هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: کتاب خونه ی هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ جمعه ۲۳ خرداد ۱۳۹۳
#93

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
آسپ چندین کیلو (و یا شاید هم چندین تن)وسیله مسیله ی جاسوسی در کیف چرمی قراضه اش جا داده بود و حاضر و آماده بود تا عینک ری بن بازیگر نقش جیمز باند را که به طرز مشکوکی به دست آورده بود(!)را به چشم زده و جاسوسی تاریخی اش را به انجام رساند.
بعد از 36 دقیقه و 39 ثانیه حمام کردن و از اتاق بیرون آمدن


ریونا تا آسپ را دید نیشش را تا حداکثر ممکن و یا شاید هم بیشتر(!)باز کرد و گفت:
-کجا کارآگاه پوآرو؟
آسپ که با طلسم محبوب وینگاردیوم له ویوسا وسایلش را در هوا نگه داشته بود،گفت:
-جاسوسی دیگه!
ریونا:« »
آسپ گفت:
-چیه؟
ریونا اشکانی را که در اثر خنده ای افراطی به وجود آمده بود را با پشت آستینش(در عملی کاملا غیر بهداشتی)پاک کرد و گفت:
-به سلامت قهرمان!
آسپ وسایلش را محکم تر گرفت و آماده رفتن شد.

پس از یک آماده رفتن شدن بعد...


آسپ تماما سارا کلن را زیر نظر داشت و در همان حال سوسکی رباطی مجهز به سنسور های حرکت طعمه با هوش مصنوعی بهتر از فوتبالیست های pes 2015 و با قابلیت دید x-ray ، طراحی شده برای دید زدن موبایل دختر مردم(اوه!ببخشید ازفضای داستان خارج شدیم!)را به سمت نیمکتی که سارا روی آن نشسته بود انداخت و با ریموت کنترل،آنرا به حرکت درآورد.
سوسک به نزدیکی سارا رسیده بود و طبق معمول سارا هم در حال خود بود و متوجه آن نشده بود تا اینکه باری ادوارد رایان از یکی از کلاسها بیرون پرید و متوجه سارا شد.بعد از اینکه با کلید یدکی در کلاسی که از آن بیرون آمده بود توانست قفل نگاهش را از سارا کلن بردارد و برای تعجب فورانی اش لالایی بخواند،توجهش به سوسک آسپ جمع شد و باری از همه جا بی خبر فریاد کشید:
-وااااااااااااااااای سوکس!!!
سارا که تازه متوجه سوسک شده بود از جا پرید و موبایل گرانبهایش را به زمین انداخت و با سرعت سونیک منطقه را ترک کرد و باری را با آسپ این حالتی: و موبایل درخشان و سالم سارا بر روی زمین تنها گذاشت.



خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: کتاب خونه ی هافلپاف
پیام زده شده در: ۹:۲۱ چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۳
#92

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۱ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ جمعه ۲۸ آبان ۱۳۹۵
از همین پشت مشتا
گروه:
مـاگـل
پیام: 217
آفلاین
_جاسوسیوس گوشیوش ای بابا جاسوسیوس گوشیوش چراکار نمیکنه؟ :vay:

ریونا نام طلسمی را گفت که هیچ وقت کسی آنرا نگفته بود.یعنی کلا طلسم نبود.
او پس از ضایه شدن قسمت فوقانی اندامش مرطوب گشت و خیس عرق شد.

رز به ساقه اش فشار آورد و خود را کشید و با برگش چوب دستی را از ریونا گرفت و در گلبرگش پنهان نمود.
_این بود کاری که میخواستی بکنی؟
_من بی تقصیرم.
_حالا ببین من چیکار میکنم...صبرکن...بزار هدف گیری کنم...عه...سارا کجاست؟

ریونا ممانند برج دیدبانی سرش با بالا برد و به پیرامونش نگریست.
_نمی دونم یهو کجا رفت.

_ای بــــابــــا!

چندی بعد اندر بیکار کده ی هافلیون


_میدونستم هیچ کاری از پس دو تا دختر جیغ جیغو بر نمیاد.

آسپ (تاکور شود چشم کسی که آلسو را در سایت جا انداخت )از روی مبل راحتی بلند شد و به سمت شومینه رفت و در حالی که پشتش به اعضای هافل بود گفت:
_خودم فردا میرم دنبالش.
_خوب چرا امروز نمیری؟
_امروز میخوام وسایلم رو آماده کنم تا مثل شما دو سارا رو گم نکنم.

جمعی از هافل، فک بر زمین فریاد زدند:
وســــــــــــایل؟

الا دورا جلو رفت و کنار آسپ ایستاد.
_مثلا چه وسایلی؟
_وسایل جاسوسی الا.

_آسپ در حالی که سیر عظیمی از سوالات اعضای هافل به گوشش سرازیر شده بود و داشت از تالار خارج میشد، گفت:
_الان وقت ندارم، باید برم دنبال وسایلم.

و باز بیکار کده ی هافل پدید آمد.

...


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۱ ۲۰:۳۹:۳۴

برای شرکت در بزگترین همایش جادوگران سال اینجا کلیک کنید .


زوپس! بلاک! زمستان! دیگر اثر ندارد!
حتی اگر شب و روز، بر ما برف ببارد!




تصویر کوچک شده


باشد که هیچ کس نباشد باشد که فقط که خودم باشم.

گروهک تروریستی الهافلیه ...


پاسخ به: کتاب خونه ی هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۳
#91

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
نقل قول:
خلاصه:
سارا کلن که همراه رز ویزلی مسئول کتابخونه هستن مشکوک شده. کمتر به کتابخونه سر می زنه و گرفته به نظر میاد. بچه ها که به کارش مشکوک شدن سعی می کنن سر از کارش در بیارن. قرار میشه رز و ریونا به تعقیب سارا بپردازن. ولی جوبدستی هاشون توقیف شده(؟!). باری بین جریان از راه میرسه و چوبدستی خودشو به ریونا قرض میده و در افق محو میشه. ریونا خنده شیطانی میزنه و خلاصه اینجا همه چی درهمه!

راهنمایی: میتونید پست قبل رو هم بخونید مثلندش!:)


همین که باری غیبش زد رز رو کرد به ریونا:
-اینم از چوبدستی، حالا بگو چیکار میخواستی بکنی؟

ریونا چوبدستی رو از رز گرفت و بین انگشتاش چرخوند.
-به عنوان یکی از نوادگان اصیل و خوش قلب و پاک دل هافلپاف که از روحی لطیف برخورداره خیلی عذاب وجدان دارم از این بابت...حتی مطمئن نیستم الگوی عزیزم پروفسور اسنیپ اگه میدید میخوام این کارو کنم چه واکنشی نشون می داد...ولی...خب مثکه مجبوریم... :worry:

رز که از هیجان ویبره ش فعال شده بود پرسید:
-بگو بگو چی؟!

ریونا پشت جعبه وسایل تزیینی به خوبی سنگر گرفت و بعد از حصول اطمینان از تثبیت جاش، سارا رو هدف گرفت:
-جاسوسیوس گوشیوش!




پاسخ به: کتاب خونه ی هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۱:۰۲ چهارشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۳
#90

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
باری ناگهان از ناکجاآباد ظاهرشد.چند قدمی تلوتلو خورد و تقریبا تعادلش را از دست داد.یک ضربه محکم به سرش زد که حاصل آن دردی در ناحیه فوقانی سرش بود.!

اولین چیزی که توجهش به آن جلب شد،سارا کلن بود که در گوشه از سرسرای ورودی هاگوارتز مضطربانه به موبایلش نگاه میکرد.

بعد هم رز و ریونا را دید که پشت جعبه های وسایل تزیین آقای فلیچ پنهان شده و به سارا نگاه میکنند.

هیچکس متوجه حضور باری نشده بود.باری هم با کمترین صدا و سریعترین حالتش پیش رز و ریونا آمد و خیلی آرام گفت:

«سلام بچه ها...»

رز و ریونا تقریبا 3 متر به هوا پریدند و با صدای پــاق نه چندان آرامی به زمین افتادند.

رز در حالی که کمرش را می مالید گفت:

«چه خبرته؟ ما رو به کشتن دادی!»

باری: هااااا؟ به کشتن؟؟؟من فقط...

ریونا:هــیسسس.سارا ممکنه بفهمه ما اینجاییم.

رز:راس میگی.

باری:شماها دارین چی کار میکنین؟چی کار به دختر مردم دارین؟

ریونا:به تو مربوطی نداره!

رز:چرا خیلیم داره!

و در گوش ریونا چیزهایی گفت.باری نفهمید آنها چه چیزی گفتند ولی حالت صورت ریونا ناگهان به شادی تغییر کرد.

باری:حالا میگین قضیه چیه؟؟؟؟

ریونا:البته.رز تو بگو.

و رز تمام ماجرا را برای باری تعریف کرد.

باری:اوهومممم.پس که اینطور! خب چرا نامرئی نمیکنید خودتونو؟

رز:چوبدستیامون توقیف شده.

باری:تو قیف شده؟مگه چوبدستی رو میشه تو قیف گذاشت؟؟

ریونا:بــاری!!

باری:خیله خب بابا :pashmak: میخواین من چوبدستی مو بهتون بدم؟

رز و ریونا:چرا که نه!

باری چوبش را از جیبش در آورد و به رز داد.

ریونا:

باری:چیه؟

رز:هیچی.تو برو به کارت برس.فعلا خدافظ!

باری:باشه!!!

و دوباره به همان ناکجاآبادی رفت که از آن آمده بود.


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: کتاب خونه ی هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۰:۳۷ دوشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۳
#89

ریونا بونز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۴ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۵:۵۱ شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۴
از کتابخونه هافل! :)
گروه:
مـاگـل
پیام: 156
آفلاین
ریونا:

_با این که هیچ وقت با پیشنهادای مزخرف آل موافق نبودم ولی اینبار به نظرم بهتره همین کارو بکنیم،این جوری می فهمیم که مشکلش چیه.

با این حرف ریونا، توجه جمعیت بیشتر به موضوع جمع شد، چون حداقل به یک راه حل رسیده بودند.

الادوا با کنجکاوی ای که از چشمان تیره اش معلوم بود. گفت:

_یعنی واقعا این کار مهیج و صد البته دور از ادب رو انجام بدیم؟

_البته بچه ها.

این صدای رز بود که گروه را ترساند. همگی سرشان را به سمت رز که تنها در گوشه ای از تالار ایستاده بود برگرداندند.

السو گفت:

_ای بابا رز، از کی داری به حرفامون گوش میدی؟

و رز در جواب گفت:

_چی فکر کردی؟ مگه میشه بچه های گروه دور هم جمع شوند و من بی خبر باشم؟ معلومه از اول!

الا در حالی که پوزخندی بر لب داشت؛ گفت:

_از همین اخلاقته که خوشم میاد!

پیوز گفت:

_خیلی خب ویزلی تو هم بیا این ور.

و رز هم با کمال میل پذیرفت و به تیم پژوهشی تحقیقاتی هافل پیوست!

ریونا با لحنی رییس مانند گفت:

_خب بچه ها حالا که همگی موافقیم. کی حاضره اولین دور تعقیب و گریز هافلی رو انجام بده؟

هافلی ها: هااااان؟

_دارم میگم کی میخواد اولین نفر باشه که سارا رو تعقیب می کنه! السو تو این کار رو می کنی؟

_من؟ چرا من؟ اصلا من چه کار دختر مردم دارم؟

ملت هافل:

همه از این حرف السو فوضول باشی تعجب کردند و فهمیدند که فقط قصد داره از زیر کار در بره.

_تو چی الا؟

_اممم... من که اصلا به اصالت بلکی ام نمیاد که بخوام دختر بچه ها رو تعقیب کنم!

رز و ریونا:

معلوم بود که تمامی اعضا از عکس العمل احتمالی سارا ترسیده بودند. و نمی دونستند که سارا وقتی بفهمه که قصد داشتند تعقیبش کنن و سر از کارش در بیارن چه کار میکنه. پس سعی می کردند حداقل اولین نفر نباشند.

رز که خیلی تعجب کرده بود گفت:

_وای چی دارم می شنوم! خیلی خب، دور اول که همین امروز و فرداست رو خودم و ریونا انجام می دهیم. ولی دور بعدی السو و الا، شما دو تا باید این کار رو بکنید!




only Hufflepuff




پاسخ به: کتاب خونه ی هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۰:۲۷ دوشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۳
#88

سارا کلن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از همین دور و برا...
گروه:
مـاگـل
پیام: 355
آفلاین
سارا روی تختش پرید. دمر خوابید. خوب هر وقت ناراحت بود چنین کاری می کرد. از این ناراحت بود که چرا چنین اتفاقاتی برایش افتاده؟!
چرا؟!
چرا؟!
چرا؟!
رز وارد اتاق شد.گوشه ای از تخت نشست و دستان سارا را نوازش کرد و گفت:
چیزی هست که بخوای به صمیمی ترین دوستت بگی؟
سارا سعی کرد صدای بغض مانندش را فرو بدهد.بعد گفت:
اتفاقی نیوفتاده رز!
اما موفق نشد.صدایش هنوز بغض دار بود،اما رز با خود گفت که تنهایی برایش بهتر است،پس از خوابگاه بیرون رفت.
__________________________________________________
رز فریاد زد:
ریونا بهت گفتم که جای تاریخیا اون وره و جای عاشقونه ها این ور.
ریونا خجالت زده گفت:
ببخشید.
رز صدایش را پایین آورد و با لحن شرمنده ای گفت:
نه.من باید از تو معذرت بخوام.خوب گناه تو چیه؟!تو تازه واردی و نمی دونی جاشون کجاس.خوب به خاطر سارا یه خورده عصبیم.
ریونا مهربانانه گفت:
تو برو استراحت کن.من به کاراش می رسم.
در همین هنگام سارا سراسیمه وارد تالار شد.به سرعت به سمت خوابگاه رفت.بعد با موبایلش برگشت.با سرعت بسیار زیادی داشت با آن ور می رفت.بعد از مدتی گوشی اش را روی کاناپه ی تالار انداخت.
قصد داشت بیرون برود که الا جلوی او را گرفت و گفت:
مگه نمی خواستی از من امضا بگیری؟خوب الان می دما!
-الان نه الا. الان نه.
الادورا را به کنار زد و خارج شد.
رز فریاد زد:
مسخرس! حتی بهمون یه سلامم نکرد.
ریونا:
رز آروم باش. دیدی که خیلی عجله داشت.
رز با فریاد گفت:
خوب داشت که داشت! نباید بهمون سلام می کرد؟!
الا:
اَه رز...بس کن دیگه. لابد یه اتفاقی براش افتاده.
رز صدایش را آرام کرد؛ اما صدایش خش دار بود:
من صمیمی ترین دوستشم اونوقت چیزی به من نگفت.
الا دستش را روی شانه ی رز گذاشت و با مهربانی فشرد.
__________________________________________________
-خوب بچه ها،جلسه ی بعدی تکلیفای گیاه شناسی ای که امروز بهتون دادمو بیارید.
تمام بچه ها گفتند:
چشم پروفسور لانگ باتم!
جمعیت گریفیندوری ها و هافلپافی ها از گلخانه خارج شدند.
سارا داشت با یک پسر گریفیندوری در مورد گیاهان حرف می زد.
ریونا از پشت سارا را صدا زد.سارا روی پنجه ی پایش برگشت.هنگام برگشتن به پشت، موهای سیاه و لختش که گاهی به قهوه ای می خورد،شلاق وار به صورت پسرک برخورد کرد.صورت پسرک بسیار خنده دار شده بود و ریونا سعی کرد جلوی خنده اش را بگیرد اما فقط کمی موفق شد و خنده ای روی لبان زیبایش نشست.پسر گریفیندوری به ریونا چشم غره ای رفت.سارا از پسر معذرت خواهی کرد و رو به ریونا گفت:
مشکلی پیش اومده؟
- می خواستم ازت بپرسم که می تونی تو تکالیف نجوم کمکم کنی؟
سارا به ساعتش نگاهی انداخت و گفت:
خب...من شب میام؛تکالیفتو بزار رو میز.اوه...من دیگه باید برم...
__________________________________________________
ریونا وارد تالار گرم و صمیمی هافلپاف شد.تمام بچه های هافل به جز سارا حضور داشتند و هر کسی مشغول کاری بود.
-هِییییییییی...
دانگ:
آبجی ریون چیزی شده؟
-آره دانگ،من یه غمیو تو چشمای سارا احساس می کنم.بچه ها ما باید بهش کمک کنیم.
الادورا:
ببینید اون دوست ماست؛پس باید بدونیم چه اتفاقی براش افتاده تا کمکش کنیم.
دانگ:
خوب چه جوری بفهمیم چه اتفاقی براش افتاده؟
آلسو:
من می گم تعقیبش کنیم.
پیوز:
باز تو فیلم پلیسی دیدی؟!
ریونا:
با این که هیچ وقت با پیشنهادای مزخرف آل موافق نبودم ولی اینبار به نظرم بهتره همین کارو بکنیم،این جوری می فهمیم که مشکلش چیه.



پاسخ به: کتاب خونه ی هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۳
#87

ریونا بونز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۴ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۵:۵۱ شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۴
از کتابخونه هافل! :)
گروه:
مـاگـل
پیام: 156
آفلاین
رز سریع گفت:
نه!من دوستمو می شناسم.اون از این دسته آدما نیست.
آلسو متفکرانه گفت:
پس ینی کجا میره؟!
ریونا نیز متفکرانه جواب داد:
شاید دوباره یکی از اون پروژه های امضا گرفتن باشه!!
رز قاطعانه جواب داد:
امکان نداره اگه موضوع گرفتن امضا بود،من می فهمیدم. هرچی باشه من دوست صمیمی او هستم
آلسو با تمسخر گفت : خانم دوست صمیمی، خودتون چی فکر می کنید؟
رز در حالی که ابرو هایش تو هم رفته بود گفت:
نابغه!! اگه خودم چیزی می دونستم که از شما نمی پرسیدم
این بار الا نیز به حرف آمد و گفت: به عنوان یه ارشد میگم ، راحتش بذارید بابا!! بیچاره حق نداره وقت های ازادش هم راحت باشه!!
رز هم با ناراحتی گفت: پس کتاب خونه چی؟
ریونا : این که ناراحتی نداره ، تا وقتی سارا سرش خلوت شه من میتونم بیام کمکت ، هرچی باشه بهتر از اینه که در حالی که شاهد مسخره بازی های السو و پیوز تو سالن عمومی هستم درس بخونم !!
السو و پیوز هر دو با هم معترضانه ناله کردند.
ریونا هم در جواب آنها گفت:
چیه؟ دروغ میگم؟؟
رز با خوشحالی ای مصنوعی گفت:
ممنون!!
ریونا که خیلی در این مسایل تیز بود گفت:
این طوری نگاه نکن نمی خوام که جای سارا رو برات بگیرم.
در این میان صدای باز شدن در تالار آمد.
پیوز چاپلوسانه گفت:
اوه..اوه.. سارا اومد پراکنده شید !!!!!!!!!!!!!
خیلی سریع البوس و الا هر کدام به طرفی دیگر رفتند. و رز و ریونا همان جا تمرینات تغییر شکل خود را در آورده و مشغول شدند .
قبل از اینکه سارا کاملا وارد سالن شود هر کدام خود را مشغول کاری کردند . رز به طوری خیلی مظلومانه گفت :
سارا اومدی؟؟ من و ریونا داشتیم تمرین هامون رو می نوشتیم میتونی بیای و به ما کمک کنی ؟؟
سارا که از لحنش مشخص بود که دلش میخواهد کمک کند اما کار مهمی دارد گفت:
متاسفم سارا واقعا دلم میخواد کمک کنم ولی... تازه خودتون رو دست کم نگیر! تو و ریونا از دانش اموزان مطرح و ممتاز کلاسید .


only Hufflepuff




پاسخ به: کتاب خونه ی هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۳
#86

سارا کلن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از همین دور و برا...
گروه:
مـاگـل
پیام: 355
آفلاین
این تایپیک به ادامه دار تغییر می کند.
__________________________________________________
اولین سوژه:
سارا پایش را توی تالار هافلپاف گذاشت.کسی را ندید.
_رز؟رز؟رز تو کجایی؟
-من اینجام!
سارا صدای رز را شنید اما خود او را ندید! به اطرافش نگاهی انداخت. دو جفت پا زیر خروار ها کتاب دید!به سرعت به سمت رز رفت. به او کمک کرد تا از زیر کتاب ها بیرون بیاید.
_حالت خوبه رز؟
-بد نیستم.ولی اگه به جای کتابای قفسه ی معجون سازی کتابای ماگل شناسی روم میوفتاد الان خوب بودم!
سارا خنده ای نخودی کرد.
-سارا چرا نهار نیومدی؟این چند روزه نه میای توی سرسرا نهار بخوری نه شام!
-خوب...چیزه...مهم نیست...
رز با نگرانی به سارا نگاهی انداخت.سارا گفت:
رز ببخشید این روزا نمی تونم تو کارای کتابخونه کمکت کنم، قول میدم بعدا همش من کار کنم و تو بری به کارات برسی. خوب دیگه رز، من باید برم.
بعد از تالار خارج شد.دم ورودی تالار به الادورا برخورد کرد.
_ببخشید الا.
این را گفت و به سرعت از آنجا دور شد.
__________________________________________________
تمام بچه های هافل دور هم جمع شده بودند به جز سارا،تا در مورد اتفاقات اخیر صحبت کنند.
رز گفت:
من نمی دونم چرا اینجوری شده،صبح بعد از صبحونه غیبش میزنه و فقط سرکلاسا حاضر میشه،شبم که نزدیکای یازده،دوازده میاد.
پیوز گفت:
احتمالا داره از زیر کارای کتابخونه در میره.
رز سریع گفت:
نه!من دوستمو می شناسم.اون از این دسته آدما نیست.
آلسو متفکرانه گفت:
پس ینی کجا میره؟!



پاسخ به: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۰:۴۸ سه شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۳
#85

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
همزمان با رز، هشت تا رز دیگه هم شروع به ویبره رفتن کردن:
-زامبــــی، زامبـــــی، شبیه سازی شده ها زامبی شدن می خوان بخورنمون !

-زامبــــی، زامبـــــی، شبیه سازی شده ها زامبی شدن می خوان بخورنمون !

-زامبــــی، زامبـــــی، شبیه سازی شده ها زامبی شدن می خوان بخورنمون !

-زامبــــی، زامبـــــی، شبیه سازی شده ها زامبی شدن می خوان بخورنمون !

-زامبــــی، زامبـــــی، شبیه سازی شده ها زامبی شدن می خوان بخورنمون !

-زامبــــی، زامبـــــی، شبیه سازی شده ها زامبی شدن می خوان بخورنمون !

-زامبــــی، زامبـــــی، شبیه سازی شده ها زامبی شدن می خوان بخورنمون !

-زامبــــی، زامبـــــی، شبیه سازی شده ها زامبی شدن می خوان بخورنمون !

بر اثر لرزش نه تا رز با هم، تالار به لرزه در اومد. زامبی هایی که قصد خوردن رز رو داشتن( در زندگی قبلیشون به نظر وِجِتِریَن بودن!) ترسیدن و چند قدم عقب رفتن.

زامبی شماره یک:
-رز

زامبی شماره دو:
-رزززززز

رامبی شماره سه:
-نه تا رزززززز

تصویر کوچک شده


!
و بدین ترتیب بقیه زامبی ها هم متوجه حضور هشت-نه تا رز تو تالار شدن، و یهو همه تالار با پشتگرمی همدیگه به ترسشون از ویبره رفتن های متوالی رز(ها) غلبه کردن و به صورت huge waveبه طرف رز(ها) هجوم آوردن! رز ناامیدانه کف تالار نشست و جیغ کشید. هشت تا رز دیگه هم به تبعیت از اون به شکل در اومدن و طولی نکشید که پنجره های تالار بر اثر جیغ فراصوتی هشت تا رز با هم، خرد و خاکشیر شد!

هلگا که گوش هاشو گرفته بود رو به درک( یا یکی از درک ها) فریاد زد:
-جلوشونو بگیر! به جان نازنین خودم قسمت میدم!

درک که از قضا خود درک بود فریاد زد:
-من فقط پاور آن شون رو بلدم! پاور آف تو دستورالعملشون نبود!

خلاصه هی از این طرف جیغ از اون طرف داد، از این طرف عربده از اون طرف هوار، پنجره ها هم که شکسته بود و پایین پای هافلیون هم که آشپزخونه...دیگه خودتون حدس بزنین اجنه بدبخت اون زیر تو چه وضعی بودن!

اوه راستی،....حالا هشت تا الای دیگه هم داریم که هیچ جوره سر جای خودشون بند نمیشن...




پاسخ به: کتاب خونه ی هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۳:۳۰ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
#84

ریونا بونز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۴ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۵:۵۱ شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۴
از کتابخونه هافل! :)
گروه:
مـاگـل
پیام: 156
آفلاین
از سالن غذا خوری خارج شدم میخواستم قبل از اینکه کلاس ها شروع بشه به کتابخانه بروم .

به راهم ادامه دادم تا اینکه بالاخره رسیدم

مثل همیشه رز و سارا مشغول بازیگوشی بودند .

_ سلام بچه ها

_ سلام ریونا

_ می خوام قبل از اینکه کلاسها شروع بشوند چندتا کتاب که لازم دارم رو بردارم . راستی شما تا کی اینجایید ؟؟

رز : تا وقتی کلاسمون شروع بشه

سارا : اره دیگه فعلا اینجاییم

_ آهااان !!

سارا مشغول خوندن کتاب " معجون هایی ساده با کاربرد بزرگ " بود .

بین اون همه کتاب که تو کتابخونه بود پیدا کردن کتابی که بتونم تکالیف مربوط به گیاه شناسی رو باهاش بنویسم سخت بود

رز هم اومد تا کمکم کنه چون میدونه که پیدا کردن کتاب تو کتابخونه اگر مربوط به معجون سازی نباشه برام مشکله .

بالاخره به کمک رز یک کتاب پیدا کردم .

رز : اخییییش ... بالاخره !!

_ اره واقعا خسته کننده بود !! ممنون ×_×

رز : خواهش . خودمم حوصلم سر رفته بود

ناگهان هلگا اومد و از رز و سارا و من خواست سریع تر به کلاس هامون بریم

و گفت تا وقتی که کلاسمون تموم شه به جای رز و سارا همین جا می مونه .

سارا و رز هم که حسابی خسته شده بودن خوشحال شدند و خیلی سریع وسایل شون روجمع کردند

سارا به گونه زمزمه مانندی گفت :

زود باش رز وسایلت رو جمع کن تا نظرش عوض نشده

و همگی باهم به سمت برج ستاره شناسی حرکت کردیم



ویرایش شده توسط ریونا بونز در تاریخ ۱۳۹۳/۲/۲۰ ۱۳:۳۶:۴۴

only Hufflepuff









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.