هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۲
#54

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- خوب بدون اینکه نوشیدنی جدید بسازیم هم میتونیم تبلیغ کنیم و خالی ببندیما حتا میتونیم جایزه هم بزاریم برای خرید از کافه

- با کدوم بودجه جایزه بدیم؟

- خوب اگه تبلیغاتمون جواب بده با درامدی که داریم ...

- اگه جواب نده چی؟

- خوب الکی میگیم جایزه رو دادیم دیگه

- اگه مچمون رو گرفتن و فعالیت کافه کل یوم رف رو هوا چی؟

لودو دست در اعماق ردایش کرد و چماغی بیرون کشید با یک ضربه جیم را طوری از پنجره به بیرون منتقل کرد که با برف کریسمس سال بعد بازگردد

- خوب این از این! با تشکر از دوست خوبم لودو ... کسی مشکلی با طرح تحول منوی کافه و تبلیغات گسترده نداره؟ تصویب شد :aros:

لینی با رضایت این جمله را گفت و از منبر پایین پرید و ملت ریون را به دنیال خود راه انداخت که به کافه بروند ...

- صبر کنید! من یه فکر بهتر دارم

ملت برگشتند و به لودو خیره شدند ... لودو کلاه شنلش را روی صورتش انداخت و چراغ های تالار خاموش شد و نور اسپات روی صورتش افتاد! دستی به زیر چانه اش کشید و سپس سرش را بالا آورد و یک چشمش را تنگ کرد و به نوبت به تک تک اعضا خیره شد ... در عرض تالار چند قدمی حرکت کرد و از تعلیق ایجاد شده و انتظاری که در ملت به وجود آورده بود کیفور شد!

- بنال دیگه باو

- بی شعور! اصن نمیگم

- لـــــودوووووو بگو دیه جون به سرمون کردی خو لامصّب :vay:

- باشه خوب چون خیلی اصرار میکنید ... من با طرح افزایش طول منو و تبلیغات مخالف نیستما اما میگم احتمال کمی وجود داره که جواب نده! شاید بعضیا از نوشیدنی های جدید خوششون نیاد ... به نظر من ما باید کاری کنیم که موفقیت و فروش آیتم های جدیدمون تضمینی باشه ...

- منظورت چیه؟ چجوری؟

- خوب یعنی ما باید کاری کنیم که هر کس یک بار نوشیدنی هامون رو امتحان کرد مجبور شه بازم امتحانش کنه .

لودو پیروزمندانه و با خنده ای شیطانی به ملت راون خیره شد اما وقتی دید آن ها همگی هاج و واج به او خیره شده اند ادامه داد:

- بازم نفهمیدین؟ باو خیر سرتون راونی هستینا! منظورم اینه که نوشیدنی هامون ... اعتیاد آور باشن .

لودو یک بار دیگر با یک خنده ی شیطانی جمله اش را به پایان برد اما همچنان جمعیت بدون هیچ عکس العملی به او خیره شده بودند!

- آو! فهمیدم ... این کار کار کثیفیه ... اصن داشتم شوخی میکردم باهاتون کاری ندارین بچه ها؟

- شوخی میکردی؟! این ایده فوق العاده اس لودو

لینی این را گفت و سپس به رهبری او ملت راون به سمت لودو حمله ور شده و او را به بالا پرتاب کرده و گفتند: هیبیب هورا! و سپس به هلهله و شادی و قر های ریز مشغول شدند و لودو مستقیما سقوط کرد کف تالار!

پس از این مراسم باشکوه و تقدیر ویژه ای که از لودو به عمل آمد لونا پرسید: خوب حالا خوراکی های مخدر چجوری درست کنیم؟ کسی بلده؟ مواد اولیه شو داریم؟

لودو که کمر شکسته اش را با دست مالش میداد گفت: بلد بودنو که من بلدم ... اما فقط یه نفرو میشناسم که مواد اولیه شو داشته باشه ...

- کی؟ drool:

- خوب مورفین تو خوابگاه اسلیترین یه گیاهایی پرورش میده ...

- اسلیترین؟!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۱۰ ۱۵:۳۷:۴۹
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۱۰ ۱۵:۴۳:۴۲

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۳:۲۰ جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۲
#53

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۴۸:۱۶ سه شنبه ۵ تیر ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 706
آفلاین
سوژه جدید!

لینی دست ریز چونه پشتِ دخل (!) ِ کافه نشسته و میخواد سعی کنه تغییر حالت بده به این صورت ولی میبینه واقعا حسش نیست.

یه کم اونور تر از دخل یه میز گرد هست برای وقتایی که کارکنای کافه دور هم جمع میشن و پادما غضبناک داره رو به روش رو نگاه میکنه.

کافه سر تا سر خالیه و تنها کسایی که اونجا هستن لینی و پادما و دو پسر بچه ی سال اولی هستن که سراسیمه در حال نوشتن تکالیفشون هستن.

لینی سکوت رو میشکونه: این دو تا چرا چیزی سفارش نمیدن؟

پادما نگاه ِ نفرین بارش رو از پسرا برمیداره و میگه: نمیدونم! یه ساعت دیگه کلاس تاریخ جادوگریشون شروع میشه و انگار اینا فقط دنبال یه میز و صندلی میگردن که بخوان مشقاشونو بنویسن!

لینی که از این حرکت پسرا اعصابش خورد شده از صندلیش بلند میشه و فریاد زنان پسرا رو شوت میکنه بیرون!

چند ساعت بعد - کنار شومینه!

لینی در حالی که رفته بالا منبر: چند وقته که پولمون ته کشیدهف یه زمانی این کافه واسه خودش برو بیایی داشت! الان فقط شده محل دانش آموزای تنیلی که میان مشقاشونو مینویسن فقط!

فلور ناامیدانه میگه: خب میگی چی کار کنیم؟ نمیتونیم ملتو به زور بکشونیم تو کافه که!

لینی از بالا منبر (صندلی) پایین میاد و میگه: من یه فکری دارم، الان میریم کافه و هر کی شروع میکنه یه نوشیدنی یا کیک از خودش میسازه، بعدشم به منو اضافه میکنیم و همه جا تبلیغ میکنیم که کافه با سری نوشیدنی ها و دسر های خوشمزه اومده!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۲
#52

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 271
آفلاین
ترى در حالى كه سرش را به خاطر سر درد مى ماليد گفت:بزارش تو انبارى. دست و پاشو هم ببند. ناهارو هم عوض كن فلور جان چون من

قبل از اين كه بتونه حرف بزنه بالا آورد و همشو روى سر مأمور بدبخت ريخت.

-بهتره برگردم به سالن عمومى.

فلور در حالى كه داشت دست و پاى مأمور را مى بست گفت:آره بهتره برى .

لينى در حالى كه به فكر فرو رفته بود ،پرسيد:حالا ناهار چى درست كنيم؟

الا:يه غذاى سريع.

درهمان حال پادما وارد شد و كتش را از تن در آورد و كيسه ى بزرگى كه در دست داشت رو روى ميز انداخت و روى اولين صندلى اى كه پيدا كرد نشست.

گفت:واى خدا خسته شدم .

در همان لحظه چشمش به مأمور بيهوش افتاد و سريع از جا پريد، و گفت:اين جا چه خبره؟

فلور همه چيز را برايش تعريف كرد.

پادما : :vay:

ترى به سراغ كيسه رفت و پرسيد:اين چيه.؟

-اين كتلت و يه جور غذاى مشنگى.عمه ى مشنگم برام درست كرد تا همه باهم بخوريم ولى براى همه ى مدرسه درست كرده.ميزارى لاى نون و كمى روش سس مى زنى و مى خورى.

بچه ها

(اين زياد براى جلو بردن سوژه نبود و فقط براى راه اندازى دوباره ى كافه بود)



به ياد قديما


پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۲
#51

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
فلور در حالی که ایش ایش می کرد مانند سرخ پوست ها دور سر مامور می چرخید و ماهیتابه را در دست داشت تا به محض بلند شدن مامور آن را به سر او بکوبد. بقیه بچه ها در شک بودند و کاری نمی کردند.

فلور همان طور که دور مامور می چرخید زمزمه کنان از بچه ها در مورد هویت مامور پرسید. لینی که تا آن زمان فقط با جان و دل کار می کرد و انرژی اش را برای حرف زدن هدر نمی داد؛ دست از کار برداشت و جلوی مامور خم شد و با دیدن کارت شناسایی او گفت:
- اینی که شما کشتین؛ یکی از اون بازرس ها بوده! :vay:

(کیلومتر ها آن طرف تر، اما در حالی که با تری و لودو در حال امتحان دادن بود؛ سرش را بلند کرد و زمزمه کرد:
- چی؟ بوی گوشت می آد.)

فلور سرش را پایین انداخت و گفت:
- حالا چی کار کنیم؟

آماندا دست به سینه ایستاد و شروع به سرزنش فلور کرد.
- ماکم مشکل داشتیم که تو بهشون اضافه کردی؟ همین اداره این کافه سخت نبود که تو...

چو در حالی که خم شده بود؛ با دیدن سینه مامور که بالا و پایین می رفتغ متوجه زنده بودن او شد.
- بچه ها! این زندست. فقط تو کماست. باید قبل از این که بقیه مامور ها بفهمن قائمش کنیم و بعد می تونیم به کافه برسیم. هر چند وقت یک بار یک نفر رو می فرستیم بهش سر بزنه؟ اوکی؟

هلنا سرش را کج کرد و پرسید:
- حالا کجا بذاریمش؟









تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ دوشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۲
#50

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 1024
آفلاین
تالار عمومی ریون کلاو

آماندا در حالی که به سال اولی های منزجر شده نون و پیاز ساندویچ تسترال بندری می فروخت به دافنه نگاه کرد و پرسید:فلور و تری کجان؟!برو بهشون خبر بده نهارو امروز بهداشتی درس کنن!

دافنه حریصانه به پنج گالیونی هایی که روی هم جمع می شدند نگاه کرد و گفت:آره،حتما!من برم تا تو تمام اینارو واسه خودت بر داری!

-دافــــــــنه!اگه یادت باشه تو آدم موذی داستانی.این موذی بازیا کار شماس نه من!حالا برو تریو خبر کن!

دافنه که حاضر بود روی سرسره آماندا سر بخورد ولی کم نیاورد جواب داد:نمیرم،نمیرم،نمیرم!به پاهای خون آشامی شما فشار میاد اگه یکم حرکت کنین؟!یا شایدم فکتون درد میگیره؟!

-دافنه یا خودت میری یا من نمیرم!خودت انتخاب کن!

ساعت ها گذشتند و صبحانه تمام شد و خورشید هر تابستانی شروع به درخشیدن کرد ولی آماندا و دافنه هیچ کدام دست از لج بازی بر نداشتند تا آن که کار از کار گذشته و بوی عجیب غذای فلور تالار ریون را فرا گرفته بود!

کمی آن طرف تر،آشپزخانه!

فلور با ناراحتی برای بار صد و بیست و یکم روی دور نق زدن افتاد و گفت:ااااه!آخه یعنی چی؟!این اما با خودش چی فک کرده؟!هه حتما فک کرده فقط خودش میتونه گوشت آدم بپزه!بعد ارباب بگه خیلی مثلا شوم و مخوفه و روحیش مرگخوارانس!

سپس به صورت تری که تغییر رنگ داده و به سبز متمایل شده بود نگاه کرد و ادامه داد:حالا این غذای من دهنشو می بنده!

تری پرسید:حالا گوشت کودوم آدم بدبختیو ما باید بخوریم؟!

فلور لبخند شومی زد و طفره رفت:اونش که مهم نیست!مهم اینه که ما حالا یه نهار خوشمزه داریم!

تری که به غیبت ناگهانی سینیسترا فکر می کرد بی توجه به درون سطل آشغال و مامور بهداشتی که درون آن پنهان شده بود موی سری که به طور مشکوکی شبیه موی سنسیترا بود و روده جادوگر نگونبختی را که الآن درون قابلمه بود به درون سطل انداخت.

ناگهان فلور خشکش زد و به سطل زباله که انواع فحش و لعنت از آن شنیده می شد خیره شد.فلور ماهیتابه ای را در دستش گرفت و غرید:بیا بیرون!وگرنه...امم،من میدونم با تو!

مامور به آرامی از سطل بیرون آمد ولی قبل از آن که بتواند کلمه ای بگوید صدای جیغی شنیده و ماهیتابه ای مسی بر سرش کوبیده شد!


ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۲۰ ۲۰:۱۲:۱۶

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ پنجشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۲
#49

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
مـاگـل
پیام: 497
آفلاین
صبح روز بعد

آماندا سرحال و شاداب در آشپزخانه کافه را باز کرد و وارد شد. از آنجایی که مسئولیت تهیه صبحانه را برای ساعات تفریح دانش آموزان هاگوارتز بر عهده داشت آماده کار گشت. (ماه پیش، رز و هوگو ویزلی به علت حمایت از مادرشان در دفاع از جن های خانگی، آشپزخانه قلعه را به همراه ساکنینش آتش زده بودند تا جن های خانگی را از زحمت بازدارند.)
- ای بابا! پس کو این شکلات تلخای تری؟

پس از اینکه آماندا با اوقات تلخی تمام کابینت ها را جستجو کرد، تصمیم گرفت با شکم گرسنه صبحانه را حاضر کند.
- خب...امروز نوبت ساندویچ تسترال بندریه! بیچاره دانش آموزا!

با سرعتی باور نکردنی یک قرص نان لواش را روی تخته باز کرد و روی آن پیاز رنده شده ریخت. سپس روی پیاز ها کمی نمک و فلفل زد، نان را پیچاند و داخل پلاستیک گذاشت.
- این از اولیش! این دومی، این سومی... و اینم آخریش!
- خیار، خیار، مرکز!؟

آماندا با تعجب چرخید و به یخچال نگاه کرد. این "خیار" که بود؟ صدای کسی از آن داخل می آمد:
- مورد مشکوک رویت شد، تمام.

آماندا در یخچال را باز کرد. شخصی که خود را در یخچال چپانده بود، با ردای خاکستری رنگ مخصوص "سرپرست بخش بهداشت وزارت خانه " بیرون افتاد. آماندا یک قدم عقب پرید و سعی کرد خونسردیش را حفظ کند. مامور اشاره ای به ساندویچ کرد و گفت:
- ینی شما به بچه های ما نون و پیاز میدین بخورن؟
- تو از تو یخچال همه چیو دیدی؟
- به سوال من جواب بده! مگه نون و پیاز کسیو سیر می کنه؟ چند می فروشین حالا؟ دونه ای 5 گالیون؟!
- این ساندویچ تسترال بندریه. خب گوشتاش دیده نمی شن دیگه! شما اگه یکی شونو تست کنی متوجه میشی که چرا دونه ای 5 گالیون میفروشیمشون.

آماندا از گفتن اینکه دانش آموزان گرسنه چاره ای جز خوردن اینها ندارند اجتناب کرد و دست به دعا شد تا مامور از چشیدن ساندویچ صرف نظر کند. در همین حال دافنه با سطل سنگین شیری وارد آشپزخانه شد. بر روی گونه اش زخمی ایجاد شده بود و خون قطره قطره داخل سطل شیر می چکید. سطل را بر روی پیشخوان روبروی آماندا گذاشت و گفت:
- بفرما! با اینکه هیپوگریفه هنوز یکم وحشیه ولی تونستم شیرشو بدوشم.

سپس با اشاره به مامور ادامه داد:
- چی شد؟ بالاخره تصمیم گرفتی یکیو بیاری مرلینگاهای عمومیو تمیز کنه؟

چشم غره های آماندا و اشارات نامحسوس او به مامور که به سطل کثیف شیر خیره شده بود، به هیچ وجه دافنه را متوجه خود نکرد. دافنه شیر را داخل تعدادی پاکت "شیراژدها، پاستوریزه و هموژنیزه" ریخت و پس از بسته بندی کنار ساندویچ ها گذاشت.

مامور نچ نچ کنان رو به آماندا گفت:
- امیدوارم ناهارتون بهتر از این باشه. جای شکر داره که فعلا هیچ خون تک شاخی تو خوراکیاتون ندیدم. حالا بفرمایین بیرون صبحونه بچه ها رو تحویل بدین.

پس از خروج اجباری دافنه و آماندا به همراه خوراکی ها، مامور نفس عمیقی کشید. بسته شکلات تلخی را که از داخل یکی از کابینت ها برداشته و تمامش کرده بود، سر جایش گذاشت. باید فکر جای امن تری را برای پنهان شدن و غافل گیر کردن تدارک دهندگان ناهار می کرد.


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۹ ۱۵:۴۷:۵۴
ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۹ ۱۵:۴۸:۴۰


پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ یکشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۲
#48

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۹ جمعه ۱۶ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۲۸ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۶
از امدن و رفتن من سودی کو!!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 674
آفلاین
Nuova discussione

_اخه چرا؟
_مگه چی کار کردیم
_نکنید مرلین رو خوش نمیاد!
عده ای از ریونی ها به دست و پای ماموران بهداشت هاگ اوفتاده بودند و التماس میکردند و عده ای دیگه مات و مبهوت به پرچمِ( این محل به خواطر عدم رعایت مسائل بهداشتی و استفاده از عصاره تک شاخ در محصولاتش پلم میشود ) چشم دوخته بودند

تنها چیزی که همه میدونستن این بود که یهو مامورها ریخته بودن توی کافه و بعدش بلافاصله پلمش کرده بودن

تری قیافش رو گربه شرکی کرد و گفت:
_ اخه خون تک شاخمون کجا بود؟
مامور با اوقات تلخی گفت:
_اولندش قیافت رو اونجوری نکن مٍثل اژدهای مجارستانی شدی! دومندش بیاین نشونتون بدم ببینم چی رو میخواید تکذیب کنید.

تری،فلور و اماندا با مامور میرن تا ببینن چی رو میگه و همین که وارد اشپزخونه میشن بطری های چهار لیتری خون رو میبینن
بچه ها:
مامور: :zogh:
مامور حق به جانب میگه:
_خوب چی دارید بگید؟
بچه ها به ترتیب:
_ما اینا رو اینجا نیاوردیم!( به دلیل راحت خوانده شدن!)
_توطئه هستش
_اره یه توطئس
که دیگه مامور قاطی میکنه و همه رو با بد خلقی از مغازه بیرون میکنه و میگه
_اره حتما توطئس!

چند ساعت بعد

داخل تالار همه زانوی غم بقل گرفته بودن که فلور با خوش حالی در حالی که یه کلید دستش بود میاد داخل و میگه:
_پاشین این کلید رو بگرید برین در رو باز کنید اون چهار لیتری ها رو بیارید بیرون،راضیشون کردم که احتمالا یکی از گروه ها داره علیه ما خرابکاری میکنه به خواطر همین اجازه دادن در رو باز کنیم ولی گفتن هر روز سر میزنن و چک میکنن که همه چیز درست باشه و با کوچکترین خطایی مغازه پلم میشه.
بعد مکثی میکنه و ادامه میده:

اگه بفهمم کار کیا بوده...


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۲ ۱۱:۵۷:۳۲

فراست بیش از هرچیزی، بزرگترین گنج انسان است که وقتی بر سر نهاده شود، هوش و خرد می آورد ...

Only Raven


هیچ چیز غیر ممکن نیست


جادوگران ، ریون ، ارباب=♥♥♥

تصویر کوچک شده



پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۰:۴۱ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۱
#47

وزیر دیگر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۷ شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۲
از اینور رفت!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 367
آفلاین
خلاصه از طرف فخر سلطنت:

بازم سیبل تریلانی دُر افشانی کرده و از اون پیشگویی های نابش ارائه داده و پیشگویی اینه: " کافه ی ریونکلا می تونه به ارباب کمک کنه که قدرتمندتر بشه!" چه جوری؟! کسی نمی دونه! دارک لرد فعلا تصمیم گرفته یه مدیر غیر ریونی برای کافه انتخاب کنه و این وظیفه رو بر عهده ی تری بوت گذاشته..

تری و فلور می رن دنبال این که کسی رو برای مدیریت کافه انتخاب کنن.. در ضمن ارباب تاکید کرده بود که کس دیگه ای نباید از این موضوع خبردار بشه. تری و فلور تصمیم میگیرن با معجون مرکب پیچیده خودشونو به شکل ایوان و هوگو در بیارن و برن پیش ارباب بگن که مسئولیت رو قبول کردن و اینجوری هوگو و ایوان مجبور بشن این کارو قبول کنن!

اما ارباب هوگو رو تایید نمی کنه و فعلا فقط ایوان باقی مونده برای گرفتن تایید از ارباب.. البته ایوان قلابی!

دافنه گرینگراس نوشته:
نقل قول:
چند نفر هوگو رو ایوان رو چشم بسته آوردند و رفتن

این اشتباه شده.. شما در نظر بگیرین که تری و هوگو(فلور که معجون مرکب خورده) وارد شدن..


یک روز جادوگر به سراغ جادوی واقعی می رود!

به یاد اغتشاشگران خوف:

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۱
#46

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
-ارباب بلاخره با کلی تلاش و کوش گیرشون آوردیم.خیلی سخت بود.بعد از ساعت ها تقییب و گریز و و اینا تازه تونستیم گیرشون بیاریم.بگم بیارنشون تو؟

لرد ولدمورت با سر تایید کرد و فقط با اشاره به تری فهماند که نباید اونا رو از موضوع آگاه کنه.چند نفر هوگو رو ایوان رو چشم بسته آوردند و رفتن.لرد ولدمورت با نگرانی گفت:این؟این؟این؟این که هوگو ئه.
-بله ارباب.
-این ابدارچی منه.
-بله ارباب.
-اگه این مدیر کافه بشه که طعم چایی هاش افت میکنه.
-بله ارباب.
-من نمیخوام طمع چایی هام فرق کنه.
- بله ارباب.
-یه بار دیگه بگی بله اربابا.میزنم میکشمت.کروشیو.کروشیو.
- کرشیوتون دریافت شد ارباب.ارباب؟ادامه بدین.
-این مدیر کافه نخواهد شد.

هوگو گفت:بله؟جریان چیه؟
تری گفت:ارباب،لو دادین قضیه رو!


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۳:۳۷ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۱
#45

Gabrielle.del


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۱ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ جمعه ۱۰ آذر ۱۳۹۱
از م چیزی نپرس!
گروه:
مـاگـل
پیام: 20
آفلاین
بیاورد فلور شیشه ای را یک دم،بگذاشت آن را روی میز سریع. دگر مرگخواران همچون وزغ،با چشمانی برون زده از حیرت،بیاویختند نگاهشان را به شیشه ها.

بپرسید لودوی کنجکاو ز آنان،که این چیست ای خیره سران؟

تری چرخاند نگاهش را سوی لودو،بدو پاسخ گفت این چنین،که دستور لرد است و اجبار،نکنیم، سویمان سوی مرگ است.

تکانی داد لودو به چانه اش،و پرسید خب که چه؟لرد فرموده شیشه آورید؟اینست آن دستور مرگبار او؟

بکوفت بر سرش تری دستانش را،پشیمان گشت از توضیحات خویش. پشت نمود سوی لودو، و تایید نمود پیشنهادات فلور را.

شدند رهسپار راهروان هاگوارتز،تا که پیدا کنند هوگو و ایوان را. بیافتند هوگو را نزد آشپزخانه، بربودند و ببردند وی را ناکجا آباد.

دگر کس نام داشت ایوان،ورا نیز یافتند همراه عله.بصبریدند تا که تنها شود، سپس او را نیز ربودند. حال که آماده بود موی دو شخص، فرصتش بود تا که آن را نوشند. بنوشیدند و فتادند زمین،بپیچیدند به خود ز درد،سپس کردند قد را راست،نگه کردند به خود در آینه.

دستشان را سوی هم گرفتند،نشان موفقیتی به یکدیگر نشان دادند و شتابان به سوی لرد گریختند.

در محضر لرد:

...

--------------------------------------

ترجمه! شاید کسی نفهمیده باشه!!!!!

فلور شیشه های معجون پیچیده را روی میز گذاشت و همه با تعجب به او خیره شدند. همان موقع لودو وارد ماجرا میشود و جویای علت میشود.

تری ماجرا را سریع توضیح میدهد، ولی لودو چیزی سر در نمی آورد. بنابراین به دلیل تنگی وقت منتظر لودو نمیماند و نقشه را تایید میکند و به دنبال ایوان و هوگو میروند.

هوگو را نزدیک آشپزخانه و تابلوی ورودی هافلپاف میابند و سریع از صحنه حذفش میکنند. فلور هم سراغ ایوان میرود و بعد از اینکه تنها شد و عله را رها کرد، او را نیز می ربایند. حالا وقتش است که به سراغ لرد روند و نقشه شان را عملی کنند.

+++++

پ.ن: اگه مدل نوشتنم خیلی افتضاحه بگین تا تکرار نشه.


ACTIONS speak louder than words

Everything is okay in the end. If it's not okay, then it's not the end







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.