هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ پنجشنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۶

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 708
آفلاین
صدای نامعلوم : یعنی کوجا میتونه باوشه ؟
صدای نامعلوم تر : باید هر چی زودتر پیداش کنیم ! دیدین که چی گفت ، اون مارو به بوق میفرسته !
نور یکی از چوبدستی ها روشن شد و سرافینا و سرژ هردو باهم دستهایشان را برای سایبان کردن چشاشون بالا بردند . صدای کرنلیوس شنیده شد :

- فکر نمیکنم اونو توی جایی غیر از تالار پیدا کنیم !
سراف : هوم ! منم فکر نمیکنم به غیر از تالار جایی باشه . ولی مسئله اینه که کجای تالار هست ؟
فلور که دوان دوان نزدیک ملت شده بود ، و خیس بارون بود نفس نفس زنان گفت :

- مجسمه ی .... ریونکلاو ! تصویر کوچک شده
سرژ : ها ؟ مجسمه فکر خوبیه ، خیلی هم کلاس داره ! ولی فقط یه چیزی ؛ کجای مجسمه میشه دفتر خاطرات ِ روونا رو پیدا کرد ؟
ملت :


دم مجسمه

راجر و کریچ با سرعت ِ حیف نون کل مجسمه رو باز ، بعد از جست و جوی کامل اون ، دوباره میبندنش . خبری هم از دفتر خاطرات نبوده و متاسفانه اونا هم در شرف ِ سادیسم گرفتن قرار میگیرن .

کریچ :کریچ از اولشم میدونست ! ما همه باید با هم سقط شد .. !
راجر : مشکل اینه که مدیریت این جور وقتا به درد آدم نمیخوره ! ( چه ربطی داره ؟ )
کریچ : الان مثلا میخواستی بگی من مدیرم ؟()
راجر : هین ..یه چیزی تو این مایه ها !

- پخخخخخخخخخخ ! ()
بینز با حالت ِ کاملا ارزشی وارد سالن میشه و کنار مجسمه می ایسته . مدتی به راجر و کریچر نگاه میکنه و سپس با لبخند بزرگی که سرتاسر صورتشو میپوشونه میگه :

- میدونید دفتر خاطرات کجاست ؟
ر.ک!(راجر و کریچر ) : :no:
بینز : توی دفتر مدیریت مدرسه اس ! بدبختا ، نشستید اینجا چی کار ؟ مدیر مدرسه دفتر چه خاطراتای همه ی چهارتا بوقای مدرسه رو داره و اونا رو همه جا به دمش وصل کرده ! اگه تالارو دوست دارید و نمیخواید به بوق برید ، باید هرطور شده یه شب به دفتر مدیریت بریم و اونو بدزدیم !
ر.ک :

طرف اسکاور اینا !:

سراف : حالا جون من بیخیال شو دیه ! بیا پایین زشته !
اسکی : برید عقب ! نه ، سرژ دست منو بگیر !
الان مثلا سرژم دستشو میگیره .
اسکی : ولم کن بذار بپرم !
سرژ : من از اولشم مطمئن بودم تو اسپاسم مغز داری !!
اسکی با شنیدن این حرف میاد چرخی بزنه به طرف ِ سرژ که پاش روی لبه ی برج لیز میخوره و ....



-------------------------
یعنی اند ارزشی بازیا !!


[b]دیگه ب


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ شنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۶

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
مـاگـل
پیام: 178
آفلاین
سوژه جدید

شبی از شب ها در تالار ارزشی ریون :

قطرات باران به شدت به شیشه های تالار می خورد ، چندین رعدو برق از آسمان نازل شد و درختان محوطه را به بوق داد تا همه از وضعیت پشت درختان آگاه کردند ، هوا در اوج ارزشیت به سر می برد اما باعث نمی شد که از اتفاقات ارزشی در تالار جلوگیری کند .

ــ هوووووووی ! من میخوام از این بالا بپرم پایین ! بیا کنار بچه !

ملت ریون زیر بارون واستادن و به اسکاوری خیره شدن که بالای برج رفته و قصد خودکشی داره .

اسکاور : آهای ملت ریون ! توجه کنید ! توجه... من میخوام خودکشی کنم ، هیچکدومتونم نباید جلوی منو بگیرید ! من تصمیم خودمو دیگه گرفتم !

-- فلش بک --
اسکاور توی خونه نشسته و تخمه میشکنه که یهو تلفن زنگ میزنه !
اسکاور گوشی رو ورمیداره و میگه : بله ؟
ــ
ــ هوم ؟
ــ
ــ برادر مگه مرض داری مزاحم میشی ؟
ــ
ــ چی کار داری ؟
ــ

اسکاور سادیسم میگیره !
-- پایان فلش بک --

فردی مجهول الهویه از میان جمعیت میگه : بیشین بینیم باو ! ملت برید پی کار و زندگیتون و این بوقی رو ول کنید !

ملت میان پراکنده شن که اسکاور از بالای برج داد میزنه : نهههههههه ! شما نباید جایی برید ! من به خودم بمب اتم وصل کردم ، تا شعاع شونصد متری رو این بمب به بوق میبره ! من اگه به زمین برخورد کنم همتون می میرید !

ملت : جیــــــغ !
اسکاور : تنها راه اینه که دفتر خاطرات روونا ریونکلا رو برای من تا یه ساعت دیگه بیارید ! اگه آوردید که هیچ ولی اگه نیاوردید انا الله و انا الیه راجعون !

و چنین شد که ملت برای یافتن دفتر خاطرات روونا دست به کار شدند .


تصویر کوچک شده


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1548
آفلاین
_:نــــــــــــــــــــه!نــــــــــــــــــه!شما نمیتونین این کار رو با من بکنین!این بی رحمیه محضه!من با پشمام زنده ام!
نک که داشت با جیغی به بلندای جیغ سرژ گوش ملت ریونی رو نوازش میداد نسبت به تیغ ژیلت سرژ واکنش نشون داد.آنیتا بالا سر ملت ایستاده بود داشت بر کار چیدن پشمهای مک توسط جادوگرا(برای جلوگیری از بیناموسی!)نظارت میکرد و بقیه ساحره ها سعی داشتن توسط چو گره زده نشن:نــــــــــه!ولش کنین!مگه دو تا دونه شیپیش کوچولو چه ایرادی داره؟
همین لحظه راجر که قیافه اش شباهت خاصی به رابینسون کروزوئه پیدا کرده با همیاری موهای مک سرش رو بلند میکنه:آنیت!این 8372764516382 تیغه که شیکست.دیگه تیغ ندارین؟
آنیت در یک حرکت انتحاری یه اره برقی باغبونی از تو جیبش در میاره:بیاین با این قال قضیه رو بکنین!
همین لحظه یک صدای بسیار خفن توی تالار اکو میشه:چطور جرات میکنین با همنوع من اینطوری رفتار کنین؟بیشینن بینم باو!
قبل از این که ملت بتونن قضیه رو تجزیه تحلیل کنن یک توپ پشمالو از وسط تالار قل قل قل میخوره و تمام جادوگرا توی ریش و پشمش غرق میشن!
موجود پشمالو:به من میگن آراگوگ!الکی که نی داش!


But Life has a happy end. :)


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۶

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
مـاگـل
پیام: 1323
آفلاین
_ خب باوش! من پیام شخصیم خرابه! آیدیتو برات پیام شخصی کن، با هم دوست شیم! حالا بگیر همین گوشه بخواب، وگرنه خشم دختر دامبل بزرگ، ققی کبیر، و بقیه پدرهام!!! تو رو میگیره ها!!!
لیزا همینجور داشت فکر میکرد که خشم دختر دامبل دیگه باز چه صیغه ایه، که ییهو چراغا روشن شد و در چهارطاق(؟) باز شد و نویسنده پرید وسط:
_ اقا یعنی چه؟ من کلی فکر کردم، کی سوژه رو عوضید؟!!
و یهو نویسنده پس می یفته و ریغ رحمت رو سر میکشه!
همه عوامل و ملت همیشه در صحنه ریون( مخصوصا جادوگرا!!!) می پرن وسط و برای شادی روح نویسنده 1 ثانیه سکوت میکنن و بعد کارگردان میگه:
_ برای شادی روح عزیز از دست رفته، همون سوژه قبلی رو ادامه میدیم!!
ملت هم بدو بدو می پرن اون طرف و صحنه رو حاضر میکنن و مک بون رو از توی قرنطینه می یارن بیرون و بعد از اینکه چندتا از ملت سوسول جیغ جیغ کردن، کارگردان جیغ میکشه:
_ حمله!... ببخشید! اکشن!

دومرتبه ملت نگاهی به شیپیشای مک می ندازن و توی ذهناشون تیغ ژیلت سرژ، تیغ بیک بادراد ظاهر میشه! و در این میون آنیت به یاد قیچی بری( bori) * کردن می یفته! و ادامه ی پست رو برای نفر بعد می ذاره و تهدید میکنه در صورت پست نزدن، عمرا دیگه پست بزنه! و ملت یاد خداحافظی آنیت از سایت می یفتن و توی دلشون میگن: عمرا!!!


---------
* بری کردن: وقتی گوسفندا پشماشون بلند میشه و موقع پشم چینی میشه، با تقریبا میشه گفت یه قیچی بزرگ، پشمای گوسفندا رو می چینن و به این عمل شایسته و بایسته، میگن بری کردن!!!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶

غزاله


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۳ شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶
از زیر زمین...
گروه:
مـاگـل
پیام: 13
آفلاین
ساعت چهار صبح_خوابگاه دختران
همگی دخترا خوابن و خرو پفشون فضا رو تر کونده.( )در این بین دختری مرموز با چهره ای مظلوم*(:biganeh) یه گوشه ایستاده بوده. پس از نیم ساعت ایستادن، آروم به طرف یکی از دخترای خروپف کننده میره :
_ ببخشید... ببخشید خانم...... مگه با تو نیستم؟!
آنیت خمیازه کشان سرشو بالا میاره و میبینه شخص نا شناسی بالای سرش ایستاده .با دیدن اون جیغ زردی(!) میکشه اما از اون جا که ملت خواب دم صبحشونو برای یه جیغ زرد حروم نمی کنن ** هم چنان به خواب خود ادامه میدن.
انیت: تو دیگه کی هستی؟نکنه دزدی؟ تو رو خدا
هر چی رو میخوای ببر
ساعتمو با خودت نبر
بذار ساعت تا این سحر
.............
_ دزد دیگه کیلو چنده؟من لیزا ترپینم***می خواستم بدونم تخت من کدومه؟ از ساعت چهار تا حالا اینجا ایستادم.ولی ببین قبلش چند تا جواب میخوام. میتونم باهات دوست بشم؟آی دیت چیه؟ منو ادم میکنی؟برام پیام شخصی میذاری؟کمبود پیام شخصی دارم .تورو خدا....تو رو خدا..... عوضش منم هر وقت با کسی دعوات شد طرفو لت و پار میکنم. چون من شرخرم.همه ی شرهارو می خرم.باقیمتی استثنایی شر های شما را خریداریم.مشاور املاک.....اهم......
آنیت بیچاره که مونده بود با این تازه وارد پر رو چیکار کنه دعا کرد بقیه بچه های بیچاره تالار گیر این نیفتند.الهی آمین!!!!
*=تاریک بوده.معلوم نبوده مظلومه یا مرموز!
**حالااگه جیغش بنفش بود یه حرفی!!
***میدونم خیلی پر رو بازی در اوردم ولی پنه لوپه تو تاپیک خوابگاه دختران به آنیتا گفته خودتو بیار تو داستان.منم به خودم گرفتم.خلاصه ببخشید!!!

• اگه به هر دلیلی پست مزخرفی بود(که هست)آزادین حذفش کنید. من اصولا آدم منطقی هستم و چون منطق می گه این پست چرت و پرته حذفش کنید.
• با عرض معذرت از آنیتا دامبلدور عزیز.


تصویر کوچک شده


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۶:۵۷ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۶

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
مـاگـل
پیام: 1323
آفلاین
نام پست: مک بون شیپیشو!
هدف: اذیت کردن مک!
هدف از اذیت کردن مک بون: همینجوری دور هم باشیم بخندیم و خوش باشیم!
--------------

شبی از شبهای ریونکلاو بود و ملت به علت اینکه تازه بعد از امتحانات، افتاده بودن رو دور درس خوندن، داشتن خودشونو برای شهریور آماده میکردن!
همینجوری کنار شومینه چمباتمه زده بودن و در حال خر خونی بودن. راجو هم نقش خانوم ناظم... ببخشید آقا کاظم... ای بابا! اصلا به ما نیومده که پشت سر کسی که مفقود الاثره، چینگ بزنیم!
آرگوس فیلچ، سرایدار هاگوارتز هم داشت بینشون قدم میزد و هر از گاهی عقده های دوران کودکیش رو بوسیله ضربات مشت و لگد، روی یکی از بچه های بدبخت ریون به نام کریچ خالی میکرد!

وینکی در حال خوندن یک مسئله ی بسیار پیچیده به نام" جمع دو عدد 2 و 3" بود که ییهو احساس کرد چیزی اندر گوش مبارک در حال تردد هسته! نتیجتا دستش رو تا مچ توی گوشش میکنه و و پس از یک سری عملیات پیچیده، متوجه میشه حواسش به طرز عجیبی نادرست عمل کرده بودن و احساس خارش از روی بینی می یاد! در نتیجه بینیشو می خارونه و احساس میکنه موجود کوچولو و وینگیلی ای در بین انگشتاش حرکت میکنه! دستشو وا میکنه و میبینه یه " شپش" خوشگل و گوگولی درست وسط دستش داره پشتک وارو میزنه و گاهی به کاراته و یا حرکات موزونی از قبیل بابا کرم(!) و در موارد خیلی نادر به صورت ام سی* تغییر استراتژیک میده!

وینکی که احساس میکرد این حشره ی با مزه خیلی از کریچر سرگرم کننده تره، با فریادی به بلندای فریاد سرژ داد زد:
_ بچه ها، ببینید من یه شیپیش(shiiipiiish!!!) دارم!
و کف دستش رو جلوی همه باز کرد! اما چشمتون روز بد نبینه بچه های گلم! قصه ی ما که به همینجا ختم نمیشه! در یک حرکات کاملا آنتحاری- ضایع کنندگی، همه کف دستاشونو باز میکنن و میگن:
_ ما هم یه شیپیش داریم!

در این بین کریچر از دست آرگوس عصبانی میشه و با منو مدیریت می یفته به جونش!

ملت هم که موقعیت رو مناسب می بینن، برای اینکه بفهمن این شیپیشای توووپ از کجا پیداشون شده، همشونو میذارن روی زمین و به خاطر هری پاتری کردن رول( اگه اسکی بود چی میگفت؟! ملت: واییی! رول پلینگ هری پاتری! ) یک طلسم به این شکل روشون اجرا میکنن:
_ نخود نخود، همه شیپیشا، خونه ی خود!
ییهو همه ی شیپیشا بدو بدو میرن که برن خونشون و هر کودوم از ملت هم دنبال شیپیش خودش می دویدن که ییهو همه احساس میکنن در یک محل تاریک هستن، دهناشون پر از پشم شده و روبروشون ده بیست تا چشم کوچولو جلوی هر کودوم، دارن بهشون نیگا میکنن! بعد ییهو یکی از اون چشم کوچولوها گفت:
_ شپش شماره 89456؟ تو این ها رو به محل اختفای ما راه دادی؟!
_ مجبور بودیم فرمانده!
_ ای خاک تو سر بی مغزت، شیپیش ابله! اگر ارباب مک بون بفهمند چی؟!
ملت احساس کردن که چشماشون اندازه توپ تنیس شده! بعد یهو صدای هوم هوم مانندی اومد و همه بعد از مدتی تونستن روشنایی رو ببینن! و چمشون به جمال مک بون که اینجوری بود==>> روشن شد که کتابای گاج جلوش پخش و پلا بودن!


--------------
تست مهمی که حتما در کنکور 86 خواهد آمد:
آیا بچه ها برای رهایی از شر شیپیش های ناز نازی، باید پشمهای مک بون رو بچینند و او را کچل کنند؟!
1) بله، این اتم مسلما انرژی استه ای هست!
2) نخیرم! مامانم گفته با غریبه ها حرف نزنم!
3) هیچکدام، سیندرلا باید زندانی بشه!
4) هر چی تو بگی! می خوای شماره بدم؟!

با تشکر از وینکی و "کانون اندیشه قرمز= کاق" !!!
------
* درسته دیگه؟! اسم یک نوع حرکت موزونه؟! ای ننه، اخه من پیرزن از کجا بدونم این کارای عجیب غریب اجنبیا رو؟!
** چه منحرف! می خواستم بگم مثل ققی! که دیدم نباید پشت سر بلاک شده حرف زد!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ جمعه ۴ خرداد ۱۳۸۶

ریونکلاو

راجر دیویس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۳ سه شنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۱۲:۲۵ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
جـادوگـر
پیام: 1220
آفلاین
س وومن الکسا!× : الان مشکلتون چیه؟
و ورق کاغذای آوریل و پنی رو می‌بینه: آها!
سوپرجاسم!: از آن‌جایی که آسلام در خطر میفته باید همین‌جوری بمونن تا یکی از سوپروومن‌های بسیجی بیاد بادش کنه!
سوپرممد: این که شووور خودمه! خودم بادش می‌کنم!
سوپرجاسم: نه خیر! برو شناسنامه‌تو بیار ببینم!
- مشترک گرامی شما مجاز به دیدن این صفحه نیستید - ممد: ها؟ یعنی چه! این الان یعنی چه! توهین می‌کنی!!
- مشترک گرامی شما مجاز به دیدن این صفحه نیستید - جاسم: همینی که هه!
- مشترک گرامی شما مجاز به دیدن این صفحه نیستید - الکسا: از اونجایی که من - مشترک گرامی شما مجاز به دیدن این صفحه نیستید - وومنم مشکل نداره!
- مشترک گرامی شما مجاز به دیدن این صفحه نیستید - ممد: عمرا بزارم به شوور من دست بزنی!
و با کله می‌ره تو دیفال که بگه من قویم! ولی از اونجا که اون دیوار یه شومینه هم در اندرونش داشت، ایشون شوت می‌شه به کرمان!!! تا با اون خره! که نامزدش بود بچره!
پنی خودبه‌خود باز می‌شه!!! : بچره؟ منم می‌خوام! و به دنبالش می‌ره! ولی از اونجایی ایشون - مشترک گرامی شما مجاز به دیدن این صفحه نیستید -وومن نبود!
(خز شدا ) بعد از برخورد به دیوار بازم به شکل ورقه‌ی کاغذ درمیاد! و ققی به شکل پیام بازرگانی رد می‌شه!
- همون بالایی - ممد! از کرمان برمی‌گرده و شناسنامه‌ش رو هم با خودش میاره که یه طومار بهش الحاق شده بود!×× ...


× همینمون مونده بود!!!!
×× برای ملت آیکیو! طومار اسم زن‌ها و شوورای اونه
××× خسته شدما!! این جشنه رو تموم کنین بره


!


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۶

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
مـاگـل
پیام: 929
آفلاین
-آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآهو!

سوپر ممد=ادی!
سوپر جاسم=جاسم آبدارچی!

س ممد:اهوی خره کوش خره من کوش؟هوشت هوشت!برو کنار بینم برو اونور!پیشت پیشت!

س جاسم: می گم داش ممد یکی از شترا نیستش!این دخترای شیطون بلا قربونشون برم الهی رفتن سواری باهاش!

در این هنگام همه ی چهار پایان بر اثر اینکه سوپر ممد پیشتشون کرده رم می کنن و تالار روی هوا می ره!و صدای پای و شیهه و الخ در همه جا می پیچیده!

پنی و آوی لهیده کنارشون یک کاغذ در می یاد :یکی مارو نجات بده!

و سوپر وومن الکسا پیداش می شه!

***********************************
هین!دیدم الکسا پیداش نمی شه و یه جای مشکوک بوده پس مشکوک وارد می شه!


ویرایش شده توسط فلور دلاكور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۶ ۱۴:۰۵:۴۸

دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۳:۳۷ چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۶

الکسا بردلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹
از اينجا... شايدم اونجا... شايدم هيچ جا
گروه:
مـاگـل
پیام: 362
آفلاین
اما من به کمکت اومدم،تو هم میتونی به جشن بری!
آوريل: جون من؟!؟
پني: جون تو!
آوي: از كي تا حالا تو فرشته ي مهربون شدي!؟ در اين كار تعبيه ايست!*
پني: مي خواي بهت ثابت كنم؟!؟
آوي:اوهوم!
در همين هنگام پني يك فيكَه** بلبلي مي كشه و ناگهان...
هيچ اتفاق خاصي نمي افته!!
يك فيكه ي ديگه و... باز هم هيچ!
پني آه عميقي ميكشه و براي آخرين بار:
-خَرَه...بيا!
-سكوت!
و در همين هنگام زمين مي لرزه!! به تدريج صداي ضرب دار و يك نواختي مياد كه شبيه صداي چهارنعل دويدنه !
پني: ديدي اومدن!؟
آوي: آره منتها چرا انقد صداي دوييدنشون شبيه صداي...
و روشو به سمت در ورودي برمي گردونه و در همين هنگام ....
تعداد كثيري چهارپا از قبيل اسب و خر و گاو و گوسفند و گاوميش و شتر و الخ مي بينيم كه از آوي و پني به عنوان پل عابر پياده استفاده مي كنن و واسه خودشون خوشحالن!!!
آنيت در هر حالي كه به سمت يكي از شتر ها مي دوه:
-عزيزم!!! عزيزم!!! اين همون شتريه كه يه زماني به جاي من اومده بود تالار!!! عزيزم!
وينكي: هـــــــــه!!! يكي ازين خرا كه نامزد ادي بود... آخــــــي... از چشماش طبع امپريوناليستي مي باره!!! اين بچه مي تونه نويسنده ي بزرگي در صنعت پست مدرنيسم بشه! كَلِ ژوزه ساراماگو رو مي خوابونه!() بيا بريم عزيزم... بيا بريم... اينا هيچي نمي فهمن....
و دست در گردن الاغ بدبخت كه در حال چريدن بوده انداخته مي رود!
در همين هنگام در كنار پني و آوي كه به شكل ورق كاغذ در آمده اند تابلوئي مي رويد كه روي آن نوشته شده است:
«آوي جون اينا همون دوستاي منن كه با كمال ميل حاضرن با تو به جشن بيان!!»
و جمعيت به حالت دو نقطه دي آوي رو به ريشخند مي گيرن!!
ناگهان صدايي به گوش مي رسه!!‌دو شخصيت محبوب ريون-يعني سوپر ممد و سوپر جاسم- وارد ميشن:
-آآآ آآ آآآ آآ....







__________________
*: نقشه اي در كاره!
**:فيكَه: در زبان شيرين كُردي به معناي سوت!

پ.ن: منم هر وقت كم ميارم تارزان و سوپر جاسم و غيره رو به كار مي برم!


[b][siz


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۶

پنه لوپه کلیرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۹ شنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۲:۱۰ دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۹
از پشت دریاها!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 239
آفلاین
راجو زیر لب آهنگ "یه ذره بیشتر بمون" رو زمزمه میکنه و واسه خودش راه میره!
آوی در حالیکه بالا سرش لاو تشکیل شده به دنبال صدای راجو راه میفته و هرچی نزدیکتر میره صدا واضحتر میشه!بالاخره میرسه به تالار عمومی و نگاهی به اطراف میندازه میبینه نُخَیر!ازین خبرا نیس!هرکی مشغول کار خودشه!وینکی و رزی و پنی هم مثه بچه های خوب دارن درساشونو دوره میکنن و هیچم خاله باز نیستن و اصنم غیبت نمیکنن و هرکی تو رولش از این حرفا بزنه پستشو ویرایش میکنم
آوی با صدای بلند:ملت من کاپو بردم!
الکسا:خب بردی که بردی!مبارکت باشه!چرا مزاحم میشی حالا!
آوی:ولی من خودم شنیدم که داشتین میگفتین یه ذره بیشتر بمون!
ادی:خاک تو سره متوهمت!اشتب شنیدی!برو کار داریم!
آوی یه دسمال درمیاره و توش فین میکنه،بعدم راهشو میکشه میره میشینه کنج تالار،و به ملت نگا میکنه!
الکسا درحالیکه داره با گوشی تلفن راز و نیاز میکنه(ما که نمیدونیم طرف کیه!)،یه لیوان به طرف آوی دراز میکنه و میگه:
-بیا یه ذره از این بخور!واسه تف سازی خوبه!
بعدم دهنشو عین غار باز میکنه ، با انگشت بهش اشاره میکنه و میگه:ببین!
و یه دو سه کیلویی آب دهن ازش خارج میشه!آوی چندشش میشه و حالش بهم میخوره!
آوی:ای تف!بی تربیت!
و سعی میکنه جواب الک رو با تف خودش بده،عزمشو جزم میکنه که یه تف گنده جمع آوری کنه!بعد تفو به سمت صورت الکسا پرت میکنه،تف از شدت زاقارتی نرسیده به صورت الکسا، وسط راه تبخیر میشه!آوی یهو متوجه میشه کل تالار دارن بهش میخندن!بعد همه طی یک عملیات دست جمعی دهناشونو باز میکنن و میگن:تفم بلد نیستی!تف به این میگن!و تف میکنن،آوی توی دریایی از تف فرو میره و شروع میکنه به دست و پا زدن،ملت همچنان بهش میخندن،آوی زارزنان تو تف شنا میکنه و خودشو به پله ها میرسونه،به اتاق زیر شیروونی میره و میشینه یه گوشه به زار زدنش ادامه میده!بعد این موشا و مارمولکا و این مسائلم که تو کارتون سیندرلا بودن جمع میشن دورش و از سر و کولش بالا میرن!!
آوی در حال زار زدن:اووووه مای گاد...ور آر یو ادی...ادی...آی ویل گیو یو شودولات!(همون شکلات،با تلفظ کودکان!)آی ویل گیو یو میلک آو بنانا(oh my God...where are you eddy...I will give you shoodoolat...I will give you milk of banana)
ترجمه:ای خداااا...کوژایی ادی...من بهت شودولات میدم...من بهت شیرموز میدم...
اما یک جمعه دیگر هم گذشت و تو نیامدی...ها؟!یعنی هرچی آوی ضجه مویه کرد ادی نیومد!
دست بر قضا(!)پنی هم برحسب اتفاق داشت اونورا میچرید...
-چی شده آوی؟!چیرا گیریَه میکونو؟!
-هییییشکی منو دوس نداره!شب به این فرخندگی...دو تا دو تا رفتن نشستن لاو میترکونن!ادی هم معلوم نیس کدوم گوریه
-اما من به کمکت اومدم،تو هم میتونی به جشن بری!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.