هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   4 کاربر مهمان





Re: ماجراهاي اسنيپ و زن و بچه
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۵
#58

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
مـاگـل
پیام: 1391
آفلاین
ملت هرمان اسلی به فرماندهی ارباب لرد ولدمورت کبیر ( ای جون) به ساحل جزیره میرسن و یه عده از بومی های ارزشی هم در ارزشی ترین حالت ممکن در تغییب این جماعت هستن

به فرمان لرد ملت شروع میکنن به دویدن به سمت غورب خورشید ( توی ساحل دریا ها)

لرد در حال دویدن به انی مونی میگه: تو برو پشت سر همه و مراقب باش کسی جا نمونه

آنی مونی که همیشه در فکر بومیه ها بوده با ترس و لرز میگه: ارباب نمیشه کس دیگه ای بره؟ من میترسم

ارباب:

آنی مونی:

آنی مونی میخواد برگده عقب و پشت سر ملت واسه که میبینه رودولف در کنار بلاتریکس و اسنیپ در کنار جینا در حال دویدننو یه نقشه ی شیطلنی ارزشی میکشه. رو میکنه به بلیز میگه:

- واقعا که این اسنیپ و رودولف خیلی خانواده دوست هستن. به جای اینکه برن ته صف از عقب مراقب خانوم هاشون باشن دارن بقل دستشون میدون که هر وقت بومی ها رسیدن این بدبخت ها رو بندازن جلوی بومی ها و خودشون فرار کنن

چون این حرف با صدای دالبی 5 به 1 از دهن آنی مونی خارج شده بود به وضوح به گوش بلا و جینا رسید و چند ثانیه بعد رودلف و اسنیپ به این حالت در حال محافظت از ته صف بودن

صدای ارباب از جلو شنیده میشه که: کشتی. کشتی میبینم. کشتی

ملت مرگخوار و اسلی پشت سر ارباب به سمت کشتی تغییر مسیر میدن

هر چی نزدیک تر میشن کشتی بهتر دیده میشه یه کشتی بادبانی قدیمی

ملت اسلی بدون توجه به ملوان های کشتی فورا وارد کشتی میشن و شروع میکنن به دادو هوار

لرد: من به کاپیتان این کشتی دستور میدم زود حرکت کنه

آنی مونی: اوی کاپی جون زود راه بیافت الان بومی ها میرن

بلیز از یکی از ملوان ها میپرسه: کسی اینجا بلیز رو نمیشناسه؟

ایگور: دستشویی کجاست؟

اسنیپ: کابین اختصاصی من و جینا کدوم وره

ملت ملوان که تو کشتی بودن دارن به تعجب به این جمع ارزشی نگاه میکنن

ولی در این لحظه ملوان های برون کشتی متوجه بومی ها میشن و به سرعت برمیگردن تو کشتی و در کشتی رو هم میبندن و یه کمد میگذارن پشتش. چند ثانیه بعد کشتی به شکلی کامل ارزشی یه تک آپ میکشه و با سرعت از جزیره دور میشه

لرد و بقیه ی مرگخوار ها میرن به سمت کابین ناخدا ی کشتی ولی بعد از ورود به کابین و دیدن ناخدا همه به این حالت در میان

یه فرد ارزشی به ریش بسیار بلند و یه پای چوبی و یه کفتر رو شونش
اون کسی نبود به جز دامبلدور



Re: ماجراهاي اسنيپ و زن و بچه
پیام زده شده در: ۱۱:۱۷ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۵
#57

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۶:۲۴ دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
پیام: 1708
آفلاین
- تاتانتا موراتانا مانتیمورت ؟ مانتیمورت !!!
همه بومیان با علاقه خاصی میرن دور مانتیمورت حلقه میزنند و مشغول تماشای وی میشوند !
مانتیمورت
یکی از آدمخوار ها با شگفتی دستشو به مانتیمورت نزدیک کرده تا آن را لمس کند . ناگهان مانتیمورت در یک حرکت فرا انتحاری اون آدمخوار رو بلعیده !
بلافاصله تمام آدمخوار های موجود در آن محل هول کرده و به جلو اومده و نوک پای آن آدمخوار بدبخت رو که هنوز خارج از دهن مانتیمورت بود رو میگیرن و بعد از تلاشهای بسیار موفق میشن بکشنش بیرون اما متاسفانه بعدش متوجه میشن کله ادمخواره در دهن مانتیمورت جا مونده
مانتی
بلا : الهی مامان فدات بشه چه قشنگ کشتیش !
اما تقریبا بلافاصله تمام آدمخوارها شروع به حرکات عجیب غریبی میکنند و در حالی که دور هم مشغول حلقه زدنند به زبون خودشون شروع به صحبت میکنند .
- مانوتورا توتی مانتی تومبالا !
- تامبالی تورانتوبالی ناتاموئا !
بلیز ترجمه میکنه :
- میگن اینا رو باید ببریم بدیم ارباب بخوره !
ملت
آنی مونی : تو از کجا فهمیدی چی میگن !
بلیز : از مجله شایعه سازی خوندم !
بالاخره جلسه ده نفره آدمخوارها تموم شده و همگی آنها در حالی که نیزه های خودشونو تکون میدادند جیغ کشان به سمت جمع مرگخواران حمله ور میشن !
بلافاصله در یک حرکت انتحاری بلیز و آنی مونی میپرن تو بغل هم و شروع میکنن به لرزیدن ! رابستن و جاگسن میپرن بالای درخت . ایگور هم میره توی دیگ قایم میشه اسنیپم چون راه حل منطقی به ذهنش نمیرسه ناچارا کلشو میکنه زیر خاک ! اما بقیه در میدان جنگ میمونن !

چند لحظه بعد

بلا در حال خفه کردن سه تا از آدم خواراست . رودولف داره پنجتا از آدمخوارها رو بالای درخت گره میزنه و جینا هم داره بقیه آدم خوارها رو با دیگ خودشون میپزه تا برای شب بخورن ! بقیه هم دارن از دلاوری هاشون برای هم حرف میزنن
آنی مونی : دیدین چطوری کله اون یارو رو کندم !
بلیز : تو که تو بغل من بودی
آنی مونی : نه تو اون موقع چشماتو بسته بودی ندیدی
رابستن : کاشکی میزاشتن یکی از آدمخوارها رو من گوشمالیش بدم !
جاگسن : حیف شد نتونستی منم خیلی دلم میخواست !
ملت
در همون لحظه ارباب ولدی رفته بود بر فراز تپه و در حالی که جو گیزر شده بود فریاد میزد :
- ما پیروز شدیم ! این جزیره به نام ماست ! از این به بعد اینجا اسمش ! .....
ناگهان یه تیر از بغل گوش ارباب ولدی رد شد و صاف به موهای روغن زده اسنیپ برخورد کرده و باعث شده که حجم عظیمی از موهایش بریزه !
همه با تعجب به اطراف خودشون نگاه میکنند ! صدا های تبل و جیغ و داد از همه جا شنیده میشد . ناگهان تعداد زیادی از آدمخوارها که طبق محاسبات فقط چند میلیون بودن از همه ور به سمت مرگخواران هجوم میارند !
ملت
بلیز : میگم ..... حالا... باید چی کار کنیم ؟
آنی مونی : ملت نگران نباشید خونسردی خودتونو حفظ کنید ارباب با ماست !
بلافاصله همه با یه یاد آوردن نام ارباب ولدی نفس راحتی کشیده اما بلافاصله متوجه شدن شخصی با سرعت برق از کنارشون گذشته به صورتی که طوفانی رو در اون ناحیه پدید آورده !
بلیز : آذرخش بود ؟
جینا : نه قالیچه پرنده بود
بلا : شاید رودولف بود
همه با تعجب به اطرافشون نگاه کردن و شخصی رو دیدند که در حالی که سرش نور خورشید رو منعکس میکرد با سرعت داشت به سمت ساحل فرار میکرد .
بلافاصله ملت یه نگاه به سمت جمع میلیونی آدمخوارها انداخته که در حالی که جیغ میزدند نیزه های خود را رو هوا تکون داده ! سپس آب دهنشونو قورت داده و با هم فریاد میزنن :
- ارباب ولدی وایسین ما هم بیایم !


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۳۰ ۱۱:۴۷:۵۳
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۳۰ ۱۱:۵۸:۰۳



Re: ماجراهاي اسنيپ و زن و بچه
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵
#56

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
مـاگـل
پیام: 349
آفلاین
مانتي وسط آب روي جسديكي از مسافران نشسته وبايكي ازكوسه ها صحبت ميكند...مسلما ما زبان كوسه جماعت رابلدنيستيم ولي ميشود حدس زد چه ميگويند!!!
آني موني اينطرف هي ميرود زيرآب هي ميايد بيرون وملتي دركف او مانده اند ولي بعد يكنفر توضيح ميدهد كه اني درحالت احترام به ارباب است وچون زيرپايش زمين صاف نيست ميرود كف دريا بعدميايد بيرون كه احترام بگذارد،رودولف يكي دونفرراكشته وازآنها يك كلك درست كرده تا بلاتريكس براحتي روي آب شناور بماند وچون اسنيپ براي جينا چنين چيزي درست نكرده پس اسنيپ به عنوان كلك درامده!!!
-خشكي....خشكي!!!
ملت:
همه مشغول باي باي با خشكي ميشوند وبشدت ازخودشان ذوق وشوق استخراج ميكنند...لرد اندكي در حركات آنها تعمق ميكند وبعد مهمترين سئوال اين پست را مطرح ميكند:
-چرا داريد باي باي ميكنيد؟
-خوب خشكي بايد مارو ببينه ديگه!!!
-
اجمعين مرگخواران به مدت زيادي مشغول باي باي با خشكي هستند...
--------------------------
درخشكي:
يك عالمه ملت سياه پوش آدمخوار درحال رقص دور ديگ هستند وبه زبان بيگانه آواز ميخوانند يكدفعه يك موج بشدت بزرگ به سمت ساحل ميايد:
-مانيتنو مانتني؟(ترجمه:هااين چي بيد؟)
-مانتوووو(موج بزرگ حتما خدايان ازدست ما ناراحت شده اند)
-مانتينا منتي مونتي؟(حالا چه خاكي تو سرمون بريزيم؟)
-مانتيمورت(همون مانتيمورت معني نداره)
موج بزرگ بشدت به ساحل برخورد ميكند وفجايع بسياري رخ ميدهد...آني موني بداخل ديگ پرت ميشود،بليز محكم ميخواهد بخورد زمين نميخورد چون گل گوشتخوار بغلش ميكند:
-مراقب باش نون!!!
-
رودولف روي زمين پرت ميشود ولي سريع سرپاميشود وبلاتريكس را به آرامي روي زمين ميگذارد بعد محكم ميخورد زمين چون يكنفر ديگر روي سرش فرود آمده ازآن طرف لرد به آرامي روي زمين فرود ميايد:
- خبرمرگ دامبول همتون جادوگريد يعني به عقلتون نرسيد كاري كنيد كه اينجوري زمين نخوريد؟
همه: نوچ!!!
لرد:كروشيو
بعداز مراسم شكنجه كنان ملت اسلي متوجه بوميان ميشوند:
بوميان:
ملت:
بوميان جلوميايند وبعد يكي از بوميان شروع به صحبت ميكند:
-ما ازاينكه خداي دريا شمارابراي ما فرستاده بينهايت سپاسگذاريم وميخواهيم شمارا بخوريم،اشكالي كه نداره؟
ملت اسلي:
همه دورهم جمع ميشوند تا صحبت كنند:
-گويا اينها آدمخوارند
-اوهوم
-ماروميخوان بخورن؟
-من خودم حالم بدشد كي ميتونه توروبخوره آخه؟
- كروشيو!!!
- زرشك!!!
-حالا چيكاركنيم؟
جماعت بومي درحال رقص دورآتش بودند ويكي كه قيافه فوق العاده خسته اي داشت درحال ريختن هويج وپيازبه داخل ديگ بود:
- فهميدم!!!
رودولف وبلاتريكس ومانتيمورت ولردبه سمت بوميان ميروند تا باهم گفتگوي تمدنها بكنند:
-ما ميخواهيم مذاكره كنيم
-
-
يكي از بوميان جلوميايد كه بلاتريكس راتوي ديگ بيندازد ولي بطور مخوفي منفجرميشود:
رودولف: مظلوم گيرآورديد؟؟؟؟؟؟
بوميان:
درهمين احوالات چشم يكي از بوميان به مانتي ميفتد:
-مانتيمورت مانتيمورت


ویرایش شده توسط رودولف در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۹ ۲۳:۳۴:۲۹

بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: ماجراهاي اسنيپ و زن و بچه
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵
#55

خانم بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۴۵ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۸۷
از خانه ی بلک ها
گروه:
مـاگـل
پیام: 68
آفلاین
جینا : ارباب چقدر احساسات شما شبیه خودمه!! یادمه 6 ماه پیش یکی از اینا منتهی از اون گنده هاش اومد خواستگاریم!!!من بش گفتم فعلا در حال تحصیل دفاع شخصیه بانوانم و فعلا قصد ازدواج ندارم!!
ملت مشنگ :
بلا در حال ترکیدن از حسودی : این که چیزی نیست!!من قبل از این که با رودولف ازدواج کنم،16 خواستگار کوسه و 23 تا خواستگار کاماندو داشتم!!
رودولف : چرا دوروغ میگی عشق من!! مگه روزی که اومدم خواستگاریت بابات نگفت اولین خواستگارتم؟
بلا : آواکادر
رودی:
ولدی که از قربون صدقه کوسه های دست آموزش خسته شده بود به میان پرید و رو به ربی و رابی:مگه شما داداشش نیستین؟هرکی داداششه بیاد اینو جمع کنه
رابستن:
رباستین :


ویرایش شده توسط خانم بلك در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۹ ۲۰:۰۴:۴۹

هرجا که باشی خوبه...روشن و بی غروبه...


Re: ماجراهاي اسنيپ و زن و بچه
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵
#54

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۳۵:۴۱ چهارشنبه ۶ تیر ۱۴۰۳
از سوسک می ترسم
گروه:
مـاگـل
پیام: 303
آفلاین
در همین لحظه دوباره رباستین لجش می گیره : من خودمم نه کاپلو .
رابستن : من رابستنم.
بلیز بعد از بیست سال تمام فکرش یه جرقه می زنه .
بلیز : آهان فهمیدم
رابی : تو این موقعیت چی رو فهمیدی ؟
بلیز : خوب تو رابی تو برادر بلایی و رباستین هم برادر رودی .
ربی : آره بابا
در همین لحظه
مکان : اتاق خلبان
آنی مونی تو فکرش : این چیه حتما باید دکمه خوبی باشه که می درخشه .
در همین لحظه آنی مونی دکمه رو فشار میده و صندلی خودش و بقیه مسافران به هوا میره .
ولدی : آنی مونی خودم می کشمت .
آنی مونی : بفرمایید ارباب .
ولدی در یک حرکت چوب دستیشو در میاره و میگه کروشیو .
ورد به یه پرنده که اسمش رودولف برخورد می کنه و رودولف تو هوا به خودش می پیچه .( چکش )
در این حال همه مسافران در حالی که روی صندلیهایشان نشستند دارن با صندلیهاشون سقوت می کنند.
یر روی هواپیما هم ربی و رابی و بلیز قرار دارند که در حال برخورد با زمینند.
آهنگ : بالاتر از خطر .
بلیز ربی و رابی رو می گیره و از هواپیما می پره پائین و تا می خواد چتر نجاتش رو باز کنه می بینه که چتر نجات نداره.
آنی مونی به مسافران میگه : مسافرین محترم کمربندهای نجاتتون رو ببندید در حال سقوط با صندلی هستیم .
بلا : مگه دستم بهت نرسه آنی مونی . :root2:
مسافران بر علیه آنی مونی : یاگومبا یاگومبا یا گومبا...
در همین لحظه بلیز و ربی و رابی با زمین سفت که چه عرض کنم می افتن وسط اقیانوس اطلس .
بعد از اونها هم بقیه هم می افتن تو اقیانوس .
یکی از مسافرهای موگول : کوسه فرار کنید .
رودولف : آخ جون کوسه انقده دوست دارم.
جینا : تازه از خونم خوششون میاد .
ولدی : اگوری پگوری ها بیاین بقل بابا ولدی.
ملت :


من یه شبح و�


Re: ماجراهاي اسنيپ و زن و بچه
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵
#53

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۳۵:۴۱ چهارشنبه ۶ تیر ۱۴۰۳
از سوسک می ترسم
گروه:
مـاگـل
پیام: 303
آفلاین
در همین لحظه دوباره رباستین لجش می گیره : من خودمم نه کاپلو .
رابستن : من رابستنم.
بلیز بعد از بیست سال تمام فکرش یه جرقه می زنه .
بلیز : آهان فهمیدم
رابی : تو این موقعیت چی رو فهمیدی ؟
بلیز : خوب تو رابی تو برادر بلایی و رباستین هم برادر رودی .
ربی : آره بابا
در همین لحظه
مکان : اتاق خلبان
آنی مونی تو فکرش : این چیه حتما باید دکمه خوبی باشه که می درخشه .
در همین لحظه آنی مونی دکمه رو فشار میده و صندلی خودش و بقیه مسافران به هوا میره .
ولدی : آنی مونی خودم می کشمت .
آنی مونی : بفرمایید ارباب .
ولدی در یک حرکت چوب دستیشو در میاره و میگه کروشیو .
ورد به یه پرنده که اسمش رودولف برخورد می کنه و رودولف تو هوا به خودش می پیچه .( چکش )
در این حال همه مسافران در حالی که روی صندلیهایشان نشستند دارن با صندلیهاشون سقوت می کنند.
یر روی هواپیما هم ربی و رابی و بلیز قرار دارند که در حال برخورد با زمینند.
آهنگ : بالاتر از خطر .
بلیز ربی و رابی رو می گیره و از هواپیما می پره پائین و تا می خواد چتر نجاتش رو باز کنه می بینه که چتر نجات نداره.
آنی مونی به مسافران میگه : مسافرین محترم کمربندهای نجاتتون رو ببندید در حال سقوط با صندلی هستیم .
بلا : مگه دستم بهت نرسه آنی مونی . :root2:
مسافران بر علیه آنی مونی : یاگومبا یاگومبا یا گومبا...
در همین لحظه بلیز و ربی و رابی با زمین سفت که چه عرض کنم می افتن وسط اقیانوس اطلس .
بعد از اونها هم بقیه هم می افتن تو اقیانوس .
یکی از مسافرهای موگول : کوسه فرار کنید .
رودولف : آخ جون کوسه انقده دوست دارم.
جینا : تازه از خونم خوششون میاد .
ولدی : اگوری پگوری ها بیاین بقل بابا ولدی.
ملت :


من یه شبح و�


Re: ماجراهاي اسنيپ و زن و بچه
پیام زده شده در: ۱۳:۳۰ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵
#52

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
بليز نتونست جلوي خودشو بگيره و گفت : خاك تو سرت ارباب !
لرد به سرعت نور برگشت و بدون هشدار طلسمي را به سمتش فرستاد . ، بليزي فريادي شيد و در يك حركت انتحاري روي باله ي هواپيما افتاد .
بليز :
ولدي :
ملت :
بليز : نامردا نمي خواين كمك كنين ؟
ملت :
در همين لحظه كه بليز داد و فرياد مي كرد جسم سنگيني برروي زمين افتاد .
گرمب!
بلا : چي بود ؟
ولي لازم نبود كسي جوابش را بدهد زيرا بلا با يك نگاه متوجه شد خلبان است كه برروي زمين افتاده است . ايگور : الآن براي چي اين سوالو كردي ؟
بلا : دوست داشتم !
رابستن داشت با رباستين كلكل مي كرد . رابستن : تو الآن نبايد اين جا باشي ! اين شخصيت منه .
رباستين : نه توي ليست شخصيت هاي گرفته نشده بود منم برداشتمش .
رابستن : شما بيجا كردي شخصيت منو. ورداشتي ! همه ش تقصير ايناييه كه ليستو درست نمي كنن .
رباستين : به من چه ؟ ناراحتي يه شخصيت ديگه وردار .
رابستن : پرتت مي كنم پايين ها !
رباستين رابستنو به طرف بليز كه برروي بال هواپيما سوار بود هل داد و در نتيجه هردو كنار بليز افتادند . رابستن : اي نامرد ! بايد شخصيتتو عوض كني .
رباستين داد زد : چي مي گي ؟
بليز : عجب باديه !
درون هواپيما تازه ملت فهميدند آناكين رفته جاي خلبان نشسته .
هواپيما به اين سو آن سو مي رفت و ارتفاعش كم و زياد مي شد .
آناكين :
ملت درون هواپيما :
ملت سوار بر بال هواپيما :
رودولف : آناكين ول كن ...
ادامه ي حرفش را نتوانست بزند زيرا آناكين هواپيما را به سمت چپ كج كرد و رودولف نزديك بود از يك طرف ديواره ي هواپيما كه توسط طلسم ولدي جرخورده بود پايين بيفتد .
بليز : رودولف بيا !
رباستين : داداش بيا !
رابستن مي زنه پس كله ي رباستين و مي گه : اون داداش منه ! تو قلابي هستي ! اگه هم يه بار ديگه خودتو جاي من جا بزني يه آوداكداورا خوردتو تو دهنت .
رباستين :
رودولف تعادلش را حفظ كرده و پيش بلا برگشته بود ولي مانتي به دليل حرف رباستين و بليز خنده اي كرد و خودشو انداخت روي بال .
بلا : ديدي چي شد ؟ صد دفعه بهت نگفتم فعلا نمي تونيم بچه داري كنيم ؟
رودولف :
مانتي به رباستين گفت : كاپلو !
رودولف : مانتي رو بيارين اين جا
رابستن مانتي رو پرت مي كنه طرف رودولف و به رباستين مي گه : از اين به بعد تو كاپلويي فهميدي ؟
رباستين :
بليز : ديوونه مربي رئاله !
رابستن : قبوله ؟
رباستين : باشه .
حالا بليز ، رابستن و كاپلو روي بال هواپيما نشسته بودند كه هو.اپيما بر اثر ناشي گري آناكين پت پت كرد و به سوي زمين با سرعت حركت كرد .
ملت : داريم سقوط مي كنيم !




Re: ماجراهاي اسنيپ و زن و بچه
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۵
#51

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۶:۲۴ دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
پیام: 1708
آفلاین
آنطرف
ارباب ولدی : من دارم از گشنگی میمیرم پس غذای من چی شد ؟
بلا : ارباب تقصیر رودولف بود !
رودولف : من
ارباب ولدی با یه ضربه رودولف رو دوباره از پنجره میندازه بیرون . و در کمال تعجب دوباره صدای برخورد رودی با آب استخر به گوش میرسه . بلافاصله بلا میره از پنجره بیرون رو نگاه میکنه.
بلا : رودولف !
رودولف از درون استخر
بلا با خشم به سمت غذای ولدی رفته و کلا قابلامه رو از روی گاز برداشته و به سمت رودولف پرتاب میکنه ! در همون لحظه جینا میبینه چند وقتیه زیاد خشن به نظر نمیرسه به همین دلیل شروع میکنه به کتک زدن اسنیپ !
اسنیپ
از اونطرف رودولف با مهارت خاصی در مقابله قابلامه هایی که بلا یکی پس از دیگری پرتاب میکرد جاخالی میداد . در اون میان این ولدمورت بود که داشت با تعجب به مرگخوارای ارزشیش نگاه میکرد .
بلیز و ایگور و رباستین و رابی و جاگسن و پسر اقا رضا و کاکرو دکتر ارنست و بقیه هم بلافاصله جبهه گیری کرده و شروع به تشویق طرفین دعوا میکنند .
ولدمورت
در همون لحظه جینا یه مشت به سمت صورت سوروس روانه کرده و سوروسم با مهارت خاصی جا خالی میده و مشت جینا به صورت لرد برخورد میکنه .
لرد
همون موقع بلا یه دیگ بزرگ از توی کابینت پیدا میکنه و اونو به سمت رودولف میندازه . دیگ محکم به کله رودولف خورده و کمونه کرده و دوباره از پنجره وارد اتاق شده. بلافاصله اعضای اسلی جاخالی داده و دیگه زوزه کشان از فراز سرهای آنها عبور کرده و دوباره به کله ولدی برخورد میکنه که تازه داشت هوشش سر جاش میادمد .
ولدی
بلافاصله ملت میریزن رو سر و کول ولدی تا این درد و رنج رو از تو دلش درارن . اما در راه آنی مونی پاش میگیره به ایگور و دوتایی با هم میافتن روی ولدی و به دونبالش همه هم می افتن روی آنی و ایگور !
ولدمورت با خودش : منو که گرسنه گذاشتن ، کتک زدن ، ابرومو جلوی این خارجیا بردن ! دیگه قاطی کردم آی نفس کش
در همون لحظه شیشه ها منفجر شده و زمین شروع به لرزیدن کرده .
ارباب ولدی : همتونو میکشم !!!
بالافصله ملت میپرن همدیگر رو بغل میکنن
ملت

فردای آن روز

ارباب ولدی در حالی که تمام مرگخوارای خودشو ناک اوت کرده بود توسط پلیس بین الملی دستگیر و بار دیگر همراه با مرگخواران ارزشیش به فرودگاه منتقل شده و اکنون هم در هواپیما در راه برگشت به وطن بودند .
ایگور : دیدی انقدر این ارباب بی جنبه بازی دراورد ما رو از لس آنجلس انداختن بیرون ؟
بلیز : اصلا نباید ارباب ولدی رو با خودمون میبردیم ! آبروی مارو جلوی این خارجی ها برد
رودولف در حالی که توسط بلا به بال هواپیما بسته شده بود :
- اوهوم منم مجبورم تمام راه رو حالا رو بل سر کنم !
همه با هم به صندلی جلویی نگاه میکنند که ارباب ولدی نشسته بود و با قیافه ای در هم از پنجره به بیرون خیره شده بود .
ملت : ایییییییش
آنی مونی : اقا بیخیال ! من الان میخوام برم مخ خلبان رو بزنم من پشت فرمون بشینم !
ملت




Re: ماجراهاي اسنيپ و زن و بچه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۵
#50

نجینیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۶ جمعه ۱۴ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۶
از venus
گروه:
مـاگـل
پیام: 125
آفلاین
ملت در حال خوشگذرانی حول ولدی

بوووووووووووووووووووووووووووووووم

آنی یه کرشیو از دستش در میره

رابی:

لرد:

من حوصلم سر رفته یه کاری بکنین وگرنه مجبور میشم واسه تفریح طلسمای تازمو آزمایش کنم روی شما
ملت:

جاگسون:خب بیاین کانتر بزنیم

رودولف:تو رو خدا دیگه نه

مایز :لردی میخوای باسی رو احضار کن باهاش حال کن

لرد:آره راست میگی (لرد درحال زمزمه)

زمین لرزه ای شدید در حال وقوع

ملت اسلی:

لرد:

چه خبره چرا اینطوری شد

هاگرید در آن ور دنیا:باسی جون آروم شدی :yhyp

ملت:

بووووووووووووم پووووووووووووووووووووف

ملت اسلی:



ملت:

هاگرید و باسی:اینجا چه خبره انگار یه چیزی زیرمه



همیشه یه گیری وجود داره

Module Hammer System v. 4.0.0.118
Module Aftabeh System v. 3.0.2.512


مدیر سازمان معجون سازان قرن


Re: ماجراهاي اسنيپ و زن و بچه
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۵
#49

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۳۵:۴۱ چهارشنبه ۶ تیر ۱۴۰۳
از سوسک می ترسم
گروه:
مـاگـل
پیام: 303
آفلاین
که یکدفعه به جاگسن و رابستن و رباستین و مایز بر میخوره .
آنی مونی : شما این همه مدت کجا بودید ؟
جاگسن : با رفقا ماه عسل .
آنی مونی : این دو تا کین با خودتون آوردین ؟
رابی : عضوهای جدید گروه ما .
جاگسن : تازه یکیشون هم تو تیم کوئیدیچ هست .hammer:
آنی مونی : حالا اسمشون چیه ؟
رابی مایز رو هول میده جلو : این بلچلی هست .
مایز : سلام .
رابی : و این هم آناکین مونتاگ .
آنی مونی : سلام .
جاگسن رباستین رو هول میده جلو : این رباستین لسترانجه .
رودولف که تازه فهمیده بود رباستین برادرش رو به روشه : برادر
رباستین : برادر
صحنه : برادران دحال روبوسی (با تنفس مصنویی اشتباه گرفته نشه )
بالاخره (پائین خره )میرن بالا تو اتاق ولدی .
ولدی : آخه معلوم هست تا الان کجا بودین .
جاگسن : رفته بودیم ماه عسل .
ولدی : کروشیو
جاگسن در یک حرکت کاملا ناگهانی جاخالی میده و طلسم به رابستن می خوره(ببخشید رابی )
ولدی وردشو خنثی می کنه .
ولدی : رابستن میگی کجا بودین یا یکی دیگه می خواین .
رابی : خوب رفته بودیم دنبال عضو جدید باسه گروه .
ولدی : حالا عضوی هم پیدا کردید
رابی : معلومه . سپس مایز و رباستین رو هل میده جلو
جاگسن در گوش آنی مونی : برو بقیه هم صدا کن تا با این عضو جدیدمون آشنا شن .
آنی مونی میره تا بقیه رو صدا کنه .
جینا و بلا مشغول نظارت و اسنیپ و ایگور و بلیز مشغول آشپزی .
بلا : خوب بلیز اون بشقاب رو هم بزن
بلیز : باشه
آنی مونی : بچه ها عضو جدید باسه گروه .
ملت اجاق گاز و فر و... روشن می گذارن و میان تا عضوهای جدید روببینن.


من یه شبح و�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.