هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   4 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۸۸

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
مـاگـل
پیام: 353
آفلاین
بادراد :

- بندازیمشون تو چاه

آلفرد:

- آخه کدوم چاه نابقه باز اگه می گفتی برج ستاره شناسی یه چیزی...!!!

ناگهان نگاهی به دور و برش انداخت و به آرنولد گفت:

- تو جدیدن انیماگوس(جانورنما)شدی نه؟

- خب آره یه عقاب هر وقت دلم می گیره میرم بالای یه کوه تو هاگزمید اونجا لونه دارم چه طور؟

گابر گفت:

- ایول ببرشون اونجا و یه دلی از عزا در بیار

- متاسفانه من گوشت آدم نمی خورم اونم آدمایی مث اینا وی!!

آلفرد:

- پس می تونی ببریشون اونجا و زندانیشون کنی؟

- آره ولی احتیاج به یه پشتیبانی قوی دارم باید یکی شونو با حقه بکشین از تو خوابگاه بیرون و حواسشو پرت کنین تا من اون یکی رو ببرم بالای کوه و برگردم سراغ این یکی

...


-------------------------------------------------------------------------------------
نمی خواستم زیادی ارزشی بشه ولی شد ببخشید


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۸۸

ليسا  تورپين


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۷ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۴ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۹
از زير بارون...
گروه:
مـاگـل
پیام: 124
آفلاین
- آخه چرا من دیده نمی شم بههتره من باهاتون باشم بدرد می خورما!

-خيله خوب باو!بيا!

ليسا با ناراحتي به ميز نگا مي كنه و ميگه:
- بچه ها ميز شكسته!

گابر پوزخندي مي زنه و مي گه:
-هه!حالا چيه مگه؟اين اتحاد ما رو نشون مي ده ديه!

ليسا آهي مي كشهو ميگه:
-نه...منظورم اينه كه ...اگه ليل...چيزه ...ليني! و لونا بفهمن بدبختيم!

گابر كه متوجه موضوع مي شه،مي گه:
-اييي راس مي گيا!خواستيم مثلا يه بار يه كار مهم انجام بديماااا!اووف!

ادامه مي ده:
-پس دست بكار شين چسب و اينا بيارين!

بعدشم يكم فكر مي كنه و مي گه:
-واي!حالا چسب ماگلي از كجا بياريم؟

بادراد پشت گردنشو مي خارونه و مي گه:
-متاسفانه هيچ گونه چسب ماگلي اي در اينجا موجود نمي باشد.

آلفرد هم كه تازه متوجه چيزي مي شه مي گه:
-اه گابر بوقي!مگه ميز به اين گندگي با چسب درست مي شه؟

گابر برعكس آلفرد با باحوصلگي ! مي گه:
-اوهوم!چسب راضي!با چسب راضي همه چيز مي چسبه!

- رازي*!!!

-همون !

ليسا كه باز متوجه يه موضوع عميق تر مي شه(!)از خل بازياشون حرص مي خوره و ميگه:

-آخه ملت بوقي!خير سرمون جادوگريم ما ها!

گابر مي گه:
-ساحره هم داريم ها.
-اوووف!حالا هر چي!

ليسا چوبدستيش رو درمياره و مي گه:
-ريپارو!

و ميزهم به راحتي مثل قبلش مي شه!همه شرمزده به همديگه نگا مي كنن!

گابر نفس عميقي مي كشه و ميگه:
-مغسي ليسا!حالا...حالا بريم سر اصل مطلب!مي خواستيم انتقام بگيريم!من مي گم بياين شبانه بريزيم لونا و ليني رو به قتل برسونيم...خوبه نه؟

ملت: (چه نظر خوفي!)

ليسا با حالتي اعتراضي مي گه:
-نچ!خوب نيس! اهم باو اگه بقيه بفهمن خودمون كشتيمش بدبخت مي شيم!من مي گم از هر گروهي يك نفر مطمئن بياد و ما نقشمون رو باهاش درميون بذاريم!بعد از هر چهار گروه نماينده ها شبانه(!)برن در بستر اين دو تا رو قطعه قطعه كنن!

ملت:

اما مثل اينكه بادراد يه فكر بهتري پيدا كرده.
- نه باو! بايد بندازيمشون تو چاه!

ملت: (يعني زياد خشن نبيد! )


[b][color=0066FF] " تا دنیا دنیاست آبی مال ماست / ما قهرمانیم ج


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۳:۳۷ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۸۸

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
مـاگـل
پیام: 353
آفلاین
تالار ساکت و تاریک بود و ملت به جز عده اندکی خواب بودند؛ در میان این عده بحث بالا گرفته بود و هر یک نظری می دادند، گابر مشغول توضیح دادن نقشه بود که آرنولد وارد شد و گفت:

- وقتشه آماده باشید با علامت من همه می ریم بیرون

گابر:

- می ریم !! نه تو با ما نمیای

- آخه چرا من دیده نمی شم بههتره من باهاتون باشم بدرد می خورما



-----------------------------------------------------------------------------------
با عرض پوزش بعد از سالها فقط اومد سلامی بکنم ببخشید گابر جان دوباره سوژه تو خرابیدم


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۲:۰۸ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۸۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 708
آفلاین
سوژه ی جدید

( به شرط همکاری ! )

----

-بیدل، تو حق نداری نفس بکشی!
-هین..
-نفس نکش!
-دِ..
-داری نفس میکشی؟

شق!!

لینی یک کشیده ی جانانه توی گوش بیدل میخوابونه. سپس از روی صندلی پادشاهی اش بلند میشه و به سمت لونا میره که گوش لیسا رو گرفته و داره با اتو گوششو داغ میکنه.

لونا : بگو، من خرم !
-من خرم.. ولم کن.. من خرم..
لینی: لونا، این حرکات بچگانه چیه؟ ما باید تالار رو آروم کنیم. از امشب حکومت نظامی.

لونا : باشه .. خوبه!

و بعد از مدتی فکر کردن میگه:
-حکومت نظامیه چیه؟
لینی: اوووف... یعنی اینکه بچه ها از ساعت 7 به بعد اجازه ی تردد و تجمع توی تالار رو ندارند و هر کسی این کار رو بکنه، دماغشو با انبر دست میپیچونیم!

شب ، تالار عمومی
لینی بالای صندلی می ایسته و برای جلب توجه بچه های تالار سوت میزنه.

ملت :
لینی : خب گوش کنید! از این به بعد همه ی شما، بدون استثناء ، شب ها ساعت 7 توی تالار هستید و اجازه ی رفت و آمد و تجمع رو ندارید!

گابر: یعنی چی؟ من که میدونی باید همش دم شومینه..
و با دیدن نگاه لینی و لونا، ساکت شد. بادراد دستش رو بلند کردو گفت:

-یعنی حکومت نظامیه؟
-بله!
-و اگه تردد کنیم؟
-تردد کن ببین چی کارت میکنم..
بادراد: (مثلا" تردد میکنه!)

لینی از روی صندلی پایین میاد، یه فن ِ جان سینو (کشتی کج) روی بادراد پیاده میکنه و برمیگرده سر جاش.

در حالی که دستانش رو به هم میکوبه :
-کسی دلش تردد نمیخواد؟
ملت:

---
شب

آلفرد مشتشو میکوبه روی میز:
-یعنی چی! من باید هرشب ستاره ها رو رصد کنم.من نمیتونم دیگه این دوتا رو تحمل کنم..
-من فکر میکنم یک کاری باید بکنیم، تادیر نشده.. من انتقاممو ازشون میگیرم؛ کی با منه؟


گابریل دستش را روی میز گذاشت و سپس، هزاران دست دیگر روی دستش قرار گرفت و میز از وسط نصف شد..


[b]دیگه ب


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱:۳۵ دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۷

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
مـاگـل
پیام: 353
آفلاین
گابر با یه صدای ناگهانی دست از کار می کشه.


-"اون کی بود؟"


-"نمیدونیم"


در همین لحظه با یه صدای دیگه عقابه پرواز می کنه و میره رو نوک قله ی قاف.

آرنولد:

-"ببخشید مزاحم جراحیتون شدم..."

گابر:

-"تو چه جوری از قفس آزاد شدی؟من خودم در قفستو قفل زدم"


-"خب تحصیل تو هاگوارتز بدردم خورد و همچنینی موهبتی که دارم و می تونم با همه ی حیوونا صحبت کنم باعث آزادی من و اون عقاب بخت برگشته شد"


_"ما می خواستیم کمکش کنیم تخم بذاره"


-"کتابی که از کتاب خونه گرفتی رو اسمشو بلند بخون"


-"چگونه زایمان حیوانی رو جلو بیاندازیم این چه مشکلی داره؟"


-"زایمان این لغت برای تولید مثل کدوم گروه از جانوران به کار می ره... پستانداران درسته وعقاب یه پرنده است و تخم گذار بله؟"


اصولا چون حرف حساب جواب نداره هیچ کدوم از این دخترا نتونست جواب منو بده و من ادامه دادم:


-"حالا در مورد اون کتاب چند فصل آخر کتابو که مربوط به پرنده ها و خزنده ها می شه رو دست کاری کردن کیا؟...خب معلومه فرد و جورج ویزلی این از شوخی های معمولی اونهاست من چون مدت زیادی باهاشون زندگی کردم اینو میگم"


گابر:
-"تو کی این کتابو خوندی؟"

-"هر کس که مثل من وقتشو صرف رفتن به کتابخونه و خوندن کتاب کنه خیلی از کتابای داخل هاگوارتز رو از بهر می شه حالا من یه پیشنهاد می دم اون عقابو بر می گردونم به شرطی که هر کاری باهاش می کنید من کنارش باشم و حد اقل یکم توجیهش کنم"


-----------------------------------------------
تا همین جاش فک کنم امکان ادامه دادن پستو بستم وای به حال اینکه ادامه بدم در ضمن این پست نیست فقط جهت پیشرفت مکالمه ی زبان فارسیه


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۴۸:۱۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین
لونا:میگم یه چییزی ... عقابا قار قار میکنن؟

لیلی یی میزنه تو دماغ لونا و میگه:حالا وارد جزئیات نشو ، گابر خودت پیشنهاد دادی حالا بگو چجوری این عقابه بزائه؟

گابر یه دستش زیر چونشه و میگه:خب ، الان درستش میکنم!

گابر به سمت عقابه هجوم میبره و بعد از کلی تقلا عقابه رو میگیره و فشارش میده!

مرینا:هوی...این کارا چیه؟داری چی کار میکنی؟عقابه بدبخت رو کشتی!

-دارم سعی میکنم عقابه تخم رو بندازه پایین...

لیلی عقاب رو از دست گابر میقاپه و میگه:حیوونه بدبخت رو کشتی
بابا...بدش به من!

بعد عقاب رو میزاره رو پاهاش و شروع میکنه به خواندن آوازی خز:
عقابی دارم خوشگله...فرار کرده ز دستم...دوریش برایم مشکله..
کاشی زایمان کنه زودتر!

یهو یه چراغ بالا سره گابر سبز میشه و بعد روشن میشه و بعد غیب میشه!

لونا:خب ، فکرتو بگو!

-کتابخونه!

---------
کمی بعد چهار نفری میرن کتابخونه و یه کتاب با عنوان"چگونه زایمان حیوانی را به جلو بیندازیم" از کتابخونه میگیرنو دوباره چهار نفری بر میگردن تالار!
---------

گابر کتاب رو باز میکنه و از روش بلند میخونه:چگونه زایمان حیوانی را به جلو بیندازیم؟خب سوال در جواب و شاید جواب در سوال باشد ،شما باید این حیوان بخت برگشته را به وسیله ی چند وسیله عمل کنید!مواد لازم تخت متوسط ،یه چراغ بالاش وصل باشه ، آمپول بیهوشی ، چاقو ، قیچی ، انبردست برای بیرون کشیدن تخم مرغ حیوان ، پیچ گوشتی! .

گابر کتابو بست و گفت:خب ، کی حاضره عمل جراحی رو انجام بده؟

-

گابر:خیله خب خودم این کارو میکنم!


نیم ساعت بعد...عقاب روی تخت خوابیده و به چراغ بالا سرش خیره شده و داره زیر لبش سوره میخونه

شخصی نیز ماسکی بر دهان و لباسی سفید روی عقاب خم شده و با صدای خفه ای میگوید:آمپول بیهوش کننده!

مرینا آمپولو دست گابر میده!

....


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
لیلی با تاسف سرش رو پایین میندازه.
_ نچ ... بی خیال رقص! دخترا ... نظرتون درمورد اینکه بهش جذب شماره تلفن از عقاب های مذکر رو یاد بدیم چیه؟
گابر : وا ! مگه این دختره؟
لیلی : هممم آره دیگه دختره !
مرینا با تعجب به عقاب نگاه میکنه : بهتره یه چک بکنیم ببینیم دختره یا پسر! مری یک چک آی پی بکن اونجاشو ...

مری منوی نظارتش رو در میاره و به طرف عقاب بدبخت میبره.
بیب بیب بیب ...بیـــــــــب!
مری با وحشت ابتدا به عقاب و بعد به منوش نگاه میکنه.

لونا با تعجب به مری و حالت چهره اش نگاه میکنه.
_ چت شد یهو؟

مری : نه ... آخه چرا ؟ این منوی نظارت من خیلی هوشمنده! اصلاً ته ته منو هاست! وقتی چک کردم دیدم ... دیدم ...
_ دیدی چی؟ بنال دیگه!
مری : عقاب حاملست !
بکس :

عقاب : قارقارقار! ( این از دودمان کلاغ سانان بوده! )
لیلی که راضی به نظر می رسید.
_ دیدین گفتم زنه! حالا باید بهش ...
جمله لیلی با فریاد گوشخراش مری ناتمام ماند.
_ زهر هلاهل! به جهنم اسفلوسافلین که زنه ... این عقاب حاملست! وقتی هم حامله باشه یعنی بازی رو باختیم!

گابر : نه ! نه! ببین ما تو بخش مسابقه هنر داریم که هر نماینده میتونه هرکاری بکنه! این که عقاب ما حاملست خیلی باحاله ...
مری : نظر بدی نیست ! البته من اینکه این عقاب چجوری حامله شده رو بعداً پیگیری میکنم.خیلی خب ! ولی خب یک عقاب با یک شکم جلو اومده چجوری میتونه مارو تو مسابقه برنده کنه؟

بر لبان گابر لبخند شیطانی ای بسته شد.
_ ما یک جوری این عقاب رو تنظیم میکنیم که زمان مسابقه بزائه!

در همین موقع تمامی سرها به طرف عقاب بخت برگشته برگشت.
عقاب : قار قار؟


[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1548
آفلاین
_ : مسابقه از چهار مرحله تشکیل شده است . هر مرحله به چهار بُعد هنر ، دانش ، قدرت و فلسفه میپردازد . در مرحله اول نماد هرگروه باید از خود هنری به اجرا بگذارد . این هنر میتواند هر چیزی باشد ، از سبد بافی گرفته تا ساختن فیلم مستند راز بقا از گروه ( ) . در مرحله دوم نماد گروه باید دانش و آگاهی خود را از جهان اطراف به نمایش بگذارد . این دانش میتواند در مورد زندگی شاخ دم مجارستانی یا زیر و بم های یک روز زندگی در جادوگران باشد ( البته مورد دوم با خطر بلاک همراه است . ) در مرحله سوم حیوان باید قدرت و توانایی خود را در حل مسائل به شیوه ای خشونت آمیز با مبارزه با دیگر حیوان ها نشان دهد . و مرحله آخر که درک هر حیوان از جهان هستی باید بر پرده بیاید .

با تشکر . موفق باشید . دومبول جیگر !


فیتیل خوندن نامه دامبل رو تموم میکنه و یه نیگا به هوکی میندازه : تو که گفتی فقط مبارزه س !

هوکی به حالت :دی به بر و بچس نگاه میکنه : خب من فقط بخش سومش رو شنیدم !

مری سرش رو از روی کاغذ برنامه ریزی بلند میکنه : خب من اینجا یک گروه بندی دارم برای این که هرکس باید چه بخشی رو به این حیـ... ام ... این دوست عزیز آموزش بده ! بخش اول ، لیلی ، لونا ، مرینا و گابر باس یه هنر به این عقابه یاد بدن ... بخش دوم ویلی * ، فیتیل ، آلفرد و بادی وظیفه آموزش دانش رو دارن ، گلگو و آگ به بخش قدرت و اینا دایورت میشن و بقیه ...

یه آهی میکشه و میگه : سعی میکنیم یه چیزی از فلسفه تو کله این فرو کنیم ! خیله خب ... همه به جای خود ! خبردار !

-____________________________________-

_ : ببین عقابی جون ... رو نوک پا قدم بردار ، آها ... یک دو سه ... حالا یه چرخ بزن ... نه اینطوری نه ... ببین ... با ظرافت !

لیلی ، لونا ، مرینا و گابریل در تلاشند به عقاب که یه لباس باله آبی پوشیده رقص باله یاد بدن ، اگر بارنا نمیدونم چی چی در آموزش باله به غول های غار نشین موفق بود ، اونام موفق بودن !

-____________________________________-

* = ویلی همون ویولته !

من به نظرم اینطوری بهتر میشه و سوژه بیشتر جای کار داره . نداره ؟!


But Life has a happy end. :)


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۷

گلگوماتold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۵ شنبه ۷ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ سه شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۸
از مامان اینا چه خبر؟
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 74
آفلاین
سوژه جدید!!!


گلگومات در گوشه ای از تالار همیشه آبی ریونکلا روی مبل عظیمی نشسته بود. گاهی چشمانش باز می شد و از لای خرمنی گوشت و... نگاهی به دیگران می انداخت و دوباره در حالیکه به خواب می رفت مگس هایی که روی دستانش نشسته بودند را مورد حمله قرار می داد.

مری جلوی تلوزیون جادویی نشسته بود و به اخبار مربوط به غزه گوش می کرد. جادوگرهای صهیونیست روزانه مقادیر زیادی بمب آودا را بر روی شهر های جادوگر نشینی چون غزه فرود می آوردند و باعث مرگ و میر زیادی می شدند.

گابر و آلف نیز جلوی گلگو نشسته بودند و از نسیم زمستانی ای که حاصل از خور و پف های گلگو بود کمال استفاده را می بردند و به کارت بازی جادویی مشغول بودند.

فلیت با غم و اندوه جانسوز به جام زیبایی که در گوشه ای از تالار خود نمایی می کرد، نگریسته بود و به این فکر بود که آیا این ترم نیز پیروز خواهند شد یا خیر؟!

در سویی دیگر کریچر، اسکاور، سرژ، ققی و... بصورت گولاخانه ای که کپی رایتش دست این ققیه مشغول بازی بودند. اسکاور و کریچر از خاطرات خاکستریشان برای دو نفر دیگر داستان های زیادی تعریف می کردند و سرژ هر از چند گاه صدایی از خود بروز می داد...

- صدا صدا بود، وقتی که می خوندم (!) کار روزگار بود، رفتم و نموندم (!) رفتم اما اسمم تو لبها مونده (!) صدایی جز صدای من نمونده (!)...

- نخون باب. بیا به این خاطره گوش کن. نبودی! این مرگخوارا بهمون حمله کرده بودن. تعدادشون میلیاردی بود. اون ایگور هِی دو سه ملیونو از اینور، دو سه ملیونو و از اونور می فرستاد که ما رو نفله کنن. این مرلین هِی چشمک می زد تا اینا نابود بشن... ولی من بعدا فهمیدم که به ونوس چشمک می زده عجب بی ناموسیه! مثلا مرلینه. نچ نچ نچ!!!

- هاااا....


به ناگاه در تالار باز شد و موج سختی از هوا را با خود وارد کرد. جنی بوقی در آستانه ی در ظاهر شد و با خوشحالی ای توام با خشانت شروع به صحبت کرد: اوووییی... ویولت بیا این لباس مو رو بگیر که خسته رفتم.

- نمیام خودت بیا بذارش!

- اَی بوقی. خبر رسیده که قراره توی هاگوارتز مسابقه ای برگذار بشه. بین حیوونای گروهها. یعنی ما باید یه عقاب آماده کنیم تا با گروکن و مار و شیر بجنگه و گروههای دیگه هم همینطور. یعنی مثلا عقاب ما باید در مرحله ی اول با شیر گریفندوریا بجنگه. بعد مثلا یه چند روزی استراحت داره و به همین منوال پیش می ره و در آخر بر اساس یکسری معیار بوقی بهشون امتیاز می دن و به گروه برنده یه جایزه ی خوفی می دن!

ملت: هوووووورااا!
-------------------------------------------------------------------------------
سوژه معلومه دیگه. ریونیا باید یه عقاب تعلیم بدن که بتونه به راحتی با سه حیوون دیگه (مار، شیر و گورکن) بجنگه! و خب البته این تعلیم دادن خودش کلی زحمت داره که به راحتی می شه توی رول بیان کرد :دی


ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۹ ۱۹:۳۶:۲۹


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ چهارشنبه ۱ آبان ۱۳۸۷

گیلدروی لاکهارت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۷ سه شنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۷
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 72
آفلاین
یه مردی با لباس آبی رنگِ خز رنگی جلوی آنها ظاهر شده بود و دست نوازش بر سرشان می کشید و هر لحظه باعث می شد تا مری عصبانیت و خشانت بیشتری را بروز دهد که گابریل دستش را کمی تکان داد و دست آن مرد که بر سر مری دست می کشید را با دستش کنار زد و دست دست دست دست ... تولدش مبارک (چه ربطی داشت ؟ )

لیلی و لونا بدلیل نداشتن هر گونه فضا سازی ای مشغول صحبت کردن شدن و به اونا نزدیکتر شدن . همه نگاهی به همدیگه کردن و اون مردک (؟!) آبی پوش کمی جلو آمد و گفت :
- سلام . من بار ... ببخشید ، من گیلدی هستم

ملت ریونی نگاهی به سر تاپاتش انداختن و در حالیکه هنوز لیلی و لونا مشغول حرف زدن بودن و گابریل همش دست دست می کرد و مری و آلفرد هم به همدیگه چش غره می رفتن همه با هم شروع کردن به صحبت های دیگه ای که از صحبت های لیلی و لونا مجزا بود :
- خوش اومدی .
- آره ... کِی رسیدی ؟
- کجا بودی بوقی ؟ چرا انقدر دیر اومدی ؟
- تو سنت مانگو دنبالت می گشتیم تو هاگوارتز پیدات کردیم (پست هری پاتری شد ، ناظر گیرز نده )
- ...

گیلدی نگاهی به ملت ریونی که بشدت در حال خوش آمد گویی به او بودند انداخت و دستی را به زیر چانه اش برد که گویا دست راستش بود و پس از مقادیر زیادی چانه خوارانی و ارزشی بازی که باعث می شد پستش بلند تر بشه ، گفت :
- ممنون از همه به خاطر تبریکات و حرف ها و ایناشون . امیدوارم بتونم با شما بوقیا یکمی مثه آدم زندگی کنم

-----------------------------------------------------------------------------------------
آخه اینم سوژه بود ؟ به زور اینو نوشتم که تو رول هم بگم اومدم


ویرایش شده توسط گيلدروي لاكهارت در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۱ ۲۱:۵۱:۴۵







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.