هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ پنجشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۶

هانا آبوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۵ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱:۱۹ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۹
از قبرستون
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
درمحوطه کناردریاچه

دانگ:بذار یکباردیگه قضیه گم شدن رو مرور کنیم وشروع کرد به صحبت:ما.....تااینکه رسیدیم به کتک زدن آنتونی.
ویکباردیگر شروع به کتک زدن آنتون این باربه جای دستشویی سرش رو زیر آبدریاچه گذاشتند قیافه آنتون درزیر آب به این صورت شد ووقتی کتک خوردن به اتمام رسید.چیزی رو که زیر آب دیده بوددرآورد.همه دهانهایشان نیمه باز بودوبه دست آنتون نگاه می کردند:آره عینک بود خود خودش بود.بازم دعوابرای به دست آوردن عینک وحال کردن.
همه یکصدا گفتند: چطوراومده اینجا؟

پیوز:موقعی که داشتیم کتک کاری می کردیم دیدم که فقط مونداگاس از جفتمون رد شد.

لودو:ای....((شئونات اسلامی رو رعایت کردمدیگه مااینیم.))توروحش،هنوز دست ازاین قرتی بازی هاش دست برنداشته؟باید به ننه بگم که حالشو سرجاش بیاره.

گرم صحبت بودن وهواسشان به آنتون نبود.آنتون جیم شده بود رفته بود سراغ چشم چرانی.یه لحظه نگاهها درهم تلاقی کرد ویک فکر از ذهنشون گذشت ((که چطوری می خوان ازعینک استفاده کنند چون همه دخترا می دونستند))وسپس همه حمله به سمت تالار.

پیوز :این هنوز دراز...براش دارم ........


سلام هاناي عزيز.
سعي كن وقتي پست ميزني به موضوع تاپيك و روند پستهاي قبلي دقت كافي رو داشته باشي...
همونطور كه ميبيني موضوع بايد بيشتر روي مرگ لودو و جانشين اون براي نظارت هست. و جدالي كه بين درك، دنيس و اريكا وجود داره.

در ضمن سعي كن ديالوگهات رو در پست طنز قوي تر انتخاب كني.

ممنون؛

«دوستان ميتونن اين پست رو در نظر نگيرند»


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۴:۲۱:۲۳

[b][size=medium][color=0000FF][font=Arial]واقعا کی جوابگوی تصمی�


Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۶

درکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۶ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۱۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
از اون بالا کفتر که هیچ، کرکس هم نمیاد
گروه:
مـاگـل
پیام: 299
آفلاین
یه پیشنهاد که فک کنم اگه عملیش کنین بد نباشه. برای هر پستتون یه اسم بذارید. مثل سریال ها که مثلا می نوسن این قسمت: "........" شما هم بالای هر پست، برای اون قسمت یه اسم بذارید
--------------------------------------------------
این قسمت: تبلیغات

(اولی روح مرحوم لودو، دومی پیوز و سومی دانگ)
روح مرحوم لودو و پیوز و دانگ سه تایی می ریزن سر آنتونی و تا می خوره می زننش. البته آنتونی کمتر از همه کتک می خوره چون اون سه تا از ترس اینکه یکی عینک رو کش بره، همدیگه رو هم می زدن. (حال می کنی رفاقت هافلی رو؟ )
---------------- نیم ساعت بعد-------------------
لودو، دانگ، پیوز و آنتونی با حالت کسایی که تازگی فهمیدن دوس دخترشون دیمنتور بوده، زانوی غم بغل کردن و نشستن یه گوشه.
آنتونی: "ای مرده شور ببرتتون. هی هافل هافل همین بود؟ هنوز نیومده عینکمو گم و گور کردید."
لودو، دانگ و پیوز:
این دفعه آنتونی یه کتک حسابی می خوره چون دیگه اون سه تا حواسشون به کش رفتن عینک نبود.
---------------- نیم ساعت بعد-------------------
لودو، دانگ، پیوز و آنتونی با حالت کسایی که تازگی فهمیدن دوس دخترشون دیمنتور بوده، زانوی غم بغل کردن و نشستن یه گوشه.
آنتونی: "ای مرده شور ببرتتون. هی هافل هافل همین بود؟ هنوز نیومده عینکمو گم و گور کردید."
لودو، دانگ و پیوز:
این دفعه آنتونی یه کتک حسابی می خوره چون دیگه اون سه تا حواسشون به کش رفتن عینک نبود.
(چی؟ این قسمت رو دوبار نوشتم؟ نه عزیز من این چهار تا خل و چل دوبار این قسمت رو اجرا کردن )
---------------- نیم ساعت بعد-------------------
لودو، دانگ، پیوز و آنتونی دارن آماده میشن که دوباره همون کارها رو تکرار کنن که یهو درک از راه می رسه و یه کاغذ میده دستشون.

نقل قول:
عینک با ارزشی رو گم کردید و نمی تونید پیداش کنید؟ خب از یک ناظر خوب کمک بخواهید تا نظری بندازه و پیداش کنه! به درک رای بدید تا هر چه سریع تر عینک رو براتون پیدا کنه


کمی اون طرف تر، اریکا دخترا رو جمع کرده و داره براشون صحبت می کنه.
اریکا: "این پسرا دارن غیر قابل کنترل میشن. امروز دیدید که دانگ می خواست از زیر برزنت حموم رد شه و پیوز هم داشت از بین برزنت، زاغ می زد. ما به یه ناظر نیاز داریم تا جلوی اونا رو بگیره!"
درک آروم و آهسته میره بین دخترا و دست هر کدوم یه تیکه کاغذ میده که روش نوشته:

نقل قول:
آیا می دانید که به تازگی عینکی وارد تالار شده که می تواند پشت اجسام را ببیند؟ یعنی اینکه پسرها می توانند بدون اینکه شما متوجه شوید، چش چرانی کنند!!! به حاچ درک رای دهید تا با احیای آسلام شما را از چشمان بی ناموسان در امان دارد!


درک داره آگهی های تبلیغاتیش رو پخش می کنه و چون حواسش نیست، یکی هم میده به اریکا!
اریکا: آیییییییییییی نفس کش!
------------------------------------------------
باب آنتونی بذار به نظارتمون برسیم. این سوژه عینک دیگه چه صیغه بی ناموسیه. بذار من ناظر شم بعد خودم برات بی ناموسی رو آزاد می کنم!!!


ویرایش شده توسط درک در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۹ ۱۳:۴۶:۰۸


Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۶

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
بمحض اینکه لودو غیب میشه پیوز هم غیب میشه و این قضیه از چشمان تیزبین بیناموسی ماندانگاس دور نمیمونه.
ابر بالای سر ماندی:ما که دو تا روح بیشتر تو تالار نداریم الان/بعد اینام که با هم غیب شدن...نه نه غیر ممکنه اینا دو تاشون مذکرن ولی از کجا معلوم لودو قزوینی نبوده؟

خلاصه با این افکار پریشان ناموس زده دور میفته دور حموم تا اینا رو پیدا کنه ابتدا میره قسمت پسرا سپس میره قسمت دخترا:اریکا:چشیوس درویشیوس
ماندی:آخ آخ چشم...روشندل شدم!

بعد از بهبودی ابتدا میره قسمت کودکان و سپس میره قسمت دخترا:نیمفا:گوریوس گمشوسیوس
ماندانگاس:

بعد از بهبودی میره قسمت کهنسالان و سپس میره قسمت دخترا:دنیس:جز جگریوس
ماندی:آخ آخ کبدم

مجددا بعد از بهودی راه میفته و این دفعه میره سراغ دستشوئیها و استثنائا اول میره قسمت آقایان که ناگهان از آنجا صدائی میشنوه و سرشو میکنه تو تا ببینه چه خبره:پیوز سر توالت وایساده و سر لودو را هی میکنه تو آب و دوباره در میاره...در همین حین ناگهان چشمان لودو به ماندی میفته:
_کمیل جون...غل غل غل...دستم به....غل غل غل...دامنت....غل غل غل...داره خفم....غل غل...میکنه

ماندی خودشو میزنه به کوچه علی چپ:چی میگی علیرضا؟
لودو:میگم...غل غل...هل من ....غل غل غل...ناصرا...اگزم...ینصرنی؟
ماندی:این که الان گفتی یعنی چه؟

لودو:میگم...غل غل غل...کن یو...اگزم...هلپ...غل غل....می؟...غل غل غل
ماندی:چی میگه؟

ناگهان لودو قاط میزنه و پیوز را میکوبه تو دیفال و میپره بیخ خر ماندی رو میگیره و میگه:نامرد بوقی بوق زده بوق آبادی اصل بوق زاده به چهار زبون زنده و مرده دنیا گفتم اون وقت هنوز نفهمیدی؟
در اینجا ماندی که در حال رو به قبله شدن بود تمام توانشو جمع میکنه و در یک حرکت انتحاری خودشو راحت میکنه و لودو رو ناراحت.
ناگهان لودو در دماغشو میگیره و در حالی که بطرف در میدوه به پیوز میگه:فرار کن...شیمیائی زد...اکسیژن...اکسیژن...
پیوز:اینقدر کلتو کردم تو آب فاضلاب! تا بفهمی تو الان یه روحی نه یه انسان زنده/بعد هنوز میگی اکسیژن؟/تو هنوز نفهمیدی که دیگه نه تو آب خفه میشی و نه این بوها رو میتونی استشمام کنی؟

در همی حین صداهائی گنگ و بلند از طرف حموم میاد و این سه نفر هم که کنجکاو شدن به اون سمت میرن.
تا به آستانه در حمام میرسن میبینن ننه هلگا با یه پسر بلند قامت قوی هیکل که شورتی گل منگولی و مامان دوز به پا داره وایساده و داره میگه:این تن لش که میبینید اسمش آنتونینه و خاک به سر قبلا مرگخوار بوده حالام اومده اینجا تا آدم شه مام که کارمون تو هافل همینه درازگوش تحویل میگیریم جادوگر اصیل تحویل میدیم خلاصه که الان وارد هافل شده خبر مرگش.
ماندی در خالی که داره آنتونینو ورانداز میکنه به لودو میگه:این عینکه که به چششه چقدر شبیهه همون عینک بیناموسیه که میتونه تا اندرون همه چی رو ببینه همون که من پارسال موقع بازدید شبانه از خوابگاه دخترا زده بودم!(با این فکر چشاش باباقوری عشقولانه میشن و میره تو خلا :angel:)

لودو:ببینم اون عینکا میتونن پشت برزنت ضد آب طلسم شده رم ببینه؟
ماندی:آره یادش بخیر لامصب چه ریزولیشنی هم داشت
لودو:یعنی الان داره ناموسای ما رو میبینه؟
ماندی:آره دیگه پس فکر کردی واسه چی نیشش بازه
لودو:عجب چه جالب ....وایسو ببینم چی گفتی؟
_آی ملتتتتتتتتتتتتتت بگیرید این رعیت پدر سوخته رو.......



Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۶

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
مـاگـل
پیام: 730
آفلاین
نامردا من رو كشتن!
لينك پستهاي آرماديلو. بخونيد ضرر نداره!
ولي بوقيا من فقط تو اين سوژه مردم ها! من رو همه جا كشته نكنيد! گناه دارم!
---------------------------------------------------------------

فردا روز...

ملت هافل كه كُل ِ ديروز و ديشب رو به گيس و گيس كشي به صبح رسونده بودند! ظهر روز بعد حدود ساعت 4 و5 بعد از ظهر كه از خواب پا ميشن به دستور ماندانگاس ميرين حموم تا اعصاباشون آروم شه!
البته ماندانگاس گفته بود كه لودوي مرحوم به خوابش اومده و گفته كه ملت رو ببر حموم كنن... اما ملت فكر ميكنن دانگ به خاطر مقاصد پليد و بيناموس گرايانه ي خودش اين پيشنهاد رو داده... كلآ گاس گاس حموم رفتن ِ دسته جمعي رو خيلي دوست داره!


حمام عمومي تالار!

وسط حموم پرده ي برزنتي و ضد ِ آب ِ هميشگي كشيده شده و توسط اون استخر ِ حموم به دو قسمت ِ زنونه و مردونه تقسيم شده!
نور خورشيد از پنجره ي حوموم (اين پنجره هم مجازيه! گير نديد! ) كه عكس نيمه بي ناموسي ِ هلگا هافلپاف، با شيشه هاي رنگي روش نقش بسته شده؛ به داخل ميتابه و با گذر از شيشه هاي رنگي، رنگارنگ ميشه و خلاصه كلي فضاي حموم خوشگل-مامان شده!

درك ماندانگاس رو از زير برزنت(داخل آب) ميكشه طرف پسرا () و دم گوشش ميگه:
- ببين كميل(!) اگه من ناظر شم... ببين اگه بشم هر كار بگي ميكنم.
دانگاس سعي ميكنه خودش رو از دست درك رها كنه و ميگه: باشه باشه... ببين بزار من به كارم برسم... بعد صحبت ميكنيم.
و نفس ميگيره و دوباره زير آبي ميره تا خودش رو از زير برزنت به اونطرف برسونه...

- هوووي... دانگي اينقدر زحمت نكش... لودوي خدا بيامرز اون برزنت رو طلسم كرده. كسي نميتونه رد شه از زيرش.
اين صداي دنيس بود كه به قصد ضايع كردن دانگاس، هوار ميكشيد!
صداي دنيس در حموم پيچيد و اِما با شنيدن اسم لودو شروع كرد هاي هاي گريه كردن:
- هاي هاي... فيخ فيخ... گريــــــــــه! ايه ايه ايه... گريـه!!!

- استوپيفاي!
ورد ِ اريكا به پيوز ميخوره و پيوز كه روي برزنت نشسته بود و اونطرف رو ديد ميزد، بيهوش شد و افتاد تو آب!
نيمفادورا: تكبير!!!
ملت دخترونه: الویزارد! الویزارد! مرگ بر بي ناموس! درود بر باناموس! سلام بر روح ِِ سفيد ِ لودو! نفرين بر بورگين صفت!....
بعد از اتمام تكبير!!! ريتا از اونطرف برزنت داد ميزنه:
- من كاري به اين كارا ندارم... يكي بايد ناظر شه كه مثل لودو مواظب ساحره ها باشه...

در همين لحظه روح لودو در بين انوار رنگارنگ خورشيد و بخار ِ حموم به سختي ديده ميشه: (ديالوگ زير را با صداي خفن بخوانيد!)
- هوووو.... هاااا.... (صداهاي خفن كه در حمام ميپيچد!) دوستان هافلي ِ من! ناموس را پاس بداريد!!!
و روح لودو ناپديد ميشه!...

--------------------------------------------------------
تو رو خدا قشنگ و جديد ادامه بديد...! ارزشي نكنيد باز مسابقه بزاريد بين اعضا.

مرسي.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۸ ۱۸:۱۹:۱۲

ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۶

درکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۶ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۱۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
از اون بالا کفتر که هیچ، کرکس هم نمیاد
گروه:
مـاگـل
پیام: 299
آفلاین
1- این پست دارای سوژه جدیده. سوژه قبلی از رونق افتاده و دنبال نمی شه.
2- اتفاقات این پست، مربوط به قبل از ماجراهای مسابقه آرمادیلو است. پیشنهاد می کنم حداقل پست اول مسابقه آرمادیلو رو بخونین.
-----------------------------------------------------------------
"نــــــــــــــــــــــه، دروغ میگید. من باور ندارم. لودوی من نمرده. لودوی من نمرده."
اما همین طور که جیغ می زنه، صورت علیرضا رو چنگ می زنه. (حالا فهمیدید چرا علیرضا قهر کرده بود نمی ذاشت کسی بغلش کنه؟ ) دانگ دست انداخته دور گردن اما و مثلا داره اونو دل داری میده. دانگ همین طور که داره سعی می کنه زنجیری که گردن اماست رو قاپ بزنه میگه: "اما جون باید صبر داشته باشی. این شتریه که عجل تو پاچه هر کسی می کنه!" (خب از یه دله دزد انتظار نداشته باشین بهتر از این ضرب المثل بگه.)
اون طرف تر درک یه مشت می کوبه زیر چش دنیس. (خواننده: )
اون طرف تر تر اریکا داره سر هزینه ماشین نعشه کش با دو تا قبر پاتر چونه می زنه.
قبر پاتر اول: "خانم این مرده تون خیلی اذیت کرد. تا از سر خونه آوردیمش اینجا گوشمون کر کرد. یه ریز می گفت من کجام؟ چرا منو گذاشتید تو نعشه کش و از این جور حرفا"
اریکا: " هووووووووم! احتمالا چون تازه مرده بوده، گرم گرم بوده نمی فهمیده که مرده."
قبر پاتر دو: "تازه خیلی هم بی ادبه. همش می گفت «اون بوق رو خاموش کنین» البته من نمی دونم خاموش کردن یعنی چی ولی می دونم که بوق معنی بدی میده!"
اریکا: "خب حالا شما ببخشش. آخر عمری یه بوقی خورده. حالا شما بفرمایین چقد میشه."
قبر پاتر اول: "دو هزار گالئون"
اریکا: " دو هزار گالئون؟ من این همه پول از کجا بیارم؟"
قبر پاتر اول: "من نمی دونم. یالا پول ما رو بدید بریم."
اریکا: " آها! الان معاونشو صدا می زنم میگم بیاد بهتون بده. دررررررررررررک! درک بیا اینجا بینم."
اون طرف تر، درک میشینه و لگد دنیس از بالا سرش رد میشه و یه آپرکات می زنه زیر چونه دنیس و میره اون طرف تر تر پیش اریکا.
اریکا: "درک تو معاون لودو بودی بیا پول اینا رو بده."
درک به این حالت در میاد و دستشو یه چند متری دراز می کنه و دنیس رو می کشه جلو و میگه: "بفرما دنیس خان. مگه تو خودتو به جای لودو کاپیتان نکردی، حالا بیا پول اینا رو بده."
دنیس پولو میده تا قبر پاتر ها برن و نویسنده پست از دستشون راحت شه. ( )
اون طرف تر تر تر، اسپی داره با نعش لودو حرف می زنه: "لودو کجا رفتی؟ تو که جوون بودی. تازه هنوز رو گچ شکم منم یادگاری ننوشته بودی!" (اشاره به پست بازی آرمادیلو)
لودو به زور پا میشه و میگه: "یه خودکار بده تا برات بنویسم."
اسپی: "اولا که باید بگی قلم پر، رول باید پاتریانه باشه و دوما تو مردی نباید یادگاری بنویسی. خوب نیست مرده این قدر جلف باشه."
لودو: "بابا من نمردم!"
پیوز که تا اون لحظه اون طرف تر تر تر تر داشت از خوشحالی می رقصید، می پره و جلو دهن لودو رو میگیره تا حرف نزنه و آروم در گوشش میگه: "باب ساکت شو. بعد یه عمری دارم از تک روح تالار بودن در میام. خب ساکت شو دیگه."
و لودو هم ساکت میشه. البت نه به این خاطر که به حرف پیوز گوش کرد بلکه به این خاطر که این دفعه جدی جدی خفه شد. ( لودو حالا فهمیدی قاتل واقعیت کیه؟)
درک: "باب ملت پستم طولانی شد بیاید این مرده رو بشورید دیگه."
نیمفا: "آخه عقل کل مگه ما ماگلیم که مرده رو بشوریم؟ یه ورد می خونیم تموم میشه میره پی کارش دیگه. بیا. ماراداها شاوارا!"
و مرده لودو شسته میشه. (پس من چرا این پستو تو حموم عمومی زدم؟)
و ملت راه میفتن به طرف قبرستان مرلین (ک) تا لودو رو دفن کنن.
(این قسمت ماجرا تو مسابقه آرمادیلو توضیح داده شده.)
بچه ها خسته و کوفته از مراسم لودوی گور به گور شده (اشاره به آخرین پست آرمادیلو و گور به گور شدن لودو توسط دامبل) برگشتن. اریکا به زور علیرضا رو که قهر کرده بغل کرده و علیرضا هم مدام اونو چنگ می زنه تا تلافی چنگ های اما رو در بیاره.
اریکا که حسابی عصبانی شده، داد می زنه: "علیرضا ساکت بشین و گرنه از تالار معلقت می کنم!"
دنیس: "اریکا جون برو بخواب. خسته ای داری هذیون میگی. تو خیلی وقته که دیگه ناظر نیستی."
اریکا: "نخیر ، حالا که لودو مرده، من دوباره ناظرم."
درک: "اریکا دنیس راست میگه. برو بخواب داری هذیون میگی. همه می دونن که بعد از لودو، من که معاونش بودم ناظر میشم."
دنیس: "اوهو اوهو! تو کوییدیچ من به جای لودو کاپیتان شدم، تو تالار هم من به جاش ناظر میشم "
(اولی درکه، دومی دنیسه، سومی هم اریکا که مثل ناظر تالار مرده ها افتادن به جون هم.)
-----------------------------------------------------------------
از اون جایی که تو هافل هیچ کدوم از سوژه ها به تاپیکشون مربوط نیستن، فعلا می تونید ماجرای جانشینی لودو رو اینجا دنبال کنین.


به به به... سلام درك جووون...

چه عجب يكي از بهترين نويسنده ي تالار رو ديدم(رَنك!)... مزين كرديد!

درك جان پستت خيلي باحال بود. سوژه ي زيبا كه اميدوارم همينطور خوب پيش بره...

كلي خنديدم... و ايرادي نداشت پستت. فقط سه مورد رو بگم:
1. پاراگراف بنديت خوبه. ولي لازمه بين بعضي پاراگرافهات يه اينتر اضافه بزني حتمآ. جاهايي كه يكم فاصله زماني داره. يا ميخواي خواننده اين احساس رو بكنه. يا مثلآ همين آخر ِ پست.. (خودت بهتر ميدوني.)
2. كمبود "چكش" ديده شد در پستت! از چكش ميتوني خيلي قشنگ استفاده كني. البته شايد سبكت اينطوريه و حال نميكنه. پس ايراد نميشه گرفت. ولي داشته باشه در جاهاي لازم. به خنده كمك ميكنه.
3. از كسره " ِ " (Shift + D) هم استفاده كن براي بهتر خونده شدن پستت.(با توجه به اين پست و پست زنگ تفريح اين رو ميگم!)

موفق باشي.
بيشتر پست بزن!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۸ ۱۸:۱۱:۳۷
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۸ ۱۸:۱۳:۲۹


Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶

هانا آبوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۵ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱:۱۹ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۹
از قبرستون
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
ریتا که بیرون اومد قدرت تکلم نداشت وهنوزتوی قیافه اش ترس نمایان بود.مستقیم به سمت خوابگاه دخترانه رفت.اونجا بلاخره هانارو دید وتونست تمامی ماجرا روکه شاهد وشنیده بود برای اون تعریف کردو هرچی ترس توی دلش هست خالی کنه بلاخره اروم شد.هانا بلند شدودستمالی به دست ریتا دادکه عرق سرد نشسته بروی پیشانیشو پاک کنه.

واقعا درک چرا باید این کار رو بکنه اینها فکرهایی بودکه به سرعت ازذهن هانا می گذشت.دراین فکرهابودکه بایکی ازبچه های هافل برخورکردوبه خودش برگشت وفهمید که به تالار رسیده است و بچه های هافل رو دید که دور هم نشسته بودندازاونجا می گذشت که حرف هایی رو که نباید بشنو رو شنیدبنابراین جهت حرکت خودشو به سمت بچه ها تغییر داد.اونا با دیدن هانا به هیس... هیس افتادن هانا خودشو بین دانگ ونیمفادرا جادادوگفت:لازم نیست هیس... هیس کنید.من همه چی رو می دونمهمه قیافه ها تغییرکرد.
بعضیها متعجب وبعضی هاناراحت بودند.
یک ریز شروع به صحبت کرد و واوننداز تمامی ماجرا روگفت وپس از اتمام به نفس ..نفس افتاد.همه درحال تفکر بودندکه ماجرا های چند روز قبل رو به هم ربط بدهند.
که پیوزبا حالتی حق به جانب شروع به حرکت کرد همه نگاه ها متوجه اوبود که انگار می خواست حرفی بزند....

..............................................................................................

اولین باره تا بیفتم روی دور این بیشتر به ذهنم نمی رسه.فقط حالم رو نگیرید. باتشکر.

سلام هانا جان

برای شروع خیلی هم خوب نوشتی ولی خوب به یک سری مسائل که میگم دقت کن تا بهتر از این بشه و در یک مدت کم به نتیجه مطلوب برسی .

اول اینکه پست و میشه به چند قسمت تقسیم کرد ( اینی که میگم توی ایفای نقش مهمه و در داستان نویسی خیلی بیشتره ) :

1- فضا سازی 2- نگارش 3- سوژه 4 – قالب ( طنز و جد ) 5- غلط املایی ( تایپی هم غلط املایی محسوب میشه )

------------------------------

با توجه به این قسمت ها نقد میکنم برات :

فضا سازیت خوب بود و مشکل چندانی نداشت ولی جای کار بیشتر رو داشت ، چون بعضی جاها رو جا گذاشته بودی و برای توصیف بهتر باید جمله رو تمام و کمال نوشت .

پست ها رو باید همیشه در قالب جدی به صورت کتابی بنویسی ، استفاده از افعال باید صحیح و کامل باشه ولی در دیالوگ ها خیلی مهم نیست . مثلا :

پیشانیشو پاک کنه ----> پیشانی اش را پاک کند .

پ . ن : این اصل در قالب طنز خیلی مهم نیست .

سوژه کلا مشکل داره و جای مانور خیلی زیادی رو نداشت ولی سوژه رو پیش برده بودی و مناسب بود . ولی میتونستی سوژه رو پرورش بدی یا در یک مسیر جدید قرارش بدی . مثلا با یک اتفاق یا یک مطلب جدید .

توی جمله بندی هات به نظرم باید بیشتر دقت کنی و کلمات و جملاته بهتری به کار ببری . چونکه اینطوری نوشتن کمی برای خواننده گنگه .

یک ریز شروع به صحبت کرد و واوننداز تمامی ماجرا روگفت .

ویرایش : یک نفس شروع به صحبت کرد و بی آنکه چیزی را از قلم بیندازد تمام ماجرا را تعریف کرد .

مجموع صحبت ها : در مجموع برای شروع پست خوبی بود ولی باید دقت بیشتری در جمله بندیت بکنی ، توانایی نوشتن در حد فوق العاده رو داری این و میشد توی پستت دید و فضا سازیت حاکی از قدرته نوشتنته که باید ازش استفاده کنی . سعی کن بیشتر پست بزنی تا زودتر پیشرفت کنی و در مسیر ایفای نقش قرار بگیری .

منتظر پست بعدیت هستم ، فکر کنم دفعه بعد خیلی بهتر بنویسی ، موفق باشی .


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱ ۱۳:۲۶:۰۶
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱ ۱۳:۲۹:۵۷

[b][size=medium][color=0000FF][font=Arial]واقعا کی جوابگوی تصمی�


Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۶

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
مـاگـل
پیام: 568
آفلاین
دنيس سرش رو انداخت پايين و رفت تو فکر...بچه هاي تالار همه سکوت کرده بودند؛ بعد چند دقيقه دنيس سرش رو اورد بالا، به همه بچه ها نگاهي انداخت بعد گفت:خب...فلورين فورتيسکو رو من به هافل دعوت کردم!
----------------------------------
ريتا با خنده از اما جدا شد و به سمت حمام رفت ،از لاي درحمام بخار زيادي ميزد بيرون ،روي مجسمه اي کنار در ورودي بود قطره هاي عرق نشسته بود، لبخند نصفه نيمه ي ريتا از رو لبش پاک شد و جاي خود را به تعجب داد !ريتا سرش را از لاي در حموم داخل برد ؛بخار خيلي زياد بود به حدي که هيچي تشخيص داده نميشد!
ريتا:هي...کسي تو حمومه؟؟
هيچ صدايي جوابش را نداد !ريتا اروم در حموم رو باز کرد و داخل شد. کورمال کورمال وسايلش را رو سکو گذاشت و در حالي که دست هايش را مقابل خود نگه داشته بود تا با چيزي برخورد نکنه جلو رفت ؛تو حموم صداي حرف بود ...پچ پچ خفيفي تو فضا پخش ميشد!
ريتا صدا زد:
:بچه ها شمايين؟کي اونجاست؟!
صداي شرشر اب باعث ميشد که ريتا نتونه صداي پچ پچ رو تشخيص بده!بخار حموم لحظه به لحظه زيادتر ميشد و ريتا رو ياد سونا مي انداخت! در حالي که هم از وضع موجود خنده اش گرفته بود و هم عصباني بود ،با دستش شير اب سرد را لمس کرد که بازش کند مگر از بخار حموم اندکي کم بشه، اما هرچه تقلا کرد شير باز نشد! پوفي از سر بي حوصلگي کشيد،در همان حال احساس کرد شبحي از کنارش رد شد !ريتا در هوا چنگ انداخت مگر کسي را بيابد اما دستهايش نااميدانه هوا را لمس ميکرد!
صداي پچ پچ قوي تر شد.
:درک من وقت ندارم...
:ساکت باش کسي اينجاست!
:برش دار درک؛بايد بريم!
ريتا:درک ...درک ...تو اينجايي؟!
صحنه هايي از يک ماه پيش در ذهنش ظاهر شد، همان وقت که دنيس از حموم اومده بود و مي گفت درک بهش حمله کرده!
ناگهان ترس وجود ريتا رو گرفت ؛به دور و برش نگاهي انداخت اما چيزي جز بخار ديده نميشد! کورمال کورمال به سمت در خروجي رفت ...دستگيره رو پيدا کرد... همين که اومد از حمام خارج شه، دستي بازويش رو گرفت !ريتا جيغي از سر وحشت کشيد و برگشت که به پشت سرش نگاه کند که درک رو ديد ،درک با تعجب به ريتا نگاهي انداخت و گفت:
هيس،نترس بابا منم!
بعد کمي کميث کرد...لبش رو گزيد و در حالي که ابروهايش رو در هم کشيده بود از ريتا پرسيد:ببينم تو بودي توي حموم؟
ريتا در حالي که اثار ترس رو صورتش معلوم بود به ارامي جواب داد:اره... من بودم، صداي تورو هم شنيدم!

------------------------------------------------------------
بابا من کلی پست زدم چرا هیچ کدوم نقد نمیشه
راستی یک سوال :
پایین پستای من نوشته نمیشه چه قدر امتیاز گرفتم !از کجا امتیازام رو چک کنم؟


ریتا جان ، چشم ، از این به بعد پستهاتون رو نقد میکنیم ، امتیازات در یک مدت طولانی در باشگاه هافلپافی های اصیل داده میشه معمولا دو هفته تا یک ماه و نیم امکان داره طول بکشه ... بسته به مقدار پست های اعضا داره که زیاد باشه یا کم .

از این به بعد نقد میکنیم ، موفق باشید .


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱ ۱۲:۴۶:۰۵

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ سه شنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۶

فلورین فورتسکوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳ دوشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۰
از بستنی فروشی کوچه دیاگون
گروه:
مـاگـل
پیام: 86
آفلاین
توي تالار:
پيوز گفت: خب راستشو بخواين نمي دونم ولي امكانش هست كه توي حمام باشه ، چون هلگا هافلپاف حمام رو خيلي دوست داشت.
بچه ها با چنان بهت و حيرتي به هم نگاه مي كردند كه بي سابقه بود. همه زل زده بودن به پيوز كه داشت دور دور مي چرخيد.
بالاخره يكي از بچه ها جرئت حرف زدن پيدا مي كنه و مي گه: تو مي دوني اون كيه؟ يعني كسي هست كه مي خواد اون شي رو بدزده؟
نيمفا جواب مي ده: نه . نمي دونم. ولي همين چند روز پيش يه چيزهايي درباره ي يه تازه وارد شنيده بودم!!
لودو با صدايي رسا و اعتماد به نفس كامل مشتش رو بلند مي كنه و داد مي زنه: اي تازه وارد ، هركي كه هستي بالاخره حسابت رو مي رسيم.تو حق نداري به ميراث آبا اجدادي ما دست بزني لودو طوري حرف مي زد انگار انتظار داشت همه ي بچه هم همين كار رو تكرار كنن ولي هيچ كسي هيچي نگفت تا بالاخره دنيس با زحمت زياد شروع كرد به حرف زدن: من حالا يادم اومد من اون رو مي شناسم آخه صداش برام خيلي آشنا بود اون اسمش....اسمش....فلورين فورتيسكو....
--------------------------------------------------------------------------
خسته نباشيد
اگه مي شه نقدش كنيد.


ویرایش شده توسط فلورين فورتيسكو در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۶ ۱۵:۵۳:۰۹
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۶ ۱۶:۰۱:۴۴
ویرایش شده توسط فلورين فورتيسكو در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۶ ۱۶:۱۴:۴۸

تصویر کوچک شده

[b][size=medium][


Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۶

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
مـاگـل
پیام: 1511
آفلاین
نیمفا شروع به توضیح دادن کرد : « خوب راستش وقتی من داشتم تکالیف درس تغییر شکل رو انجام می دادم درک رو با یک فرد ناشناس دیدم که داشتند از تالار خارج می شدند. اونها من رو ندیدند ، اما می تونم قسم بخورم که اون فرد ناشناس ار هاگوارتس نبود ، یک عامل خارجی بود ! »
دانگ قطره عرقی را که از روی شقیقه اش به سمت پایین سر می خورد پاک کرد و گفت : « باید یک فکری بکنیم ، تو نظری نداری لودو ؟ »
لودو گفت : « نه ، ولی اینطور باید دنیس هم یک توضیحی بده ! »
دنیس به فکر فرو رفت ، اخم هایش را در هم کشید ، سعی کرد خاطرات قبل از بیهوش شدن را در ذهنش مرور کند و بعد آرام شروع به توضیح دادن کرد :« خوب من دیدم که از حموم بخار زیادی خارج میشه ، واردش شدم و بلافاصله صدایی ناشناس شنیدم ، بدون صدا جلو رفتم و تنها چیز هایی که فهمیدم این بود که اولا اونها می خواستند چیزی رو که مربوط به هافلپافه بردارند و احتمالا اون چیز ، شئی متعلق به هلگای بزرگ بوده ، شئی که افسون تمیزی خودکار داره ! و اون فرد گفت که ما مدت هاست که حتی ندیدیمش ! »
لودو نگاهی به پیوز کرد و گفت : « فقط تو می تونی مساله رو حل کنی ، تو درست هفت سال بعد از مرگ هلگا اومدی هاگوارتس ! »
پیوز آرام پایین آمد و در چند سانتی متری زمین شناور ماند ، شروع به فکر کردن کرد. تالار در سکوتی حاکی از وحشت فرو رفته بود. گرگ و میشی رمز آلود در تالار حاکم بود. رقص شعله های شومینه و آهنگ نفس های تعجب زده .
پیوز بالاخره به حرف آمد : « خوب هلگا بیش از بقیه موسسان هاگوارتس گنجینه به جا گذاشته ! اولین فنجان معروف هافلپافه ، دومیش آویز طلایی هافلپاف ، سومیش تاج نقره ی هلگا ، چهارمیش که بی ارزش ترینش هست دستکش های روکش نقره ی هافلپاف و با ارزش ترین و گمنام ترینش هم سریر زرین هافلپاف ! از بین اینها فقط سه تاش افسون تمیزی خودکار داره ، فنجان ، تاج و سریر زرین ! »
دانگ پرسید : « فنجان رو که ما هر روز جاشو چک می کنیم ، اما تاج در گنجه هست و در گنجه قفله ، سریر زرین رو هم که من نمیشناسم ، کجاس این سریر زرین ؟ »
اخم پیوز در هم رفت و گفت : « ...


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۳ ۲۲:۴۲:۵۴

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۶

نیمفادورا  تانکس old32


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۰۱ سه شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از کهکشان آبراداتاس _ بازوی قنطورس _ سیاره ی تیلاندا
گروه:
مـاگـل
پیام: 80
آفلاین
درک مدام سعی می کرد دانگ را از جلوتر رفتن منصرف کند اما تلاشش بی ثمر واقع شد زیرا اتفاقی که نباید می افتاد ،افتاده بود.
دانگ با صدای بلند فریاد زد: دنیس ! دنیس! و با عجله به طرف او حرکت کرد.بدن سرد و بی حسش در آب داغ حمام شناور بود.
اگر اندکی دیر تر می رسید بی شک نمی توانست او را نجات دهد.
هنگامی که دانگ سعی می کرد دنیس را در آغوش گیرد درک و فرد ناشناس وقت را بیش از آن تلف نکردند و در اولین فرصت پا به فرار گذاشتند...

تالار هافلپاف:
لودو از بچه ها خواست که در تالار جمع شوند .همهمه ای به پا بود .
هیچ کس را یارای آن نبود که تشخیص دهد چه اتفاقی افتاده است اما پس از گذشت دقایقی چند دانگ شروع به صحبت کرد و بقیه نیز با وجود کنجکاوی فراوان ناچار به سکوت شدند.
دانگ ابتدا نفس عمیقی کشید و گفت:خب...فکر می کنم ...ام...اتفاقاتی داره می افته.نمی شه بی تفاوت از این مساله گذشت.جون دنیس واقعا در خطر بود و اگه من زودتر نمی رسیدم مطمئنا اون حالا این جا در کنار ما حضور نداشت.با این وجود لازمه خودش هر چی رو که دیده به وضوح تعریف کنه .شاید این یه کمکی باشه برای این که متوجه شیم چه کسایی امروز در حمام بودن؟
وبا نگاهی حاکی از اضطراب دنیس رو مورد اشاره قرار داد .
ماتیلدا که بیش از آن توانایی صبر و تحمل نداشت با صدایی که هیجانش را به راحتی بروز می داد گفت:من که باورم نمی شه.آخه کی به جز خود ماها می تونه بره توی حموم؟صد در صد یکی از بچه های هافل پشت قضیه است.
دنیس که تا آن لحظه تنها یک شنونده بود با صدایی لرزان گفت:شاید،ممکنه .در هر حال دانگ که درک رو دیده و این خودش می تونه دلیلی برای اثبات گفته های تو باشه.اما من صدای دو نفر رو شنیدم .به گفته ای درک شاید یکی از اون دو نفر باشه اما شخص ثانی چی؟ کی می تونه حدس بزنه ؟
نیمفا هم در بحث شرکت کرد و گفت:نفر دوم بدون شک از ما نیست.چون در حال حاضر همه ی بچه ها این جا هستن به جز درک .شاید چیزایی که من دیدم یه سرنخ باشه برای تشخیص هویت شخص مجهول الهویه .
دانگ با تعجب به او نگاه کرد وگفت:مگه چی دیدی؟


سلام نیمفا جان
خوب ، انتظار نداشتم انقدر خوب بشی به این سرعت ، یعنی میدونی خیلی خوب پیشرفت کردی . البته نه بخاطر اون نسبت.... بخوام این حرف ها رو بزنم ... شوخی میکنم ، پست خوبی بود بجز چند قسمت که میگم :

درک مدام سعی می کرد دانگ را از جلوتر رفتن منصرف کند اما تلاشش بی ثمر واقع شد زیرا اتفاقی که نباید می افتاد ،افتاده بود.
ویرایش : درک تمام سعی اش را میکرد دانگ را از جلوتر رفتن منصرف کند اما تلاشش بی ثمره واقع شد و دانگ داخل حمام رفت .

شما داستان رو تعریف میکنی و باید به سبک ایفای نقش باشه ، اینطوری نوشتن عین این میمونه داستان و داری تعریف میکنی و اشتباه است .

دانگ با صدای بلند فریاد زد:
ویرایش: دانگ فریاد زنان گفت :

خوب ، صدای بلند و فریاد یک معنی رو میده عزیز . بهتره از یکیش استفاده کنی ، قائده اینه از افعال ، حالت ها و اجسام هم معنی دو بار استفاده نکنیم .

بدن سرد و بی حسش در آب داغ حمام شناور بود.
ویرایش : بدن بی حس اش در آب داغ حمام شناور بود .

مسلما جسم سرد داخل آب گرم ، داغ میشه ، پس فضا سازیت مشکل داشت .

دانگ ابتدا نفس عمیقی کشید و گفت :
ویرایش : دانگ ابتدا نفس عمیقی کشید سپس گفت :

در این جور مواقع که میخوایم حرکت ها رو توصیف کنیم بعد از حرکت اول باید از کلماتی مثل : سپس ، بعد استفاده کنیم و بعد از اون حرکت دوم رو وصف کنیم .

خوب فکر کنم بیشتر مشکلاتت مشابه بود . و اینکه سعی کن به سبک ایفای نقش بنویسی نه کسی که داستان وتعریف میکنه . در استفاده از افعال هم بیشتر دقت کن ولی سوژه رو به خوبی جلو بردی .

امتیاز پست : 3 از 5


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۳ ۱۸:۵۰:۱۶

ميتونم احساس كنم كه خودم هستم...همين براي من كافيه...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.