت به ساعت شنی امتیازات هاگوارتز خیره شده بود و غرق در افکاری مشوش بود:

نقل قول:
1. گریفندور 5434 امتیاز
2. ریونکلاو 4957 امتیاز
3. هافلپاف 4789 امتیاز
4. اسلیترین 128 امتیاز


بخشی از افکار مشوش اسنیپ:

ععععع! چقده خیط! بچه های اسلی اول ترم گفتن اگه فضای باز سیاسی ایجاد نشه هاگوارتز رو تحریم می کنیم، من بوقی باور نکردم.
بیچاره شدم، رفت! اگه این وضع تا آخر ترم ادامه پیدا کنه، دامبل من رو از سرگروهی اسلی برمیداره، هوریس شیکم رو میذاره جای من!
اون گامبو اولین کاری که میکنه اینه که کلوپ های اسلاگی راه میندازه، این جوونا هم که عقلشون به چشمشونه. خیال میکنن فضای باز سیاسی ایجاد شده، ازش طرفداری می کنن. بعد من از اسلی طرد میشم و در انزوا قرار می گیرم که!


اسنیپ آب دهانش را قورت داد. به نویل لانگ باتم که دنبال وزغش میگشت نگاهی انداخت و دوباره به فکر فرو رفت:

باید یه کاری بکنم! نباید بذارم اسلی با یه همچین فاصله ای آخر بشه.

همانطور که می دانید اسنیپ ذاتا سیاه بود بنابراین طبیعتا اولین فکری که به ذهنش رسید تلاش برای بالا کشیدن اسلیترین نبود بلکه تلاش برای پایین کشیدن دیگر گروه ها بود:

- لانگ باتم! گم کردن وزغ در هاگوارتز ممنوعه! 50 امتیاز از گریفندور کم می کنم... پاتر! داری با زخم پیشونیت فخرفروشی میکنی! 50 امتیاز دیگه از گریفندور کم میشه... ویزلی! لباسات پاره پوره و کهنه است! 50 امتیاز از گریفندور کسر میشه... گرنجر! موهای وزوزیت مانع دید افراد میشه. 50 امتیاز از گریفندور کم میشه...

اسنیپ از تمام گریفندوری هایی که در حال وارد شدن به سرسرای اصلی بودند، یکی 50 امتیاز کم کرد و بعد، دوباره و اینبار با خیالی آسوده به ساعت شنی امتیازات نگاه کرد:

نقل قول:
گریفندور 7674327493275 امتیاز


اسنیپ:

ظاهرا مک گونگال از اسنیپ فعالتر بود!
به فکرش رسید همینجور بیخودی به امتیازات اسلیترین اضافه کند اما یادش آمد که اول ترم دامبلدور اضافه کردن امتیاز را به کلاسهای درس محدود کرده بود و خب... اسلیترین هم که در کلاسی شرکت نداشت.
تنها راهی که باقی مانده بود وادار کردن بچه های اسلی به شرکت فعال در کلاس ها بود. اما اینکه چطور باید اینکار را انجام میداد، خودش هم نمی دانست!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: ماجراهاي اسنيپ (یوگی) و دوستان
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ شنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۶
#82

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۲ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۱ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۶
از اينا مي خواي؟!!!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 115
آفلاین
چند لحظه بعدتر چشمای اسنیپ باز میشه:پروفسوووور؟!پروفسور جونم کجایید؟!
اسنيپ در پي پيدا كردن خودش سرگشته و حيران دچار بوق گيجگي مزمن مي شه و سر به كوه و دشت و بيابون مي ذاره و در حالي كه فرياد پرفسور جونم سر مي ده و دور سر مبارك روغن زدش كه الهي آيلين پرنس قربونش بره (!) دوان دوان از صحنه خارج مي شه و بليز رو به همراه عده اي از افراد متعجب كه دهانشان يك و نيم متر گشوده است تنها مي ذاره.
بليز در حالي كه به شدت دچار ياس فلسفي ناشي از معجون انتقال پيدا كرده از اسنيپ به خودش بوده مانند مجسمه ي باستاني ابولهول سر جاش ميخكوب شده بوده و به يك نقطه در رو به روش خيره شده بود. و فضاي اطراف رو به فضاي فيلم هاي صامت دهه ي نمي دونم چند شبيه كرده بوده اما ناگهان با ظهور يك نخبه ي فيلم سازي و اينا ناگهان فيلك صدا دار مي شه و طنين نعره ي بليز در فضا مي پيچه:
- رودووووووووووووووولف!
(زير نويس: طبق خبري كه هم اكنون به دستمون رسيد رودولف لسترنج همسر بلاتريكس لسترنج و باباي مانتيمورت هم اكنون دارفاني را وداع گفت)
ارفاد حاضر در طبقه ي بالا هم كه به شدت دچار انواع بيماري ها شده بودند در اثر سكته ي ناگهاني همانند باد خزون تلپ تلپ يكي بعد از ديگري از بالا پرت مي شن پايين و روي سر بليز مي افتند. سر آخر هم ايگور با حالتي اسلوميشن روي شكم گرم و نرم هوريس خدا بيامرز فرود مياد.
طبق اصول پذيرفته شده ي پيشين نيروي معجون يكي پس از ديگري به افرادي كه روي سر بليز حضور به هم رسانده بودند دست به دست مي چرخه و سرانجام در نقطه اي به همگرايي مي رسه كه بروبچ بهش مي گن ايگور كاركاروف!
لحظه ي برخورد: ايگور خنده ي جيغ مانندي مي كنه و پرتو فلاكت بار از اون ناحيه به درونش وارد مي شه و پرتو طلايي رنگ فليكس فليسيس از يك ناحيه ي ديگه خارج مي شه و حيران و سرگردان در هوا سرانجام به بلا برخورد مي كنه.
====زماني ديگر مكاني ديگر====
پيكر شنل پوشي در حالي كه چوبش را بالا آورده به سمت يك زن گريان كه يك بچه ي كله سالم رو در بغل داره حركت مي كنه و در ضمن نيشش رو در هم تا بناگوشش باز كرده بوده.
- برو كنار دختر!
- واييييييييييييي!
- مي گم برو كنار!
- وايييييييييييييييييييييي!
- برو كنار بذارمن كارمو بكنم اسنيپ به من گفته تو رو دوست داره بچتو بده به من خودت برو در آغوش اسنيپ
- نههههههههههه! وايييييييييييييي!
-دههههه حوصلمو سر بردي آواداكداورا!
پيكر شنل پوش به سمت بچه پيش مي ره. بچه هم كه از قيافه ي زيباي مرد در حيرته چونه شو باز كرده و به آواز كودكانه مشغوله! مرد براي بار دوم چوبشو در مياره و به سمت بچه مي گيره:
- آواداكداورا!
شپـــــــــــــلخ! روح مرد از دماغش زد بيرون
====زمان قبلي، مكان قبلي!====
روح لرد كه در فضاي اطراف سرگردان بوده ناگهان به مانعي برخورد مي كنه و از اونجايي كه مانع خيلي مناسب بوده همونجابساط پهن مي كنه و صاحاب مي شه!
جرقه هاي عجيب جلبناكي در حوالي بلا ايجاد مي شه و در پي اون هوا ابري و آفتابي و طوفاني و اينا مي شه و دود سياهي بلا رو در بر مي گيره() و پس از مدت كمي ول مي كنه و بلا كه ديگه شبيه قبلش نبوده در ميان دودها ظاهر مي شه. صدايي سرد و يخ و بي روحي در فضا طنين انداز مي شه:
- موهاهاهاها .. من برگشتم!
....


عضو محفل ققنوس

چه چشمايي!!!!

[url=http://www.jadoogaran.org/userinfo.php?uid=11679]ادوارد بونز ! همون شناسه اي كه به خودش �


Re: ماجراهاي اسنيپ (یوگی) و دوستان
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۶
#81

ویولت بودلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۴ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۰۳ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶
از ته خط...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 51
آفلاین
======فردای آن روز ======

جمع کثیری از دانش آموزان و دانش آموز نماها جلوی تابلوی اعلانات توقف کردند و سرگرم خواندن هستند:

تابلوی اعلانات اسلیترین:
جلسه اضطراری ، بعد از ظهر ...
موضوع: ... به شرح پست قبل
بعد از ظهر:
رودولف پشت سر اسنیپ داره حرکت میکنه به نظر میرسه اثرات منفجر شدنش به دست اسنیپ بعد از دوییدن به سمت بلا هنوز از بین نرفته و گیج میزنه.بلیز هیچ توجهی به رگهای گردن رودولف که همقطر این کابلای چراغ برق شده توجهی نداره و بی پروا عشقش رو به بلا ابراز میکنه و بلا هم بعد از تموم شدن امتیازای گریف مشغول کم کردن امتیاز از هافله!ایگور شباهت خاصی به یه توپ گرد پیدا کرده که این امر البته به دلیل کثرت گالیون هاییه که توی جیبش چپونده.
از اونجا که بلا و سوروس که به عنوان رهبر وارد عمل میشن فعلا منگ میزنن و بلیز هم که تو چشاش لاو افتاده؛رودولف در حالی که فاصله قانونی رو از اسنیپ رعایت میکرد گفت:این چه افتضاحیه!اینجا تالار اسلیه!هرکی ندونه فکر میکنه اومده تو هافل.اون که داره با زن من لاو میترکونه.آیییییییییییییییییییی!
اسنیپ با خشانت تمام پس از حروم کردن یه کروشیو برای رودولف گریه کنون میره بیرون:ای بوق بر من که تا چه حد بدبخت و فلک زده ام!من میرم خود کشی کنم!ای خداااااا!*
اسنیپ به سرعت از تالار میره بیرون و از اونجا که خیلی محبوبه همه میپرن رو سرش ولی اسنیپ به دلیل شدت چرابت مثل صابون از لای دست و پای ملت بیرون میپره!
ایگور:خب این یکی هم به فنا رفت.چی میگفتیم؟!

کمی اونور تر
....
طبقه آخر...
اسنیپ دقیقا بالای برج.زندگی بی مفهومه.عشقش بهش خیانت کرده.مانتیش تبدیل به خفاش شده.زندگی پوچ شده...خودش رو پرت میکنه پایین.

بلیز دقیقا دم پنجره لم داده و داره خمیازه میکشه.ملت باهوش اسلی به شدت در حال بحث و گفتگو هستن که چه خاکی تو سرشون بریزن و بلیز هم هیچ...آخ!این چی بود محکم خورد تو مخم؟!

چند لحظه بعد چشمای بلیز باز میشه:رودوووووولف!دوباره کجا غیبت زده؟!

چند لحظه بعدتر چشمای اسنیپ باز میشه:پروفسوووور؟!پروفسور جونم کجایید؟!
==========================
*اون معجون زندگی فلاکت بار هم همراه با بقیه خصوصیات بلا به اسنیپ منتقل شده.
عجب شیر تو شیری شد!


ویولت بودلر سابق
[size=medium][color=009900]OnLy اسل


Re: ماجراهاي اسنيپ (یوگی) و دوستان
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۶
#80

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۶:۲۴ دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
پیام: 1708
آفلاین
همان شب در خواب بلیز:

نفس خبیث و وجدان بلیز به شدت با هم مشغول جر و بحثن!

نفس خبیث: هر آدم عاقلی بلا با عقل اسنیپ رو به اسنیپ با عقل اسنیپ ترجیح میده ...
وجدان: این اشتباهه اینکار خیانت به احساسات لطیف اسنیه!
نفس خبیث: اون بوق احساسات سرش نمیشه باز تو کتاب گفته بلا خوشگله ... آخه اسنیپ چی داره که عاشقش شدی؟

وجدان: کتاب میگفت چو هم خوشگله ... ولی مگه فیلم چهار رو ندیدی چقدر بی ریخت بود؟
نفس خبیث: مگه تو در فیلم پنج بلا رو ندیدی که خوشگل بود؟
وجدان که کم آورده: اصلا من فیلم پنجم رو تحریم میکنم!

نفس خبیث و وجدان بلیز می افتن رو هم و شروع میکنن به کتک کاری و در پی این پیامد عرق سردی بر روی صورت بلیز مینشیند و بلیز سرشو به این سو و آن سو حرکت میدهد و در خواب اخمهایش در هم گره میخورند!

==== کمی اونور تر ====

رودلف: پروفسور مگه خودتون تخت ندارین؟ اینجا جای همسر منه! من اعصاب معصاب ندارما!!
اسنیپ: چی مگه غیر از من همسر دیگه ای هم داری کروشیووووووووووووو ...
رودلف: آییییییییییییییییییییییییییی
اسنیپ: چون هنوزسرم درد میکنه ایندفعه رو ازت میگذرم راستی من احساس میکنم خیلی بد هیکل شدم!
رودلف
اسنیپ: جدی میگم ... هیکلم خیلی مردونه شده!
رودلف: برای اینکه تو مردی!

اسنیپ: کروشیووووووووووووووووو
رودلف: آخه چرا میزنی؟
اسنیپ: چون داری احساسات منو جریحه دار میکنی! راستی من خیلی دلم گرفته!
رودلف: خب من چی کار کنم!
اسنیپ: بهم محبت کن ...
رودلف: چی؟ نه امکان نداره ... نه ولم کن!

========= در دخمه ها =======

بلا: ولم کن بچه من مامانت نیستم! الان دانش آموزا باید خواب باشن مگه گروه نداری؟ تا قاط نزدم از گروه ها امتیاز کم نکردم برو بیرون سرم درد میکنه میخوام بخوابم!
مانتی: نه مامان .. مانتی بود گرسنه مانتی خواست غذا!
بلافاصله بلا چوبدستیشو میکشه و مانتی رو تبدیل به خفاش میکنه و میندازه توی شیشه و درشو میبنده!
مانتی: مامان بد به بابا میگم!

- تق تق تق

در باز میشه و لیلی اوانز میاد تو.
لیلی: خب اسنیپ من فکرامو کردم .. من حاضرم جای پاتر با تو ازدواج کنم ...
بلا: سلام لیلی جوونم .. میدونستم منو به اون بابای ((کله زخمی)) ترجیح میدی!
لیلی نگاهی به گوشه و اطراف اتاق میندازه و نگاهش روی گنجه ها ثابت میمونه
لیلی: پس اسنیپ کو؟ شما؟

بلا: من اسنیپم دیگه ...
لیلی جیغ میکشه:
- اسنیپ تو به من خیانت کردی! من الان میرم با جیمز ازدواج میکنم...
لیلی اینو میگه و در حالی که گریه میکنه پا به فرار میذاره.
بلا: من که حرف بدی نزدم!

نکته: از اونجایی که بلا از لفظ اسنیپ استفاده کرد و فامیل شوهر به همسرش منتقل میشود لیلی به اشتباه تصور کرد که منظور بلا ((خانم اسنیپ)) است.

======فردای آن روز ======

جمع کثیری از دانش آموزان و دانش آموز نماها جلوی تابلوی اعلانات توقف کردند و سرگرم خواندن هستند:

تابلوی اعلانات اسلیترین:
جلسه اضطراری ، بعد از ظهر ...
موضوع: ... به شرح پست قبل




Re: ماجراهاي اسنيپ (یوگی) و دوستان
پیام زده شده در: ۱۴:۲۷ دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۶
#79

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 195
آفلاین
بلا در کمال نا امیدی به سرعت از پله ها بالا میرفت.

طبقه سوم....
طبقه چهارم....
برج شمالی....
-بالاخره رسیدم.من دیگه طاقت ندارم.این زندگی خیلی پوچ و بی معنیه.من باید بمیرم.
بلا با ترس و لرز نگاهی به پایین برج کرد.

همان لحظه پایین برج:
-سوروس..چیز..یعنی پروفسور..تو رو خدا صبر کنین..بابا من درس امروزو نفهمیدم.به جون مادرم نفهمیدم.حالا چی میشه یه بار دیگه توضیح بدین؟

پروفسور اسنیپ با عصبانیت دفتر بلیز را به طرفش پرت کرد.
-اگه یک کلمه دیگه حرف بزنی از هافلپاف امتیاز کم میشه و ویولت بودلر یک هفته باید دل و روده وزغهای منو تمیز کنه.دست از سرم بردار زابینی.من امروز شصت و هفت بار این درسو برای تو توضیح دادم و تو باز میگی نفهمیدم.
بلیز نگاه عاشقانه اش را به چشمان اسنیپ دوخت.

-آخه پروفسور..چیزه...
صدای سوت بلندی به گوش رسید و توجه هر دو جادوگر را به خود جلب کرد.اسنیپ و بلیز برای پیدا کردن منبع صدا به بالا نگاه کردندولی قبل از اینکه متوجه خطر بشوند جسم کوچکی با ردای سبز و سیاه از بالای برج شمالی درست روی سرشان سقوط کرد.بلیز درست به موقع خودرا کنار کشید ولی اسنیپ که موهای چرب و چیلیش جلوی دیدش را گرفته بود......
-بامب.....
بلیز سراسیمه بطرف اسنیپ رفت وسعی کرد شیء متلاشی شده رااز روی اسنیپ جمع کند.
-سوروس..سوروس حالت خوبه؟این دیگه چی بود.
شیء ناله ای کرد.
بلیز اسنیپ را به شدت تکان میداد.
سوروس سوروس...ای خدا...چشماتو باز کن..ببین.من اینجام.بلااااااا...تو رو به ریش مرلین..جای بهتری برای خودکشی پیدا نکردی؟درست روی سر عشق من؟؟

بلاتریکس ناله دیگری کرد.
-آخ پام...زابینی تو اینجا چیکار میکنی؟مگه الان کلاس نداری؟سی امتیاز از گریف کم میشه....
بلیز با تعجب به بلا خیره شد.
-زده به سرت؟از کی تاحالا تو میتونی امتیاز کم کنی؟

قبل از اینکه بلا جوابی بدهد اسنیپ تکان خورد و چشمانش را باز کرد.
-اوه..بلیز تو اینجایی.سرم به شدت درد میکنه.به رودولف و مانتی چیزی نگین.نمیخوام بیخودی نگران بشن.

بلیز:
ایگور که سقوط بلا را از تالار اسلی دیده بود با امیدواری بطرف بلیز دوید.
-بلیز چی شد؟بالاخره مرد؟بگو که مرد...مرد مگه نه؟امروز من واقعا خوش شانسم.این دیگه کمی زیادی بود.میترسم از خوشی سکته کنم.

بلیز نگاهی به بلا و سوروس کرد.
-خوب راستش نمرد..ولی فکر میکنم مشکل دیگه ای داریم..تا جاییکه من متوجه شدم بلا فکر میکنه اسنیپه و اسنیپ فکر میکنه بلاست.


عضو اتحاد اسلیترین

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.