هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۸

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
سوژه جدید:

لینی با عجله جواب سوال عقاب دم در تالارو داد ، به میزی برخورد کرد و در حالی که با دستش محکم پاشو گرفته بود که درد پاش آروم شه فریاد زد: بدبخت شدیم!

ریونیا که تا همین یه لحظه پیش با خوش حالی هرکدوم مشغول کاری بودن بلافاصله سرشونو برگردوندن و به لینی خیره شدن.

لونا از روی مبل بلند شد و گفت: منظورت چیه؟

- یادتونه ما شعر پسرارو خراب کردیم و پسرا هم آبرومونو تو کلاس اسنیپ بردن؟ ( رجوع شود به زیر شیروونی! )

با تکان سر اونا ادامه داد: حالا به خاطر این گندکاری که کردیم میگن که شما وقتی نمیتونین بین خودتون رابطه درس برقرار کنین تو مدرسه هم نمیتونین و باعث ایجاد فساد و از این چرت و پرتا میشین و میخوان گروه مارو حذف کنن از کادر مدرسه!

- کی میخوان بندازنمون بیرون؟

- مک گونگال گفت که چون انتظار چنین چیزی رو نداشتن و قطار هاگ به مشکل برخورده پس فردا باید تخلیه کنیم با قطار برگردیم خونه هامون!

- عـــــــــر عــــــــر!

گابر دست لیسا که زار میزد رو گرفت و گفت: ما باید خودمونو نشون بدیم تا از این کار جلوگیری کنیم.

- منظورت چیه؟

- باید یه کاری ... نمیدونم یه کاری انجام بدیم که نشون بدیم که ما چیزی از گروهای دیگه کم نداریم و حتی از اونا بهتریم!

- مثلا چی کار کنیم؟

در همون لحظه همه به فکر فرو رفتن و به راهی برای نجات فکر کردن.

پس از چندین دقیقه ویولت با خوش حالی گفت: فهمیدم! ایول خوبه نه؟

-

- اممم خب آره هنوز که بتون نگفتم ، گوشاتونو بیارین جلو تا بگم!

ملت ریون کله ها رو جلو بردن تا راه حل رو بشنون ...

^^^^^^^^^^^^^

خب اینم که دیه کاری نداره کلی کار میشه کرد یا حتی میشه از اون عقابه جلو در استفاده کرد که هیشکی نمیتونه جواب بده جز ریونیا پس هیشکی هوش اونارو نداره و خیلیای دیه. بپستین وگرنه پستتون میکنما!




Re: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۸

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
همه ی ملت بدون توجه به لینی و لونا برای نجات دو یار خود به سمت دفتر اسنیپ حمله ور میشن.

دفتر اسنیپ:

تره ور که چیزی نمونده درون دستان اسنیپ له بشه به زور خودشو میکشونه بیرون و میاد از در بیرون بره که ییهو بادراد ریشاشو دراز میکنه و اونو لای ریشاش میذاره.

اسنیپ دوباره وسیله سلاخیشو برمیداره و اینبار با اون میاد به سمت بادراد حمله ور شه که با خوردن چماغی بر سرش پخش زمین میشه.

گابریل با خوش حالی بر روی اسنیپ وایساد و گفت: موفق شدیم.

همون موقع تالار ریون:

لینی و لونا موفق شدن وارد تالار بشن و در جای جای تالار در حال کار گذاشتن تله های مختلفی برای گی انداختن اعضا هستن.

با شنیدن صدای عقاب دم در بلافاصله پشت مجسمه ای بزرگ پناه گرفتن و منتظر وارد شدن ریونیا شدن.

گابر جلوتر از همه وارد تالار شد و گفت: پس کجان؟ حتما یه جایی قائم شدن. زودباشین پخش شین بگردین دنبالشون.

بادراد چشمکی به تری میزنه و هردو وارد دستشویی میشن. دقایقی بعد صدای پقی به گوش میرسه و در روشون قفل میشه.

گابر و ویولت وارد خوابگاه دخترا میشن و دارن توی کمدا دنبال لونا و لینی میگردن که در روی اونا هم قفل میشه.

آلفرد ، آرنولد و بیدل بیخیال موضوع میرن جلوی کنار شومینه روی کاناپه میشینن غافل از اینکه زیرشون چسب قوی وجود داره که دیگه نمیتونن بلند شن.

به همین ترتیب بقیه هم گیر میفتن و لونا و لینی چشمک زنان خارج میشن و تک به تک سراغشون میرن و یه گوشمالی به هرکدوم میدن.

صبح روز بعد:

اعلامیه ای بر روی تابلوی اعلانات وصل شده و ملت سرگرم خوندنشن.


ناظران جدید راونکلاو

از این پس دوشیزه لینی وارنر و دوشیزه لونا لاوگود از سِمَت ِ نظارت راون عزل ( عذل؟ ) شده و دوشیزه گابریل دلاکور و مستر بادراد ریشو بعنوان ناظران جدید راونکلاو شناخته میشوند. دلیل عزل ناظران قبلی ، استکبار بیش از حد آنان بر روی اعضاست که دیشب توسط دوربین های مخصوص در تالار مشاهده شد.

لونا و لینی:

ملت راون:


* پایان سوژه *




Re: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۲:۴۲ یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۸

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
مـاگـل
پیام: 353
آفلاین
کمی آنطرفتر لونا با یک حرکت چوبدستی کف صابونها رو از بین برده و براحتی براه خود ادامه می دهد و لینی مشغول شکاندن قفل در تالار است.

تره ور در دفتر اسنیپ گیر افتاده و در بند کشیده شده ؛ اسنیپ وسایل سلاخی خود را آماده می کند و به سوی او می آید که ناگهان بیست متر ریش از زیر در تو آمده و چاقوی سلاخی را از دست اسنیپ در می آورد.

آرنولد درون تالار مشغول تماشای بیدل، که در حال سرودن یک داستان بلند بالا از این ماجرا بود، بود که کاساندرا با فریاد گفت طالع نحس روی تره ور و بادراد کمک می خوان، تو دفتر اسنیپ...


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۰:۳۷ یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۸

عمه  موریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۸ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸
از کنار بافتنی ها!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6
آفلاین
ساعت 12 نیمه شب. خونه فلیچ
- آییی نفس کش! بیا بیرون ببینم... هوی فلیچ لاشی! بیا اینجا!
در همین موقع هیبت بزرگ فلیچ از در اتاقش بیرون میاد و روی سر آلفرد سایه میندازه.
فلیچ : چه مرگته این موقع شب؟
آلفرد با دست جلوی دماغشو گرفته : گربه منحوست...
گوف! پوف! ترق!
فلیچ چهار پنج تا مشت میکوبونه به سر و کله آلفرد چرا چونکه به ناموسش توهین کرده!
غافل از اینکه لیسا سریعا با جارو رد شده و فلیچ چون سرش گرم بوده هیچی نفهمیده.
لیسا به سرعت میره به طرف پشت خوابگاه و اونجا لینی و لونا رو میبینه که آرنولد رو بسته بندی شده نگه داشتن و پشت در تالار ایستادن.
لینی و لونا بعد از دیدن لیسا :
لیسا سعی میکنه خونسردیشو حفظ بکنه. در همینجا یک قرص آدرنالین میخوره و صحنه اسلوموشن شده و لیسا به سرعت میره و آرنولد رو میگره.

اونطرفا
بادراد با سر وارد مرلینگاه میشه و تری هم باهاشه.
بادراد :
تری :

اونطرفای دیگه ، دفتر اسنیپ...
تق تق تق!
صدای سرد اسنیپ از پشت در اتاقش شنیده شد: کیه؟
-غور غور!
در با صدای قیژقیژی باز میشه و اسنیپ دیده میشه.
- یک غورباقه؟! خوب شد که اومدی من واسه معجون جدیدم نیاز به یک غورباقه داشتم!
تره ور :
نقشه در حال نابودی بود...


بیب...بیب...بیب...بیب...
فعلا زنده!


تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۸

کاساندرا تریلانی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۵ یکشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 229
آفلاین
گابریل در حال اندیشیدن
لیسا: می خوای چی کار کنی؟
گابریل: خفه شو.

پنج دقیقه بعد...

گابریل در حال اندیشیدن
لیسا: الان می رسن.
گابریل: بی شعور دارم تمرکز می کنم.

پنج دقیقه بعد...

گابریل در حال اندیشیدن
لیسا: دیگه وقت نداریم.
گابریل: احمق! صبر کن ببینم می تونم چه کار کنم.

پنج دقیقه بعد...

گابریل در حال اندیشیدن
لیسا: رسیدن.
گابریل: وراج!

صدای شکستن شیشه پنجره خوابگاه دختران به گوش رسید و سه گوی آتشین، غرش کنان به سمت تالار عمومی حمله ور شدند.

گابریل: آها فهمیدم چه کار کنیم! خب برخودتون مسلط باشید و نفس عمیق بکشید. آلفرد نقشه ای داری؟

شصت آلفرد در سوراخ دماغش فرو رفته بود و نمی تونست حرف بزند. شق !!! [افکت تو سری خوردن]

آلفرد: ممنون گابریل. کم کم در حال خفه شدن بودم. هنگامی که سر شب ستارگان را نظاره می کردم، ستاره قطبی را وسط آسمان یافتم. زهره در برج اورانوس بود و مريخ در محاذات قطب. خب کاساندرا از این ها چه نتیجه ای می توان گرفت؟

کاساندرا:

آلفرد: من با تو حرف زدم پیشگوی بزرگ

کاساندرا: خب چیزه، امممم...شاید...شاید فرد مقابل در این عشق سوزان خاکستر شود.

لیسا:

بیدل: بچه ها من یک نظری دارم.

ملت: خب بگو

بیدل: راستش چندان جالب نیست.

ملت: بگو دیگه

بیدل: فحشم نمی دید؟

ملت: زبون باز کن.

بیدل: در خوابگاه رو قفل کنید. وگرنه الان می ریزن اینجا

ملت: !

در:


جلسه اضطراری، کنار شومینه

ویولت چندین و چند پاپیروس و طومار رو توی دستش فشار می دهد و دور میزگردی که کنار شومینه بود، می چرخد.

ویولت: خب من تحقیقات زیادی انجام دادم و نقشه ای دارم که می تونیم لینی و لونا رو برای همیشه از اینجا دور کنیم.

ملت شعار های حماسی سردادند و با دست، جیغ و هورا، ویولت را تشویق کردند.

ویولت: خب نقشه از این قراره. آلفرد تو از در تالار خارج می شی و می ری پیش فلیچ و در خونه اش داد و بیداد می کنی که گربه اش دماغت رو خورده. لیسا تو با جارو کوئیدیچ می ری پشت خوابگاه و از راه پنجره، آرنولد رو سوار جارو کرده و از دست گروگان گیر ها نجات می دی. در همین موقع گابریل داره لینی و لونا رو به آرامش تشویق می کنه. بادراد تو می ری توی مرلینگاه. تره ور تو باید بری معجون عشق اسنیپ رو بدزدی و در دم بخوریش. من در این بین مقداری کف صابون جلوی در خوابگاه می ریزم. گویندالین تو باید نیزه زره جلوی در رو برداری و بیای توی تالار. اونوقت دقیقا در سه متری در خوابگاه کمین کن و سر نیزه رو در جهت شمال با زاویه چهل و پنج درجه رو به آسمان بگیر. پیری تو باید همین جا بشینی و آینده رو ببینی که اگر تقدیر با ما یار نبود، نقشه بتا رو اجرا... اهم، اهمم، اُهو اُهو اُهو...خرررررت، تف...ماااااا، بععععع... پق!

ویولت لیوان آب جوشی را که روی میزگرد قرار دارد سر می کشد و گلوش را صاف می کند.

ویولت: عذر می خوام. داشتم می گفتم. حالا توضیح می دم که قراره چی بشه. گابریل در رو باز می کنه و می پره توی بغل لینی. تره ور دقت کن که تو در این لحظه باید معجون عشق رو خورده و وسط دست های من آماده اتمام ماموریتت باشی. من تره ور رو پرت می کنم توی دست های گابریل و گابریل، تره ور رو توی حلق لینی فرو می بره. یعنی لینی تره ور رو می خوره!

تره ور: تصویر کوچک شده

ویولت: بنابراین معجون عشق اثر کرده و لینی عاشق گابریل می شه. گابریل حواست باشه که لینی خیلی با تو احساس نزدیکی پیدا نکنه! همین طور که لینی رو مست خودت کردی، توی بغلت نگه اش دار و ببرش کنار پنجره و از اونجا بندازش پایین. می مونه لونا. لونا می ره روی کف صابون ها و لیز می خوره و سه متر اونطرف تر شکمش با نیزه گویندالین سفره می شه. نقشه ما در این جا به پایان می رسه و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شه. بیدل می دونی نقش تو در این ماجرا چیه؟ میشینی رو مبل و یک داستان عشقی [!] از وقایع امشب تهیه می کنی. خب کاساندرا آینده رو چه طور می بینی؟

کاساندرا: استقلال می بره!

آلفرد: ببخشید...من با فلیچ چه کنم؟

ویولت: تو فقط باید همون کاری رو که بهت گفتم انجام بدی.

بادراد: بقیه ماموریت من چی هست؟

ویولت کاغذ هایش را از بالا تا پایین دوباره خواند اما جوابی را برای بادراد پیدا نکرد.

ویولت: بادراد غیر از این کار، چیز دیگه ای برای تو در نظر گرفته نشده. تری بوت، تو اعتماد به نفس نداری. ممکنه نقشه رو خراب کنی. اگر خواستی میتونی بری کمک بادراد. نقشه رو شروع می کنیم.

ناگهان تالار به جنب و جوش افتاد و نقشه شوم ویولت بودلر آغاز شد.


ادامه دارد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۱ ۰:۰۰:۰۵
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۱ ۰:۰۲:۴۶
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۱ ۰:۰۵:۰۶
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۱ ۰:۰۸:۴۲
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۱ ۰:۱۳:۱۷
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۱ ۰:۱۵:۰۴
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۱ ۰:۱۷:۳۰
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۱ ۰:۲۵:۲۶

در دست ساخت ...


Re: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ پنجشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۸

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
کیلومترها آن طرف تر ، درون غار:

آرنولد به حالت عادی خود برگشته و به جای اینکه عقاب باشه ، آدمه!

لینی و لونا چماغ به دست ( یه جایی همون اطراف یه چوب برداشتن! ) به سمت آرنولد حمله ور میشن و چند دیقه بعد ...

آرنولد:

لینی و لونا:

- من بی تقصیرم.

- توضیح بده.

- خواستیم واستون جشن بگیریم...

- خر خودتی!

ساعاتی بعد:

لینی و لونا مغز آرنولد رو خوردن که ما تورو بعد از خودمون ناظر میکنیم و تو مقام بالایی پیدا میکنی و اینا و کلا تونستن آرنولد رو راضی کنن برشون گردونه تالار.

بنابراین آرنولد با هزار زور و تقلا دوباره عقاب شد و اون دوتارو برداشت که بیاره به تالار و مقامشو بگیره حال کنه.

همون موقع ، بالای برج ریون:

آلفرد که دم و دستگاه نجومش رو پهن کرده بود بالای برج و به دور از دعوا بود ، چون میدونست خودش ناظر میشه بلافاصله با دیدن آرنولد ، که دو عدد دختر را حمل میکرد همه چیزشو ول کرد پرید بیاد تالار.

تالار ریون:

آلفرد نفس نفس زنان رو به اعضای ریون گفت: لینی و لونا دارن با آرنولد میان اینجا.




Re: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ پنجشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۸

عمه  موریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۸ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸
از کنار بافتنی ها!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6
آفلاین
ملت همینجوری در حال تشویق و سوت و دست هستن.
گابر : بچه ها...
سوت سوت دست دست!
- عهم!
سووووت‍! حالا دست!
- یک حرفی دار...
بادراد اومده وسط قر میده و بچه ها هم دوره کردنش دارن دست میزنن!
گابر : بچــــــــــــــــــــــه ها!
تالار یهو ساکت میشه و نگاه ها به طرف گابریل خشمگین برمیگرده.
گابریل به حالت یک نگاه به بچه ها میندازه و میگه : اینجا نوشته که ناظران! حالا شما ادامش رو خوندین؟!
بچه ها همگی یک صدا : ادامه؟
گابر شروع میکنه به خوندن ادامه نامه که اون طرفش چاپ شده بوده.
تعریف نوسازی تالار : همه بچه های راونکلاو از دم تیغ رد میشن! موجودات فرستاده میشن باغ وحش! و تالار پر میشه از خیل تازه واردان و احتمالا چند غول بیابونی!
ریونکلاوی ها :
گابریل ادامه میده : واسه همین باید ناظر داشته باشیم! من دوست ندارم اون دو تا برگردن پس من خودمو ناظر اعلام میکنم!
بادراد : نخیرم! تو چرا ناظر؟
بیدل : همتون گمشین! فقط خودم!
آلفرد : باو من!
- من!
- من!
- من!
- سرت تو ان!
و کتک کاری آغاز میشه...!

...........
میگم یک کاری بکنید که لینی و لونا با عقاب یهو بیان اون کنفرانس آخر هفته! چطوره؟


بیب...بیب...بیب...بیب...
فعلا زنده!


Re: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ پنجشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۸

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
صبح روز بعد:

ملت ریون که از نبود دو ناظر بوقی خود و همچنین حکومت نظامی تا شب روز قبل بیدار مونده بودن ، صبح با قیافه هایی خواب آلود بیدار شدن.

- آخییی امروز نباید کاری برای لینی کنم!

آلفرد خمیازه ای کشید و گفت: منم نباید جورابای بوگندوی لونارو بشورم.
.
.
.
.

در همین حین در خوابگاه پسران باز میشه و گابر در آستانه ی اون ظاهر میشه.

بادراد بلافاصله از روی تخت بلند شد و گفت: من کاری نکردم!

- میدونم باو. کسی آرنولد رو ندیده؟ باید تا الان بر میگشت هیچ وقت این موقع تو غارش نمیموند.

- حتما داره با اون دو تا کله پوک سر میکنه.

- شایدم لینی و لونا دارن حکومت نظامیشونو روی اون خالی میکنن.

- نه بابا به یه عقاب؟

آلفرد به سمت در رفت و گفت: اصلا مهم نی داره چی کار میکنه. من یکی که میخوام از نبود اون دو تا نهایت استفاده رو بکنم.

سپس بدون هیچ حرفی از خوابگاه خارج شد.

تالار ریون:

اعضای ریون مات و مبهوت به اعلامیه ی جدیدی که بر روی تابلوی اعلاناتشون با عنوان خطاب به ناظران ریون خیره شدن.

خطاب به ناظران ریون
دوشیزه لاوگود و دوشیزه وارنر

اینجانب از شما دعوت میشود که در کنفرانسی که آخر هفته برگزار میشود شرکت نمایید. شرکت نکردن ناظران هرکدام از گروه ها در این کنفرانس مساویست با عدم تغییرات و رسیدگی و نوسازی تالار.

ملت:




Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ جمعه ۵ تیر ۱۳۸۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 708
آفلاین
-اوه! لونا!
-بادراد.. گابریل..؟
-اون دختره ی جلف رو بیخیال!
-بادراد..
-لونا !

لونا به چشمان بادراد نگاهی میکنه. بادراد از توی جیبش یه تک شاخ در میاره، با چوبدستی کاری میکنه که تک شاخ تمام اب بدنش کشیده شه بیرون و میچروکه و بعد شاخ چروکیده اش رو در میاره به لونا.

-شاخ تک شاخ!
- چروکیده.. وای بادراد، تو به اندازه ی تمام پسرهایی که توی عمرم دیدم خوبی.
-پسر؟ جدا"؟ یعنی میخوای بگی تو دوست پسر هم داشتی؟ عجب خری بوده، کی بوده حالا؟

لونا کمی فکر میکنه و متوجه میشه که اصلا تا اون موقع بی اف نداشته.

-اوهووو..اوهووو..من تاحالا دوست پسر نداشته ام! عَررررررررررر!
-گریه نکن لونا.. ببین، من و تو خیلی با هم تفاهم داریم.
-مثلا"؟
-مثلا".. من ریش دارم، تو هم داری. من اول اسمم ب داره، مال تو هم نداره! (کپی رایت بای فنگ!) تفاهم از این بیشتر؟
-میدونی چیه بادراد ، تو راست میگی. بیا با هم بریم بیرون.

بادراد : کجا مثلا"؟
-بریم کوه!
-هممم.. من یه فکری دارم. بیا با یه عقاب بریم کوه.
-آخ جووون. عقاب سواری!

و بدون کمترین دردسری لونا از پنجره میاد بیرون و میپره روی عقاب. آرنولد با غرولند به لونا تشر میزنه:
-هوی! سوار شتر که نمیشی خانوم محترم، سوار جنتل مَن داری میشی.
-آخِی !بادراد، چه عقابت خَره، حرف هم میزنه؟ بگو مامان..بگو!
آرنولد:

نیم ساعت بعد- سالن عمومی

بادراد نشسته روی میز و داره ناخوناشو سوهان میکنه و فوتش میکنه. کل ملت ریون هم دورش جمع شده اند.

بادراد: از من تشکر کنید..
لیسا: مرسی بادراد.
بادی: نه خیر، همه اتون!
بیدل: مرسی.
- ؟
تره ور: مرسی!
بادراد: صبر کنید.. گابر، تو نمیخوای چیزی بگی؟
گابر: چرا پاتو از روی میز بردار!

و با چماغش به دماغ بادراد اشاره کرد. لحظه ای بعد، بادراد به صورت ِ پسر گلی نشسته بود.


[b]دیگه ب


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۸۸

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
گابریل در حالیکه به آرنولد نگاه می کرد گفت : حقه؟
و سپس رویش را به طرف بادراد برگردوند و گفت : اوهوم... حقه!
بادراد :

ساعت دوازده نیمه شب ، کنار شومینه

بادراد پاورچین پاورچین در حالیکه عرق سردی روی بدنش نشسته بود به طرف کنار شومینه در حالیکه لینی و لونا کنارهمدیگه روی تخت پادشاهی خوابشون برده بود حرکت کرد.

به لینی که صورتش توسط نور آتش درون شومینه روشن می شد نگاه کرد.
- هی! پیس! هی! لینی!

لینی چشماش رو نیمه باز کرد و با دیدن بادراد بلافاصله سیخ نشست.
- تو اینجا چی کار می کنی؟! مگه نمی دونی اینجا حکومت نظامیه؟
و خواست که لونا رو بیدار کنه و اعلام آماده باش بده که بادراد با دست اونو ساکت کرد.

بادراد : لینی جون! نمی دونی چقدر منتظر این لحظه بودم! مگه فکر می کنی نمی دونستم چقدر از ریشای من خوشت میاد؟ الان بهترین وقته هانی. همه خوابن و میتونیم یکم خلوت کنیم!

لینی که آروم شده بود دستی به ریش های بادراد میکشه. در همین لحظه بادراد می خواد منصرف بشه و لینی رو ببره توی یکی از این کلاسای متروکه هاگوارتز ( ) که تصویر گابر چماغ بدست این تصور شیرین رو خراب میکنه.

بادراد نگاهی به لینی کرد و گفت : لینی جون بریم کنار پنجره اونجا هواش خوبه!
لینی : باشه بادراد جونم! ( باو تقصیر من نیست لینی از ریش خوشش میاد! :دی )

بادراد هم تیریپ اون شاهزاده های قهرمان توی فیلم ها و کارتون های دیزنی لینی رو بغل می کنه و میبرش کنار پنجره و پنجره رو باز میکنه.

عیــــــــی! تــــــق!

بادراد ابتدا نگاهی به دستان خالی و سپس به عقابی که بی سر و صدا لینی رو به طرف یکی از کوه های هاگزمید می بره میکنه و بعد به لونا که حالا تنها و بی دفاعه و وقت داره که تا موقع بازگشت آرنولد برای بردن لونا یک مقدار...


[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.