هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





*هافلاويز*
پیام زده شده در: ۰:۰۶ جمعه ۲۱ دی ۱۳۸۶

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 271
آفلاین
ببخشید من پست آلبوس رو ادامه میدم!!!
---------------------------------------------------------------------------
آراگوگ:
_برین از فلورین برام بستنی بخرین!!!!
ملت:هان؟
_چیه؟مگه یه عنکبوت دل نداره؟ منم بستنی دوست دارم!
ماتیلدا با اون صدای جیغ ملنگش:
_بابا برین براش بخربن دیگه!خفه شدم از بس این جا ول خوردن....اه ه ه ه ه ه اینقدر تکون نخور اریکا...اما پات تو چشم منه!
دابی:
_بابا ببند اون گاله رو!!!!
و با انگشتش یه چیزی زد به دهن ماتیلدا که بسته شد.(بیچاره من!!! )
لودو:بابا فلورین الان چند وقته نیومده از کجا بستنی بلورین بیاریم؟
_من نمیدونم!بستنی میخوام!!!ماااااااااماااااااان
خلاصه به هر دربه دری بود براش بستنی خریدن!!!!
بعدش خواسته ی دوم:
_من یه عروسک مخوام که پستونک داشته باشه!!!!
ملت:هااااااااان؟؟؟؟
_همینو بس!میخوام!میخوام!میخوام!!!!
بخرین


ادامه دارد...



Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ جمعه ۷ دی ۱۳۸۶

هانا آبوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۵ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱:۱۹ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۹
از قبرستون
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
موقعی که آرگوگ داشت شرط وشروطش می گذاشت.هلگا داشت در گوشی باگودریک صحبت می کرد.

آراگوگ:اِ....اِ...اِِ...اِ...صحبت نکن چنان باشدت گفت که گودریک خودشو خیسید.

لودو: به به شجاعت.

هلگا:باخفه شو به سمت آراگوگ حمله کرد. آراگوگ که خشم ننه رو دید شش پا داشت شش پا دیگه هم قرض کرد.

همه ناموس ها آزاد شدن به دوست پسروشون حمله کردن. :banana: :bigkiss: :bigkiss:

همه توی حال هوای خودشون بودن که صدای خشش از پشت بته ها اومد.اون انگار.....

مابقی با خودتون.


[b][size=medium][color=0000FF][font=Arial]واقعا کی جوابگوی تصمی�


Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۳۸۶

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
مـاگـل
پیام: 683
آفلاین
همه ي پسرا مثل کلاف سر در گم بودن که ...
-گوش کنید...غم هاتونو فراموش کنید...
گویی صدا از درون درخت های جنگل ممنوعه می آمد. صدای آراگوگ چندین برابر شده بود و سراسر جنگل ممنوعه را در بر گرفته بود (تلمیح به ولدمورت که صدایش را چندین برابر کرده بود)
پسرای هافل:
آراگوگ ادامه داد:
-اگه می خواید دخترهای تالارو بدون هیچ جراحت خسارت و چیزای دیگه ای که زشته جلوی 11 ساله ای مثل آلبوس بزنم تحویل بگیرید باید این کاری رو که من میگم انجام بدید.
-پسرای هافل:هه هه هه هه...
لودو: اینو. فکر کرده هر کاری که بگه ما انجام میدیم.
دنیس: آره جون عمش. دو گالیون بده آش به همین خیال باش
پسرا:
صدای خنده ی آراگوگ بلند شد. خنده ای عجیب و در عین حال شیطانی.
آراگوگ: فکر کردی من با تو شوخی دارم دنیس؟ دابی اریکا رو بیار اینجا.
خنده از روی لب های دنیس قطع شد. بقیه ی پسرها نیز ساکت شدند.
آراگوگ: دو گالیون بدم آش دنیس؟ نظرت با این چیه؟
ناگهان صدای جیغ اریکا به هوا برخواست.
دنیس فریاد زد: ولش کن کثافت...ولش کن عوضی...اگه دستم بهت برسه می کشمت
صدای جیغ و فریادهای اریکا قطع شد.
آراگوگ گفت:
-بهتره آروم باشی و به حرف های من گوش کنی دنیس وگرنه بدتر از این سرش میارم. خب پسرای مامانی هافل هر کاری که بگم انجام میدید؟
پسرها با ترس و لرز:
آراگوگ: آفرین. خوبه. اولین کاری که باید انجام بدید اینه....
ادامه دارد...


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۲۲ ۱۶:۲۲:۱۸



*هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ جمعه ۹ آذر ۱۳۸۶

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 271
آفلاین
در طول راه مغز آلبوس داشت میترکید چون در تمام راه پیوز داشت از زمان های قدیم خودش میگفت....
_بله آلی جون میگفتم در زمان های ما اصلا" از امکانات نبود که ما فقط یه سنگ دشتیم که باهاش یقل دو قل بازی کنیم و میدونی...
آلبوس بیچاره:
_ بابا ولم کن...به من چه که زمان تو چی بوده و چی نیست....ولم کن بابا اه ه ه ه ه ه...مغزمو خوردی؟نمیخوام بدونم ای بابا!!!!!!ولم کن دیگه بسه....
همین که آل داشت غرغر میکرد رسیدن به جایی که دیدین کل پسرای هافل دارن این ور و اون ور دنبال معشوقه های خویش میگردند(آخی چه رمانتیک!!! )
لودو:
_اما...اما...کجایی...؟من غلط بکنم که زن بستونم...اما کجایی؟
دانگ(گاس گاس)
_نیمفا...دورا...جونم..من دیگه دزدی نمیکنم..یادته بهم گفتی اگر دست از دزدی بر دارم برام شوکولات میخوری؟!(هان؟!؟!؟!)
حاج درک:
_لا الا ا..ه ریتا جان زوجه ی گرامی!!!!بیا بیرون...بر کجا پنهان شده ای؟صدایی از خود متصاعد کن...!!تا ما بر کمکت بیایم!!!!
ارنی:(که فکر میکنم به نابودی رفته؟!؟!؟!؟)
_ماتیلدا...مایتلدا...از خود بر صدایی ول بده...(مثل هینگامه بر شنبه)
آلبوس هم به آنان پیوست و در پی رز گل خانوم!به جست و جو پرداخت.
همه مشغول گشتن بودن که یهو...



ادامه دارد....!


ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۹ ۱۴:۲۲:۰۰


بدون نام
به نظرم بهتر بود داستانو تو خوده هافل ادامه مي‌داديد!!
*****
پیوز: اینا چشون بود؟
------------------------------------------------

پيوز همين طور كه از كار ملت هافل تعجب كرده بود پشت سر هافلي‌ها از تالار هافل خارج شد و سعي كرد از نزديك‌ترين كس به خودش يعني آلبوس قضيه را بپرسد ولي آلبوس به او توجه‌اي نمي‌كرد تا اينكه پيوز شاكي شد و پيراهن آلبوس رو كشيد و با عصبانيت گفت:
- اااه!‌مرتيكه‌ي بوقي دارم باهات حرف مي‌زنم! ميگي قضيه چيه؟!‌ يا بوقت كنم؟!
آلبوس با بغض گفت:
- بدبخت شديم پيوز!!‌...
سپس بغضش تركيد و سرش را روي شونه‌هاي پيوز گذاشت و احساس سرماي شديدي كرد (خوب پيوز روح ديگه!!) ولي سرش را بلند نكرد و با گريه ادامه داد:
- پي..يوز!‌ رز گلمو بردن! هي هي!! بقيه دختراي هافلم بردن! هي هي!!
پيوز كه برق از سه فازش پريده بود با فرياد گفت:
- چي؟! كي(key جهت سهولت بي‌سوادان!)؟! اينقدر نق نزن ببينم! حرف بزن بگو ببينم كي (Ki) اين كارو كرده؟!
آلبوس كه هنوز گريه مي‌كرد گفت:
- دابي و آراگوگ!
پيوز با فريادي بلندتر از دفعه قبل گفت:
- چي؟! همانا من رگ غيرتم به جوش آمد!(مگه رگ غيرت باد نمي‌كرد؟! حالا شما ازش ايراد نگيريد مگه آدم از يه روح داغون مي‌تونه انتظار بهتر از اينم داشته باشه؟!)

سپس با سرعت به سمت محوطه‌ي هاگوارتز پرواز كرد (نكته: پيوز روحه هنوزا!)! آلبوس كه ديد پيوز به سمت محوطه ميره خودش رو جمع و جور كرد و با سرعت به دنبال پيوز به راه افتاد، پيوز پس رسيدن به محوطه‌ي هاگوارتز ناگهان ايستاد و رو به آلبوس كرد و گفت:
- نمي‌دوني بچه‌ها كجا رفتن؟!
آلبوس با اين ()‌ حالت به پيوز گفت:
- پروفسور خودت گفتي آراگوگ و دابي داشتن مي‌رفتند به سمت جنگل ممنوعه خوب بچه‌هام رفتن تو جنگل ديگه! نامردا واينستادن (مطمئن نيستم اين كلمه‌ي واينستادن درست باشه!) ما هم بهشون برسيم! حالا بايد با هم تنها بريم تو جنگل ممنوعه؟!
سپس با اين () حالت گفت:
- من مي‌ترسم! جميز مي‌گفت جنگل خيلي موجودات خطرناكي داره!!
پيوز با اطمينان خاطري (چون روح بود) گفت:
- نترس من باهاتم!!بيا بريم!
سپس پيوز به سمت جنگل ممنوعه حركت كرد و آلبوس نيز با كمي مكث و ترديد به دنبال پيوز به راه افتاد!

ادامه بدبد...
--------------------------------------------------------
نقل قول:
رز عزيز نوشته: آراگوگ و دابی به بیرون از تالار رسیدن و در حالیکه قیافه هاشون این شکلی شده بود با کیسه غیب شدن.


مگه ميشه آخه تو هاگوارتز غيب يا ظاهر شد؟!

نقل قول:
آلبوس عزيز نوشته: بعدش آراگوگ و دابی رو دیدم. داشتن یک کیسه سنگینو حمل می کردن. رفتم کمکشون کنم اونا هم مثل شما می خواستن بزننم...


ببينم مگه آراگوگ و دابي غيب نشده بودند؟! چه جوري پيوز ديدتش؟!

پ.ن: دنيس تو تالار هيچ كاري جزء جواب دادن به تاپيك "هماهنگي....هماهنگي بروبچز هافلپاف!!"‌ كه نمي‌كني جواب تاپيك "دفتر ناظرين محترم هافلپاف!" كه من دادم حداقل اين پستو نقد كن!!

حال كردي چه جوري نظارتتو زيره سوال بردم؟!



Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ سه شنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۶

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
مـاگـل
پیام: 683
آفلاین
چند دقیقه بعد تمام پسرای هافل به این شکل دور یک میز نشسته بودند. (هلگا داشت راه میرفت و حرص می خورد)
لودو: من اما رو بر می گردونم.
دنیس: اگه میدونستم کجان اریکا رو نجات میدادم.
آلبوس سوروس: رز...می کشمت آراگوگ. حساب دابی رو هم میرسم.
ارنی:(گفت حرفشو سانسور کنم)
دانگ:دورا...
درک حرف دانگ رو قطع کرد و باعث خوشحالی همه شد.
-حالا به جای اینکه ادای عاشقا رو در بیارید فکر کنید چه خاکی باید تو سرمون کنیم. تالار بدون دختر مثل زندگی بدون آبه(عجب تشبیهی)
همه طوری به درک نگاه کردند که به نظر رسید هر لحظه ممکنه بلند بشن و درک به این صورت در بیاد.
درک:
پسرها:
درک:
پسرها:
درک: غلط کردم
پسرها:
درک:
در همان هنگام پیوز وارد تالار شد.(حرص هلگا بیشتر شد)
پیوز: سلام بر هافلی های عزیز...
وقتی دید همه با این حالت دارن نگاش میکنن ادامه داد
-اتفاقی افتاده؟ چرا تالار اینقدر سوت و کوره؟ پس دخترا کجان؟
دانگ: هیچ معلومه کدوم گوری هستی؟
پیوز: چرا می خواید بزنید؟ صبح همتون خواب بودید حوصلم سر رفته بود رفتم بیرون یه چرخی زدم. بعدش آراگوگ و دابی رو دیدم. داشتن یک کیسه سنگینو حمل می کردن. رفتم کمکشون کنم اونا هم مثل شما می خواستن بزننم...
آلبوس و ارنی و دانگ و درک دنیس و لودو و هلگا( به ترتیب حروف الفبا نوشتم نگید اسم منو آخر نوشت اسم اون یکی رو اول نوشت):

بعدش هم ... شما چتون شده؟
آلبوس: داشتن کجا میرفتن؟ جنگل ممنوعه؟
پیوز: آره... خونه ی آراگوگ.برای چی...
پسرها با چنان سرعتی بلند شدند و از تالار خارج شدند که هیچ کدامشان ادامه ی حرف پیوز را نشنید.
هلگا: صبر کنید منم بیام.
و به دنبال آنها از تالار خارج شد.
پیوز: اینا چشون بود؟
-------------------------------------------------------------------------------
دخترای تالار یاد بگیرید. ببینید پسرا چقدر به فکرتونن اونوقت شما...


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۲ ۲۱:۳۵:۱۴



Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۶

پريسا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۹:۴۰ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 128
آفلاین
و با یه حرکت ژانگولری با پا میزنه تو دهن آراگوگ که اون جاخالی میده و میخوره تو دهن لودو.
لودو:آی فکم.آی ننه با این سن و سال پای بزنت هم بد نیستا!!! نن جون هلگا که کمی تا قسمتی از حرکت خودش خوشش اومده
بود:خیلی خب ننه!این آراگوگ تزویر صفت جاخالی داد.توام اِنقدر
غر نزن!آراگوگ؟ آی نفس کش نوه هامو کجا می بری؟
ملت پسرونه به دنبال کیسه ی دخترا.
دخترا با گریه:کمکمون کنید.ما رو از دست این دو تا بوگندو نجات بدید.(سوال؟مگه بو گندو صفت دانگ نبود؟ )
آراگوگ:دابی زود باش بدو.بهمون رسیدن.
آراگوگ و دابی درحال فرار به طرف بیرون تالار. ملت پسرونه به دنبال اونا.
لودو:اِمای منو کجا میبری عنکبوت بی ریخت.مگه دستم بهت نرسه!(خب برسه!مگه میخوای چیکار کنی؟ )
دانگ:دورا تحمل کن دارم میام.
آراگوگ و دابی به بیرون از تالار رسیدن و در حالیکه قیافه هاشون این شکلی شده بود با کیسه غیب شدن.
پسرا که یه دفعه متوجه غیب شدن اونا شدن با یه حرکت ناگهانی وایسادن ونتیجه این شد که همشون رو هم افتادن.
دنیس:آی دندم!آی،آی! ارنی بلند شو استخونام له شد.
دانگ:اون دو تا کجا رفتن؟ حالا چیکار کنیم؟

ادامه دارد...
---------------------------------------
لطفا نقد شود...


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۱ ۱۹:۱۳:۵۷
ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۱ ۱۹:۱۹:۰۵

یاد بعضی نفرات روشنم میدارد ، قوتم می بخشد ، راه می اندازد.
یاد بعضی نفرات ، رزق روحم شده است ، وقت هر دلتنگی ، سویشان دارم دست !


به یاد قدیمای سایت سال 1386
گروه هافلپاف
رز ویزلی ، لودو بگمن ، ماندانگاس فلچر ، البوس سوروس پاتر ، ریتا اسکیتر ، دنیس و ...

نوادگان هلگا


*هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 271
آفلاین
سوژه جدید
صبح اول وقت ملت همه خواب بودن که یهو....
_اااااااااااااااااا.....(شفاف سازی:صدای جیغ!)
لودو از جاش پرید و با این حالت گفت:
_ چی شد؟
دنیس:
_ چطور شد؟


_ولمون کنین...ااااااا...ولم کن...ول کن
یهو کل ملت برگشتن دیدن دخترای کل تالار توی یک کیسه ی شفاف سوراخ دار جادو شده به سر مبرند و توسط آراگوگ به یرون کشیده میشن.
ارنی:(که فکر کنم غیب شده باشه؟!)
_ای وای!ملت!ناموسامون رو دزدیدند!
پسرهای هافل:
_هان؟
یهو دابی از پشت کیسه ی بزرگ پر از دختر اومد بیرون و با ترس و عجله گفت:
_بدو!بدو آری!بدو!
آراگوگ:
_بابا نمیدونم اینا شبا چی میخورن؟خوبه ادعاشون میشه که لاغرن!
-----------------------------اسلوموشن-------------------------------
پسرا به سمت کیسه میدوئن.....
دخترا از لای کیسه دستشون رو دراز میکنن تا نجات پیدا کنن!
---------------------------------------------------------------------------
در همین حین نن جون هلگا با گودریک جون از راه میرسه(!)و وقتی میبینه نوه هاش در خطرن با این حالت میگه:
_ نوه های منو میدزدی؟
و با یه حرکت جانگولر ....


ادامه دارد.....


ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۱۸ ۱۲:۵۴:۲۹


Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۲:۴۹ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶

پريسا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۹:۴۰ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 128
آفلاین
ای بابا این سوژه رو هم که از مسیر اصلیش منحرف کردین کشوندینش تو دره.
این لودو رو زنش بدین بره دیگه.
لودو جون خودت داستان رو ادامه بده مراسم عقد و عروسیتم بگیر که بریم سراغ سوژه بعدی....


سلام رز عزیز و فعال

توی رول اصولا اینطوری پریدن وسط ماجرا و یا نظر دادن اینطوری کار صحیحی نیست رز عزیز .... خارج تالار اینطوری پست بزنی به سرعت پاک میشه ... سوژه هم دست ما نیست یا اینکه سری تمومش کنیم ... رول مثل یک جاده است که پایانی نداره و ممکنه از توی کمترین سوژه یک سوژه جدید متولد بشه که این اصل قدرت نویسندگیه .

پس بنابراین شما میتونی سوژه رو توی مسیر بیاری یا یک سوژه دیگه در حین ادامه همین موضوع ایجاد کنی .

لطفا دیگه وسط رول اینطوری نظر نده . ممنون .



ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۲۱ ۱۷:۲۰:۲۴
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۲۱ ۱۷:۳۶:۴۴

یاد بعضی نفرات روشنم میدارد ، قوتم می بخشد ، راه می اندازد.
یاد بعضی نفرات ، رزق روحم شده است ، وقت هر دلتنگی ، سویشان دارم دست !


به یاد قدیمای سایت سال 1386
گروه هافلپاف
رز ویزلی ، لودو بگمن ، ماندانگاس فلچر ، البوس سوروس پاتر ، ریتا اسکیتر ، دنیس و ...

نوادگان هلگا


Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۶

هانا آبوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۵ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱:۱۹ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۹
از قبرستون
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
هرکاری کرد که بره توی مخ پنسی نتونست.

لودودست آخر بهش گفت: هر کاری بخوای برات میکنم!

پنسی باشرارت تمام که درچشاش موج می زدگفت:هرکاری((فکر بد نکنید))

لودوتازه فهمید چه حرف بوقیه وازسر بوقی گرییه زدبااته پته گفت:اااررررررررره!

پنسی باشرارت گفت: بایدبیای شوهر من بشی.

بااستین ،عرق سردی که روی پیشونش نشسته بودرو پاک کرد.بعد گفت:گفتم حالا چی میخوای بگی باش.


چطور میتونی توباداشتن اما، که جای مادرمو داره با کسه دیگه درنظرداشته باشی من خواستم به توکمک کنم و برم علیرضا رونجات بدم.اما توهمه چیزرو خراب کردی.ای خاک تو سرت بوقی، بوقی زاده ،بوقی پور،بوقی صفت.

لودو گفت :چی داری میگی پنسی؟

بعدازچند دقیقه اثر معجون ازبین رفت قیافه خیلی آشنا بود آره خوده علیرضابود.
علیرضاولودو::bigkiss:

لودو:توخودتی! علیرضا، چطوری اومدی؟

علیرضا: بلاخره ماهم از نن جونمون یه ارثی بردیمی.

علیرضا این نوازشم ((شکلک مورد نظرپیدا نکردم)) برای غیبت پشت سربچه های هافله!
لودو:ابتدا انتها .

............................................
مدونم که طنزوقشنگ نبود!
خواستم یه بوقی زده باشم ....فقط یه بوق ...یه بوق....بوق((صدا کم می شه.))


ویرایش شده توسط هانا آبوت در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱۵ ۲۲:۳۵:۳۸
ویرایش شده توسط هانا آبوت در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱۵ ۲۲:۵۲:۴۹

[b][size=medium][color=0000FF][font=Arial]واقعا کی جوابگوی تصمی�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.