هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۳:۱۷ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۰
#53

سدریک دیگوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۳ جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۴۰ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۵
از این طرف
گروه:
مـاگـل
پیام: 200
آفلاین
صبح در خوابگاه

تقریبا همه بچه ها بیدار شده بودند. قیافه همه انها کسل کننده بود. تخت خواب هایشان هم مثل خودشان نامرتب و بی نظم بودند. مثلا بالش هایشان روی زمین افتاده بود و پتو هایشان به تخت آویزان بود. عده دیگری هم که بیدار نشده بودند از سر و صدا بچه ها دیگر کم کم بیدار می شدند.

سپس همه بچه ها به سمت آشپزخانه مدرسه می رفتند چون که مسابقه در ان جا برگذار می شد. همه در راه برای هم آرزوی موفقیت می کردند چون این تنها شانس انها برای اول شدن بین چهار گروه هاگوارتز بود.

بچه ها به اشپزخانه رسیده بودند آنها باید مرغ سوخاری درست می کردند آن هم به روش ماگل ها. در آشپز خانه چهار میز بزرگ دیده می شد و در هر میز آرم یکی از چهار گروه مدرسه هاگوارتز کشیده شده بود. و بچه ها هم باید در میزی که آرم گروهشان کشیده شده می نشستند. در دو میز گریفندور و هافل پاف پر بود و تقریبا همه انها آمده بودند ولی دو گروه دیگر حدود یک چهار انها آمده بودند و این هافلی ها و گریفی ها را امیدوار کرد.

سپس با صدای دامبلدور که در بالای سکویی نشسته بود مسابقه شروع شد. در هر گوشه از میزها یک اتفاق بد می افتاد. در میز اسلیترین موهای مالفوی سوخت و گویل در تلاش بود که آتشی را که موی مالفوی است را خاموش کند.

پس از تمام شدن مسابقه همه به سمت تالار عمومی می رفتند ولی سدریک پیش دامبلدور رفت و خطاب به او گفت:« نتایج مسابقه را کی می دهند؟ »
دامبلور هم در پاسخ به سدریک گفت:« فردا در سرسرا هنگامی که امتیاز ها را می وانیم با آن جمع می کنیم. »

سدریک هم دوان دوان به سمت تالار هافل رفت.




Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
#52

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
داد و فریاد همه ی بچه ها بلند شد.

- هی! روفوس چرا جای من نشستی؟

- جای تو نیست. سند داری؟

- سدریک خیلی بدی. من برات اون جلو جا گرفتم تو اومدی پیش اینا نشستی.

-

سرانجام رز بلند شد و با زدن دست هایش به هم همه را ساکت کرد.

- این طوری فایده نداره. ما امشب و فردا بیداریم و فقط فردا شب میخوابیم. نمیشه که هر دفعه از زنگ تفریح برمیگردین این طوری باشه. همتون پاشین وایسین از رو قدتون جاتونو معلوم کنم.

همه بلند شدند و رز جای تک تک هافلیون رو مشخص کرد و خودش در ردیف اول و بهترین جا نشست. یانگوم جلو ایستاد و آموزش داد که چطور وقتی غذا می پزند هم زمان اطراف خود را تمیز نگهدارند. بعد از یک ساعت و نیم، رز از جا بلند شد و فریاد زد:
- تعطیله!

و زنگ کوچکی را تکان داد تا ملت یک ربع استراحت داشته باشند. پس از اینکه همه بازگشتند بار دیگر کلاس شروع شد...

شب قبل از مسابقه

یانگوم کارش را تمام کرد و با هوگو بیرون رفت تا بلیتی به مقصد کره ی جنوبی خریداری کند. رز هم از جا بلند شد و گفت:

- بچه ها! خوب بخوابید. فردا مسابقه داریم.

و لبخندی زد. همه راهی خوابگاه ها شدند.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۰:۱۵ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
#51

سدریک دیگوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۳ جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۴۰ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۵
از این طرف
گروه:
مـاگـل
پیام: 200
آفلاین
« - چی مسابقه پس فرداست. »
این صدای هوگو بود که با نگرانی فریاد می زد. پس از داد و فریادهای هوگو سدریک گفت:

« - امروز را که از دست دادیم. روز مسابقه هم که کاری نمی توانیم کاری انجام دهیم پس فقط برای تمرین کردن فردا وقت داریم که وقت زیادی نیست. »

رز که از تنبلی بچه ها عصبانی به نظر می رسید گفت« - تنبل خان چرا امروز را از دست داده ایم؟ نکنه می خواهی بری بخوابی؟ »

سدریک در جواب به رز گفت:« - نه بابا خواب کجا بود من که تا دیر وقت میشینم کتاب های هری پاتر را می خوانم. به جاش امروز میشینم و درس شیرین آشپزی را یاد میگیرم. البته اگه بقیه بچه ها و بانو یانگوم و بانو چویی مشکلی نداشته باشن »

رز گفت: « - کسی هس که مشکلی داشته باشه؟ »
همه بچه ها هافل یک صدا گفتند:« - نه. »

سپس هوگو خطاب به بانو یانگوم و چویی گفت: « - 송일송일국송일국송일؟ »
بانو یانگوم هم در جواب به هو گو گفت:« - 송일송송일송일국송일국송일국일일국송일국송일 »

هوگو هم با صدای بلند که همه ملت هافل بشنوند گفت:« - این دو تا هم قبول کردند. پس بهتره از همین الان شروع کنیم. »

سپس سیلی از بچه ها هافل به سمت مطبخ روانه شد.




Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۱:۴۶ پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۰
#50

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
- نه من موافق نیستم.

- چرا؟ راه بهتری بلدی؟

- نه. اما ما باید عاقل باشیم. اگه دقت کنین، معجون درست کردن یک ماه طول میکشه. تازه اگه بخوایم حشره ی توربال بگیریم و توی شب ماه کاملا برگو اضافه کنیم، بیشتر از این.

- . همینه دیگه. این رز خیلی خر خونه.

رز بدون اینکه نشان دهد چیزی حرفش را قطع کرده باشد دستش را به سمت اطلاعیه ها گرفت و ادامه داد:

- و تاریخ مسابقه یک ماه دیگه اس. تازه، این ربطی به گریفندوری ها نداره. اونا هیچ کدوم مهمونای ما رو نمیشناسن. تازه! اونا آشپزی شون خوبه. ما نه. حتما یانگوم اینا یه جای دیگه ان. من میرم دفتر مدیر ببینم دیدتشون یا نه.

رز بدون اینکه منتظر حرفی بماند به سمت در تالار رفت. همه ی مردم هم از استدلال های او در کف بودند و نمیتوانستند حرف بزنند. هوگو هم در حالی که پلک می زد تا مطمئن شود او خواهرش است به خود آمد و دهانش را بست.

رز رفت تا به پشت در دفتر مدیر مدرسه رسید. در باز بود و صدای جلینگ جلینگ بطری ها و لیوان ها از بالا به گوش می رسید. رز با کمی تعجب ، فقط کمی، از پله ها بالا رفت. و وقتی در را باز کرد، دامبلدور را دید که رو به روی یانگوم و بانو چویی نشسته بود! رز صدایش را صاف کرد.
یانگوم رویش را برگرداند و گفت:

- ببخشید. مثل اینکه یادتون رفته که امروز کلاس داریم.

یانگوم و بانو چویی با دستپاچگی بلند شدند. دامبلدور با لبخندی ابلهانه گفت:

- راستی رز. میخواستم بگم که تصمیم گرفته شده مسابقه پس فردا برگزار میشه. لطف میکنی اینو به هم گروه هات بگی؟

رز دست یانگوم و بانو چویی را گرفت و با سرعت زیاد به سمت تالار هافل به راه افتاد.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۱:۰۵ پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۰
#49

سدریک دیگوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۳ جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۴۰ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۵
از این طرف
گروه:
مـاگـل
پیام: 200
آفلاین
فردا جلسه بعد

همه ی بچه ها با اشتیاق به مطبخ رفتند و با همان همهمه ی همیشگی روی صندلی هایشان نشستند. هوگو هم که جو گرفته بودش رفت کنار تخته ایستاد و گفت:
- از همه هافلی های عزیز خواهشمندم نظم کلاس را به هم نزنند. الان بانو یانگوم و بانو چویی می رسند.

بچه ها حدود نیم ساعت بود که روی صندلی هایشان نشسته بودند و دو به دو مشغول صحبت کردن با هم بودند. سدریک که حوصله اش سر رفته بود با بی حوصلگی گفت:
- پس چرا این دو تا ماگل نمی آیند. مگه ما بی کاریم.
رز هم که از این حالت خسته شده بود گفت:
- راست میگه تا الان می تونستیم کلی کتاب آشپزی بخونیم. نکنه که گریفندری ها انها را دزدیده باشند.
هوگو هم به نشانه تایید با رز گفت: حق با رزه.چونکه فرد و جرج خیلی به این دو تا نگاه می کردند.

سدریک که انگار فهمیده بود باید چه کار کرد با حالت پیروز مندانه ای گفت:
- فقط از یه راه میشه فهمید. اونم اینه که بریم توی تالار گریفندور.
هوگو با نگرانی: چه جوری بریم اون تو؟
سدریک گفت: من و تو میریم ویزلی را تنها گیر میاریم و میاریمش اینجا رز هم باید بره توی کتاب خونه و روش درست کردن معجون مرکب پیچیده را پیدا کنه. بقیه هم میتونند دنبال وسایلش باشند. فکر کنم بیشترش توی دفتر اسنیپ پیدا بشه.


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۶ ۱:۰۷:۰۴
ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۶ ۱۶:۲۰:۵۰
ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۶ ۱۸:۳۸:۴۱



Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۰
#48

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
- حالا نگفتی!! اینا جن خونگی ان؟

- چی؟! نه نه!! ببینم مگه شما جواهری در قصرو نمیدیدین؟

- کدومه؟ همون که سه شنبه شب ها میذاشت یه سری پرستار بودن؟

- نه بابا... اون که پرستارانه.

ویکتور در حالی که از چماق رز جاخالی میداد گفت:

- همونه که آخرش می گفت: حال من دست خودم نیس...؟

- نه بابا اون دلنوازان بود! اونو میگم که یه سری توی یه قصری کار میکردن! کره ای بود!

- خو از اول بگو!! جومونگ رو میگی؟

- ای خدا ول کنین! این دو تا آشپزن اومدن ما رو آموزش بدن!

همه ی هافلی ها توی مطبخ ریختن تا صندلی های جلو رو بگیرن. روفوس در حالی که دستش را روی صندلی سمت راست و کتابش را روی صندلی سمت چپ گذاشته بود فریاد زد:

- کینگزلی بیا برات جا گرفتم!

بالاخره وقتی آشوب آروم شد، هوگو جلو رفت و گفت:
- خب تدریس شروع میشه و من حرف های یانگوم رو ترجمه میکنم براتون. سوالی هم داشتین بگین. خب. یک .. دو... اصلا چرا میشماریم!송일국송일!!

تدریس شروع شد و همه یاداشت برداری رو شروع کردند.

یک ساعت و نیم بعد- پایان کلاس


رز درحالی که روی قسمتی از دفترش غلط گیر می زد گفت:

- کلاس خوبی بود. ایول! امروز یاد گرفتم سیب زمینی سرخ کنم.

روفوس در حالی که دست تاول زده اش را تکان میداد تا هوا بخورد گفت:
- منم آش کشک پختم. فکر کنم با چند جلسه ی بعد حتما توی مسابقه برنده میشیم.

هوگو:
-송일송일국송일국송일؟! ببخشید! منظورم این بود که مطمئنین؟

- حالا باید افه های اینم تحمل کنیم! آره ژیگول! برنده میشیم. جلسه بعد فردا همین ساعت!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۹۰
#47

هوگو ويزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۳ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۱۶:۲۰ یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
از لینی بپرسید
گروه:
مـاگـل
پیام: 362
آفلاین
رز:رفتي برامون دو تا ماگل آوردي?
خودم:ئه يعني تو اين ها رو نمي شناسي , اينا بدون چوب و ورد جادو مي كنن ,با دستاشون جادو ميكنن
رز:جن خانگي اند?
خودم:نه بابا اينا خيلي خوشكل اند
تق
خودم:چرا ميزني اما(دابز)?
اما:از كي هيز شدي تازه جغدت هم رفت و آمد هاي مشكوك داره
خودم:ول كن عيال,رز نجاتم بده .....

ببخشيد كمه وقت نداشتم


همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۹۰
#46

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
- خب... من یه جورایی امیدوار بودم شما یه فکری داشته باشین.

-

- من یه فکری دارم!

ملت هافل که دقایقی پیش با وجود شنیدن این صدا نا امید شده بودند، با بی توجهی به سمت منبع صدا برگشتند. کسی جز هوگو جلویشان نبود.

- من دو تا دست دارم. میتونن کمکمون کنن. الان میرم دنبالشون میارمشون.

یک ساعت بعد

در باز شد و هوگو به تنهایی داخل شد.

هوگو:
ملت:

هوگو:
ملت:

سرانجام هوگو دستش را به سمت در دراز کرد. انگار داشت به کسی اشاره میکرد داخل بیاید. و چند لحظه بعد، دو نفر داخل شدند. هر دو با چشمانی مایل و کره ای.

- ملت ایشون یانگوم هستند!()

سپس رویش را به سمت یانگوم برگرداند:
-송일국송일국송일국

رو به ملت هافل:

- و ایشون بانو چویی هستند! قراره یه سری کلاس آشپزی داشته باشیم.

و باز هم رو به دو تازه وارد

-송일국송일국송일국송일국송일국송일국؟



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ جمعه ۱۳ خرداد ۱۳۹۰
#45

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
مـاگـل
پیام: 689
آفلاین
سوژه جديد !

سرسراي تالار هافلپاف
ساعت سه شب


بيشتر اعضاي هافل دور تا دور ميز مرصعي شكلي نشسته بودند و بي صبرانه منتظر بودند تا ببيند كه پيوز و ريتا ميخواهند راجع به چه موضوع مهمي صحبت كنند كه آنهارا اين موقع شب از خواب بيدار كرده اند .

پس از گذشت لحظاتي پيوز نگاهي به دور تا دور ميز انداخت و شروع كرد به صحبت كردن ...

- شما رو اين موقع شب بيدار كردم چون ميخواستم باهاتون راجع به موضوع مهمي صحبت كنم !
- بنال بينيم باو

- شما بايد بدونيد كه به زودي قراره يه مسابقه ي آشپزي توي هاگوارتز برگزار بشع و به گروه برنده ششصد امتياز ميدن !

- خب ؟

پيوز نگاهي به هافلي ها انداخت و با خوشحالي ادامه داد ...

- و از اونجايي كه كمترين امتياز رو داريم فق تنها راه قهرمانيمون اينه كه توي اين مسابقه برنده شيم !

رز كه از چرت وپرت گفتن پيوز كلافه شده بود ، با عصبانيت گفت : اخه كدوم يكي از ماها آشپزي بلديم ؟ اخه تو تاحالا دستت به قابلمه خورده ؟

حرفي كه رز زد حتي سبب شد كه خود پيوز هم نا اميد شود . حق با رز بود ؛ زيرا آنها هيچكدام مهارتي در آشپزي نداشتند و طرز تهيه يك غذاي ساده را هم بلد نبودند . بنابراين آنها هيچ شانسي براي موفقيت در اين مسابقه نداشتند ...

هافلي ها كه نا اميد شده بودند و ميخواستند بخوابند از روي صندلي هاي خود بلند شدند كه ناگهان ...

- من يه فكري دارم !

اين صداي گلرت بود كه توجه همه اعضا را به خود جلب كرد ...

- فكرت چيه ؟

همه منتظر پاسخ گلرت بودند ...


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۳ ۲۱:۲۰:۴۶

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: مطبخ هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۱:۵۲ چهارشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۹
#44

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 1473
آفلاین
همه ی اعضا با چشمانی از حدقه بیرون زده به سایه نگاه میکردند.سایه جلو تر آمد و گرد و غبار کمی فرو نشست.ملت هافل چشمان مشکی پر نفوذی را دیدند که به آنها با لبخندی مرموز خیره شده بود. تنها کسی که عکس العمل نشان داد لودو بود که سریع مسواک به دست نزد هستیا رفت. لحظه ای بعد کینگزلی با بغلی پر از همر جلو آمد و به هر کس یک عدد داد تا جلوی حرف های شوخی اش بگذارد.
همین که هستیا خودش را به همه یاد آوری کرد رز که به سرعت نور با او صمیمی شده بود او را به آشپزخانه کشید و در را پشت سرش بست.
- ببین هستیا... این روفوس نباید سوپ بخوره... چون حساسیت داره و ما نمیدونیم چیه این....

خرفخرفمبن( صدای حالت خفگی)

- بدو!

هستیا و رز وارد تالار شدند و در کمال تعجب روفوس را دیدند که قاشقی پر از سوپ را به زمین می اندازد و به زانو می افتد. صورت روفوس قرمز شد. بعد سبز . بعد زرد. و بعد بنفش همین طور که بچه ها این طرف آن طرف می دویدند هستیا داشت به مادام پامفری تلفن میکرد. نمیدانست عوارض این حساسیت چیست.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.