هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ جمعه ۳ اسفند ۱۳۸۶

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 708
آفلاین
پیش نوشت: من الکی مینویسم ، بعد یکی بیاد سوژه بده! البته.. خب یه کاری میکنیم ، من سوژه میدم ولی اگه خیلی خز بود و اینا شما بیاید تروخدا یه کاریش کنید یواشکی ویرایش کنید آبرومون نره!

این سوژه ی ارزشی ، توی همه ی تالار ها به چشم میخوره ، خصوصا گریف که خاله باز ترینه!

--------
- .... و خیلی حسودی میکنه به من! بله! اِ! ققی چی کار داری میکنی؟
ققنوس پرهای پژمرده ای رو که از دمش میکند به هوا میفرستاد و در نتیجه وارد دهن اسکاور میشد که خوابیده بود و صدای راونا جد بزرگ ریون رو در آورده بود.

سرژ : من از تالار عمومی بدم میاد! شماها خزید! شماها خیلی غیر گولاخید!( کپی رایت بای ققی ) و من اصلا از شما خوشم نیومده! من رفتم اصلا! البته ، اسکی ..اوهو اوهو! مرد کپی رایت ، تو را نمیگویم! این خزایی که تازه عضو شدن! میرم که با شناسه ی عله آن شم همه اشونو حذف شناسه کنم! چطوره؟
اسکاور: من کاملا خوشحال میشم که من رو هم با خودت ببری تا سری به شناسه ی کوییرل بزنم! آخه منو مدیریت داره!
سرژ: تازه روش کلیک میکنی واست لیست شناسه های سایتو میاره! ماژول داره.. زوپس!تازه بلاک هم میتونی بکنی!

و سرژ و اسکاور در رویاهاشون که به صورت ابر بزرگی از منوی مدیریت در منوی کاربری، ماژول ها، زوپس.اوارجی و اینا بود غرق میشوند.

فنگ: شق!
و محکم میزنه توگوش کریچر! کریچ با این حالت به سمت راونا میره تا بغل ننه بزرگش بخوابه که راونا هم یه دونه میخوابونه تو گوشش!
کریچ: ای من بدبخت!

سرژ نگاه آخرشو به همه میندازه و از اسکی خداحافظی میکنه و به سوی تبت میره.. امم ، یعنی از در تالار عمومی خارج میشه. هنوز چند صدم ثانیه از رفتنش ، در دوباره با شدت باز میشه!

سرژ: به جون ِ خودم نباشه ، به جون همین کریچر الان چندتا هافلی دیدم!
سراف: خب؟
سرژ: هیچی گفتم بیام یه چیزی بگم که دیرتر برم..!
سراف:

سرژ با حالت به ملت نگاه میکنه و سپس از در میره بیرون و دوباره سیم (ث؟) ثانیه بعد وارد میشه!
سرژ: این دفعه به جون ِ خودم چندتا اسلیترینی دیدم!
ققی: خب؟
سرژ: داشتن میگفتن که میخوان به تالار حمله کنن که مارو مسموم کنن و ما تو بازی بعدی با اونا ، ببازیم!
کریچر: وای وای!

سرژ: جدی میگم!
کورنلیوس به بقیه نگاهی میندازه . سرژ رو از محدوده دورمیکنه تا شاید به لطف آب قند اون رو آروم کنه...

------
ادامه بدین دعاتون کنم!


[b]دیگه ب


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۶

هلنا راونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ جمعه ۴ دی ۱۳۸۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 68
آفلاین
فنگ : من چه گناهی کردم که باید دوباره شمارو تحمل کنم
ققی : اشکال نداره توله سگه من پاشو بریم تو تالار همه منتظرتن جیگر
و دوتایی با هم وارد تالار باعظمت ریون می شوند .
فنگ : وااااااای چقد دلم تنگ شده بود واق وااق واااق
ققی : آرام باش عزیزم ارام باش ، تو که نمی خوای همه ی دوستانو باهم ببینی ! می خوای ؟ !
فنگ : ها ؟ نـــــــــــــــــه:no:
تمام افرادی که دم در تالار ایستاده بودند به دنبال انها وارد تالار می شوند .
هری : خب باید از الان بهت بگم فنگ که تمام نوشته هات باید بر طبق چارچوب باشه تاکئید می کنم "تمام نوشته هات " و اینکه به کویی جونه منم کاری نداشته باشی !
کویی : با اجازه بزرگترها بله ! ( مهریم 6 دنگ جادوگرانه ، دلتون بسوزه )
ملت مدیران : عله !
کاربران به همراه اعضای ویژه ی حذب : ما از اول هم می دونستیم که یه کاسه ی زیر نیم کاسه هست ! بوقی ها
اسکاور : فقط یه سوال اینجا این کلنگ اِ ببخشید اشتباه شد این بیل چی می گفت هِی بوق می زد ؟
ققی : ماااااااماآآآآآآن هوم هوم هوم
سرژ : اسکی من چقدر بهت بگم جلوی مجنون صحبت لیلی رو نکن ! حالا کی می خواد اینو آروم کنه ! ( چشم سرافینا دور دیده شده )
فنگ :
بارون : به همون دو روز روزه ای که گرفتم قسم ! اگه بخوای بری تو نحوه به هر دلیلی حتی تشکر از مدیریت پست بزنی سریعا حذف شناسه خواهی شد !
کالین : همی هیچ صحبتی ندارم همی ...فقط خواستم بگم من به ریش مرلین و افتابه ی کالین اعتقاد عجیبی دارم همی . آیا تو هم اعتقاد داری همی ؟ اگر اعتقاد داری همی من برایت دعا خواهم کرد همی تا در رکاب آسلام بیتوانی تا اخرین واقت بواقی همی ! همی !
فنگ یه نگاهی به اسرس می کنه به این حالت که یعنی تو چی می گی باز و استرس یه نیگا به جورابش می کنه و می گه
استرس : خب منم جورابم رو ورداشتم دیگه هیچی !
فنگ : واق وااق واااق من دیگه نمی خواااااااااااااامتون ! واق
------------------
پیام اخلاقی : ما هیچ وقت در چارچوب قوانین نمی پستیم همی !



Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ دوشنبه ۵ آذر ۱۳۸۶

ریونکلاو

راجر دیویس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۳ سه شنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۱۲:۲۵ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
جـادوگـر
پیام: 1220
آفلاین
فنگ:کالین تو دیگه چرا؟!
کالین:والله من بی خبرم من اومدم مدیریت گفتن این صفحه هوم پیج مدیریته...گفتن اینجا خوده سی پنله
فنگ: پس سی‌پنل سایت تو ریونه؟
ققی: می‌دونستم! باید می‌دونستم
سرژ: پس بگو همه‌ی مدیرا به ریون نظر داشتن
ققی: معلوم شد چرا همیشه یه مدیر تو ریون بود
فنگ: حالا فهمیدم چرا همیشه یکی از مدیرا از ریون باید باشه!
وینکی: نکنه سنگ جادو اینجاس؟ (در راستای هری پاتری کردن!)
آنیتا سرشو از کتاباش بیرون میاره: اون که توی طبقه‌ی سوم بود!
اسکی: بیاین من یه استراتژی درآوردم بریم پیداش کنیم
فنگ: واااق! وااا واااق واق واق!
پی نوشت: به نظرتون سنگ جادو بو داره؟
آنیتا: باب هووی می‌گم توی طبقه‌ی سوم بود اون
آوریل خودکارشو می‌کنه تو دماغ آنیت که خفه شه

(این همه ملت دم در چی کار می‌کردن؟)

همین موقع در دوباره باز می‌شه و استرس (استرجس) می‌پره بیرون و میره پی کارش
ققی: هوووی! تو اون تو چی کار می‌کردی؟
استرس: جورابمو جا گذاشته بودم

تلفن آوریل به صدا در میاد
آوریل: بله؟
ادی: کو کو جوراب؟


!


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۸:۳۸ جمعه ۲ آذر ۱۳۸۶

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
مـاگـل
پیام: 911
آفلاین
فنگ که با خوشحالی بعد از مدت ها می تونست وارد تالار ریون بشه به سمت در تالار میدوئید که یه دفه دید کوییرل از در تالار اومد بیرون...
فنگ:بینم تو اومدی ریون؟!
کوییرل:ریون!!...به توچه توله سگ تمام جادوگران سرای من است
در همون لحظه بیل هم میاد بیرون...
فنگ:بینم تو اومدی ریون؟!
بیل:به تو چه توله سگ من داشتم مقالات ریون رو بررسی می کردم...
در همون لحظه باک بیک میاد بیرون...
فنگ:بینم تو اومدی ریون؟!!
باک بیک:نه داشتم تالارو بررسی می کردم برای ساختن یه قالب برای ریون...
در همون لحظه بارون خون الود میاد بیرون...
فنگ:بینم تو اومده بودی ریون؟!
بارون:آره قبلا زیاد اومدم...
فنگ:الان برا چی اومدی؟!
بارون:من یه دو روز روزه گرفتم اومدم تو تالار شما افطار کنم البته هیچی بهم ندادن و الان کمی ناراحت شدم...
در همون لحظه مونالیزا میاد بیرون...
فنگ:تو هم یه کاری می کردی حتما...
مونالیزا:آره این عکس های میتینگ های خصوصی تون قشنگه...
در همون لحظه کریچر میاد بیرون
فنگ:تو که اون تو کاری نمی کردی؟!!
کریچر:من رفته بودم حذبیسا برای رشد و سعادت حذب از اهورای منان طلب کمک کنم...
و در همون لحظه راجر میاد بیرون...
فنگ:واااقوااق
راجر:منم اومدم جای بیل رو بگیرم یه نون خور تو ریون کم تر شه
در همون لحظه هری میاد بیرون
فنگ:تو هم اون تو بودی؟!
هری:اره بابا جات خالی من ناظر ریون شده بودم!!
در همون لحظه کالین هم میاد بیرون...
فنگ:کالین تو دیگه چرا؟!
کالین:والله من بی خبرم من اومدم مدیریت گفتن این صفحه هوم پیج مدیریته...گفتن اینجا خوده سی پنله


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ دوشنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۶

کورنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۵۳ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۷
از فکر می کنی از کجا؟
گروه:
مـاگـل
پیام: 124
آفلاین
از آنجایی که خیلی جمع کردن داستان سخته زورمان را می زنیم ببینیم به کجا می رسیم.
ادامه: فلور می گه: این انگشتر سرافه!
اما بعدا می فهمن که خالی بسته و همه رو سر کار گذاشته به همین دلیل همه دو باره روی صندلی و زمین و هر جا که دستشون می رسه ولو می شن.
حال بر می گردیم درون تالار:

درون تالار

آقا جونم برات بگه که سراف تاج و می زاره سرش و تبدیل به یک دامبلدور بی ناموس میشه.(چون خیلی به این بی ناموسی دامبلدور علاقه پیدا کردم)
بله این دامبلدور بی ناموس میره پیام امروز می خونه می بینه که فردی به نام اسمشونبر گفته ما اصلا توی هاگوارتز کسی رو که اختلالات جنسی داشته باشه نداریم و همه یا اینوری اند یا اونوری. به همین دلیل هرکی چنین ادعایی داره بیاد به ما بگه تا بدیم برادران منکرات قزوین و مردان آسلام و کالین کریوی اینا حالی بهش بدن.
دامبلدور که بی ناموسی اش گل می کنه میره و اعلام وجود میکنه که ...
پ.ن: تقصیر همه ی بی ناموسی این نوشته با رولینگ و به من ربطی نداره .حالا ادامه بدید.


به نظر شما چیزی عجیب تر از کتاب وجود داره؟

Only Raven

تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵ پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۶

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 708
آفلاین
سراف با خودش کمی فکر به صورت در میکنه و بعد: چرا مجسمه ی منو اینجا نمیذارین؟

شخص نامرئی: چونکه سوژه نداری کلاتو!
سراف مقدار زیادی بهش برمخیوره و تاج رو از روی سر مجسمه بر میداره و روی سر خودش میذاره..همه جا شروع میکنه لرزیدن.نور سفید زیادی دیده میشه و...

این قسمت، ادامه دارد...

بیرون از تالار

ادیب و راجر، در حال کشمکش با جنازه های فلوری!و الکسا هستند. بینز و سایرین هم به اونا نگاه میکنن تا به کارشون ادامه بدن.(چه ربطی داشت؟منم نمیدونم!) پایین خره اونا موفق به صاف و صوف کردنشون میشن و بدین ترتیب، بسیاری از مشکلات اونا حل میشه.

فلور: من کلا با اینکه سراف رو اینقدر تحویل بگیرند مخالفم!:no:

الک: منم کلا با اینکه تو اینقد خودتو تحویل بگیری مخالفم!:no:

راجر: منم کلا با اینکه شماها همه اتون تحویل میگیرید خودتونو مخالفم!:no:

ادیب: منم کلا با اینکه نویسنده خیلی ارزشیه موافقم!

بعد از محاسبات و رسیدن به نتایج بیشمار، که از هر طرف نشانگر ارزشی بودن نویسنده بود، اونا به در ِ تالار میرسن. هری و جینی در حالی که دارن میرقصن از جلوی دوربین رد میشن.عقاب ِ مهربون ِ ریون، چیزی میگه و بعد بروبچز همگی در جواب اون میمونن و بعد از درجا زدن های بسیار بالاخره به جواب درست میرسند و وارد تالار میشن.

- آخیش!

راجر خودشو روی صندلی میندازه.بینز به طوری انتحاری، فریاد میزنه:
-هی!اونو ببینید..چیه؟
فلور از روی زمین یک انگشتر خفن برمیداره.فلور: این ماله سرافه!

________________________________________________________
اولین پست من بود و من کاملا ناشی ام هنوز..فرصت میخوام تا درست بشم!مرسی اگه ادامه بدید..


[b]دیگه ب


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۶

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
مـاگـل
پیام: 475
آفلاین
راجر در حالی که به شدت از غم و غصه الک دچار یاس فلسفی شده بود به سرعت منوی مدیریت رو درآورد..و در حالي كه همينطور از اين لبخندهايي كه غده ي هيپوفيز رو آشكار مي كنه به الكسا تحويل مي ده مي گرده دنبال دكمه بلاك اما در اين لحظه ناگهان پرفسور كوئيرل از دفتر مديريت مي افته پايين و جلوي راجر ظاهر مي شه
ملت:
كوئيرل رو به سمت راجي: تو چرا با بقيه ي مديرا هماهنگي نمي كني ؟...چرا منو حرص مي دي چرا ويولتو بي گروه كردي كه اين هوريس الان مياد براي من بازي در مياره؟..چرا با اعصاب من بازي مي كني؟..
راجِ: من..اين ..نه ..بينز ...ريون..تالار...ناظر... دسترسي.انهدام..ياس فلسفي...الكسا....شپلخ!
در اين حين راجر توسط فلور منهدم مي شه و به لقاح المرلين مي پيونده تا اون باشه كه ديگه حرف الكسا رو گوش نكنه اونم در حضور فلور! كوئيرل هم به همان سرعتي و انتحاريتي كه اومده بود غيب مي شه و يك شبح تار و كج و معوج از خودش به جا مي ذاره!
صداي سرد كه از شبح برمي خواست: هين؟...چي شد...منو جا گذاشت باز اين مردك نفهم...اينجور كه تو از من مراقبت مي كني خب همه مي فهمن كه منو تو كلت جا كردي..من از دست تو چي كار كنم من انصراف مي دم
فلور: اين كي بود چي مي گفت؟..
ناگهان يك ساحره از كنار فلور و الكسا و جسد راجر كه توسط چكش فلور پخش شده بود عبور مي كنه و در پي اين اتفاق سيلي از خبرنگاران و عكاسان و اينا سرازير مي شه و خساراتي زيادي به بار ميارن كه از جمله ي اين خسارات هموار شدن الكسا و فلور با خاك كوچه بوده
: سراف سراف سراف!(صداي تماشاچيان ذوق زده كه در پوست خود گنج پيدا كردن!!!)
: بريد كنار عكس نگيريد..بريد كنار ..ما مدير برنامه هام صحبت كنيد..حرفي براي گفتن ندارم..عكس نگير آقا...من اومدم كتاب آرتميس رو بردارم برم..حرفي ندارم...مصاحبه نمي كنم..
ملت: سوت دست كف ..هورا ...!
ققي: لاو بوق بغل لاو!
بنيز هم همچنان مشغول سبك كردن سايت و حذف كردن پيامهاي اضافي كاربران بود و هر لحظه يك نفر منفجر مي شد و صداي شپلخ در همه جا مي پيچيد.
:عكس نگير باب..!
: دماغ منو عمل كن
: حميد اومد رفت!
:پول نصف نصف !
فلور و الكسا در اين لحظه از خواب برخواستند و خواستند به طرف سراف حركت كنند و خلاصه يه بوس بغل لاوي چيزي تقديم كنن كه سراف كه از دست خبرنگاران به تنگ اومده آهنگ فرار مي كنه و در مي ره خبرنگارها هم به قصد تعقيب به دنبالش راه مي افتن. و نتيجه ي اين اعمال پيچيده اين مي شه كه براي بار دوم فلور و الك به لواشك تبديل مي شن!
وينكي: كاچار بيا ما هم از روشون رد بشيم و گرنه سرخورده مي شن مي گن اينا از روي ما رد نشدن...بدو قربون پسر!
تلپ تولوپ !

-------<<تالار عمومي ريونكلا>>-------
سرافينا به دنبال يك سوراخ موش مي گرده تا توش قائم بشه و از دست اين خبرنگاران موذي خلاص بشه:
- صد رحمت به اين شيپيشاي مك بون اينا ديگه ول نمي كنن مثل فنگ دنبال آدم راه ميوفتن ول نمي كنن..حالا كجا برم قائم بشم؟ ...اوا اين چيه؟..اين مجسمه رو كي آوردن من خبر دار نشدم ؟... اون چيه روي سرش؟...
شخصي نامرئي: اين مجسمه ي (توسط ناظر سانسور شد! افشاسازي؟)هستش
سراف: از كي تاحالا؟
- از وقتي هاگوارتزوبا* اومده !
------
* وبا، سل، حصبه فرقي ندارن!!


ويرايش شده توسط الكسا بردلي در امروز 1:57:23


ویرایش شده توسط ادوارد بونز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۸ ۱۴:۱۰:۵۴

می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۰:۳۲ شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1548
آفلاین
همین لحظه یک بانوی مکرمه که چادر به کمرش بسته و به این شکل به بینز نگا میکنه ظاهر میشه:اگه تو ناظری،من هم ناظرم!گردنم هم از تو کلفت تره!برو پی کارت بینم!(کپی رایت بای کی؟خودش خوب میدونه کیه!)
بینز که به شدت در افکار شیطانی غرق شده صدای الک رو نمیشنوه و به عنوان اولین پست میزنه آنیت رو نابود میکنه.
الکسا یک عدد چماق از توی چادرش بیرون میاره:هوووووی!بینز!دارم بهت میگم...
بینز همچنان در حال پاکیدنه و به تهدیدهای الکسا در حد بوق اهمیت نمیده!
در این لحظه الک که دید الانه که به طرز مفرطی به وانت خریدار ضایعات شوت بشه تصمیم میگیره در یک حرکت استکبارانه از پارتی بازی و اینا کمک بگیره.در نتیجه چماق رو دوباره میذاره تو چادرش و به حالتی بس معصومانه میره به سراغ یک نفر که بعضیا آقای مدیر صداش میکنن،بعضیا آقای دانشجوی شریف،بعضیا راجه،بعضیا راجو ولی ما که کلا ملت سوسولی هستیم به همون اسم خودش یعنی راجر صداش میکنیم!
الک: تو چه مدیری هستی؟پس تو به چه درد میخوری؟این بینز بوقی همین الان زد تالار ریون رو منهدم کرد تو اینجا نشستی؟بزن حذف شناسه اش کن بت میگم!
راجر در حالی که به شدت از غم و غصه الک دچار یاس فلسفی شده بود به سرعت منوی مدیریت رو درآورد..


ویرایش شده توسط ويولت بودلر در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۷ ۱۱:۰۲:۳۴

But Life has a happy end. :)


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۶

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
مـاگـل
پیام: 475
آفلاین
بينز خسته بينز تنها و از اين حرفا! به حالت بسي غمناكانه ملت رو نظاره مي كرد. و دل دلش اميدهايش نا اميد مي شد و كلي غم توي دلش مثل يه تشت آب خالي شده بود. بينزي نشسته بود و زار ميزد و گريه مي كرد كه يه مشت بچه اومدن رد شدن به ريشش خنديدن
-: حيف من كه اين همه براتون زحمت مي خوام بكشم..حيف من كه اين همه براتون تدريس كردم من شما رو مثل بچه هام بزرگ كردم (اه اه اه ارزشي شد..اين همه دروغ تو يه پست؟)...من به خاطره شما شبح شدم من به خاطر شما از خودم جان به در كردم..اوهووو اوهووو..بشكنه اين دست كه نمك نداره ..اين همه توي معجون خيار شور خوابوندمش..پس چرا هنوز نمك نداره؟...اين يارو دست فروشه ناصرخسروئي سرم كلاه گذاشته بايد حالشو بگيرم..اوهووو ..اوهوو..
پني و رزي كه انتهاي اين كارها بودن ميان در جوار بينزي مي شينن و مشغول گريه و مراسم خاك وچوكان مي كنن:
-: همش تقصيره اين اديبه..اون با ما لجه..ديدي خواهر؟..بيار اون سبزي ها رو برات تعريف كنم اين بوقي با من چي كار كرده...اوهوو..بشكنه دستت كه نمك نداره:اhammer:
بينزي هم از پيدا كردن دوتا پايه خوشحال مي شه و كلي دلش شاد مي شه. مي شينه در كنارش سبزي پاك كنه اما نمي تونسته، چون روح بوده. در همين هنگامه بود كه بينزي در افكارش غوطه ور مي شه:
-:هووم..اگه من ناظر مي شدم به ريش همتون مي خنديدم ...مي زدم خودتونو پستاتونو خاندانتونو شپلخت مي كردم...راستي چرا من ناظر نشدم؟...اين دوتا كه استعفا دادن...پس چرا من ناظر نشدم...من برم يه صحبتي با اين كوئيرل بكنم بلكه فرجي شد
بينزي از جاش بلند مي شه تا به طرف دفتر مديران بره اما ناگهان يك جرقه در حوالي شكمش ايجاد مي شه. بينزي به شدت دلش شاد مي شه و كلي حال م كنه و اين حرفا بعد در خودش نيروي ده اسب و ده گاو حس مي كنه
در اينجا بود كه مي فهمه ناظر شده
بينزي: ..حالا من مي دونم با شما...آستاكبار جديدي ظهور كرده!

در اين لحظه هري از جلوي دوربين رد مي شه و به هرميون مي گه..من بايد برم قسمت كتابهاي ممنوعه در مورد هوركراكسها بفهمم!

بينزي يك حركت انتحاري انجام مي ده و منوي مدير..rss...حذف ..ويرايش..از جيبش مي ريزن بيرون روي زمين پخش و پلا مي شن..

زوورت..تيش پوف...

بوق

اين پيام را حذف كن.


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۰:۳۲ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۶

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
در همین اثنا که بینز میره تا از تالار خارج شه هرمیون با رون در حالیکه به هم کیس میدادند از جلوی دوربین رد میشن(در راستای فانتزی بودن و بی ناموسی بودن داستان )

بینز درحالیکه خرامان خرامان به سمت کتاباخانه میرفت هیچ توجی به افرادی که به بدنش می میخوردند وا نگارا آب سردی رویشان ریخته شده باشه همچنان راهش رو ادامه میداد!
ـ منظور اون نامه چی بود؟! یعنی اونا میخوان من رو از خودشون طرد کنن؟!
سپس بینز به کتابخونه رسید ... با دری عظیم و چوبی رنگ... بدون هیچ توجهی داخل شد ...

با خوشحالی متوجه شد که بروبچ راونی هم اونجا هستن... آنیت که رفته بود بالای منبر و داشت سخنرانی میکرد هیچ متوجه ورود بینز نشد.
آنیتا : همون طور که میدونید بینز تنها روح موجود در تالاره و خوب... به قول خودمونیا مچ (match) نیست با بروبکس راون!
در اون طرف ملت راونی که متوجه بینز شدن میخوان به آنیتا بفهمونن که بینز پشت سرشه!
ملت شروع میکنن به تکون دادن انگشتا و سراشون!
آنیتا : جیییییغ! آراگوگ اون چه علامتی بود به من نشون دادی؟ هین؟! بی ادب ! بی ناموس

آنیتا : من که این ژانگولر بازیای شما تو سرم فرو نمیشه ! همین الان بقیه نظریه ام رو میدم!
ـ بینز به دلیل اینکه با گروه match نیست باید از این تالار بره!
بینز : تصویر کوچک شده

------------------------------------------------------------------
آقا ببخشید سوژه یکم پیچیده بود خواستم عوضش کنم یکمی کوتاه شد.
با احترام.


وقتی �







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.