هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ یکشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۸

عمــــه مارج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۲۲ شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵
از زیر شنل لردسیاه
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 141
آفلاین
واق!! وااااااااااااااق!! وا...واق!! خـــرچ!!

- ريپر بس كن ديگه؛ چشِ اون بلغاري رو هم در آوردي!! بقيه شو بذار واسه ي كلنل!!

عمه مارج درحالي كه قلاده ي ريپرو توي دستاش گرفته و لپاش پر از لقمه هاي نجويده ي ساندويچ محبوب بلغاريشه و توي يه دستش يه ليوان نيمه خالي دوغ گرفته و سعي ميكنه از پشت عينك آفتابيش به فضاي تاريك و وحشتناك و پر از سكوت دره ي وحشت نگاه كنه و حتي الامكان جلوي آروغشو بگيره، اما دره ي وحشت خيلي وحشتناكه و دم پاييهاي راحتي سفيد رنگي كه پوشيده و جورابهاي قرمزي كه رنگشونو با پيراهنهاي منچستر ست كرده هم خيلي موثر نيست و بلاخره آروغشو ميزنه!!

- ريپر اونجا رو!! يه ساندويچ بلغاري از درخت آويزونه!!

- ( ترجمه: ياهو 38 – كو كو غذا )

- آخه الاغ كوكو چيه؟ ميگم بلغاريه، اوناش؛ از درخته آويزونه و دورش هم با يه پاپيونه جيگري بسته شده؛

ريپر با علاقه به موهاي فر و كوتاه عمه مارج نگاه ميكنه و خودشو لوس ميكنه: "واق" *

مارج با عجله پاچه هاي شلوارليشو تا ميزنه و سعي ميكنه از توي چيزي كه روي زمين ريخته و به دليل تاريكي هوا نميتونه تشخيص بده چيه، رد بشه تا هر چي زودتر اون ساندويچ محبوب بلغاري رو درآغوش بكشه!! هيچ چيزي جلودارش نيست؛ ريپر هم مدام واق واق ميكنه، ولي در اصل مارج ديگه حتي صداي فرياد " دوغ ميخوام، دوغ ميخوام" ريپر رو هم نميشنوه و فقط سعي ميكنه از دره رد بشه و به درخت انتهاي دره كه ازش يه ساندويچ بلغاري آويزون شده برسه!!

ريپر ميدوئه و به انتهاي دره ميرسه، كنار درخت مي ايسته و با خستگي يه قلپ از چيزي كه تمام پر و پاچه شو خيس كرده مينوشه ( شايد هم پينوشه ) و چشماش توي تاريكي برق ميزنه و با خوشحالي ميگه "واق" **


ريپر همونجا كه ايستاده با سكوتي غيرعادي تند و تند به ساندويچي كه محكم توي پنجه هاش گرفته گاز ميزنه و يه گاز در ميون يه قلپ از اون مايعي كه توي دره روي زمين ريخته شده مينوشه.

عمه مارج درحالي كه دمپاييهاشو از پاش درآورده و پوتينهاي ضدنفري به پاش كرده، زره ي فولاديشو دور كمرش محكم بسته و سينه خيزان و دوان دوان و پرواز كنان به سمت ساندويچ درحركته؛ سكوت خفني دره رو پوشونده كه ناگهان با ناله ي كشداري از عمه مارج ميشكنه و مجددا برقرار ميشه!!

سايه ي هولناكي همينجور از محلي كه مارج داشت سينه خيزان و دوان دوان و پرواز كنان به سمت ساندويچ حركت ميكرد، به سمت ريپر مياد.

ريپر: !!

سايه بزرگ و بزرگ و بزرگتر ميشه؛

ريپر:

سايه كوچيك و كوچيك و كوچيكتر ميشه؛ ***

ريپر:

سايه ثابت ميمونه و ريپر همونطور كه جلوي چشماش رو گرفته ميپرسه" "واق؟" ****

سايه كاملا جلوي دوربين قرار ميگيره و صداي خرچ و خرچ فضاي دره رو در بر ميگره و عمه مارجو نشون ميده كه با لذت ساندويچ خفن بلغاري مذكور رو توي دست گرفته و با ولع گاز ميزنه و اينا!! بعدم دست ريپر رو ميگره و رسما از دره خارج ميشه!!

عمه مارج و ريپر توي اوج شب:

_ .:. _ .:. _ .:. _ .:. _ .:. _ .:. _ .:. _ .:. _ .:. _ .:. _ .:. _

ترجمه ي بدون تلخيص متن گفتگوي ريپر:

*رنگ فقط جيگري و كساني كه از جيگر بودن عاجزن!!
** واق نه، واقنا!!
***
****سياهي كيستي؟!

_ .:. _ .:. _ .:. _ .:. _ .:. _ .:. _ .:. _ .:. _ .:. _ .:. _ .:. _

نكته ي اخلاقي داستان: هيچوقت از چيزهاي ناشناخته نخوريد و نيآشاميد!! شايد براي معده تان مضر باشد و به دندان عقلتان آسيب برساند.

نكته ي ابزاري داستان: جهت شركت در مسابقه ي نون بيار كباب ببر، به فستيوال چش بادوميان قاره ي دور فرستاده شد و در جواب گفتن: زرشك!!

نكته ي اربابي: چام چام چام!! آملو... ليلالعو...به بازي... توي بازي... آملو ليلالعو... به شادي... فينيش!!

نكته ي افساري: از آوردن توله سگ تان به تاپيكهاي وحشتناك بپرهيزيد!! حتي شما عمه ي عزيز!!


موندنی شو!


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۸۸

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
مـاگـل
پیام: 471
آفلاین
مرکز دره وحشت، 3:30 بامداد
درون جنگل مه آلود، بالای سر اجساد ایستاده بود. به تیتر روزنامه های فردا فکر می کرد!

با توجه به سرشماری های روزنامه پیام امروز، سر 18 جسد در مسابقه قبلی شمرده شدن.این درصورتی هست که مسابقه قبلی فقط 16 شرکت کننده داشت!

لبخند رضایت بر لبش نشست. سر نهنگ جیمز و همینطور وزیر مردمی که خودش دو تا حساب می شد، آمار را بالا می برد. با چشم های قرمزش برای آخرین بار اجساد را نگریست و آماده ی آپارات شد که ناگهان صدایی نظرش را جلب کرد!

دهانه ی دره، 3:33 بامداد
دوربین، چراغ ها و جلو پنجره ی یک اتومبیل در حال حرکت را از نمای نزدیک نشان می دهد که نورش مه آلود بودن هوا را به طور برجسته نشان می دهد. همینطور صدای قوی و خلت مانند اتومبیل که کاملاً مشابه مدل های ماسکل (Muscle) است درون دره
طنین انداز می شود!

مرکز دره وحشت، 3:34 بامداد

اتومبیل در روبرویش متوقف می شود. اما نور آن اجازه نمی دهد که او اتومبیل و سرنشینش را تشخیص دهد. صدای پر قدرت موتور خودرو چند بار دیگر شنیده می شود و سپس سکوتی ناشی از خاموش شدن آن.

وقتی چراغ های خودرو خاموش شدند، ولدمورت توانست تشخیص دهد که یک مینی ماینر نارنجی (ولدی توی دلش:) روبرویش ایستاده و سپس سر نشین آن پیاده شد.

یک مرد ورزیده و گردن کلفت با موهای نارنجی که عینک دودی اش در 3:36 بامداد کمی غیر معمول به نظر می رسید!

ولدمورت با خود اندیشید: «با سر لارتن آمارم می شه 19 تا، اونم توی یه شب»

لارتن با پاهایی که مثل ستون استوار بودند رو در روی ولدمورت ایستاد و هنگامی که لبخند زد ولدمورت دید که یکی از دندان هایش که با طلا روکش شده است زیر نور ماه می درخشد!

- می دونی ولدی! امشب کارت تمومه!

ولدمورت که از شدت تعجب (تعجب از بی باکی لارتن) چشم های قرمزش گشادتر شده بودند، گفت: «تو می دونی با کی داری حرف می زنی؟ نکنه نوشیدنی کره ای زیاد خوردی؟»

و وقتی نیش لارتن را دید که بازتر می شود، طاقتش را از دست داد ....
-آواداکداورا!

طلسم سبز رنگ با سینه لارتن برخورد کرد اما اتفاقی دیگر افتاد!

به جای اینکه لارتن با طلسم کشته شود، قد و هیکلش دو برابر شد و یک قدم به طرف او برداشت!

- موهاهاهاهاهاها! آواداکداوراهای تو برای من یه جور دوپینگه!

ولدمورت آب دهانش را محکم قورت داد!
-آواداکداورا!

بازهم همان اتفاق! لارتن داشت به او نزدیک تر می شد! پا به فرار گذاشت ولی هر چه می دوید، بازهم لارتن را در چند قدمی اش می دید. با این تفاوت که او می دوید، ولی لارتن با چهره ای آرام قدم می زد!

دست های غول آسای لارتن دور گردنش قفل شدند و.....

-ارباب! ارباب!

-کمک! کمک!

-بیدار شین ارباب! خواب دیدین!

این صدای رابستن بود که او را صدا می زد. یعنی همه ی اینها کابوس بود؟ چوبدستی اش را بالا گرفت و رو به رابستن فریاد زد:
-آواداکداورا!

رابستن در حالی که چشم هایش گشاد شده بودند، قلبش را لمس کرد و بی حرکت روی زمین افتاد.

-


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 588
آفلاین
بجون تو خودم دیدمش!با گل سرخش اومده بود، برهش رهم آورده بود!
استرجس نگاهی به مونتی کرد و با بیحوصلگی گفت:
- خیالاتی شدی...اون نیومده.وجود هم نداره.
- چرا وجود داره! من خودم دیدمش! بره پوزبند هم نداشت.تازه، گل بائوباب هم داشت با خودش!

استرجس روزنامه خود را بر روی میز گذاشت و همان طور که جرعه ای از آب پرتقال خود مینوشید، گفت:دائی!تو دیگه بزرگ شدی. برو بجای اینکارا ریاضی به بچها یاد بده.برو تاریخ بهشون یاد بده.

مونتی آهی کشید و گفت:من تو دلم هوز بچم!تازه، شاهزاده کوچولو خیلی هم از تاریخ و ریاضی مهمتره. نزدیک بود اهلیم کنه...حیف شد نکرد.

استرجس آب پرتقال خود را تا ته نوشید و بعد، همان طور که پولهای خود را میشمرد ، گفت: دایی!برو به فکر نجینی و بچهات باش و کمی پول دربیار. اینا رو ول کن.
وی این را گفت و از اتاق خارج شد.مونتی با خستگی بر روی نزدیک ترین مبل نشست و با خود گفت: بزرگترها همیشه بفکر پول و اینا هستن...دیگه یادشون رفته که یک روز خودشون هم شاهزاده کوچولو بودن!
او از جای خود بلند شد و برای پیدا کردن شاهزاده کوچولوی خود از اتاق خارج شد....


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


فوران!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ چهارشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۸

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
مـاگـل
پیام: 1531
آفلاین
یهو!

یهو سکوت؛
یهو دلتنگی؛
یهو بغض؛
یهو یادآوری یه دیالوگ :
" با تعریفی که تو از دوستات میکنی باید بگم اون تنها دوست واقعیه که تو داری"
یهو گر گرفتن؛
یهو لبریز شدن از قدرشناسی، از احترام، از دوستی!

حالا سرازیر شدن کاسه ی صبر!
حالا احساس خستگی دو ساله!
حالا ترکیدن بغض!

بعد یه لبخند...
بعد احساس آرامش...
بعد یه نفس عمیق...

و آخرش؛
دوباره شروع میکنم قطره قطره یه کاسه ی خالی رو پر کردن...!




Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۷

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
مـاگـل
پیام: 805
آفلاین
خواب؟

خواب خیلی خوبه اسمش خیلی قشنگه اما اصلا چی هست؟

خوردنیه؟

همتون میتونین جواب بدین همتون شاید هممون

همه یاد گرفتیم بخوابیم

خودمونو بزنیم به خواب

ما؟ ما که قرار بود به هم کمک کنیم؟

اوه آره داریم به هم کمک میکنیم اما یکی دیگرو زمین میزنیم.

این کمکه؟

بوقیدم به این کمک کردنتون!

همممممممممممممممممممممون این خوابیدنو بلدیم اما فقط ادعا داریم

به منم بیان بگن میگم کی؟ من؟ من کی خوابیدم؟ من که همیشه بیدارم به همه کمک میکنم نمیکنم؟

آخ عمو آبر لال بشی بهتره آره دااااووووووشه من بهتره

شاید باید بگیم این رسمشه

جو دنیا الان خوابه

اما مرد اونه که خلاف جریان آب بره

مگه من مردم؟ اگه من مردم پس ببین دیگه نامردا چی میشن.

چقدر خوابم میاد شب بخیر



یعنی صبحی هم در کاره؟


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۲:۴۷ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۷

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
مـاگـل
پیام: 1531
آفلاین
صدای آهنگ...دو ساعت گذشته از نیمه شب، صدای دکمه های کیبورد تو اتاقی که تنها منبع روشناییش مانیتوره می پیچه ؛

- من هر وقت میخوام دپرس بشم گوشش میکنم...زیاد بهش گوش نده تو!
- الان هم همچین بگی نگی خوش نیس حالم.


چشامو می بندم، چرا من؟
اما نه، سوالو تغییر بدیم...چرا من نه!؟

دیگه توجهی به سر و صدا و تق تق کیبورد ندارم، بذا بیدارن شن! تا کی میخوان بخوابن!؟ آهای با توئم! بیدار شو!
اصن هیچکدومشون، حق با اون بود...از دستت فرار میکنن! اما برای چی!؟

؟؟؟؟؟
؟؟؟؟؟
؟؟؟؟؟
!!!!!!

ذهنم پر از سواله...هیچوقت فکرشم نمیکردم چنین شبی هم برسه!
- نمیخوابی؟
- نه
- نمیخوای بخوابی؟
- نه
ساین اوت، یه جیـــــــــــغ عمیق!! نفس بکش! د نفس بکش!!!

- شب خیلی بهتره...من هیچ وقت بیداری تو شب رو با روز عوض نمیکنم!این حس هم که الان همه خوابیدن و فقط تو بیداری خیلی حس خوبیه!

آره حس لذبخشیه! حق با توئه! ولی من میخوام بقیه هم بیدار شن! میخوام اونا بیدار شن! باور نمیکنم که قرار نیست هیچوقت بدونم! این حق منه! نیس!؟...نه نیس!
باور نمیکنم که اونا هم هنوز میخوان بخوابن!!!
همه چیز تقصیر منه! رفتن اون! اگه دردسر های من نبود احتیاجی به اومدنش نبود که حالا مجبور شه بره...!

از این همه حیوون و هیولا خسته شدم...شاید حق با اون بود...ضعیفم...؟
دلم واسه مگسا لک زده!

میدونی!؟ من امشبو فراموش میکنم! این ماجرا رو به کلی از حافظه ام پاک میکنم! از من هیچی در مورد امشب نپرس چون هیچی به خاطر نمیارم!
چوبدستیمو رو شقیقه ام میذارم:

- Obliviate!


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۸ ۲:۵۱:۳۵


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
من يك كتابم!
اينجا در اين گنجه ي در بسته تنهام!

ولي سايه هاي روي ديوار، قلب تپنده ي زمين را هم به لرزه در ميآورد، چه رسد به من كه ناتوان تر از آنم كه، حتي بتوانم جم بخورم!
چرا همه چيز اينقدر موازي ست؟ با اين عظمتي هم كه دارم، نميتوانم به تاريكي و آواهاي ترسناك جاري در گنجه فكر نكنم.
آه!
اي كاش باز هم ميآمدي و با چشمانت نگاهم را ميكاويدي، و ميفهميدي كه هنوز هم پر از شگفتي ام. اين افسونهاي سياه، بر نقشه ي دلم رج خورده اند...
سوروس كجاست؟ كجاست تا باز بخواند مرا! اين همه لكه ي معجون پيچيده ي مركب، يك شكارچي دم باريك را هم به كتاب تبديل ميكند!!!


ویرایش شده توسط كورمك مك لاگن در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۶ ۱۴:۱۴:۳۸
ویرایش شده توسط كورمك مك لاگن در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۶ ۱۴:۲۱:۱۰

در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۳ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 588
آفلاین
بیا بیرون...بیا بیرون خجالت بکش.تو کمد رفتی چیکار؟
- گم شده! نیست...نیست.
- چی نیست آخه؟مث ادم بگو ببینم چی رو میگی؟

دامبلدور مرد را به آرامی از داخل کمد به بیرون کشید و وی را بر روی تنها صندلی اتاق نشاند.
- حالا مثل آدم بگو چی نیست!
-بیلم!بیلم نیست....گم شده!
- اوناها باوو اونجاست بیلت.

مونتگومری نگاهی به پشت سرش نمود و بعد،همان طور که آه میکشید گفت:
اون بیلو نمیگم که.یکی دیگه رو میگم.
-چندتا بیل داری مگه؟
مونتگومری لبخند گشادی زد و چکش زنان گفت:
با اون بیل بادی که برای شنا میبرم و اونی که شبیه کلنگه 437تا میشه.

دامبلدور یکی از ابروهای خود را بالا انداخت و با ناباوری گفت:
اون وقت این کدوم یکی بیلت بوده؟
- این 137بوده!مهمترینشون.همون بیلی که لرد بهم داد.لرد وقتی که داشت منو بعنوان گورکن مخصوص خودش اعلام میکرد اونو بهم داد.

دامبلدور سر خود را خاراند و شروع به راه رفتن در اتاق نمود.
- گورکن مخصوص؟چه فرقی با چیزی که قبلا بودی داره؟
-گورکن مخصوص خیلی کلاسش بالاتره.مخصوصه.
- آهین!فهمیدم. آخرین بار بیلتو کجا دیدی؟

مونتگومری به فکر فرو رفت و بعد چندثانیه، فریاد کشان گفت:
فهمیدم!وقتی داشتم گور تورو میکندم داشتم ازش استفاده میکردم!بعدش هم گذاشتمش کنار تا برم برای خودم خون گلاسه بیارم که لرد صدام کرد برم پیشش.بعد از اونم یک راست اومدم تالار که فکر کردم بیلم گم شده!مرسی

دامبلدور با چشمان باز به در اتاق،که مونتگومری از آن خارج شده بود نگریست و با خود گفت:
گور منو میکند؟؟عجب توهمی!


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ جمعه ۳ آبان ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
كنار گاراژ نشسته و هي بستنيش رو ليس ميزنه خب منم دلم ميخواد! ولي عجب كلاه جلبيه اين، اونم از نوع وزارتش، هم بستني ميخوره هم وزير؛ هم معلوم ميكنه گروه رو، هم رفاقتارو اسير! يه قلم مو گرفته دستشو روي فرمون غازهاي تندروي مزرعه ي دايي، يادگاري مينويسه...ههه چه با ابهت بود و نميدونستم.
يه پله ميذارم و ميرم روش، دستامو قلاب ميكنم تا پاش رو بذاره روشون و بره روي اون ابر كوچيكه، كه خيلي آروم و نم نم روي تابلوي نقاشيش ميباره و اصلا به روي خودش نمياره كه توي پارتي ديشب همه ي موبايلها رو كش رفت و باهاشون براي آرشه ي ويولونش پيامك داد...
براش لالايي ويگن رو ميذارم، آروم پلكهاش رو روي هم ميذاره و ميرم سر وقت جيبش، يكي از موبايلها رو ور ميدارم و بلوتوسشو روشن ميكنم...هووووم! اين كيه؟ تينامنيجر؟ نميشناسم...


در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۸۷

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
مـاگـل
پیام: 1531
آفلاین
اینجام ، اطرافم پر از آدم ، اما تنهام .

ویززز... ویززز.... صداشون تو گوشم می پیچه ،

شتلق !

مگس کش رو برمیدارم ، هیچ جنازه ای زیرش نیس ، میتونستم لهش کنم ... اما نتونستم ، نه ، نخواستم که بتونم ، اگه یکمی محکم تر میزدم الان اعضا و جوارح بدنش رو سرامیک پخش شده بود !

ولی دلم براش سوخت ... سوخت؟ یا شایدم برا این بود که دوستش داشتم ؟ آخه میدونی من به وجود اون مگسه عادت کردم ، به ویز ویزهاش !

یه مدتی سعی کردم سمت آب نرم ، تا دلش نشکنه و همینطوری دور و برم پرواز کنه ، پاکی ، آب ، ... نه ، مگس مهمتره ، من به خاطر اون مگس حتی اسم حموم رو هم نمیبرم ، نمیخوام آواره اش کنم خب ! مگس به این خوشگلی ! حیف نیس؟

چشام میسوزه ، مگس اینجاست ... همین اطرافه ... ویززززز...

پیف پاف رو بده من ...! تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲ ۲۳:۱۵:۰۲







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.