هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
#69

ماندانگاس فلچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 433
آفلاین
لودو که از ترس شلوارش را خیس کرده میپره تو بقل اِما و جسد را ول میکند : من مامانم و میخوام .....

اِما که خود تازه به هوش آمده است لودو را به میان خارهای کویر پرتاب میکند و فریاد زنان میگوید : مرتیکه بی پرستیژ ... برو اونور ....

دانگ از موقعیت استفاده میکند و دور از چشم لودو وسایل بچه ها را به امانت میگیرد تا اینکه بالا سر نیمفا میرود : اوه نیمی ... چی شده ؟ .... خــــــــــــــــدا ....

نیمفا سرفه کنان : هــــــــی ، اهو اهو ، من دارم میمیرم ... درسته دانگی ؟

دانگ اشک در چشم های جمع میشود : اگر خدا بخواد

نیمی دستش را بالا می آورد : بعد من قول میدی با کسی ازدواج نکنی ؟!!!

دانگ : قول میدم ... تا چهلت صبر کنم .

ناگهان نیمی از جایش بلند میشود و به دلیل صحنه های خفنز کتک کاری و بحث های خانواگی از دامه فضا سازی شما را بی بهره میکنیم .

کمی آنطرف تر لودو از میان خار ها بیرون می آید و بی توجه به دعوای نیمی و دانگ به سمت صدای ببر میرود : پیشی پیشی پیشی ... بیا بیرون .

ملت هافلی :

در همین لحظه ادی و نیکی از پشت درخت بیرون می آیند و هم زمان با هم میگویند : سلام ...

ملت هافلی با دو تازه وارد به تالار بر میگردند و جشن میگیرند و بی خیال اردو میشوند .

افکت چهره لودو بعد از ماجرا :

پایان ماجرا ....



جونم فدای عشقم ، نفسم فدای رفقا ، شناسه ام هم فدای سر آرشام

[color=99


Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ یکشنبه ۳ تیر ۱۳۸۶
#68

نيكلاس  استبنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۶
از خوابگاه هافل
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 246
آفلاین
زوزه پلنگ رو خوب اومدي. هر چي فكر كردم چي بنويسم چيزي به ذهنم نرسيد(چون كلا تو اين پست سوژه شهيد شده بود) ولي تا چشمم به پلنگ خورد، اول با خودم گفتم پيوز ميدونست بعد از اون من ميپستم؟ بعد گفتم نه، چه ربطي داره. تازه كسي خبر نداره منو نيكي پلنگ صدا ميزنن.
من اين كار پيوز رو ميزارم به حساب اون يك در بيليون باري كه يه كار خوب ميكنه.
---------------------------------------------------------------------

(زوزه پلنگ؟ جلل خالق )صداي پلنگ هر لحظه بيشتر ميشد و لودو از ترس به يكي از جسدها چنگ انداخته بود. صداي مخوف پلنگ از يه طرف و صداي لرزان اريكا كه از درد ناله ميكرد از طرف ديگه لرزه بر اندام لودو مينداخت.

(افكار لودو) «عجب غلطي كرديم اومديم اردوها. ما رو چه به اردو. اونم با مينيبوس. ماي بدبخت مثلا جادوگريم، اونوقت با ميني‌بوس ميايم اردو.
اي تف به گور ............... » (از اينجا به بعد لودو هي به خودش و پدر و مادر بچه ها فحش تلاوت ميكنه.)

در همين لحظات بحراني بود كه بوي تندي نيز به مشام لودو ميرسه و باعث اذيت اين شخصيت بزرگوار ميشه.

( بازم بريم تو افكار لودو) « عجب پلنگ بد بويي. مثل اينكه از توي چاه توالت اومده بيرون. اه اه اه. حالم بد شد.
اي تف به گور ............. » ( از اينجاي افكار بازم اودو به تلاوت فحش مشغوله)
صدا هر لحظه بلندتر و بو تند تر ميشد.
.....................................................

چند متر اونطرف‌تر
--بهت ميگم نه!
- به تو چه. من ميگم برگرديم.
-- ميگم نه، بگو چشم! عجب آدم زبون نفهمي هستي!
- برو بوقي. من برميگردم. تو هر كاري دلت خواست بكن.
-- واقعا بوقي ديگه. شيپور بوق.
- ببين نيكي من ميگم برگرديم.چرا؟ چون اونجا خونمونه.
-- برگرديم كه چي بشه؟ كه چي بگيم؟ بگيم چند منه؟
- تو به اونش كاري نداشته باش. بزارش به عهده من!
-- اه اه اه. ادي، چند دفعه گفتم برو يه دوش بگير. خفمون كردي.

***********************************************

بعد از چند ماه پست زدن واقعا سخته.
به بزرگواريتون ببخشيد.




سلام نیکی (چکش )

خوب عزیز ، اول باید بگم بیشتر پستت تعریف در مورد پلنگ و اینا شد . در کل ادی خوب وارد داستان شد ولی پستت سوژه قوی نداشت و از بقایای سوژه شهید شده یک چیزی کشیدی بیرون .

به نظرم باید بیشتر روی پستت کار کنی بعضی قسمت های پستت از نظر جمله بندی مشکل داشت ، در پاراگراف اول فضا سازیت اصلا خوب نبود ، ما توی این جمله اول صدای پلنگ و ناله اریکا رو نشون میدیم بعد میگیم اینا باعث ترس لودو شده در دو تیکه جدا نوشتن و تشریح حالت لودو اصلا خوب نیست .

و آخر پستت هم که همش دیالوگ بود . پست ضعیفی بود باید وقت بیشتری بزاری . مطمئن در مرور زمان بهتر میشی .



ویرایش شده توسط نيكلاس استبنز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۲۱:۳۷:۴۱
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۴ ۱۴:۴۳:۲۵
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۴ ۱۴:۴۳:۵۶



Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۸:۲۴ یکشنبه ۳ تیر ۱۳۸۶
#67

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
مـاگـل
پیام: 1511
آفلاین
اتوبوس همچنان حرکت می کنه ... یک طرف جاده رو کوه بلندی گرفته و طرف دیگه یک دره ی بسیار عمیقه !!!
بورگین همچنان کردی میزنه تصویر کوچک شدهو با هر حرکت یک متصدی از جیبش میافته بیرون
در این میان راننده ناگهان به لودو میگه : « من می تونم میونبر بزنم ؟ »
لودو هم که از خدا می خواد زودتر برسن میگه : « آره ... بزن !! »
راننده هم سر اتوبوس رو کج می کنه صاف میره تو دره !! (!!)
لودو :
ملت :
بورگین : تصویر کوچک شده
راننده : تصویر کوچک شده
اتوبوس کله پا میشه میره کف دره : گرومپ (!)
لودو به سختی پیاده میشه میگه رسیدیم همه پیاده شن اما با اجساد بی هوش شده و زخمی شده اعضای گروهش مواجه میشه ! به جز بورگین که هنوز داره می رقصه !!
تصویر کوچک شدهبورگین میپره بیرون یه متصدی از تو جیبش در میاره و میره یه گوشه به کار خودش برسه
از طرف دیگه راننده همچنان تصویر کوچک شدهاینجوری نشسته . لودو هم سعی میکنه بقیه رو از تو اتوبوس بیرون بکشه .. در همین لحظه صدای وحشتناکی مثل زوزه پلنگ (!) شنیده میشه !!! ...


سلام پیوز جان

در مورد پستت اول اینکه استفاده زیاد از شکلک باعث بد جلوه دادن پست میشه ، یعنی انگار فیلم ساختی ، پست نزدی .

دومین مشکل پست شما و خیلی های دیگه این موضوع متصدیه ، دیگه خیلی دارید لوسش میکنید ، یک سوژه رو زیاد به کار ببرید پست و خراب میکنه .

این جمله ات مشکل داشت که خیلی به چشم میومد : اتوبوس کله پا میشه میره کف دره : گرومپ (!)

ویرایش : اتوبوس با صدای گرومپ کله پا میشه کف دره .

برای گفتن دیالوگ ها از ( :"" ) استفاده میکنیم که شما بعضی جاها یادت رفته این و به کار ببری و نظم پست و بهم ریخته .

باید وقت بیشتری روی پست هات بزاری و سعی کنی کمتر از شکلک استفاده کنی و قواعد کلی رو رعایت کنی .



ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۸:۲۹:۳۱
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۱۶:۰۲:۰۵
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۱۶:۰۸:۲۶
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۱۶:۱۷:۲۳

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶
#66

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
مـاگـل
پیام: 809
آفلاین
بالاخره همه بازرسي شدند و رفتند كه سوار ميني بوس اردو بشن. بچه هايي كه ممنوع الاردو شده بودند هم خودشونو مثل بختك انداختن رو ميني بوس. بچه هاي جوات هافل رفتن ته ميني بوس و هنوز راه نيفتاده شروع كردن به آهنگ هاي بندري خوندن و كف زدن و بورگين هم رفته بود رو ويبره.تصویر کوچک شده
لودو بچه ها رو شمرد و حاضر غايب كرد و به راننده دستور داد راه بيفته كه يهو اريكا شروع كرد به خود زني: الهي ذليل شي لودو...الهي حلواتو بخورم... يادم رفت شير فلكه ي گازو ببندم.
بالاخره اتوبوس مي ايسته و اريكا ميپره پايين.يك نيم ساعتي ميگذره اما نمياد. لودو كه داغ كرده بود گفت: دنيس بپر پايين با كشيده بيارش.
دنيس:تصویر کوچک شده
يك دقيقه بعد اريكا و دنيس ميان و ميشينن بغل هم و ميني بوس راه ميفته. هنوز يك قدم ( مينيبوس اينها قدم ميزند.) بيشتر جلو نرفته كه دانگ ميخواد اداي اريكا رو در بياره و شروع ميكنه به خود زني. اول يكي ميزنه تو گوشش كه بيهوش ميشه و ميفته زمين. تا بورگين اون رو به هوش مياره يك ده دقيقه ميگذره. بعد دانگ شروع ميكنه به جيغ زدن( با اون صداش ) : اي الهي گور به گور شي لودو.تصویر کوچک شده اي خدا. يادم رفت پنجره مجازي خوابگاه رو قفل كنم. باز يك وقت ديدي ادوارد جك و جونور و متصدي و دزدي چيزي اومد تو تالار.وااااااي!
ايندفعه دانگ در حالي كه بورگين داشت زجه ميزد، ميپره پايين تا بره پنجره رو قفل كنه. بالاخره پس از گذشت نيم ساعت دانگ برميگرده و لودو كه اينشكلي: شده ميگه: شب شد. راه بيفت راننده.
ميني بوس راه ميفته . هوا تاريك شده و جاده آسفالت نيست. صداي زوزه گرگ و شغال و اژدها و پلنگ و گربه و كفتر و خرچنگ(!) لرزه بر اندام بچه ها ميندازه.
جواتان ته ميني بوس همچنان دارن ميخونن و بورگين هم مي رقصه. اما انقدر جاده ناهموار است كه هي ولو ميشه كف اتوبوس و هي به در و ديوار ميخوره. اما همچنان وحشيانه ميرقصه.
لودو هي بلند ميشه و بچه ها رو ميشمره و يك تذكر به ته ميني بوسي ها ميده و يك چند تا سوال ارزشي از راننده ميپرسه و ميشينه.( ميخواد بگه من رهبرم.تصویر کوچک شده)
حالا وارد يك بيابون برهوت ميشن و ميني بوس همينطور داره به راهش ادامه ميده.
ماتيلدا كه وحشت كرده بود به سمت در ميره و فرياد ميزنه ( با اون صداش ): درو باز كن. اينجا كجاست ما رو اوردي. من ميترســـــــــــــــم.
بچه ها سكته ناقص رو ميزنن و لودو ميگه: حالا ميرسيم. اونجا جاي خوبيه. اين راهش فقط يكم بده.
اتوبوس خيلي كوچيكه. هوا به خاطر تحركات زياد جواتان دم داره. همه ي پنجره ها بسته است. بيرون از پنجره هيچي ديده نميشه. راننده هم حسابي گاگول است=تصویر کوچک شده
بيابون ساكت است و تنها صدايي كه به گوش ميرسه صداي بچه هاست: دبي دبي...دبي دبي....تصویر کوچک شده





سلام دنیس جان

به نظرم اریکا راست میگفت ، پاراگراف بندیت مشکل داره .

در مورد طنز نویسیت باید بگم خیلی قشنگ از یک سوژه ضعیف یک سوژه طنز قوی ساختی ولی نقطه ضعف کارت این بود هر چی از اول پستت به سمت پایانش میرفتیم از سوژه ات دوباره استفاده میکردی که باعث لوس شدنه قضیه میشد و اینکه پایان داستانت سوژه ای باقی نذاشتی و کار نفر بعدی رو سخت کردی .

توصیف زیاد حالات هم ممکنه از بخش طنز قضیه کم کنه . بهتره بزاری خود طرف اونطوری که دوست داره برداشت کنه از قضیه .

چیز دیگه ای به نظرم نمیرسه . موفق باشی .


ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۱۸:۰۸:۰۹
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۱۹:۳۲:۱۸

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۶
#65

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
مـاگـل
پیام: 1511
آفلاین
پیوز جلو آمد و لبخند رضایتمندی به لودو تحویل داد و گفت : « می خوای من رو بگردی یا تفتیش بدنی بکنی ؟ »
لودو کف به خاطر روح بودن پیوز هیچکاری رو نمی توانست بکند به این صورت در آمد و گفت : « مثل دانگ و بورگین توی تالار زندانیت می کنم ! »
پیوز قهقهه ای سر داد و گفت : « من از دیوار ها رد میشن !! »
لودو کف حالا اینشکلی شده بود گفت : « باشه .. تو هم می تونی بیای ... نفر بعد !»
لودو که حالا مثل این پیرمرد کچل شده بود شروع به بازرسی دنیس کرد. لودو دستش را در جیب او کرد و همینطور که چیز ها را بیرون می آورد اسم آن ها را زیر لب می گفت : « عکس اریکا ... دستبندی با اسم اریکا ... تصویر دو نفری با اریکا ... هدیه برای اریکا ... اریکا ... اریکا... دنیس خجالت بکش !!! »
دنیس که هب رنگ موهای آواتور پیوز در آمده بود گفت : « من نمی دونم اینا از کجا اومده ! »
لودو گفت : « نفر بعدی ! »
اما جلو آمد. لودو کیف اما را گرفت و شروع به بازرسی کرد : عروسک ، انواع وسایل مامان بازی ، یک عکس پاره شده علیرضا ( در این هنگام لودو به این صورت به او نگاه کرد ) و هزاران دستگاه لوازم آرایش ! »
لودو که دیگر به این صورت در آمده بود گفت : « انی آشغال ها رو نباید بیاری ! »
اما هنگامی که اما خواست برای بازرسی بدنی به سمت اریکا برود لودو به اریکا گفت : « من خودم اون رو بازرسی می کنم ! »
وقتی بازرسی بدنی اما هم تموم شد لودو پرسید : « دیگه کی بازرسی نشده ؟ »
<><><><><><><><><><><><><><>
امیدوارم این یکی دیگه به علت بد بودن یا بی ناموسی بودن پاک نشه !!! از لودو می خوام که نقدش کنه !


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶
#64

ماندانگاس فلچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 433
آفلاین
-

لودو : کوفت ، مرتیکه دزد نیشه شو باز کرده .... بیا جلو ببینم .

دانگ سه قدم جلو میره تا لودو تفتیش بدنیش کنه ، لودو دستش و توی جیب دانگ میکنه و یک ضد نفر در میاره :

لودو دستش و توی جیب مخفی کت دانگ میکنه و چندتا از جام های طلای کوییدیچ که مربوط به سالهای ناشناخته است و عده ای معتقد هستند جعلی است را پیدا میکند ، لودو : خسته شدم ، هر چی داره مردونه بریز بیرون !!!

دانگ دستی در جورابش میکند و علیرضا رو بیرون میکشه سپس چند کیسه گالیون که به ترتیب نام های : دنیس ، لودو ، اریکا و اما روشون نوشته شده را به طرفی پرتاب میکند ، دانگ با مظلومانه ترین حالت ممکن میگوید : تموم شد .

لودو : مطمئنی ؟ دستش و جلو میبره و ادامه میده این چیه ... صلاح کلاشینکوفه ؟ توپه ... چیه .. هان ؟

دانگ : نه به خدا ... گوشت و بیار جلو !!! و ( افکت صدای پچ پچ )

لودو : .... خیلی خوب من شکل دارم ...!!!

دانگ : میتونی سر و تهم کنی ، دو سه تا تکونم بدی تا مطمئن بشی .....

در همین لحظه اریکا جلو میاد و دانگ و به سبک سنتی :root2: تفتیش میکند و در نهایت چندتا دی وی دی و چندتا پوستر از ساحره معروف اسکای از یک جای نا معلوم بیرون میکشه .... اریکا : هوم ، بی ناموسی ... میخواستی بری خارج تالار رواج بدی ؟

دانگ که رنگ از رخسارش پریده : باور کنید این ها ..... ولش اصلا ....

اریکا :

دانگ : اینا فیلم های لودوئه .... میخواستم پخشش کنم ....

ملت به همراه اریکا :

لودو : ....

سپس تمام دی وی دی ها به شکل عجیبی غیب میشه و دانگ به داخل تالار پرتاب میشه ....

اریکا با صدای لطیف و نازک : نفر بعدی ....


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۶ ۱۴:۴۱:۵۰


جونم فدای عشقم ، نفسم فدای رفقا ، شناسه ام هم فدای سر آرشام

[color=99


Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ جمعه ۲۵ خرداد ۱۳۸۶
#63

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
مـاگـل
پیام: 730
آفلاین
- نيشتو ببند! زود باش برگرد تو تالار... تو نميتوني بياي اردو!
- لودو... لودو... لودو غلط كردم! لودو بزار بيام.. من اردو دوست دارم... اريكا تو يه چيزي بگو...
اريكا:
لودو:
ملت كه پشت در منتظر بودن تا نوبتشون بشه كه زودتر بازرسي بشن بيان بيرون، كلافه شده بودن، به همين دليل بورگينو كشيدن و انداختن تو تالار تا كار خودشون زودتر راه بيفته...
بورگين: اي نامردا...

اريكا داد زد: نفر بعد...

نفر بعدي ماتيلدا بود... لودو جلو رفت و ساكشو گرفت و باز كرد... دستشو برد داخل و... يه مشت كاغذ در اومد بيرون!
لودو: اينا چيه؟!
ماتيدا: هيچي نيست... خصوصيه، بده من!
و سعي كرد كاغذ ها رو از دست لودو بقاپه... ولي لودو بيدي نبود كه با اين بادا بلرزه ()...
- بابا ميگم خصوصيه، جون من اذيت نكن!
لودو: بايد ببينم، شايد با همينا تو اردو واسمون درد سر درست كني...
و لودو شروع كرد به بررسي كاغذها...
- ميگم نگا نكن! نگا نكن! نگا نكن!
اريكا: لودو ميخواي ولش كن. نگا نكن... گناه داره!
لودو: نه... من نميتونم سخت نگيرم! ممكنه چيز خطر ناكي باشه!
لودو يكي يكي كاغذها رو بررسي كرد...
- اما و دنيل... اما و دنيل... اما و دنيل... اينا كه همه عكسه... اما و دنيل... بازم اما و دنيل... آها، اين كيه؟! ببين اريكا...
اريكا: نميدونم... هنديه... شايد تبليغ كوكاكولا باشه!
لودو: آره ... آره... درست ميگي... بايد به مديريت اطلاع بدم... اين تبليغ گذاشته تو امضاش!
ماتيلدا كه داشت گريه ميكرد، با صداي ضريفش () داد زد: نه!!! تو رو خدا عكسامو بديد!!!
آنچنان فريادي بود اين فرياد كه لودو تمام موهاش ريخت!
...
لودو:

اريكا داد زد: نفر بعدي بياد بيرون...

- چي چي رو نفر بعدي! بايد بازرسي بدني هم بشه!
اريكا: لودو ميخواي همون چهار لاخ باقي مونده هم بريزه؟! بيخيال شو ديگه...
لودو كه مانند پير مردها تمام بدنش به خاطر شوك وارده، رعشه گرفته بود، گفت: نه! بايد بازرسي بدنيش كنم...
ماتيلدا فرياد زد (اينبار آروم تر بود فريادش!) : دستت به من بخوره ميكشمت . مردك بي ناموس!!!
لودو: آها... ببخشيد... اريكا بگردش!
اريكا در حالي كه زير لب غر غر ميكرد شروع به تفتيش بدني ماتيلدا شد...
- :grin: :lol2: نكن... نكن... واي واي مامان... :lol2: بابا من غلقلكي ام! :lol2:
اريكا: اِ ِ... ساكت باش ديگه دختر اينقدر وول نخور. عصاب ندارم ميزنم تو دهنت ها!
ماتيلدا: جان؟!
لودو: مواظب خودت باش! ما خيلي خشن شديم جديدآ!
ماتيدا: :grin: خوب خندم ميگره... بابا به اونجا دست نزن
اريكا: اووووووف.... برو برو.. چيزي نداشت لودو جوون...

- نفر بعد بياد...

--------------------------------------------------------------
به دوستاني كه اطلاع ندارن... اين قضيه ي داستان از پست شماره 61 (ماتيلدا) شروع شده... (قراره بريم اردو! )


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۵ ۱۷:۵۴:۵۸

ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


*هافلاويز*
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳ جمعه ۱۱ خرداد ۱۳۸۶
#62

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 271
آفلاین
ممنون از ناظرین که این پستوو نقد کردن!
خوب خودم ادامش میدم!
-------------------------------------------------------------------------------
فردای اون روز همه با ساک ها بزرگ و کوچیک جلوی در جمع شدن بورگین داشت با دستش چیزی رو میشمورد و زیر لب نجوا کنان میگفت:
برای لودو و اما،برای اریکا و دنیس،برای ماتیلدا و ارنی،برای...در همین حین لودو رفت جلو وگفت:
میشه بگی داری چیکار میکنی؟!
بورگین دست وو پاشو گم کرد و با لکنت گفت:
چیزه...هیچی...داشتم...داشتم...داشتم با انگشتام بازی میکردم!آهان نه!...داشتم تعداد صابونارو میشمردم کم نیاد!
لودو با شکاکی به اون نگاه کرد و رفت جلوی در وایساد و بلند گفت:
باید کیفاتون بازرسی بشه!!!
صدای همه بالا رفت.اریکا دستاشو به هم کوبید و بلند داد کشید:
ساکت ببینم.
اولین نفر درک بود.همچین که ساکشو باز کردن بیستا امامه و چفیه پرید بیرون!!!
لودو:اینا چیه!
درک: برای امر به معروف و نهی از منکره!
لودو:ینا رو بردار و بذار سر جاش
بعدی بورگین بود.(یا خدا!!)
همچین که در کیف باز شد.هزار تا وسایل بی ناموسی پرید بیرون!
لودو گفت:هااااااااااااان......پس داشتی اینارو حساب میکردی؟!
بورگین:


ادامه دارد...>>>>



ببخشید این کارو کردم گفتم شاید باحال تر بشه!!
جان مادرتون نقدش کنید!!!


سلام ماتيدا جان، اين پست و پست قبليت نسبت به قبليا خيلي بهترن... سعي كن هميشه با دقت پستت رو بنويسي...

ايده ي خوبي داشت پستات. هر دو پست... هم اردو و هم بازرسي چمدونا...
ولي ميتونستي هر دوش رو خيلي بهتر و جذابتر به تصوير بكشي...

فقط پستات يه ايرادي داره... اونم اين كه بعضي جاهاشو فكر كنم فقط خودت بفهمي چي نوشتي!!! چند بار تو نقدات نوشتم. دوباره هم ميگم: سعي كن با ديد خواننده چند بار پستت رو بخوني تا اين مشكل رو حل كني.

پاراگراف بندي و علائم نگارشيت هم خوب بودن.

پستت خوب بود. پست قبليت بهتر بود!

ببخشيد كه نميتونيم خوب نقد كنيم... شرمنده... امتحاناته ديگه!

سنمم اگه ميخواي پيام شخصي بده بهت بگم!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۷ ۰:۱۳:۱۶


*هافلاويز*
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
#61

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 271
آفلاین
خوب اول این که سلام به دوستان عزیزم!!!
من امروز خیلی شادم چون امتحان ادبیاتم رو خوب دادم و با سر زندگی اومدم تو سایت!!!!
از بابت اون پست چرت و پرت معذرت میخوام!!!
حالا امیدوارم این پستی که میزنم خوب باشه!!!
بعدشم لودو جان شما چند سالته به من میگی دخترم؟!
__________________________________________________
بورگین این سوسکی که پاشو زنده زنده بکنی از جا پرید چون داشت خیلی بد به اما نگاه میکرد که داشت کوتشو عوض میکرد.
بورگین خودشو جمو جور کرد و با اخم و تخم در حالی که دست به سینه وایساده بود گفت:
خدا شانس بده
بورگین که خیالش راحت شده بود برگشت و گفت:خوب دیگه بسه بدویین لباساتون رو درست حسابی بپوشین دیگه پاشین کارتون دارم!
ملت هم که دنبال سوژه میگردن بدو بدو لباساشونو پوشیدن.
ماتیلدا هم که دیگه هیچی!!!دماغشو گرفته بود و با اون صدای خوشگلش گفت:
وای خدا...چند وقته حموم نکردین خفه شدم!
ارنی هم که میخواست خود شیرینی کنه واسه ماتیلدا،دماغشو گرفت و گفت:رااست میگه دیگه!!!!چند ساله حموم نکردین؟!
همه لباساشونو پوشیده بودند و منتظر لودو بودند تا حرفشو بگه!!( )
لودو رفت بالای میز وایساد و شروع کرد:
اهم....اهم(مثلا" صداشو صاف کرد)
خوب...ما ناظرا میخوایم فردا شما رو ببریم یه اردو!
تا همین که لودو اینو گفت ملت جیغ داد و فریاد!
اریکا تیریپ دامبلدوری به منظور ساکت کردن برو بچ داد زد:SILENCE
ملت همه صداشون برید(!)"عجب جذبه ای داره این اریکا!!"
لودو دوباره:
خوب....این اردو بی منظور نیست این اردو برای یه تستی هستش که بین منو اریکا هستش!
بورگین از اون وسط :چیه...؟چیه؟!...منم میخوام بدونم چیه؟!
چیه؟چیه؟.....بگین

اریکا داد زد:بس کن بورگین....اگر قرار بود به کسی بگیم میگفتیم دیگه اه...

بدونین که قراره برن اردو هیچ کس نمیدونه که جریان اردو چیه؟!
--------------------------------------------------------------------------
فکر کنم از اون پستی که اریکا جون نقدش کرد خیلی بهتر بود!!!
ممنون میشم نقدش کنید!!!



*هافلاويز*
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۶
#60

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 271
آفلاین
بورگين از جا پريد و ترسون لرزون گفت:چي ..هان...آهان!
نه بابا يه نظر كه حالاله
بورگين داشت با بي حيايي تمام به اريكا خيره شده بود.
در همين حين لودو گفت:
مگه نميگم برو اون شومينه رو خاموش كن!..دبدو ديگه....بپر بابا قربونش بره
آخه درك داشت به نميدونم چي چي نيگا ميكرد(!)
پسرها همه تند تند شروع كردن به پوشيدن لباساشونو انجام دادن كارهاشونو خلاصه خودشونو جمب جور كردن در همين هنگام ميريم سراغ لودو و اما جان:
لودو:اما تو فكر كردي من مردم؟!
اما:نه اگر تو بميري منم ميميرم!
لودو: من بدون تو نميميرم!
اما:من اگر بميرم با تو ميميرم!
ملت: اووووووووووووووووووووووووووووووووووق!
بورگين كه روي يكي از صندلي ها نشسته بود و اين چي داشت به صحنه ي مورد نظر نگاه ميكرد گفت:اااااااااا.....نميزارين آدم يه چيزي رو با خيال راحت ببينه ها!!!!بريد عزيزانم ادامه بديد فداتون شم!

اما و لودو رفتن تو حس و حالا حرفهاي عشقولانه نزن كي بزن!
يكي هم نبود درشون بياره!
خلاصه سالن شد پر استفراغ!(بيجاره بورگين)
بورگين تو حال ديدن اين دتا بودو ماتيلدا و ارني هم مشغول بودندو بقيه هم كاره خودشون كه يك دفعه!!!!................



ماتیلدا جان کاملا مشهود بود که این پستت رو از سر بی حوصلگی نوشتی . اگه حتی یک بار هم از روش می خوندی خودت می تونستی متوجه خیلی از اشتباهاتت بشی .

به خاطر همین اصلا وارد جزئیات نمی شم . چون در این صورت باید کلی ایراد ازت بگیرم .

با توجه به پیشرفت اخیرت ، این یه دونه پستت رو نادیده می گیرم . نباید به جای پیشرفت ، پسرفت بکنی که عزیزم !

ازت انتظار بیشتری می رفت . امیدوارم تکرار نشه .


ویرایش شده توسط اريكا زادينگ در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۰ ۲۲:۵۹:۲۳







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.