هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۶:۳۵ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۰
#63

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
رز پای آغشته به بزاق دهان لینی را عقب برد و محکم بر شکم آنتونین ضربه زد. سدریک روی زمین غلتید و به صورت یک گلوله به پای لونا برخورد کرد. برتی باران دانه های همه مزه اش را فرو ریخت. و درک همچنان لبخند شیطانی می زد.

اون پشتا!

ارگ آرام آرام و پاورچین پاور چین به همراه دو یا سه نفر از راونی ها که مخفیانه از نبرد در رفته بودند پیش می رفت. در بغل هر کدام ترقه های پیازی و فشفشه و دو یا سه دینامیت دیده میشد.

- خب! از اینجا سینه خیز می ریم جلو! نباید متوجه حضور ما بشن.یک دو سه!

راونی ها با حالت مفلوکی شروع به سینه خیز رفتن در راهروی جنبی تالار هافلپاف کردند. اگر از دو طرف حمله میکردند مطمئنا پیروز میشدند!

ملت در حال نبرد -ورودی تالار هافلپاف


آخرین راونی که آرنولد بود با لگد جانانه ی ریتا به آن سوی راهرو پرتاب شد. تمام راونی ها نیمه جان و بی حال روی زمین افتاده بودند. اما هافلی ها هم به علت استفاده بیش از حد از مواد مخدر، اصلا به این فکر نیفتادند که آنها را اسیر کنند و خودشان نیز بی حال روی زمین افتادند تا فرجی شود....

درک با اندک رضایتی که در چهره اش دیده میشد، خوشحالی اش را نشان داد. سپس بلند شد تا خودش دست و پای راونی ها را ببندند. آنها پیروز شده بودند!

بازم اون پشتا

ارگ در حالی که تصور میکرد راونی ها هافلی ها رو تا الان تار و مار کرده باشند، آرام تمام مواد منفجره را پشت دیوار شرقی هافلپاف گذاشت و طنابی که به دست داشت را روشن کرد. راونی ها آرام آرام عقب رفتند و همانطور که گوش هایشان را میگرفتند، آماده ی غافلگیر کردن ملت هافلپاف بودند...



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۰
#62

گلرت گریندل  والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵
از تو خوشم میاد.
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 298
آفلاین
درک رو به پیوز کرد و گفت:
- آخه بی شعور. اینا الان همشون اکس زدن. تا 5 دقیقه ی دیگه شروع می کنن به رقص و پایکوبی و کارهای بی ناموسی.

پیوز در حالی که سرش را می خاروند گفت:
- خوب پس حالا چیکار کنیم؟

درک لبخندی زد و جواب داد:
من یه فکرایی دارم.

دقایقی بعد پشت در تالار هافلپاف

- مطمئنی همین جاست آنتونین؟

- آخه ابله من خودم تو این گروه بودما. اینجا خونم بوده.

و ناگهان با گفتن این جمله آنتونین به فکر فرو رفت و درگیری لفظی بین وجدانش و نفس خبیثش شکل گرفت.

- خونش بوده؟
- نه پس خونه ی عمش بوده.
- یعنی الان داره به خونه ی قبلی خودش و دوستاش حمله می کنه؟
- نه پس داره به خونه ی عمش و فامیلای عمش حمله می کنه.
- ولی به اونا مدیونه.
- نه بابا. کجاش مدیونه.
- نه آنتونین. تو نمی تونی این کار رو بکنی.
- چرا آنتونین می تونی. بابا خیر سرت مرگخواری. باید وجدان نداشته باشی.

آنتونین سعی کرد صدای وجدانش را ساکت کنه و به سمت در تالار حرکت کرد.

لینی با فندک فیتیله ی دینامیت ها رو روشن کرد و بلند داد زد:
- برین عقب.

بوووووم

صدای یه آهنگ هوی متال توی تالار هافل پیچید.
پیوز چند تا عقرب انداخت رو سر دخترای راونی.
ملت هافلی که اکس خورده بودند و حشیش کشیده بودند فاز مثبت گرفتند.
کینگزلی با سرعت دوید و خودش رو مثل یه گلوله ی توپ به سمت راونی ها پر کرد.
گلرت در حالی که روی زمین هلکوپتری می زد به سمت آبی پوشای راون رفت.
رز جفت پا رفت تو حلق رفیق شفیقش لینی.

درک هم روی منبرش نشسته بود و لبخندی شیطانی میزد.

آیا هافلی ها می توانند ملت راون را از تالارشون بیرون کنند؟
آیا راونی ها که اینقدر دوپینگ کردند پیروز میشن؟
آیا هافلپافی ها اسیر میشن؟
همه ی اینها را در پست های بعد بخوانید.


ویرایش شده توسط گلرت گریندل والد در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۸ ۱۴:۴۴:۴۸

میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۱:۵۳ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۰
#61

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
تالار راون

صفحه به اذن و اراده ی نویسنده ی پست سیاه شده بود و صدای سوتی به گوش می رسید.

- ای جانم! این راونی هاکه بدتر از هافلی هان!

ناگهان جیغ لونا شنیده شد.

-جیــــــغ! این صدای چی بود پس؟ کی اونجاست؟!

شخص مورد خطاب پوزخندی زد.

- ایهه! من بیدلم دیگه!

لونا ناسزایی گفت و شروع به پوشیدن لباس جدیدش کرد و بار دیگر به اذن نویسنده، صفحه سیاه شد.

چند لحظه بعد- تالار هافل

- چی؟ بیدل چی گفتی؟

- من چند لحظه پیش راون بودم. دیدم همشون شدن دینامیت و آقای ببر و اینا. با یه عالمه مواد محترقه و منفجره و اینا داشتن میومدن.

درک چشمانش را چرخاند. بر سر خویش زد و بار دیگر چشمانش را چرخاند.

- حالا چه خاکی بر سرمون بریزیم؟

پیوز نیشخندی زد و گفت:

- فقط کافیه به حرف من گوش کنین و هر کار من میگم بکنین. نیروی شیطنت و آزار اذیت رو فقط من و رز داریم توی این تالار. رز که حالش خوب نیست. به رهبری من شروع میکنیم!

در این لحظه نویسنده ی پست سرش رو از دیوار بیرون آورد و گفت:
- به من ربطی نداره ها! همش تقصیر این بیدله که رول همش دیالوگ شد!

و سرش با صدای پاقی ناپدید شد...

______________________



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۹:۲۰ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۰
#60

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
تالار راون

ملت راون کاملا مجهز شده بودند و با هیکل هایی در ابعاد گوریل و عضلاتی که به آرنولد طعنه میزدند آماده حمله بودند که ارگ مانع اینکار شد!
- هی چبه ها یه دقّه واسّین!
- چی شده ارگ؟

- مگه ما دوپینگ نکردیم؟
- چرا

- مگه ما تمرین نکردیم؟
- چرا

- مگه ما عضلانی نشدیم؟
- چرا

- مگه هیکلمون دو برابر نشده؟
- چرا

- مگه این لباسا همون لباسای قبلی نیست؟
- چرا

- خوب این عضلات چجوری جا شده تو این لباسای تنگ؟ این جوری نمیتونم بجنگیم!
- راست میگه ها، فکرشو نکرده بودیم ... من که با این پیرن تنگ انگار خشک شدم، اصلا نمیتونم راحت حرکت بدم دستامو.

- خوب پس لباسامونو در بیاریم


تالار هافل

مبت هافل که همه گی تا سر حد مرگ تزریق کرده بودند اوردوز کرده و هر یک گوشه ای افتاده بودند.
البته همه ی همه هم نه! پیوز همیشه در صحنه این بار در صحنه حضور نداشت و در دیوار ها میچرخید. و حاچ درک هم در اتاق خودش مشغول راز و نیاز بود!

- حاچی و راز و نیاز؟
- باز این اومد راز و نیاز با خدا باو! عبادت میکرد.
خوبه که یادآوری شد! بله بیدل هم جزء استثناءات بود.

پیوز که آن زمان مشغول اذیت و آزار دانش آموزان سال اولی بود و در سرسرای عمومی هاگوارتز چرخ میزد دست از این کار برداشت و به سمت تالار هافل حرکت کرد تا سری به آنجا بزند اما با دیدن آن صحنه ی رقت انگیز به سرعت خودش را به اتاق حاچی رساند ...
- حاچی ... حاچی بیا که بدبخت شدیم ... ملت همه دارن میمیرن!

هاچی سر از سجده برداشت و به پیوز خیره شد.
- دقیق توضیح بده که چی شده؟
حاچی من اومدم یه سر به تالار بزنم دیدم همه افتادن یه گوشه ای و سرنگ کنار دستشونه ... حاچی دستم به دومنت وضعشون خرابه.
- آروم باش پیوز! الان دست از عابادت برمیدارم و میام! باید عزم راسخ معروف هافلی ها رو درشون زنده کنم تا ترک کنن ...

بیدل: یه کم دیره حاچی، تا اینا بخوان تصمیم ترک کردنو بگیرن راونی ها رسیدن این جا و تالارو فتح کردن ...


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۷ ۹:۲۵:۲۸

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۰
#59

سدریک دیگوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۳ جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۴۰ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۵
از این طرف
گروه:
مـاگـل
پیام: 200
آفلاین
تالار هافلپاف

همه اعضا در خوابگاه مختلط بر روی تخت هایشان خوابیده بودند و مشغول آمپول زدن و خوردن قرص هایی بودند. گلرت از روی تختش بلند شد و گفت:

-این مورفین چه حالی می کنه ها. اشلا آدم اینا را میژنه میره تو فضا.
-ولی حیف بودجه مون داره تموم میشه.
-نه بابا ارگ گفته بهمون اژ این مواد ها را بهمون مجانی میده.

ناگهان صدای هورای بچه ها در اتاق بلند شد و دوباره مشغول تزریق مواد به خودشان شدند.

در تالار راونکلاو

همه اعضا راونکلاو در تالار جمع شده بودند و مشغول صحبت با هم بودند.
- لینی خیلی خوب فکری کردی. این جوری هافلی ها هم ضعیف میشند.
لینی رویش را به لونا کرد و گفت:
- الکی که توی راونکلاو نیمدم. راستی پس چرا آنتونین نمیاد. گفت که میره نوشابه انرژی زا بخره. میگه مشنگ ها تا اینا را می خورن جون میگیرن.
- ارگ هم رفته مواد ها را بده به هافلی ها و بعدش بره کمک آنتونین. بعدش حمله را شروع کنیم لینی.
- آره. بعدش حمله را شروع میکنیم.

پس از مدتی آنتونین و در پشت سرش ارگ وارد تالار شد. هر دو در دستانشان بسته هایی داشتند که رویش با رنگ آبی نوشته بود"رد بول".

لینی بعد از این که ارگ و آنتونین را دید از روی صندلی آبی رنگش بلند شد و رو به همه راونکلاوی ها گفت:
- بچه ها همین الان حمله را شروع می کنیم. پس دست بجنبانین.
بعد از تمام شدن حرف های لینی همه از در ورودی در حالی که شعار هایی مانند زنده باد راونکلاو میدادند خارج شدند. ارگ هم تمام مواد های منفجره را به کمک آنتونین و لینی می برد.


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۶ ۱۶:۴۸:۳۶



Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۰
#58

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
واو... چقدر اين تاپيك پست نخورده، پس من يه سوژه ميذارم بلكه چشم همه‌تون در بياد كه فكر می‌كنين يه نفر نميتونهه دوتا پست پشت سر هم بزنه...

- سوژه رو بزن ببينم چشم من در مياد يا نه!

بيدل بوقی، الآن من توی خارج سوژه‌ دارم يه چيزايی به ملت ميگم... هر وقت رول نوشتم بپر وسط حرفام .

- من همه‌جا هستم، چه خارج رول، چه داخل رول! ديگه هم دخالت بيجا نكن !

سوژه‌ی جديد:

مطابق با سوژه‌ای كه جای ديگه زديم پاكش كرديم گفتيم حيفه بازارسال نشه ، چون من كه سر رول نوشتن به اندازه‌ی كافی همه رو دق ميدم، حالا يه رول هم بزنم و پاكش هم بكنم ديگه فعاليتم بيشتر ميره زير سوال، پس اون رول رو مجدد اين‌جا ميزنم، فقط شما ديگه نمی‌خواد اصطلاحات فيلم بر داری و اين حرفا رو به كار ببرين...

- الآن مثلا" اينا رو بهتر نبود خارج از سوژه مطرح می‌كردی؟

- گفتم تو رو دست به سرت كنم مزاحمم نشی بيدل !

قسمت بالا واسه رد گم كردن از بيدل بود، پس مجددا: سوژه‌ی جديد:


دوربين در يه فضای تاريك جلو رفت و تصوير زنوفيلوس و لونا لاوگود رو گرفت كه در تاريكی مشغول تزريق موادی به خودشون بودن. دوربين به حركت خودش ادامه و از پشت لونا تصوير ارگ كثيف، تری بوت، آرنولد، مری باود، آندروميدا بلك، راجر ديويس و آنتونی گلدشتاين رو گرفت كه همگی با هم مشغول تزريق موادی نامعلوم به رگ‌هاشون بودن. دوربين كمی جلوتر رفت و آنتونين و لينی رو پيدا كرد كه به هم چسبيده بودن و... دوربين سريع چرخيد و همون صحنه‌ی تزريق زنوفيليوس رو نشون داد .

فضا عوض شد و مجددا" راونكلاوی‌ها رو نشون داد كه توی تالار خصوصی‌شون لميده بودن و قرص‌های رنگ و وارنگی رو با آب می‌خوردن و مثل صحنه‌ی اول فيلم، با آمپول‌های گنده‌ای ور می‌رفتن. بعد از سكوت اعصاب خورد كن فيلم تا اينجاش، زنوفيليوس كه چاهار تا قرص رو با هم بالا می‌انداخت، گفت:
- عجب چيز باحاليه اين دوپينگ، به زودی اين قدر قوی می‌شيم كه فك هافلی‌ها رو می‌چسبونيم به زمين!

راونی‌ها سرشون رو با حالت تاييد آميزی تكون دادن و به تزريق و قرص خوری‌شون ادامه دادن و دوربين به طور كسل كننده‌ای به طور مداوم روی راونی‌ها زوم اوت می‌كرد تا اين‌كه لينی و آنتونين از توی اتاق مشكوكی در تالار با حالت بسيار فجيعی بيرون اومدن و دوربين مجبور شد سريع به طرف شومينه حركت كنه و آتش شعله ورش رو به تصوير بكشه .

تصوير سياه شد و بعد از چند لحظه سياهی، نوشته‌ای روش ظاهر شد: يك ماه بعد

دوربين دوباره راونی‌ها رو نشون داد كه بازوهاشون به ابعاد هندوونه در اومده بود و فوق‌العاده هيكل مند و قوی شده بودن. وسط تالار راون روی يه قاليچه‌ی آبی رنگ جعبه‌های بزرگی پر از انواع و اقسام بمب و ديناميت قرار گرفته بود. دوربين روی بمب ها زوم كرد و به شكل سرگيجه آوری شروع كرد به دورشون چرخيدن و در اين موقع صدای راونی‌ها كه اطراف بمب‌ها پخش بودن با تصوير چرخشی بمب‌ها به گوش رسيد...

- حالا كه حسابی دوپينگ كرديم و قوی شديم وقتشه بريم تالار هافل رو نابود كنيم...

- آره، درسته، هافليا هميشه برامون دردسر ساز بودن. حالا كه ما قوی هستيم و از طالبان اين همه بمب كش رفتيم، وقتشه كه هافلپاف رو با خاك يكسان كنيم.

- درسته، همين فردا شروع می‌كنيم واسه حملات و بمب گذاری.

- اوهوم... بچه‌ها، می‌گم لينی و آنتونين هم دارن ميان...

بعد از شنيده شدن اين خبر، تصوير با سرعت و بدون مكث سياه شد .

***

روند سوژه: معلومه ديگه! راونی‌ها می‌خوان حمله كنن، هافلی‌ها هم بايد دفاع كنن و از اين بوق بازيا...

- اگه ميدونی بوق بازيه پس چرا سوژه ميدی؟

- بيدل! تو توی همون رول بپری وسط حرفام بهتره تا خارج از رول .



Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۸:۵۳ سه شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۰
#57

دیدلوس دیگل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۹ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۸:۵۷ دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6
آفلاین
قصه جدید

مکان: تالار هافلپاف
زمان: هوا تاریکه نمیتونم ببینم
موضوع: طعم شیرین ساندویچ جنایت ! (خدا آخر و عاقب معده دانش آموزان را به خیر کند و از پروردگار متعال برای چاه مرلینگاه صبر آرزو می کنم که کوهی از مواد شبه شکلاتی را در آغوش می کشد ! )

دیدالوس دیگل پیر با پیکری ویبره وار روی یکی از مبل های تالار هافل نشسته بود و پایش را روی میز دراز کرده بود. رز و ویکتور با اتفاق با اره برقی و چکش مشغول گرفتن ناخن های دو متری پای دیدالوس بودند.

ویکتور: پدر جان...چند وقته که ناخن های پاتون رو نگرفتین؟
دیدا: دوووواوووویییم... تصویر کوچک شده
ویکتور: چی گفت الان این رز ؟
رز ماسک جوش کاری اش را کنار داد. اره برقی را خاموش کرد و گفت:
- فکر کنم گفت دو سال و نیم. دندون مصنوعیش رو جا گذاشته بنده خدا.

ویکتور: اهم اوهوم. ایهیم. پدر جان. هاف هافی هستید اما خب هزینه برق اره برقی و زور چکش من با فشار یارانه ها کلا در میاد 5 گالیون براتون. البته قابلی هم نداره.

دیدالوس با نا امیدی سر لرزانش را پایین انداخت و عرق شرم از مرکز کله بی مو و صکثی اش جاری شد ! . حتی یک سیکل هم در ته جیب های سوراخ شلوارش نداشت. لبه مبل را گرفت و بلند شد. پشت به رز و ویکتور ایستاد. کمربندش را سریعا کشید و شلوارش افتاد و صفحه تلویزیون چشمان شما مشکی رنگ شد !

ویکتور در حرکت انتحاری پرید و شلوار را در آستانه سقوط کامل نگه داشت و آن را دوباره بالا کشید و گفت:
- گفتم که قابل نداره پدر جان . این کارها چیه توی این سن و سال خجالت میدین مارو.

و با شرمندگی پس از اینکه زباله اتمی (ناخن) این انسون پیر را درون سطل زباله آهنی مخصوص قرار داد، به همراه رز به سمت مطبخ رفت.


در مطبخ

ویکتور دستش به سرخ کردن پیاز بند بود و رز در حال سرخ کردن زنده زنده یک عروس دریایی بود که از آکواریوم مطبخ به اشتباه جای ماهی، بیرون کشیده بود...

رز: نه ویکتور. فکر نکنم جواب بده این کار. کلی وقت گیره برای ما. همینجوریش توی سیر کردن شکم بروبچه های هافل موندیم.
ویکتور: ولی باور کن فست فود هاگوارتز ایده مشتیه.

رز: آره. عالیه اما سود نداره. مگر اینکه از روز دوم به بعد جای مرغ و گوساله از ژامبون تسترال و تک شاخ و سوسیس جن خونگی استفاده کنیم. اینطوری فقط میشه سود کرد. ما هزینه کندن یه قسمتی از دیوار مطبخ رو هم حساب کن. باید دیوار رو بریزیم که یک در بذاریم از مطبخ هافل به یکی از همین راهرو ها. نمیشه که بچه های گروه های دیگه رو راه بدیم به داخل تالار هافل که !

ویکتور: خب من مخالف سود نیستم. اما اول باید از ستاد آسلام حلال گوشتی این مخلوقاتی که گفتی رو بپرسیم.

پیاز سرخ کردنش را رها کرد و تلفن مطبخ را برداشت و شماره گرفت. صدای شفاف و زیبای زنی در گوشش پیچید:

- سلام مشترک گرامی. به مرکز تلفن گویای ستاد آسلام و مبارزه با منکرات جادو خوش آمدید. جهت طرح سوال خود مربوط به محدوده زانو تا بالای شکم شماره 1 را گرفته، جهت طرح سوال خود مربوط به محدوده بالای شکم تا گردن شماره 2 را گرفته، جهت طرح سوال خود مربوط به محدوده پا و کله و دست شماره 3 ، جهت طرح سوال خود مربوط به سایر موارد بی ارزش دیگر شماره 4 را بگیرید...بوووووووق !

ویکتور با تردید شماره 4 را فشار داد و بلافاصله صدای مردی جوان با ترکیبی از لهجه مشهدی و افغانی شنیده شد:
- های و علیکم و الرحمت ال.. و برکــــــــــــــات اجمعین فلنفس!
ویکتور: سلام آقا. سوالی داشتم در مورد موجودات حلال گوشت.
صدا: بفرمایید برادر. از خودم گوش در می کنم.
ویکتور: می خواستم ببینم تسترال و تک شاخ حلال گوشت هستند ؟
صدا: صد درد صد ! تسترال کاملا حلال هسته. اما تک شاخ چون رو به انقراضه و خونش افزایش عمر از خودش در می کنه موقتا حرامه تا اطلاع بعدی که از خودمون تراوش در می کنیم.
ویکتور: بعد جن خانگی چطور؟ جن ها حرام گوشت هستند یا حلال گوشت؟
صدا: به مقدار گوشت بستگی دارد هر چقدر گوشتی تر باشد حالش بیش...ئه ...نه ببخشید...حلالش بیشتر خواهد بود...و اگر فقط استخوان بود که مکروه است و توصیه میشود استفاده نشود....

ویکتور با امیدواری گوشی تلفن را گذاشت و رو به رز گفت:
- خب. حلالن. فقط تک شاخ حرامه. حالا گوشت جن خونگی و تسترال از کجا گیر بیاریم ؟ تسترال که دیده نمیشه. آدمای خاص می بیننش .


ویرایش شده توسط دیدالوس دیگل در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۴ ۱۸:۵۸:۰۳
ویرایش شده توسط دیدالوس دیگل در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۴ ۱۹:۰۰:۵۲
ویرایش شده توسط دیدالوس دیگل در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۴ ۱۹:۰۲:۰۷
ویرایش شده توسط دیدالوس دیگل در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۴ ۱۹:۱۲:۳۰
ویرایش شده توسط دیدالوس دیگل در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۴ ۲۱:۰۸:۰۲

تصویر کوچک شده


Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ سه شنبه ۷ تیر ۱۳۹۰
#56

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
وقتی ملت هافل وارد سرسرا شدند ،دیدند که همه جا را به رنگ زد تزئین کرده اند. همه خوشحال شدند. آنها قهرمان شده بودند. رز با حالتی حق به جانب گفت:

- دیدین گفتم قهرمان میشیم...

اما با برداشتن دو قدم دیگر ، لبخند روی لبش خشک شد. طرف دیگر سرسرا کاملا به رنگ قرمز بود!

همه ی بچه ها سرجای خود نشستند. دامبلدور از جا بلند شد و امتیاز ها را خواند.

- مقام سوم اسلیترین با 10 امتیاز.

چهره ی بچه های اسلیترینی در هم رفت. دو روز پیش دامبلدور 1900 امتیاز به خاطر نژاد پرست بودن از آنها کم کرده بود.

- مقام دوم راونکلاو با 20 امتیاز.

راونکلایی ها ساکت شدند. دلیل این امتیاز درخشان را می دانستند. یکی از آنها دیروز مسئله ای را حل کرده بود که دامبلدور نتوانسته بود آن را حل کند. به جرم هوش بیشتر!

- و مقام اول ، هافلپاف و گریفندور به طور مشترک!

گریفندوری ها خوشحالی کردند اما قیافه ی بچه های هافل گرفته به نظر می رسید. اصلا غرور آفرین نبود که مشترکا با کسی قهمران شدند!

دامبلدور دستانش را بالا برد و همه ساکت شدند.

- از اون جایی که جام رو نمیشه نصف کرد ، به هرگروه یه کتاب آشپزی رزا هدیه می دیم! باشد که در مسابقه ی بعدی موفق تر باشند.

-

پایان سوژه



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۰
#55

سدریک دیگوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۳ جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۴۰ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۵
از این طرف
گروه:
مـاگـل
پیام: 200
آفلاین
سدریک با عصبانیت گفت:«چه طور می خواهی من آراسته باشم، وقتی تمام شب را روی زمین خوابیدم. »
رز هم جواب داد:« چه ربطی داره که رو زمین خوابیدی؟ »
سدریک هم که از حرفش پشیمان شده بود گفت:« هیچی. می خواستم یه چیزی گفته باشم. راستی جشن کی هست؟ »
رز گفت:« نمی دانم. به من فقط گفتند که تاخیر داره. ولی بهتره ما آماده بشیم. »

پس از پایان حرف رز همه بچه ها هافل به سمت خوابگاهشان رفتند تا سر و وضع خود را درست کنند. ولی اینکه همه با هم بخواهند آماده بشوند مشکلاتی هم به همراه داره مثلا:
- سه ساعت تو اون دستشویی چی کار می کنی؟
- چرا حوله من را برداشتی؟
- مسواکم را کجا گذاشتی؟

پس از اینکه بیشتر بچه ها آماده شدند رز خطاب به هوگو گفت:« برو یه سری به دامبلدور بزن و بگو که کی باید بریم برای جشن؟ فکر کنم تا حالا حالش بهتر شده. من هنوز آماده نیستم. »
هوگو هم به دستور خواهرش از در تالار هافلپاف خارج شد. کم کم تالار هافلپاف داشت نظم همیشگی خود را میگرفت و سر و صدا ها هم کم می شد تا اینکه هوگو آمد و گفت:« دامبلدور میگه همه الان باید بریم پایین برای جشن آخر سال. »

دوباره داد و فریادها شروع شد و همه با سرعت بیشتری کارهای خود را انجام می دادند بعد از مدت کمی همه آماده شدند و مرتب تر از همیشه به سمت سرسرا رفتند.




Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۰
#54

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
سدریک به تالار رسید اما هر چه فکر کرد به یاد نیاورد رمز چیست. همه ی ملت هافل جلوی تلویزیون جمع شده بودند و هیچ کدام صدای سدریک را نمی شنیدند. سدریک همان جا چهار زانو نشست و مشغول یوگا شد تا شاید کسی بیرون بیاید و او را نجات دهد.

داخل تالار، ملت همه جلوی تلویزیون نشسته بودند و کینگزلی دنبال ریموت کنترل می گشت. بالاخره پس از چند دقیقه ریموت یافت شد و کینگزلی کانال سه را یافت. همه سکوت کردند اما صدای تلویزیون چنان بلند بود که هنوز هم صدای سدریک شنیده نمیشد. همه موافق بودند که همین کانال خیلی خوب است. چون به زودی برنامه ی سامان گلریز شروع میشد. و بحث آن شب پخت مرغ سوخاری بود.
همه به شدت مشتاق بودند تا برنامه شروع شود و وقتی هیکل کارتونی آقای گلریز مشخص شد که در میوه فروشی فلفل جدا میکند همه جیغ زدند.

بالاخره برنامه شروع شد. هر جمله ای که از زبان سامان آقا بیان میشد، باعث عکس العمل هایی در بین بچه ها میشد. رز موهایش را به هم می ریخت. کینگزلی سر کچلش را می خاراند، روفوس سبیل هایش را تاب میداد و ویکتور یک سیم از ویولنش می کند!
برنامه تمام شد و اول از همه داد روفوس بلند شد:

- هی هوگو!! گفتم توی مرغ سوخاری گلاب نمی ریزن گفتی می ریزن!

-

بعد کینگزلی فریاد زد:

- گلرت دیدی گفتم مرغ سوخاری باید طلایی بشه گفتی نه!

-

رز که خدا را شکر میکرد که جزو داوران نیست و نباید آن غذا را بچشد ، گفت:

- خب دیگه بسه. فردا معلوم میشه چه گندی زدیم.

و خر و پف سدریک به هوا رفت .....


فردا صبح

قبل از هر چیز رز داخل تالار شد و اعلام کرد که داوران و دامبلدور مسموم شده اند و نمیتوانند از دستشویی بیرون بیایند.

- جشن با تاخیر شروع میشه. بهتره امروز ظاهر آراسته ای داشته باشین.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.