در سازمان اسرار اتاقی هست که درش همیشه قفله. توی اون اتاق نیرویی وجود داره که هم خیلی اعجاب انگیزه هم از مرگ قوی تره، از عقل و هوش انسان نیرومندتره، و حتی از نیروهای طبیعی شدیدتره. شاید حتی از همه موضوعاتی که در اونجا مورد مطالعه قرار می گیره اسرارآمیز تر باشه.کتاب قطوری با جلد چرمی روی میز دفترکار تقریبا از وسط باز شده بود که در اون خواص جذب کننده و جادویی از نقره ی اجنه رو شرح داده بود. درست در کنار اون هم کیسه ی تقریبا بزرگی قرار داشت.
در مقابل آن دو هم مردی روی یک صندلی نشسته بود که ریش بلند خرمایی رنگی داشت. ریشی که به راحتی می شد از اون به عنوان جارو، گردگیر و امثال اینها استفاده کرد.
مرد عینک نیم دایره ایش رو، روی سربالایی بینی خمیده ش حرکت داد و با دقت بیشتری به کتاب نگاه کرد.
- در همه ی شرایط می تونیم به قدرت تکه چوب جادوی تو دستمون اکتفا کنیم. در هر صورت به یک ابزار دیگه هم نیازمندیم. ما نمی تونیم با یک چوب معجون درست کنیم.. همیشه به پاتیل نیاز داریم... یک ابزار جادویی باید دقیق ساخته بشه. حسگرهای فوق العاده ای که خیلی چیزها رو تشخیص می ده.. نقره ی اجنه با اون خاصیت گیرندگی فوق العاده ش به دردم می خوره.
مرد کیسه ی روی میز را لمس کرد و همزمان با آن در دفتر به صدا در آمد.
- بفرمایید!
- پرفسور دامبلدور.. پرفسور دیپت با شما کار دارن.
^^^^^^^
امواج یکی پس از دیگری به ساحل می رسیدند و با خودشون مقدار زیادی کف که به شنهای کف دریا، جلبکهای سرگردان و صدف های مرده ی از وسط جدا شده آمیخته بود رو همراه می آوردند.
فلور خرامان خرامان گویی که انگار وسط چهارتا پای از هم باز شده ی برج ایفل قدم برمی داره(!)، در حیاط گلکاری شده ی ویلای صدفی قدم می زد و به این فکر می کرد که برای عروسی ویکتوریا چه لباسی باید بپوشه.
فلور همینطور خرامان خرامان قدم می زد و به مرور زمان کم کم چشمهاش رو هم بسته بود و در اوهام و خیالاتش برای عروسی ویکتوریا به سر می برد.
که البته همین هم باعث شد با سر بره تو در اصطبل اژدهاهای خانگی چارلی!
- شتلق!
- عــــرر.. عــرر!
فلور در حالی که سرش به کاههای کف اصطبل مزین شده بود بلند شد. لگدی به چارچوب در زد و با فریاد گفت:
- نمی دونم دنیا رو چه شده که این سوسماره بد قواره به جای غرشهای سهمگین ..عرعر می کنه!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5241392ebfed9.gif)
جیمز به سرعتی نزدیک به سرعت ماهواره ی امید در حال پرتاب(
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f87046ed246c.gif)
) از زیر پای فلور وارد اصطبل میشه و با هیجان خاص خودش میگه:
- زن دایی. زن دایی.. از وقتی که دای چارلی برای اژدهاهه کارتون شرک رو گذاشت اژدهایهه همش صدای خر در میاره!.. فکر کنم مثل اون یکی آژدهاهه تو کارتون عاشخ شده!:grin:
همزمان با جیمز هم فلور غرولند کنان میگه:" وآو..جیمز بی ادب.. اَری ایچ وقت از این کارا نمی کرد تو توی بی فرئَنگی به مادرت رفتی!.. زود از اصطبل بیا بیرون این سوسمارا بوی خوشی ندارن!"
فلور پشت سر جیمز در رو می بنده و به آسمون روز عروسی ویکی و روبانهای صورتی و فرشته های کوچک بالدار و کمون به دست و قلبهای زیبای معلق تو هوا فکر می کنه. یه نفس عمیق می کشه و بعد زیر لب می گه" عجب اَوای خوبیه جیمز!" و چشمهاش رو باز می کنه و تمام اون چیزها رو می بینه!
جیمز:
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5186251230fd2.gif)
فلور:
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6cacf43898f.gif)
اژدهای پشت در: خره ایز مای لاو!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d4c402897b.gif)