هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۷
#75

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
در هر صورت من همین پست دوم ریگلوس که ویرایش شده رو ادامه می دم
------------------------------------------------------------------------------------------
ملت اسلی شاد و شنگول به یکدیگر نگاه می کردند که توانسته بودند ، آن موجود خطرناک را شکست دهند .
همینطور مشغول خوشحالی کردن بودند که ناگهان ایگور کارکاروف گریه کنان به وسط حمام آمد و با صدای بلندی که در فضای حمام طنین انداز شد ، گفت :
- من می خوام برم حموم . این باری هم می خواد بره حموم ... بوقیا بیاین حمامو درست کنین

بارتی به سمت ایگور رفت و او را در آغوش گرفت و دستی به سر پر مویش کشید تا او را آرام تر کند . ملت اسلی که تازه به یاد این تصمیم افتادند که قرار بوده حمام تالار را درست کنند ، به سمت رودلف رفتند که در کنار بلاتریکس ایستاده بود .
- هی رودلف بوقی . مگه قرار نبود اینجا حموم درست کنی برامون ؟
- ها ؟ راست می گه . چیکار می کنی الان ؟

رودلف دستی به ریشش کشید (رودلف : ) و پس از آنکه نگاهی به بلاتریکس انداخت که به این شکل در مقابلش ایستاده بود ، گفت :
- مگه من نگفتم که بیل و کلنگ و چوب دستی می خوایم ؟ آماده کنین تا شروع کنیم . Ready ؟ (تیریپ فیلم خارجیا)

ملت اسلی همه نگاهی به او کردند و یک صدا گفتند : Ready



Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۷
#74

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
خلاصه ي سوژه ي جديد: چند روز به عيد مانده و بارتي ميخواهد به حمام برود.ولي متوجه ميشود كه حمام خراب است و نياز به تعمير دارد.ملت اسليترين به كمك هم سعي ميكنند حمام را تعمير كنند ولي ناگهان صدايي از چاه فاضلاب اونها رو وحشت زده ميكنه. مردي در آستانه ي در ظاهر ميشود كه به آنها اخطار ميده كه باسيليسك ِ حمام اسليترين را بيدار كرده اند. اين باسيليسك را اسليترين براي زماني كه در اسليترين بيناموسي و فساد به حد اعلا برسه، در حمام مخفي كرده بود. "ريگولس بلك" براي كمك به آنها بازگشته بود...

****************
-ولي من در اين مبارزه به شما كمك ميكنم ... من ريگولس هستم! و تنها خواهشي كه از شما در برابر كمكم دارم ، اينه كه من رو به خاطر اشتباهم در برابر لردسياه ببخشيد...
اسليتريني ها كه هنوز از ماجراهاي به وقوع پيوسته در چند دقيقه ي اخير به نوعي در شوك بودند، به مرور به حالت عادي بازگشتند و شروع به بحث كردند...

چند دقيقه ي بعد

ريگولس:
اسلي:

چند دقيقه ي تر بعد

ريگولس :
اسلي:

ريگولس:
اسلي:خب...ما به جواب رسيديم! و ايگور كه معلوم نبود چرا در پست هاي قبلي حضور نداشت، يك قدم جلو آمد ، درحالي كه سعي ميكرد صدايش هيچ خشي نداشته باشد.
- ما قبول كرديم.
در قيافه ي ريگولس رگه اي از خشنودي ظاهر شد ولي شادي اش را بروز نداد. كارهاي ديگري بايد انجام ميداد...
-خب .. بايد به چند دسته تقسيم بشيد و كارهايي رو كه ميگم انجام بدين...به وايتكس( مايع ضد عفوني كننده ) و يك كم هيزم نياز داريم. همينطور عينك دودي "ريون" ، اگه نشد D&G هم خوبه... اگه ميتونيد كالين كريوي رو هم خبر كنيد .به دوربينش احتياج داريم. جادوگر و چوبدستهاشون هم به مقدار لازم....
ملت اسليترين به ريگولس طوري نگاه ميكردند كه به يك ماموت ما قبل تاريخ در حمام اسليترين! ظاهرا بعد از شنيدن مواد لازم براي كشتن باسيليسك ،ميزان تمايل آنها براي همكاري با ريگولس به سمت صفر ميل كرده بود...
بارتي: ...ميدونيد من چي فكر ميكنم؟ ميگم اين يارو ، باسيليسك، بياد خب! من كه ازش نميترسم و دلايل قانع كننده اي دارم كه اصلا بيناموس نبودم... چند تا شاهد هم دارم، مثلا... . و نگاهي به اسليترين انداخت... و اسليترين: . بارتي : آخه من چه گناهي كردم؟؟...فقط ميخواستم برم حموم براي عيد... . با اين حال ايگور و مونتاگ از ريگولس حمايت كردند و ملت اسليترين با كمك هم وسايل رو آماده كردند.

حمام اسليترين: ساعت 24
ملت اسليترين براي نبرد نهايي با باسيليسك آماده شده بودند.چراغ هاي حمام (كه البته همه يش شان كم مصرف بودند) روشن بودند... اسليتريني ها چوبهاشون رو تو دست داشتند و عينكهاي دودي به چشم زده بودند و دستكش صنعتي و چكمه پوشيده بودند!

ريگولس: خب حالا وقتشه.
بلاتريكس و جوليا هيزم ها را آتش زدند و در در سوراخ هاي كوچكتر مجراهاي فاضلاب انداختند. رودولف و نارسيسا بلافاصله هر مقدار از مايع ضدعفوني كننده كه باقي مونده بود( قسمتي از آن را آني موني به جاي شربت ضد سرفه زده بود بالا!) داخل بزرگترين سوراخ مجراي فاضلاب ريختند... ريگولس از بالاي پله هاي حمام بر روند اجرايي امور نظارت ميكرد! صداهايي از سوراخ آمد...گويي حيواني شيهه اي كشيد! چيزي به بالا، به سمت دهانه ي مجرا ميخزيد و آن چيزي نبود جز باسيليسك! ريگولس چراغ ها را خاموش كرد . همه در انتظار آنچه قرار بود برايشان اتفاق بيفتد ساكت ايستاده بودند...

صدا ها كمتر و كمتر شد .ظاهرا باسيلسيك به دهانه رسيده بود.سرش رو بيرون اورده بود و پس از يك لحظه:
ريگولس: حالا!
برق درخشاني سراسر حمام را فرا گرفت ; كالين با دوربينش فلاش زده بود... باسيليسك كه براي بهتر ديدن در تاريكي چشمانش را چهارتاق باز كرده بود ، از اين استقبال شوكه شد ولي ديگر نميتوانست چشمانش را باز نگه دارد...چشمانش شعله ور شد... و به خود ميپيچيد ...تا اينكه دوباره به داخل مجرا فرو رفت و بعد از لحظه اي...
- تاااااااا سسسسسسسسسسسسساا اااااااااااااي (صداي ضجه ي باسيليسك) بومب!
انفجاري در مجرا رخ داد ....

-------------------
بازم زياد نوشتم؟؟؟

ریگولس عزیز!

شما نمی تونی پست خودت رو ادامه بدی و زدن دو پست رول پشت سر هم ممنوعه. اگه می بینی بارتی یه همچین کاری کرده و کسی بهش گیر نداده به خاطر فاصله ی زمانی بین دو پستش بوده که نزدیک به چهار ماهه.
این دفعه رو به حساب عدم اطلاعت از این موضوع میذارم و پستت رو پاک نمی کنم اما برای دفعات بعد، هم ریگولس و هم باقی دوستان لطف کنند و رعایت کنند تا مشکلی پیش نیاد.


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۰ ۲۳:۵۸:۳۶
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۱ ۰:۰۳:۲۹
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۱ ۱:۰۶:۰۹

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۷
#73

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
رودولف كه از اين ماجرا كه تو اسليترين به صورت اتفاقي اونو يكي تحويل گرفته بدجوري جو گير شده بود شروع كرد تا يك نطق تاريخي از خودش ول بده:
-ملت بزرگ و اصيل اسليترين!!! من امروز اينجام تا با كمك هم بتونيم اين توطئه ي استكبار محفلي رو از بين ببريم..اونها سعي كردن كه مانع از حموم رفتن ما بشن...تا در برابر فحش ((خون لجني ))كه به اونها ميديم يه ديالوگ مشابه داشته باشن...
ولي ما اين حمام رو درست ميكنيم !
ملت:
سامانتا كه تازه خودشو به جمع رسونده بود گفت: خب چه جوري؟؟
واين پرسش, فلسفه اي به بزرگي ذهن اسليتريني ها داشت!
-...خب !خب! آره! يافتم! ما براي اين كار به چوبدستي هاي همه ي شما نياز داريم! هر كدوم دوتا بيل و كلنگ از غيب ظاهر كنيد و من هم ميرم سر ايستگاه مترو چند تا كارگر دورگه ميگيرم و شروع ميكنيم تا به پايان برسه! اگه هم نخواستين پايان كار ,گاليون هاشونو بدين, ميكشمشون!
سكوتي محض سراسر حمام را فرا گرفته بود...همه در حال تجزيه تحليل ديالوگ هاي رودوولف بودند!!
ناگهان بلاتريكس جيغي نيلوفري زد و به زور تونست ديالوگش رو برسونه:....آفرين شوهرم! واقعا بهت افتخار ميكنم!
و نصف اسليتريني ها به همراهي بلا پرداختند در حالي كه ظاهرا بقيه داشتن هنوز ماجرا رو تجزيه تحليل ميكردن!
ايون :تازه, لازم نيست كه حتما بكشميشمون...راههاي مسالمت آميز تري هم وجود داره: ...مثلا حافظشون رو پاك كنيم!
در همين حال اينيگو و سامانتا داشتن به آني موني كه يه قالب صابون رو قورت داده بود ,كمك ميكردن نفس بكشه! وقتي موافقت با رودوولف داشت به ميزان حداكثري ميرسيد بلاخره آني موني دهن باز كرد:
-خب چرا از جادو به طور مستقيم براي تعمير حموم استفاده نميكنيم؟!
بار ديگر سكوتي سفيد حموم رو در بر گرفت...
ششششششششششششششتلق!
مونتاگ: فشفشه ي نا اصيل!!! ميدونستم با پول, خون اصيل خريدي!(رودولف در اين صحنه به داخل اون وان شكسته افتاد) بلا غش كرد و نارسيسا سعي كرد جمعش كنه...
مونتاگ چوبشو در آورد و با جادو تمام وانهاي شكسته رو خورد كرد و بليز و تئودور هم خاك ها رو تو كيسه جمع ميكردند.. همه چيز داشت سريع انجام ميشد كه ...
صدايي از داخل سوراخ فاضلاب اومد...انگار كسي داشت بادگلو ول ميداد! حمام اسليترين لرزشي كوچك كرد... همه متوجه شدند ...براشون عجيب بود...تابحال چنين صداي در حمام نشنيده بودند!
چراغ هاي حمام رنگ به رنگ شد ...خاموش و روشن! صداي چاه فاضلاب خاموش شد...چراغ هاي حمام به كلي خاموش شدند... همگي در اضطراب از يك حمله ي قريب الوقوع آماده بودند.نفس ها در سينه ها حبس بود...
تق تق تق تق!
-آييييييييييييي! ايگور غش كرد !آني موني و سامانتا به سمتش رفتن تا به هوشش بيارن! ولي بقيه ي ملت اسليترين چوبدستشان را روشن كردند...كسي به در ميزد!
-يعني كي ميتونه باشه؟؟
-....گشت ارشاد!
جيييييييييييييغ!
-اه! كي اين ديالوگ مضخرف رو گفت؟
در به آرامي باز شد .... پشت در مردي بود كه ردايي قهوه اي و نمور به تن داشت ,صورتش در تاريكي كلاه شنلش گم بود,گويي با اطمينان خاطر پا به آنجا گذاشته بود;چوبدستش غلاف بود و به اسليتريني هاي داخل حمام نگاه نداشت!
- بر اساس قانون شماره ي 218 شهرسازي, تبصره ي 2 ,شما مجاز به تغيير كاربري حموم به حموم مختلط و سپس حموم مختلط با فضاي سبز نيستيد! بر اساس همين قانون هرگونه ساخت و ساز بايد زير نظر كارشناشان شهرداري باشه!
ملت:
- مونتاگ: هي ترسونديمون! باشه ...هماهنگي هاي لازم رو انجام ميدم...لطفا از حموم اسليترين هر چه سريع تر خارج شيد ,فقط اسليتريني ها...
- و من هم يك اسليتريني هستم!
مونتاگ: مشكوكيوس! خودتو معرفي كن!
- شما يك اشتباه ديگه هم داشتيد...شما با اين كارتون يك ا‍‍ژدها رو از خواب بيدار كردين( توجه بعضي به چاه فاضلاب جلب شد)...اون اژدها كه از زمان دوري در زير حمام بوده, زماني از خواب بيدار ميشه كه ابتذال و فساد در حمام به حد نهايتش برسه! اونموقع باسيليسك ِ حموم اسليترين مياد تا اسليترين رو از فساد اصلاح كنه!
ولي من در اين مبارزه به شما كمك ميكنم ... من ريگولس هستم!


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۶ ۱۶:۰۰:۳۱

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱۶:۱۳ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۷
#72

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
خب خودم ادامه می دم !
-------------------------------------------------------------------------------------
ایگور و بارتی به حمام می رسن و خودشونو از میان ملت اسلیترینی رد می کنن و به رودلف که دم در حمام وایساده و داره نطق می کنه می رسن .
ایور نگاهی به رودلف می کنه و می گه :
- ببند . خب ملت چوبدستی ها رو در بیارین که من نکه از اسلی رفتم ، باید زودتر حمومو بگیرم و دیگه زیاد تر نمونم

بارتی نگاهی به ایگور می اندازه و پس از آن رو به ملت اسلی می گه « راست می گه » و چوبدستیشو در میاره و رودلف رو کنار می زنه تا ایگور به داخل حمام بره .

ایگور داخل حمام می شه و پس از اینکه نگاهی به اطراف می کنه ، رو به بارتی می گه :
- بوقی ، چرا رودلف رو کنار زدی ؟ رودلف باید بیاد اینجا رو درست کنه !

بارتی با ناراحتی بر می گرده و رودلف رو که روی زمین افتاده ، بلند می کنه و به سمت ایگور می بره .
- خب رودلف شروع کن !

رودلف نگاهی مشکوکیوس مانند به ایگور انداخت و سپس چوبدستیش را که از لحظاتی پیش در دستان بود را تکانی داد و گفت :
- ملت ، بیاین داخل که بهتون بگم چیکار کنین . باید شروع کنیم


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۵ ۱۶:۱۶:۱۰


Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
#71

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
ایگور در حالیکه کمی تو ذوقش خورده بود ولی خیلی خوشحال بود از حموم بیرون میاد و به سمت سالن اصلی تالار می ره و در حالیکه از فرط خوشحال در خودش نمی گنجه می ترکه و خون و لاشه و دل و روده و جیگر و ... اش روی بقیه می پاشه .
ولی چون ایگور باید به بروبچز (؟!) خبر بده نویسنده یه فلش بک می زنه و شروع می کنه به نوشتن .


فلش بک :

ایگور در حالیکه کمی تو ذوقش خورده بود ولی خیلی خوشحال بود از حموم بیرون میاد و به سمت سالن اصلی تالار می ره و با داد و فریاد می گه :
- بکس اسلی لطفا همگی به حمام تالار بروند .

ملت بی ناموس که ذوق زده شده بودن به سرعت به سمت ایگور میرن و از روش رد می شن و اون توی گرد و خاک حاصل از دویدن اونا خفه می شه .
و اون می میره . از پشت هیچ اشاره ای نمی شه که ایگور باید زنده بمونه , چون ملت به سمت رودلف , نماینده ی جهاد سازندگی گروه اسلیترین رفتن


بارتی به سمت ایگور میاد و با دو تا ماساژ قلبی و نفس مصنوعی که باعث بهم خوردن حال ایگور می شه اونو زنده می کنه و بلندش می کنه تا با هم برای از نو ساختن حمام برن پیش رودلف .
ایگور :

به همون سرعتی که حالش بد شده بود حالش خوب می شه و به همراه بارتی به سمت حمام می رن که جلوش مملو از اسلیترینی ها شده !

-----------------------------------------------------------------------------------------
ببخشید اگه یکم ضایع شد . اینیگو بی ناموسی نویس شدی ؟



حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
#70

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
مـاگـل
پیام: 788
آفلاین
- ببين ايگور...چرا ناراحتي..ميتوني كوتاه تر كني حمامت رو..سريع بياي بيرون...
چشمان ايگور كه از خشم گويي پر از خون شده بود تكاني خورد و با فرياد گفت:
- بارتي؟ حالت خوبه؟ چي داري ميگي..برو ببين...از وسط دو نصف شده حوض اصلي...شيرها جاي آب و كف جادويي ازشون دماغ موش مياد بيرون...
بارتي: چيزه..ايگور يادم اومد بچه ام تو فر مونده...بذار برم درش بيارم....
و با قيافه اي گرفته ايگور را در همان حال جلوي درب ورودي حمام رها كرد. ايگور با افسردگي روي زمين نشست، همين حال بود كه لامپ علامت سوال در ذهنش نقش بست كه يهو با گذر اينيگو شكست...
- اه...اينيگو؟ لامپم رو شكوندي...يعني چي؟ بچه بد...اگه به مامان سامانتا نگفتم...
- ببخشيد خب يكي ديگه برات ميخرما...هالوژن ميگيرم از IQ بهتري استفاده كني ها
- جون من؟ مرسي خب بده ديگه...زود باش...
اينيگو با صورتي قرمز دستش را درون جيب شلوارش كرد و يك سكه تكه شكلات سنگ شده بيرون كشيد...
قبل از اين كه چهره مايوس ايگور از روي شكلات به صورت اينيگو دوخته شود اينيگو در دفتر رياست تالار بود.
- هييييي من حمام ميخوام...حمام...حمام...
- هي هي...يواش...مگه نمي بيني گلم خوابيده...بچه اخ...
و اين صداي ننه سامانتا بود كه لرد را در آغوش گرفت بود و در حال شير دادن با شيشه شير به نوزادش بود...و اين لرد كوشولو بود كه صورت ايگور را با بزاق دهان+شيرهاي درون دهان هدف گرفت...
لرد كوشولو:
و به همراه ننه اش ايگور را جلوي درب حمام تنها گذاشتند، ايگور به ياد روزهاي جواني،روزهاي عشق و باحالي افتاد كه در حمام با جوجه اردك هاي اسباب بازي اش بازي ميكرد...
- هي روزگار...

فلش بك
خانه كاركاروف ها، سال يك هزار سيصد و سنگ و چوب

- مامان...باربي ام رو يادم رفت بيارم...ميشه بياري...
ايگور كوچولو كه با بدني كف آلود خود را به درب حمام رسانده بود آن را نيمه باز كرده بود و مامانش را جهت گرفتن باربي گرلش صدا ميكرد...
مامانش با لبخندي كه بر لب داشت باربي را كه لباس هاي صورتي بر تنش بود به دست داشت و آرام آرام به سمت حمام ميرفت كه صداي كاركاروف پدر او را از حركت بسوي حمام نگاه داشت...
- خانم؟ يعني چه...مگه دختره؟ واقعا كه...
- ئه! مگه يادت رفته...بچه بدن پسروونه داره..اخلاق و رفتار دخترونه...ايشش..چقدر گير هستي
و راهش را به سمت ايگور كف آلود پيش گرفت كه با قيافه اي غمگين به پدرش نگاه ميكرد...

پايان فلش بك
جلوي درب حمام

ايگور با خود فكر ميكرد كه چه انساني است كه سال ها با نفرت به حمام رفته است...او دلش براي جوجه اردك ها و باربي گرلش تنگ شده بود...او به مونتاگ نگاه ميكرد كه در حال اتل متل توتوله بازي كردن با اينيگو بود و حسرت بازي هاي كودكانه اش را در حمام ميخورد..چاره چه بود...؟ او حمام ميخواست...
در افكارش غرق بود كه ناگهان صداي سوت بلبلي اي را شنيد...سوت از پشت سرش بود..برگشت و درب حمام را باز كرد...كسي را ديد كه انتظار ديدارش را نداشت...آن هم چوبدستي بدست...
رودولف در وسط حوض اصلي حمام ايستاده بود و با چوبدستي اش آماده به تعمير بود...
ايگور:
رودولف: نيشتو ببند..برو بروبچو بياري...كار داريم...بايد بيل زد...شخم زد...
ايگور: مگه اومديم كشاورزي؟
رودولف: حمام سبز ميخوايم ديگه...درختكاري..گياهكاري..ميوه و ثمره...و عيد و حمام مختلط و اين حرفا ديگه !


"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶
#69

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
سوژه جدید ...خرابی حمام قبل از عید !



تالار مملو از شر شره و کاغذ های رنگی و مواد مختلف برای تزئین بود .
عید در راه بود . دنیا سفیدی و عریانی به پایان رسیده بود و سبزی و پوشیدگی را به ارمغان آورده بود .

همه جا همچون تالار همیشه اصیل زاده ی اسلیترین سبز شده بود و درختان و گلها سر از خاک بر افراشته و همه جا را زیبا و گلگون کرده بودند .

در این میان ملت اسلیترینی که در حال آناده شدن برای ایام عید بودند به تمیزی خود نیز اهمیت می دادند .


تصویر سیاه می شه و ناگهان دوباره تصویر تالار اسلیترین میاد . ایگور به سرعت دیده می شه که داره به سمت حمام می ره .
به در حمام می ره و دستگیره رو می چرخونه .

- آنی مونی کلید این در رو بعد از یه سل کجا گذاشتی ؟ بیار می خوام برم واسه عید حموم !

صدایی که انگار از ته چاه میاد ولی گویی از ته یخچال میاد , به گوش می رسه که می گه :
- کلید ؟ نمی دونم کجاس . شاید اوندفعه که غذا نداشتیم خوردمش .

ایگور که از فرط ناراحتی قرمز شده چوبدستیشو در میاره و به سمت در می گیره و اونو با یه ورد ساده باز می کنه () .
به داخل می ره ودر رو می بنده . لباساش رو در میاره و به سمت وان می ره .
ولی تا چشمش به وان شکسته و دوش خم شده و در و دیوار حمام میفته با حوله می پره بیرون و داد و. هوار (؟!) می کنه :
- کی گند زده تو این حموم ؟ مثلا عیده . می خوایم بریم حموم . حالا چیکار کنیم ؟ این حموم تا ده روز دیگه هم درست نمیشه
- چی شده ایگور ؟ چرا ناراحتی ؟
- بارتی تو برو کنار که اصلا حال و حوصله ندارم .

بارتی نگاهی به ایگور می کنه و از اون می خواد که ماجرا رو بگه .

پس از یک ربع فکر کردن بارتی رو به ایگور می کنه و می گه :
- ...



Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ سه شنبه ۲۵ دی ۱۳۸۶
#68

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
مـاگـل
پیام: 1391
آفلاین
اون زن مخوف که به قول خوشد خیلی زیبا بود ( عمرا) داشت با دقت به صد تا پیکر مخوف غول پیکر دوباره مخوف نگاه میکرد و تو این فکر ارزشی بود که آیا این پیکر ها با اون چشاشون از من خشگل ترن یا من از این ها خشگل ترم.

در همین لحظات که زن مخوف مثلا خشگل مشغول نظاه کردن خودش و اون پیکره های مخوف و در و دیورا حموم مختلت بود ( یاد اون روز های شلوغی اینجا بخیر . خیلی خوففففففففففففففففففففففففف بودش)

در همین گیر و دار که زن مخوف مشغول فکر کردن در مورد یبایی خودش بود و مرد مظلوم بدبخت بیچاره بی نوای دوبراه بدخت بیچاره مشغول سر هم کردن وسایل بود در حموم شدت باز شد و عده ای دختر و پسر که به شدت غیر بیناموس به نظر میرسدند با پوشش کامل آسلامی وارد حمام شدن که هم زمان سه تا جسم بسته بندی شده در پارچه رو هم با خودشون حمل میکردن .
این گروه کاملا آسلامیوس با دیدن زن جوان مخوف زیبای دوباره زیبا . تحت تاثیر جو قرار گرفته و محو زیبایی اون زنه شدن ( اینطور به من گفتن) و یادشون رفت سه تا بسته بندی را در حال حمل دارند. به همین دلیل اون سه بسته بندی به زمین فرود آمد ( با صدای گرومپ) و صدای آخ و اوخ و ایخ آخی و اوخی ایخی و .. از بسته ها بلند شد که باعث شد توجه ملت حاضر در صحنه به طرف این سه بسته و انسان های بسته بندی شده درون آنها جلب بشه .

همه ملت ( شامل بروچز اسلی و اون زن خشگله و اون یارو مرده) چوب دستی هاشون رو در آوردن و به دقت مشغول نظاره سه بسته بندی شدن که خود به خود مشغول باز شدن بود سه نفر از تو.ش داشتن میامدن بیرون
( یکیشون یه زخم جوات روی کلش داشت یکیشون موش قرمز بود یکیشون هم یه دختر زشت ( ایششش) بود)

پسر مو قرمزه : ببین هرمی اون . اون زنه رو میگم . ببیش . تو چرا اینقدر خشگل نیستی؟ مگه من دل ندارم؟
هر می اون : خفه شو . تا زندگی پشیمونت نکردم خفه شو. این ایکبری خشگل تره یا من؟ هان ؟ بزنم بکشمت؟ هان؟
رون : آهان . تو خوب خشگل تر و جذاب تری

( ملت حاضر در صحنه در این لحظه به صورت حاظر در صحنه در اومده بودن)

زنه خشگه گفت : شما بچه های اسلی اگه میخواین به من کمک کنید بهتره زودتر اون سه تا رو دستگیر کنید تا فرار نکنن

ملت اسلی : به تو؟ مگه تو کی هستی؟



Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ سه شنبه ۲۵ دی ۱۳۸۶
#67

آرامينتا  ملي فلوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۱۶ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۶
از اولين پله!
گروه:
مـاگـل
پیام: 173
آفلاین
بووووووم...دییییییش دینگ دیففففف پاااااخ...شپلخ!!!

دو تا ردای مخوف ِ سیاه رنگ روی زمین افتاد. بعد انگار که باد زیر ردا ها شروع به وزیدن گرفته باشه تکون خوردن! تکون تکون تکون!!
بعد کم کم قد کشیدن!
به جای دو تا ردای سیاه ِ افتاده رو زمین دو نفر از مخوف ترین جادوگران ایستاده بودن!

- فکر کنم اشتباه اومدیم ها!
- مگه کوری؟؟؟ نمی تونی اون تابلوی پشت سرتو بخونی!؟

پشت سر دو تا جادوگر مخوف تابلویی معلق آویزون بود و داشت برای افتادن جون می کند!

حمام مختلط اسلایترین
که البته کلمه ی مختلط با خط بدی به متن اضافه شده بود!

- آهان راست میگی...ببخشید!

جادوگر ِ زن که بسیار زیبا و قد بلند و باریک اندام و مخوف و زیبا و زیبا و زیبا بود ( اینها تنها برای حفظ جون نوشته شده. راوی) به اطراف ِ مکان ِ متروک نگاهی انداخت!

- هنوز که داری منو نگاه می کنی!!! ببر وسایلو بزار دیگه! چقدر آخه آدم بی عرضه باشه!
- چشم!

مرد با ترس و لرز و به سرعت وسایل ِ بزرگ و مشکوکی رو ظاهر کرد و پشت چیزی به اسم مانیتور نشست و شروع به تایپ کردن کرد!

- مواظب باش اشتباهی نکنی! وگرنه می اندازمت تو اون آتشفشانه که بیرون ِ تالاره!
- نه همه چیز تقریبا آماده است!

جادوگر ِ زن ِ مخوف و زیبا چوبدستیش رو بیرون آورد و به طرف در گرفت! یک پیک مرگ از چوبدستیش ظاهر شد!

چند لحظه بعد ساختمون شروع به تکون خوردن کرد و صد تا پیکر ِ شنل پوش ِ مخوف وارد حموم شدن و کناری ایستادن!( تازه هنوزم کلی جا بود)

- برای حمله آماده باشین!!

-----------------------------------------------

این زن ِ مخوف و زیبا کیست!؟؟ چه نقشه ای برای حمام ِ اسلایترین دارد؟؟ آن جادوگر ِ بدبخت چه خواهد شد؟؟



Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶
#66

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
سلام بچه هاي اسليتريني! اين اولين پستم تو ايفاي نقشه .اگه افتضاحه بخشيد!لطفا منو نقد كنيد.
---------------------------------------------
فرياد بلندي از يك سمت حموم بلند شد اما بلافاصله معلوم شد صدايي مردانه بوده.ملت تازه خيالشون راحت شده بود كه....
بلا جيغي صورتي رنگ كشيد:واااااي ...بد بخت شديم
رودولف :خودتو ناراحت نكن..
تئودور:هزار گاليون؟؟چه خبره؟؟مگه رئيس بانك گرينگوتز رو دزديدن؟!!
بليز :رودولف تويي؟؟ابله،دستتو انداختي دور كمر من!!
رودولف:
ايگور با صداي كلفت و با تعصبش:يعني كار كي ميتونه باشه..؟؟!!كدوم نا اصيل زاده اي جرات كرده ارباب ما رو به گروگان بگيره؟؟!!
رودولف كه فنرش به ناگهان در رفت:كار محفله...هري پاتر...!!!
ملت دو دستي زدن تو سر رودولف!
رودولف:آخه چرا ميزنين..؟!!اصلا تو اين تاريكي چطور منو پيدا كردين؟؟؟
آنتنونين كه انگار خودش رو جانشين لرد ميدونست،فرياد زد:همگي خف !بايد بفهميم كي اين كارو كرده...بعد بريم حاشون رو بگيريم!...پاشين!
بلا در حالي كه اشك در چشمان درشت بد ريختش حلقه زده بود...به زور ناليد:نه ...لازم نيست...جون لرد ارزشش بيشتر از اين حرفاست...بهتره طلاها رو جور كنيم.
ملت:
بلا:دونگي ميذاريم!!
ملت:
بلا:
سكوتي محض سراسر حمام را فرا گرفته بود ...سكوتي رعب انگيز براي بلا و ...تهديد ناك براي بقيه!ناگهان حمام روشن شد.
ملت زنانه ي اسلي:جيغ سياه!!!كي نور داد؟؟!!...اوهوي بي ناموس ها...
ملت مردانه ي اسلي:...برق اضطراريه..نترسين خواهرا؛اينجا همه با هم محرمن!!
_بوم...!رودولف يه سنگ پا انداخته بود به طرف صدا كه خورد به كله ي ايوان!
ايوان: آخ ...!چي بود خورد تو سرم؟؟...مرض دارين آدم رو رو از خواب بيدار ميكنين؟؟
ملت اسليتريني:
درِِ ِ دو متري حموم سرا،با شدت و سرعتي عجيب باز شد...ملت هم دست پاچه حوله هاشون رو انداختن تا چوبدستشون رو ور دارن؛رابستن كه بي نفس پريده بود تو، با ديدن اين صحنه (كه معناي واقعي كلمه صحنه بود!!)چشاش شد چهارتا!

--------------------------------
پ.ن:رابستن متوجه گروگانگيري شده بود و اومد كه ديگران رو خبر كنه. از ما كه گذشت....شماادامه بدين


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۲۱:۱۶:۵۱
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۲۱:۲۳:۱۹
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۴ ۱۱:۲۶:۵۳

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.