سوژه جدید : ( با اجازه ی استرجس عزیز )
تنها صدایی که در آن صبح زمستانی شنیده می شد ، صدای ترق تروق آتش سرخ شومینه در تالار گریفندور بود.
درست در کنار شومینه ، بر روی نزدیک ترین صندلی ها ، پرسی ویزلی با یک حرکت قلعه ، استرجس پادمور را کیش کرد.
سکوت حاکم بر فضا هرازگاهی با انفجار های کوتاه کارت های انفجاری تدی و جیمز در هم می شکست.
ساعت دیواری روی دیوار ، ساعت 9 صبح را نشان میداد و به خاطر تعطیلات کریسمس همه ی دانش آموزان از درس فارغ بودند.
هر چند ساعت یکبار ، صدای برخورد نوک جغدی بر روی شیشه ی خیس و برفی تالار شنیده می شد و هدیه های کریسمس دانش آموزان را که از طرف خانواده هایشان آورده بود می رساند، در این میان پرسی ویزلی با نیشی باز شطرنج را رها کرده و برای باز کردن پنجره راهی می شد.
اینبار ، جغدی سفید که خیس خیس شده بود پشت پنجره منتظر بود.
- هدویگه.
تدی و جیمز به سمت پرسی برگشتند ، هدویگ ، در میان دست های پینه بسته و رنج کشیده ی پرسی (
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil4b45f0db7e235.gif)
) جا خوش کرده و با رضایت هوهو می کرد .
تدی جلو رفت و بی توجه به هدویگ دو پاکت پوستی را از پای جغد باز کرد ، سپس به سمت جیمز برگشت و هدیه ی او را هم به تحویل داد.
جیمز که تا آن لحظه ، همچون برج زهرمار ، به هر کسی که هدیه اش را تحویل می گرفت چشم غره می رفت، بالاخره نیشخندی بر لبانش نشست و برای اولین بار در آن روز گفت :
- کریسمس مبارک !
آنگاه مشغول باز کردن هدیه ی خود شد.
پرسی دوباره به سمت صفحه شطرنج رفت و هدویگ نیز به روی شومینه پرید و با چشمان درشتش به جیمز زل زد.
چیزی نگذشته بود که در باز شد و پسرکی دوان دوان وارد شد ، طوریکه به شدت با سیریوس برخورد کرد و او هم به لیلی تنه زد و لیلی نیز بر روی سینسترا افتاد و سینسترا هم با لارتن شاخ به شاخ شد و لارتن هم به نوربرتا خورد و نوربرتا نیز سکسکه ای کرد و نیمی از تالار را به آتش کشید .
پسرک ، بی توجه به فاجعه ای که به بار آورده بود به سمت ارشدان و همه کاره ها و هیچ کاره های تالار رفت و رو به استر و پرسی گفت:
- کتابخانه ی مکانیزم آتیش گرفته !
استر و پرسی :
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5241396101d97.gif)
بقیه ملت که هنوز در کف ورود ناگهانی ویکتور کرام مانده بودند با شنیدن این جمله پوزخندی نثار او کردند ، حتی هدویگ نیز با تحویل فضله ای نارضایتی خود را نشان داد.
سیریوس و لیلی که تازه آتش را خاموش کرده بودند با شنیدن این جمله از دهان کرام شروع به خنده کردند . حالا نخند ،کی بخند.
نوربرتا هم که در همان لحظه گرد های شومینه در بینی اش گیر کرده بود عطسه ای کرد که باعث شد خنده بر لبان سیریوس و لیلی بخشکد.
بالاخره استرجس به حرف آمد :
- این سوژه تکراریه ویکتور !
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5241396101d97.gif)
آنگاه با وزیر ، فیل سفید پرسی را کنار سربازها و وزیر و قلعه و اسب سفیدی انداخت که کنار صفحه به صف ایستاده بودند.
ویکتور ، سر خورده بیرون رفت و تالار گریفندور دوباره مانند دقایق قبل از ورود ویکتور در سکوت فرو رفت.
- من یه کتاب لازم دارم .
اینبار این جسیکا بود که سکوت تالار را شکست.
جسی ادامه داد :
- همه باید کمکم کنید ! یه کتاب معمولی نیست !
آن گاه نامه ای را که ساعتی پیش از پدرش دریافت کرده بود بالا برد.