هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۴۸:۱۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین
گابر:خیله خب!به شرطی که شیرینیش پیشت محفوظ باشه!
-باشه!

آریانا:بازی کی انجام میشه؟
لونا:وقت گل نی
لیلی:مرض!
-

گابر:پس فردا مسابقات شروع میشه الان ما باید تمرین کنیم.
آریانا:با کدوم تسترال؟تسترالای واقعی تو زمین بازین.
لیلی:با تسترالای بدلی!گابر بدو وردشو بگو تا تمرینو شروع کنیم!
گابر:من وردشو بلد نیستم، تا حالا نشنیده بودم بشه تسترال بدلی ساخت.
لونا:پس تمرین بی تمرین.
-نخیرم!هر کدومتون برید پی ورد تسترال بدلی بگردین منم اینجا نشستم.
-ولــ...
-همین که گفتم!

گابر و آریانا و لونا میرن دنبال وردی که بشه تسترال بدلی ساخت!!

اینم کش دادن!!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 708
آفلاین
سوژه ی جدید :

- من ؟
- نه !
- کی ؟
- من !
- تو !

- خفه شید !

همه با قیافه هایی گرخیده و متعجب و اینا به سمت لیلی برمیگردند که فریاد کشیده بود !
گابر : لیلی من ناظرم ..
- هر کی میخوای باش !
گابر : تصویر کوچک شده

لیلی راه می افته دور تالار میچرخه و میگرده و اینا !

- ببینید ما باید بتونیم توی مسابقه ی تسترال بازی برنده بشیم !
- سخته ..
- لونا و آریانا ! شما میتونید . گابریل هم که قول داده به نفع ما داوری کنه !

گابر : تصویر کوچک شده
لیلی : تصویر کوچک شده

!

حالا ! شما بگید .. مسابقه ی تسترال سواری چی میشه و اینا !

** بچه ها فقط سوژه رو کند پیش ببرید و خیلی کشش بدید که حال کنیم بخندیم ! **


[b]دیگه ب


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۴۸:۱۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین
همه مشتاقانه به آریانا زل زده بودند و حالا آریانا با ذوق و شوقی بیش از حد داشت میگفت:ما باید اون مجسمه رو بدزدیم بعد...
اما قبل از این که آریانا بتواند حرفش را کامل کند گابریل وسط حرفش پرید و گفت:ریونی ها هیچ وقت دزدی نمیکنن.من مخالفم.
آریانا لبخندی مرموزانه زد و گفت:پس اون تابلوئه چی؟مگه تو نبودی که دزدیدیش؟
- خب اره اما...خیله خب باشه.

لیلی مشتاقانه گفت:بقیه نقشت رو بگو آریانا.

آریانا نفس عمیقی کشید و گفت:همون طور که داشتم میگفتم ما میریم و مجسمه رو می دزدیم و چون که پلیسای زیادی دور و بر اون مجسمه هستند و مردم هم خیلی زیاد دورش جمع میشن و ازش عکس میگیرن ما باید خودمونو پنهان کنیم و برای این کار میتونیم شنل لیلی رو برداریم!چه طوره؟

لیلی چشمانش را گرد کرد و گفت:عمرا" من شنلمو به هیچ کس نمیدم به من چه!تازه همتون که زیر شنل من جا نمیشین.
لونا لبخندی زد و گفت:خب قرعه کشی میکنیم و از بینش سه نفرو انتخاب میکنیم چه طوره؟

لیلی با خشم گفت:بعدا" به حسابت میرسم لونا.

تالار خصوصی ریون

گابریل اسم همه رو نوشت و اونو توی یه جام ریخت و بعد گفت:
حالا کی باید از توش برداره؟
چو نگاهی به همه انداخت و گفت:من اینکارو میکنم.
همه با نگرانی به چو نگریستند که اولین کاغذ رو برداشت و رویش رو خوند...


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۴:۳۳ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۷

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
از كنار آرامگاه سپيد
گروه:
مـاگـل
پیام: 197
آفلاین
چون تاپيك اشياي قيمتي ريونكلا وجود نداره ، من مجبورم هر سوژه اي رو اينجا ارائه بدم.
سوژه ي جديد: مجسمه ي آزادي

آريانا ، لونا و ليلي در تالار ريونكلا نشسته بودند. ليلي به آريانا گفت: خسته شدم ديگه! چرا همه جاي تالار كسل كنندست! هيچ كس خوشحال نيست. انگار همه افسردگي گرفتن!
آريانا گفت: نه! اون قدرها هم وضعيت بدي نيست.
در همين هنگام گابريل و چو هم به آنها پيوستند.
_ آه...امروز چه درس هاي سنگيني داريم...نجوم ، معجون سازي و دفاع در برابر جادوي سياه!
گابريل آهي كشيد و حرف چو را تصديق كرد و گفت: اوه! پيشگويي هم داريم.
در همين هنگام لونا فرياد زد: واااي!
_ چي شده؟
لونا به آينه ي ديواري اشاره كرد و گفت: آينه...مثل اينكه داره يه چيزي رو نشون ميده!
گابريل فرياد زد: واي!

در عرض يك دقيقه ، همه دور آينه جمع شده بودند.
يك نفر با صداي بلند گفت: يه مجسمه است. يه مجسمه ي بزرگ!
چو گفت: واي خداي من! اين مجسمه چه قدر شبيه مجسمه ي آزاديه انگليسه!
_ خودشه! اين مجسمه خودشه!
مدتي سكوت بر قرار شد و وقتي كه تصوير مجسمه از روي آينه رفت ، همه با يكديگر درباره ي اين موضوع حرف زدند.
آلفرد بلك گفت: از كجا بايد پيداش كنيم؟ ما كه هيچ سر نخي نداريم؟
گراوپ: من هم نميدونم بايد كجا بريم؟ ما هيچ سرنخي نداريم؟
آلفرد: هي! من مثل اينكه اين جمله رو من گفتم. ولي حالا گذشته از اينها....اگه اين مجسمه واقعا خود مجسمه ي آزادي باشه چي؟
فلور خنديد و گفت: فراموش كن. چنين چيزي محاله. آينه كه از ما نميخواد بريم و يه اره برداريم و مجسمه رو از جاش جدا كنيم و در كمال خونسردي ، اين مجسمه رو به تالارمون بياريم.
گابريل گفت: اما اين محال نيست. هرچيزي ممكنه!
لونا: پس ديگه روي من حساب نكنين. من وارد اون دنياي مشنگي نميشم.
_ اگه حالا منظور آينه يه مجسمه ي آزادي ديگه باشه چي؟
_ اون مجسمه كه مال ما نيست...يعني نميتونه مال ما باشه. اين مجسمه مال دنياي مشنگيه و نميتونه يكي از اشياي قيمتي ريونكلا باشه.
بحث بالا گرفت و هركسي سعي داشت نظر خودش را اعلام كند كه ناگهان آينه دوباره تصوير همان مجسمه ي آزادي را نشان داد.
ريونكلايي ها دوباره دور آينه جمع شدند.
اينبار آينه مجسمه ي آزادي را نشان داد كه در ميدان بزرگي قرار داشت و تعداد زيادي آدم هم دورش جمع شده بودند و از آن عكس مي انداختند. بعد آينه كلماتي را نشان داد: مجسمه ي آزادي انگليس
مدتي طولاني ، همه به آينه خيره شدند كه كلمات روي آن به تدريج محو ميشد. بعد ليلي به حرف آمد:
اين دفعه رو چي ميگين؟ اين مجسمه ، همون مجسمه ي آزاديه انگليسه!
_ اما چه طوري بايد اون مجسمه رو بياريم توي ريونكلا؟
اين سوال ، در ذهن همه حك شده بود و هيچ كس هم جواب آن را نميدانست كه ناگهان آريانا از جا بلند شد و گفت: من يه فكر بكر دارم...


خوشبختي به سراغ كسي مي رود كه فرصت انديشه درباره ي بدبختي را ندارد.


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۷

محمد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۰۸ یکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۷
از همین نزدیکی ها
گروه:
مـاگـل
پیام: 29
آفلاین
و دوباره لنگه کفشش به سمت آسپ نشونه رفته میشه که یکی از بادی گاردهای آسپ به طرز خفنی پس از چند پشتک و دور خوردن تو هوا و انجام چند حرکت فوق ژانگولری قبل از اینکه کفش به آسپ بخوره در مقابل مسیر کفش قرار میگیره و همونجا به دیدار مرلین مشعوف میشه.
ملت:
آسپ:فکر کنم کلاسو باید شروع کنیم گابریل
گابریل در حالی که ملت رو به گوشه ای از تالار هدایت میکرده با لبخندی از این ورژن شیطانیا جواب میده:تا تو آماده بشی اومدم عزیزم.
عزیزم به طرز خفنزی بر روی آسپ تاثیر میزاره و آسپ غرق در تفکرات میشه.

اندر تفکرات آسپ

متاسفانه شما به این بخش دسترسی ندارید

در صورتی که صفحه جدید نیامد اینجا یا اگه اینجا رو دوست نداشتید اونجا یا اصلا میخواید هرجا که دوست دارید کلیک کنید.

در گوشه ای که ملت دور هم گردیده اند(چی شد )

گابر:خوب فهمیدید چی شد , تره ور تو باید فیلم بگیری, فقط حواست باشه از من نباید فیلم بگیری , فقط باید خوده آسپ بیفته بعدش من میدونم اوون مرتیکه...همه چیز مفهومه یا نه؟
ملت:آره

و بدین ترتیب گابر و آسپ مشغول شروع اولین جلسه کلاس خصوصی میشن و تره ور به طرز مخفیانه ای شروع به فیلم گرفتن میکنه و آنچنان مبهوت گابر میشه که نقشه کلا یادش میره و همینجوری روی گابر زوم میکرده و خلاصه تصویری از آسپ نمیفته

1 ساعت و سی دقیقه بعد

گابر با پایان جلسه شنا از آب بیرون میاد و آسپ هم از آب بیرون اومده بوده و آماده ی رفتن میشده که گابر به سرعت گوشی تره ور رو ازش میگیره
گابر:مرتیکه بوقی , حالا کلاس شنا بره من میزاری , ببین از این کلیپ خوشت میاد یا نه
و کلیپ رو باآخرین تکنولژی ماگلی به گوشی آسپ ارسال میکنه.
آسپ پس از دیدن کلیپ:
گابر:ته ور این چرا میخنده؟؟مگه تو از چی فیلم گرفتی؟؟
گابر پس از دیدن کلیپ:جییییییییییییییغ.....اینکه همش از من گرفته

و در این میان آسپ در حالی که گوشی خود رو در جیب میزاره تصمیم داشته به سرعت از تالار خارج شه و افکار پلیدی رو در ذهن خودش میگذرونده

در افکار آسپ

بوقی!!یه بار گفتم که به اینجا دسترسی ندارید,اصلا حالا که زبون جادوگری زاد (برو تو کف ترکیبی که ساختمی) حالیت نمیشه عمرا صفحه بعد بیاد الکی هم اینجا کلیک نکن.


ویرایش شده توسط آنتونی گلدشتاین در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۳ ۱۸:۱۶:۲۲

تصویر کوچک شده در حال بارگذاری...


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ شنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 708
آفلاین
تالار ریون

ملت همه دور تالار : نشستن! ( خب نشستن دیه ، نه پاشن؟ )
که یک دفعه در تالار وحشیانه باز میشه. چراغ های قرمز روشن میشه و بعد وزیر وارد! میاد تو و چشمک زنان به اعضای ریون میگه:
-سلام جیگراااااااا!

در همون حال ملت ریون: !
فلور : گابر؟ این تویی آیا ؟
چو : چینگ جونک چونق! ( ترکی و عربی و ژاپنی قاطی شد! از شدت تعجب ! )
آلفرد : ایا من دارم صحنه میبینم؟
تره ور : الفرد داری صحنه میبینی.. این گابریله که تو بغله آسپه!

فلور لنگه کفششو محکم میکوبه تو سر البوس سوروس پاتر وزیر مردمی. شونصد تا بادیگارد میریزن سر فلور !

- نه نزنیدش! این خواهر زن ِ وزیره! احترام نگه دارید! بوقیا !
ملت ریون: تو ازدواجم کردی؟
گابر : قراره ازدواج بکنیم! موهاهاهاها! حالا بعدا بهتون میگم!

چو: مطمئنید که من خواب نیستم!

و همه میخوابونن زیر گوش چو که اگرم خواب بود تا حالا بیدار شده باشه!

----

بعد از به هوش اومدن آسپ

- آره پس چی! من شنا هم بلدم! خیلی هم گولاخم تازه!
سراف: گولاخ کپی رایت بای ققی مردک!
آل: آره.. کپی رایت با عُقّی !
سراف : ققی ! ... یادش به خیر..
آل: خلاصه که من میتونم باهاتون شنا کنم!

فلور : عزیز مشکل ما اینه که هیچ کدوممون شنا بلد نیستیم!
آسپ: اشکال نداره من به گابر یاد میدم ، البته خصوصی !! ، بعد اونم به شما یاد میده.
گابریل: فکر خوبیه!

فلور: نه یه لحظه صبر کنید! من الان غیرتی شدم!
وبلند میشه که دهن آسپ رو صاف کنه!!

آل: بشین سر جات باو!!
فلور: چی گفتی؟
ودوباره لنگه کفشش به سوی آسپ نشونه رفته میشه!


[b]دیگه ب


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ شنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۷

محمد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۰۸ یکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۷
از همین نزدیکی ها
گروه:
مـاگـل
پیام: 29
آفلاین
فلور:باید بریم خواهرمو نجات بدیم
ملت در حالی که دست و پا میزدن با تکون دادن سرشون قبول میکنن و فلور اونها رو یکی پس دیگری و دیگری پس از اون یکی دیگری و اون یکی...(ملت خواننده: نویسنده: )در میاره.
فلور در حالی که به ملتی که سرتاپا خیس هستن نگاه میکرده:خوب بریم دیگه.
تره ور:کجا بریم مگه الکیه!!!باید جلسه تشکیل بدیم , نقشه بکشیم , نقشه تصویب بشه , بودجه تعیین بشه , بودجه رو مدیریت بفرسته , بودجه رو ناظرا بخورن , دوباره درخواست بودجه بدیم..........
فلور: ماماااااااااااااااااااان
ترو ور:

ساعت 1:57 بامداد-جلسه فوری و فوق سری ملت ریونی

ملت متفکرانه به یکدیگر چشم دوخته اند و سکوت خفنی برقرار بوده که ناگهان فلور سکوت میشکنه.
فلور:من ...
ملت:حواست کجان بره چی سکوت میشکنی بوقی.
فلور در حالی که مدتی بدین وضع بوده به حالت عادی برمیگرده و ادامه میده:من میگم باید هرچه زودتر یه کاری بکنیم.جون خواهرم در خطره.
آلفرد در حالی که بسیار جدی به نظر میرسه:اینجوری نمیشه
فلور:آره اینجوری نمیشه باید هرچه زود تر دست بکار بشیم.
آلفرد:چی میگی من چیکار خواهرت دارم.من میگم اینجوری نمیشه که ما استخر داشته باشیم ولی شنا بلد نباشیم
فلور:پس خواهر من چی میشه؟؟
چو:ببین فلور ما گریفی نیستیم که شجاعتو اینا داشته باشیم ما فقط باهوشیم.ما هیچ وقت موفق نمیشم.کاری از دست ما بر نمیاد.تازه اصلا نویسنده هم مال این ارزشی بازیا نیست..شنا رو بچسب
فلور برای مدتی غرق در تفکر بوده.

تو ذهن فلور

سلول های مغز ذهن فلور:قلپ...قلپ.....کمک....

(شفاف سازی:متاسفانه سلول های مغز غرق در تفکر هستن و کمک میخوان)

اندکی بعد-درون جلسه

ملت همچنان به فلور چشم دوختن که فلور به حرف میاد:ما باید معلم شنا استخدام کنیم
ملت:موافقم!!!

دفتر وزیر سحر و جادو پشت-درای بسته

گابر خیلی معصومانه مشغول بلعیدن شونصد گونه غذایی است که وزیر سفارش داده
وزیر:میدونستید خیلی جالبه که ما به هم علاقه داریم
گابر در حالی که سعی می کنه 20 غذا رو همزمان در دهنش جا بده:آره خیلی جالبه
وزیر:راستی من شنا بلدما میخواید بریم استخر تالارتون تا به شما هم یاد بدم؟؟
گابر:باشه بریم

توی ذهن گابر:استخر دوست داری , بذار تو استخر یه فیلمی بگیرم ازت با موبایل بعدش اخاذی و اینااااااا

--------------------
ملت ببخشید اگه ضایع بود


ویرایش شده توسط آنتونی گلدشتاین در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۲ ۲۱:۱۷:۰۵

تصویر کوچک شده در حال بارگذاری...


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ جمعه ۲۱ تیر ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 708
آفلاین
یک مسئله ای بود! آقا مگه دختر هم میتونه عاشق ِ دختر بشه؟ نقل قول:
من چقدر به فلور علاقه مند شدم!
این بهتر نبود از سوی یک پسر گفته میشد! سوژه داشتا ! مثلا غوری اینو میگفت! وگرنه خواهر به خواهر خو علاقه داره بوقی!!

به تره ور: من تورو میکشم!!

-----

تره ور : ملت بیاید یه کاری کنیم!
ملت : قلپ قلپ قلپ! ( به شدت دارن غرق میشن! )
تره ور: بیاید آب ِ استخر رو اونقدر قورت بدیم که ابش تموم بشه! شیش نفریم دیگه!

چو : هورت!
فلور: هورت!
الفرد: هورت!
لونا: هورت!
خودش! :هورت!

چو: هورت!
فلور: هورت!
آلفرد: هورت!
لونا: هورت!
خودش! هورت!

ای بابا! خلاصه که آنقدر هورت و اینا ! که میترکن!

فلور : قلپ! قلپ! اِ بچه ها من نه که قدم بلنده الان سرم از آب اومد بیرون!
و میاد بیرون. سپس با نگاه آستکبارانه ای به بقیه نگاه میکنه.

- همچین شرط داره که بیام کمکتون!
غوری: بگو! بگو من قبول میکنم.. قلپ!
فلور: تو رو که عمرا بیارم بیرون! من تا حالا به وزغ دست نزدم!! ایششش!


[b]دیگه ب


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ جمعه ۲۱ تیر ۱۳۸۷

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
مـاگـل
پیام: 178
آفلاین
یک ساعت بعد !
همه اعضای قهرمان ریون توی آب پریدن و همشون در حال غرق شدن هستن !

ــ کمک !
ــ ماها هیچکدوم شنا بلد نیستیم !
ــ قور قور ! ( ایشون در هنگام گیر افتادن در یک مخمصه فحش خار مادر میدن !!!)
ــ قلپ ! قلپ !


در همین لحظه وزیر آستکباری ، آسپ میاد و شدیدا به ملت ریونی نگاه میکنه .

آسپ : کی به شما ها اجازه احداث استخر مختلط داده ؟ کی این استخرو احداث کرده ؟

ملت ریونی یه لحظه دست از غرق شدن برمیدارن و همه با انگشت گابریل رو نشون میدن !!
ــ آقا اون بودش ! اون این جا رو درست کرد!
گابریل : عجب آدم فروشای بوقی خزی هستین شماها !
آسپ : که این طور ! تو باید با من بیای به وزارتخونه ! باید ادبت کنم بوقی ! بدون اجازه وزیر شما حق بوق خوردن هم ندارید !یوهاهاهاهاهاهاها !

به این ترتیب ، گابریل همراه با آسپ به وزارتخونه برده میشه و ملت ریونی دوباره به غرق شدن ادامه میدن !


ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۱ ۲۱:۲۸:۱۲
ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۱ ۲۱:۴۳:۵۱

تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ جمعه ۲۱ تیر ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
مـاگـل
پیام: 466
آفلاین
این گابریل بود که به داخل آپ پریده بود اما در یاد نداشت که خود نیز شنا بلد نیست . گابریل هم شروع به دست و پا زدن کرد .

- تره ور تو یه قورباغه ای تو حتما شنا بلدی برو نجاتشون بده ! اگر بمیرن تالار از دست می ره !

تره ور بدون درنگ به درون استخر پرید و ناگهان خاطرات بد کودکی اش را به یاد آورد

فلش بک

قورباغه مادر جلوتر از بچه هایش وارد آب برکه شد و آن ها را برای شنا راهنمایی می کرد . تره ور که بچه آخر بود به دنبال سایر برادر و خواهر هایش وارد آب شد .
- کمک کمک ...
مادر بچه ی آخرش که در کمال تعجب شنا بلد نبود از آب خارج کرد .

پایان فلش بک

اکنون تره ور هم به جمع گابریل و فلور پیوست ...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.