هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   5 کاربر مهمان





Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ پنجشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۶
#65

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
سوژه جدید


شب بود ، ماه پشت ابر بود ، یه گربه تو حیاط هاگوارتز بود ، دامبل تو قبر بود ، هوا بارونی بود ، همه جا تاریک بود ، فقط یه قسمت از هاگوارتز روشن بود ، اون قسمت هم حمام مخوف و مختلط اسلیترین بود ، خلاصه همه چی همون طوری بود که یهو....... برق حموم رفت ، همه جا تاریک شد ، تاریکی مثل موم روي آتش چكه كرده و همه جارا فراگرفت! همه چيز در ظلمت ابدي خود فرو رفت! رعد و برق ! سیل و زلزله ! قحطی و گرسنگی ! بیکاری ! فساد و فحشا ! جیـــــغ ! عووووو ! .........یک ساعت است دارم بال بال میزنم این بنر بوقی را به امضای خویش اضافه کنم....هر فردی به اسلیترین راه نخواهد یافت بهترین ها اجازه عبور می گیرند ، عضو اتحاد اسلیترین ، پرواز را بخاطر بسپار پرنده مردنيست ! ، من کتاب هفتم را افشا نمی کنم ، دلبستگی من به جادوگران واعضاش بیشتر....اهم ! خلاصه همه جا تاریک و خفن شد و ملت حسابی ترسیدن !


ــ دهه چرا برق رفت ؟
ــ نمی دونم .
ــ بریم نحوه پس !

لوموس !

ــ چرا برق نیومد ؟
ــ ماااااا! دندون مصنوعی های منو کی ورداشت ؟
ــ عجیب ! سنگ پای من هم نیست ! آقا هر کی ورداشته زود بیاد اعتراف کنه !
ــ شصت پای کیه این جا ؟ صب کن ! باید این جا روشن بشه !
ــ پیـسسسس !

لوموس !

ــ من می ترسم !
:bigkiss:
ــ کی بود ؟
ــ چرا لوموس کار نمی کنه ؟

لوموس !

ــ ما می میریم !

در همین گیر و دار صدایی مخوف از سمتی به گوش رسید ، صدایی کش دار که زمان را هم با خود مجبور به کشیده شدن بنمود ! صدایی رعشت بر تن انداز که سبب گشت کلهم حمام بلرزد :

ــ هه هه ! ترسیدین نه ؟ یالا هزار گالیون جور کنین ! لردتون رو گروگان گرفتیم ! وعده ما جنگل ممنوعه !

______________________
از ناظرین ارزشی خواهشمندیم این پست ارزشی را نقد بفرمایند.


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۲ ۱۴:۴۴:۱۷
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۲ ۱۴:۵۰:۴۶
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۲ ۱۶:۰۳:۲۸



Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱۸:۰۰ شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۶
#64

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
مـاگـل
پیام: 125
آفلاین
حسن مصطفی عزیز مثل این که سوژه خیلی پیچیده بود و خوب متوجه منظورم نشدی.سالازار اسلایترین هیچ وقت نمیاد رک بگه دارم بهتون درس میدم و اینا.خود بچه ها باید بفهمن.علاوه بر اون:وایسا بینم!از کی تا حالا لبخند های سالازار ابلهانه شده؟
=======
سلستینا زودتر از دیگران به خود آمد و فریاد زد:لوکوپرنتیس.
انگشتان حسن از دور گردن بلا باز شد.او با صورتی کبود خود را به سویی پرت کرد و در حالی که برروی دستش تکیه زده بود شروع به سرفه کرد و هوا را ولع بلعید.رودولف،مده آ و آرامیس به سرعت به سمت او دویدند و توجه همه به بلا جمع شد.حسن این بار به سمت سلستینا حمله برد.سلستینا به سرعت جاخالی داد ولی حسن با پیش بینی آن چوبدستیش را به سمت او نشانه رفت و فریاد زد:کروشیو!
سلستینا روی زمین افتاد و از درد به خود پیچید.این بار آنتونین جلوی حسن را گرفت:استو پفای.
حسن درست در اوج هیجانش و در حالی که برق جنون در چشمانش میدرخشید بیهوش شد.آیدی و دیانا به کمک هم سلستینا را از شدت درد بی حرکت مانده بود را بلند کردند.بلاتریکس که تازه داشت رنگ و رویش به حالت عادی برمیگشت با خشم پرسید:اون چشه؟وقاعا مسخره اس!
رابستن جلوی رودولف پرید تا نگذارد او حسن را به قتل برساند:آروم باش رودی.حتما یه توضیح منطقی وجود داره.اون اختیارش دست خودش نبود.
سلستینا با بی حالی بر دستان آیدی تکیه زد:اون تحت تاثیر سالازار اسلایترین بود.حالا که اون بیهوشه احتمالا یکی دیگه قراره به جون ما بیفته و ما چاره ای نداریم جز این که به دوستامون صدمه بزنیم.
صدای بیروحی در حمام پیچید:مبتکرانه بود.ولی مطمئن باشید نفر بعد قوی تر از این یکیه.فکر کنم با دونفر دیگه میشه این مرحله رو تموم کرد.و فقط یه راه دارید تا حال اونا رو به حالت طبیعی در بیارید و از اینجا آزاد بشید.اونم باشه واسه بعد از مرحله اول.
صدای زنانه ای فریاد زد:کروشیو!
رودولف که به دست بلاتریکس طلسم شده بود بر روی زمین غلطید.
ایوان با وحشت گفت:آخ!بلاتریکس خیلی قوی...
نتوانست حرفش را تمام کند چون توسط بلاتریکس(یا افسون او)به سمت دیگری از حمام پرتاب شد...
==========
بعد از بلاتریکس یه نفر دیگه هم طلسم میشه و به بچه ها حمله میکنه و فراموش نکنید که این بین چند نفر هم صدمه میبینند.بعدش هم بهتره کم کم سالازار و راهنمایی هاش حذف بشه و بچه ها خودشون راز ها رو کشف کنن.


ویرایش شده توسط سلسیتنا واربک در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۹ ۱۸:۰۶:۳۷

[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱۲:۲۶ شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۶
#63

حسن مصطفیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۶ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۳ چهارشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۷
از درگاهان قشم
گروه:
مـاگـل
پیام: 41
آفلاین
سوژه سوژه ي پيچيده ايه سعي ميكنم خوب ادامه بدم چون جدي نويسي رو دوست دارم.
_______________________________________________________
بليز:اما نميتونيم بيش از حد اينجا بمونيم صبح كه بشه همه ي مدرسه متوجه غيبت ما ميشن و ما ......
مگسي مزاحم صحبت بليز را ناتمام گذاشت بليز در تلاشي وصف نا پذير مشغول دور كردم مگس از خود بود.
نوري مضاعف از سنگ به بيرون رخنه كرد و تصوير سالازار اسليترين كبير را در وسط زمين و هوا ايجاد نمود:مشكل زمان مشكل بسيار كوچيكيه.

و به محض پايان صحبتش نوري سبز رنگ اعضاي اسليترين رو احاطه نمود همه در زير فشاري طاغت فرسا قرار گرفتند

چند دقيقه بعد در حالي كه دستهايشان كف خيس حمام را لمس ميكرد به خود امدند. توجه بليز به مگس مزاحم افتاد كه به صورت ثابتي در هوا متوقف شده بود:چه اتفاقي افتاده.؟

تصوير سالازار اسليترين شروع به تكلم كرد:عنصر زمان ديگه از بين رفته.

سكوت وحشتناك حمام را فرا گرفت همه در ذهن قدرتش را تحسين ميكردند


بليز با لكنت اضافه كرد:ميشه بگيد دقيقا ميخوايد با ما چي كار كنيد.
سالازار با افتخار شروع به صحبت كرد:شما كه انتظار نداريد من گروه عزيزمو تنها بذارم مخصوصا نسل جديدو كه بايد هميشه مواظبشون بود...(چهره سالازار در افروخته شد)اصلا شما به چه اجازه اي اسليترين رو از جام كوئيديچ خارج كرديد(نكته سياسي پست كه اونو ارزشمند ميكنه)...حالا بگذريم...من ميخوام به شما درس اتحاد و همبستگي بدم درس مبارزه و قدرت تا در اينده از تك تكون يه ارباب سياهي ساخته بشه

بليز:اما چطوري؟

سالازار به حسن مصطفي كه خيلي خطرناكم هست با اشاره به نزديكي خود فراخواند حسن خيلي ترسيده بود و پاورچين پاور چين به سمت اون نزديك شد.

سالازار تمسخري ابلهانه كرد:شنيدم تو خيلي خطرناكي(و ناگهان با حركت ناگهاني چشمانش نوري سبز حسن را در بر گرفت)

حسن روي زمين افتاد بچه هاي اسلي با ترس ارام ارام به او نزديك شدند و به چهره ي ارامش كه گويي خفته بود نگاه كردند.

ناگهان طي عملي سريع انگشتان نازك و كشيده مصطفي كه به طرز غريبي نيرومند شده بود دور گردن بلا حلقه زد.

بلا در حال خفگي بود و با عجز تقاضاي كمك ميكرد.

ادامه دارد....


ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۹ ۱۲:۵۵:۱۷
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۹ ۱۳:۱۶:۴۵
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۹ ۱۳:۱۹:۴۹
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۹ ۱۳:۳۶:۳۳



Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ جمعه ۱۸ خرداد ۱۳۸۶
#62

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
مـاگـل
پیام: 125
آفلاین
سوژه جدید
زندانیان سنگ ابدیت
بلیز در حالی که داشت به مک گونگال بد و بیراه میگفت(که او را جریمه کرده بود)پایش به چیزی گرفت و سکندری خورد.آنتونین با خنده گفت:چه خوب میشد مواظب بودی شست پات نره تو چشمت.
بلیز،آنتونین و ایوان در حال رفتن به کلاس گیاه شناسی بودند.بلیز اخمی کرد و خم شد تا آن جسم را بردارد.نمیدانست چرا این کار را میکند.نیرویی عجیب او را وادار میساخت سنگ را بردارد.سنگی به رنگ سبز سیر و براق.
ایوان با تعجب گفت:عجیبه.با این که زیر پا مونده خیلی تمیزه.
بلیز آن را در جیبش گذاشت تا بعدا بررسی کند و به سمت کلاس حرکت کرد.
******
خوابگاه پسران.نیمه شب.
بلیز ناگهان از خواب پرید.چیزی در درونش به او هشدار میداد.به سرعت برگشت تا نگاهی به سنگ که بالای سرش گذاشته بود بیندازد ولی آن را نیافت.با این که مدتی طولانی از یافتن آن نمیگذشت بدجور به آن دل بسته بود.همه گروه اسلایترین هم به آن علاقه مند شده بودند.زیر لب غرید:اصلا شوخی قشنگی نیست!
به سرعت از جا جست و آنتونین و ایوان و بقیه پسران را بیدار کرد:هرکدوم سنگ من رو برداشته زود ردش کنه بیاد که نصفه شبی هیچ حوصله شوخی ندارم.
آنتونین ناگهان خواب از سرش پرید:چی؟سنگت نیست؟
بقیه هم به هوش آمدند.هیچ کدام اطلاعی از سنگ ها نداشتند.در حالی که همه علاقه مند به یافتن سنگ بودند دخترها را هم احضار کردند ولی آنان نیز اطلاعی نداشتند.
بلیز شکست خورده روی مبل نشست:یعنی چی؟مگه میشه یه سنگ خود به خود ناپدید بشه؟
سپس از جا برخواست:یه چیزی داره بهم میگه که برم تو حموم دنبالش بگردم.کسی میاد؟
بچه ها که همه علاقه مند به یافتن سنگ جادویی بودند از جا برخواستند.یافتن حمام در حالی که همزمان برای پنهان ماندن خود تلاش میکنند خیلی سخت بود اما بالاخره وارد شدند.
_:واوووو!
بلیز اولین نفری بود که سنگ را یافت.اما نه بر روی زمین حمام.در میان زمین و هوا و در حالی که نور شوم و سبز رنگی آن را احاطه کرده بود.همه وارد حمام شدند.بلا با حیرت پرسید:حالا چه جوری بیاریمش پایین؟
سلسی که آخرین نفر بود به آرامی گفت:ما مشکل بزرگتری داریم.در دیگه وا نمیشه.
قبل از هر عکس العملی صدایی رعب آور در حمام طنین انداز شد:درسته دختر انسان!حالا شما زندانیان سنگ ابدیت هستید...
============
این یه سنگ عجیبه که توسط خود سالازار اسلایترین جادو شده تا به بچه های هر نسل اسلایترین آموزش اتحاد بده.یعنی اونا فعلا توی حموم زندونین و سنگه یه اتحاد و همبستگی اونا رو آزمایش میکنه.مثلا یکی رو جادو میکنه تا به دیگران حمله کنه و اونا دو راه دارن:یا خودشون رو فدا کنن یا یارو رو بکشن که مثلا آخر سر یه راه حل سوم پیدا میکنن و ....ادامه بدید لطفا!


ویرایش شده توسط سلسیتنا واربک در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۹ ۱۰:۴۴:۴۲

[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱۱:۲۲ پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۶
#61

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
مـاگـل
پیام: 125
آفلاین
ملت شهید:
لرد با لبخندی بس ملیحانه یقه بلیز و ایوان و رابستن رو میگیره و در طی یک عملیات انتحاری اونا رو با دیوار حموم پیوند میده.
در این لحظه رابستن که از قدیم الایام معتقد بوده رودولف خیلی خوش شانسه(به جز یه مورد!)فوری با ته مونده صداش گفت:الهی قربونت بشم لرد عزیزم پس چرا با رودولف کاری نداشتید؟از قدیما این همیشه شانس میاورد به هردوتامون سیب میدادن سیب من توش کرم بود سیب رودولف توش گالیون بود.میزد شیشه خونه همسایه رو میشکوند من محازات میشدم....
در این لحظه ته مونده صدای رابستن تموم میشه و رابستن میره رو سایلنت.لرد در حالی که با دقت داره بقایای بلیز و ایوان رو از روی دیوار با مگس کش جمع میکنه تا ببره حسابشون رو برسه گفت:من تو مسائل خانوادگی دخالت نمیکنم.
بعد با رابستن و ایوان و بلیز توی مگس کش بالا و پایین میپریدند بیرون رفت:و در ضمن شماها مجردین!
بلا در حالی که داره با چوبدستیش موهاش رو میبنده با لبخندی زیبا به رودولف گفت:پس میخوای از دست من خلاص شی؟حالا دیگه نمیخوای ریخت من رو ببینی؟
سلی هم این وسط از آب گل آلود ماهی گرفت:آره دیگه بلا جون!این مردا همشون تنوع طلبن!فکر کردی پس واسه چی من رو ول کرد اومد تو رو گرفت؟میدونستم یه روزی از تو هم خسته میشه.
(موسیقی متن:صدای جیغ های قشنگ ایوان،بلیز و رابستن)
رودولف: به جون بلا که نه به جون سلی که من بعدا حسابش رو میرسم اشتباه کردی.اون که من نبودم همزادم بود!(الهی سلی گور به گور شی با این حرف زدنت!)
بلا با که موهاش رو جمع و جور کرده یه قدم به رودولف نزدیک میشه:من اشتباه کردم؟تو چه طور جرات میکنی به من بگی که من اشتباه میکنم؟آواداکداورا!
رودولف که قبلا مهارت هایی در زمینه جاخالی دادن از طلسم ها کسب کرده به سرعت جاخالی میده و طلسم میره و میره میره تا میخوره به:
ملت:
بلا:ایول به خودم!چقدر من خفنم!مجسمه مث روز اولش و بلکه هم بهتر شد!
در این لحظه لرد در حالی که داره بقایای بلیز و ایوان و رابستن رو از روی خودش پاک میکنه میاد تو حموم و تا مجسمه رو که داره از خودش نور افشانی میکنه رو میبینه نیشش وا میشه:نمیتونم بگم کارتون جالب نبوده(تو دلش:ایول مغز و هوش!)ولی باید بگم زیاد تلفات دادید(تو دلش:فدای یه تار مو که نه یه تار ابروی من!)و حالا شما به خاطر این حرکت خفنزانه تشویق میشید.من مجازاتتون نمیکنم البته موقتا.برید تا من مجسمه رو بررسی کنم...
ملت اسلی با نیش باز و در حالی که نمیدونن اونی که ازش تشکر کردن ایگور بوده یا لرد به سرعت میرن بیرون و لرد با علاقه مشغول بررسی زوایای مجسمه میشه:ایول!ایول!
===
بیرون حموم.
بلا: رودولف بیا من با تو کار داشتم!!!
رودولف:
=================================
گفتم این سوژه رو تموم کنیم بریم سراغ یه سوژه دیگه!فکر میکنم با پست من تقریبا ماجرا تموم شد.اگه مسی سوژه داره بده و گرنه خودم روش کار میکنم ها!


[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱۰:۰۹ پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۶
#60

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
پرتوی سبز به شکم رابستن می خوره ، رابستن ناله ی ضعیفی می کنه واولین شهید در راه لرد شناخته می شه ، درهمین لحظه ملت روح رابستن رو می بینن که دراه به سوی عرش پرواز می کنه .
ملت : خداحافظ رابستن .
روح رابستن از سقف عبور می کنه و ملت دیگه نمی تونن ببیننش .
ایگور : ای بابا . این چوبدستیه چرا این طوریه ....آواداکداورا !
پرتوی مرگبار به دیوار می خوره و کمونه می کنه و می خوره به بلیزو روح بلیز هم به سمت روح رابستن می ره .
ایوان : ایگور بسه دیگه ...
ایگور : جون تو راه نداره ...بذار یه بار دیگه بزنم ...اون دامبل کپک زده زمین حموم رو بد طراحی کرده ، آواداکداورا !
ناگهان صحنه اسلوموشن می شه وایوان که جو حسین فهمیده گرفتتش می پره و مجسمه رو در آغوش می گیره ، پرتوی سبز بهش می خوره وایوان هم سومین شهید در راه لرد
نام می گیره و روح او به همراه مجسمه ی طلایی رنگ به عرش پرواز میکنه .
موسقی متن : یاران چه غریبانه ــــــــــــــــــــ رفتند از این خانه ( n بار تکرار )
آنتونین : ایول ! تو مرگخوار نمونه ای . بذار من هم یه امتحانی بکنم .
در همین لحظه بلا و رودولف وارد حموم می شن و چشماشون به این حالت درمیان :
بلا در حالی که داره در میان جنازه ها قدم می زنه میگه : این جا هشت دقیقه دفاع مقدس رخ داده ؟

از اون ور بلیز ورابستن و ایوان واستادن پشت پل صراط . مکان بسیار خوف انگیز می باشد و صدای زوزه ی باد به گوش می رسید وسه شهید مرتبا در حال کف نمودن هستند .
رابستن : من می ترسم .
زمین زیر پایشان زمین مه آلود و عجیبی بود که در آن لحظه غرشی کرد و ملت توانستند لرد و بقیه ی ملت را در حمام ببینند .
ملت : سلام بچه ها !
لرد در حالی که داره به ایوان چشم غره می ره میگه : مجسمه رو بده .
ایوان : برو بینیم ! لرد زنگ زده .
رابستن : هه هه دیگه از دست اون لرد کچل ابله خلاص شدیم .
لرد چوب دستیشو بلند می کنه وبه سمت رابستن وبلیز وایوان می گیره فریاد می زنه : آواداکداورا !
پرتوی سبز رنگ به دیوار حموم می خوره و کمونه می کنه ورودولف رو هم به جهان باقی می فرسته .
بلیز : دماغشو نگاه کنین بچه ها . مثل اینایی که ده بار دماغشو عمل کرده .
ایوان : انگشتاشو نگاه کن مثل پای کفتره .
رودولف : بچه ها پاشین رد شیم از روی این پل . تو بهشت کلی حوری ریخته ومجبور نیستم دیگه ریخت بوقی بلا رو تحمل کنم .بریم جهنم هم مشکلی نیست . حداقل از دست بلا ولرد راحت هستیم .
ملت : (در جهت هرچه بیشتر خز نمودن این شکلک )
بلا با عصبانیت : رودولف اگه دستم بهت برسه .
رودولف :
رابستن ک بچه ها پاشین بریم .
در این لحظه سکوت مرگباری حاکم می شه .لرد چشماشو می بنده و داشته از خشم منفجر میشده ، ملت هم با دیدن این حالت لرد از کنارش می رن . لرد نفس های عمیقی می کشید و پرتوهای سیاه رنگی در اطراف بدنش جمع شدند .

رابستن : من چون اولین شهید بودم باید اول از همه از روی پل رد بشم .
و آماده می شه که از روی پل مویی شکل رد بشه که ناگهان در حمام اتاق عجیبی میفته ودست لرد در حالی که شونصد برابر بزرگ شده به سمت چهار نفر می ره و اونا رو میگیره واز عرش پایین می کشه .
ملت شهید :


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۷ ۱۰:۵۹:۵۱



Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱۰:۳۶ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۶
#59

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
مـاگـل
پیام: 125
آفلاین
ملت اسلی:
سلی که تازه وارد و از این چیزا سر در نمیاره در یک اقدام احمقانه جون خودش رو به خطر میندازه و از بلا میپرسه:شماها همیشه از وسایل ماگلی برا کاراتون استفاده میکنید؟
بلا یه ذره چپ چپ به سلی نگاه میکنه ولی بعد که یادش میفته همه اینا تقصیر آنتونین نگاه چپ چپش به شکل اعلام خطر: برای آنتونین در میاد:بچه از کی تا حالا ما از لوازم ماگلی استفاده میکنیم؟
آنتونین: از وقتی ایرانسل اومده!
بلا که آمپیرش لحظه به لحظه داره میره بالاتر به تئودور و ایگور گفت:گندتون بزنن!بچه رو ناکار کردید رفت.این خودش مخ درست و حسابی نداشت چه برسه که بکوبینش تو دیفال...
آنتونین:سه ایکس به علاوه هفت ایگرگ میکنه به عبارتی 39456498 ایکس ایگرگ!
لرد: عجب!ظاهرا مغزش تکون خورده و داره کم کمک یه چیزایی پس میده.من این رو میبرم توی آزمایشگاه های بمب هسته ای مشغول به کار کنم و تا میام این مجسمه باید برق بزنه مثل...مثل...
رودولف در نقش امداد غیبی ظاهر میشه:مثل کله همایونی جناب عالی!
لرد یه ذره چپ چپ به رودولف نگا میکنه و همراه با آنتونین که داره میگه:و نظریه نسبیت انیشتین ثابت میکنه که...بیرون میره و قبل از خروج به بلا علامت میده که شوهرتو جمع کن!
بلا میگه:خب شماها اینجا باشید تا من و رودولف بیرون با هم گپ بزنیم!
و به همراه رودولف که نیشش وا بوده بیرون رفت.ایگور:حالا چهطوری این رو تمیز کنیم؟
تئودور:اخه معجزه خلقت بشریت!باز اگه این رو سلی که از اول نبود میپرسید یه چیزی.خب مگه یادت رفت میرتل گفت با آواداکداورا؟
سلی:چی؟با آواداکداورا؟شوخی نکن!نشونه گیری شماها در حد تیم ملیه.چند تا شهید میذاری رو دستمون.
ایوان:خب به نظرت اگه لرد بیاد این رو کثیف ببینه ما زنده میمونیم؟همیشه میگن زنا عقلشون ناقصه ها...
صدای بلا از پشت در که داره با رودولف گپ میزنه به گوش میرسه:ایوان زنا چی؟متاسفانه نشنیدم!
ایوان: ام...زنا هیچی.زنان مظهر لطافت و خشانتن!
ایگور:به جای چرند گویی بیاید دست به کار شیم.
و چوبدستیش رو به سمت مجسمه میگیره و میگه:آواداکداورا.
نشونه گیری ایگور هم که در حد بوووقپرتو سبز میخوره به سقف کمونه میکنه میخوره به دیوار کمونه میکنه و یک راست میره به طرفِ...


[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۳:۲۶ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۶
#58

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
حالا خدائی پست من شبیهه مالدبره یا لرد؟
************************************
لرد در همین اثنی از فرصت استفاده کرد و ورد:عوریانیوس! را تلاوت فرمود و جیم ثانیه با لنگ و حوله پرید تو حوض وسط حمام اسلایترین...سفیداب و صابونو ورداشت و شروع کرد به کیسه کشیدن در حالی که بلند زمزمه میکرد:
عمله دسته دسته
لب دیفال نشسته
دیگه نمیروم دیگه نمیروم
دیه نمیروم ولایت

بلا و ورابستن و سلسیتنا و ایوان گوشاشون تیز شده بود!
بلا:ایول...بچه ها گوش کنید ولدی زده زیر آواز پس فرصت کافی داریم که مجسمه رو تمیز کنیم...
و به سبک مظفرخان ندا داد:تقسیم وظایف میکنییییییم:
من و رابستن نظارت میکنیم...و شما دوتا:سلستینا و ایوان مجسمه رو تمیز میکنید!...و با تکان دادن تهدید آمیز چوبدستیش نشان داد که هیچ جای بحثی نمیمونه!
سلسیتنا تنها/ ایوان بی کس/ سلستینا و ایوان مظلوم تنهای معتاد پولداره...خلاصه این دو تا که در برابر زورگوئی بلا چاره ای نداشتن شروع کردن به سابیدن! مجسمه ولی ناکس انگار تازه از زیر خاک درش آورده بودن...هر کاریش کردن تمیز بشو نبود!
در همین حین ایگور و تئودور یک گونی رو کشون کشون آوردن تو و کوبیدن تو دیفال!...از ظاهر گونی معلوم بود که شخص قوی بنیه ای داخلش هست پس از چند لحظه گونی پاره شد و آنتونی ولو شد کف حموم!
سلستینا که تازه وارد بود گفت این کیه ورداشتین آوردین عین حاجی فیروز میمونه چقدر سیاهه!
ایگور گفت:این آنتونینه یه کم افکار ماخولیائی داره!میگه من میخوام سیاه باشم حموم نمیرم!خیلی تعصب داره رو سیاهی!ولی هر چی بهش میگیم بابا خوب سیاها که واقعا نباید سیاه باشن میشه حموم هم برن تمیز و اتو کشیده باشن و البته افکار سیاه هم داشته باشن...ولی به خرجش نمیره!چند وقت پیش میخواست اسمشو عوض کنه بزاره جانت جکسون!میگفت خیلی سیاهه منم میخوام مثل اون بچه شاخه آفریقا باشم...ما هر ماه بساط داریم باید به زور بیاریمش حموم...
آنتونین که هوش و حواسش سر جاش برگته بود از زمین برخواست و گفت من کیم از کجا اومدم اینجا کجاست از کجا آمده ام به کجا خواهم رفت؟
تئودور که قاط زده بود گفت:خوبه/خوبه نمیخواد واسه من سوال فلسفی بپرسی!تو دماغتو بکش بالا کر کثیف بو گندو...
آنتونین:خودتی!...آینه...
در همین حین ناگهان بارقه ای از امید در ذهن بلا درخشیدن گرفت و رو به تئودور گفت:اتفاقا چه به موقع آنتوننو آوردین با این هیکلش و دستای کارگریش جون میده واسه تمیز کردنمجسمه این دو تا که هرکاری کردن نشد!
خلاصه آنتونین عینهو اون کارگر افغانیها افتاد به جون مجسمه و در همین حین صدای آواز لرد قطع شد و صدای پائی که هر لحظه نزدیکتر میشد به گوش رسید....
تئودور:ددم وای!بچه ها بدبخت شدیم عنقریبه که گرفتار خشم لرد بشیم!صاحاباش داره میاد...فرار کنید...اگه جونتونو دوس دارید فرار کنید
ولی در همین بین ناگهان آنتونین آن شیر بیشه سیاهان و آن دلاور مرد میدانهای رزم و بزم بادی در غبغب انداخت و فریاد زد:هیچکس از جاش تکون نخوره!...من درستش میکنم!
و آنتونیو باندراس یا همون آنتونین دالاهوف ناگهان از حاجی فیروز تبدیل به قهرمانی ملی شده بود...
پسرها با اون چشمان مصمم و ورقلمبیدشون چون رستم به او مینگریستند و دخترها با اون چشمان هیز باباقوریشون چون ممد رضا گلزار!
و در این بین ناگهان کسی نعره زد:ممد دالاهوف...خرخرتو میجوئم!
و او کسی نبود جز لرد!
آنتونین که گرخیده بود گیوشو ورکشید و خواست فرار کنه ولی زهی خیال باطل!
بچه های اسلای که یه گوشت قربونی در جلوی لرد بدست آورده بودند نمیخواستند به همین راحتی اونو از دست بدن پس آنتونینو انداختن جلو...آنتونین تا در جلوی لرد قرار گرفت 90 درجه خم شد
و گفت:ای جونم!
لرد:شات آپ بابا!
آنتونی:جان؟
لرد:میگم چی میگفتی بچه پر رو من درستش میکنم!حالا درستش کن ببینم پس چرا نتونستی مجسمه رو تمیز کنی؟
آنتونین:ارباب جون قربون اون موهای یکی بود یکی نبودت برم تو مهلت نمیدی که بازم میگم میتونم!
لرد:چه جوری؟
آنتونین:با پاکشوما!....



Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶
#57

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
مـاگـل
پیام: 125
آفلاین
و ادامه افکار لرد:شاید یکی از اینا ورد جدید شکنجه گر اختراع کرده بهتره برم ببینم.
بعد به ملت با قیمانده که سخت مغول کلنجار رفتن با ذهن خود بودن تا یه بهانه ای جور کنن گفت:من میرم ببینم کدوم مرگخوار من بدون اجازه داره یکی رو شکنجه میده.
و بعد مقتدرانه رفت داخل حمام.صحنه ای که لرد مشاهده کرد:
رودولف:
بلا:
لرد: اینجا چه خبره؟
بلا که تبحر خاصی در فی البداهه سخن گفتن داره فوری برای نجات جان خودش و ملت اسلی(به جز رودولف که بوی الرحمن میده!)گفت:قربان ما میخوایم مجسمه رو تمیز کنیم ولی بس که شما با شکوه و با ابهتین مجسمه همین که شما رو دید پودر شد.بنابراین الهی درد و بلاتون بخوره تو سر رودولف لطف کنید قدوم مبارک رو بیرون بذارید تا من و بقیه ملت اسلی کارمون رو شروع کنیم.
لردکه داشت توی جیبش بشکن میزد با اخمهای خوفناک گفت:باشه.ولی طولش نمیدید ها!
پس از خروج لرد و ورود ملت اسلی.
ایوان:حالا چیکار کنیم؟
رابستن که ظاهرا مشکلش رفع شده و برگشته گفت:ما نه،تو چی کار کنی چون اگه این مجسمه تا سیم ثانیه دیگه تمیز نشه تو رو تحویل لرد میدیم.
ایوان رنگش میپره و میشه یه چیزی تو مایه های بارون خون آلود:به من چه؟
بلا که خشانت خونش رفته بالا و دلش میخواد هرکی دم دستش هست رو بزنه شل و پل کنه گفت:برای این که تو این بدبختی رو آوردی.حالا این مجسمه رو درست میکنی و اون وقت شاید ما تو تمیز کردنش کمک کردیم.
ایوان:آخه چه جوری؟
سلی:خب نابغه!ورد معکوس رو بخون همونی که واسه کثیف کردنه.شاید درست شه.
ایوان یه نگاه به اطرافش انداخت و چون فهمید چاره دیگه ای نداره ورد معکوس رو خوند.بالاخره ملت اسلی یه جا شانس آوردن:
_:درست شد!ایول ایوان!
حالا باید مجسمه رو تمیز میکردن...


[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶
#56

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
یا لرد ! پست زدنت مرا به یاد برادر مالدبر انداخت .
______________________________________

بلا : یالا بگین ببینم چی کار کردین با اون مجسمه ؟
ایوان با ترس و لرز میگه : ما ...چیزه...ما...
رودولف و ایوان :

فلش بک :
رودولف در حالی که مجسمه رو تو دستش گرفته وعمیقا نگاش می کرد گفت : اه ! این بلاتریکس هم منو خر گیر آورده ...زنیکه رو باید یه روزی طلاقش بدم بره ...دیگه خیلی پررو شده ، باید یه درس درست و حسابی بهش بدم .
ایوان : چند روز پیشا توی یه کتاب خفن که دربارهی جادوی سیاه بود به ورد خفن درباره ی تمیز کردن لکه های خفن پیداکردم .
رودولف : خب بوگو .
ایوان مجسمه رو از رودولف می گیره و چوب دستیشو طرفش می گیره ودر حالی که جوگیرز شده می گه : تمیزیوس خفنیوس بوقیوس جادوی سیاهیوس بی ناموسیوس تمیزیوس !
رودولف که تو کف این ورد مونده بود نور سیاه رنگی رو دید که از چوبدستی ایوان خارج شد و به مجسمه ی طلایی رنگ برخورد کرد . مجسمه لحظه ای درخشید و بعد تنها چیزی که از آن باقی مانده بود خاکی طلایی رنگ بود .
پایان فلش بک .

بلا : که این طور ها ؟
وبعد دوباره فلش بک رو مورد بازبینی قرار می ده :
اه ! این بلاتریکس هم منو خر گیر آورده ...زنیکه رو باید یه روزی طلاقش بدم بره ...دیگه خیلی پررو شده ، باید یه درس درست و حسابی بهش بدم .
بلا :
رودولف :

بلیز قبلا از این که انفاقی بیفته سریع می ره و ذرات خاک مانند باقی مانده از مجسمه رو از دست ایوان می گیره . ملت هم بلافاصله رودولف و بلا رو در اتاق تنها می ذارن ف به هر حال در حرف های خصوصی زن و شوهر ها که نباید دخالت کرد !
سلام بچه ها !
ملت از جا می پرن و به ولدی وایستاده در آستانه ی در حمام نگاه می کنن.
رابستن در حالی که پیچ وتاب می خورد گفت : آخ آخ . خفن دستشویی دارم . لرد با اجازه !
دراکو : آنیتا هم از تالار ریون پیام داد که باید سریع برم .
بلیز : مک گونگال هم قرار بود منو مجازات کنه .
ایگور : آره قرار بود منم مجازات کنه .
لرد تو فکرش : مشکوکیوس ! چرا این طوری شدن ملت ...اون داد وفریاد ها دیگه مال کدوم بدبختیه ؟
( شفاف سازی : داد وفریاد ها متعلق به رودولف بود که وسط بلا دلداری می شد)

ادامه دارد...


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۵ ۱۸:۲۳:۲۳








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.