هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۶

سر کادوگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۹ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۰۸:۰۹ شنبه ۹ دی ۱۴۰۲
از این تابلو به اون تابلو!
گروه:
مـاگـل
پیام: 341
آفلاین
- آی آی آی مگه سگی که گاز می‌گیری؟ بگیر! وووخش!
- چرا چنگ می‌اندازی وحشی! بگیر که اومد!
- آآآییی بی شرف نقطه‌ی حساس؟ مگه یابویی که جفتک میندازی؟؟
- آخ آخ آخ آخ!
- آخ آخ آخ آخ!
- ول کن تا ول کنم!
- اول تو ول کن!
- من ول نمیکنم تو اول ول کن!

آستریکس و آرتور و آرسینوس عینک آفتابی زده و پاپ کورن خوران تماشاگر بودن، اما کاسه صبر هرمیون لبریز شد و خودش شخصاً رفت وسط میدون. یه تیپای خوشگل زد به رون که باعث شد رون با صورت بره تو باقالیا، یه حرکت ساب-زیرو ی تمیز هم زد رو سالازار که در جا قطع نخاع شد.
- دعوا نکنید!

آستریکس، آرتور و آرسینوس:
خااار دعوا نکردن:
رون و سالازار:

- من خودم ساحره‌ی تحصیل کرده و مستقلیم و خودم می‌تونم تصمیم بگیرم با کی برم! من می‌خوام با رون برگردم به آینده!


ویرایش شده توسط سر کادوگان در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۲۶ ۲۱:۰۳:۳۰


تصویر کوچک شده


پاسخ به: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
آستریکس، آرتور و آرسینوس، به تسترال در تسترالِ پیش آمده فکر کردند.
اما تسترال در تسترالِ پیش آمده، بسیار بزرگ تر از ذهن هر سه تایشان بود، نتیجتا از گوش هایشان ریخت بیرون و دیگر نتوانستند به آن فکر کنند، نتیجتا به تسترال در تسترالِ افتاده روی زمین نگاه کردند. اما تسترال در تسترالِ افتاده روی زمین به آنها نگاه نکرد و هر سه شان ضایع شدند.

سپس آستریکس سرش را خاراند و گفت:
- خب چیکار کنیم؟

آرسینوس خمیازه ای کشید.
- میریم جلو، ویزلی رو برمیداریم میریم آینده. هرمیون هم شاید بزنه سالازارو ناکار کنه، کلا حفره اسرار نداشته باشه تو هاگوارتز.

آستریکس و آرتور با خوف و البته مقادیری پوکرفیسی، به ریلکسی آرسینوس خیره شدند.

- اونطوری نگاه نکنید. این یه قربانی ضروریه.

آسریکس و آرتور به نظر میرسید که در حال قانع شدن باشند؛ اما رون که داشت از پشت درختان، سالازار و هرمیون را میدید، صحبت های آرسینوس را نشنیده بود که بخواهد قانع شود.

و در نتیجه همین نشنیدن، رون که دیگر طاقتش تمام شده بود، با فریادی بلند، به سمت سالازار هجوم برد تا هرمیون را از دست وی نجات دهد.

- خب... بریم جداشون کنیم یا کسی میخواد پاپ کورن بیاره؟
- خلاصه که من ذرت مکزیکی میخورم.



پاسخ به: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۶

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۷:۳۵ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
گریفیندور
جادوآموز سال‌پایینی
جـادوگـر
پیام: 298
آفلاین
استریکس و ارتور با اونور و اینور رفتن بلاخره تونستن با سیم کارت انگلستانسل فیلمو اپلود کنن.
96_97_98_99_100

زارت! این صدای ارور گوشی ارتور بود که نشون میداد پلیس فتا انگلستان فیلم های غیر مشنگیو فیل'تر میکنه.

دزز اینم صدای ارور گوشی استریکس بود که همون حالتو نشون میداد. هردو پوکر فیس وارانه به خود و ارور گوشی هاشون نگاه میکردند ولی بعد چند ثانیه هر دو بیخیال گوشیو این فیلم تسترالی شدند و با ارسینوس به دونبال رون راه افتادند.

اونور تر رون در حال دید زدن هرمیون و سالی.


رون پشت درخت ها درحال تماشا کردن دو پرنده عاشق بود و از حرص دندوناشو بهم فشار میداد و زیر زبونش هی بووووق میگفت.

_هرمی جوون میدونستی من تو ساختن معما ها خیلی معروفم میخوای چند تاشو برات بگم؟
_ واقعا! خوب چند تاشو بگو ببینم سالی جوون.
_ خوب بگو ببینم چرا یه مار نمیتونه بره تولد؟
_امممم. نمیدونم، چون که پول نداره کادو بخره؟
_ نه عجیجم چون که دست نداره کف بزنه.
اهان،عجب. خوب یکی دیگشو بگو شاید جواب دادم.

_بگو ببینم چرا یه مار نمیتونه سوار قطار بشه؟
_ امممم. حتما چون پا نداره که از پله ها بره بالا.
_ نه عجقم، چون که پول نداره بلیط بخره.

اوکی، خوب میشه از مار بیای بیرون و یکی دیگه بپرسی؟
_بلشه گلم. خوب بگو ببینم یه فیل چرا نمیتونه دوچرخه برونه؟
_ خوب لابد وزنش زیاده دوچره نمیتونه وزنشو تحمل کنه دا.
_ نه بابا چون که انگشت نداره زیرینگ زیرینگ دوچرخرو بزنه.
_ اهان خوب اخریشو بپرس حتما میتونم جواب بدم.
_ این یکی خیلی سادس ، بگو ببینم یه فیل چرا نمیتونه سربازی بره؟
_ چمیدونم حتما انگشت نداره ماشه تفنگو فشار بده.
_ نه بابا خله، چون زیر پاش صافه مافیت میگیره نمیره دیگه.

هرمیون که بدجوری از این خلچل عصبی شده بود نفسشو بیرون میده و میگه:
_امممم. ببخشیدا ولی فکر کنم دوستام خیلی وقته که منتظر منن.
_ اوه نه نه نباید بری. یعنی عزیزم من یه مار دارم که بندری میرقصه یا اصلا عنکبوت دارم که هویج میخوره تازه هم برنزه کرده خیلی نازه نمیخوای ببینیشون.
_ نه ممنون.

اون ورتر

رون که از خوشحالی تو چیزش عروصی بود. (ببخشید اون چیزه شی بود زاد بود چی میگن بهش یادم رفت... اهان تو مخش)
و خوشبختانه ارتور و استریکس هم خودشونو رسونده بودن با تایید پیروزی این عملیات رو هم تبریگ گفتند و فقط باید منتظر میموندن تا هرمیون از سالی جدا بشه تا برگردن به اینده.
ولی این خوشحالیو عروسی زیاد طول نکشید که ارتور یادش افتاد گودزیلا هارو وقتی داشتن از ارسینوس فیلم میگرفتن جا گذاشتن و تدا میدونه الان کجان و همینطور اینکه سالی به زور دست هرمیون رو گرفته و نمیزاره بره و این طرف نفس های تند رون که بدجور عصبی شده. استریکس، ارتور و ارسینوس تازه متوجه شدن چه تسترال تو تسترالی شده.


ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۲۴ ۲۱:۳۷:۳۳

In the name of who we believe, We make them believer.


پاسخ به: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۶

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
-آرااااگوگ بردش؟

برای رون ، تنها لولویی که وجود داشت آراگوگ، عنکبوت عظیم بود. با ناراحتی به قیافه آستریکس و آرتور خیره شد و منتظر جواب موند. وقتی جوابی نیومد خودش سعی کرد ازشون جواب بیرون بکشه.
-آراگوگ ؟ عنکبوت بزرگ بردش ؟ کجا بردش ؟ خوردش ؟ تموم شد؟
-نه خبر خوب اینه که هرمیون هنوز زندس.

رون خوشحال شد ولی این فقط ابتدای احساسات سینوسی اش در این مورد بود. بعد از اینکه فهمید هرمیون زنده اس پس باید میرفت از دست آراگوگ نجاتش بده. اما رون از آراگوگ حتی بیشتر از ولدمورت میترسید. کاش هرمیون رو خورده بود و رون مجبور نمیشد بره اون عنکبوت رو دوباره ببینه.
آرتور و آستریکس که خودشون مشکلات زیادی با آرسینوس داشتن، حوصله توضیحات بیشتر برای رون رو نداشتن. در نتیجه بعد از توافقی که با هم کردن به این نتیجه رسیدن که بهتره رون خودش بفهمه دقیقا چی شده.
-آره متاسفانه آراگوگ بردش ... برو تو جنگل ممنوعه پیداش کن و نجاتش بدن رون.

رون وقتی این رو شنید، به زمان جلوبرش نگاهی کرد و برای لحظاتی تصمیم گرفت که به آینده بره و هرمیون رو کاملا فراموش کنه.
-گفتی که یه خون آشام با ژن خوب میشناسی ها ؟

اما حتی گفتن این جمله باعث شرمندگیش شد. منتظر جواب نموند و سریعا به طرف جنگل ممنوعه حرکت کرد. هرمیون نیاز به شجاعتش داشت و رون نمیخواست هرمیون رو از دست بده.

در حالی که رون با سرعت زیاد به طرف جنگل حرکت میکرد، آستریکس و آرتور با موبایل های مشنگیشون سعی میکردن ویدئو آرسینوس رو تو یوتیوب آپلود کنن.




پاسخ به: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۶

سر کادوگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۹ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۰۸:۰۹ شنبه ۹ دی ۱۴۰۲
از این تابلو به اون تابلو!
گروه:
مـاگـل
پیام: 341
آفلاین
سالازار خفن بود و سیکس پک داشت، رون خفن نبود و سیکس تا خواهر برادر داشت. سالازار موسس هاگوارتز بود و در حد بنز گالیون داشت، بزرگترین چیزی که رون داشت اتاق زیرشیروونی پناهگاه بود و آخرین باری که رنگ گالیون رو دیده بود، طلای شگونه‌های ایرلند تو جام جهانی کوییدیچ بود.
این بود که آرسینوس و آستریکس و آرتور که بای دیفالت فکر می‌کردن هرمیون هم مثل همه‌ی ساحره‌ها، گالیون پرسته، شروع کردن به من و من کردن که کم کم حقیقت رو یه جوری به رون بگن و زمان جلوبر رو ازش بگیرن و د برو که رفتی!
- پسرییَم بابایی دختر عمه موریل رو دیدی تازگیا؟ انقدره بزرگ شده خوشگل شده که نگو. بریم آینده برات بگیرمش.
- نوموخوام! عمه موریل اینا چاقن همیشه هم بوی پیاز میدن!
- میگم رون توی دارو دسته‌ی ما خون‌آشام‌ها یه ژن‌های خوبی پیدا میشه که نگو! بیا بریم خودم دستت رو بذارم تو دست یکیشون سر و سامون بگیری!
- نوموخوام، خون آشاما رنگ پریده‌ان موهاشون هم فرفری نیست. تازه بوی سیر هم میدن!
- حالا انگار خودش همیشه بوی عطر هاگزمیدی میده! میگم که چیزه، رون جان داداش یادته اونبار تو تالار نشسته بودیم راجب چیزایی که لولو میتونه ببره صحبت می‌کردیم؟
- آره.
- خب هرمیون رو لولو برد.



تصویر کوچک شده


پاسخ به: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۶

رون ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۳ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۰ چهارشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۱
از میتوکندری به راکیزه!
گروه:
مـاگـل
پیام: 129
آفلاین
آرتور و آستریکس متعجب به آرسینوس خیره شده بودن که باشنیدن صدایی ناهنجار و آشنا، متعجب تر شدن.
- آخ ، اوی! چقدر سخت بود. تموم بدنم درد گرفت برای رسیدن به شما!
آن سه:

پس از چند ثانیه سکوت آن سه فریاد زدند:
- رون !
- ها؟

آرتور با تعجب و کمی شوکه بودن گفت:
- تو دیگه اینجا چیکار میکنی؟ اصن چطوری اومدی؟ چرا بچه نیستی؟
- من از آینده اومدم. یعنی ... از همون زمان خودمون. در واقع پروف منو فرستاده!
- پروفسور مگه میدونه؟
- معلومه! تازه پروف منو فرستاده تا ناجی شما باشم و تا اوضاع بد تر نشده، برگردونمتون.

آرسینوس فریاد زد:
- مگه آدم قحط بود تو رو فرستادن؟
- مگه من چمه؟! خیلی هم اهل ادبم! تازه از اونجا براتون نقشه مارادر آوردم!

آرسینوس و آرتور:

ولی آستریکس گفت:
- باهوش! زمان ساخت این نقشه بعد از الانه، در نتیجه نقشه کمکی به ما نمیکنه!

رون بعد از چند ثانیه تفکر گفت:
- چرا به فکر خودم نرسید؟!
- پس نتیجه میگیریم تو غیر از دردسر چیز دیگه ای نیاوردی؟
- نه یه چی دیگه هم آوردم!
- چی؟
- زمان جلو بر!

چند ثانیه سکوت برقرار شد که آرسینوس گفت:
- این شد یه چیزی! خب بده تا برگردیم زمان خودمون!
-
- چرا؟
- تو که نمیخوای هرمیون رو تنها بذاری؟
- اوه یس! البته ... اون الان خوشبخته و ... امم ... میتونه همینجا باشه.
- منظورتو متوجه نمیشم ! هرمیون کجاس؟


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۲۳ ۲۳:۰۳:۵۳



تصویر کوچک شده


پاسخ به: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۶

لیزا چارکس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۵۶ سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۷
از دشت مگس‌ها!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 54
آفلاین
آرسینوس که همچنان در تصورات خود غوطه ور بود و به خیال خودش وینکی جونشونو بغل گرفته بود، صدای خنده های دو تا تسترال رو از دور شنید.
روی که برگرداند آن دو تسترال را ندید، بلکه به جای آن دو، آستریکس و آرتور رو دید. از همان دور دورا داد زد:
-بچه ها وینکی اینجاست، ترور نشده، پیداش کردم.

روی که به وینکی کرد، دید هِـی وای من، وینکی دود شد رفت هوا. چشمانش گردتر از گرد شد. از پشت نقابش عرق می ریخت و ساکت و صامت سرجایش ایستاده بود.
ولی یهو مثل تسترال برق گرفته جیـــغی فرا نارنجی کشید و ناخن هایش را بر گوشت نقابش فرو برد و جامه درید.
آستریکس که گوشی اش مال عهد بوووق بود از این حرکت ناگهانی سوخت، اما آرتور با گرفتن فیلم، خوش و خرم و با یک لبخند شیطانی کلمه Send را فشرد.
ولی ای دل غافل که هنوز سیم کشی های هاگوارتز تموم نشده بود و به همین منظور هیچ شبکه اینترنتی و مخابراطی ای در آنجا وجود نداشت. برای همین با یک قیافه پوکر زل زد به آرسی هنجره پاره شده و نقاب خراشیده و جامه از تن دریده.


Courage doesn’t mean
.you don’t get afraid
Courage means you don’t
.let fear stop you



پاسخ به: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
آرسینوس سوت زنان تو خرابه های هاگوارتز راه میرفت و با خودش حرف میزد. بعد از یه مدتی به جن هایی که در حال ساختن هاگوارتز بودن رسید. کمی ایستاد و بهشون خیره شد. جن ها چقد وضعیت بدی داشتن واقعا. اگر یه روز پادشاه/وزیر مملکت میشد حتما به وضع جن ها رسیدگی میکرد و به تک تک شون لباس میداد که مثل دابی جن آزاد باشن. بین همشون، قیافه ای آشنا دید. کمی بهش نزدیک شد تا از حدسش مطمئن بشه.
-وینکی؟

وینکی سرش رو بالا آورد و به آرسینوس نگاهی کرد. بقیه جن ها هم از کار دست کشیدن و به آرسینوس و وینکی خیره شدن.
-وینکی کارگر خوب؟ وینکی کار کرد، وینکی با جادوگرها صحبت نکرد.

آرسینوس سریع وینکی رو بغل کرد و گریه کنان گفت:
-وینکی؟ آره خودتی. خدای من، فکر کردم ترور شدی ولی اینجایی و زنده ای. بیا بریم برگردیم زمان خودمون دوباره وزیر شو.

وینکی هم که خیلی وقت بود کسی رو بغل نکرده بود و جن مونثی تو زندگیش نبوده ، آرسینوس رو محکم بغل کرد و از این صحنه لذت خاصی برد.

آستریکس و آرتور از دور به آرسینوس نگاه میکردن که هوا رو بغل کرده و اشک میریخت. نمیدونستن دقیقا چه اتفاقی داره برای آرسینوس میفته ولی گوشی های ماگلی شون رو در آوردن تا ازش فیلم بگیرن و بعدا تو تلگرام پخش کنن.
آرسینوس همچنان وینکی رو ول نمیکرد و وینکی هم که جز تصورات آرسینوس بود تو بغلش داشت حال میکرد.
-وینکی عزیزم ، چقد دلم برات تنگ شده بود. حتما باید برگردی باهام. برگردیم با هم مسابقه وزارتی برگذار کنیم.

آستریکس و آرتور از خنده روی زمین غلت میزدن.




پاسخ به: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۱۴:۱۴ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۲ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۰ جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱
از خانه ویزلی ها
گروه:
مـاگـل
پیام: 633
آفلاین
آرسینوس رو هوا بود و در حالی که داشت اون بالا هوا میخورد یه نگاه به پایین انداخت. آرتور رو دید که هنوز داشت کتک میخورد. یکم دیگه رو هوا موند. هرمیون رو دید که داشت با سالازار توی چمنزار عشق قدم میزد و لاو میترکوندن لهنتیا. کمی اونور تر رو هوا بود که یهو دید تو تنه درخته. بعد از اینکه چک و چونه و فک و ملاجش با درخت صاف شد سعی کرد صورتشو از درخت جدا کنه. کمی اونور تر هرمیون و سالی داشتن به طرف جنگل ممنوعه میومدن و دقیقا به محل سقوط آرسینوس نزدیک میشدن. گویا سالازار میخواست به هرمیون یه عنکبوت نشون بده که با تاراش گیتار میزنه یا یه چی مثل این. اونا همچنان داشتن به آرسینوس نزدیک میشدن و آرسینوس بدبخت فلک زده داشت سعی میکرد بدون اینکه نقابشو در بیاره صورتشو از درخت جدا کنه.

یکم جلوتر دست چپ!

آستریکس یه نگاه به اوبلیکس انداخت. اوبلیکس هم یه نگاه به آستریکس انداخت. بعد از پنج دیقه نگاه کردن به هم دیگه آستریکس فهمید که خون آشامه و خودشو با اون یکی شخصیت اشتباه گرفته. بنابراین دست به کش تنبون اوبلیکس برد و بلندش کرد و با یه پرتاب دقیق اونو از دنیای جادوگری انداخت بیرون و فرستاد بغل ننش توی دنیای وایکینگ ها. خلاصه بعد از اینکه فهمید اشتباه زده رفت به طرف آرتور تا اون بزرگ مرد هویج رو از زیر خاک و خصوصا از زیر دست ملت غیور گریف که عقلشون بچه بود و جسمشون همون خرس های تنبل غیر فعال، بکشه بیرون و بعد بره سراغ آرسینوس که یه غلطی کرد رفت تو فاز زد نقششونو ترکوند و بعد بین راه هم دستای گرم سالازار رو از دستای هرمیون جدا کنه که مبادا عنکبوت گیتاریست بهش نشون بده و بعد از تمامی این قیاضا برن ساعت بیصاحابو پیدا کنن و برگردن به همون دوران لهنتی سابق بشینن عین بچه جادوگر درسشونو بخونن.

بعد از طی یه مسیر پر فراز و نشیب-کنار دست آرتور

آرتور تو خاک بود و بروبچ گریف داشتن خاک میریختن و با چکش پلاستیکی میزدن و آب دهنشونو میریختن روی سر و توی سر و روی صورت آرتور بخت برگشته که تقریبا دیگه مویی براش نمونده بود. آستریکس یه نگاه به قیافه ملوس و بی خیال آرتور انداخت و یه نگاه به ملت بچه عقل بزرگ هیکل که میشه بهشون همون گودزیلا گفت. آستریکس یه کم فکر کرد. بازم فکر کرد. بیشتر فکر کرد. دیگه فکر نکرد. فکرش خنک شد دوباره فکر کرد. لامپ بالا سرش روشن شد. دست کرد تو جیبش و یه اوجولات درآورد:
-آآآآآآآی گوگولیای گریفی. عمو آرتور رو نزنید اوجولات بدم بهتون.

ملت گریف درحالی که آب دهنشون آویزون بود نگاهشون رو به سمت آستریکس بردن. آستریکس جلو رفت و خودشو به آرتور که اشک تو چشاش جمع شده بود رسوند. دستشو کرد زیر خاک و یقه ردای گریفی آرتور رو گرفت و کشوندتش بیرون. آرتور خودشو تکوند و خاک و خول روی رداشو کنار زد. دست کرد تو جیب رداش و یه گونی درآورد و کل بچه های گریف رو ریخت تو گونی درشم گره زد و انداخت رو دوشش:
-قدم بعدی چیه آستریکس؟

آستریکس عینکشو زد و به سمت جنگل ممنوعه نگاه کرد:
-میریم تو شیکم اژدها!

سپس دست نمود تو جیبش و یه عینکم داد به آرتور و جفتی رفتن سراغ آرسینوس. اونا تصمیم داشتن آرسینوس رو پیدا کنن و بیارن تو جمع خودشون و بعد هرمیون رو نجات بدن و بعدشم برن سراغ تابلوی سِرکادوگان و ازش درباره ساعت بپرسن.


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶

آبرفورث دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۰ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۱:۲۴ سه شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱
از اتاق مدیریت هاگزهد
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 78
آفلاین
آرسینوس و آستریکس در حال رفتن به سمت هاگوارتز بودن که آستریکس گفت:
-مطمئنی حالت خوبه آرسینوس؟

وآرسینوس در جواب گفت:
-آره بابا خوبم اولااااااااااا اولللللللللاا.
وآستریکس با عصبانیت گفت:
-آرسینووووووس!چرا بالللللا آوردی! مردیکه بی تریبت گند زد به همه جا.

و آرسینوس گفت:
-آستریکس میگم هوا چطوره ها؟

و‌ اینجوری بود که آرسینوس مسئله را پیچوند و موضوع را عوض کرد، و بالا خره به هاگوارتز رسیدن و یک دفعه تابلو سر کادوگان گفت:
-ایست صبر کنید ببینم
این چه ریخت و قیافه ای است باس خودتون درست کردید مردیکه ها برین خودتونو بشورین.
و آرسینوس و آستریکس رفتن تا خودشونو بشورن که تو راه اوبلیکس را میبینند آستریکس که خیلی از دست آرسینوس عصبانی شده بود به اوبلیکس گفت یه چک بزنه تو گوش آرسینوس و اوبلیکس همین کار را کرد و آر سینوس دو کیلو متر پرت کرد اون ور



قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.