هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۴ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۵
#25

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۹ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۸۶
از بارو
گروه:
مـاگـل
پیام: 100
آفلاین
فرار از دست غول سنگی


همه با سرعت فرار می کردند ، پس از چند دقیقه دویدن پشت بوته هایی مخفی شدند .
جسی نفس نفس زنان گفت : چی کار کنیم ؟
هیچ کس حرفی نزد ، ولی همه به فکر فرو رفتند ، ناگهان رون از جا پرید و گفت : من هواسشو پرت می کنم و دور بر سرش می پلکم ، شما هم فرار کنین ، بعد چون ققنوس می تونه غیب ظاهر بشه من میام پیشتون ؟ باشه !
هاگرید گفت : نه ! امکان داره اون تو رو بکشه !
رون گفت : کار دیگه ای نمی تونیم بکنیم تنها راه همینه !
هاگرید که دیگر راهی به ذهنش نمی رسید راه رون را پذیرفت .

چند دقیقه بعد ...

رون که تغییر شکل داده بود در حال پلکیدن در دور بر سر غول سنگی بود و غول سنگی هم دست های تنومند سنگیش را در هوا تکان می داد ولی رون به این ور و اون ور می رفت .
در این سو هاگرید به همراه دیگر اعضای ارتش در حال دویدن بر پشت بوته ها بودند ، آنها این قدر دویدند تا فاصله ی بسیاری از غول گرفتند .
هاگرید رو به بچه های ارتش کرد و گفت : همین جا بمونین من میرم به رون علامت بدم .
هاگرید این را گفت و به سمت رون رفت ، وقتی هاگرید به نزدیکی غول سنگی رسید دست هایش را در هوا تکان داد تا زمانی که ققنوس ناگهان غیب شد و در کنار هاگرید ظاهر شد ، وقتی رون در کنار هاگرید ظاهر شد تغییر شکل داد و بدون آنکه بگذارد هاگرید حرفی بزند گفت : دیدی هیچ اتفاقی نیفتاد . هاگرید هم که دیگر حرفی برای گفتن نداشت فقط همین جمله را گفت (( بریم)).


حرکت دوباره ( مبارزه ی سوم )


همه ی افراد گروه ضربت در حال ادامه دادن را خود درون جنگل سرد تاریک بودند که به یک رو د خانه ی طویل و تغریبا عریض رسیدند ، ناگهان هاگرید با دست خود اعضای گروه ضربت را از ادامه دادن راه باز داشت ولی خود چند قدم به جلو رفت و به درون آب نگاه کرد ، ناگهان هاگرید چند قدم به عقب برگشت و پیش اعضای گروه برگشت و با صدایی بسیار آرام گفت : اون ... اونجا یه(( غواص )) هست !
جسی هم با صدایی به اندازه ی هاگرید آرام گفت : چی ((غواص)) ، غواص چیه ؟
هاگرید به رود خانه نگاه کرد و سپس رو به جسی کرد و گفت : غواص نوعی دیو آبی ژاپنی است که در رودخانه ها و برکه ها زندگی میکنه ، شبیه یک میمونه که به جای مو بدنش از فلس پوشیده شده ، روی سرش هم یک چیزی شبیه باد کنک داره که توش پر آبه ، اگه خم بشه ذخیره ی آبش تموم میشه ومیمیره ....
ناگهان غواص از آب بیرو پرید و در جلوی اعضای ارتش ایستاد .
هاگرید راست می گفت ، آن موجود شبیه یک میمون بود که به جای مو بدنش از فلس پوشیده شده بود .

هاگرید فریاد زد : به حیونتون تبدیل شین ؟
همه به حیوان خودشان تبدیل شدند . هاگرید به سگی قهوه ای ، رون به ققنوسی ، دارن به گوریل ، لوییس به قو و ...
ناگهان غواص جستی زد و به سمت قو که از همه به آن نزدیک تر بود حمله ور شد و با پنجه هایش مهکم به بالش ضربه زد ، از بال لوییس خون سرخی روان شد و تمام پرهای سفید بالش را قرمز کرد . ناگهان هاگرید پارس کنان به سمت وی حمله ور شد و غواص را گاز محکمی گفت . ولی هیچ اثری از گاز گرفتگی بر روی فلس های غواص نبود .
نیم ساعت از جنگ با غواص می گذشت و همه ی افراد بر روی غواص ریخته بودند و به نوک ، چنگ ، دندان قواص را هدف قرار داده بودند .
ناگهان هاگرید با شدت فریاد زد رون به چنگات کیسه ی آبشو پاره کن .
رون که به شکل ققنوس در آمده بود به سمت کیسه ی آب غواص حمله ور شد ولی غواص با دست های پر توانش او را از خود دور کرد .
دارن : رون ، دوباره سعی کن ؟
رون در هوا دوری زد و از پشت با چنگ هایش کیسه ی آب غواص را پاره کرد .
غواص از درد ناله ای کرد و بر زمین افتاد و پیچ و تابی به خود داد و چنان جیغی سر داد که همه گوش های خود را گرفتند .

درد زخم لوییس

خون زیادی در حال رفتن از بال لوییس بود و همه نگران او بودند .
همه با دستور هاگرید تغییر شکل دادند و به شکل اولیه ی خود برگشتند
پس از این که همه ی افراد تغییر شکل دادند متوجه ی بازوان لوییس شدند که با زخمی عمیق آسیب دیده بود
لوییس رو به هاگرید کرد و گفت : هاگرید یه کاری برای زخمم کن ؟

ناگهان رون تغییر شکل داد و به شکل ققنوس در آمد و پرواز کنان بر روی شانه ی لوییس نشست و شروع به گریه کردن کرد . ناگهان زخم لوییس شفا یافت و پوستی جای زخم را پوشاند .

-------------------------------------------
:امید وارم خوب باشه .


در ضمن من غواص رو از کتاب موجودات جادویی و زیست گاه آنها گرفتم .


[color=0033CC]چقدر غمناک است وقتی ققنوس تنها دوست او بر بالای سرش م�


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۸ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۵
#24

دارن الیور فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۳۹ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
از میدان گریملود شماره ی 12
گروه:
مـاگـل
پیام: 290
آفلاین
همگي پس از دريافت آن نامه ي خوشحال كننده گويي كه روحي تازه در آنها دميده باشند با شور و شعفي فراوان بدون كوچكترين احساس خستگي و دردي كه در مقابل با باسيسيلك ها و مگنولي گرند فلورا آن گل گوشخوار كه نزديك بود دو تن از بهترين آن ها را از بين ببرد در حالي كه سرودي را با هم مي خواندند به راه خود ادامه دادند.
هرچه جلوتر مي رفتند بر تعداد خراش هاي صورت و پارگي لباسهايشان كه بر اثر برخورد با خارها ايجاد مي شد افزوده مي شد.پس از نيم ساعت پياده روي سخت و دشوار در ميان آن خارهاي تيز و برنده سرانجام به بن بستي از جنس سنگ كه به نظر مي رسيد تمامي راه را مسدود كرده است رسيدند.صخره اي عظيم كه حدود 50 متر ارتفاع داشت.
هاگريد كه نگاهش را به بالاي صخره دوخته بود سوتي حاكي از تعجب كشيد و گفت:حالا چطوري بريم بالا؟
توماس چنگالهايش را ازغلافش بيرون آورد و همانند گربه ها كه با چنگهاي چسبنده همچون عنكبوت بدون لحظه اي وقفه و لرزش ازآن ديوار هاي مسطح بالا مي روند.ولي او گربه اي معمولي نبود.بسيار فرزتر حركت مي كرد و با هر پرش حدود شش متر از آن صخره را مي پيمود.همگي نظاره گر تلاش او بودند.
پس از چند توماس به بالاي صخره رسيد و در حالي كه دستانش را براي بچه ها تكان مي داد با صداي بلدي فرياد مي زد:بياين بالا.بياين بالا.اونطرف صخره يه جنگل ديگه ست.
همه خود را براي بالا رفتن آماده كردند ولي اتفاقي ديگ افتاد.اتفاقي كه هيچ يك از آنها وقوع آن را پيش بيني نمي كردند.سطح صخره كه توماس بر روي آن بود شروع به خم شدن كرد و توماس در حالي كه تقلا مي كرد با چنگالهايش خود را نگه دارد با صداي چندش آور چنگالهايش به طرف پايين سقوط كرد.لويس به سرعت تغيير شكل داد و به سوي آسما اوج گرفت و توماس در حالي كه ده متر مانده بود كه به زمين برسد در هوا گرفت.
هاگريد كه مضطرب شده بود گفت:چه اتفاقي افتاد؟
پس از چند لحظه هاگريد جواب سوال خود را گرفت.يك غول سنگي بزرگ كه همان صخره اي بود كه چند لحظه پيش توماس از آن بالا رفته بود در حال بلند شدن بود.
پاتريشيا و جسيكا جيغ همزماني كشيدند.
ارتفاع آن خول به 100 متر مي رسيد چشمان سنگي او در حالي كه در زمين در پي آن كوچولو هايي بود كه مزاحم او شده بودند.
هاگريد كه براي لحظه اي تمام بدنش قفل شده بود با صداي غرش غول به خود آمد و فرياد زد:تغيير شكل بدين و فرار كنين.
غول كه ظاهرا گوش هاي تيزي داشت سرش را به طرف منبع صدا چرخاند و چند حيوان را در حالي كه فرار مي كردند را پيدا كرد.
به طرف آنها حركت كرد.با هر قدمي كه برمي داشت صداي مهيبي از آن توليد مي شد و زلزله ي كوچكي براي چندين ثانيه رخ مي داد.
....................................................
ادامه دارد...
1.بچه ها مي تونيد از اون غول به عنوان يك نيروي دفاعي در اتفاقات بعدي استفاده كنيد.چيزي هست كه باعث رام شدنش ميشه.در ضمن اون غول هم دل خوشي از غار وحشت نداره.
اگرم نمي خوايد مي تونيد كارشو تموم كنيد.


ویرایش شده توسط دارن الیور فلامل در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱۴ ۱۶:۰۱:۲۷

[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۵
#23

روبیوس هاگریدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۳ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۳ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸
از يه ذره اون ور تر !‌ آها خوبه
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
هنوز کسی به خودش مسلط نشده بود هگرید مثله گذشته ها بی دست و پا شده بود و من و من میکرد قوی زیبا اکنون خشم بر صورتش ظاهر شده بود و با نوکش محکم به گیاه غول آسا ضربه میزد گربه پنجول هایش فقط کمی خراش در پیکر گیاه به وجود آورده بود گوریل با مشت بر گیاه میکوبید تکشاح خونی از یالش شره میکرد ققنوس آتشی بر گل افکنده بود اما بر او تاثیری نداشت !
توجه گیاه به نوری که بالا سرش درخشید منعطف شد هدویگ خود را تبدیل کرده بود چوبدستیش در دستش بود آن را به طرف گیاه گرفت و فریاد زد : ایندنسیو
اما از سرعت رشد گیاه کاسته نشد آندرو از درد فریاد میکشید
هگرید با کار هدویگ به خود آمده بود هر طلسمی را میتوانست بر روی گل اجرا کرد اما تاثیری نداشت ! ناگهان چیزی در سرش شروع به جوشش کرد :
نقل قول:
آلیسا : فقط به یاد داشته باشید در طول سفرتان برای رسیدن به غار وحشت از جادو نمیتوانید استفاده کنی !

همه تقریبآ از نجات آندرومیدا نا امید شده بودند.
هگرید دور از صحنه را مشاهده میکرد اندوهی وصف ناپذیر وجودش را پر کرده بود ! همه به گیاه نزدیک بودند اما هیچ کدام در چنگ گیاه اسیر نشده بودند اما هدویگ هم مانند آندرو در چنگال گیاه گیر افتاده بود . هگرید یک بار دیگر صحنه را مرور کرده اعضای گروه که تبدیل شده بودند هنوز گرفتار نشده بودند هر چند خیلی به گیاه نزدیگ بودند اما آندرومیدا و هدویگ ....
سوال های متعدد مانند برق از دیدگان هاگرید میگذشت اما نمیتوانست وقت را تلف کند با صدایی از ته دل فریاد زد :
تبدیل شوید ! همه به حیوان هایتان تبدیل شوید !
مدتی طول کشید تا همه به خود بیایند و جمله ی کوتاه هگر را هلاجی کنند هدویگ به سرعت توانسته بود دستش را بر سینه بگذارد نوری درخشیده بود و هدویگ بال زنان در آسمنا چرخ میزد هر چند از بالش خون میچکید اما سر حال بود اما بازوان آندرو میدا اسیر بودند چیتا با حرکتی ناگهانی به شاخه های گیاه ضربه زد آندرومیدا در همین کوتاه فرصتی که پیش آمده بود توانسته بود تبدیل شود همه با نهایت سرعت خود به طرف ارابه ها میدویدند !


****************
التیام زخم ها !
کنج ارابه ها نشسته بودند هدویگ بینی اش به شدت خراش برداشته بود دارن دستهایش را می مالید . بر پوست رون تکه های فرو رفتگی وجود داشت . پاتریشا به موهایش ور میرفت انگار آثاری از سوختگی بر آن وجود داشت زیر لب قرقری به طرف هدویگ سر داد ! هگر و جسی کمتر از بقیه آسیب دیده بودند
اما تمام بدن آندرومیدا پر از خراش های ریز و درشت بود !
جسی به روی او خم شده بود و بر زخم هایش قطراتی از یک معجون که در بطری کوچکی که به حالت گردنبند بر گردنش آویز بود !
همه مشغول ور رفتن به آسیب های خود بودند اما با صدای فریاد حاکی از تعجب خود همه را شکه کرد ! همه به او خیره شده بودند در یکی از دستانش کاغذ پوستی قرار داشت و با دست دیگرش سر جغدی را نوازش میکرد !
جسی : هگرید تو اون چی نوشته !
اما هگرید کوچترین حرکتی نشان نداد جسی نامه را از دست او قاپید و شروع به خواندن کرد در انتهای نامه او هم به حالت هگرید در آمد نامه به همین ترتیب دست به دست بین همه چرخید آخرین نفر دارن بود که با خواندن نامه جیغی همراه با شور و شعف سر داد پس بعد از این همه مدت همه باور کردند پس میشود خبر خوش هم شنید این بهترین خبر برای التیام زخم ها بود !


* * * *
نکته : خبر خوشحال کننده کوچکترین ربطی به غار وحشت و همچنین جستجوی گروه ضربت ندارد و تنها خبر خوشحال کننده ای است که در انتهای اولین سوژه ی تاپیک به نام غار وحشت مشخص میشود پس با این موضوع اشاره ای نکنید فقط میتوانید به طرزی ادامه بدید که همه با شور و شوق فراون به سفر ادامه میدهند ! از استقبال بی نظیرتون متشکرم !


ویرایش شده توسط روبیوس هاگرید در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱۳ ۲۲:۳۸:۵۰
ویرایش شده توسط روبیوس هاگرید در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱۳ ۲۲:۴۴:۵۳

شناسه قبلیم
اگه میخواین سوابقمو بدونید حتما یه سر به اطلاعات اضافی من بزنید !


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۵
#22

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 3574
آفلاین
به نام دوست

با سلام خدمت همه
خيلي خوشحالم كه بچه هاي گريفيندور از تاپيك مكان هاي اهريمني استقبال كردن ولي در موقعيت كنوني مجبورم چند تا چيزو تذكر بدم:

1. تعداد رزرو كردن حداكثر 2 عدد است نه بيشتر!!!
2.حداكثر زدن پست بعد از زمان پست 60 دقيقه است البته من به 40 دقيقه پايبند بودم ولي در واقع 60 دقيقه است...اگر در اين مدت پست زده نشه رزرو پاك ميشه!!!
3.تمام رزروها پاك شد...

لطفا تكرار نشه!!!!!!!!!!

با تشكر
استرجس پادمور


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۵
#21

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
یاهو



جنگل های مخوف مانولی!
شاخ و برگ درختان سر به فلک کشیده مانند چنگال هایی برنده به گروه اصابت میکرد تا آنجا که آستین یکی از آنها را پاره کرده بود!
حنگلی مرموز با صداهایی که به نظر از ماءورا شنیده میشد!... هگرید مانند همیشه در صف مقدم و پیشاپیش گروه قدم بر میداشت و در در حالی که دستانش را روی شمشیره شاهزاره ادوارد میکشید با نگاهای خویش صلابت خود را بر گروه اثبات میکرد!
کمی عقب تر جسی و دارن در حالی که به لوییس در راه رفتن کمک میکردند برای استراحت روی تنه ی درخت کهنسالی که سالها از قطع شدن آن میگذشت نشستند!
توماس در حالی که زیتان را از غلاف در آورده بود و اطراف آن سه میچرخید سرش را به سمت هگرید چرخاند و گفت:
_ هی روبیوس !... بهتره چند دقیقه منتظر بمونیم!
هگر در حالی که اضطراب از دیدگانش مشهود بود هدویگ را صدا زد!
هدویگ که با فاصله ی کمی از روی سر همه راه میرفت با فرمان هگرید اوج گرفت تا محوطه را تحت بازدید قرار دهد!
چند دقیقه گذشت !... در همین حال صدای جیغه دخترانه ای بلند شد!... همه ی گروه به سمت اندرومیدا رفتند!
اندرو در حالی که روی زمین نشسته بود و مچ پاهایش را میمالید و آه میکشید گفت:
_ این گٌله به پاهام پیچ خورد!... نذاشت جلو برم!
نگاه همه به سمت گل های مخروطی مانندی با پرزهای طلایی و گلهای قرمز رنگ در فاصله ی 10 اینچی اندرو بود نگاه کردند!
هگرید خود را به آنها رساند و گفت:
_ بهتره احتیاط کنی!... اینجا جنگل معمولی نیست پس مسلما گیاهانش هم نباید عادی باشن!
اما همین که اندرو دستش را روی ساقه های گل چرخاند گیاه شروع به رشد کردن کرد!
سرعت رشد آنقدر زیاد بود که همه ی اطراف را به شکل دایره مانند احاطه کرد!
هگرید و توماس شمشیرشان را آماده در دستان خود نگه داشته بودند !... جسی ستاره هایی که روی بدنش بود بیرون آورد و با آخرین توان به ریشه ی گیاه زد اما تنها چند خراش سطحی بر روی تن گیاه " Magnoli grandflora " ایجاد شده بود!
اندرو زیر انبوهی از شخ و برگها مدفون شده بود!... هر برخوردی به گیاه باعث میشد سرعت رشدش بیشتر شود!
در همین حال دارن با آخرین توانش به سمت اندرو رفت وی را نجات دهد اما فقط توانسته لود چند شاخه را بشکند!
اکنون دیگر همه ی چشمها به هگرید نگاه میکرد زیرا منتظر فرمان وی برای اجرای عملیات شماره ی 8 -1 تخریب بودند!

--------------------------------------------
امیدوارم قابل قبول باشه!
بازم شرمنده بابت دیر شدن پست!
[عکسی از magnoli grandflora





ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱۳ ۱۳:۱۱:۴۱
ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱۳ ۱۳:۱۹:۳۰


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۵
#20

دارن الیور فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۳۹ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
از میدان گریملود شماره ی 12
گروه:
مـاگـل
پیام: 290
آفلاین
همگي در حالي كه ترسي وصف ناپذير تمام بدنشان را فراگرفته بود منتظر كوچكترين اشاره و فرماني از طرف هاگريد ؛ در جاي خود ميخكوب شده بودند.
سه باسيسيلك در حالي كه به نظر مي رسيد در حال ورانداز كردن طعمه هاي خود هستند مدام همانند مثلثي كه رئوس آن متشكل از آن موجودات پليد و شيطاني بودند دور بچه ها مي چرخيدند.گويي در فكر آن بودند كه شام آن شبشان كامل است.
صداي فشفشهايشان بسيار بلند بود و چشمان زرد رنگشان مدام در پي كوچكترين خلاء در بين چشمان پاك گروه بود.
هاگريد كه تا آن لحظه دستوري را صادر نكرده بود با صدايي بسيار آرام و به طوري كه باسيسيلك ها نشنود گفت:همگي با دستور من تغيير شكل ميديم.دارن تو يكي از سنگهاي جادوييتو بنداز اونطرف تا توجهشون از ما بپره.
دارن به آرامي سنگ بزرگي را كه قدرت جادويي بسياري داشت را بيرون آورد و آن را آماده ي پرتاب كرد.
باسيسيلك ها همچنان در حال دور زدن آنها بودند.
هاگريد با صداي بلندي گفت:حالا
باسيسيلك ها فرياد خشم آميزي كشيدند و آماده حمله شدند.اما سنگ جادويي دارن نيز در همان لحظه پرتاب شد و نور سپيدي به شكل دايره به طرف آن موجودات ساطع شد.
در همين لحظه نيز بچه ها با دست زدن به سينه ي خود به حيوان هايي كه بر روي سينه شان حك شده بود تبديل شدند.
هگريد غرشي كرد و گفت:بچه ها اين نور تا يك دقيقه ي ديگه ادامه داره و چشم اونارو تا اين زمان بي اثر مي كنه.سعي كن كورشون كنيد.
در همين لحظه همگي از جمله:شير و سگ و چيتا و گربه با چنگال ها و دندانهاي تيز خود به چشمان شيطاني آن موجودات حمله ور شدند.
فرياد هاي درد باسيسيلك ها كه ناشي از كور شدن آنها بود به گوش بچه ها خورد.اينك جنگيدن راحتتر شده بود.نور ناشي از سنگ جادويي دارن كم كم در حال تمام شدن بود.
دارن كه به گوريلي غول پيكر تبديل شده بود همراه با لوييس كه به قويي زيبا اما تنومند تبديل گشته بود به يكي از باسيسيلك ها حمله ور شدند.خفاش ؛ چيتا‌ و سگ هم به يكي از آنها و گربه هم به تنهايي با يكي از آنها مي جنگيد.
پس از نيم ساعت درگيري سخت و دشوار دريايي از خون در آن منطقه همرا با لاشه ي چندين باسيسيلك بر روي زمين بودند.
پرهاي لوييس كمي آسيب ديده بود كه با مراقبتهايي كه جسيكا از او و همچنين درماني كه به او داد تا حدودي ترميم شدند.
صورت هاگريد كمي خراش برداشته بود با صدايي آرام گفت: زود باشين بايد راه بيفتيم.يادتون باشه در هر بيست و دو دقيقه 300 ارك ساخته ميشه.و الانم كلي وقت از دست داديم.
توماس گفت:هگريد اينقدر سخت نگير بذار لوييس استراحت كنه.
هگريد كه عصباني شده بود گفت:اينجا منم كه تصميم مي گيرم.
توماس چنگالهايش را با حالتي خطرناك بيرون آورد و به طرف هاگريد حمله ور شد.دو حيوان به هم نزديكتر شدند.توماس چنگالهايش را جلوي صورتش گرفته بود و هاگريد نيز دندانهاي تيزش را با حالتي خطرناك به هم مي ساييد.
در همين حال اندرو آمد و بين آندو قرار گرفت و گفت:ببينم شما اومديد غار رو نابود كنيد يا همديگرو.من نمي فهمم اين دعواها واسه چيه.اگه اينطوريه منم بايد الان برم با لوييس بجنگم.هاگريد ناسلامتي تو رئيسي...توماس تو هم بايددست از كاراي بچگانه ت بكشي.
با اين حرف آندو دست از كارهاي خود كشيدند و در حالي كه به هم چشم غره مي رفتند از همديگر دور مي شدند.
پس از چند دقيقه همه جمع شدند و در آن جنگل پهناور پيش رفتند تا به آنها غار شيطاني برسند.كسي نمي دانست چه چيز ديگري در آن جنگل مخوف در انتظارشان است.
.....................................................................
ادامه دارد...


ویرایش شده توسط دارن الیور فلامل در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱۲ ۱۴:۳۲:۵۶
ویرایش شده توسط دارن الیور فلامل در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱۲ ۱۴:۳۹:۳۶

[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۱:۲۳ یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۵
#19

توماس جانسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۲ سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۲۱ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵
از قصر كرنوال
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 332
آفلاین
با تبدیل شدن به آن حیوان مقداری از خصوصیات آن موجود به فرد منتقل میشد.

اخلاق ربیوس با توماس بسیار تند شده بود.حتی چند بار نزدیک بود به او حمله کند.هیچ سگی از هیچ گربه ای خوشش نمی آمد.
سر انجام توماس از کروه در رفت و سر روبیوس فریاد زد:هاگرید،خفه شو!!چرا من هر چی میگم تو میپری به من؟دفعه بعد طعم پنجه های منو میچشی.فکر نکنم زخمی که دو سانت عمقش باشه خیلی خوشایند باشه. و به حالت تهدید آمیزی پنجه های خود را از غلاف بیرون آورد.وحشتناک بودند.ناخن هایی دندانه دار و سیاه و به محکمی عاج فیل.
روبیوس غرغری کرد . به راه افتاد،و بقیه به دنبال او.
مطمئنا هر کسی این تعداد حیوان را میداد که همه سخنگو هستند و از اندازه معمول خود 5-6 برابر بزرگتر هستند،دچار هیستریا میشد.سگی که به اندازه یک خرس بود و قویی که اندازه آن بی شباهت به دایناسور های پرنده نبود.یا ماده شیری که به اندازه اسب گاری بود.و گربه ای که به اندازه یک شیر جوان یا یوز پلنگ بالغ بود.

تئومرل(توماس) گفت: به نظرم باید سوار اینها بشیم و بریم.نه؟

هگرید پارسی کرد و گفت: نه خیر.پس باید بکشیم اینا رو...باید سوارشون بشیم.(البته در این لحظه تئومرل به طور تهدید آمیزی خرخر کرد)

دقایقی بعد آنها در شکل سابق خود سوار بر ارابه ها بودند و با سرعت در جنگل پیش میرفتند.

ده دقیقه بود که وارد جنگل شده بودند و خش خش تهدید آمیز درختها سعی در بیرون راندن آنها داشت.

اولین مبارزه


صدای هیس هیسی گذرا به گوش رسید و با سرعت از دو طرف آنها رد شد.
هگرید با دقت گوش داد و ایستاد.سپس دست خود را بالا برد تا دیگران هم بایستند.
- صدای مشکوکی بود.پیشنهاد میکنم چشمهاتون رو ببندید.
- خب اگر به شکل حیوون در بیایم که خطری تهدیدمون نمیکنه.
- توماس.اگه نمیخوای بلایی که سر خانوم نوریس اومد بدترش سرت بیاد چشمهاتو ببند.

دقایقی بعد آنها با چشمان بسته در جنگل پیش میرفتند و فقط از شنوایی خود استفاده میکردند.ناگهان همه متوجه شدند هیس هیس بسیار نزدیک تر شده و حالا بالای سر آنها بود.سه باسیلیسک به آنها حمله کرده بودند و تنها راه مبارزه این بود که چشمهای آنها کور میشد.اما تا آن زمان باید با چشمان بسته میجنگیدند.


ویرایش شده توسط توماس جانسون در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱۲ ۱۲:۱۹:۲۱

کاهنان مصری سه هزار سال قبل از میلاد این کتیبه قدرت و قهرمانی را پیدا کردند و برای آن محافظانی گذاشتند.تا 3 سال پیش کسی آخرین محافظ ر�


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۱۱:۱۸ یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۵
#18

روبیوس هاگریدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۳ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۳ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸
از يه ذره اون ور تر !‌ آها خوبه
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
توماس عزیز پیشنهادی کردن که موضوع این تاپیک میتونست تو وایت بخوره ولی خب من به کلی رد میکنم چون این تاپیک نیاز داشت توش گروهی باشه ولی هیچ ربطی به ارتش نداره و تا پستهای خیلی بالای این تاپیک بررسی شده !

*************************

میز عدالت پس از سالها درخشید !

آلیسا با زدن این حرف سکوتی از حزن را بر جمع حاکم کرد و با نوری ناپیدید شد ! هگرید گویا خشمش را بر یخ نوشت سریعتر از همه به خودش آمد ! با حالتی عجیب بر روی حکاکی های میز دست کشید ! آلیسا باز هم ظاهر شد ! هاگرید با حالت آمرانه به آلیسا گفت : پتک عدالت آلیسا !
درخششی بر مرکز میز ظاهر شد با اخموش شدن و پراکنده شدن نور پتکی ظاهر شد هگرید پتک را بر دست گرفت به عقب برد و با قدرتی وصف ناشدنی بر مرکز میز که حالتی کروی داشت و حکاکی هایی به زبان های عجیبی بر آن وجود داشت کوبید !

ارتعاشی وصف ناشدنی در محیط ایجاد شد ! هر کس بر روی صندلی سنگی خود نشسته بود هگرید با حرکت سر به همه فهماند دست هایشان را بر روی مادر هایی که به شکل ذوزنقه کنده شده بود بگذارند !
جسی اولین کسی بود که دو دست خود را به حالت اتحاد در ذوزنقه ی سنگی گذاشت و سوزشی وحشتناک را احساس کرد
اما صدایی از دهانش خارج نشد از حمل درد عضلات صورتش منقبض شدند همه به این حالت در آمده بودند ناگهان همه با فشار دست هایشان به عقب کشیده شد ! اما حالا در ذوزنقه خالی نبود
حروف اول اسمهایشان بر ذوزنقه ظاهر شده بود !
بچه هایی که سالها پیش هم در گروه بودند از چند و چون ماجرا با خبر بودند ! آندرومیدا با سر به آلیسا اشاره کرد .و
آلیسا دستش را به حالت هلالی به طرف آسمان تکان داد نوری نقره ای در هوای تاریک شب به شکل ماه ایجاد شد !
نور ها از ماه نقره ای ساتع شدند و رنگی متعلق به هر فرد داخل حرف را پر کرد !
هگرید دستش را بر روی حرف** R **که اکنون به رنگ قهوه ای می درخشید گذاشت همه به تقلید از او دستهایشان را بر میز گذاشتند ! بدنهایشان داغ شده بود و به طرز وحشتناکی غرق در عرق شده بودند . گرما با دردی ناگهانی به اتمام رسید همه به بدنشان خیره شده بودند ! لباسهایی به محکمی فولاد سپر ادوارد و به سبکی پر کاه بر بدنهایشا ایجاد شده بود سلاحی که مخصوص خودشان بود در غلافش قرار داشت ! و بر جای سینه ی شان بر روی زره اکنون طرحی از جیوانی بود که توانایی تبدیل به آن را داشتند نقش بسته بود !

غبار خستگی بر گونه های هگرید سنگینی میکرد اما لبخندی حاکی از رضایت بر لب داشت ! دستش را بر سینه اش و طرح حیوان گذاشت درخشید و به سگی قهوه ای تبدیل شد ! هاگرید پارسی کرد و با صدایی قرص و محکم گفت : اکنون مانند سی سال پیش باز هم متحد شدیم تا اهریمن را شکست دهیم و فریاد زد پایدار باد ضربت !

افراد تازه به خود آمده بودند و به اطرافشان نگاه میکردند اکنون آنها در جنگل ممنوعه نبودند بلکه در قصری نورانی قرار داشتند ! آلیسا با دست به طرف دروازه ی قصر اشاره کرد : یادتون باشه برای رسیدن به مکان های اهریمنی هرگز نمیتونید از رفت آمد جادویی استفاده کنید و گرنه نیروی دشمن تشدید میشود !


دروازه ی قصر :

ارابه هایی دم درب قرار داشت که با سلاح های متفاوتی مزین شده بود اکنون همه چیز برای رسیدن به جنگل ناتینگهام و غار وحشت آماده بود !


شناسه قبلیم
اگه میخواین سوابقمو بدونید حتما یه سر به اطلاعات اضافی من بزنید !


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۲۳:۳۴ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۸۵
#17

لوئیس لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۹ چهارشنبه ۹ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ جمعه ۲۱ دی ۱۳۸۶
از Silent Hill,The Church
گروه:
مـاگـل
پیام: 292
آفلاین
بي اختيار بر سرعت بچه ها افزوده شد و همگي اندكي بعد بي اختيار شروع به دويدن كردند. هاگريد هم پشت سر گروه با گامهايي بلند شروع به دويدم كرد. هنگامي كه پچه ها به منبع نور رسيدند خود را درون محيطي باز كه با نورهاي رنگارنگ روشن شده بود يافتند و تازه توانستند نگاههاي خود را به ميز عدالت بدوزند. سكوت سنگيني حكمفرما شد و اندكي بعد اين سكوت با صداي جسي شكست:
- واو!
آنگاه توماس همچون ژيمناست هاي حرفه اي به دور خود در هوا چرخيد و فريادي از شادي كشيد. هاگريد لبخندي زد و هدويگ هم دستانش را محكم به هم كوبيد. جسي كه چشمانش از هيجان برق ميزد بدون آنكه نگاهش را از ميز بردارد پرسيد:
- الان بايد بشينيم روي صندلي هامون؟
لوييس كه از فرط هيجان ناخن هايش را ميجويد گفت:
- من دارم صندلي خودم رو ميبينم... يه قو...
و همان لحظه لوييس به قويي زيبا( ) تبديل و در بين نور هاي رنگارنگ زيباييش دو چندان شد. اندكي بعد همه به آنچه كه بايد تبديل شدند. همه روي صندلي هاي مخصوص خود نشستند و هاگريد هم بر بزرگترين صندلي كه در راس مي قرار داشت آرام گرفت. كسي لب به سخن نگشود تا اينكه حجم زيادي از نورهاي زرد در وسط ميز متمركز شدند و اندام تشكيل شده از نور دختر بچه اي كه اگر انسان بود بيشتر از 9 سال نداشت را بوجود آوردند.
اعضاي جديد بهتشان زد و دهانشان از تعجب باز ماند. هاگريد با حالتي مضطرب پرسيد:
- سلام آليسا...لطفا ميگي چطور نيروهاي اهريمني برگشتند؟
آليسا با صدايي دلنشين و سحر كننده گفت:
- كساني خواستند از نيروهاي اهريمني براي منافع خودشون استفاده كنند اما مغر كوچك آنها آنقدر كشش نداشت تا بفهمند باعث بيدار شدن نيروهاي اهريمني ميشوند. نتيجه اين شد كه خشم شياطين رو براي خود خريدند و حالا اين خشم رو به گسترشه و ميتونه دنيا رو متحول كنه.
دارن كه تا آن لحظه با دهان باز به آليسا خيره شده بود گفت:
- اين نيروهاي اهريمني از كجا بوجود اومدن اولين بار؟
آليسا كه در هوا معلق بود رويش را به سمت دارن كرد و گفت:
- تا بحال چيزي را جع به اين اعتقاد قديمي شنيدي كه رنج و عذاب نفرت رو بوجود مياره و او نفرت هم تبديل به نفرين ميشه و ميتونه همه چيزو تغيير بده؟
دارن سرش را به علامت منفي تكان داد و آليسا ادامه داد:
- سالها پيش اين غار محل كشتارهاي جمعي بود. مرد و زن و بچه فرقي نداشتند...خيلي چيزهاي خوب تو اونجا از بين رفت. عاملين اين جنايات در واقع با اين كارشون معصوميت بچه ها رو از اونها ميگرفتن و اين گناه بزرگيه...اونها بذر نفرت تو دل اون بچه ها كاشتن و اون نفرت زبونه كشيد و تبديل به نيرويي اهريمني شد...
همگي خيره به آليسا نگريستند و آليسا ادامه داد:
- حالا اين نيرو ها دوباره بيدار شدن...تاريخ صحنه مبارزه ديگري بين خير و شر شده...فقط اين رو بدونين كه علاوه بر نفرت ، عشق هم وجود داشته...پس بهترين سلاح اينه كه پاكي جدا شده از اون نيرو ها رو پيدا كنين...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هاگريد و همه دوستان اگر خلاف داستان اصليه بگين تا ويرايش كنم...ديگه بهتر از اين نتونستم.

راستي جسي جان در راستاي ابدال و تبديل جوجه اردك زشت كه به قو تبديل ميشه من غاز رو به قو تغيير دادم.


[color=0000FF]گاهی اوقات دلت میخواد که زندگی ر�


Re: مکان های اهریمنی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۸۵
#16

روبیوس هاگریدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۳ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۳ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸
از يه ذره اون ور تر !‌ آها خوبه
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
ناظر عزیز لطفآ پست کنث عزیز رو پاک کنید ! کنث عزیز فکر کنم پستت رو برای پسته قبلی آماده کرده بودی ولی دیر شد پیشنهاد میکنم وقتی میخوای پست بزنی رزرو کن !

اطلاعیه ی شماره ی دو !

توماس عزیز تو مسنجر هم بهت گفتم ! حالا به صورت اطلاعیه میگم : پستت خیلی جالب بود و از زیبایی های خاصی برخوردار بود ولی خب باز هم مثله وایت نیاز به اطلاعات قبلی داشت : توجه همه ی دوستانی که میخوان پست بزنند خواهشآ مطالبی ننویسید که نیاز به اطلاعات قبلی داشته باشه ! ساده و موضوع های ساده هم زیباست هم اشتیاق بچه ها رو زیاد میکنه چرا بپیچونیم ؟

در آخر ممنون همتونم که تاپیکو فعال کردید !


شناسه قبلیم
اگه میخواین سوابقمو بدونید حتما یه سر به اطلاعات اضافی من بزنید !







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.