هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۰:۲۳:۱۵
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 571
آفلاین
(پست اول)

_خرررررپفففففف.

پرتوی نور طلایی خورشید آب های دریاچه را میشکافت و سرتاسر تالار اسلیترین را فرا گرفته بود، ناگهان دختری با موهای پریشان و چشم های گود رفته خمیازه کشان شروع به کشیدن پرده ها کرد تا نوری به داخل تالار نیاید و همانجا کنار یکی از پنجره ها مجددا خوابش برد.

دختر مذکور پدیده ای کم نظیر بود! از بیدار بودن های او اطلاعات چندانی در دست نیست.

ماتیلدا خواب می خورد ، خواب می پوشید و خواب زندگی می کرد!
شاید فکر کنید چه زندگی خوب و مناسبی است که آدم راحت استراحت کند و از عالمی آزاد باشد اما شما به عنوان بالش یا پشتی و مبل به کار نرفته اید!

از آنجایی که ماتیلدا همیشه یک جای تالار ولو شده بود، اسلیترینی ها بسیار کم او را میدیدند، به همین دلیل اکثر اوقات بدون آنکه بدانند از او به عنوان مبل و بالش استفاده میکردند!
ماتیلدا زندگی سختی داشت!

یکی از روز هایی که طبق معمول ماتیلدا به یک چرت بسیار کوتاه ۲۴ ساعته رفته بود و خروپفش مانند سمی همه را خواب آلود کرده بود، ورودی تالار گشوده شد؛ کراب در حالی که خود را در آینه جیبی اش برانداز میکرد وارد شد، اما مهمان ناخوانده ای هم همراهش بود.
_ویز ویززززز ... ویززززز ... ویز.

مگسی موذی که از قضا بسیار باهوش بود، به نیت سلب آسایش ملت اسلیترین پا به میدان گذاشته بود!
مگس کار خود را با اولین اسلیترینی نزدیک به خود شروع کرد و او کسی نبود جز کراب! بال زنان و ویز ویز کنان رفت و صاف نشست وسط رژ لبی که او تازه خریداری کرده بود.

کراب که فقط محو زیبایی خود در آینه بود، رژ لب را به سمت لبش برد، مگس روی بینی اش پرید.

کراب اصولا چندان فکر نمیکرد و ترجیح میداد همیشه مغزش در تعطیلات باشد پس آینه را محکم بر روی دماغش زد و آینه و دماغش را باهم راهی دیار باقی کرد اما مگس که بر عکس کراب خیلی هم فکر میکرد دم به تله نداد و بسیار چابک قبل از ضربه، از روی بینی کراب پریده بود.
_دماغ عزیزم عملی شد! من نچرال بیوتی بودم... مگس بوقی!

مگس که رضایتمندانه دست هایش را بهم میمالید به سمت هدف بعدی اش رفت.

_پسرم اینم خورشت خرچنگ با سالاد اختاپوس که مامان قولشو داده بود.

مروپ اخیرا در مجلات آشپزی به اهمیت غذاهای دریایی پی برده بود. او تصمیم داشت پسرش را از این پس با این غذاها تقویت کند اما لرد از اختاپوس با آن قیافه اختاپوسی اش متنفر بود!
_ما سیر هستیم.
_نه پسرم بخور خاصیت داره! ببین این چنگک های خرچنگ چقدر خوشمزه و پر خاصیتن.

لرد اصلا دلش نمیخواست که ببیند؛ او اصلا علاقه ای به چنگک های خرچنگ نداشت اما موجودی در کنارش بود که گویا علاقه داشت.
_ویییییییز.

مگس شیرجه ای زد و خود را روی خورشت انداخت.

_مگس بی ریخت... وسط غذای پسرم میوفتی؟ بی بال و چلاقت میکنم!

در طرف دیگر کراب به دنبال مگس بود، مروپ هم به کراب پیوست و این جماعت انتقام گیرنده لحظه به لحظه رو به افزایش بود.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۱۰:۴۴ چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۸

سالازار اسلیترین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۰ چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۲ پنجشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۸
از تالار اسرار در تنهایی و خلوت مارگونه‌ام...!
گروه:
مـاگـل
پیام: 94
آفلاین
پست دوم
بلاتریکس در فکر کردن با خودش دعوا میکرد. خود شماره یک و خود شماره دو دعوا میگرفتند.

خود شماره دو تشری به خود شماره یک زد و گفت:
-بلــــــــــــــــــا؟ تو که بهترین بودی!

خود یک که خشمگین شده بود:
-بودم... هستم... خواهم بود!

با این جمله، فکری به خود شماره سه(خودش) رسید که خود شماره های یک و دو از تعجب غش کردند. بلاتریکس بعد از دعوا خوشحال به طرف اسلایترینی ها رفت ولی در همین موقع...

مشنگی با خوشحالی گفت:
-هی بچه ها! اینو! چقدر مو داره! بیاین موهاشو شونه بزنیم! شونه بزنیم؟

جمله آخر را روبه بلاتریکس کرد و گفت. بلاتریکس از خشم نفس نفس میزد گفت:
-نه. نـــــــــــــــــــــــــــــــــه! ولم کنیـــــــــــــــــــــن!

با این فریادی که بلا در پایان حرفش زد کل افراد درون تالار ساکت شدند. سالازار(سمت بلاتریکس) گفت:
-بلا جان؟ اتفاقی افتاده است؟ این گونه که تو فریاد زدی... آرامش باسلیسک ما به هم ریخت.
-نه! شما... شما اصلا میدونی که، تالارت دست چهارتا...(با صدای خیلی آرام) مشنگه؟
-آره.

بلاتریکس که خشم وجودش را فرا گرفته بود، تقریبا سر سالازار فریاد زد:
-خـــــــــــب پــــــــــــــس داری چیـــــــــــــکار میــــــــــــــکنی؟

سالازار با آرامشی که در صدایش معلوم بود گفت:
-داریم زبان انگلیسی بهش یاد میدهیم تا زبان شما را نیز بفهمد ولی شما نفهمید چه میگوید!

بلاتریکس پوزخندی زد و گفت:
-که داری به باسلیسکت زبان انگیلیسی یاد میدی؟!(پوزخند)

سالازار از اینکه کسی قدرت او را دست کم گرفته بود خشمگین شده بود، با زبان ماری گفت:
-فـــــــــــس فســــــــــــی فسالیــــــس!

لرد با تعجب گفت:
-فسالیس سالازار؟
-آره.

و بعد از گفتن "آره" باسیلیسک به همه مشنگ ها حمله ور شد و همه در عرض ده دقیقه خورده شدند. غیر از یکی که با اشاره سالازار به نجینی، خورده شد.

سالازار به تسترال ها اشاره کرد و این اشاره، همراه با خورده شدن تمام تسترال ها شد. بلاتریکس از خوشحالی داشت بال در می آورد گفت:
-نــــــه... مثل اینکه تا الان به قدرت شک کرده بودم، اشتباه می کردم.

سالازار برای تشکر از بلاتریکس گفت:
-ممنون بلا! تو کاری کردی که غذای باسیل من آماده شه!(باسیل... کوتاه شده باسیلیسک و لقب زیبای اوست!)


ویرایش شده توسط سالازار اسلیترین در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲ ۱۸:۵۶:۳۳

Salazar slytherin is a dark Hogwarts founder
Honor to him
تصویر کوچک شده


پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۳:۵۳ چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۸
#99

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۰:۲۳:۱۵
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 571
آفلاین
پست اول

در روزهای گرم تابستانی تالار اسلیترین بخاطر واقع شدن در اعماق دریاچه و عدم رسیدن نور خوشید هوای خنکی نسبت به سایر قسمت های قلعه داشت.
این هوای خنک هر اسلیترینی را به انجام تمام فعالیت های روزانه اش در تالار ترغیب میکرد. بلاتریکس اصلا از این موضوع رضایت نداشت زیرا هربار با برخی از عواقب این مسئله روبه رو میشد.

دو روز قبل

_رابستن صد بار بهت گفتم توی تالار جای تمرین کوییدیچ نیست. برو با بچه زمین بازی کوییدیچ از این بازیا بکن!
_آخه اینجا خنک بودن هستش. نگران بودن نباش بلا... با وجود من و بچه همه چیز تحت کنترل بودن میشه.
_همین که میگی نگران نباش بیشتر نگرانم میکنه!

رابستن توپ را به سمت بچه اش پرتاب کرد؛ توپ مذکور ناگهان از مسیرش منحرف شد و به سر لرد که در حال گذر از تالار بود برخورد کرد و از آنجایی که اصطکاک کافی روی سر لرد وجود نداشت کمونه کرد و ناگهان:

شتررررررق

شیشه های پنجره تالار شکست و آب دریاچه با فشار زیاد وارد تالار شد و همراهش انواع موجودات دریایی از ماهی های مختلف گرفته تا اختاپوس و کوسه را وارد تالار اسلیترین کرد.

_سیلللللللل...فراااااار کنید!

همه ی اعضای اسلیترین در حال فرار به سمت خروجی بودند، در همین حین حتی چند نفر زیر دست و پا له شدند، گروهی نیز در حال جدا کردن اختاپوس از ردای خود بودند، حتی فردی به چشم میخورد که در معده کوسه ای در حال مخلوط شدن با شیره گوارشش بود و به قطعات تشکیل دهنده اش تقسیم شد!

یک روز قبل ( بعد از تعمیر تالار)

_این مرحله ایه که میتونیم بعد از دکلوره... رنگ کردن مو رو شروع کنیم...مثلا من چون خودم به رنگ شرابی علاقه دارم از این رنگ استفاده میکنم.

بلاتریکس که از جمعیت عظیم اطراف کراب شگفت زده شده بود به سرعت به سمت محل تجمع شان در تالار اسلیترین نزدیک شد. در بین راه با تابلویی رو به رو شد که نوشته بود:
"سالن زیبایی وینسنت''

بلاتریکس برای خودش آرزوی صبر کرد و به سمت کراب رفت.
_اینجا چه خبره!؟
_میبینی که بلا. توی این هوای دل انگیز دارم به هنرجو هام آرایشگری آموزش میدم.
_این هنرجو ها رو از کجا آوردی؟ چرا من تاحالا تو هاگوارتز ندیدمشون؟!
_نگران نباش... مشنگن.
_چی گفتیییی؟! مشنگگگگگ؟! یه عالمه مشنگ رو آوردی توی تالار اصیل زادگان؟!
_عیبی نداره که!
_

هنرجو های مشنگ که فکر میکردند زنگ تفریح است به سراغ آشپزخانه رفتند و تا توانستند خوراکی هارا غارت کردند.

حال حاضر

بلاتریکس در تالار قدم میزد تا اوضاع را بررسی کند. اوضاع اصلا خوب نبود! از هنرجو های مشنگ کراب که داشتند گرگم به هوا در تالار بازی میکردند گرفته تا بانز که وسط تالار مسابقه تسترال سواری برپا کرده بود و سالازار که داشت به باسیلیسک هایش آموزش زبان انگلیسی میداد و مروپ که در حال پهن کردن لباس های شسته روی بند وسط تالار بود و...

این وضعیت نشان میداد که بلاتریکس برای ایجاد نظم در تالار ناچار است شرایط مناسب تالار اسلیترین را از بین ببرد تا اعضا فعالیت های تابستانه خود را به جایی خارج از تالار منتقل کنند.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ سه شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۸
#98

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 595
آفلاین
(پست دوم)

یک نفر خوشحال و هیجان زده از لای جمعیت خودش را به بلا رساند!
بلا حتی به او نگاه هم نکرد!
-همه...بجز هکتور!

آن یک نفر خوشحال و هیجان زده از لای جمعیت عقب رفت.

کمی بعد، لینی با چهره مهربانش جلو رفت.
-بلا...بیا عزیزم. ویز! این معجونو بریز روی موهات. ویز! فوری رشد میکنن. ویز!

بلا باز هم نگاه نکرد.
-لینی عضو گروه ما نیست هکتور...پس اینجا چیکار میکنه؟ اینقدر هم وسط جمله هاش ویز نمیکنه. برو پی کارت و بذار یکی موهای منو درست کنه.

نجینی از پای بلاتریکس به بالا خزید و خودش را به سر او رساند و روی سرش چنبره زد.

-پرنسس ارباب. خیلی خوشگل شدم. ولی موی سبز بهم نمیاد.

نجینی هم گذاشت و رفت!

کراب دو دستش را روی سرش گذاشته بود و دوان دوان به طرف دفتر مدیر میرفت که درخواست تعویض گروه بدهد.
کراب میترسید که حالت بلا مسری باشد و موهای عزیزش را از دست بدهد.
کراب یک پست فطرت گروه فروش بود.
لعنت به کراب!

رابستن برای آرام کردن بلا داستانی در مورد اجداد مو کوتاه فضاییش گفت...ولی این حال بلا را بدتر کرد. رابستن زشت بود! اجدادش هم حتما زشت بودند.

-بلا...اندکی شبیه ما شدی...

صدای لرد سیاه بود که با فنجانی چای، از میان اسلیترینی ها عبور کرد و به اتاقش رفت.
همین جمله همچون آبی روی آتش بود.
بلا آرام شد.

-یکی سریع بیاد بقیه موهامو بزنه. نمیخوام شبیه ارباب بشما...هوا گرمه. مو هم خوب نیست کلا. آدمو یاد دامبلدور میندازه. همیشه دلم میخواسته بی مو باشم.


تا وقتی گزینه شبیه لرد سیاه بودن روی میز بود، چه کسی مایل بود زیباتر شود؟


پایان!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۲۳:۳۸ سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۷
#97

بلو مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۲
از من به شما!
گروه:
مـاگـل
پیام: 101
آفلاین
پست اول...

_سلینا گفتم فقط 5 میلی متر. حواست باشه، نشه 6 میلی متر!
_باشه باشه. کوتاه کردن مو که کاری نداره.

سلینا بعد از زدن این حرفش بلاتریکس رو روی یک صندلی نشوند و روپوش مخصوص رو کاملا روی بلاتریکس انداخت و توانایی هر اقدامی رو از بلاتریکس گرفت.

او حتی توی عمرش قیچی از نزدیک ندیده بود، چه برسه به کوتاه کردن مو!
ولی خواستن توانستن است. هر کسی میتونه هر کاری رو که بخواد انجام بده. هممم... ولی خب اینکه درست انجام بده یا خرابکاری کنه بحثش جداست.

سلینا خیلی شیک همون طور که یه آلوچه ترش با نمک اضافی میذاشت تو دهنش، قیچی رو به موهای بلاتریکس نزدیک کرد.
_بلا، ناظر عزیز، تکون نخوری ها.

و پس از زدن این حرف کارش رو شروع کرد.

15دقیقه بعد...
_تموم نشد؟!
_نه!

30دقیقه بعد...
_تموم نشد؟!
_هممم...نه یکم مونده!
_

1ساعت بعد...
_تموم شد؟!
این حرف رو این بار بلاتریکس جوری زد که اگه تموم هم نشده بود سلینا باید میگفت تموم شده.

_تموم شد! خب حالا بزار ببینم چقدر خوشگل شدی!
_کوتاه کردن 5 میلی متر مو چه ربطی به خوشکل شدن داره؟!

سلینا بی توجه به حرف بلاتریکس هکتور و بقیه اعضای اسلایترین رو خبر کرد. همه جلوی بلاتریکس جمع شده بودن. توی چهره هر کدوم یه احساسی میشد پیدا کرد. ترس، تعجب، خنده، بهت و...
اما بلاتریکس این حجم از تنوع نگاه ها رو برای کوتاه شدن موهاش اونم به اندازه ی 5 میلی متر درک نمی کرد. یعنی این قدر فرق کرده بود؟!

بلاتریکس صبر رو دیگه جایز ندونست.
_ چرا اینجوری بهم زل زدین؟! برین به کاراتون برسین. اخر سالی اتاقاتون رو گرد گیری کنین.
_بلا خیلی باحال شدی.
_خیلی قشنگ شدی!
_اهومم... تنوع چیز خوبیه.
_فیس فیس.
_به نظرم سبزم رنگ کنی موهاتو عالی میشه.
_بلا موهات کو؟

همین یک جمله از فرد مجهول النام کافی بود تا بلاتریکس دستانش رو به سمت موهایش برساند. ولی دیگه مویی نبود. یعنی بود ولی در حد 5 سانتی متر!
مدل موی پسرانه به بلاتریکس میومد؟! نمی یومد؟!
بلاتریکس آتشین شد.
_سلللللللللیییییییییناااااااااا!

سلینا که خیلی وقت پیش دم نداشتش رو گذاشته بود روی کولش و فرار کرده بود. و سایر اعضا هم فرار رو به قرار ترجیح دادن.
اما با داد بلاتریکس چوب شدن و سر جاهاشون استادن.
_کجا میرین؟ بیاین موهای منو درست کنین!
_دقیقا چجوری؟

بلاتریکس خیلی عصبانی بود. خیلی خیلی زیاد. در حدی که می توانست با ناخن هایش هر کسی رو که میبیند از زمین محو کند. مخصوصا سلینا رو. اما با یک و دو تا نفس عمیق به یه نتیجه کاملا منطقی ای رسید. بروی صندلی ای نشست و پای راستش رو روی پای چپش انداخت و دست به سینه به اعضای گروهش نگاه کرد. فعلا با آنها کار داشت!
_همون طور که موها رو میشه کوتاه کرد میشه بلندش هم کرد. پس میتونین درستش کنین. پس درستش کنین. سریع!




ویرایش شده توسط سلینا مور در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۲۹ ۲:۰۴:۲۶

دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده


پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ جمعه ۱۷ اسفند ۱۳۹۷
#96

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
(پست دوم)

لرد بعد شنیدن اون حرف گفت:
-ینی نمیخواین که اسم منو به عنوان رمز بذارین؟
همه ی اسلیترینی ها از این حرف لرد ترسیدن، البته از خود حرف نه از عاقبتش.
-معلومه که میخوایم بذاریم!
-خب پس بذارین فقط سریع بذارین من وقت ندارم!
همه به هم نگاه کردن با نگاهشون از هم خواهش میکردن. هکتور به کراب نگاه میکرد که چیکار کنن، بلاتریکس هم همینطور و کراب هم با نگاهش از پرده ها خواهش میکرد که موزی بشن. همه متوجه نگاه کراب شدن و نگاها رو از روش دزدیدن.
-من یه ایده ای دارم.
-رابستن سعی کن یه جا نندازنت بیرون!
-بلاتریکس دقیقا برای همین موضوع دارم میگم که یه ایده ای دارم.
لرد شخصی رو در تالار دید که قبلا ندیده بود.
-این کیه؟
-رابستن،برادر شوهرمه لرد!
-خب بگو ببینم رابستن چی میخوای بگی!
رابستن صداشو صاف میکنه.
-خب نگاه کنین،نمیتونیم به طور مستقیم اسم لرد رو بذاریم ولی میتونیم غیر مستقیم اینکارو کنیم.
کراب که از این نظر خیلی خوشش اومده بود گفت:
-آفرین پسر واقعا نظر خوبی دادی!حالا منظورت چیه؟
-منظورم اینه که مثلا سه تا کلمه انتخاب کنیم که با سه حرف کلمه ی لرد شروع بشن.
-آفرین رابستن،تو بعدا مرگخوار خوبی میشی برای من. حالا همه فکر کنید و نظرات خودتونو بگید.
همه شروع کردن به فکر کردن.
اولین نفری که چیزی به ذهنش رسید،کراب بود.
- من فهمیدم!بذاریم لرد رلد درل!
-کسی به تو گفت فکر کنی کراب؟
-نه لرد!
-پس بهتره به نگاه کردن به پرده ها ادامه بدی!
همگی به جز کراب دوباره شروع کردن به فکر کردن و ایندفعه هکتور رمزی به ذهنش رسید.
-میتونیم بذاریم شیش سیخ جیگر سیخی شیش هزار.
-مگه میشه مگه داریم، هکتور تو هم برو به کراب توی تماشا کردن پرده ها کمک کن.
-لرد خودم بگم؟
-بگو رابستن!
-بذاریم لاک پشت رفت دَدَر!کسی هم شک نمیکنه که ما منظورمون لرده!
-آفرین همین عالیه!


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۰:۲۲ دوشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۷
#95

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
(پست اول)


-خب...کسی پیشنهادی داره؟

کراب کمی جلوتر رفت.
- به نظر من پرده ها باید رنگ دلباز تری داشته باشن. البته سبز هم خوبه. ولی رنگ درمون هم سبزه...حاشیه پنجره ها هم سبزه. خب نمی شه که همه چی سبز باشه. چرا سبز؟

بلاتریکس در حالی که لب هایش را روی هم فشار می داد، چند ثانیه به کراب نگاه کرد.
-فکر کن کراب...یعنی چه دلیلی می تونه داشته باشه که سبز هستن؟ و بذار حدس بزنم. پیشنهادت صورتیه؟

-همش که نه...کمی هم زرد موزی می تونه قاطیش بشه...

هکتور با ملاقه اش چند ضربه به ته پاتیل کوبید و همه را ساکت کرد.
-هی هی...تمرکز کنین. کراب، کسی درباره دکوراسیون تالار نظر سنجی نکرد. ما قراره اسم رمز در تالارمونو انتخاب کنیم. مدیر گفته خودمون باید با توافق هم یه اسم رمز بذاریم. الان ذهنتو از هر چی صورتی و موزیه خالی کن و درباره اسم رمز فکر کن.

-به نظر من بذارین ارباب تاریکی! ...چیه؟...نذاریم؟

پیشنهاد بلاتریکس با نگاه های خیره اسلیترینی ها رد شد.

-مدیر هم حتما چنین اجازه ای می ده ...یه کم فکر کنین. یه اسم رمز مناسب تالارمون بیابین!




پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ یکشنبه ۱ مهر ۱۳۹۷
#94

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
پست دوم
بچه ها که ديگه ترسيده بودن بلند شدن حتی اونايی که مرگخوار نبودند چون اصلا نميخواستن توسط بلاتريکس نابود بشن.
------------------------------------------تقريباً 3ساعت گذشته بود همه مشغول تزئين تالار اصلی بودند البته نه با بادکنک و فشفشه و....بلکه با اسکلت و ربان سيا ومجسمه لرد سیاه ومار هايی کردم از دروديوار آويزون بودند..

دانش آموز ها حتی اتاق خودشون رو تميز کرده بودند. وصدای جيغ و دادهای بلاتريکس کل سالن وحتی مدرسه رو گرفته بود

-هی کيگانوس چرا کار نميکنی؟هااااان؟

-حوصله ندارم.

-چ چي؟؟؟؟؟تو. تو داری به من و مهم تر لرد سيا توهين ميکنی: 😈
-جييغغغغ😵

-هی ميشه جيغ نکشی سرم درد ميکنه😒

-چيی تو دانش آموز جديدی ديانا کارتر داری واسه من شاخ و شونه ميکشی هااان وای من همه تونو نااابود مي...
که يه دفعه در سالن باز شد وارد سياه وارد شد,همه ساکت شدند واحترام گذاشتن.

لرد سياه:اينجا چه خبره؟

بلاتريکس کردم دست پاچه شدن بود گفت: تولدتون مبارک ارباب

چي؟تولدمان؟ اما امروز که تولدمان نيست هفته ديگست.

بلاتريکس نگاه سنگين کل تالار رو روی 'خودش حس ميکرد.
واينگونه بود که بلاتريکس جيغی کشيد و..
فراااااااررررر 😵😵😭



تصویر کوچک شده


پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۰:۰۸ جمعه ۳۰ شهریور ۱۳۹۷
#93

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 827
آفلاین
پست اول

یکی دیگر از روزهای دلنشین پاییز در حال شروع شدن بود... خورشید کش و قوسی به بدنش داد و سرش را از پشت کوه بیرون آورد، نگاهی به اینطرف و آن طرفش انداخت... وقت طلوع بود!

-جیــــــــــــــــــــــــغ!

صدای جیغ به قدری بلند بود که انوار خورشید ریخت و فرار کرد و رفت پشت کوهش.

-جیــــــــــــــــــــــغ!
-ای زهر مانتیکور کوهی! ای درد سالازار! ای نیش نجینی تو حلقت... ساکت شو دیگـ... جیــــــــــغ!

ملت یکی پس از دیگری از صدای جیغ یکدیگر از خواب ناز پریده و با دیدن بلاتریکس با موهای شانه نکرده که همچون عجل معلق بالای سرشان ایستاده بود، جیغشان به هوا می رفت.

-خبه خبه...همچین جیغ می کشن انگاری جن دیدن!

کراب نگاهی به جن خانگی تمیز و مرتبی که پشت سر بلاتریکس ایستاده بود انداخت. اما ترجیح داد سکوت اختیار کند.

-پاشید ببینم... امروز تولد لرد سیاهه. باید اینجارو تزیین و ارباب رو سورپرایز کنیم. پاشین که ارباب تا سه ساعت دیگه میان اینجا. پاشین!

-خب ارباب شما داره میاد... به من چه؟... من میخوابم... من که مرگخوار نیستم!

با پرتاب نفرینی از سوی چوبدستی بلاتریکس، دانش آموز بخت برگشته نه تنها دیگر مرگخوار نبود، بلکه دیگر کلا نبود...مرد!

-اگه اعتراض دیگه ای نیست، پاشین و شروع کنین!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ پنجشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۷
#92

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
پست دوم(پایانی)


-من یه نقشه دارم. مایو بپوشیم...شیرجه بزنیم تو آب و بیابیمش!

اسلیترینی ها به کراب که مایوی زنانه ای در دست گرفته بود نگاه کردند. حتی تصور کراب با آن مایوی مضحک، باعث می شد برای چند ثانیه به بازگشت و به جان خریدن خشم لرد سیاه فکر کنند.

-کراب...تو نظر ندی سنگین تری.

کراب این جمله را توهینی به هیکل متناسبش تلقی کرده و در گوشه ای نشسته و افسردگی گرفت.

در این بین، سلینا با جدیت از این طرف کشتی به آن طرف می دوید...از روی عرشه تا کمر به طرف آب خم می شد...چند دقیقه به آب خیره می ماند و به سمت دیگری می دوید.
حتی دل بلاتریکس هم برای سلینا سوخت.
-سلینا...این حوض نیست. استخر هم نیست. اقیانوسه. چقدر احتمال داره اینجوی بتونی ببینیش؟

سلینا هم می دانست امکانش زیاد نیست. ولی در آن لحظه کار دیگری از دستش بر نمی آمد.

هوا در حال تاریک شدن بود و دانش آموزان مجبور بودند خیلی زود به خوابگاه برگردند.


همان شب...خوابگاه اسلیترین:


-نجینی...دخترم...وقت خوابه. شال گردن خوابت رو ببند بریم. نجینی؟!

لرد سیاه فریاد زنان در زیر مبل های تالار به دنبال دخترش می گشت و تک تک اسلیترینی ها خودشان را با جدیت سرگرم انجام کاری جلوه می دادند.
هکتور دو لوله آزمایش در دست گرفته بود و معجون سبز رنگی را از یکی داخل دیگری می ریخت...و دوباره...و دوباره...
بلاتریکس مقداری زرده تخم مرغ را با جادویی ناشناخته به رنگ سبز در آورده بود و به عنوان ماسک به موهاش می زد. چند شاهد حاضر بودند قسم بخورند که طلسم مذکور چیزی جز "آواداکداورا" نبوده است.
کراب در گوشه ای سر بر زانو گذاشته بود...افسردگی کراب ادامه داشت!
و بانز...کسی نمی دانست بانز سر گرم انجام چه کاری است...بس که دیده نمی شد!

لرد سیاه گشت و گشت و گشت...تا این که خسته شد.
-هکتور...تو دخترمون...

-ارباب خواهش می کنم! این آزمایش بسیارحساسه. حواسمو پرت نکنین که ممکنه کل تالار رو منفجر کنم.

لرد خشمگین شد. ولی در آن لحظه دخترش مهم تر بود.
-سلینا...تو نجینی رو...

-نجینی کیه؟

لرد تصور کرد سلینا صدایش را به درستی نشنیده.
-نجینی! دختر ما...فرزند زیبای ما...

-شما که دختری ندارین...گفتین نجینی؟ تا حالا این اسم رو نشنیدم.

لرد بی خیال تازه واردها شد.
-هوریس...نجینی رو ندیدی؟

-نه ارباب...خوردنیه؟

هوریس دختر لرد سیاه را خوردنی خطاب کرده بود!

-چرا چرت و پرت می گی؟ بزنیم با تابلوی روی دیوار یکسانت نماییم؟ دختر ما کجاست؟ نجینی کجاست؟ یکی حرف بزنه! امروز صبح اینجا بود. نبود؟
اسلیترینی ها:

صدای زمزمه از گوشه و کنار تالار اسلیترین بلند شد.

-نجینی؟ تو تا حالا این اسم رو شنیدی؟
-هیچوقت...شاید دانش آموز سال اوله. بلا تو دیدی کسی به این اسم وارد بشه؟
-فامیلیش چیه یعنی؟ نجینی مالفوی؟ نجینی لسترنج؟ نجینی بلک؟
-من تو کل زندگی چهارده سالم هرگز همچین اسمی نشنیدم و ابدا شخصی به اسم نجینی رو نشناختم...

لرد سیاه گیج شد...دخترش نجینی صبح همان روز سر میز صبحانه حاضر بود و حالا اعضای اسلیترین ادعا می کردند هرگز چنین شخصی را ندیده و نشناخته اند.

به فکر فرو رفت.
-اینجا بود که...پس چرا همشون همون حرف رو می زنن...نکنه...ما اشتباه می کنیم...نکنه جادوی سیاه رو مغزمون تاثیر گذاشته و داریم شخصیت های خیالی می سازیم...


لرد سیاه در حالی که زیر لب با خودش حرف می زد به خوابگاهش رفت...و اسلیترینی ها نفس های حبس شده در سینه شان را رها کردند.










شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.