وینی گاگنیتی
Re: تولد بروبکس ريونکلاو!
#355
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۵۶ جمعه ۶ بهمن ۱۳۸۵
از نیویورک
گروه:
کاربران عضو
راونکلاو
ایفای نقش
پیام: 55
سطح : 6
پست/روز : 26 / 131
روز/پست : 18 / 86
درصد این سطح : 27
آنلاین
نیمه شبه و وبمستر بزرگ، هری پاتر در حالی که داره گوشهای هدویگ رو نوازش میکنه توی خوابگاه مدیران نشسته و داره چیز توی لیوانش میریزه.
یکدفعه در خوابگاه مدیران به تندی باز میشه و... و سایه ی یک جن خانگی تا نیمه های خوابگاه ادامه پیدا میکنه.
هری در حالی که عینکش رو از نوک هدویگ بر میداره:
ـ چخه جغد بیمصرف... تویی، کریچر؟
یک دفعه از سایه ی جن خانگی یک عالمه اشک به اینور و اونور میریزه و جن خانگی شروع به داد و بیداد میکنه:
ـ ارباب پاتر دابی رو دوست نداشت... ارباب دابی رو ازاد کرد اما دوستش نداشت... دابی رفت با ریش سرژ دار زد.. ارباب پاتر ارزش نداشت... اون من رو ازاد کرد تا دامبلدور ازش شهریه نگیره...
هری در حالی که کله ی هدویگ رو چنگ میزنه و ناز میکنه خنده ی خشنی میکنه و میگه:
ـ هاهاهوهو... میتونی خودتو بکشی. من الان جاسوسهای بزرگی رو دارم... لیکی و ماگل نت بزودی در دستان من خواهند بود!
دابی اشکهاش رو قطع میکنه و میگه:
ـ ها... اما ارباب خوشحال خواهد شد ازینکه دابی دید چه جوری در تالار ریون بیناموسی کرد!
یک دفعه عله محکم برمیگرده و هدویگ با نوک به پنجره فرو میره.
هری داد میزنه:
ـ چی؟ توی تالار ریون؟ کجاش؟
دابی فین و فین میکنه و میگه:
ـ ارباب دابی علاقه ای به ریون نداره... دابی به اونجا نرفت.
عله دست میکنه به جیبش و یک کیسه به سمت دابی میندازه و میگه:
ـ بنال!
دابی دوباره فین و فین میکنه و میگه:
ـ دابی رفت تا به کریچ بگه شام هست حاضر... اما در ریون دید که چیزهای رنگی ریختن بر سر اون خانوم چشم کوچیکه...
هری با صدای خشن میپرسه:
ـ چو؟
دابی یک لبخند میزنه و میگه:
ـ دابی فکر کرد همون بود... بعد یک اقا بود که اسمش رو کریچ نیاورد به خاطر... همونی که گذاشتین جای اون آقا مو قرمزه...
هری دو و نیم متر از صندلی بالا میپره و داد میزنه:
ـ راجر؟
دابی: بله ارباب پاتر... رفتن یک جایی دابی ندید به کجا؟ بعد همه یک لیوان ازون لیوان خوشگلا آب خوردن بعدش رقصیدن و...
هری دو باره هدویگ رو که با بینوایی به پنجره چسبیده رو میکنه و به سرعت برق یک نامه به شرکت Acme مینویسه و هدویگ رو بیرون میندازه.
ده ثانیه بعد یک بسته جلوی عله ظاهر میشه. عله بسته رو باز میکنه و یک چراغ سه تایی با یک لباس جاسوسی به طرف دابی میندازه.
عله: بپوششون.
دابی لباسها رو میپوشه.
دابی: ارباب لباسها قشنگ بود... دابی کاری نکرد...
عله یک بسته که روش نوشته:Humen Dude Sencor به دست دابی میده و میگه:
ـ اینها رو توی همون اتاقی نصب کن که اون دوتا رفتن!
بعدش پنل رو از جیبش در میاره و با بیرحمی چیز توش مینویسه.
دابی آب دهنش رو قورت میده و از خوابگاه بیرون میره.
-------------------------------------------------------------------------------
نور ماه روی ساعت خوابگاه ریونکلا میفته که ساعت 2.5 رو نشون میده.
دابی چراغ سه تایی رو روشن میکنه و یک چیز به سقف میندازه و با اون بالا میره.
دابی: دابی هست شجاع... دابی هست باحال و خفن...:worry:
دابی میره و میره که یکدفعه چراغش خاموش میشه.
دابی: اه! چی؟ چی شد؟ باید اینکار رو بکنم وگرنه ارباب پاتر من رو کشت...
دابی با چراغ خاموش کورکورانه میره و میره تا به یک در میرسه.
دابی: هووووم... فکر کنم همین هست... رفتن توی همین اتاق...
دابی در رو باز میکنه و داخل میشه.
در رو میبنده و نور ماه روی در میفته:
حمام ریونکلا...
دابی داخل میشه و بعد از ده دقیقه بیرون میاد و عرقش رو پاک میکنه و کورکورانه برمیگرده...
ادامه دارد...
We'll Fight to Urgs mate, so don't shock your gecko!