و سه تایی مثل دار و دسته نیویورکی به راه میفتن...
هدي پنجولتو رو دمباله ي باروني من نذار!
_پنجول چيه معصوم مگه من پلنگم؟!....حالا چرا باروني پوشيدي تو اين هوا؟
مري:هوووي هدي...به معصومه ي من چيزي نگو قاطي مي كنما!
معصومه:هيس هيس داره يه صدايي ازونجا مي ياد!
هدي و مري به آرامي پشت سر معصومه به سمت اتاقي كه سر و صداهايي مشكوك از آن به گوش مي رسيد به راه افتادند.
معصومه نگاهي به در صورتي رنگ اتاق انداخت و آرومي گفت:شما چيزي از حرفاشون مي فهميد؟
هدي: :no:
مري اينجوري كه نمي شه...هدي يه خورده لاي در رو باز كن!
هدي با منقارش دستگير را به پايين هل داد و به آرامي از بالاي سر معصومه و مري به تماشاي اتاق مشغول شد.
لارتن و سيني به حالت چهار زانو كف اتاق نشسته بودند و با ژست يكساني(دست زير چانه!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil4b45f0db7e235.gif)
)به آنسوي اتاق نگاه مي كردند.
در آنطرف اتاق ليلي بالاي صندلي ايستاده بود رداي ارغواني رنگ بلندي دور خودش پيچيده بود و براي آنها صحبت مي كرد.
ليلي:گرچه مشكلات عديده ست و حل نا پذير اما مشكل يكيست و آن هم اينجاست!
ليلي دستش را در جيب ردايش فرو برد و بسته ي صورتي رنگ كوچكي را بيرون آورد و ادامه داد:ما مشكلات را براي شما آسان كرده ايم...پوستش را مي كني...در دهان مي گذاري و مي جوي!
همزمان با بيان اين جملات ليلي پوست جسم صورتي رنگ را جدا كرد آن را در دهان گذاشت و مشغول جويدن شد.
معصومه درحاليكه به سختي جلوي جيغ زدنش را مي گرفت گفت:آدامساي محبوب اندرو!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d8d583b184.gif)
در همين حين در آنسوي اتاق لارتن و سيني هم به تقليد از ليلي آدامس هاي صورتي را از جيبشان بيرون آوردند و با حالتي هيپنوتيزم شده به جويدن مشغول شدند.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524139dea7dba.gif)
بعد از پايان مراسم جويدن ليلي طومار بلندي را در دست گرفت و مشغول خواندن شعر براي لارتن و سيني شد:
جورابم را در باغچه ي امين آباد مي كارم
سبز خواهد شد مي دانم مي دانم
من باقالي يي ديدم حرف مي زد با خود
و جغدي ديدم كه سيفيد بود و در آن حسي بود
كه دلم مي خواست پرهايش را بكنم!!
زندگي غرق شدن در بوي گند يك جوراب است
و فرو بردن آن در حلق باقالي ها
زندگي شايد...
هدي مري و معصومه:
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524135f27fa3a.gif)
مري: اينا ديگه كين؟روي ما رو سفيد كردن!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524135f27fa3a.gif)
هدي خيلي خطرناكن...
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d85eec5871.gif)
معصومه:اينجوري نمي شه!بايد سر از كارشون در بياريم!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524138e49fdcf.gif)
------------------------------------------------------------
كمي آنطرف تر در كافه ي حياط امين آباد جسي كه حرفهايش با استر تمام شده بود و هيچ خاطره ي ديگري براي تعريف كردن نداشت روي موزاييك هاي كف كافه شيرجه رفت و پاهاي استر را محكم در بغل گرفت!
استر كه براي حفظ كردن تعادلش به صندلي چنگ زده بود گفت:چرا اينجوري مي كني جسي؟!ولم كن!
جسي:نمي خوام! تو نبايد بري!
استر:اين كارا چيه؟!چند بار گفتم زياد با مري نگرد!تو يه زماني پرستار اينجا بودي!
_نمي خوام! نمي خوام!نرو!!!
_بايد برم داروهاي بقيه رو بدم...ولم كن بچه!
_نمي خواااام!!!