هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۴:۳۳ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
#99

درکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۶ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۱۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
از اون بالا کفتر که هیچ، کرکس هم نمیاد
گروه:
مـاگـل
پیام: 299
آفلاین
لودو یه گوشه چمباته زده و داره به علیرضا فک می کنه.

علیرضا تازه پنج ماهش شده و یاد گرفته تنهایی بشینه. علیرضا هفت هشت ماهش شده و یاد گرفته حرف بزنه و هر بار که کلمه "بابا" رو میگه، لودو از شوق خودش خیس می کنه! (هوی فکر بد نکن، یه پارچ آب دستش از سر شوق پارچ خم میشه آب میریزه روش. البته جا داره که همین جا بگم: آره جون عمه ام ) علیرضا یک سالش شده و به راحتی چهار دست و پا راه میره. علیرضا دو سالش شده، راه نمیره ولی یاد گرفته چهار دست و پا بدوه (خب جو گیر! علیرضا گورکنه بچه آدم نیست که) علیرضا دو سال و فارز، نه ببخشید اندی سالش شده و الان دیگه به راحتی گور می کنه. (قبر لودو تو بازی آرمادیلو رو هم دادیم علیرضا کند) علیرضا هوشصد سالش شده و تو کوپه قطار دست کراب رو گاز می گیره!!! (چی این اسکابرز بود؟ حالا بیخیل گیزر میدیا!)

لودو از خاطراتش میاد بیرون. آه می کشه و عزمش رو جمع می کنه که بره دنبال علیرضا که یه دفعه صدایی می شنوه:
- تو نباید بری. جونتو به خطر ننداز. اون فقط یه گورکنه!
- ولی اون بچه منه الیاس! (راستی ماتیلدا تالار تو اغماست یا غاما تو تالاره؟)
- ولی تو فرق داری. تو برگزیده شدی که زن بگیری! اگه بری اونجا لت و پارت می کنن. کی به آدم لت و پار زن میده؟
- ببین الیاس، من خودم هر شب اغما نگاه می کنم. می دونم که داری گولم می زنی. پاشو برو.
- ای لعنت بر پدر و مادر این تیلیفیزیون که دیگه نمی تونیم یه نفرو گول بزنیم.
الیاس اینو میگه و میره ولی درست در همین لحظه فکر بکری به ذهن لودو میرسه. لودو نقشه غارتگر رو در میاره و میگرده روی اون جای پنسی پارکینسون رو پیدا می کنه (باز این گیزر داد! خب انتظار داشتی لودو چجوری پنسی رو پیدا کنه؟ اگه بخوام توضیح بدم که میگی چرا طومار می نویسی!) و میره سراغ پنسی.

پنسی در دستشویی رو باز می کنه و
- آووووووووووو...! (این یعنی جیغ می زنه. به من چه که شکلک جیغ زدن نداریم )
لودو که جلوی در دستشویی ایستاده، دستشو دراز می کنه و چیز کوچکی که تو دستشه رو به پنسی تعارف می کنه و میگه:
- پنسی برای پنسی گمگشته من! (کپی رایت بای الیاس!)

------------------------
نکته، لودو باید قبل از اینکه پنسی به تالار اسلی بره، مخشو بزنه تا علیرضا رو براش بیاره. این همون ایده ایه که وقتی با الیاس حرف می زد به ذهنش رسید.
اگه ارزشی شد ببخشید دیگه. همش تقصیر این الیاسه! (الیاس هم خز شدا، نه؟)



Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ پنجشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۶
#98

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 271
آفلاین
سلام سلام
این اریکا جون مثل این که خیلی کنکور بهش فشار آورده همه ی کلمه ها رو در هم گفته
---------------------------------------------------------------------------
لودو:علیرضا...علیرضا جونم....علیرضای مشنگم....ببخشید قشنگم(از اریکا جون تقلید کردم)
لودو وسط تالار نشسیته بود و هی یکی میزد تو سر خودش...یک میزد تو سر دانگولی(!)
لودو دوباره زد تو سر خودش و گفت:
_من حالیم نیست من علیرضا رو میخوام...علیرضا
ملت:
ماتیلدا:بابا این رو دست من پاشده!!!
اما در حالی که از یه طرف داره به خاطر خیانت لودو حرص میخوره و از طرف دیگه دلش به حال علیرضا میسوزه در این حالت به سر میبره:
و بعد از این که یه چشم غره از نوع مال من به رز رفت گفت:
_خوب نن جون دوباره از اون معجون توپا درست کن بده بخوره بره علیرضا رو بیاره!!!
همین که اما اینو گفت،لودو 180 درجه سانتیگراد(!!!! )
دور خودش چرخید و بعدش گفت:
_من دیگه کلاهمم بیفته اون جا نمیرم برش دارم....تازه اگر اونا بفهمن بی شوور(شوهر)میشی اما....!!!
اما:
_ خیلی زندت بدردم خورد حالا بی شوورم بشم..؟
نن جون هلگا که بین هوا و زمین مونده نمیدونه معجون درست کنه یانه؟
در حال حاضر تالار در اغماء به سر میبره(مواظب الیاس باشین!!!)
صدای راوی داستان------>
آیا کسی داوطلب میشود تا به داد علیرضا برسد...آیا کسی داوطلب میشود به تالار اسلیترینی های...(بوق)(بوق)برود...توجه شمارا به ادامه ی داستان توسط....؟؟!!....اهم..چیزه..توسط یکی از دوستان جلب میکنم...
(آخه بیچاره نمیدونسته نفر بعدی من کیه!!!



Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۶
#97

اریکا زادینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
از يه جايي نزديك خدا
گروه:
مـاگـل
پیام: 570
آفلاین
لودو حسابی روی دختر ناشناخته زوم کرده بود و تو خیالاتش هنوز نیشش تا بناگوش باز بود و شیر آب دهنش نشتی (! ) کرده بود که یه دفعه یه نفر از پشت دو بامبی کوبید تو سرش و پشت بندش ، گوشش با صدای تیز یه نفر نوازیده شد :

به به ... چشمم روشن . دختر بیچاره رو قورتش دادی . هنوز دست از این هیزگری هات بر نداشتی ؟ ترک عادت برات موجب مرضه ؟ مگه تو کوری ؟ مثلا من برگشتم . پستمو اون بالا نمی بینی ؟ هنوزم داری دنبال زن برای خودت می گردی ؟ بی غیرت ! پست ! نامرد !

لودو به این حالت ها نود درجه چرخید روی پاش و به سمت صاحب صدا برگشت . البته که اون همه کلمات شیوا و سخنان بلیغ و رسا به کسی جز اِما تعلق نداشت .

اِما که انگار تراشِ صدای ماتیلدا رو قرض گرفته بود ، آماده بود تا یه بادمجون بم ( از همونایی که آفت نداره ها !) بکاره پای چشم لودو که یه دفعه لودو از دنیای مجازی بهت و حیرت شوت شد بیرون و به این حالت وارانه گفت : ای بی وفا ؟ حالا که برگشتی اینطوری آدمو تحویل می گیری ؟ اصلا بگو ببینم تو کی اومدی که من ندیدمت ؟

اِما که دیگه در مرز انفجار بود خطرناک وارانه گفت : بله ؟ تو منو ندیدی ؟ تو پست منو ندیدی ؟ تو خودت توی هماهنگی بهم خوشامد گفتی . تازه خودتم زیر پستمو ویرایش کردی . حالا داری میزنی زیر همه ی اینا ؟ بزنم لهت کنم ؟! هان ؟ هان ؟ هان ؟

تو همین موقع اون دختر ناشناس که هنوز یه لنگه پا دم در واستاده بود ، خودشو انداخت وسط معرکه : خخخخخخخخ ... بابا این گوسفندای اینجا رو نمی بینین دارن می چرن ؟ خب علف زیر پام سبز شد بس که واستادم . حداقل پسوردو بهم بگین بعد همدیگه رو بزنین بکشین .

دو مین بعد .* لوکیشن : تالار عمومی هافل *

همه تو تالار مثل بچه های خوب نشسته بودن درس می خوندن . ( در راستای قرار داشتن در ماه دلنواز مهر )
البته گروهها متفاوت بودها ! مثلا ورونیکا و اریکا که بروبچز کنکوری هستن دو تایی با هم داشتن کتابها رو می جویدن . جای اِما هم که برای گرفتن مچ لودو رفته بود بیرون ، کنارشون خالی بود . ( خب آی کیو ! اِما هم بچه کنکوریه دیگه ) .

تو همین موقع در تالار شترق کوبیده شد به دیوار و اِما همونطور که لودو رو کشون کشون می آورد تو تالار ( خب تعجب نداره که ! عصبانیت باعث شده که زورش زیاد شه ) و پشت سرشون ، فرد تازه وارد ، وارد شد. ( آرایه ی تکرار )

همه فورا مثل آدم ندیده ها پریدن جلو تا فرد تازه واردو بشناسن . ( البته به جز اون دو تا کنکوری ها )
اون دختره که تازه فهمیده بود این فرد یاغی همون لودوئه ، روشو کرد طرف لودو و گفت : لودو منو کشوند اینجا ... نه ... ببخشید ... دعوتم کرد . من همون دیروزیه هستم ها لودو . یادت میاد ؟ " ویزلی "
لودو در اِند گیجی گفت : چیزه ... آره . راست می گه . اسمش چیزه ... چی بود اسمت ؟ یاس ؟ میخک ؟ زنبق ؟ خرزله ؟ کاکتوس ؟

دختره که حسابی بهش برخورده بود یه پشت چشم معروف ماتیلدایی ( گمونم حق کپی رایت از ماتیلدا نگرفته بود به جون خودم ! ) برای لودو نازک کرد و گفت : نخیرم . من رز هستم . رز ویزلی .

یه دفعه صدای جیغ اِما بلند شد که در نهایت استسلا ؟ نه ... استیلا ؟ نه ... استیصال (!) بچه شو می طلبید . البته که منظور از بچه ش کسی جز علیرضا نبود .

تا اسم علیرضا اومد لودو فرا برگشت پشت سرشو نگاه کرد . بعد با چشمای تلسکوپیش از همون جایی که واستاده بود ، دور تا دور تالار رو رصد کرد . بعد یه دفعه رنگش مثل گچ دیوار شد و تته پته کنان گفت : ن..ن..نکنه علیرضا تو تالار اسلی جا مونده ؟

بروبچز تالار- به جز اِما و اون تازه وارده- که تا حدودی در جریان کارای لودو بودن دهنشون سرویس شد .

دنیس با عصبانیت داد کشید : خب معلومه ، بایدم نگران باشی . مگه خیال کردی علیرضا بزغاله س ؟ ( ) اولش که می خواستی دور گردنش زنگوله ببندی ، بعدش هم برداشتی یکی از عکسای دسته جمعی مونو کوچیک کردی و چپوندیش توی یه قاب طلای کوچولوی در بسته و بستیش به گردن اون زبون بسته ! حالا فقط کافیه که بردارن اونو باز کنن تا دستت رو شهبیچاره !




*×*×*×*×*

می دونم خیلی طولانی شد . الان لودو میاد زیر پستم ویرایش می کنه که طومار نوشتم ! ولی تلافی همه ی اون نپستیدن ها ! خیلی دلم تنگیده بود یه پست بزنم !


ویرایش شده توسط اريكا زادينگ در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱۱ ۱۸:۰۹:۴۱

The power behind you is much greater than the task ahead of yo

JUST JUST HUFFELPUFF !


Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۶
#96

پريسا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۹:۴۰ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 128
آفلاین
و تام لودو(همون ملیسنت)رو که در آغوش گرفته بود دوباره بوسید(البته این بار گونشو،با اون کولی بازی هایی که لودو در اورد بدبخت دیگه جرات ماچ و موچ راه انداختنو نداره)
جمعیت در حالیکه ملیسنت رو به طرف کیک تولدش می بردند شروع به سرودن شعر تولد،تولد،تولدت مبارک رو با صدای گوش خراش اسلیترینی کردند.
لودوی بدبخت که دید تو بد هچلی افتاده و الاناست که اثر معجون همه کارهمرکب از بین بره سرشو کمی تا قسمتی عقب و پایین برد تا با علیرضا مشورت کنه.
لودو:خب میگی چی کار کنم؟
علیرضا:همون فکره خفنی که تو سرته.
لودو:آخه میترسم نقشم نگیره و خودمو ناکار کنم...
علیرضا:بابا نقشت میگیره.تو خیلی با استعداد ،باهوش...
لودو در حال باد کردن...
لودو:بابا بسته دیگه ترکیدم.باشه،قبول،من رفتم.

.............چند دقیقه بعد.............

تام:ملی یکدفعه چت شد؟انگاری یه نیمچه سکته زدی؟
لودو:نه تامی عزیزم.حالم خوبه ، واسه تو هم حالا دارم.
لودو در حالیکه چوب جادوشو در می اوردو رو به جمعیت می گرفت فریاد زد:همگی پتریفوس توتالوس.
فضای صحنه(دو بین در حالیکه از بالای تالار اسلیترین روی نعش خشکیده ملت اسلیترین زوم کرده )
لودو با سرعت از روی نعش ها رد شد و از تالار اسلی جیم زد و شروع به حرکت در طول راهرو کرد.
به نزدیکی های ورودی تالار هافل که می رسه ییهو وامیسته.
لودو:اِ،این ساحره دیگه کیه؟اینجا چیکار میکنه؟ تا حالا ندیده بودمش..
رز ویزلی که با حالتی متفکرانه در جلوی ورودی تالار رو پاهاش ضرب گرفته بود،با صدای قدمهایی که شنید برگشت و چشمش به لودو افتاد.
رز:اِ، ببخشید،من تازه هافلپافی شدم و اسم رمزو نمیدونم،میشه کمکم کنید؟
لودو :angel:
___________________________________

اگه پسته جالبی در نیومده عذر می خوام در هر حال این اولین پستم تو این قسمته.
از اینکه خودمو اینطوری وارد داستان کردم باز هم ببخشید.
لطفا نقدش کنید.


نقد شد... (در تاپيك نقد و بررسي)


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱۱ ۱۴:۴۸:۴۵
ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱۱ ۱۴:۴۸:۴۸
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱۱ ۱۹:۱۸:۱۸

یاد بعضی نفرات روشنم میدارد ، قوتم می بخشد ، راه می اندازد.
یاد بعضی نفرات ، رزق روحم شده است ، وقت هر دلتنگی ، سویشان دارم دست !


به یاد قدیمای سایت سال 1386
گروه هافلپاف
رز ویزلی ، لودو بگمن ، ماندانگاس فلچر ، البوس سوروس پاتر ، ریتا اسکیتر ، دنیس و ...

نوادگان هلگا


*هافلاويز*
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ یکشنبه ۱ مهر ۱۳۸۶
#95

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 271
آفلاین
لودو: اوخ نه!وای نه...آی آههههه

موووچ(دقت کنید صدای ماچ بود مثلا)

لودو:اه ه ه ه ه ه ه ه ه...مردشور ریختتو ببرن!با اون ماچ کردنت!!!
پسری که اسمش تام بود:

لودو با آستینش لبش رو پاک کرد و هر قدم که برمیداشت یه اخ توف میکرد رو زمین.(آخه ماچش مثل این که خیلی ماچ بوده!!! )
تام در حالی که سعی داشت دست لودو رو که هی به زور دستش رو میکشید بیرون از دست تام در دستش نگه داره گفت:
_ملیسنت...چرا این جوری کردی؟من که...
لودو دستش رو که الان گوشتالو و چاق شده بود از دست اون کشید بیرون و گفت:
_بابا ولم کنین...ول..ولم..ولم..کنید!!
صدای لودو آهسته تر و آهسته تر شد تا این که دیگه ازش صدایی بیرون نمیومد.
اون وارد دخمه ی خوف ناک اسلایترین شده بود و با دهن باز هی به اطراف نگاه میکرد.
بوی گند مزخرفی تمام فضا رو پوشونده بود و بیشتر مردم در حین انجام دادن کار های بیناموسی بودن(!!!)
لودو در دلش گفت:"بورگین خدا بیامرزتت!!!جات اینجا خالی بود!!
پرچم سبز و نقره ایه اسلایترین در همه جا خود نمایی میکرد و در روی اون علامت :هپی برت دی تو یو "(!)خود نمایی میکرد.
لدو با صدای جدیدش پرسید:
_چه خبره؟
همون پسر ی که تام نام داشت گفت:
_تولد توئه دیگه عزیزم!!

لودو در دل خودش در حالی که قیافه اش داره گریون میشه:
_یا خدا!!!بابا ما زن نخواستیم!!!
تام که اشکای درد مندانه ی لودو رو دیده بود گفت:
_آخییییییییییییییییییی...چه با احساس!گریت گرفته عزیزم؟



----------------------------------------------------------------------------
طفلک لودو اومد یه زن بگیره کارش رو به کجاها کشوندیم!!!


پستت بسيار خوب بود. آفرين ميگم بهت. خيلي قشنگ و جالب بود.
سعي نكرده بودي اون كليشه هاي قبلي رو كه در پستات هميشه مياوردي تكرار كني و اين باعث شده بود پستت خيلي خيلي بهتر بشه. (همون مطلبي كه تو نقد قبليت بهت گفته بود. )
استفادت از شكلكها خيلي خوب شده و لحن نوشتنت هم ساده و روون و قابل فهمه و البته جذاب.
ديالوگ هاي خوب و مناسب و به اندازه.
توصيفات قشنگ و بجا و صحنه سازي هاي مناسب.

مطالب نقدهاي قبلي رو رعايت كرده بودي و نتيجش رو هم خودت دادي ميبيني..
سعي كن هميشه همينطوري بنويسي و رفته رفته بهترش كني.

لودو؛


ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱ ۲۰:۴۸:۳۷
ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱ ۲۲:۳۶:۲۲
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۶ ۹:۵۴:۱۹
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۶ ۱۰:۱۲:۴۲


Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ یکشنبه ۱ مهر ۱۳۸۶
#94

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۹ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ سه شنبه ۹ دی ۱۳۹۳
از تالار هافلپاف
گروه:
مـاگـل
پیام: 457
آفلاین
لودو خودش رو از زير دست و پای دخترهايي که دوره­ش کرده بودند نجات داد و با بيشترين سرعتي که پاهای لونا اجازه ميداد از تالار ريونکلاو فرار کرد.
- تصویر کوچک شده
اما چند ثانيه بيشتر نگذشت که دوباره يه سکته ناقص زد، نن­جون هلگا درست روبروش ظاهر شده بود.
- نن­جون چجوری اين کارو کرديد؟! تو هاگوارتز که نميشه غيب و ظاهر شد!
- از کي تا حالا شما انقدر اهل مطالعه شديد؟تصویر کوچک شده
- آخه...
- حالا به اينش کاری نداشته باش! بيا، برات يه شيشه ديگه معجون همه کاره (؟!) آوردم تصویر کوچک شده
- اما...
هلگاي برزگ ناپديد شد و لودو رو با اين فکر که "اون از کجا مي­دونست ؟" و همينطور "عجب نن­جون خفنی !" تنها گذاشت.
لودو با چشم­هاي گشاد شده­ی لونا دو دختر، يکي گريفي و آن يکي اسلي رو تشخيص داد. به هيچ وجه علاقه­مند به ارتباط با اسلی­ها نبود چون مي­دونست دوستي با اونا چه عواقبی داره...
"... بعد من بهش گفتم اگه ميخوای باهام دوست بشی بايد يه امتحاني روت انجام بدم اما اون هيچوقت نتونست موافقت کنه، چون طلسم شکنجه­گرو اجرا کردم و دو ثانيه بيشتر دووم نياورد، واقعاً که...!"
"... وقتي من گفتم آواداکداورا حتي نتونست چوبدستيشو بالا بياره و شجاعانه بميره، تأسف برانگيزه!"
لودو کله­شو تکون ميده تا صداها رو بيرون کنه و خيلي آروم دستشو به طرف موهاي دختر دراز ميکنه - با چشم­هاي لونا حتي يک بار هم نتونسته بود پلک بزنه و حالا با وجود اشک توی چشمهاش همه چيزو تار مي­ديد - بالاخره موفق شد!
لودو با قدم­هاي خرامان بدن جديدش دنبال آينه مي­گرده که در عرض چند ثانيه اتفاقات عجيب و البته وحشتناکي روی ميده...

- هي ميليسنت! تام کارت داره!
دست خشني کراوات لودو رو مي­گيره و با خودش به تالار اسليترين مي­کشونه.
- سلام عزيزم!
پسري غول­پيکر لبخند چندش­آوری ميزنه و لب­هاي غنچه­شو به طرف لب­هاي لودو ميبره...

------------------------------------------------------------------------------------
همينه ديگه، يا چند تا تاپيک جدي ميزنيد يا پستهاي طنز مسخره ی منو تحمل ميکنيد تصویر کوچک شده


بسيار خوب بود. ماجرايي جديد براي لودوي بيچاره پيش اومد كه ميتونه خيلي خوب پيش بره....
تا ببينيم آخر كي زن اين لودو ميشه!

مشكل خواصي نداشت پستت... فقط اون قسمت وسط رو يه خورده واضح ميكردي بهتر بود.
پستاي طنزت واقعآ خوبن. نميدونم چرا اينقدر به خودت شك داري! البته الان تازه رسيدي. يه چند تا طنز ديگه بزني مثل قديم عالي ميشي... (طنز هميشه مشتريش بيشتره.. )

فقط يه مطلب رو ديدم تو پستت و چند تا پست ديگت. فكر كنم از نيم‌فاصله استفاده ميكني. كه متاسفانه واسه من بهم ميچسبه كلماتت!! ديگرون رو بايد بپرسم ببينم مشكل از توه يا از من!

پستت قشنگ بود.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۶ ۹:۵۶:۲۴


Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶
#93

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
مـاگـل
پیام: 705
آفلاین
لودو در حالتي بسي ناراحت از اينكه چرا بين اين همه ساحره خوشگل ريونكلاوي به شكل لوناي زاغارت دراومده به در مخفي تالار ريونكلاو ميرسه و پشت سر يكي از بچه هاي ريونكلاو الاصل وارد تالار ميشه!

لودو: حالا كدومشون رو به كنيزي بستونم؟!

و همينطوري سنگ مفت، گنجشك مفت ميره بغل دست يكي از نوه هاي مؤنث روونا خدا بيامرز (!) ميشينه!

دختره يه نگاه به لودو لونا ظاهر(!) ميكنه و ميگه:
-اوا خاك عالم! لونا جوون مگه تو نرفته بودي دست به آب؟ چه زود برگشتي هاني؟!
(اصلا اين نوه هاي روونا همشون از دم اوا خواهرن!)

لودو هم در جواب يه نگاه بسي دلبرانه به ساحره ميكنه و با صداي ريز لونا گونش ميگه:
-چرا عزيزم، ييهو دلم برات تنگ شد گفتم بيام تو هم با خودم ببرم!


ساحره ريونكلاوي: اوا خاك به سرم، چه بي ادب!

در همين لحظات حساس بود كه يهو در مرلينگاه تالار ريونكلاو باز ميشه و لوناي واقعي ازش مياد بيرون!

لودو در يك ثانيه ي وحشت آور احساس ميكنه كه قلبش از ترس در حال بيرون پريدنه==> ولي بعد با حركت لونا سرجاش خشكش ميزنه!

لونا: ايهووو...عجب ساحره ي با شخصيتي؟! ببينم تو برادر نداري من زنش بشم؟!

لودو: ما اگه شانس داشتيم كه اسممون شانسعلي بود!



پست بسيار زيبا... چيزي كه آدم از يه پست ميخواد در درجه ي اول اينه كه ساده و روون و قابل فهم و مهمتر از همه زيبا و جذاب باشه؛ و در عين حال كوتاه.
كه پست تو تمام اين خصوصيات رو داره.

ديالوگهاي قوي. توصيفات زيبا.
استفاده از شكلك ها عالي بود.

بسيار خوب بود.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۶ ۹:۵۷:۲۲
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۶ ۱۰:۰۰:۴۱
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۶ ۱۰:۰۳:۳۳

هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co


Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۶
#92

ارنی مک میلانold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۳ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۶
از دوردست ترین قله
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 135
آفلاین
هلگا : چـــــــــی !؟ معجون همه کاره .. امکان نداره .. درست کردن اون معجون حداقل 1 ماه طول میکشه !

لودو : هلگا جوونم .. من خودم تو کتاب تاریخ جادوگری خوندم تو این معحونو سه ثانیه ای درست کردی ( Wow ) !

هلگا : جون من راست میگی ؟
لودو : دروغم چیه !

هلگا : .. اصلا یادم نبود .. آره , یه چیزایی به خاطر دارم .. همون روز بود که بعد از درست کردن معجون , با گودریک اینا رفتیم پیشه این پسر کچله(:ygrin( , اسمش چیه .. آها ولدرموت .. خیلی شاخ بود , یادمه یه کاراته زدم بهش , هر کی دیدش فکر میکرد مجروح جنگیه ... ( چه ننه ای ! )

--> بعد از نیم ساعت فک زدن مداوم لودو , هلگا راضی میشه که معجون همه کاره رو درست کنه <--
**در تالار **
لودو یه قوطی از جیبش در میاره و میذاره روی میز ..
هلگا : اینا چی هستن ؟
لودو : اینا پشم ( اداره مبارزه با چیزهای فرا بیناموسی تایید کرده که این قوطی حاوی موهای دختران راونکلا هست و اکیدا تاکید کرده که اینا "مو" هست .. ولی ما هافلی ها چون فرا بیناموسی تو کارمون هست , میگیم " پشم " ) دخترای راونکلا هست ..

هلگا چوبدستیش رو در میاره و میگه : خب دیگه .. این دیگه پایان کار هست .. ورد مخصوص .. " قابلمیوس معجونیوس , بسیوس منیوس خستهیون , حالیوس نداریوس , گیرندیوس نویوس منیوس زنیوس خاستیوس , گرفتیوس ؟ آفریوس .."
ملت : Wow !!!
نور قرمزی از چوبدستی هلگا خارج میشه و قابلمه شروع به قل قل کردن میکنه ..
هلگا : این معجون یه دیقه دیگه آمادس .. بخورش و برو دنبال زندگیت ..
لودو : خیلی ممنون .. ننه .. !
هلگا : رپ فارس مال منه

لودو قابله رو چارچنگولی میگیره و تا قطره آخر معجونو بالا میکشه .. چند لحظه بعد خبری از لودو نبود و به جای او لونا لاوگود ظاهر شده بود ..
لودو یه نگاهی به خودش میندازه و به طرف برج ریونکلا حرکت میکنه ...

------
الان لودو قصد داره بره برج ریونکلا و برنامه آشنایی رو با یکی از دخترای ریون بریزه .. بقیه باخودتون ..
از اونایی که تولدمو تبریک گفتن خیلی ممنونم .. امیدوارم بتونم جبران کنم ..

پستت خوب بود. قشنگ بود...
قسمت ورد معجون حال داد!

در مجموع پست خوبي بود. اگه سوژه هاي پستات رو قوي و قوي تر كني با بيان خوبي كه داري ميتوني پستاي خيلي قشنگي بنويسي. (الانم سوژت خوب و قشنگ بود. )
از شكلكها هم كمي بهتر ميتوني استفاده كني.

در مجموع قشنگ بود. لذت برديم...


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۶ ۹:۵۹:۱۶

پاتر , رولینگ خزیده کردت !!


Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱:۴۴ شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۶
#91

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
مـاگـل
پیام: 730
آفلاین
- بابا اينا كه همه عجنبي ان!!! ننه كجايي؟؟؟ من زن ميخوام باوو... داره دير ميشه زن گرفتنم.
در همين لحظه لودو يه صحنه استوپ ميزنه و گوشش رو ميبره سمت عليرضا و بعد از شنيدن سخنان عليرضا، سرش رو مياره بالا و دوباره پلي ميكنه و به داد زدن ادامه ميده:
- عليرضا هم ميگه زن عجنبي نميخواد... نـــــنـــــــه!!! كجاييييي... منو نجات بده...
ماندي روش رو ميكنه به لودو و ميگه:
- باوو سمعكم از كار افتاد! چقدر داد ميزني!! اينا كه خوبن... بورگين خيلي حال ميكرده...
- من دست خورده ي بورگين رو نميخوااام... ()
ماندي يه نگاه "وا.. چه غلطا" به لودو ميندازه و نظاره گر حركت لودو به سمت نرده بام ِ خروجي از دنياي پنجره ي مجازيه؛ و خودش به آغوش متصدي ها ميپيونده...!


---ساعتي بعد تالار هافلپاف---

- بلاخره رسيدم... بايد بدم پله برقي اي، آسانسوري ، چيزي بزارن واسه اينجا! خوب ولش! چرا دارم با خودم حرف ميزنم... آها... كجاست اين ننه؟!
در همين لحظه تصوير هلگا در حالي كه دست دابي رو در دست داره و به حالت ريتميك روي هوا ميجهه! و به سمتي نامعلوم ميره در عدسي ِ چشم لودو نمايان ميشه...
- هاي... هوي...! ننه... ننه... واسه من زن گرفتي الان تو؟؟؟؟
هلگا نگاهي "وا نوه جونم كجا بودي دلم واست تنگ شده بود" به لودو ميندازه و يكي ميزنه رو دست خودش و ميگه:
- اوا خاك عالم! مگه دانگ واست زن نستوند؟!
- نه ننه! خودش رفت با متصدي ها... تازه اونا همه عجنبي بودن ننه! من زن ِ ملي ميخوام... هلگا زاده ميخوام ننه!
- وا... چه غلطا... حالا كي رو در نظر گرفتي؟؟؟
لودو دهنش رو ميبره سمت گوش هلگا... هلگا هم چشاش رو تنگ ميكنه و گوش ميده...

-----------------------------------------------------------------------------------------
اصلآ اجازه نميديد يه خورده سوژه جا بيافته! سريع يه حركت ارزشي انجام ميشه!
يه خورده رو سوژه ها كار كنيد و ايده هاي نو بديد و به راههاي جديد بكشيد سوژه رو... نه تكرار مكررات و سوژه هاي قديمي!
من تا ميام سوژه ميدم كه بعد يكم جون بگيره بشه به راه جديد كشيدش ميبينم كه بعد از يكي دو پست به همون قديميا رفته! يه خورده ابتكار داشته باشيد!
> اين پست صرفآ براي بازگردانن سوژه بود.(اگر جالب نبود ديگه ببخشيد!) خواهشآ ارزشيش نكنيد و ابتكار بخرج بديد در مورد سوژه...


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


*هافلاويز*
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ پنجشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۶
#90

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 271
آفلاین
دختره خوشگله از وسط جمعیت جیغ زده بود و لودو دویید رفت اون

گورکنه رو از دستش قاپید و به انونی که دختره ور بلندش کرده بود تا

بدزده ببره گفت:

_خودشو ببر مهم نیست!!!!

دزد بی ناموس چرخی زد و ناپدید شد!!

لودو که گرکن ماده تو دستاش بود گفت:

_خوب وا علیرضا یه جفت گیر آوردم،مونده خودم!!!

ماندانگاس گفت:

_لودو جون ماه زیر ابر نمیمونه واسه تو هم پیدا میشه!!!!

لودو تویه متصدی ها گشت تا یکی دیگه رو پیدا کنه.

میگرده و میگرده یه دختره خوش تیپو پیدا میکنه و بهش میگه:

_شما خوبین خانم متصدی؟

دختره با یه لحن عجیب گفت:

_بنژور موسیو!

لودو:

_ای بابا اینم که فرانسویه!

دوباره گشت و گشت تا یکی پیدا کرد عین کپیه اما...

اول یه لحظه تردید کرد خودشه ولی بازم رفت جلو و گفت: شما

خوبین خانم متصدی؟

ادامه دارد....


پست بسيار ضعيف!!!

صرفآ ارسال پست در تاپيكها مهم نيست ماتيلدا جان! سعي كن دقت بيشتري داشته باشي.
بعد از چند پست خوب كه زدي باز داري افت ميكني. ديگه اينچنين پستايي ازت نبينم!
فضاسازي صفر! ديالوگ هاي بسيار ضعيف! روند بسيار بد! سوژه ي پست: صفر!
براي زدن پست يه خورده وقت و فكر بيشتري بزار...

لودو؛ (كمي تا قسمتي عصباني!)

----
اما يك نكته: در چند پست اخيرت ديدم كه سوژه هاي قديمي و چندين بار تكرار شده رو علاقه نشون ميدي بهشون و در پستات مياري. اين نشون ميده كه هيچ نوآوري نداري! يا دوست نداري داشته باشي! كه اين خيلي بده و پستها رو ضعيف تر جلوه ميده... پس اين رو دقت داشته باش!


ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۲ ۲۲:۳۷:۴۷
ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۱۴:۴۰:۳۸
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۴ ۱:۳۲:۳۶







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.