هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۱:۰۴ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
#73

سدریک  دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۳:۵۹ سه شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۱
از بیمارستان
گروه:
مـاگـل
پیام: 21
آفلاین
لودو نگاهی به اطرافش می کنه و می گه: حالا این بابانوئل می خواد بیاد اینجا چیکار؟!
برتی: نکته ی مهم تر اینه که رز چرا این همه مشتاق اومدنشه؟!
مگان در حالیکه نگاهش به دودکش خیره مونده بود گفت خب حتما یه چیزی از بابانوئل می خواد دیگه!یعنی چی می تونه بخواد؟! مشکوک می زنه ها!

ریتا: بچه ها بسه. اخلاق رز رو که می شناسین! بعضی وقتا شبیه یه چیزی می شه که خیلی خطرناکه(!) و ممکنه آدمو مریض کنه. بیاین تمیز کنیم اینجارو...

- از کی تا حالا اینقدر حرق رز رو گوش می دی تو؟!
- از وقتی فهمیدم بابانوئل می خواد بیاد! بلاخره یکی باید بفهمه رز از بابانوئل چی می خواد دیگه!!

برتی: من می گم بیاین یه کاری کنیم! این بابانوئل که اومد همه بپریم سرش و جشن پتو بگیریم! تا آرزوهامونم برآورده نکرده ولش نکنیم.
ویکی: خب ممکنه عصبانی بشه. می گم این بابانوئله پیره یا جووووون؟! شب کجا می ره می خوابه؟!
-بلاخره یه جایی پیدا می شه ویکی!
- خب هر جایی که نمی شه....
- مهم نیته...
- اصلا ویکی به تو چه مربوط که کجا می خواد بره! باید بذاریم خودش انتخاب کنه!
- این چه طرز حرف زدنه!
- معلومه که کیو انتخاب می کنه...
- بوووووووووق!

مگان که تا این لحظه ساکت مونده بود و به دودکش نگان می کرد داد زد: می شه تمومش کنیییییییییییین؟!!

سر و صداهای توی آشپرخونه خوابید. موهای ریتا توی دست ویکی مونده بود و ریتا داشت شست ویکی رو گاز می گرفت
نگاه همه به انگشت مگان مونده بود. چند قطره ی قرمز از سقف سرازیر می شد و روی قالیچه ی کف آشپزخونه می ریخت....
*******

(((( ملت هافلی! من فعلا با اخلاق بچه ها آشنا نیستما! همینجوری با سوژه حال کردم پست زدم!)))



Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۷:۲۵ جمعه ۹ دی ۱۳۹۰
#72

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
تصویر کوچک شده



- چیه چرا اینجوری نگاه میکنید؟

- آخه گفتی یه پا، موجود یه پا عجیبه دیگه نه؟

ملت: بله درسته، عجیبه!

وبکتوریا دوباره کلشو میکنه تو لوله و بعد چند لحظه میکشه بیرون و میگه: درسته، بیشتر که دقت کردم پای دومش رو هم دیدم.

- یکم بیشتر دقت کن شاید پای سومی هم دیدی

-

- منظور خاصّی نداشتم خواستم شوخی کنم فضا عوض شه

- خوب بچه ها به لطف مرلین مشکل این موجود یپا هم که حل شد، بریم سر ادامه ی آموزشمون ... در این مرحله کلّ مواد رو میریزیم تو ماهیتابه و تقت میدیم. دقت کنید که هر چی روغن کمتری استفاده کنید بدن خوش استیل تری خواهید داشت.

- استاد خوش استیل به چه معناست؟

دوفش

- بیا این جا تا بهت بگم به چه معناست ... مگه من نگفتم باید مطبخ رو مرتب کنید و سر و سامون بدید؟ منو بگو اومدم بگم اگه کارتون تموم شده بریم سر خوابگاه! نگو هنوز شروع به کار هم نکردید. اگه بابانوئل برسه چه خاکی میخواید به سرتون بریزید آخه

- صبر کن ببینم رز، آخه ما برای چی باید این جا رو برای بابانوئل تمیز کنیم؟ بابانوئل که یه موجود سیاه و زشته، من یه بار دیدمش خیلی کثیفه حتما جای کثیف هم دوست داره دیگه

- مرلینا گیر چه احمق هایی افتادم اونی که تو میگی حاجی فیروزه و تا سه ماه دیگه نمیاد برتی!

- حاجی فیروز؟ اون که اصلا نامرئیه، به زنای حامله حمله میکنه و بچشونو میبره ...

- یکی این احمقو خفه کنه، تا 5 دقیقه ی دیگه که من میام مطبخ برق افتاده فهمیدین؟

رز این را گفت و از مطبخ خارج شد.

- بچه ها یه سوال، اگه اون سیاهه بابانوئل نیست پس بابانوئل کدومه؟

ملّت:


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۹ ۹:۳۷:۳۲

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ پنجشنبه ۸ دی ۱۳۹۰
#71

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
تصویر کوچک شده


رز بعد از خروج از آشپزخونه وارد دفترش میشه و پاشو روی پاش میندازه و شروع میکنه به خوردن آب میوه ش تا بقیه همه جا رو تمیز کنن... غافل از اینکه توی آشپزخونه چه خبره!

همه خیره به برتی نگاه میکردن و منتظر بودن بپرسه بابانوئل یعنی چی. اما برتی نپرسید. با حالت رویایی به هواکش اجاق نگاه کرد و گفت:

- ممکنه بابانوئل همین الان بیاد؟ اگه بیاد چی میخواین ازش؟

ویکی که هنوز کنار میز وایساده اما با این تفاوت که سرتاپاش کثیف شده مثل برتی به هواکش خیره میشه.

- من ازش یه رنگ موی دائمی میخوام... میخوام موهام مشکی پرکلاغی بشه!

لودو از آثارات زهره ترک شدن هنوز بیرون نیومده و فقط میتونه بگه:

- ای ی ی ی ی .... آ آ آ آ ....

مگان هیچ کار خاصی نمیکنه. شاید چون نمیدونه چی میخواد. شایدم چیزی میخواد که مسخره س ملت مسخره ش میکنن. شایدم چیزی میخواد که نمیتونه توی جمع بگه. پس به سراغ اجاق میره و میگه:

- اول درسو ادامه میدیم... بعد همه جا رو برای بابانوئل تمیز میکنیم!

همه دوباره جمع میشن و ریتا یه بار دیگه کاغذاشو در میاره و برای نوشتن خیز میگیره.

- خب... پس نمک نخورین... به جاش میتونین از فلفل استفاده کنین...

ویکتوریا سری تکون میده.

- درسته من خیلی کم نمک میخورم نمک نخورین. بشینم دیگه مگان؟

مگان یه لحظه دودل میشه. بعد تصمیمشو میگیره.

- لودو تو بشین. ولی ویکتوریا تو میتونی همین جا وایسی!

مگان اجاقو راه میندازه و هواکشو روشن میکنه... اما کلی دودو آت و آشغال میریزه بیرون. ویکتوریا بعد از اینکه به میزان کافی سرفه کرد جلو میره و سرش رو میکنه توی لوله ی هواکش و این فرصت رو به پسرا میده که حسابی معنای نمک نخوردن و خوش اندام بودن رو از نمای جدیدی درک کنن. ینی در حدی که برتی زیر لب به ریتا میگه:

- یاد بگیر... دیگه تو غذامون نمک نمیریزی! باشه؟

- ولی غذا بدون نمک بد مزه...

- باشه؟

-

ویکتوریا سرشو از توی لوله در میاره و نوای آه و افسوس توی آشپزخونه میپیچه.

- چیزی نمیبینم... جز یه پا که توی چکمه ی مشکیه و به یه تنه ی قرمز وصله و نمیتونه تکون بخوره!

ملت:


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۸ ۲۳:۱۶:۳۵
ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۸ ۲۳:۲۰:۰۵


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ پنجشنبه ۸ دی ۱۳۹۰
#70

برتی بات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۴ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۵
از آن‌جا که رنگ آسمانش طلایی است، سرزمین هافلپاف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 112
آفلاین
سوژه جدید

تصویر کوچک شده

-هویج ها رو رنده می کنیم ... خرچ خرچ خرچ ... مقداری نمک اضافه می کنیم ... عزیزان توجه داشته باشن مقدار اضافی نمک باعث شور شدن غذاتون میشه و از طرفی اندام شما رو نا متناسب می کنه ...
-نا متناسب یعنی چی؟

برتی اینو میپرسه و با دقت به مگان نگاه میکنه که با پیشبند سفید گلدار و یه کلاه آشپزی نارنجی رنگ در حال تدریس آشپزی به ملت هنرجو و هنر دوست هافلپافه.

-خب نامتناسب ... چیزه ... یعنی نا متناسب دیگه. یعنی نا فرم. بد ترکیب!

برتی سرشو سریع به سمت ریتا که کنارش نشسته بر میگردونه و با اشتیاق میگه:
-بنویس بنویس ... یعنی نافرم و بد ترکیب. باید جزومون کامل باشه.

ریتا قلم پر جادوییشو با حرص رو کاغذ پوستی تکون میده و میگه:
-آخه معنی کلمه به چه دردمون میخوره. دستور آشپزی فقط مهمه ... هیش ... اصن من نمیدونم چرا این چیزا رو باید بنویسیم!
-تا وقتی رفتیم تو خونمون واسمون غذا درست کنی بخوریم
-

ویکی که با حرارت و شوق خاصی به مگان خیره شده یکم سرشو عشوه کنان تکون میده و با لوس ترین حالت ممکن میپرسه:
-عذر میخوام ... (لودو و برتی و وندلین نا خود آگاه زیر زیرکی به ویکی نگاه میکنن) نامتناسب و بدترکیب دقیقا منظورتون چیه؟ یعنی یک هیکل دقیقا چطوری میشه با خوردن نمک؟

مگان (و البته لودو و برتی و وندلین) که از نحوه سوال و موضوع سوال و ادا اطوارهای ویکی به وجد اومده میگه:
-خب بهتره عملی بهتون پاسخ میدم. میشه ازتون خواهش کنم تشریف بیارید اینجا کنار من؟ لودو تو هم بیا!

ویکی و لودو از جاشون بلند میشن و دو طرف مگان می ایستن.

-خب دوستان الان ویکی نمونه یک فرد خوش اندام و رو فرمه. (دوستان دارن با دقت بدن ویکی رو دید میزنن تا معنی خوش اندامی و رو فرمی رو بفهمن) حالا اگه نمک بخورید میشید مثه لودو که نمونه یه فرد بد ترکیب و نا متناسبه. (بقیه همچنان دارن به ویکی نگاه میکنن تا معنی خوش اندامی در ذهنشون تثبیت بشه!) خلاصه کلوم اینکه نمک نخورید و ...

-ریداکتو!

کلیه ظروف جلوی مگان منفجر میشه و بقیه که انگار برق گرفتتشون بالاخره نگاهشون رو از ویکی بر میدارن و عین این وحشت زده ها به اطرافشون نگاه میکنن و می بینن رز چوبدستی به دست و با یه حالت عصبی ترسناکی (اصن یه وضعی!) داره به منظره مقابلش نگاه میکنه.

-شماها دارید چه غلطی می کنید اینجا؟

مگان اولین کسیه که به خودش میاد و میگه:
-اممم ... من داشتم دستور پخت یک سری غذاهای مشنگی رو به بقیه آموزش میدادم تا بتونن ...
-تو خیلی بی جا کردی آموزش میدادی. تو خیلی غلط کردی. مگه اینجا آموزشگاه آشپزی مشنگیه؟ مگه بقیه بیکارن که دور خودت جمعشون کردی؟ (در حین گفتن این جملات رز داره چوبدستی به دست و قدم قدم به مگان نزدیک میشه) آخه تو هم آدمی؟ آدم که از اولش هم نبودی! تو اصن انسانی؟

لودو میزنه زیر خنده:
-آدم و انسان که فرقی با هم ندارن!‌

رز در میونه های مسیرش به سمت مگان تغییر جهت میده و به سمت لودو میره:
-کسی گفت تو نظر بدی؟ کسی گفت حرف بزنی؟! تو خجالت نمی کشی با این هیکلت داری به اراجیف این مگان گوش میدی؟

هعععع هععع هععع (افکت زهره ترک شدن لودو)

-این بساطو زود جمعش کنید. همین الان آشپزخونه رو تمیز میکنید و همه جاشو برق میندازید و بعدش هم میرید سراغ قسمت های دیگه ی تالار!

سپس چوبدستیشو تهدید کنان به سمت تک تک هافلی ها تکون میده و چشم هاشو باریک میکنه (یعنی ته ِ جذبه ناظرو میرسونه!):
-مرلین رحمتون کنه اگه فقط کم کاری کنید ... اگه آبروی هافلو ببرید من میدونم و شما!
ریتا: آبروی هافل؟! منظورت چیه؟
-بابا نوئل واسه این کریسمس داره میاد تالار هافل!

رز اینو میگه و از آشپزخونه خارج میشه. اعضای هافل هاج و واج به هم نگاه میکنن. بابا نوئل داره میاد تالار هافل؟!



Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۱:۲۵ چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۰
#69

برتی بات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۴ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۵
از آن‌جا که رنگ آسمانش طلایی است، سرزمین هافلپاف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 112
آفلاین
یک سری درگیری ها رخ میده و رز که اعصاب معصاب نداشته با استفاده ناجوانمردانه از هنرهای رزمی، ریتا و برتی رو میندازه بیرون تا دیگه در جلوی عموم از این کارهای بیناموسی نکنن و این کارها رو توی همون خوابگاه یا تو محوطه هاگ پشت درخت ها و لای بوته ها انجام بدن.

چند دقیقه بعد ...

درک که رو مبل ایستاده بوده و یک کلاه خود هم از مجسمه های هاگ کش رفته گذاشته سرش مشتشو میگیره هوا و با لحنی قاطعانه میگه:
-برادران و خواهران همیشه در صحنه، امروز در لحظه ای تاریخی هستیم. امروز، ناظر روز، ساحره ی دل افروز، رز ویزلی ثروت اندوز که همواره نیمی از بودجه هافلپاف رو به حساب خودش واریز میکنه در صدده که میراث گران بهای لودو بگمن بزرگ رو تبدیل به بیمارستان بکنه!

برتی به سبک هرمیون انگشت اشارشو تا جا داره میبره هوا!
-حاچی اجازه؟ در صدد یعنی چی؟
ریتا با آرنج میزنه تو شکم برتی و به آرومی میگه:
-آبرو ریزی نکن دیگه! واقعا معنیشو نمیدونی؟ درصدد یعنی همون درصد. مثلا ده درصد، بیست درصد ... صد در صد هم مخفشش میشه همون درصدد.
برتی: آها. آره، یادم اومد!

درک:

اِما میزنه زیر خنده و در جهت جلوگیری از استفاده بی رویه از شکلک کف تالار از اینور قل میخوره به اونور، از اونور قل میخوره به اینور و الان جای اینه که بیدل بیاد به راوی بگه به جای این چرت و پرت گفتن ها از شکلک خنده غلطان استفاده کن اما به طرز عجیبی سر و کله بیدل تو رول پیدا نمیشه.

برتی و ریتا هاج و واج دارن به هم نگاه میکنن که اِما به چی میخنده و چرا هل قل میخوره که درک یقه اِما رو میگیره و از زمین بلندش میکنه.

-بله ... داشتم حرف میزدم مثلا! تو مثلا روابط نزدیکی با لودو داشتی! میراث لودو، اون پایگاه گران بها داره به دستور رز ویزلی و حمایت چند تا از اعضا نابود میشه. ما نیازی به درمانگاه نداریم! یکی نیست بگه مادام پامفری این وسط سر پیازه یا ته پیازه که هیچکی بهش توجه نمیکنه!
ریتا: مادام پامفری پوست ِ پیازه

با نگاه خوفناک درک خنده ها از حلق بیرون نیومده خورده میشه. درک چوبدستیشو از رداش میکشه بیرون و به سمت سقف میگیره:
-به نام لودو بگمن بزرگ، به حاچ درک کمک کنید تا پایگاه رو پس بگیریم. ما حاضریم بمیریم ولی پایگاهمون تبدیل به درمانگاه نشه. ما رز و ویکی و گلرت و تمام مزدوران دامبلدور رو قلم خرد خواهیم کرد تا دور پایگاه رو واسه همیشه قلم بکشن! مقاومت خواهیم کرد تا فتح پایگاه مقاومت ...

اِما و ریتا و برتی به سبک قبیله های ده هزار سال قبل میلاد عربده میکشن و با مشت هایی گره کرده به دنبال درک سمت پایگاه میرن که ناگهان درک سر جاش می ایسته.
-فراموش نکنید اول از همه رز رو بیهوش کنید وگرنه همه رو معلق می کنه. متوجه شدید؟
هر سه سرشون رو تکون میدن که یعنی آره فهمیدیمو حالیمونه و اینا!
-بیدل تو هم موضعت رو مشخص کن!
هیچ صدایی به گوش نمیرسه...
-بیدل؟ بیدل؟! جواب بده. تو با مایی یا اونا؟
بازم صدایی به گوش نمیرسه...

حاچ درک اخماشو تو هم میکنه و بدون توجه به مشکوک بودن اوضاع به سمت پایگاه حمله ور میشه و بقیه هم دنبالش میرن ...



Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۰:۰۴ چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۰
#68

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
- نه من زیر بار این ننگ نمیرم! اصلا چرا دفتر ناظرین رو اصلا فکرشو نکنیم؟

رز گلویش را صاف کرد.

- بالاخره ناظرجماعت این همه زحمت میکشه باید یه فرقی هم داشته باشه با بقیه.


- میبینین ملت؟ میبینین چطوری بین انسان ها فرق گذاشته میشه توی این دنیای بی رحم؟ میبینین؟

ملت عظیم هافلپاف بدون توجه به نطق های تاریخی درک از او دور میشدند و این درک بود که همچنان برای خود حرف ها میزد و نقشه ها می ریخت...

یک ساعت بعد

- خب... 46 تا تخت بیمارستان... تیک! 84 تا صندلی چرخ دار... تیک! فقط دارو ها مونده و درست کردن دیوار ها و این تابلو های این دختره که انگشتش روی لبشه میگه هیس.

رز در پایگاه مقاومت بسیج که با استفاده از نیرو های فوق العاده قدرتمند و هوشمندانه ی جادوگریش ( ) بزرگ تر از حد معمول شده بود قدم میزد و به همه دستور میداد.

- گلرت اون تخته رو هل بده اون طرف. درک برای بار هزارم میگم فعلا اینجا اومدن برات ممنوعه. دفعه بعدی معلق میشی. مرلین یه لطفی بکن این دیوارا رو سفیدشون کن که حس بیمارستان بده قشنگ. بیدل یه فوت کن این گرد و خاک ها بره کنار. برتی، تو و ریتا اون گوشه دارین چیکار میکنین؟

از اونجایی که سن نویسنده زیر 18 که هیچ زیر 15 ساله و وجدانش اجازه نمیده که حرف مثبت 18 بزنه همین جا پستو تموم میکنه و جواب برتی و بقیه ی تدارکات رو به نفر بعد میسپاره.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۰:۰۸ دوشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۰
#67

گلرت گریندل  والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵
از تو خوشم میاد.
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 298
آفلاین
نیو سوژه ه ه

تق تق تق!

- بیا تو.

در دفتر ناظرین تالار هافلپاف باز شد و یک جغد پیر وارد اتاق شد.
رز که تعجب کرده بود چگونه جغد در زده بود، نامه رو از پاش باز کرد و شروع به خوندنش کرد.

ناظر عزیز

با توجه به تعطیل شدن درمانگاه هاگوارتز، بنا بر این شده که هر گروه در تالار خصوصی خودش یک درمانگاه بزند.
این قضیه فوق العاده مهم است و در آینده بازرسانی برای بررسی اوضاع می آیند.
در ضمن، شفادهنده های این درمانگاه ها باید بومی و از خود گروه باشند.
از گروه هایی که این کار را انجام ندهند، روزانه 20 امتیاز کم می شود.

ارادتمند شما
آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدور
مدیر مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز


- یا حرضت عباس!

دقایقی بعد کل جماعت هافل به دستور رز توی دفتر ناظر جمع شده بودند و از اونجایی که ملت هافل خیلی خیلی خیلی زیادند چنان به هم چلیده بودند که نگو.

رز گلوش را صاف کرد و گفت:
- آی ملت بیدار، جماعت هشیار، مردم همیشه روی صحنه... چه نشسته اید که بخشنامه ی جدید اومده.

درک چپ چپ نگاه کرد و گفت:
- دوباره؟ چقدر بخشنامه میاد. مشکوک می زنی ها.

گلرت گفت:
- نه بابا، راست میگه بچه. من ضمانتش می کنم. بابا من جادوکار این مملکتم.

ملت:
گلرت:

رز سعی کرد کار رو دستش بگیره و گفت:
- اهم اهم... گوش بدین دیگه تا نزدم برتی رو شپلخ کنم. بخشنامه اومده که باید هر گروهی یه درمانگاه داشته باشه و اگه نکنیم هم امتیاز کم می کنن. تازه باید شفادهنده ها هم از خود هافل باشن.

گلرت گفت:
- خوب بابا این که کاری نداره. چرا اون بالا گریه می کردی؟

رز که تعجب کرده بود پاسخ داد:
- زکی. تو که نبودی. تو اون سکانس من تنها بودم.
- نه بابا شریف بهم گفته بود. دیگه بالاخره ما یه روابطی هم با نویسنده جماعت داریم.
- من کلاً هیچ وقت از این شریف خوشم نمیومد. دهن لق.()

بعد نگاهی به ملت هافل از جمله درک کرد و ادامه داد:
- خوب من فکر کردم ببینم کجا می تونیم احداث کنیم بیمارستان رو. دیدم مطبخ که اصلاً راه نداره. ملت گشنن. خوابگاه مختلط رو هم که نمیشه کاری کرد و گرنه جماعت بی ناموس معترض میشن. تالار عمومی هم که همیشه پره. دفتر ناظرین هم که اصلاً فکرش رو نکنین. حمام رو هم که می خوایم.

بعد نگاهی به درک کرد و باز ادامه داد:
- پس فقط پایگاه مقاومت بسیج می مونه.

درک:

------------------------------------------------------
روند سوژه: هافلی هات می خوان بیمارستان بسازن ولی جا ندارن و می خوان توی پایگاه مقاومت بسیج بسازن. برای همین احتمالاً الان با مخالفت های درک و سنگ اندازی های اون و گروهش و کسانی که با پول استخدامشون می کنه بر می خورن. از اون طرف هم باید برای شغل های مختلف تو بیمارستان از بین خودشون بهترین رو انتخاب کنن.


میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ یکشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۰
#66

گلرت گریندل  والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵
از تو خوشم میاد.
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 298
آفلاین
اسکورپیوس که روی ویبره رفته بود گفت:
- آبگوشت؟ آبگوشـــت؟ آبگوشت نداریم که داریم خر داغ می کنیم.
گلرت حرف اسکورپ رو اصلاح کرد:
- نه پسرم. تو هنوز حرف زدن بلد نیستی. اون مال کبابه. الان ما آبگوشت داریم. 

اسکورپیوس از زیر میز لگدی به گلرت زد و 12 جای استخون پاش رو شکست. البته لازم به ذکره که از 2 جا هم در رفت .

رز با نگاهی این جوری جلو اومد و به دیگی که روی میز قرار داشت زل زد. وقتی دید که آبگوشته اون رو برداشت و با اینکه دیگ اونقدر بزرگ بود که رز و ویکتوریا و ریتا، کل یوم توش جا می شدند، یه نفس سر کشید و سپس به حالت به جماعت شگفت زده ی هافلی نیگا کرد.
- خو گشنم بود دیه.

در همین حال اسکورپیوس دو دستی توی مغز خودش می کوبید و جیغ و داد می کرد.
برتی رفت کنارش و دستش رو دور شونش حلقه کرد:
- چیزی نیست اسکورپ جان چیزی نیست. باید قوی باشی.

اسکورپیوس با ناخوناش رو صورتش خراش می انداخت و جیغ می زد:
- چطوری قوی باشم. من دیگه نمی تونم زندگی کنم. نمی تونم...
- آخه پسرم، ما هم باهات هم دردیم ولی اونقدر ارزش نداره که به خاطرش خود کشی کنی.

اسکورپیوس جفت پا رفت توی حلق برتی و داد زد:
- چی !؟ رز ارزش نداره؟ بزنم لهت کنم؟ بزنم؟

- آآ آن ای ای آ اُععم.
- هان؟

رز گفت:
- شوور جان. می خوای پاهات رو از تو حلقش در بیار تا بفهمی چی میگه.

اسکورپیوس وقتی دید پیشنهاد خوبی بوده و پپیشنهاد هم از طرف رز بوده سریعاً پاهاش رو در آورد و پس گردن برتی رو گرفت.

برتی گفت:
- بابا جان من که کاری به رز نداشتم.
- پس کی رو گفتی ارزش نداره؟
- بابا جان من گفتم برای آبگوشت ناراحت نباش.

اسکورپیوس برتی رو ول کرد و گریه کنان گفت:
- آخه من که به خاطر اون گریه نمی کنم. توی اون آبگوشت سم ضد هافل بود. الان رز می میره. من می خواستم شما رو بکشم تا با رز تنها باشم.

در همین لحظه رز مرد و اسکورپیوس هم خودکشی کرد تا توی اون دنیا به هم برسند. اما رز بهشت رفت و اسکورپ جهنـ...

- اوی... شریف بی شعور. سوژه ی تالار منو خراب میکنی آره؟
- بابا سارا ولم کن، چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه.بذار همینو میذاریم تنگ اون دیگه.
- من این چیزا حالیم نیست. اگه سوژه یکی شد معلقت می کنم.


خب دوستان ظاهراً دستور از بالا اومده که رز نمیره. برای همینم نمرد دیگه. بالاخره دستور از بالاست. هر کی هر کی نیست که.

ریتا گفت:
- حالا فکر می کنی چقدر وقت داشته باشه؟
اسکورپیوس گریه کنان گفت:
- حداکثر تا فردا ظهر.
- پس ما نجاتش می دیم.


میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ پنجشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۰
#65

سدریک دیگوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۳ جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۴۰ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۵
از این طرف
گروه:
مـاگـل
پیام: 200
آفلاین
اسکور در حالی که برای خودش شعر های ضدآسلامی می خونده در حال پختن آب گوشت در آشپز خانه و زیبا و بزرگ هافل بود. چند دقیقه بعد دست از هم زدن بر می داره و گوشی موبایلش را از توی جیبش در میاره و بعد از گرفتن شماره گوشی را روی گوشش میذاره و میگه:

- الووو. چند تا سم زد هافل می خوام داری؟

مشترک پشت خط:
- دارم ولی کجا برات بیارم؟

-بیار توی آشپزخونه هافل.

- باشه.

اسکور برای این که پول تلفنش بیشتر نشه خداحافظی و اینا را ول میکنه و قطعش می کنه و دوباره شروع به پختن می کنه.

ده دقیقه بعد توی آشپز خونه

اسکور هنوز مشغول درست کردن غذا بود که جن خوانگی با صدای شترقی جلوی چشمان اسکور ضاهر شد و گفت:
- ارباب گفتن که این را به شما به داد و شما پانزده گالیون به من داد.

اسکور بلافاصله ده گالیون از توی جیبش در میاره و میده به جن خوانگی. جن خوانگی بعد از این که پول ها را بررسی کرد گفت:
- این ها ده گالون است. ارباب گفت شما باید به من پانزده گالیون داد.
- اربابت باید به من پنج گالیون میداد.
- ولی ارباب به من چیزی نگفت.

اسکور از درد ناچاری پنج گالیون دیگر به جن خوانگی داد و گفت:
- این پنج گالیون دیگر. حالا اون شیشه را بده به من.

جن خوانگی شیشه را به اسکور میده و دوباره با صدای شترق ناپدید شد. اسکور در شیشه را باز کرد و مایع نارنجی رنگی را درون قابلمه سرازیر کرد و با ملاقه هم زد.

سالن غذا خوری تالار هافلپاف( به علت با کلاس بودن تالار تازه افتتاح شده )

همه اعضا هافلپاف دور میزی بزرگ نشسته بودن و قاشق و چنگال هاشون را هی می کوبوندن روی میز تا اسکور زود تر غذا را بیاره.بعد از چند دقیقه اسکور با قابلمه ای بزرگ وارد شد.

ریتا از اسکور پرسید:
- اسکور چه غذایی پختی؟

- آبگوشت

همه اعضا هافل:
-

کینگزلی بعد از واکنش بچه ها گفت:
- فکر کنم امروز باید زنگ بزنیم غذارا از بیرون بیارن.

همه اعضا هافل هم به نشانه موافقت سر تکان دادند.

در همون لحظه رز وارد تالار شد و گفت:
- بوی آبگوشت میاد. منم گشنه گشنمه چون نجینی همه غذا ها را خورد.
------------------------------------------
نقد شود خواهشا


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۳۱ ۲۳:۴۸:۲۵
ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱ ۰:۵۱:۳۹



Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۰:۰۵ پنجشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۰
#64

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
سوژه‌ی جديد:

اسكورپيوس روی مبل طلايی رنگ تالار هافل نشسته و از اون‌جا به گوشه‌ی تالار عمومی نگاه می‌كنه كه رز در لباسی نخی و بسيار بسيار ضد آسلامی روی قالیچه‌ی كوچيك تالار عمومی دراز كشيده...

- واو! رز... بالاخره بهت ميرسم .

اسكور از جاش بلند ميشه و به طرف رز ميره، اما ناگهان كينگزلی با نيشخندی جلوی راهش رو مسدود ميكنه و يكی می‌خوابونه تو گوش اسكور.

- چرا ميزنی آخه شيركاكائو ؟

كينگزلی يه نيشخند ديگه ميزنه و يكی ديگه ميزنه اونور صورت اسكور.

- مرض داری مرتيكه‌ی بی‌ناموس؟

كينگزلی با نيشخند ديگه‌ای يه لگد ميزنه تو شكم اسكور. اسكور به سمت ديوار پرت ميشه و به شكلی تجزيه شده روی زمين فرود مياد. كينگزلی با نيشخندی نعش اسكور رو نگاه می‌كنه و صحنه رو ترك ميكنه.

اسكور بعد از گذشت چند دقيقه خودش رو جمع و جور می‌كنه و از جاش بلند ميشه و رز رو نگاه می‌كنه كه در حالت به شدت ضد آسلامی‌تری روی قاليچه دراز كشيده.

- اين دفعه ديگه كسی جلومو نميگيره !

اسكور چند قدم به سمت رز جلو ميره، اما اين دفعه ويكتوريا با نيشخندی جلوی اسكور ظاهر ميشه و يه لگد ميزنه تو پای اسكور. اسكور با عصبانيت ويكتوريا رو نگاه می‌كنه، ويكتوريا نيشخند ديگه‌ای ميزنه و يه لگد ديگه ميزنه تو اون يكی پای اسكور. اسكور با عصبانيت ميگه:
- مثل اين كه هافلی‌ها همه مرض دارن، تو از همه بيشتر !

ويكتوريا نيشخند ديگه‌ای ميزنه و يه لگد ديگه ميزنه تو صورت اسكور تا اسكور با صورتی پخش‌شده روی زمين بيفته.

بعد از بيست دقيقه بالاخره اسكورپيوس بلند ميشه و رز رو نگاه می كنه كه لباسش رو كاملا" داده بالا و شرايطی به شدت ضد آسلامی رو پديد آورده. اسكور در حالی كه مجذوب رز شده جلو ميره كه اين دفعه سدريك با يه نيشخند جلوی اسكور ظاهر ميشه.

- وای... دوباره شروع شد !

سدريك در حالی كه همچنان به نيشخند زدن ادامه ميده، در راستای تنوع يه مشت ميزنه به ناكجا‌ آباده‌ی جلويی اسكور و در همون حركت اول كار رو تموم می‌كنه .

ظهر، موقع ناهار:

اسكورپيوس در حالی كه از وقتی وارد تالار شده برای رسيدن به رز، با هافلی‌ها به عنوان موانع راهش رو به رو شده، توی آشپزخونه نشسته و با ناراحتی به هافلی‌ها نگاه می‌كنه كه نيشخند زنان اون رو توی آشپزخونه انداختن و مجبورش كردن ناهار اون روز رو آماده كنه... در اين لحظه فكری شيطانی به ذهن اسكور خطور می‌كنه...

درون افكار اسكور

هوووومم... فرصت خوبيه كه توی همه‌ی غذاها سم بريزم و خودم ناهار نخورم... رز هم كه امروز ناهار رفته پيش مرگخوارا. از اين فرصت بهتر نميشه. همه‌ی هافلی‌ها سم رو می‌خورن و بعدش كسی نمی‌تونه جلوی من رو برای رسيدن به رز عزيزم بگيره ...

خارج از افكار اسكور

بيدل:
- بسوزه پدر عشق !








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.