هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   4 کاربر مهمان





Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۶
#45

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
مـاگـل
پیام: 349
آفلاین
لرددرحال راه رفتن درراهروهست وازاين ابرهاي تفكربالاي سرش سبزشده وبشدت خوشحال بنظرميرسيد:
-واقعا خشانت چيزبسيارخوب ومفيدي است،ببين من الان خشانت بخرج دادم اينهاحتماتابحال مجسمه رادرست كرده اندوعين روز اولش شده!!!
~درافكارلرد~
لردبه آرامي واردحمام ميشودوازحيرت سرجايش خشك ميشود!!!
همه اعضاي اسلي ديوارهاي حمام رازينت بخشيده اند-البته زينت بخشيده شدن ديواربوسيله افراداسلي بدين منظورنيست كه مثلا بليزراچسبانده اندبه ديوار،يعني ملت اسلي ديوارراخوشگول فرموده اند-ويك ميزوسط حمام گذاشته اندبه چه بزرگي وانواع واقسام ميوه هاوشيريني هاراروي ان چيده اندوشربت روي ميزگذارده اند-بي ادب گفتم شربت چرااينجوري نگاه ميكني؟بخداشربته!!!-وهمه خيلي باعشق به لردنگاه ميكنندوخشانتي ديده نميشودحتي در مانتي:
همه:
لرد:
درهمين احوال بلاتريكس كه لبخندميزند- -دسته گلي راتقديم لردميكند:
-اي لردبزرگوارماراببخشيدكه اينگونه باشمارفتاركرديم!!!
سپس آنگاه رودولف جلوميايدوجلوي لردزانوميزندويك طوماردرمياورد ازجيبش به اين درازا وشروع ميكنددكلمه اي براي لردخواندن...در اثناي دكلمه خواندن گل گوشتخوار بليزومانتي كه لباسهاي ارزشي زيباهماننددوفرشته پوشيده اندپشت سررودولف حركات نمايشي اجرا ميكنند:
-اي لردكه چشمان توچنان ياقوت سرخ است/اي لردكه سرمباركت چنان آئينه صاف است/اي لردكه خشانتت درجهان يكتاست/اي كه نيروي توجاودان درجهان/مامرگخواران حقيرت راببخشاي!!!
ملت اسلي:
لرد:
مانتي درحالي كه لباسي هماننديك فرشته پوشيده دسته گلي به اين ابعادراتقديم لردميكندوبعدگل گوشتخواربليزبه نشانه بليزيك نون تقديم لردميكند:
ملت اسلي: :grin:
حضرت لرد:
ملت اسلي كنارميروندولردباحيرت به مجسمه كه ازروز اولش هم بهترشده نگاه ميكند،رويه مجسمه بامرمرسفيددوباره پوشانده شده وبه زيبايي ميدرخشد!!!!
~پايان افكارلرد~
لرددرحالي كه رسماكف كرده ازافكارخويش بايك لبخندشاد به سمت حمام ميروددرحالي كه مطمئن است افكارش درست است وحتما چنين رويدادهاي غيرمنتظره اي درانتظاراوخواهدبود وكلي داردبه لرديت خودافتخارميكندوتصميم ميگيردبازهم باخشانت برخوردكندتامردم نگويندعجب لردبي جنبه اي!!!
----------------------------
درحمام اسلايترين
----------------------------
همه:
ميرتل:
-بنظرمن ازگوشتش آبگوشت درست كنيم!!!
-مانتي آبگوشت دوست داره...بابربري ميچسبه!!!
-نون!!!
- باارواح نميشه آبگوشت درست كردبايدآتيشش بزنيم!!!
-ارواح گويا آتش نميگيرند...بايدبكشيمش!!!
- اين قبلا مرده!!!
ملت اسلي دوباره درغورتفكرفروميروندواندكي به ميرتل وبعدگندي كه ميرتل بالاآورده نگاه ميكنندوبعددوباره درغورتفكرفروميروند!!!
آنها دوراه دارند:
1/تالردنيامده گندميرتل رادرست كنند
2/تالردنيامده خودشان بزبان خوش خودشان رابكشند
-براستي كه لردماراخواهدكشت!!!
- حالا چراادبي صحبت ميكني؟
-خواستم كلاس كارمون بره بالا!!!
-
ناگهان درب حمام بازميشودوآني موني واردحمام ميشود:
-سلام به همه...چه خبر؟ :grin:
ملت اسلي:
آني موني:
--------------------------
درراهرو
--------------------------
لردپشت درحمام ايستاده است وسعي ميكندنيشش راكه تا بناگوش بازشده است بسته نگهداردولي كارسختي است!!!
بالاخره باخشانت هرچه تمامترواردحمام ميشود:
لرد:
ملت اسلي:
لردكه بطور مبسوطي كف كرده به مجسمه روبرويش خيره ميشود....


ویرایش شده توسط رودولف در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۷ ۰:۰۶:۱۰

بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۶
#44

تئودور نات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۷ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۰ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
از كنار بر بچ مرگ خوار
گروه:
مـاگـل
پیام: 789
آفلاین
بلا با خشم گفت :کجا بودی حالا کسی رو هم اوردی
میرتل با تته پته گفت:نه گیر نیاوردم
رودولف با عصبانی گفت:ها......پس کجا بو.دی .الانه که ارباب بیاد و همه مارو خفت کنه
همه اسلیترینی های درون حمام با عصبانیت به میرتل نگاه میکردند.
میرتل که حول شده بود گفت:من فهمیدم چطوری میشه این مجسمه رو شست!
همه بچه ها با هم کف کردند و به میرتل که بر روی هوا معلق بود نگاه میکردند.
و بلاخره ایگور گفت :چطوری میشه این کارو کرد
میرتل گفت:من وقتی داشتم میرفت شنیدم که خود لرد گفت که اون رو میشه با یه طلسم جدا کرد.
بلا گفت:با چه طلسمی زود باش بگو
میرتل کمی فکر کرد اما طلسم را فراموش کرده بود و با خجالت گفت:طلسم یادم رفت چی بود...شما چند تاش رو نام ببرید شاید یادم بیاد!
ایگور گفت:لوموس
میرتل گفت:نه بابا این نبود
سوروس گفت:پاترونوس
میرتل گفت :این نبود
بلا گفت:کروشیو
میرتل گفت نه اینم نبود
رودولف گفت:اواداکداورا نبود
ایگور گفت:نه بابا مگه میشه دیگه هر چیزی رو نمیشه که!!
میرتل با عجله گفت:چرا همین بود اره خود لرد همین رو گفت.
..........................
لرد در حال نزدیک شدن به در حمام بود.او در این فکر بود که اگر اسلیترینی ها نتوانسته بودند مجسمه را تمیز کنند کدام طلسم را روی انها اجرا کند.


گزیده ای از برداشتهایم...
جوانا کاتلین رولینگ،بعد از نوشتن کتاب هری پاتر و Ø


Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۹:۲۲ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
#43

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
میرتل به سرعت در حال رفتن به دنبال بقیه اسلیترینی ها بود که یکدفعه صدای گفتگوی آشنایی رو شنید.به گوشه ای رفت و سرگرم به گوش دادن صحبت آنها کرد.

-ببین تام!من دوست صمیمی تو هستم و فکر کنم من جز معدود آدمایی هستم که تو رو هنوز تام صدا میکنم.پس به حرف من گوش کن و اینقدر به اون بچه ها سختی نگیر.
-ببین آرگوس.ایم یک کار ساده است.اگر آنها واقعا نتوانند اون کوزه رو تمیز کنند و بدانند که باید روش ورد آواداکدرا را امتحان کنند باید برن بمیرند.خب ما به چنین افرادی نیاز نداریم.

میرتل به این صورت در آمد، ،و دوباره به سوی حمام راه افتاد تو به بقیه اسلیترینی ها خبر بدهد.در این بین لرد صدای خنده او را شنید و با صدای بلند گفت:

-کی اونجاست!؟
میرتل که هول شده بود خود را به درون دیوار برد و گفت:
-میوو،میوو(صدای گر به)
-باز این خانم نوریس اینجا ها پیداش شد.آواداکدرا!

طلسم سبزی به طرف میرتل آمد و از او رد شد و او با خیال راحت به طرف حمام رفت.

بعد از نیم ساعت بالاخره از دیوار حمام گذشت و ملت اسلی را دید که به این صورت، ،به او خیره شده بودند.


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۶
#42

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 620
آفلاین
بلا:ای وای دستم چسپید به دستگیره ی در!حالا چی کار کنیم!

ابرکسس در حالی که چهره اش حالتی از بیتفاوتی را نشان میداد به طعنه گفت:فکر کنم باید یه باسیلیسک بکشیم و بخوریمش ! مگه نه هوراس

اسلاگ با مشتاقی سر تکان داد و لبخند درخشانی زد.

بلا : بسه دیگه! زودتر یه فکری کنید ! اون مجسمه رو تمیز کنید!

رودولف: .آه.

بلا که متوجه شده بود که رودلف دوباره در جو علاقه جات فرو رفته داد زد: بوقی!! برو مجسمه رو تمیز کن مگر نه بعد از این ماجرا کرشیوت میکنم.

- تو جان منی!! کروشیوت هم مثل بوووووووووق می مونه!

بلا: بابا یکی بیاد منو از دست این نجات بده!

ایگور که در حال خندیدن به این ماجرا بود ، پس از شنیدن حرف های بلا چهره ای جدی به خود گرفت و با لحنی دستور مانند گفت:مگه نشنیدین چی میگه ؟این رودلف دور کنید.

بر و بچ اسلی رودولف را کشان کشان بردند، اما در همین زمان نیز رودولف کلماتی چون بوووق . بووق .بووق را به کار می برد.

بلا:اون چوب منو بده! من اینو با یه آواداکداورا خلاصش کنم!

ایگور : و خودت رو کنترل کن ! الان دستت رو آزاد می کنم... بازیوس...ااه چرا باز نشد؟! ... بازشویوس .... چرا باز نمیشه ...آلاهومورا....آکزمی... بین گاردیم له ویوسا ...کرشویو...(لازم نیست که حالات بلا را در هنگام تلاش های ایگور برای رهایی او توضیح دهیم!!!! )

اما دست بلا آزاد نشد که نشد و همچنان چسپیده به دستگیره ی در باقی ماند.

در همین اوضاع که بلا ناله میکرد صدای خنده های موذیانه ای به گوش رسید و دختری روح مانند از لوله ی حمام وارد ، حمام شد.

ابرکسس:میرتل گریون چرا می خندی؟؟؟

میرتل:برای اینکه پارادوکس ایجاد بشه!!!!

در همین لحظه صدای یافتم، یافتم ایگور بگوش رسدی ایگور در حالی که این طرف و آن طرف می دوید به چراغی که بالای سرش به گونه ای تام و جری وار روشن شده بود اشاره میکرد.

ایگور: میرتل تو باید بری و به بقیه ی اسلی ها بگی که ما اینجا گیر افتادیم ازشون کمک بخواه... بگو دست بلا به دستگیره چسپیده... بگو که لرد ما رو اینجا زندونی کرده...

میرتل که انگار دلش به رحم آمده بود باشه ای گفت و از دیوار رد شد و به سوی نیروهای کمکی بچه های اسلی شتافت.


تصویر کوچک شده


Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱۷:۴۷ دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
#41

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
-گوشاتون درد گرفت؟!حق دارید من هم قبلا گوشم به صورت پیاپی میگرفت ولی از وقتی 7 تا باسیلیسک رو کشتم و خوردمشون مشکلم حل شد.

اعضای تالار به این صورت () در آمدند و یکی از بین آنها با قیافه ای گرفته و به آرامی گفت:

-آره حتما تو راست میگی.باسیلیسک خوردی و نمردی!؟

ایگور تنه ای به آن شخص نا معلوم تنه ای زد و او را ساکت کرد.آنوقت رو به لرد گفت:

-ارباب ما یک مشکلی پیدا کردیم تو پاک کردن این... .
-مشکل خودتون هست.من 30 دقیقه دیگه اونو میخوام.زمان را هم زیاد کردم فقط به خاطر بلا!

-ولی ارباب ما نمیتو... .

قبل از اینکه اسنیپ حرفش تمام شود لرد با صدای پقی غیب شد و اعضای تالار را به هوریس و آن چیز چسبیده به دست رودولف و بلا رها کرد.

-بچه ها من و ابرکسس میخواهیم بریم گیم نت!شما نمیایید؟

ایگور این حرف را زد و با ابرکسس تا نزدیک در رفتند.ابرکسس دستیگره در را گرفت که دید باز نمیشود.

-اه!لرد اینو طلسم کرده که.
بلا:
-ای وایی،دستم چسبیده به دستگیره!حالا چیکار کنم.

و این چنین بود که اعضای تالار در بد مخمصه ای گیر کرده بودند و نمیتوانستند از آن خارج بشوند!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۲:۲۵ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۶
#40

هوریس اسلاگهورن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۹ یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۰۵ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۶
از تو خونه خودم
پیام: 11
آفلاین
. . . رودلف و بلا در حال سر و كله زدن با مجسمه بودن كه ناگهان پير مردي چاق و كوتاه قد با سيبيل چنگيزي در حالي كه فقط يك شلوارك با عكس فيل پوشيده بود و يك لنگ روي دوشش انداخته بود وارد حمام شد .

ملت :


هوريس در حال كه با موهاي سوروس ور ميرفت پرسيد
- سوروس چه روغني به كله ات ميزني ؟ روغن كله ماهي ؟
سوروس كه به شيشه روغني كه در دست هوريس بود خيره شده بود با عصبانيت گفت

- شيشه روغن من دست تو چيكار ميكنه!
هوريس دستي به مو هاي براقش ميكشه و در حالي كه به بالا نگاه ميكنه :
- هيچي داشتم ماركشو ميخوندم همين به جان بچه ات يه انگشتم توش نكردم !
- تو بيجا كردي تو . . . تو .. . .

لرد : كيه انقدر تو تو ميكنه ، مجسمه رو تميز كردين يا نه ؟

رودولف .و بلا : :banana:

لرد : - آخه الان وقت تمرين رقصه حالا حالا ها تا جشن كريسمس وقت داريم!!! تا ده دقيقه ديگه بايد تميز شده باشه

- اهم اهم

لرد : كسي چيزي گفت ؟؟

ملت :

هوريس : اه اهم اهم

لرد : ببينم يكي نميخواد معرفي كنه اين پير مرد نيمه لخت كيه كه داره از خودش سر و صدا در ميكنه !؟

ملت :

هوريس دوباره گلوشو صاف كرد و با لحن دوستانه اي گفت :
- بيا اينجا تام بيا در آغوش اسلاگ ! يادت مياد تو باشگاه من بود
بيا جيگر بابا بيا قند عسل بابا !
-------
:mama:
بدون شرح !
---------
لرد : اسلاگ چرا نمي زني مسواك ! خفه شدم از بوي گند دهنت برو اونور ! بي فرهنگ

هوريس : آو ببخشيد من مسواك ميزنم ولي ديروز رفته بود شكار با يك شير هم غذا شدم اين اثرات اونه ! داشتيم يه باسيليسك ميخورديم !
!
لرد : واي باز اين شروع كرد خالي بندي

بچه ها گوشهار و :

هوريس : . . . .

------------------
شرمنده عزيزان اولين رولم فكر كنم زياد خوب از آب در نيامد تازه كارم ديگه بايد دستمو بگيرين !
در اخر اعلام كنم اين صرفا يك داستان براي خنده است و بنده هيچ كس را نميشناسم كه بخواهم كلكل كنم
قربون همه اسليترين ها
رضا


Do or Do Not, There is No Try


Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۳۸۶
#39

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۹ شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۲۰ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۹۱
از مخوفستان
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
- بلیز تو این مجسمه رو بگیر!
- به من چه؟
- آخه این چشاش یه جوریه ... این مجسمه رو از نیم رخ ببین شبیه گیلدی نیست؟
- بزار ببینم! اوه اوه راست میگی داره ما رو نگاه میکنه ...چه نگاه بی ناموسی ای ... من میترسم!

بلافاصله همه به شباهت مجسمه و گیلدی پی میبرن.
بلا: من میگم خیلی مشکوکه که مجسمه گیلدی در حمومه!
ایگور: از اون مشکوک تر اینکه مجسمه گیلدی در حمومه
ملت
ایگور

در همون لحظه در باز میشه و سوروس اسنیپ میاد تو ...
سوروس: ببخشید شما روغن موی منو ندیدید؟
ملت: نه!
سوروس: پس هیچی!
اسنیپ میاد بره بیرون که چشمش به مجسمه می افته.
سوروس: این مجسمه چقدر شبیه پاتره ! ده امتیاز از گریفندور کم میشه!
ملت

در باز میشه و لرد در حالی که بسیار خشن تر از چند لحظه قبل به نظر میرسه وارد میشه و بدین ترتیب همه از افکارشون درمیان ...
لرد: مجسمه رو تمیزش کردید؟
همه به هم نگاهی میندازن اسنیپ میپره جلو.
سوروس: ارباب این مجسمه پاتر به چه دردی میخوره؟

لرد: پاتر کیه ... این مجسمه جوونیای حاجیه وقتی که میخواست جاروسواری یاد بگیره ...
ملت: آوووووو
لرد: من میخوام تا یک ربع دیگه مجسمه مثل روز اولش بشه وگرنه ... میدمتون سوروس بخوردتون سوروس دندوناتو نشون بده بقیه ببینن چقدر تیزه :lol2:
اسنیپ: ارباب بد

لرد در حالی که به فکر آزمایشیه که به وسیله مجسمه میخواد روی مرگخواراش اجرا کنه از اتاق خارج میشه و بقیه مرگخواران نیز آماده میشن تا مجسمه رو تمیز کنن.
بلا: لعنت به این مجسمه ... چرا از به دستم چسبیده؟
همه
رودولف: عزیزم طاقت بیار ... من اینجام .... من اومدم ..

رودولف در یک حرکت انتحاری میپره تا مجسمه رو از دست بلا بکشه بیرون.
رودولف: چرا اینجوری شد؟ مجسمه بهم چسبیده ... بلا کمکم کن!
بلا

ایگور: هیچ نگران نباشید ما اینجاییم الان بهتون کمک میکنیم!
ادامه دارد ...


[b][size=large][color=00CC00]�


Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۳۸۶
#38

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
-ایگور تو بگو ببینم.شما برای چی میخواستید بیایید دنبال من؟تو مگه فضول منی؟
-به من چه؟چرا فقط به من گیر میدن همه؟اصلا تقصیر من نیست.من نازی رو طلاق نمیدم.آخه لرد از ما خواسته بود.
-کریشیو!

به این ترتیب ایگور به زمین افتاد و مدتی به خود لرزید.اینقدر لرزید تا لرد آمد و او را از اون حالت در آورد.

-حاجی،من از اونا خواستم بیان دنبالت چون کار مهمی داشتم باهاتون.
-آهان.خب ایگور چرا نگفتی از اول؟میگفتی تا من اینجوری شکنجت ندم دیگه.
ملت:
حاجی:

به این ترتیب بود که حاجی با لرد رفت و مرگخواران آنجا نشستند و به ریش ایگور خندیدند.همه در حال فکر کردن بودن که لرد برگشت و مجسمه ای را به آنها داد.

-این مجسمه خیلی مهم هست باید بشوریدش.فقط یک طلسمی رو این هست که باید آن را زیاد شست تا لکه هاش از بین برود.
-
لرد به این شکل از در حمام خارج شد و اسلیترینی ها را به این صورت رها کرد.


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ شنبه ۵ اسفند ۱۳۸۵
#37

مده آ مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۹ شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۳۲ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۸
از چاله افتادم تو چاه
گروه:
مـاگـل
پیام: 99
آفلاین
بلا مشغول تمیز کردن حموم بود و تو دلش به گراوپی بد و بیراه می فرستاد و فکر می کرد که چطوری میتونه یه بهونه برای در رفتن از اون مخمصه پیدا کنه، که یهو بلیز اومد تو:
بلیز: وای...چیکار می کنی بلا؟ داری حمومو میشوری؟
بلا: تا این تشتو نزدم تو سرت...
بلیز: باشه حالا...حاجی کجاست؟
بلا: نمی دونم.
بلیز: اگه واقعا نمی دونی...
بلا که خودش اعصابش خرد بود و حوصله ی بی مزه بازیای بلیز رو نداشت، اومد با زمین شور بکوبه تو سرش، که یهو یه صداهای مخوفی به گوشش رسید:
_حاجی عمرت سر اومد...حاجی خرتوخر اومد(واسه قافیه)...حاجی بیا برو گمشو بیرون...
بلا:
بلیز
یهو ملت اسلیترینی به سرکردگی گراوپ (البته به صورت مختلط) ریختن تو حموم.
بلا: این جا چه خبره؟
ملت:
گراوپ: من با لرد تله پاتی داشتم. لرد به گراوپ دستور حمله داد.
بلیز: هه هه هه هه...می بینم که از همه جا بی خبری بلا...به دستور لرد دیگه حاجی بی حاجی...حالا یا جای حاجی رو می گی یا...
ملت: دیگه حاجی بی حاجی...دیگه حاجی بی حاجی...
بلا: صبر کنین ببینم...اولا که حاجی اینجا نیست. دوما....
یهو بلا میزنه زیر گریه....
ملت:
بلیز: چی شد بلا؟
بلا: من از صبح تا حالا دارم اینجا رو تمیز می کنم...اون وقت شما با این کفشای گلیتون اومدین اینجا و ....اینجا رو....
بقیه ی حرفای بلا تو صدای هق هقش گم شد. ملت و بلیز و گراوپ که خیلی ناراحت شده بودن و تحت تاثیر قرار گرفته بودن هم از کار خودشون اظهار پشیمانی کردن و در نهایت تواضع تصمیم گرفتن که بلا رو در امر خطیر شست و شوی حموم یاری بدن...
ملت: دست به دست هم دهیم به مهر....حموم بلا رو کنیم تمیز...
بلا هم که از قبل چهارصد تا زمین شور برای همچین موقعی آماده داشت، به هر کدوم از بچه های خوب و زحمتکش اسلی یکی داد.
بلا: بچه ها، من واقعا لذت می برم شمارو می بینم که با همدیگه انقدر همدلی و همکاری دارین و به من کمک می کنین....حالا منم می خوام به پاس این همه قدرشناسی شما، خودم برم و حاجی رو کت بسته براتون بیارم...
ملت به ترتیب اول اینجوری
بعد اینجوری و بعد اینجوری شدن. بلا گفت: من که گفتم حاجی رو میارم...
یهو یه صدایی، همچون یک صاعقه که در دل شب نفوذ می کرد و آوایی نابه هنجار می متصاعید، ندا داد:
لازم نیست بری دنبال من بلا...من خودم اینجام...
بلا برگشت و حاجی عصبانی رو دید که از سرش دود بلند میشد. ملت هم با دیدن این دود و دم چماقا و پلاکاردا رو قایم کردن و مشغول تمیز کردن حموم شدن....


تا تو نگاه می کنی، کار من آه کردن است...
ای به فدای چشم تو...کوفت! مگه مرض داری نیگا می کنی؟!


Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱۹:۰۳ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۵
#36

بارتیموس کراوچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۳ جمعه ۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۱۷ دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶
از تالار اسلیترین
گروه:
مـاگـل
پیام: 165
آفلاین
ها ها من ولدی میخوام !
و همینجور با صدای بلند کلماتی را زمزمه میکرد و وارد حمام میشد
!!!
بلا با دیدن گراپ خوشحال می شه :
- سلام گراپی جون برات یه هدیه دارم
-گراپی هدیه گراپی هدیه!
بلا:
لرد فرمودند اگه گراپی حموم رو برق بندازه بهش طرفیه مرگخواری میدم!
گراپی نگاهی مرموز (البته اگه بلد باشه) به بلا کرد:
-من خودم میدونم!لرد تو رو تنبیه کرده که یه هفته اینجا رو بشوری خر خودتی!
بلا:
- از کجا فهمیدی؟
گراپی:
من با لرد تله پاتی دارم!!!
بلا:
-
گراپی:
- من قراره فرمانده مرگخوار ها بشم برا همین لرد فرودند که بهتره گاهی در ارتباط باشیم.
- حالا شروع کن به تمیز کردن
و برگشت که بره بیرون :
-راستی لرد فرمود بدون استفاده از چوب دستی اینجا رو تمیز کن!
بلا:
-


[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.