حالا خدائی پست من شبیهه مالدبره یا لرد؟
************************************
لرد در همین اثنی از فرصت استفاده کرد و ورد:عوریانیوس! را تلاوت فرمود و جیم ثانیه با لنگ و حوله پرید تو حوض وسط حمام اسلایترین...سفیداب و صابونو ورداشت و شروع کرد به کیسه کشیدن در حالی که بلند زمزمه میکرد:
عمله دسته دسته
لب دیفال نشسته
دیگه نمیروم دیگه نمیروم
دیه نمیروم ولایت
بلا و ورابستن و سلسیتنا و ایوان گوشاشون تیز شده بود!
بلا:ایول...بچه ها گوش کنید ولدی زده زیر آواز پس فرصت کافی داریم که مجسمه رو تمیز کنیم...
و به سبک مظفرخان ندا داد:تقسیم وظایف میکنییییییم:
من و رابستن نظارت میکنیم...و شما دوتا:سلستینا و ایوان مجسمه رو تمیز میکنید!...و با تکان دادن تهدید آمیز چوبدستیش نشان داد که هیچ جای بحثی نمیمونه!
سلسیتنا تنها/ ایوان بی کس/ سلستینا و ایوان مظلوم تنهای معتاد پولداره...خلاصه این دو تا که در برابر زورگوئی بلا چاره ای نداشتن شروع کردن به سابیدن! مجسمه ولی ناکس انگار تازه از زیر خاک درش آورده بودن...هر کاریش کردن تمیز بشو نبود!
در همین حین ایگور و تئودور یک گونی رو کشون کشون آوردن تو و کوبیدن تو دیفال!...از ظاهر گونی معلوم بود که شخص قوی بنیه ای داخلش هست پس از چند لحظه گونی پاره شد و آنتونی ولو شد کف حموم!
سلستینا که تازه وارد بود گفت این کیه ورداشتین آوردین عین حاجی فیروز میمونه چقدر سیاهه!
ایگور گفت:این آنتونینه یه کم افکار ماخولیائی داره!میگه من میخوام سیاه باشم حموم نمیرم!خیلی تعصب داره رو سیاهی!ولی هر چی بهش میگیم بابا خوب سیاها که واقعا نباید سیاه باشن میشه حموم هم برن تمیز و اتو کشیده باشن و البته افکار سیاه هم داشته باشن...ولی به خرجش نمیره!چند وقت پیش میخواست اسمشو عوض کنه بزاره جانت جکسون!میگفت خیلی سیاهه منم میخوام مثل اون بچه شاخه آفریقا باشم...ما هر ماه بساط داریم باید به زور بیاریمش حموم...
آنتونین که هوش و حواسش سر جاش برگته بود از زمین برخواست و گفت من کیم از کجا اومدم اینجا کجاست
از کجا آمده ام به کجا خواهم رفت؟
تئودور که قاط زده بود گفت:خوبه/خوبه نمیخواد واسه من سوال فلسفی بپرسی!تو دماغتو بکش بالا کر کثیف بو گندو...
آنتونین:خودتی!...آینه...
در همین حین ناگهان بارقه ای از امید در ذهن بلا درخشیدن گرفت و رو به تئودور گفت:اتفاقا چه به موقع آنتوننو آوردین با این هیکلش و دستای کارگریش جون میده واسه تمیز کردنمجسمه این دو تا که هرکاری کردن نشد!
خلاصه آنتونین عینهو اون کارگر افغانیها افتاد به جون مجسمه و در همین حین صدای آواز لرد قطع شد و صدای پائی که هر لحظه نزدیکتر میشد به گوش رسید....
تئودور:ددم وای!
بچه ها بدبخت شدیم
عنقریبه که گرفتار خشم لرد بشیم!صاحاباش داره میاد...فرار کنید...اگه جونتونو دوس دارید فرار کنید
ولی در همین بین ناگهان آنتونین آن شیر بیشه سیاهان و آن دلاور مرد میدانهای رزم و بزم بادی در غبغب انداخت و فریاد زد:هیچکس از جاش تکون نخوره!...من درستش میکنم!
و آنتونیو باندراس یا همون آنتونین دالاهوف ناگهان از حاجی فیروز تبدیل به قهرمانی ملی شده بود...
پسرها با اون چشمان مصمم و ورقلمبیدشون
چون رستم به او مینگریستند و دخترها با اون چشمان هیز باباقوریشون
چون ممد رضا گلزار!
و در این بین ناگهان کسی نعره زد:ممد دالاهوف...خرخرتو میجوئم!
و او کسی نبود جز لرد!
آنتونین که گرخیده بود گیوشو ورکشید و خواست فرار کنه ولی زهی خیال باطل!
بچه های اسلای که یه گوشت قربونی در جلوی لرد بدست آورده بودند نمیخواستند به همین راحتی اونو از دست بدن پس آنتونینو انداختن جلو...آنتونین تا در جلوی لرد قرار گرفت 90 درجه خم شد
و گفت:ای جونم!
لرد:شات آپ بابا!
آنتونی:جان؟
لرد:میگم چی میگفتی بچه پر رو من درستش میکنم!حالا درستش کن ببینم پس چرا نتونستی مجسمه رو تمیز کنی؟
آنتونین:ارباب جون قربون اون موهای یکی بود یکی نبودت برم تو مهلت نمیدی که بازم میگم میتونم!
لرد:چه جوری؟
آنتونین:با پاکشوما!....