هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۷:۴۷ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۸۷

گیلدروی لاکهارت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۷ سه شنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۷
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 72
آفلاین
صدای انواع و اقسام ابراز خوشحالی ها در تالار ریونکلا طنین انداز شده و ملت همگی در حال خوشحالی کردن هستن و راجر داره یه کنار گریه می کنه - چون یه پیاز گرفته تو دستش و داره ریز می کنه تا کوکو () درست کنه - و نگاهی هم به ملت که دارن از خوشحالی جر و واجر می شن میندازه .


مری نگاهی به ساعتش میندازه و متوجه می شه که داره دیر می شه ، برای همین آخرین کاری هم که می خواست بکنه رو به سرعت انجام می ده .

گابر و گیلدی با هم نشستن دارن به روز ازدواجشون فکر می کنن و کارایی که می کردن . در یک نظر همه ی اون کارا براشون سخت بود ، اما حالا که از اون موقع می گذشت با هم به کاراشون می خندیدن ...

لیلی و لونا و زنوف دارن با همدیگه به یه اسنورکک شاخ چروکیده از نوع تسه تسه نگاه می کنن و دائما اونو میندازن هوا و دوباره در آغوش می کشنش .

آلف هم در کنار فیلت نشسته و به نصیحت هایی که او در طی سالیان متمادی که در خدمت زن و همسر و بچه بوده گوش می ده و هر از گاهی نگاهی مخفیانه به الکسا میندازه و سرخ می شه ... آلف :

...


در این مابین خواننده ها به سرعت وارد تالار می شن و یه دونه می زنن تو سر نویسنده که بوق ، اینا دارن از خوشحالی می ترکن ؟
و نویسنده که جوابی نداره ، به سرعت همه رو از جاشون بلند می کنه و ملت مشغول رقصیدن و آهنگ خوندن و ارزشی بازی می شن تا اینکه راجر از جاش بلند می شه و بیجامشو درست می کنه و دوباره می شینه و مشغول پیاز ریز کردن می شه () ...


ویرایش شده توسط گيلدروي لاكهارت در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲ ۱۷:۵۶:۴۸


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
و باز هم ميز در مركز صحنه و چراغي در بالاي اون كه تاب مي خوره.. و در زير اون دو نفر نشستن راجو در يك طرف و يه دختر مو مشكي زشت كه دوتا چشماش از كاسه در اومده و دست و پاشم شكسته و با واكر(walker) راه مي ره!

روي ميز به شدت شلوغه و مملو از وسايلي كه راجر جمع آوري كرده تا يكي از اونها رو چوز كنه و با اون آلفرد رو به بوق بده..

راجر يكي يكي وسايل رو چك مي كنه:
- همم...منوي مدير؟..نچ.. چكش فلور؟..نچ.. وينگارديوم له وي يوسا؟! اينم مگه وسيله ست؟ وا!..طناب دار؟! گيوتين؟! تبر؟! شيش لول؟! كاتوشا؟! تانك چيفتين!؟ فانتوم؟!
-اهم

صداي پارازيت وجدان كلنگ راجر اونو به خودش مياره. وجدان به اين حالت به راجر نگاه مي كنه..
- خب چته؟
- من نظرم اينه كه يه جوري كار كني كه كسي نفهمه با اين وسايل نمي شه كه همه ي عالم و آدم مي فهمن!
- مثلا چه جوري؟
- مثلا اينكه بري به آلف بگي كه الك شيش تا بچه داره و جان ريونكلا و اينا..
- هان؟!

با صداي گرومپزي در اتاق باز ميشه و كوئيرل در حالي كه عمامشو باز كرده و در دست گرفته وارد ميشه...
- جييييغ... بوقي ... تو اينجا چي كار مي كني؟
- هيچي همينجوري اينجا نشستم درس مي خونم..

راجر دستپاچه تمام وسايل رو ميز رو يكجا برمي داره و مي ندازه تو زير شلواري وجدانش سپس بلافاصله يه كتاب فيزيك هاليدي رو برمي داره و مي ندازه رو ميز..
راجر:
كوئيرل:

كوئي نگاهي به وجدان مي ندازه كه به شدت از نواحي زيرين قلمبه شده و بعد با نگاهي به راجر ميگه:
- ببينم داف سالمتر از اين پيدا نكردي براي خودت؟.. اينكه هم خيلي زهوارتر رفته ست هم خيلي چيزه..ناموزونه!
- نه چيزه اين داف نيست كه ..اين وجدانمه
- من فكر مي كردم تو بي وجداني!

بعد از اين حرف همونطور كه شكمشو گرفته و مي خنده از اتاق خارج مي شه و گرومپز در رو پشت سرش مي بنده.. تابلويي كه بالاي در نصب شده بود با تلپي ميوفته پايين
"انجمن خصوصي مديران- گفتگو با هم!"
راجر و وجدان:

خواستگاري:
.
.
.


[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 708
آفلاین
- خب؟
- خودم دیدمشون!
- اینکه خیلی خوبه، این یعنی اینکه همچنان در ریون روح بیناموسی و روح ِ عروسی و خاله بازی زنده است!

راجر با عصبانیت لگدی توی سرش زد و در حالی که سر مری داد میکشید، گفت:
- باب بوقی الفرد از الکسا کوچیک تره! اونا نمی تونن با هم عروسی کنن!
- هوشت! اولا که سر من داد نزن ، من ناظرم! تو مدیری.. مدیری؟ ای به خشکی شانس! خب پس داد بزن. دوما هم که، ربطی به سن نداره.

راجر با عصبانیت از مری فاصله گرفت و به سوی خروجی ِ تالار رفت .

فلش بک - تمام شد !

او تا ان روز که روز عروسی بود نتوانسته بود کاری کند! البته هنوز عروسی که نبود، تازه قرار بود و خواستگاری و ارزشی بازی های قبل از شروع!

راجر در حالی که سنگ های کنار دریاچه رو با پاش به این ور و اون ور می انداخت، زیر لب شعری زمزمه میکرد.

- حیف شدی ها ...
- بله؟
- میگم حیف شدی ها ...
- الک؟؟

الکسا نبود! دختری قد بلند با موهایی مشکی رنگ بود که از میان تاریکی ِ پر ابهت ِ جنگل ممنوعه وارد روشنایی ِ کنار دریاچه میشد.

- راجر من وجدانتم! اومدم بگم یه کاری کن.. یه کاری کن این عروسی سر نگیره!
- وجدان من؟
- آره بوقی.. تو همیشه مثله دخترا بودی؛ واسه همین وجدانتم دختره!
راجر: !!!!


[b]دیگه ب


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
مـاگـل
پیام: 1014
آفلاین
سوژه‌ی جدید : عروسی !

تالار عمومی راون بسیار شلوغ بود تقریبا ًتمامی دختران راونی در آنجا حضور داشتند ولی خبری از پسران در آن محل نبود . در تالار غوغایی برپا بود و هر کس شادی و خوشحالی خود را به نحوی ابراز میکرد . اوضاع و احوال آنجا خبر از فرارسیدن روزهای خوش داشت . خبر نونوار شدن یکی دیگر از دختران ترشی ... نه ... زیبای راون !

در کنار شومینه مری ، الکسا را روبروی میزی که آینه ای در برابر آن قرار داشت نشانده بود و داشت او را به بهترین نحو ممکن برای ملاقاتی که در پیش داشت آماده میکرد . عده ای محو تماشای آرایش کردن الکسا بودند و چند تن از دختران نیز در کنار آنها حضور داشتند و به مری کمک میکردند و وسایل را در اختیارش قرار می‌دادند .

مری : رژ ...
مرینا : بیا این قشنگه ؟
مری : نه بوقی ... صورتی بده به صورتشم میاد ... آن مژه ها رو هم بده براش ... ببینم لیلی تو چرا قنبرک زدی ؟
لیلی : من نباید خوشگل کنم ؟ پس من چی؟
مری : برو ... برو ببینم حالا برا تو زوده نوبت توهم میشه ..

دلیل اینکه در آنجا پسری حضور نداشت همین بود . زیرا مری همه آنها را از آنجا بیرون کرده بود تا چشم زخمی بر دختران وارد نشود ( بترکه ... بترکه چشم ... ) . ولی در این بین گابر و فلور و چند نفر دیگر از دختران از هم اکنون برای خود مراسم شادباش و عروسی راه انداخته بودند به طوری که تالار در حال منفجر شدن بود .

دیشب اومدم خونتون نبودی ...
راستشو بگو کجا رفته بودی ...
یادته ا قول دادی قالم نزاری ...
هی واسم عذر و بهونه نیاری ...


مری : این آهنگ مناسبتش الانه ؟ باب خوشگل آهنگ رو عوض کن یه چیز دیگه بزار !
گابر : خوب به من چه خود گفتی آهنگ آروم بزارین ... فلور بزن آن کانال ...

تصویر کوچک شده

يو وِري وِري وِري نايس تکي ، خوش مزه تر از آيس پکي !
آره بوس بده چون که خوشگل لب ِ من ، بوس کاريم کن پشت ِ سر هم !
با تو دل من رسيد به آرامش ! تو خوشگلي بي لوازم آرايش !
با تو وجود ِ من رفت تو اوج ! فدات ميشم تو روزاي فرد و زوج !



هیچ یک از دختران سر از پا نمی‌شناختند ، مری نیز زیاد با آنها کار نداشت و گذاشته بود به حال خودشان باشند ، برای آنکه آن روز جای بد خلقی و سکوت و ... نبود . قرار بود تا ساعتی دیگر الکسا برای بار دوم به ملاقات آلفرد بلک برود . کسی که دیشب او را در راهروهای تالار دیده بود و ازش تقاضای ازدواج کرده بود .

فلش بک

الکسا و آلفرد همدیگر را در آغوش کشیده و مشغول ... ( اوهوی بوقی ... فلش بک رو اشتباهی رفتی ! )

نویسنده : جدی ؟ اشتباه شد ... اشتباه شد ... دوباره بریم ...

فلش بک

الکسا و آلفرد در کنار یکدیگر نشسته بودند و در حال گپ و گفت های عاشقانه بودند . لحظاتی بیش نگذشته بود که آنتونی از او تقاضای دوستی ِ صمیمی کرده بود اما گویی سالها بود که همدیگر را می‌شناختند و با یکدیگر بزرگ شده بودند .

آلفرد : میگم تو هم من رو همینقدر دوست داری؟
الکسا : اندازه‌‌ی ستاره ها ؟ ... نه بیشتر ...

در گوشه ای از راهرو و در جایی که در دید این دو نفر نبود ، راجر در حال نگاه کردن آن دو نفر بود . اما گویی هم از دیدن آنها شوکه شده بود و هم اینکه چندان از این آشنایی خوشحال نشده بود .

راجر : تصویر کوچک شده

افکار راجر

ببینم چه سریع من رو از یادش رفت ؟ تا همین دیروز با من بودا ! ... حالا چه سریع رفت تو بقل این آلفرد ... آلفرد من میکُشمت ... الکسا من عمراً نمیزارم تو به این بوقی برسی !

تصویر کوچک شده

پایان افکار


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۰:۰۵ جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۸۷

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
شتلق!!(افكت پس گردني!)
- مرض داري؟
- گفتم امتحان كنم ببينم همه چي درسته!
هلنا نگاهي به معني مي خواي آزمايشات بيشتري رو روي تو انجام بدم به گابر مي ندازه و لنگش رو با صورت گابر تنظيم مي كنه..!( به منظور انجام فن آبدولچگي(!!) و اينا!).
گابر در حالي كه منوي آستاكباري نظارت رو به هلن نشون مي ده و لبخند مليح مي زنه: پاشو بريم تو سرسرا الان خلق اله براي آزمايش و جريمه و اين جور چيزا ميان..
هردو نفر در كنار هم تالار رو به مقصد سرسرا ترك مي كنن..

-بووووووم... ديش... شتلق! ( افكت رفتن شصت پاي هلن در چشش!)

در سرسرا

جمعيتي انبوه از هاگوارتي و غير هاگوارتي و بازرس و استاد و شركت كننده و غيره در سرسرا جمع شدن و پاتيل هاي رنگ و وارنگ در مركز صحنه بخار مارپيچي از خودشون در مي كنن!
جمعيت ريوني ها به حالت به افراد حاضر در صحنه كه به حالت به آنها نگاه مي كنن، نگاه مي كنن!!!()

چو به گابر سيخونك مي زنه و در حالي كه به هلن اشاره مي كنه ميگه:
- اين چرا اين شكلي شده؟(قيافه ي هلن--> )
- به راه رفتن عادت نداره تو راه همش با سر مي رفته تو ديوار!
- اوهوم...

در اين هنگام مينروا با يك حركت چست و چابك به روي سن مي پره و لزگي مي رقصه تا مراسم صميمي تر بشه .... پس از اتمام مراسم رقص طومارشو در مياره اسامي دو داوطلب اول رو مي خونه:
- سر بارون خون آلود.... و پاريس پسر پرياموس شاهزاده ي تروا!
ملت ريون:

-------
آيا جنگ تروي ديگري بر سر پرنسس هلنا درخواهد گرفت؟
آيا اديسيوس و پنلوپه هم مي آيند؟
آيا برد پيت نقش آشيل رو بازي خواهد كرد يا عله پاتر؟

ادامه دارد؟!


ویرایش شده توسط پرفسور فليت ويك در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۱ ۰:۰۹:۴۱


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
مـاگـل
پیام: 466
آفلاین
- ترپرتو ( به حساب ورده )
-آی چی کار می کنی فلور ؟
- عزیزم یکم صبر کن ! دارم بینیت رو سر بالا می کنم !
سپس فلور مقداری بیشتر چوبدستش را به بینی جسم داره هلنا فشرد !
- اینم بینیه تو داری ؟

همان زمان همان مکان

گابریل کمد لباس ها را زیر و رو کرد . نمی توانست لباس مناسبی پیدا کند . لونا که تمام این مدت در کنار او ایستاده بود گفت :
- بهتره بریم کمد راجر رو بگردیم . بابام می گه که عله هر شب چند دست لباس شب می خره !
- آی کیو اگه این راجر لباس داشت یکمی شیک بود !
- آخه تو نمی فهمی ! عله گفته فقط لباس ها رو جلوی خودش بپوشه .
- خب خوبه

چند زمان بعد مکانی تازه

صد تا خاطر خواه داری ... هوار هوارتا دلبر ... دل ما رو برد بس نازو عشوه کردن ... وای وای اگه بدونی چقدر خوبه بمونی تو کنارم هر شب تو دنیای جوونی ... هلنا دوباره داستان تازه داره ... هلنا از امسال یادگار بهاره ... هلنا از امسال یادگار تالار ه...هلنا واسه تو دل ها چه بی قراره ... هلنا همیشه طرفدارهاشو داره ...ثانیه ها می ره جلو تیک تاک همه یه صدا می گن هلنا ... مصاحبه بده زود به زود ... پیشرفت رو دیدیم روز به روز .

هلنا آهنگش را زیر لب تمام کرد و از ور انداز کردن خودش در آیینه دست کشید . به طرف مبل راحتیه مخصوصش رفت . فکر های جدیدی در سرش زبانه کشید ... او دیگر ظاهری انسانی داشت ...

-------------------------
وای خیلی ارزشی شد .



Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۵:۵۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۴۸:۱۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین
گابریل:سرافینا تو هم مواظب باش کسی از نقشمون بویی نبره!
- کاری بهتر از این نبود؟
لیلی نیز همراه با هلنا میره کنار فریزر و درش رو باز میکنه و میگه:
هلنا برو تو فریزر تا یخ ببندی!
-من نمیرم سردم میشه!
-اخه روح ها که حس ندارن
-نچ من نمیرم!
به این ترتیب لیلی با هزار زور و زحمت هلنا رو تو فریزر میندازه تا یخ ببنده!

پس از کلی زحمت لیلی به کنار شومینه میره و به بقیه میپیونده
فلور که با یکی از وسایل ارایشش ور میره میگه:چی شد؟رفت تو یخچال؟
-به هزار زور و زحمت کردمش تو یخچال.
گابریل نیز اخرین وسیله رو میزاره کنار بقیه لوازم تغییر شکل و میگه:حالا باید منتظر بمونیم تا هلنا یخ ببنده!

نیم ساعت بعد

-الان دیگه وقتشه برید هلنا رو بیارید.
فلور و لیلی میرن و هلنا رو میارن.لونا دست هلنا رو میگیره اما بالافاصله رهاش میکنه:این چه قدر سرده!!
-با استفاده از یه افسون گرمش میکنیم ولی اب نمیشه فقط کمک میکنه هم گرم بمونه هم تا چند ساعتی اب نشه!
سپس چوبدستیش را در اورد و وردی زیر لب گفت و دوباره به هلنا دست زد:گرم شد!

فلور دستاش رو به هم میماله و میگه:حالا نوبت تغییر شکله


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۰:۲۶ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷

هلنا ریونکلاوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۸ یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۷
از کنـار لرد ولدمورت
گروه:
مـاگـل
پیام: 67
آفلاین
هلـنا به در و دیوار خیره شده بود.لونا مشغول ور رفتن با کتاب قطور گیاه شناسی اش بود و لیلی با ناخن هایش ور می رفت

_ببینید بچه ها هلنا یک روحه و این که ما اونو ببریم یک تقلبه .این طوری از زیر جریمه در رفتیم و ممکنه بفهمن..با این ظاهر کاملا مشخصه که یک روحه..من فکر می کنم که باید یک تغییراتی بکنه.!

هلـنا با ناراحتی گفت :نخیرم من لباسمو عوض نمی کنم

لونا عینکش را به کنار گذاشت و خطاب به فلور گفت :فلـور به نظر تو ما چطوری می تـونیم هلنا رو تغییر بدیم؟.به هر حال اونا می فهمن و اگه بفهمن بیچاره می شیم.پس بهتره راجر رو بفرستیم

گابریل پیچی به موهایش داد و گفت :من خودم درستش می کنم.! فلـور و لونا برید اون بیگودی های منو بیارید..لوازم ارایش فلـور هم توی سیفون دستشوییه {} .در مورد این که باید جسم پیدا کنه هم ..امم..من فکری به ذهنم نمی رسه .!

فلـور گفت :می تونیم یک حباب دورش درست کنیم .انعطاف پذیر هم میشه !
_

لیلی تکانی خورد.فکر جالبی به ذهنش رسیده بود.! :هی اگر هلنا بیست دقیقه توی یخچال بمونه یخ می زنه.این طوری جسم پیدا می کنه.من هلنا رو تا یخچال همراهی می کنم بقیه هم وسابلی که گابریل گفت اماده کنند.!

سرافینا : پس من چی؟ من ناظرم آستکبار دارم .


__

اینم پست کوتاه


عظیم ترین گنجینه ی هر انسان هوش سرشار اوست

این بار ثابت می کنم کی هستم

only raven .


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۰:۵۹ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 708
آفلاین
لیلی به سمت هلنا میره و در حالی که داره با اشوه ! پلک میزنه ، میگه :
- ببین هلنا رای کلی بچه های تالار این شد که تو معجون عشق هارو بخوری! چون تو روحی ! تصویر کوچک شده
- وا ! خب مامانم هم روحه .
- خب اون نیست! تو الان دم دست تری.. ببینم؛ میخوری یانه؟

هلنا : چی باید بخورم؟
لیلی : معجون عشق ها رو !
هلنا : ووویییی .. تصویر کوچک شده

مدتی بعد ، در حال ساختن معجون ها

فلور کتاب قطوری رو محکم روی میز بزرگ ازمایشگاه انداخت. با ناراحتی سرش را میان دستانش گرفت و گفت:
- اصلا نمیتونم کاری بکنم! وقتی فکرش رو میکنم حالم بد میشه.
آلفرد با غم و اندوه و اینا خودش رو روی مبل توی آزمایشگاه انداخت و به راجر و سرژ نگاه کرد که به تعداد بچه های آزمایشگاه معجون عشق خریده بودند !

آلفرد : باید الان بریم؟
فلور : مجبوریم الان بریم! اگه هلنا نتونه بخوره چی؟ تصویر کوچک شده
آلفرد : چرا نتونه؟ اون هم یک ریونیه؟
فلور : اگه وسطش بمیره چی؟ تصویر کوچک شده
ملت :
تصویر کوچک شده
----
بچه ها پست های کوتاه بزنید آدم حال کنه بخونه!


[b]دیگه ب


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱:۳۶ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۷

هلنا ریونکلاوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۸ یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۷
از کنـار لرد ولدمورت
گروه:
مـاگـل
پیام: 67
آفلاین
در کنـار شومیـنه .!

گابریل در حالی که ناخنش را می جویید گفت :این اصلا درست نیست..اصلا عـادلانه نیست.می خوان معجون عشق رو روی ما امتحان کنند؟..نه این درست به نظر نمی رسه..! اه!

فلـور گفت :فکر می کنم بهتر باشه یک نفر از گروه داوطلب بشه که جای همه معجون هارو بخوره این طوری بقیه نجات پیدا می کنند.!

راجـر گفت :ولی کی حاضره این کارو انجام بده ؟

سرافینا گفت :بنظرم بهتره از پسرا باشه.چون احساسات ندارن ضربه ای بهشون نمی خوره.!

آلفرد در حالی که اب نبات ابی رنگی را دود می کرد گفت :واای سراف از کی تاحالا این قدر با مزه شدی؟ اتفاقا بهتره از دخترا باشـه به خاطر این که اکثر شرکـت کننده ها دخـتر هستند این طوری اسیبی بهتون نمی رسه چون معمولا توی مسابقات این مسایل رعایت میشه

لونا کتاب کلفت پرواز در دو دقیقه را به کناری پرت کرد و گفت :بنظرتون کی مناسبـه.؟!

فلـور گفت :خب ببینید ما باید یکی رو انتخاب کنیم که هم خوشکل باشه هم کم سن و سـال باشه که درست و حسابی نفهمه عشق چیه که بهش ضربه نخوره..تازه دخترم باشه

راجر گفت :اوه خدای من ..می دونستم من انتخاب می شم..! .اوه نه

چو چشم غره ای به راجر رفت و بعد همه ی ملت ریون به گابریل زد زدند

سراف گفت :اوه فکر می کنم فقط یک نفر هست که دوازده سالـشه نـه؟

گابریل که مشغول نقاشی {}کشیدن بود گفت :اره فقط من دوازده سالمه

ملت ریون

گابریل گفت :نه نه به من اون طوری نگـاه نکن فلـور .! من خیلی هم زشتم شما یک دختر 12 ساله خوشکل می خواین..خب به نظر من که راجر مناسب تره.!

ملت ریون

فلـــــــــش بک :

هلنا برای اخرین بار به اب نبات صورتی رنگش پک زد و ان را در چاه توالت انداخت .موهایش را جلوی ایینه مرتب کرد .سپس رژ لب ابی رنگش را پررنگ کرد و با لبخند به طرف تالار خصوصی ریونکلاو رفت.!

پایان فلـش بک


لیلی گفت :بچه ها من فکر دیگه ای هم دارم.
لونا وسط حرفش پرید :هی لیلی اول نوبت منه.من یک فکر خیلی عالی دارم
فلـور گفت :بگو لونا می شنویم
لونا گفت :این رو بابام بهم گفته...می دونید ؟..یک فکر خیلی عالی..ببینید اگر ما راجر رو شکل دخترا کنیم کسی نمی فهمه
_

لیلی گفت :حالا لونا تا تو با اون عینک مسخرت ور بری من می خواستم یک پیشنهـادی بدم...پیوز روح هافل توی بازی کوییدییچ بدجوری شکست خورد.اون همیشه از شکسـت ناارحت میشه اما گریـه نکرد....من منظورم اینه که....اومم خب شاید اشباح احساسات نداشته باشند.!

تـــــــــــــــــق

هلنا واردشد.این بار با ابنبات بنفش ترش به طرف شومینه می رفت و هرازگاهی پک می زد.1

الفرد گفت :خب لیلی میشه بگی این قضیه چه ربطی داره؟

لیلی لبخندی زد و ادامه داد :خب منظورم اینه که اگر پیوز احساسات نداشته باشه و ما هم به یک دختر نیاز داشته باشیم که احساساتش جریحه دار نشـه..خب شاید چون پیوز شبحه هلنا هم هیچیش نشه.!

هلنا که از شدت ترشی ابنبات قیاقش در هم رفته بود گفت :چـی؟..کی می خواد منو ببره پیکنیک؟


ویرایش شده توسط هلنا ریونکلاو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۹ ۲:۰۳:۳۵

عظیم ترین گنجینه ی هر انسان هوش سرشار اوست

این بار ثابت می کنم کی هستم

only raven .







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.