پست دوم(پایانی)
-من یه نقشه دارم. مایو بپوشیم...شیرجه بزنیم تو آب و بیابیمش!
اسلیترینی ها به کراب که مایوی زنانه ای در دست گرفته بود نگاه کردند. حتی تصور کراب با آن مایوی مضحک، باعث می شد برای چند ثانیه به بازگشت و به جان خریدن خشم لرد سیاه فکر کنند.
-کراب...تو نظر ندی سنگین تری.
کراب این جمله را توهینی به هیکل متناسبش تلقی کرده و در گوشه ای نشسته و افسردگی گرفت.
در این بین، سلینا با جدیت از این طرف کشتی به آن طرف می دوید...از روی عرشه تا کمر به طرف آب خم می شد...چند دقیقه به آب خیره می ماند و به سمت دیگری می دوید.
حتی دل بلاتریکس هم برای سلینا سوخت.
-سلینا...این حوض نیست. استخر هم نیست. اقیانوسه. چقدر احتمال داره اینجوی بتونی ببینیش؟
سلینا هم می دانست امکانش زیاد نیست. ولی در آن لحظه کار دیگری از دستش بر نمی آمد.
هوا در حال تاریک شدن بود و دانش آموزان مجبور بودند خیلی زود به خوابگاه برگردند.
همان شب...خوابگاه اسلیترین:-نجینی...دخترم...وقت خوابه. شال گردن خوابت رو ببند بریم. نجینی؟!
لرد سیاه فریاد زنان در زیر مبل های تالار به دنبال دخترش می گشت و تک تک اسلیترینی ها خودشان را با جدیت سرگرم انجام کاری جلوه می دادند.
هکتور دو لوله آزمایش در دست گرفته بود و معجون سبز رنگی را از یکی داخل دیگری می ریخت...و دوباره...و دوباره...
بلاتریکس مقداری زرده تخم مرغ را با جادویی ناشناخته به رنگ سبز در آورده بود و به عنوان ماسک به موهاش می زد. چند شاهد حاضر بودند قسم بخورند که طلسم مذکور چیزی جز "آواداکداورا" نبوده است.
کراب در گوشه ای سر بر زانو گذاشته بود...افسردگی کراب ادامه داشت!
و بانز...کسی نمی دانست بانز سر گرم انجام چه کاری است...بس که دیده نمی شد!
لرد سیاه گشت و گشت و گشت...تا این که خسته شد.
-هکتور...تو دخترمون...
-ارباب خواهش می کنم! این آزمایش بسیارحساسه. حواسمو پرت نکنین که ممکنه کل تالار رو منفجر کنم.
لرد خشمگین شد. ولی در آن لحظه دخترش مهم تر بود.
-سلینا...تو نجینی رو...
-نجینی کیه؟
لرد تصور کرد سلینا صدایش را به درستی نشنیده.
-نجینی! دختر ما...فرزند زیبای ما...
-شما که دختری ندارین...گفتین نجینی؟ تا حالا این اسم رو نشنیدم.
لرد بی خیال تازه واردها شد.
-هوریس...نجینی رو ندیدی؟
-نه ارباب...خوردنیه؟
هوریس دختر لرد سیاه را خوردنی خطاب کرده بود!
-چرا چرت و پرت می گی؟ بزنیم با تابلوی روی دیوار یکسانت نماییم؟ دختر ما کجاست؟ نجینی کجاست؟ یکی حرف بزنه! امروز صبح اینجا بود. نبود؟
اسلیترینی ها:
صدای زمزمه از گوشه و کنار تالار اسلیترین بلند شد.
-نجینی؟ تو تا حالا این اسم رو شنیدی؟
-هیچوقت...شاید دانش آموز سال اوله. بلا تو دیدی کسی به این اسم وارد بشه؟
-فامیلیش چیه یعنی؟ نجینی مالفوی؟ نجینی لسترنج؟ نجینی بلک؟
-من تو کل زندگی چهارده سالم هرگز همچین اسمی نشنیدم و ابدا شخصی به اسم نجینی رو نشناختم...
لرد سیاه گیج شد...دخترش نجینی صبح همان روز سر میز صبحانه حاضر بود و حالا اعضای اسلیترین ادعا می کردند هرگز چنین شخصی را ندیده و نشناخته اند.
به فکر فرو رفت.
-اینجا بود که...پس چرا همشون همون حرف رو می زنن...نکنه...ما اشتباه می کنیم...نکنه جادوی سیاه رو مغزمون تاثیر گذاشته و داریم شخصیت های خیالی می سازیم...
لرد سیاه در حالی که زیر لب با خودش حرف می زد به خوابگاهش رفت...و اسلیترینی ها نفس های حبس شده در سینه شان را رها کردند.