هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: صد و يك راه براي ذله كردنه مسئولان!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ جمعه ۳ شهریور ۱۳۸۵
#28

الکسا بردلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹
از اينجا... شايدم اونجا... شايدم هيچ جا
گروه:
مـاگـل
پیام: 362
آفلاین
نگاه کنین،الان n نفر تو تالار هست،خب؟ حساب کنین ببینین،اینجا صد و یک عضو داره،نود و نه تاش افتادن به جون کریچ بدبخت،راجر هم بی طرفه!
خب طفلک گناه داره،چن نفر به یه نفر؟(الان احساسات انسان دوستانه مند انگیز من فوران کرده!) اهم! کریچر اگه واقعا احساس ناراحتی کردی یه ندا بده من دیگه اینجا پست نزنم اگه هم بزنم بر ضد تو نزنم!


کریچر زیر سایه ی درختی نشسته و داره با خوشحالی تمام برای خودش خیار می خوره. در همین هنگام سگ گر و پیر و بی ریخت و لاغری از دورها به سمت اون میاد و با حالتی که دل سنگ هم آب میشه می گه:عووو...عوو...عو عو!()
کریچ:وااای...چه هاپوی نازی،چقد پروانه ایه! چه سری چه دمی عجب پایی!! بیا اینجا کوچولو بیا نچ نچ نچ نچ نچ بوووووووس(از صداهایی که معمولا افراد لوس موقع دیدن حیوانات به کار می برند!)
و دستش رو به طرف زیر شکم سگ می بره!
-:آهای بی وفا...دیگه دوستم نداری؟!
این صدای وینکیه که کریچ رو به خود میاره!
دیش دارادیرام دادادیرام
دیگه دوستم نداری...دیگه دوستم نداری...دیگه دوستم نداری دیگه دوستم نداری!!
ناگهان افشین و گروه مزخرفش می پرن وسط صحنه و آهنگ دیگه دوستم نداری رو می خونن!
کریچ:
کریچ به همراه سگ که حرف S زیر گلوش به طرز تابلویی خودنمایی می کنه سوار یه تاکسی میشه و عینک آفتابیشو می ذاره رو چشمش و حرکت می کنه!
وینکی دوان دوان با پای پیاده دنبال تاکسی می دوه(نکته:مثل همون کلیپ افشین!)

در تاکسی:
کریچ:دیدی تنها شدم دیدی بدبخت شدم حالا دیگه از کجا همدم و مونس پیدا کنم از کجا داف پیدا کنم آخه چرا؟چرا چرا چرا؟؟؟
و میره که سگ و نوازش کنه!
سگ ناگهان دندوناشو نشون کریچ میده و میگه:واق...واق واق واق!!
و ناگهان به سمت پاچه ی کریچ خیز برمی داره!
رعدی در آسمان پدیدار میشه و هاپو کومار رو در جای خود خشک می کنه!
-:پاچه شو بالا بزنی نزدیااااا! مال خودمه!
کریچ:تو کینی؟اسمت کینه؟
ناگهان از آسمان فرشته ای ملکوتی ظاهر میشه و نورانی و بال بال زنون به سمت کریچ میاد! یک هیکل عظیم هم کنارشه!
کریچ:حاجی! گیلدی!!! شما اینجا چیکار می کنین؟شما که دو تا کاربر ارزشی* شدین!
حاجی:اشتباه می کنی فرزند...ما به اوج رستگاری خویشتن رسیده ایم!!! و در آنجا با ملائکه ی پنج از پنج حال می نماییم!
گیلدی:جون تو پاچه دارن به چه توپی!!
کریچ:خوش به حالتون...نمی شه منو هم با خودتون ببرین؟
حاجی:نه! تو ارزشی هستی و همچنین در امضای خود ما را مسخره کردی but! چون تو موجودی پست و حقیر هستی ما این کار تو را در نظر نمی گیریم! اما بدان و آگاه باش که تو در بهشت جایی نداری ای بوووووق!
کریچ:شما خیلی بدین!دوستون ندارم!
هاپو:آقا من اینجا خشک شدم یکی بیاد منو نجات بده والا بازم میرم هافلااااا!
کریچ:اِ چقد صداش شبیه سدی جیگر شیطون بلا بید!
ناگهان راننده تاکسی برمیگرده و عینک دودی خودشو در میاره و مشخص میشه که اون کسی نیست جز ققی!
ققی:
کریچ:باشه باشه شما خیلی بدین حالا که این طور شد من دیگه با شماها خاله بازی نمی کنم همه ش جر زنی می کنین!
هاپو:نه نرو ما بدون تو نمی تونیم!!
کریچ:من میرم چون قدرمو ندونستی...قدرمو ندونستی!
ققی:نه تو نفس من بیدی نروووووو!
اما کریچ به راه خودش ادامه میده و با دلی شکسته تالارو ترک می کنه ققی و فنگ هم کلی گریه می کنن و تا آخر عمر دچار افسردگی میشن و دیگه خاله بازی نمی کنن!


_______
*:اشاره به امضای کریچ!
ها سعی کردم یک طرفه به قضیه نگاه نکنم امیدوارم کسی رو با خودم دشمن نکرده باشم در هر حال این تاپیک نیاز به قدری جنبه هم داره!


[b][siz


Re: صد و يك راه براي ذله كردنه مسئولان!
پیام زده شده در: ۱:۲۳ جمعه ۳ شهریور ۱۳۸۵
#27

فینیاس نایجلوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۱ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۹ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۹۲
از توي تابلو
گروه:
مـاگـل
پیام: 117
آفلاین
شب بود و يه مه سنگين همه جا رو گرفته بود . از دور توي تاريكي يه موجود عجيب و بد تركيب لنگون لنگون ميرفت به طرف جنگل . فيني داشت از پنجره بيرون رو تماشا مي كرد كه چشمش افتاد به اون موجود و
اون طرف تر بينز و اكتاويوس نشسته بو دند و داشتند درباره ي بي ناموسي بحث مي كردند!
فيني به بيرون پنجره اشاره كرد و گفت : بچه ها اونجا رو ببينيد . اون چيه ؟
بينز اومد كنار پنجره و بيرون رو نيگا كرد و گفت : باب باهوش اولاً چي نه كي . ثانياً كريچره ديگه توهم با اون آي كيو بالات .
فيني : خب داره چي كار مي كنه اونجا ؟
اكتاويوس : باز تو حس فضوليت گل كرد ؟ اولاً به ما چه داره چي كار مي كنه . ثانياً معلومه ديگه داره جل و پلاس ارباباي قبليش رو مي بره تو جنگل قايم كنه .
فيني : مي گم نظرتون چيه بريم يكم حالشو بگيريم ؟
اكتاويوس چشماش برق زد و گفت : اينو خوب اومدي فيني . خيلي وقته حال كسي رو نگرفتم .
فيني و اكتاويوس به بينز نگاه كردند .
بينز :
اكتاويوس : تو كه نمي ترسي ها؟؟
بينز : من نه نمي ترسم ... فقط من يكم كار دارم نمي تونم بيام ...
فيني و اكتاويوس :
بينز : خيلي خب باشه . حالا كه اصرار مي كنيد كارام رو مي ذارم برا بعد
فيني رفت طرف در : زود باشيد الان دور ميشه ديگه پيداش نمي كنيما!
پونزده دقيقه ي بعد
كريچر توي جنگل داشت پاي يه درخت رو بيل مي زد .
فيني و بينز و اكتاويوس پشت يه درخت پير داشتند كرچر رو مي پاييدند .
كريچر بالاخره كارش رو تموم كرد و نشت روي زمين .
فيني : چي كار داره مي كنه ؟
بينز : انگار داره يه چيزي رو از تو گوداله در مياره . خطر ناك نباشه !
اكتاويوس : چي مي گي بينز آخه كريچر هم خطرناك مي شه ؟
فيني :
بينز يه مشت زد تو سر فيني و گفت : هر چي من هيچي نمي گم پرو تر ميشي
فيني : چرا مي زني ؟
اكتاويوس : مي شه شما دوتا يه ديقه ساكت بشيد ؟ الان وقتشه .
فيني : وقت چي ؟
اكتاويوس : ببينيد كريچر داره شلوار اربابشو ماچ مي كنه .
بينز : چي كار مي خواي بكني ؟
اكتاويوس : من نه فيني ! زود باش فيني برو ببينم چه مي كني .
فيني : ها باشه .
فيني از پشت درخت اومد بيرون و رفت طرف كريچر و گفت : سلام كريچ باز چي رو قايم كردي ؟
كريچر از جاش پريد و شلوار رو محكم تر چسبيد و گفت : به تو مربوط نيست .
فيني رفت نزديك تر : شايدم مربوط بشه . امشب شب خوبي مي شه نه اكتاويوس ؟
اكتاويوس بينز رو به زور از پشت درخت آورد بيرون و گفت : آره . خيلي هم خوب مي شه .
فيني : كريچ نمي خواي اون شلوار رو بدي ما هم ماچ كنيم ؟
اكتاويوس و بينز :
كريچر : از اينجا گم شيد !
فيني : يعني چي گم بشيم ؟ حرف بد نزن كريچ .
كريچر از عصبانيت مي لرزيد و به فيني چشم غره مي رفت . اكتاويوس پريد و شلوار رو از دست كريچ قاپيد .
كريچ داد زد : اونو بده به من بدتركيب
اكتاويوس : من رو ميگي ؟ باز به بينز مي گفتي يه چيزي .
بينز :
كريچ داشت سعي مي كرد شلوار رو از اكتا پس بگيره و همينجور زير لب غر غر مي كرد . اكتاويوس شلوار رو انداخت طرف بينز . بينز خواست بگيرتش ولي شلواره ازش رد شد و فيني از پشت بينز گرفتش .
كريچر : كافيه به راجر بگم تا حسابتون رو برسه .
فيني : راجر كيلو چنده ؟ حالا مي خوام يه نمايش قشنگ براتون اجرا كنم .
فيني چوبدستيشو در آورد و گرفت رو شلوار : آتيشيزوس !
كريچر : نهههههههههه................
چند دقيقه بعد از اون شلوار فقط خاكستر باقي مونده بود . كريچر بيچاره خودشو انداخت رو خاكسترا و
فيني : بهتره ديگه بريم بچه ها .
فيني و اكتاويوس و بينز از اون جا دور شدند و كريچر بدبخت رو تنها گذاشتند و اما كريچر...
كريچر اون شب توي سرماي شديد روي خاكستر ها خوابيد و از غم از دست دادن يادگاريش ...
... انا لله و انا اليه راجعون ...


Only Raven!


Re: صد و يك راه براي ذله كردنه مسئولان!
پیام زده شده در: ۹:۵۱ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
#26

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
مـاگـل
پیام: 526
آفلاین
كريچ دوان دوان به سمت عالي جناب ققي ميدود ولي در راه از استرس سكته مغزي ميكند و يك طرف بدنش فلج ميشود!

ققي:كريچ هووو كريچ ...گريچ هووو گريچ
كريچر يه وري در حالي كه داره خودشو رو زمين ميكشه از پله ها مياد بالا و با وينكي و ققي و سرژ!! رو برو ميشه...
ققي:سرژ تو چطور يهو پيدات شد؟
سرژ:من تو رول قبلي بودم ولي چون الان يك ساله رول ننوشتم همه منو فراموش كردن!(به كناريش اشاره ميكنه) تازه اينم سرژيا اينم فراموش كردن!

ققي كه به جنس معز سرژ پي برده بود بيخيال سرژ ميشه و به كريچ نگاه ميكنه
ققي:كريچ تو چرا لختي؟ اي...اون كو؟
كريچ:نميدونم وينكي ميگه ديشب يجاي جا گذاشتم ولي امكان نداره!!
سرژ:ااا...سرژيا كنار لبت رو پاك كن ..آشغال چسبيده!!
سرژيا با انگشت كنار لبش رو پاك ميكنه و يه آشغال كوچيك ميافته رو زمين!
كريچ رو زمين خودش رو ميكشونه به سمت آشغال
كريچ: آخ جون پيدا شد...ديدي وينكي..ديدي پيداش كردم!
سرژ:خب به سلامتي مشكل حل شد ...همه بريم سر كارمون!

وينكي:بيچاره بد بخت...اين آشغال بود كنار لب زنت!!
سرژ: بود كه بود تو چي كار به آشغال كنار لب زن من داري؟ تو اصلا چي كار به لب زن من داري؟ اصلا بيا كنار لب منم آشغاله...كنار لب هممون آشغاله

همه به كنار لبشون دست ميزنن و يه عالمه آشغال ميريزه رو زمين

كريچ: ايول اينا همه ارثيه منه...مال پدر و پدر بزرگ جد پدر جد منه اين آشغال ها...احتمالا ديشب موقع خواب اومده بودن سراغ شما..آخه جن هاي خونگي ، روحشون هم جسم داره و وقتي ميميرند انگار نمردند...ما زندگي جاودان داريم

___
من دو ساله رول نزدم شرمنده بد شد


ویرایش شده توسط سرژ تانكيان در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۳۱ ۱۰:۲۵:۳۳


Re: صد و يك راه براي ذله كردنه مسئولان!
پیام زده شده در: ۳:۲۲ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
#25

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
مـاگـل
پیام: 911
آفلاین
در یکی از روز های دل انگیر تابستانی کریچ در حالی که به دستور ناظر تالار صبح ساعت 5 صبح برای تمیز کردن سالن عمومی از خواب بلند شده بود...و مشغول تمیز کردن سالن بود که نا گهان پارچه ای که به دور کمر خود می بست بر اثر پوسیدگی از هم وا رفت اما کریچ آنچنان در کار غرق شده بود که اصلا متوجه این موضوع نشد...

ساعت صبح وقتی وینکی به عنوان اولین نفر وارد سالن شد با دیدن این وضعیت غیرتی شد و رفت طرف کریچ
وینکی:دیشب کجا بودی؟!
کریچ:چه سوال های عجیبی می کنی به دستور سلطان ققنوس داشتم سالن رو تمیز می کردم(و یه سلام نظامی میده)
وینکی:همراه با یک ساحره
کریچ:منظورت چیه...ساحره کدومه...من تنها بودم... به خدا راس می گم...
وینکی:بچه تون کو...
کریچ:من نمی فهمم تو چی می گی عزیزم...!!
وینکی:یه نگاه به خودت کنی می فهمی
کریچ یه نگاه به خودش کرد و دید که بوقش نیست!!
کریچ:وااا...کجا رفته این شیطون...در ضمن چه ربطی داشت به یه ساحره...خوب گم شده دیگه...
وینکی:نکنه با خودش برده...
کریچ:چه جوری برده باشه...
وینکی:نمی دونم شاید یه جاییش جا مونده...
کریچ:نه امکان نداره من حواسم جمع بود...
وینکی:این یه اعتراف بود ...کریچ این امکان نداره من باور نمی کنم چمدون من کجاست خیانت کار...
وینکی از پله های خوابگاه دختران رفت بالا که چمدونش رو جمع کنه...که در راه با سر رفت تو شیکم ققی...
ققی:هوی کجا میای حواست کجاست...
وینکی:برو بابا تو هم اول صبحی...
ققی:باز این جن مفلوک اذیتت کرده...
وینکی:کاش اذیت می کرد...

ققی:کریچ آهای کریچ بیا اینجا ببینم...
----------------------------------------------------

نفر بعدی ادامه بده حتما!!


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: صد و يك راه براي ذله كردنه مسئولان!
پیام زده شده در: ۲:۰۹ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
#24

فینیاس نایجلوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۱ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۹ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۹۲
از توي تابلو
گروه:
مـاگـل
پیام: 117
آفلاین
راجر وارد تالار عمومي شد و آروم رفت يه گوشه اي نشست . داشت به اين فكر مي كرد كه ناظر بودن عجب لذتي داره كه يه صدايي از كنار شومينه شنيد . از جاش بلند شد و رفت كنار شومينه و يه دفعه شروع كرد به جيغ و ويغ كردن اينجوري : چون مك بون و چو اون جا نشسته بودند و داشتند ... ( بوق )
مك بون از جاش پريد و گفت : هيس چه خبرته ؟ مگه چي شده ؟
راجر : تو تالار من ... ؟؟؟
چو : اين تالار مال همه ي ريوني ها بود انگار نه مك بون ؟
يه صدايي از اون طرف تالار اومد : همه به جز من .
يكم اون طرف تر فيني روزنامه شو از رو صورتش برداشت و گفت : چرا مال تو نيست بينز ؟
مك بون و چو :
مك بون : ببينم چند نفر ديگه اينجا هستن ؟ ما فكر كرديم تنهاييم .
بينز به فيني گفت : آخه من به پاك كن حساسيت دارم .
فيني : نگران نباش بينز . پاك كنمون تموم شده.
بينز رفت طرف فيني : ايول :banana:
راجر : من ناظر اينجام . من ميگم بقيه چه جور رفتار كنن . شما ها نمي تونيد با اين كاراتون من رو ...
بعد از سخنراني راجر، بينز و فيني :
راجر : اِ ... من ديگه بايد برم كار دارم .
==================================
ها يكي منو اغفال كرده


Only Raven!


Re: صد و يك راه براي ذله كردنه مسئولان!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۵
#23

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
مـاگـل
پیام: 1323
آفلاین
نام پست: ققی برگر!
هدف از زدن پست: جانبداری از همشهری عزیز!
نوع پست: همه بخونن، جز ققی که الهی قربونش نشم!
---
_ کریچر؟!... کریچر؟!... پس اون غذای کوفتی چی شد؟!
کریچر با شنیدن صدای خشمالود سرژ، آوریل، فنگ، ادی و بقیه ی ملت که الان همشون عضو حذبن! یه صحنه حرکتی ارتعاشی- بندری میزنه و میره سر یخچال!
و اونجا میبینه که یخچال خالیه! توی فر هم خالیه! توی سطل آشغال لامصب هم خالیه! ای بیمیره این آشپزخونه!
و میشینه رو زمین و ترق و ترق میزنه تو سر خودش و شروع میکنه به گریه کردن.
آنیتا که کنار بچه های حذبی نشسته بود، میبینه صدای گریه می یاد! و چون خیلی دلنازکه!( البته قرار بود یه موقع مرگخوار بشه!!!) میره تیو آشپزخونه و میبینه همشهریش داره گریه میکنه!
با مناراحتی میره پیشش و میگه:
_ کریچر!... آخی!... گریه نکن کوچولو! چی شده؟ چرا غذا نداریم؟! الان می یان تو رو میزنن ها!
کریچر چشمای درشت و پر اشکش رو به چشمای پر از ابهت و خشانت و معصومیت(!) آنیتا میدوزه و میگه:
_ هیچی نداریم!... هیچی... هیچـــــــــــــــی!
و سرش رو گوپس و گوپس( کپی رایتش بای آوریله!) میکوفونه تو دیفال( همچین حسش بیشتره این ریختی!)
آنیتا ناراحت میشه، یه کم فکر میکنه و بعد لبخند بدی روی صورتش نقش می بنده!

*** داخل سالن پذیرایی***
_ ققی؟... ققی؟؟... منم سرژیا!... بیا تو اشپزخونه کارت دارم!! بدو!!
و ققی اول سرژ رو میپیچونه و بهش قول کفیه میده! بعد با نوک میره تو آشپزخونه!

*** داخل آشپزخونه***
_ سرژیا؟!... سرژیا؟... کجایی کلک من؟! بیا جلو نترس! هر هر هر!!!
میره هی اینور و اونور رو نیگا میکنه و از آخر یه خروار ریش پیدا میکنه و پشتش به اونه! ققی هم یواشکی بهش نزدیک میشه و یهو میپره روش!
اما تا میپره روی سرژیا، خیس آب میشه!!
به دور و برش که نیگا میکنه، میبینه توی یه دیگ پر از آب جوشه و دور و برش کلی کاموای مشکی رنگ! البته کریچر و آنیتا هم داره بهش لبخند خبیثانه ای میزنن!
ققی سعی میکنه بال بال بزنه، اما نمیتونه! داد میزنه:
_ من شماها رو...!
تق!
کریچر در دیگ رو میذاره و لبخند میزنه!

*** سر میز نهار***
_ و حالا غذای مخصوص سر آشپز کریچ!
و کریچر با یه دیس بزرگ که روش یه مرغ سرخ و بزرگه، وارد میشه! میذاردش روی میز و با خشوحالی میگه:
_ آقایان و خانم ها!... لطفا از این مرغ بریان که در کره ی فرنگی سرخ شده و شکمش از البوی برغان پر شده*، حداقل اندکی بچشید تا...
اما هنوز حرفش تموم نشده بود که ملت استخونای کفی رو هم تمیز کرده بودن!

روهاهاهاهاها!
----
شترق!
_ آخ دراکو غلط کردم! ترو به جون نارسی نزن!... بقشید! معذرت! ... ها؟! ققی؟! تو توی خوابگاه دختران، بالای سر من چی کار میکنی بیناموس؟!
ققی با خشم جواب میده:
_ اولا که، هدف من ترویج بیناموسیه! ثانیا، اون چه خواب بیشرمانه ای بود که دیدی؟! خجالت نمیکشی آنیت؟!
آنیتا :
_ حالا از کجا فهمیدی کلک؟!
ققی اشاره ای به دراکو که پشت سرش بود میکنه و میگه:
_ این به من گفت! دختره ی بی چشم و رو! دراکو! این رو به تو وگذار میکنم تا ادبش کنی!

*** روز بعد***
آنیتا دامبلدور، کوچک خاندان، به ملکوت اعلا پیوست! اینست سزای علیه ققی بودن! قوهاهاهاها!!!
-------------------
*مال کتاب ادبیات دوم دبیرستان هست! از داستان از ماست که برماست، به قلم استاد جمالزاده!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: صد و يك راه براي ذله كردنه مسئولان!
پیام زده شده در: ۱۲:۰۴ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۵
#22

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
مـاگـل
پیام: 1223
آفلاین
- کریــــــــــــــــــــــــــــــــــچ مرده شورت رو ببرن با این اسمت پس چی شد این غذا
ققی: الکسی اعصابت رو به هم نریز
سدی: ققی راست میگه کریچ ارزش عصبانیت نداره
السکا: خوب گشنمه اگه زور بالای سرش نباشه تا صبح لفطش میده
کریچر در حالی که یک سینی پر غذا روی سرشه بدو بدو می یاد توی تالار
رزی: چه عجب الانم نمی یومدی , باید با دامبل صحبت کنم تحمل این وضع دیگه غیر قابل تحمل شده
کریچر: معذرت میخوام داشتم ظرفای ناهارتون رو میشستم یک مقدار دیر شد
بینِز: چاره ی کار یک کلیکه , بلاک که بشه میفهمه دنیا دست کیه
کریچر به پای بینز می افته و التماسش میکنه : نه تو رو خدا ارباب بینز من رو بلاک نکنین
تو رو به ریش سرژ
یک دفعه که پس گردنی محکم کریچ رو میچسبونه به زمین
سرژ : اینو زدم تا بفهمی دیگه از دیگران مایه نزاری
سرافینا که کل غذاش رو خورده: کریچ چند بار بهت بگم من این غذای آشغالی که تو میپزی از گلوم پاییین نمیره برای من از آشپزخونه غذا بیار
کریچر در حالی که سرش پایینه: اما شما که همش رو خوردین در ضمن غذای شما رو از آشپزخونه گرفتم خانم سرافینا
سرافینا در حالی که داره بلند میشه یک تنه به کریچر میزنه و پای اون رو هم لگد میکنه
- دروغ گو
ادی: من غذام تموم شده میخوام استراحت کنم تختم رو اماده کردی؟
کریچر: نه ارباب همین حالا میرم آماده میکنم
ادی قاطی میکنه: چی .....آماده نیست ..... نه مثل اینکه چند روز کتک نخوردی خیلی بهت خوش گذشته
اکتا اون فلک رو بیار
کریچر: نه ارباب ...............نه خواهش میکنم .............خواهش میکنم ..... خواه....
و ناگهان کریچر از خواب میپره
یک نگاه به اطرافش میکنه میبینه فنگ جلوی پاش خوابیده و داره عو عو میکنه ( نکته ی کنکوری: سدریک قصد داره با شناسه ی جدید فنگ به تالار ریون برگرده)
اون طرفتر ققی توی قفسش داره دونش رو میخوره و وقتی میبینه کریچ بلند شده از خوشحالی یک آواز روح نواز میخونه اما کریچ که اصلا حال حوصلش رو نداشته یک لنگه دمپایی به سمتش پرت میکنه
از خوابگاه پسرا که حالا اتاق اختصاصی اون شده میره بیرون و از پله ها میره پایین توی تالار خصوصی
همه ی بچه ها که حالا جایی جز تالار برای خواب ندارن کیپ تا کیپ سرشون رو گزاشتن و خوابیدن
سرافینا در حالی که پای الکسا توی دهنشه خر و پف های ناجور میکنه
اون طرف تر ادی که شبا توی خواب حرف میزنه داره شعر جدید گروه ققی بازی که در وصف و مدح کریچره رو میخونه
کریچر یک نگاهی به اونا میندازه و به سمت خوابگاه دختران میره
در رو آروم باز میکنه و یک نگاه به داخل میندازه وینکی در تخت مجللش خوابیده و رزی که معلومه تا اخرین لحظه ها در حال باد زدن وینکی بوده باد بزن به دست پایین تخت ولو شده
کریچر یک لبخند میزنه و در رو آروم میبنده تا یک وقت پرنسس خانم بیدار نشه( :hammerL
حالا که خیالش کاملا راحت شده برمیگرده به اتاقش و سر راهش از روی بینزی که شبا به دلیل زیاد دستشویی رفتن دم در دستشویی میخوابه رد میشه


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: صد و يك راه براي ذله كردنه مسئولان!
پیام زده شده در: ۹:۳۶ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵
#21

سرافینا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۲ سه شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۱۵ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۱
از :اییییش!!:sulk:
گروه:
مـاگـل
پیام: 220
آفلاین
روزی روزگاری یه جن پیر مفلوک بدبخت استخونی سوءتغذیه گرفته ی زشت به اسم کریچر بود که توی تالار ریونکلا کارگری می کرد،اونم بدون جیره و مواجب!بله خلاصه،این جن خونگی زشت همیشه از این ناراحت بود که چرا کسی به شخصیت والای او نمی نگرد...
که یهو خودش چشش افتاد به دو عدد پا که صندل صورتی پوشیده بودن...همین طوری بالا رو نگاه کرد و چشش افتاد به یه عضو جدید که خیلی هم5از5می نمود...بلافاصله جارو خاک اندازش رو پرت کرد اون ور،که با ضرب خورد تو سر مک بون که اون ور تالار نشسته بود و داشت لای پشماش دنبال دهنش می گشت تا بتونه غذا بخوره،که اونم اصلا نفهمید یه چیزی خورده تو سرش!البته،جارو و خاک انداز مذکور دیگه هیچ وقت رویت نشد....
بله کریچر که از دیدن این عضو جدید5از 5احساس شادی بسیاری می کرد،پیش خودش گفت که این دفعه دیگه نمی ذارم این یکی رو ازم بقاپن!اتفاقا خانوم مورد نظر خیلی هم مشتاق صحبت به نظر میومد و هی به این صورت یه سیصد تایی پلک پشت سر هم زد و گفت:
-سللللام(با ناز و عشوه بخونین!)...شما نوکر اینجایی؟
کریچر:...اِ...آره...یعنی نه!من همه کاره ی اینجام!
دختره:...جدی که نمی گی؟کی یه همچین موجودی رو همه کاره ی تالار می کنه؟اییییششششش...!اینقده نیا جلو بو می دی!
کریچر:...بله...یعنی نه!(یه دو قدم رفت جلو و دختره هم یه دو قدم رفت عقب!)حالا شما کی هستی؟
دختره:اَه ه ه...این قد نیا جلو دیگه....توروخدا نگاش کن!مگه از زباله دونی در اومدی؟(با یه دستمال جلوی دماغشو می گیره)اَه اَه اَه...حالا من هر کی هستم مگه به تو ربطی داره؟زودباش چمدونامو ببر تو اتاقم تا به هری نگفتم بیاد پرتت کنه بیرون!
کریچر:اِه ه ه..باشه...شما به این خوشگلی حیف نیست ای جوری رفتار می کنی؟
دختره:من یه چیزاییی شنیدم...!
کریچر:اِم...چیزه...من نبودم...این بود!و اشاره می کنه به ققی که اون ور نشسته بود و داشت ریشای سرژ رو می بافت...
دختره:وا ی ی ی...چه کفتر ملوسی...بیا این جا بغل مامی سرافین ببینم!
ققی از هولش پاش گیر می کنه به ریش های سرژ و پشمای مک بون و دم خودش و سیم های گیتار آوریل که وسط تالار ولو بودن:جیگرتو عزیز!اومدم...!
.
.
.
**به دلیل غیر اخلاقی بودن سانسور شد!**
همون شب.کنار شومینه:
کریچر نشسته و به آتیش نگاه می کنه....پیش خودش فکر می کنه:من چقدر بدبختم،من چقدر بیچاره ام...یه کپه پر از من با عرضه تره!
و گوش به صدای خنده و قوقولی ای می سپاره که از خوابگاه بلند می شه!!!...
******
اگه خوب نیست ببخشید!اولین رولم بود که این جوری می زدم!
همین جا هم از کریچر معذرت می خوام اگه ناراحت شده.



Re: صد و يك راه براي ذله كردنه مسئولان!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۶ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۵
#20

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
مـاگـل
پیام: 911
آفلاین
راجر جان ما با هزار و امید آرزو این تاپیک رو فقط برای کریچر زدیم...و تنها مدیر مسئول تالار ماهم کریچر بید و چون تالار خصوصی هست اسم تاپیک رو لطفا برگردون...چون خود اسم این تاپیک بود که ما رو از ارزشی های هافلپافی و گیرفی جدا می کرد همون کریچر باشه هم با کلاس تره هم ارزشی نیست...اگرم میشه فقط راجب کریچر بنویسید...این همه دشمن خونی داری یکیشم معرف حضورتون هست
-------------------------------------------------------------------------------
کریچ تو کمد چیست!!

خوب ببینید چون شما بچه های خوبی هستید من این قضیه رو به طور کامل برای شما روشن می کنم

شما یه لیوان و یه پارچ رو در نظر...
نــــه این چیزا واسه کریچر زیاده...
شما یه پیت حلبی و یه بشکه نفت رو در نظر بگیرید...

حالا اگه این پیت حلبی بی ارزش بی مصرف رو بندازی تو بشکه و درش رو ببندین...سپس زیرش یه آتیش روشن کنید چه بلایی سر اون پیت حلبی بدبخت میاد...خوب بوقش می سوزه...

حالا ماجرا از اینجا شروع شد که...
همون طور که از اخلاقیات دمبول در روزهای اول مدیریت خبر دارید و اون موقع بسیار جو زده عمل می کرد....
حین بستن شناسه چند ارزشی برای بحث در مورد عشق و عاشقی عله و عطی، کریچر میاد میگه
-دمبول تو چقدر جو گیری بذار راحت باشن...تو داری جلوی فعالیت کمیته ازدواج های موفق رو می گیری...
و شد آنچه شد...
دمبول نامرد کریچر رو بلند کرد ببره که کریچر با صدای ریز و نحیفش شروع کرد داد زدن
البته افاقه نکرد...
دمبول ریشش رو کرد تو حلق کریچر و کریچ دهنش بسته شد...
و از آنجا که کریچ مایه افتخار تالار ریون بود و دانشمندی ارزشته و برجسته بود در این فکر بود چرا ریش های دامبلدور مزه چای می دهد...

دامبلدور داشت به سمت پنجره ی سایت می رفت تا کریچ رو با سر ول کن به طرف زمین که
کوییرل صداش کرد...دمبول کچولو غصه ما که ترسیده بود گفت الان میام...و دید که سرژ بزرگ اون طرفا می پلکه...
و یک طلسم گیجیوس روی سرژ اجرا کرد و کریچ رو داد دست سرژ
کریچ:دمبول نرو...
دمبول:هان...
کریچ:از این به بعد چایی می خوردی ریشت رو تو چایی نکن قشنگ نگاه کن ریشت کجا می ره

دمبول که بی جنبه بود عصبانی میشه و طلسم فرمان روی سرژ اجرا می کنه و به اون دستور می ده کریچ رو گم و گور کنه...

و خیلی زود به سمت یه کمد در اون نزدیکی ها می ره کریچ رو می ندازه تو کمد و زیرش آتیش روشن می کنه...

سرژ که اون موقع ها هم عشق تالار ریون رو داشت شب ها از پنجره خوابگاه پسرا می ومد بالا و با ققی تو یه تخت می خوابید...

که اون شب رفتار سرژ برای ققی مشکوک بود این حرف سرژ شک ققی را بیشتر کرد...
سرژ:ققی من یادم نمیاد که ریشم رو روی پتو می ذاشتم یا روی پتو...
ققی: مگه حالا مهمه...
سرژ:خوب نه احساس می کنم اگه بدونم ریشم روی پتو بود یا زیر پتو همه اتفاق هایی که امروز افتاده رو یادم میاد...
ققی:خوب یه دور ریشت رو بذار زیر پتو بخواب یه بار بذار روی پتو بخواب...
سرژ:ریشش رو می بره زیر پتو و سه دور می پیچه دور کمرش و بعد می خوابه...
10 دقیقه بعد ققی با فریاد سرژ از خواب بلند میشه...
سرژ:من کریچ رو کشتم... ققی من کریچ رو کشتم...

و از اونجا که عذاب وجدان داشت شروع می کنه توهم دیدن...(توهم ها از چشم سرژ)
سرژ روی تخت نشسته و کل برو بچ تالار انگشتاشون رو گرفته بدون طرف سرژ و دسته جمعی می گفتن...
-ای قــــــــــــــــاتل...ای قــــــــــــــــاتل...
سرژ توی توهمش بود که یه دفه کریچ از در میاد تو...
و سرژ انقدر خوشحال میشه که کریچ رو بغل می کنه(آخه هیچکس راضی به این کار نمیشه...)
کریچ هم از اونجا که برای اولین بار یه نفر بغلش می کنه ذوق مرگ میشه و جان به جان آفرین تسلیم مرگ میشه
و سرژ دوباره میره تو ی توهماتش...

---------------------------------------------------------------------------
آقا این کریچم بیاد یه کم اینجا از قدرت حرف بزنه کل کل کنیم دلم واسه کل کل با کریچ تنگ شده


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: صد و يك راه براي ذله كردنه مسئولان!
پیام زده شده در: ۱:۵۰ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۵
#19

مادام رزمرتا old32


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۷ سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۴۳ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از سه دسته جارو
گروه:
مـاگـل
پیام: 180
آفلاین
رزرو(ببخشید الان میخوام برم بخوابم فردا میزنم پستش رو یعنی فردا صبح لطفا ننویسین)


Only Raven







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.