تالار هافلپاف ساکت ساکت شده بود و تنها صدایی که به گوش میرسید صدای پرنده های آواز خونِ هاگوارتز بود ولی تو خوابگاه... بززززززز
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f661872a7409.gif)
بزززززززز
آروم آروم همه بیدار شدن. آملیا داد زد :
-مبایل کیه انقدر ویبره میره؟
- آخ ببخشید مبایل منه. خب مگه شما ها کلاس ندارین؟ باید بیدار شیم دیگه.
- نه لیندا امروز که هیچکی کلاس نداره.
کل بچه های هافل بیدار شده بودن و همه از دست لیندا عصبانی بودن.
- خب عصبانیت نداره دوباره بخوابین.
- اصلا مبایل تو چرا انقدر ویبرش زیاده ها؟
لیندا با تعجب به سوال رز فکر کرد:
- زیاده؟
- نمیبینی همه بیدارن؟
لیندا از تخت بیرون اومد و دید همه بیدارن و با چشای پف کرده نگاهش میکنن.
- شرمنده بچه ها نمیخاستم بیدار شین.
- خب چرا همه اینجا جم شدیم بریم بخوابیم دیگه
- الان مگه خوابمون میبره رز؟
- خب پس برین تکالیفتونو انجام بدین .
همه از خوابگاه بیرون اومدن و به سمت تالار رفتن.
تالار تمیز تمیز بود. هیچ اثری از مهمونیه دیشب نبود. همه با تعجب سر تا سر تالار رو نگاه کردن.
- حالا ما این همه زحمت کشیدیم دوست شدن باهم؟
- لیندا؟ خواب بودی مگه؟
- نمیدونم فک کنم.
- معلومه که دوست شدن ولی شاید دعوا کنن باهم.
- دعوا کردن تو هر رابطه ای عادیه.
- آره عادیه.
در تالار باز شد و قیافه دپرس شده ی پیوز نمایان شد و همه نگاهشون رو به سمت پیوز بردن.