هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
مـاگـل
پیام: 475
آفلاین
پس از اينكه فيني دابي و بينز رو مي فرسته كه تي وي نگاه كنن ..اونا نميرن تي وي نگاه كنن..چون قرار نبوده تي وي نگاه كنن چون بوقيده شده تو سوژه ..چون هيشكي پست نمي زنه ..چون ..چون ديگه نداريم چونه نزنيد.اعضا از پست قبل ادامه بدن
==============
بينز و دابي به سمت يك كاناپه ي گنده حركت مي كنند تا بتونن روش بشينن و تي وي نگاه كنن حالشو ببرن براي خودشون ..اما افتاد مشكل ها:
دابي در حالي كه جلوي كاناپه به حالت ايسته كرده بود به بينز گفت:
-:هه..بينزي من قدم نمي رسه منو بكش بالا
-: من كه روحم بدبخت..
بعد بينز در حالي كه به شدت روحش شاد شده بود تلپتز نشست روي كاناپه كه تي وي نگاه كنه تا دل دابي خين بشه.اما به حالت شپلخ تا گردن رفت توي كاناپه!
دابي:
: هوي ..اداي منو در نيار ..
در اين لحظه هري پاتر از جلوي دوربين رد مي شه!
دابي : ..هوي بينز..ببين اون كاغذه چيه ..افتاده روي كاناپه؟
بينز: ببين ..قراره من ناظر اين جا بشم ..به من دستور نده ..مي زنم همه ي پستاتو شپلخ مي كنما...
دابي : حالا نگاه كن ببين چيه ديه..!
بينز با كمال بي ميلي چوبشو در مياره ( در اين لحظه هري دوباره از جلوي دوربين رد شد!) و به سمت كاغذ مي گيره و ميگه :
اكسيو!( رول پليينگ هري پاتر)
بعد كاغذو مي گيره جلوي صورتشو مي خونه!

نقل قول:
-سلام بینز عزیز!این نامه رو برات نوشتیم که نگران نشی!خب ما تو کتابخانه هستیم لطفا به اینجا نیا!موفق باشی


بينز: يعني چي كه تو نيا؟..كجا نيا ؟...من مي رم ببينم اينا دارن چي كار مي كنن..در اين لحظه ناگهان صدايي مي پيچه و بينز بر مي گرده پشت سرشو نگاه مي كنه: و در كمال تعجب مي بينه كه دابي شپلخ شده و ديگه نيست( خود از ريون رفته ديگه ..شناسش بسته شده)
بينز: هوومك..هيچي نمي تونه منو از رفتن ايسته كنه!!
و به سمت در حركت مي كنه ...
-----
ادامه بديد آيا؟!...
باو ادامه بديد تالار به هوش بياد..چه وضعه؟


ویرایش شده توسط ادوارد بونز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۳ ۱۲:۴۶:۰۷

می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶

فینیاس نایجلوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۱ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۹ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۹۲
از توي تابلو
گروه:
مـاگـل
پیام: 117
آفلاین
بینز یک نگاه به دوربین انداخت و دستش را بلند کرد و برای شفای ملت دعایی خواند و به سمت خوابگاه رفت!همچنان پیش میرفت که ناگهان صدایی پیچید!

بينز گوشاشو تيز كرد ديد صداهه از تالار مياد پس راهشو كج كرد دوباره بره تالار .

توي تالار بينز با نگاهي تعجب وار ميبينه تي وي روشنه ولي چيزي جز برفك نشون نميده . بينز با نگاهي حاكي از ترس به طرف تي وي ميره و در همين حين دو تا گوش دراز از پشت تي وي مشاهده ميكنه و ميگه

بينز : كريچ تويي ؟ ترسونديمون باب !

صدايي نا آشنا : اه معلوم نيست اي تي وي چشه

بينز به شكل علامت سوال در مياد ميره پشت تي وي يه نگاهي ميندازه .
صداهه يعني صاحب صداهه سرشو بلند ميكنه و يه لبخند بدي ميزنه كه نيشش تا بنا گوشش باز ميشه
عكس العمل متقابل بينز : :grin:
و لبخند ادامه ميابد تا اينكه

بينز : هه... كريچ چرا اين شكلكي شدي
دابي : هه... من كريچ نيستم من دابي ام
بينز : هه... ميخواد ادا منو در آره
دابي : هه ... نع خير ميخوام تي وي رو درست كنم
بينز : هه ... بايد از پشت بوم درستش كني
دابي : هه... اگه ميتوني برو درستش كن

بينز در حال از سقف ميره بيرون و آنتن رو درست ميكنه و از سقف برميگرده تالار و يه نگاهي ميندازه به صفحه تي وي .

بينز : هه !!! فيني ريون تي وي گذاشته

بينز و دابي به حالت ميشينن تي وي ميبينن ...


Only Raven!


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶

دابیold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۵۵ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۵۴ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
از قبرستان!!!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 13
آفلاین
داستان جدید:

بینز بعد از 1 روز کار خسته کننده و سر و کله زدن با ملت گریفیندوری خز(!)مخصوصا اون هرمیون گندزاده(ببخشید،یادن نبود تغییر گروه دادم)به طرف تالار راونکلاو میرفت(گیر نده دیگه)!خلاصه از پله ها عبور کرد و به طرف تالار عمومی راونکلاو در حال حرکت بود!
ناگهان هری پاتر از جلوی دوربین رد شد و رفت(در راستای هری پاتری بودن رول ها)!
پله های جادویی مدرسه هر از گاهی تغییر میکردند و برای دانش آموزان مشکلاتی پیش می آوردند!البته بینز روح بود و مشکلی نداشت!پله ها از جنس چوب درخت بید ساخته شده بودند و قدمت آنها به سالها میرسید!بینز دختری را یادش می آمد که جرات عبور از آنجا را نداشت و او همش به او از این ()شکلک ها میزد!(اوج توصیف صحنه)

10 دقیقه گذشت و بینز بالاخره به پشت در تالار عمومی رسید!بی خبر از اتفاقات درون تالار کلمه رمز را گفت و وارد شد!هیچکس در آنجا نبود!از تعجب فراوان صورتش به این شکل به تمام نقاط تالار نگاه کرد و هیچ چیز نبود!به جز تکه کاغذی که در گوشه ای از تالار افتاده بود!با سرعت به طرف آن رفت و آن را برداشت!

-سلام بینز عزیز!این نامه رو برات نوشتیم که نگران نشی!خب ما تو کتابخانه هستیم لطفا به اینجا نیا!موفق باشی!
-مگه اینجا مسنجره؟چرا اینجوری صحبت کردند؟
دوباره هری پاتر از جلوی دوربین رد شد!

بینز یک نگاه به دوربین انداخت و دستش را بلند کرد و برای شفای ملت دعایی خواند و به سمت خوابگاه رفت!همچنان پیش میرفت که ناگهان صدایی پیچید!(در راستای ساختن سوژه برای نفر بعد)


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۹ ۱۶:۵۴:۵۰


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۱:۰۸ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1548
آفلاین
ملت در حالی که دارن زیر شیرموز خفه میشن به طرز خفنی دست و پا میزنن.
الک که داره ذره ذره میره زیر آب...اهم ببخشید زیر شیر موز به آوی میگه:بوق بر تو!خب تو که میخواستی این رو بکشی یه ذره زودتر دست به کار میشدی که ما اون بوی مشام نواز رو حس نمیکردیم و این قدر بد بخت نمیشدیم!
سرژ از ناکجا آباد بین بلاک و غیر بلاک:راس میگه دیگه!همه اش تقصیر این آویه ناقصه که این ادی رو قل قل قل!(انجمن صدا شناسی:این صدای فرو رفتن سرژ در شیر موزه!)
پنی ورزی هم میپرن وسط:آره دقیقا!حالا که اینا همه اش تقصیر آویه ما میریم سراغ پاککردنپستویولت!
و آوی میبینه که همه ملت دارن به طرز خصمانه ای نگاش میکننن میزنه زیر گریه:هرچی رو میخوای با خودت ببر ولی گیتارمو نبر!!
بعد که میبنه خیلی بی ربط گفته و ملت دارن لحظه به لحظه فاصله ها رو بر میدارن تا بی آوی یک روز در این فاصله ها نمیرن! یه جیغ بنفشی میکشه در حد تیم ملی:ادی!!!کمممممممممممک!!
در همین موقع ادی جوگیرز میشه و به صورت گوپسی از شیر موز میپره بیرون:خانم ها بی خیال آقایان!و حالا این شما و این سوپر من ادی!!!
=====================================
رول در حد بوق!اگه کسی بیاد فحش رو بهم بکشه حق داره!من چند وقتی بود نپستیده بودم! بر من!!!


But Life has a happy end. :)


خاله بازي!!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ سه شنبه ۸ خرداد ۱۳۸۶

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
مـاگـل
پیام: 536
آفلاین
پ.ن (همون پيش نوشت!) : اينقده خزوخيل نوشتين نميشه ادامه داد! منم كه ديگه پير شدم! سه سال هم هست كه رول نزدم! حيرون شديم ...

-------------

با شنيدن كلمه ي حذب يك عدد دستار مشكوك از پشت ديوار نمايان ميشه كه يه گيتار طلايي در دست داره!
آوي:نــــــــــــــه!!!! اون گيتار منــــــــه!!نــــــــــــه!!

-بابا سركارت گذاشتن! ... اولاً دستار كه دست نداشته بيد، اونوقت چجوري گيتار طلايي رو در دست گرفته؟! ... بعدشم اينكه تو مگه چشم باباقوري داري؟ از پشت ديوار نميشه چيزي رو ديد (قانون اوله سوسك!)، اونوفت چجوري از پشت ديوار دستار نمايان شده؟!

آوريل هم كه اينو ميشنوه دپرس ميشه كه آره! درس زياد خونده زده به سرش و بي خيال بشه بهتره!
خلاصه ... آوريل ميزاره ميره! آس پيكه ... آيس پكه ... چيه؟ اونم پا ميشه با آوريل ميره! يك عدد سوپر وومنه نميدونم چي چي هم ميره؛ ولي اين ناقلا بوده و وومنش ميمونه فقط سوپرش ميره!
حالا ديگه اينهمه آدم ميرن چيكار بماند!
(تويه گوشي اشاره ميكنن كه مثه اينكه برادر حميد مونده!)

بعد نويسنده ي خزوخيله ما بيخيال ميشه و ميبينيه اينا حال نميده ميره سراغه همون شيرموزه خودش!

***پشت ديوار- كنار دستار مشكوك***
آوي: من مامانمو ميخوام ...
الك: اين كه چيزي نيست! منم مامانمو ميخوام ...
سوپر:‌ (سانسور شد جونه تو!)

ادي دست در دست وومن ميياد پشت ديوار! از اونجايي كه خيلي جذب شده و اين حرفا نميفهمه چي به چيه!

***پنج مين بعد***
همه جا سيفيده!
ادي كه منگ شده تازه ميفهمه جريان از چه قراره: چيزه ... من اومدم اين وومن رو به سوپرش برسونم!
الك:
آوي: تو چي ميگي آيس پك؟ زنه منه من بايد اينو بزنم!

در همين احوالات بوده كه در باز ميشه و كورن ميپره وسط: دزيره تولدت مبارك ...

براي خالي نبودنه عريضه: شيرموز همه جارو فرا ميگيره ... !!


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ سه شنبه ۸ خرداد ۱۳۸۶

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 789
آفلاین
پیش نوشته : من و الکسا در طی یک حرکت انتحاری این رولو با کمک هم ادامه دادیم! یعنی یکی در میون جمله ها واسه من و اونه! همینجوری گفتیم یه تنوعی بزنیم ببینیم چی میشه!
زیادم باحال نشده، اصن اگه حال نکردین فک کنین اینو من نزدم، از همون قبلیه ادامه بدین
(مگه قورباغه اس رو من نوشتم! سه تا جمله اخرم واسه الکساس! ببخشید دیگه!)
___________________

وينکي : مگه قورباغه اس؟؟؟
ققي:نه! اما چرنده كه هست!
الک : چرنده باباته!
ادي:هوووووووووووووو درست صبت كن با آس پيكه سايت!
ققي ميره بالاي يه صندلي امتحان (از اين دسته دارا) و يه تيريپ افکت قدرتي مياد و وزنشو رو پاي چپش منتقل ميکنه، تعادل بالاي صندلي بهم ميخوره و ققي با مغز يمفته رو زمين!
ملت: هر هر كر كر!!!
ادي : آس پييک! آس پيکمون به فنا رفت! همش تقصيره توئه (انگشت به پني)، من انتقام ميگيرم! تشريحش کنين!
سرژ با حالت وحشياي آدم خوار و ايرانياي بي پرستيژ فيلم 300:آررررررررررهههههههههههههههه!!
پني : بعععععععععععععع!
ناگهان رزي به حالت تارزان وارد ميشود: آ آآ آآ آآ آآ!!
ملت : اييشششش! دختره خزوخيل! بزن به چاک جاده بابا اعصاب نداريم!
اسكي:نـــــــــــه!!! ويولتانقدناظرايتالارواذيتنكن!
سرژ : اصن رزي رو هم تشريح ميکنيم! اسکي رو هم تشريح ميکنيم! هرکي مقاومت کنه تشريح ميشه!
ققي: حذب فقط حذب ليبرات دموكرات جادوگرياليستي!! قدرت دست ماست!!
حذبیا :
مدیرا و اش :
و در اين وسط يکي براي اينکه بگه حذب بوقيم بيش نيست ميزنه ققي و سرژو بلاک ميکنه، و براي ردگم کني بيشتر اسکي رو هم بلاک ميکنه.
و الك هم اول بلاك ميشه و چون حذبي نبوده از بلاك در مياد (اینو الان الکسا اضافه کرده!)

الك: موووووهااااااا!!! يادته سرژ؟؟؟ يادته چقد التماست كردم كه منو حذب راه بدي؟؟؟ يادته؟؟؟ حقته!! تف!!
با شنيدن كلمه ي حذب يك عدد دستار مشكوك از پشت ديوار نمايان ميشه كه يه گيتار طلايي در دست داره!
آوي:نــــــــــــــه!!!! اون گيتار منــــــــه!!نــــــــــــه!!

ادامه دارد.....ایشالا!


ویرایش شده توسط آوریل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۸ ۱۵:۲۸:۳۵

[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ شنبه ۵ خرداد ۱۳۸۶

الکسا بردلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹
از اينجا... شايدم اونجا... شايدم هيچ جا
گروه:
مـاگـل
پیام: 362
آفلاین
ادی ساعتشو نیگا میکنه، هشت و چهارده دقیقه، عامل خفه کننده ورژن ماکای رو بیرون میاره و آماده پرتاب میشه!
14:56...14:57....14:58....14:59...
Fire!!!!
بووووووو...م!
كل تالار به يك باره ميره رو هوا ، صداي نــــــــــه از همه طرف به گوش مي رسه ، صداي فريادهايي بلند تر از فرياد سرژ به صورت اي مــــــــامــــــــان گوش ها رو كر مي كنه رنگ همه مدام به حالت رنگ هاي رنگين كمان تغيير مي كنه و كلا وضعيتيه واسه خودش!!
در اين وسط كريچ به علت ضعف بنيه* مرده و گوشه اي افتاده و وينكي به حال«واي بيوه شدم رفت!» بر سر جسد اون عزيز از دست رفته زار مي زنه و كلا جو تالار بسي متشنجه! (moteshanneje! )
هري هم به علت سرعت عمل بالايي كه داره و آره و اينا و الف دال و كار درست و وبمستر و آره ديگه چه خبر؟! ؛ بالاي سر خودش و چو و لونا و فلور حباب اكسيژن تشكيل داده و داره هر هر به ملت مي خنده!!
راجر هم شال گردنشو بسته جلو دماغ و دهنش و شبيه اين يارو حذبيايي شده كه تو فلسطين جلو دوربين افكت پيروزي ميان!

====يك ربع بعد!====
ملت خسته و گريون هر كي يه گوشه تلو شده و اين وسط وينكي هم داره زار ميزنه (به خاطر كريچ آي كيلو!) و رزي و آنيتم گرفتنش و يك عده نعش كش هم دارن جسد كاچارو از تالار تخليه!! مي كنن!
كورن و الك كه براثر بو كاملا چت زدن و هر كدوم يه چرت و پرتي رو تقريبا به زبان محلي بلغور مي كنن!!
كورن:I said I'm sorry mama…dokhtar bandari to cheghad naazi,Volek bia!…I never meant to make u cry but tonight… ahle aabaadaan,yaa ke ahvaazi…
الك: وو گرد تفنگ جوره اَوكَش كُنَه كُنَه ت كَم!!**
يهو ققي توجهش به پني جلب ميشه كه با كمال ريلكسي داره وسط سالن امتحانات مي چره!!
ققي:پني؟ تو الان چيزي متوجه نشدي!؟ چرا در برابر بو واكنش نشون ندادي؟!؟
پني:بو؟!؟ كدوم بو؟! من بويي احساس نكردم!! مگه چيزي شده حالا؟
ناگهان كل تالار در سكوتي بس ژرف فرو ميره و يهو همه مي ريزن رو سر پني!!
-چطور ممكنه اين بو رو حس نكرده باشه؟
-آخه مگه ممكنه؟!؟
-كاراگاه ققي رو بفرستيم ازين مسئله سر در بياره!!
ناگهان سرژ فرياد بلندي مي زنه و ركورد خودشو مي شكونه:
-بچه ها كي موافقه پني رو تشريح كنيم؟!؟


_________________
*:در هر حال جن خونگي اي گفتن...مردي گفتن... زني گفتن... شرمي و حيايي گفتن... چقده تو بيحيايي!!
**:با تفنگ مثه آبكش سوراخ سوراخت مي كنم! هان... همون جور كه مستحضريد بنده از شهر شهيد پرور و غيور قزو...هر هر گولت زدم! هان!! به تو چه فك كردي من اين وسط اي اس المو پخش ميكنم كه با مامان بابات بياي خواستگاري؟!؟‌ عمرا!‌ خلاصه بدون كه كُرديم و اينا!

هان ببخشيد چرت شد ، همون دلايل بالايي آوريل


ویرایش شده توسط الکسا بردلی در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۵ ۱۸:۲۹:۳۳

[b][siz


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۱:۰۱ یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۶

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 789
آفلاین
***ساعت 7:45 صبح، اولین روز امتحانات***
دانش آموزای ریونکلاو نفری به کتاب آمادگی دفاعی نوشته «سرکادوگان» دستشونه و در تلاشن که عوامل شیمیایی رو حفظ کنن!
ادی : این نامردیه...هیچ کدوم این عاملا بوی جوراب نمیدن....باید خودم دست به کار شم!
و به سراغ گنجینه با ارزشش میره و یه جورابی که از پنج هزار سال قبل از میلاد شسته نشده بود رو بیرون میاره و به شکل توپ درش میاره و اسمشم میذاره عامل خفه کننده ورژن ماکای!
کریچر هم مثه زیگیل چسبیده به تابلوی سر کادوگان و التماسش میکنه که یه امتحان عملی هم داشته باشن : تورو خدا! آقا! تورو خدا! یه امتحان عملی هم بذارین دیگه! بذارین ما جوونام طرز کار آشنایی با کلاشینکف رو قشنگ یاد بگیریم! اقا تورو خدا!
سرکادوگان محل سگ هم به کریچ نمیذاره و میره تو تابلوی بغلی!
کریچ (زیر لب) : آقا ما میخوایم یه دونه بزنیم وسط دم ققنوس که از نوکش بزنه بیرون!
صدای مک گوناگال از یه جای دور دست میاد : دانش آموزا رو صندلیاشون بشینن! ورقه ها تا پنج دقیقه دیگه توزیع میشه!
تمام کتابای امادگی دفاعی پرواز کنان به سقف میخورن (بچه ها از شدت استرس کتابا رو پرت میکنن بالا، تو که انقد خنگ نبودی گلم! ) و همه سعی میکنن یه جایی نزدیک هری بگیرن، چون هرچی باشه خیر سرش سرباز مملکته و اینا رو از حفظه!
هری : دعوا نکنین! اینورم چو میشینه، اینورم لونا، جلوم فلور، پشتمم....هووم....دیگه داف نبود؟ پشتم هرکی دوست داره بشینه!
جمعیت ریونی با مغز به سمت صندلی مذکور شیرجه میرن و در زیر همه اونا، کریج با صندلی یکی میشه!
- : اونجا چه خبره؟!
مک گوناگال با چهره قاتی اون جلو ملوها وایستاده و با انگشت سبابه اش که هیچ مشکل اخلاقیی هم نداره، به صندلی پشت هری اشاره میکنه! بچه های ریونی خودشونو میکشن عقب و یه جایی واسه خودشون پیدا میکنن، و کریچ که به صندلی چسبیده بود، خودشو باد میزنه!
کریچ :
الکسا از ده متر انورتر : کریچ تو نمیخوای صندلیتو به من بدی؟
کریچ : ایشش! دختره بیحیا! نخیر!
وینکی از پشت کریچ : کریچ صندلیتو به منم نمیدی؟
کریچ : مممم! خب من وقتی ورقه امو نوشتم، میدم تو هم بنویسی! باشه؟
مگی : همه ساکت! اینم ورقه ها! شروع کنین!
تعداد معینی ورقه در هوا به خودی خود توزیع میشه و بچه ها شروع به نوشتن میکنن.
هری تند تند جوابا رو به چو و لونا و فلور میرسونه، و هرچی کریچ بهش سیخونک میزنه توجهی نمیکنه.
کریچ (زیر لب) : به من نمیرسونی دیگه؟ (بلند) خانوم این هری داره به دخترا تقلب میرسونه!
هری :
مگی : هری پاشو برو گمشو اون جلو بشین!
کریچ :
ادی داره تو سوالا دنبال یه سوالی میگرده که توش عامل شیمیایی داشته باشه، سوال هفتم، بویی که در ساعت هشت و پانزده دقیقه به مشام میرسد، مربوط به کدام عامل است؟
ادی ساعتشو نیگا میکنه، هشت و چهارده دقیقه، عامل خفه کننده ورژن ماکای رو بیرون میاره و آماده پرتاب میشه!

____
ببخشید طولانی شد
ببخشید چرت شد، خیلی وقته ننوشتم، هوسم کرد یهو!


ویرایش شده توسط آوریل در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۳۰ ۱۱:۰۷:۰۹

[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۸۶

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
مـاگـل
پیام: 352
آفلاین
راجو:خب آقا کار ما دیگه تموم شد مهم نیست کی پرنسسه مهم اینه که فلور نیست...
ملت که حس فضولینگشون به شدت بر انگیخته شده بود حاضر به پایان دادن به این مسئله نبودند
-حالا که ما این کتابو داریم باید بفهمیم پرنسس ریون کیه؟
-چرا آینده ملت رو باهاش نبینیم
-مطمئنید همه ی دخترا رو بررسی کردید؟
-یکی منو برگردونه بهشت
در همین هنگام کلاوس با چهره ای گشاده وارد تالار میشه...
ملت دوباره شروع به پچ پچ می کنن
-ببینم تو پسری یا دختر؟
-پسر هم می تونه پرنسس باشه؟
-رفتی داخل کتاب چیز دیگه ای ندیدی؟
بوووووغ...
در این هنگام اسکی یکی از بوغای خفن خودش رو می زنه و دوباره دندونای تیزشو به ملت نشون میده...
با این کار اسکی نظر ملت به پنی جلب میشه...
پنی!!!
پنی به این حالت در میاد:
ملت به سمت پنی سرازیر میشن و اسکی و پنی هر دو از معرکه در میرن...
در این میان که کسی حواسش نبود کلاوس دوباره به سمت کتاب میره و اونو دو دست می گیره...
-نهههههه ولم کن!من نمی خوام برم توی کتاب...کمک یکی کمکم کنه...
آنیت که گوشه ای نشسته بود و غصه می خورد حس انسان دوستانه ی عجیبی بهش دست می ده و میپره تا کلاوس رو نجات بده(لازم به ذکر به دلیل رعایت شئونات اسلامی لباس کلاوس رو می گیره )
با این وجود هر دو به طرز مشکوکی وارد کتاب می شن و از کتاب جرقه های خفنگی بلند میشه...
راجر که از معرکه دور بود به سمت کتاب میاد و اونو باز می کنه و در کمال تعجب آنیت دو بعدی رو می بینه که با جارو دنبال کلاوس دو بعدی افتاده و از یه صفحه به صفحه ی بعدی می ره...
بالاخره کلاوس به صفحه ی آخر می رسه و با صورت به جلد کتاب برخورد می کنه...
آنیت نیز با چهره ای بر افروخته و با لهجه ی مشهدی غلیظی شروع به دادن و فریاد می کنه و سپس با جارو به جون کلاوس میوفته...
راجر با ایما و اشاره سعی می کنه از آنیت در مورد مطالب درون کتاب اطلاعات بگیره...
ناگهان آنیت کاغذی رو جلوی پاش می بینه و شروع می کنه به خوندن...کلاوس هم به او ملحق می شه و همراه باهش متن دورن کاغذ رو می خونه...بعد از مدتی کلاوس و آنیت:
ناگهان هری در رو محکم به هم می کوبه و وارد تالار میشه...
-ببینم باز کسی از این شکلک سوپرایز استفاده کرد؟!!!
راجر که شدیدا به موضوع کنجکاو شده بود سوتی برای هری می زنه و ازش می خواد تا پیشش بیاد...
-ببینم توی شلوارت دکمه ای نداری که اینا رو از توی کتاب در بیاره؟
هری که از چهره ی سوپرایزینگ اون دو نفر به شدت بر افروخته شده بود نگاه چپ چپی به راجر می ندازه و سری تکون می ده...
هری دکمه ای رو فشار می ده و ملت از توی تالار ریون وارد تالار گریف می شن...
-ای بابا من صد دفعه به کوییرل گفتم سایت تکونی که می کنی این دکمه ها رو سر جاشون بزار حالا بیا و درستش کن...
------
هری پس از جابجا کردن قسمت های مختلف سایت با هم بالاخره موفق میشه آنیت و کلاوس رو از توی کتاب در بیاره...
-خب حالا برمون گردون به تالار ریون...
هری:
-خب...
راجر با دیدن چهره های : آنیت و کلاوس حرفشو قطع می کنه و قبل از اینکه بخواد سئوالی از اون دو تا بپرسه هری با انجام یک حرکت ما فوق انتحاری کل ملت درون تالار رو وارد کتاب می کنه...
------------------------------
ببخشید پستش یه کم بوق شد...به بزرگی خودتون ببخشید


ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۰ ۲۰:۰۱:۵۵
ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۰ ۲۰:۰۴:۱۹

[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۸۶

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
مـاگـل
پیام: 1323
آفلاین
ملت با چشمایی که بیشتر شبیه چراغای فولوکس واگن بود(!) به کتاب نزدیک میشن و میخوان برن توی کتاب که با خوردن یک پس گردنی اساسی، متوجه میشن که نباید برن اون تو!

راجر اخم میکنه و میگه:
_ خیله خب! حالا شروع میکنیم! اول از همه، رزمرتا بیا جلو، کتابو بگیر!
رزی با ترس و لرز میره کتابو میگیره! ناگهان کتاب شروع میکنه به اتیش گرفتن!
رزی با جیغی به رنگ صورتی!!! کتابو میندازه، کتاب خاموش میشه و روش نوشته میشه:
_ کی گفته این پرنسسه؟!!

پنی می یاد کتابو میگیره، ویولت کتابو میگیره، الکسا، چو، باتیلدا و بقیه ملت دختر می یان کتابو میگیرن و به همین صورت، کتاب آتیش میگیره!

راجر با ناراحتی میگه:
_ حتی فلور هم پرنسس نبود!

یهو همه نگاهشون به کله ی بریده شده ی آنیت دوخته میشه! و بدو بدو، میرن طرفش، اما اون مرده بود!
_ شاید همشهریم پرنسس بودها!


اون دنیا، طرفای بهشت!
_ مـــــــــــــا ! اینجا چه باحاله!
انیت داره برای خودش توی بهشت تفرج میکنه و گه گاهی، از درخت تمشک(!)، سیب میچینه! همینجوری داره سیر و سیاحت میکنه که یهو میبیینه یه عده غلمان* ( قلمان؟) واستادن یه گوشه و دارن بهش نیگا میکنن، البته به این صورت: =>
آنیت خیلی خوشش می یاد و تریپ خر شدن و ایناها!
بعد همینجوری که راه میره، میشنوه که ایناها پشت سرش دارن می یان و میگن:
_ آره! دختر دامبلدوره!
_ نه بابا! دختر ققیه!
_ اصلا دختر هر کی که هست! مهم اینه که پرنسس ریونه!
آنیتا به خودش مشکوک میشه که آیا واقعا پرنسس ریونه؟!! بعد وای میسته و با چهره ای خندان می پرسه:
_ واقعا من پرنسس ریونم؟!!
همه ی غلمان ها:
_ هننننن ! با ما ازدواج موکندنددندنه؟!!
آنیتا: چـــــــــی ؟!!

ناگهان سایر ارواح محترم و محترمه!! شاهد دویدن آنیتا و به دنبال اون، حدود 200 - 300 نفر، غلمان! و در ضمن، هر کسی هم که موضوعو می فهمید، به جمعیت اضافه میشد!

آنیتا بدو، اونا بدو! اونا بدو، انیتا بدو!
آنیتا همینجوری داره جیغ و داد میکنه که ناگهان به یک دری میرسه که روش نوشته شده:
" EXIT "
آنیتا درشو باز میکنه و ....
_ ییییهاااااییی ههههاااایییی !!

و تازه می فهمه که از بهشت پرت شده پایین!

لحظاتی بعد...

آنیتا ییباره چشماشو باز میکنه و داد میزنه:
_ من پرنسس ریونم! من پرنسس ریونم!
اما احساس میکنه بچه ها دارن لبخندهایی شیطانی تحویلش میدن! انگار همه ی اون غلمان ها و حرفا، الکی بوده و فقط برای اینکه زنده بهش، اون چیزا رو براش متجسم کرده بودن!( چقدر جادویی!)

آنیتا میره طرف کتاب، با ناامیدی کتاب رو دستش میگیره و ناگهان کتاب نورانی میشه!
روی کتاب نوشته میشه:" سلام بر تو، ای پرنسس ریون!"
ملت: هـــــــن؟!!
آنیت:

اما ناگهان کتاب دوباره آتیش میگیره و روش نوشته میشه:
_ سر کارتون گذاشتم!!!

آنیت:
----
* حوریه ها، مونث هستند، غلمان ها مذکر!!


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۰ ۱۷:۵۱:۴۱

منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.