هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۵
#35

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
-باشه باشه!ساکت دیگه نمیخواد حرفی بزنی.خجالتم نمیکشه.گرواپ نصف تویه( )تو خواب راه نمیره اونوقت تو... .
-ارباب منو ببخشید!هر کاری بگید میکنم.فقط منو ببخشید.
ولدی با عصبانیت نگاهی به بلا میکنه و قیافه بلا مثل لبو سرخ میشه.سرشو میندازه و به طرف در بیرونی حرت میکنه.
-وایسا بلا!یک مجازات هست اگر انجام بدی میبخشمت.تا 2 هفته مسوول حمام گرواپ باید باشی.اون تازه اومده طرف سیاه ها نمیخواد به این زودیا از دست بدم.
بلا:
ولدی:
بلا:
ولدی:
بلا:

(خدایی میتونستید با شکلک اینقدر قشنگ حالات چهره رو توصیف کنید؟)
بلا به طرف در حمام گرواپی رفت تا منتظرش بماند.به وان ترک خورده خیره شد و به فکر راه حلی برای شستن آن غول بزرگ افتاد.همینجوری فکر میکرد و فکر میکرد و فکر میکردی و فکر میکرد که بالاخره فهمید:
-آهان،فهمیدم چیکار کنم.

در همین لحظه صدای پاهای گرواپی حمام را به لرزه انداخت.

-----------------
ببخشید بیش از حد ارزشی شد.نتونستم جلوی خودمو بگیرم.


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ سه شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۵
#34

بارتیموس کراوچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۳ جمعه ۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۱۷ دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶
از تالار اسلیترین
گروه:
مـاگـل
پیام: 165
آفلاین
بلا تلو تلو می خوره و تو استخر می افته ، بعد از چند ثانیه بیدار میشه و بالا میاد.
بلا: چیه ؟ چی شده؟ من کجا هستم ... من چرا این نجام!؟
لرد نگاهی مشکوک به بلا میکنه و میگه: تو میخواستی منو بکشی؟ دو تا جوونم قبله من سیاه بخت کردی. بارتی یه جوری میزدی تو سرش بمیره!

بلا با ترس به بلیز و حاجی که روی زمین افتاده بودن نگاه میکنه : من اینا رو کشتم؟ من خواب بودم چطوری میتونستم اینا رو بکشم؟!!
بارتیموس : تو خواب بودی؟ من فکر کردم کسی تحته کنترلت گرفته.
لرد بدون اینکه چیزی بگه به طرفه بلیز و حاجی میر ه: نه خدا ر و شکر اینا رو نکشتی فقط بیهوشن .
و بعد با لگد می ندازتشون تو استخر!

بلیز سر تا پا خیس از استخر بیرون می اد وبعد از اون هم حاجی.
حاجی: ها اینجا چه خبره؟
بلیز با ترس بلا رو نگاه می کنه : اون دیونه شده میخواست منو بکشه میگفت اینجا حمومه منه!
لرد : اون خواب بوده دیونه نشده . تو خواب راه می رفته!
بلا: این دومین دفعه اس، دفعه ی پیش با سر خوردم به دیوار و بیدار شدم اما فکر کنم این دفعه فرق داشت!
.......

---------------------------------------------------
من چند وقتی بود نمایشنامه ننوشته بودم اگه زیاد ارزشی شده ببخشید .(نخواستید هم نبخشید).


ویرایش شده توسط بارتیموس در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲ ۰:۰۶:۳۲

[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت


Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ سه شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۵
#33

مده آ مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۹ شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۳۲ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۸
از چاله افتادم تو چاه
گروه:
مـاگـل
پیام: 99
آفلاین
**من هر چی فکر کردم نتونستم ربط پست مالدبر رو با پست قبلیش بفهمم، واسه همین فکر کردم یه پست جدیده و ادامه ی اونو می نویسم و اینجوری مرگ وزیر هم منتفی میشه. من تازه واردم و هیچی نمی دونم، بنابراین اگه پست خوبی نبود یا خوشتون نیومد یا به تاپیک آسیب زد حذفش کنین:**
ولدی: چیه جاگسن؟ بیاتو بینم...اینجا که چیزی نیست....
جاگسن میاد تو و میگه:
_مـ مـ من نمیـ یـ یام تو....مـ مـ میترسم...جنازه ها اونجان....
_زهر مار بابا...اینجا که کسی نیست. بیا اینجا...
ولدی یکی میزنه تو سر جاگسن و میگه: باز چی زدی؟
جاگسن: و و و ولدی....اون چیه داره میاد اینطرف؟
ولدی: تو الان تو توهمی نه؟ اونجا که چیزی نیست...
جاگسن: اااااااااه ه ه ه....بابا انقدر ضد حال و حس بازی درنیار دیگه...اوناهاش...
بعد جاگسن دست ولدی رو میگیره می برتش طرف سایه ی موهوم و خفن خوفناکی که داشته به اونا نزدیک می شده....
ولدی: به به ...این که بلای خودمونه....اومدی حموم بلا؟
بلا چوبدستیشو می گیره طرف ولدی. جاگسن غش می کنه و می افته. بلا با صدای بی روح و کمی تا قسمتی خشانت بار میگه:
_تو کی هستی ای غریبه؟
ولدی:ا ا ا....مـ مـ منم دیگه...ولدی...تو چت شده بلا؟
بلا همش به ولدی نزدیک میشه و ولدی هم عقب عقب میره و ترس از سر و روش می باره.
_به چه اجازه ای وارد حموم من شدی؟
_حموم تو؟ صبر کن بینیم باو....اینجا یه حموم عمومی مختلطه....اصلا حاجی کجاست؟
_مزاحما باید بمیرن!!!!
ولدی: نه ه ه ه ه ه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بلا چوبدستیشو بالاتر میاره، صورت ولدی رو نشونه می گیره و میخواد طلسمش کنه
اما خب، بلا چشماش بسته است، بنابراین چوبدستیش اشتباها تو دماغ ولدی فرو میره...
ولدی:آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ!!!!بلا، دوستان من انتقام مرا از تو خواهند گرفت!!!!!!
بعد می افته رو یه چیز نرم. یه لحظه بلند میشه و وقتی می بینه رو بلیز و حاجی افتاده که انگار مردن، غش می کنه و دوباره می افته زمین. یهو یه صدایی می گه: نفس کششششششششششش!
و یه چیزی محکم میخوره تو سر بلا....

***اگه فکر می کنین ارزش ادامه دادن داره، ادامه اش بدین. **


تا تو نگاه می کنی، کار من آه کردن است...
ای به فدای چشم تو...کوفت! مگه مرض داری نیگا می کنی؟!


Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ جمعه ۸ دی ۱۳۸۵
#32

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
شب پشت کوهها به سررسیده بود و قورباغه ها به قورقور افتاده بودند.
بلیز بقچه اش را روبراه کرد و روه سوی حمام اسلیترین، سوت زنان آواز خواند و رفت.
بلا در خواب شروع به راه رفتن میکند.
در حمام---------------------
بلیز:
ـ حاجی؟ حاجی؟
حاجی از میان خزانه های بخار پدیدار میگردد.
بلیز:
ـ حاجی خوب یه ماساژی مارو بده...
حاجی مشغول ماساژ بلیز میشود.
بلا که هنوز در خواب راه میرود، چوبدست اش را بیرون میکشد و داخل حمام میشود.
نوری حمام را فرا میگیرد.
دو ساعت بعد------------------------
جاگسن و ولدی با هم به سمت حمام میروند.
جاگسن در حمام را باز میکند و داخل میرود.
ناگهان با مانتی روبرو میشود که نشسته و از جنازه ی بلیز و حاجی تغذیه میکند.
جاگسن از حمام بیرون و سپس فرار میکند.
ولدی: دِ چته... چیش شد؟
ولدی داخل حمام میگردد...


I Was Runinig lose


Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۹:۱۷ شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۵
#31

ادريان پیوسی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۷ یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۱۵ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۸۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 47
آفلاین
با سلام


اين حمام كاملا غير آسلامي است بله غير آسلامي

---------------------------------------------
اني موني همين طور داشت دستو پا ميزد كه ناگهان يه دست اومد كشدش بيرون و دسته دوباره غيب شد...اين ديگه از حقه هاي سينمايه
ناگهان اني پرونده هاي وزير را ديد به سمت اونها پيش رفت و يه نامه كه روش بودو برداشت و متنه اون نامه را به صورت خيلي واضح دقت كنيد كنيد خيلي واضح ديد اينم از ترفندهاي سينمايي كه تو اون ديود به اين واضحي ديده حالا من متن نامه را برا شما ميخونم:

اي وزير مردمي راس ساعت 2:30 از حمام خارج شويم ميخوايم مونتاگو بكشيم و بقيه رو



اني تا اين عنوانو ديد اعصابش خورد شد

و فكر كرد چه جوري وزيرو نيست و نابود كنه

چند دقيقه بعد در رختكن كنار همه اعضا و نامه در دست اونها بود
ادريان: ما نبيد بدون فكر قضاوت كنيم بله نبايد بكنيم معلومه نبايد بكنيم

دو باره نگاها يخشمگني رد و بدل شد حالا كه دور خوابيد همه به داخل حمام رفتن كه بازي كنن
بله بازي كنن

كه ناگهان جسد وزير مردمي را ميان ابها ديدند

:ايا واقعا وزير مرده بود


ویرایش شده توسط ادريان پیوسی در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۷ ۹:۲۸:۰۶
ویرایش شده توسط ادريان پیوسی در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۷ ۹:۳۰:۴۴
ویرایش شده توسط ادريان پیوسی در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۷ ۹:۳۲:۱۴

جوات ويزارد

تصویر کوچک شده


Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۵
#30

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
مـاگـل
پیام: 248
آفلاین
همه تو كف پارتي بودن اما هيچ كس نمي دونست كه چه اتفاق شومي در شرف وقوعه....
گيلدي: حالا بيا...حالا برو......آخ دلم تنگه!
آني موني به يك باره غيب شد و رفت توي رختكن...دو دقيقه بعد كه پيداش شد يه توپ چهل تيكه از همين جام جهاني ها دستش بود آورد وسط حموم و به اين حالت گفت:
آني موني: وسطي!
همه به شدت استقبال كردن و همين طور سريع شروع كردن به يارگيري كردن!
در اين ميان قيافه دراكو اين طوري:
دراكو:
بنابراين پرونده ها شو جمع كرد رفت اون طرف حموم!!
آني موني: گيلدي بيرون.........500 دفعه تا حالا خوردي.........برو ديگه...دبه در نيار!
گيلدي:قبول نيست.....من ليز خوردم!
وسط حموم يا بهتر بگيم حوض آب وسط حموم ملت اسلي خوش و بش مي كردن و لذت مي بردن و تو كف بودن كه به يك باره.....
همگي ديدن كه چشماشون به شدت داره مي سوزه....يه مه غليظي همه جا رو گرفته بود...در يك لحظه هيچ كس نمي دونست چه اتفاقي افتاده....نفس هيچ كس ديگه در نمي يومد ....فقط همه مي خواستن به سرعت برن بيرون!
آني موني داد زد : فهميدم اين گاز گرفتگيه!!!!!!!!!
آني موني: همه بيرون.........بدوييد....
از چشم همه اشك مي يومد......كلر آب به حد اشباع رسيده بود.كسي نمي دونست اين كنتوراتچيه حموم كجاست.
يكي مي خواست زنگ بزنه 115 اما از هر كسي كه مي پرسيد نمي دونستن شماره 115 چنده!
گيلدي در حالي كه دستمال آب رو جلوي دماغش گرفته بود گفت:
_خب از 118 بگير!
چند نفر غش كرده بودن. بقيه كه حال داشتن بلندشون مي كردن به هر ضرب و زوري بود مي كشوندنشون به طرف بيرون از حموم.
اما در اين بحبوحه بليز به يك باره هنگامي كه آني موني را به طور ناخاسته پيدا كرد از او در مورد دراكو پرسيد.
اوه....هيچ كس نمي دانست دراكو كجاست!
آني موني و بليز: دراك...........دراك........
اما صداي وزير مردمي اصلا به گوش نمي رسيد. همه كم كم بيرون رفتند. ديگر هيچ كس يك لحظه هم نمي توانست آنجا توقف كند . بليز كه ديگر نمي توانست نفس بكشد به سرعت بيرون رفت اما آني موني نمي توانست يك لحظه هم فكر كند كه آنها وزير را از دست داده اند چرا كه اگر وزير براي هميشه آنها را ترك مي كرد ديگر او براي چه كسي پاچه خواري مي كرد و به دين وسيله اموراتش را مي گذارند ..بنابراين مصمم شد برود و وزير را پيدا كند..

آني موني تمام شجاعتش رو جمع كرد تو بازو هاش و هيچ جا رو هم كنه نمي ديد دو ثانيه بعد كله ملق زد تو حوض وسط حموم. حالا اين وسط يكي بايد خودش رو نجات مي داد. آني موني دست و پا مي زد. دراكو كه مفقود الاثر شده بود . اما اين نمي توانست پايان كار آن دو يا حد اقل هپي انده آني موني باشد چرا كه تا دنيا برقرار است انسان هاي چاپلوس و آزاري چون او بايد وجود داشته باشند و گرنه نظم طبيعت به هم مي خوره!

اين داستان ادامه دارد.................!!!!!


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱۱:۰۸ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۵
#29

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
مـاگـل
پیام: 1391
آفلاین
در حموم با صدای قشنگی باز شد و عده ای از ملت قهرمان اسلی وارد حموم شدن
دراکو یه نگاه به این موجودات مشکوک انداخت و دوباره مشغول رسیدگی به برگه هاش شد
ولی ناگهان انگار برق گرفته باشدش سرش رو بلند کرو و دوباره به ملت قهرمان نگاه کرد
گلیدی کبیر رهبر بیجامه پارتی بازان جهان وسط جمعیت بود
دراکو:

گلیدی رو به ملت: خوب امروز قراره اولین جلسه ی آموزشی بیجامه پاتری در حموم رو برگذار کنیم همهی ملت زود بپرن تو آب

ملت قهرمان با شنیدن فرمان گلیدی کبیر فورا ( بخش لباس در آموردن سانسور شد- وجدان آنی مونی ) پریدن توی آب
حالا دراکو مونده بود وسط حموم یه عده آدم ارزشی بی جامه پارتی باز دور دراکو حلقه زده بودن
که ناگهان بومببببببببببببببببببب ( یکی از نامه ها منفجر شد )
یه بابای برای وزیر نامه ی عربده کش فرستاده بود و توش یه شعر نوشته بود


شعر: وزیر سحر و جادو اسموت باید گردد - بی جامه پارتی گلیدی آغاز باید گردد - این تاپیک ارزشی فعال باید گردد - ....

ملت ارزشی با شنیدن این شعر ارزشی و توهمات ناشی از ( سانسور) همگی توی استخر دور وزیر حلقه زده و شروع به خوندن این شعر کردن

در همین لحظه گلیدی کبیر هم به جمع ارزشی باز ها پیوست و جمع ارزشی اون ها ره با حظور سبز ( لجنی)خودش منور نمود

و بدین سان بی جامه پارتی حمومی آغاز گردید



Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱۰:۱۹ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۵
#28

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۶:۲۴ دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
پیام: 1708
آفلاین
هوووم یه نمایشنامه برای فعال سازی اینجا میزنم . امیدوارم ارزش ادامه دادن رو داشته باشه و اگرم نه که باز باید یه فکر دیگه بکنم تا اینجا فعال شه .

---------------------------

صدای ویزویز ممتد و خفنی در سرتاسر تالار پیچیده بود . تمام ملت غیور اسلی در تالار جمع شده بودند و سرگرم شلوغ بازی و حرف زدن و خنده و... بودند . تنها کسی که به نظر میرسید حوصله اینکارا رو ندارد وزیر مردمی ، دراکو بود .
او در حالی که یه گوشه دنج رو برای خودش انتخاب کرده بود . تمام برگه های مربوط به وزارت رو در دور خودش گذاشته بود و سرگرم جواب دادن به سوالات مردمی بود .
... دوربین یه لحظه روی نامه ها زوم میکنه ... نامه های اربده کش ، نامه های اعتراض آمیز ، نامه های تهدید آمیز ، آدرس سلمونی های خوب و....

- بچه ها منو نگاه کنید چه شکلی شدم .
ملت : ژوووهاهاها
- این که چیزی نیست الان اینجا رو ببین . منفجریوس !
بوووووووووووووووووووووووووووم!!!
ملت : یوووهاهاهاها

دراکو با خشم سرش رو از روی برگه ها بلند کرد و برای صدمین بار نعره زد :
- بسه دیگه ساکت شید من کار دارم . حال منو درک کنید من وزیرم !
چند لحظه ملت غیور اسلی به دراکو خیره شدند سپس وزوزهای خودشونو از سر گرفتند !
دراکو با خشم به فکر فرو رفت . چگونه میتونست این همه کار رو با آرامش انجام دهد . او مثلا وزیر مردمی بود . او باید نشون میداد که لیاقت دارد همینجور اسموت نشده باقی بموند . او... او.... ناگهان فکری به ذهن دراکو خطور کرد ( ) چرا زودتر یادش نیفتاده بود . او باید میرفت به حموم اسلی . مطمئننا در اون وقت شب حموم خالیه خالی بود . پس میتونست با خیال راحت در اونجا به شکایات و اعتراضات رسیدگی کنه .
دراکو با خشم برگه هاش رو از روی میز جمع کرد و رو به ملت شنگول اسلی کرد و گفت :
- من میرم حموم !
ملت یه تریپ به کلاسورها و برگه های دراکو نگاه کردند که در دستش بود بعد به سر و وضع ژولیده دراکو که خشانت از آن میبارید سپس گفتند :
- اوکی صابون یادت نره ! ( برای شستشو ! )

چند لحظه بعد

دراکو داشت با خوشحالی به سمت حمام اسلی میرفت . هنوزم اندر کف مونده بود که چرا بعد از این همه مدت تازه یادش افتاده که کاراش رو میتونه توی حموم بدون هیچ مزاحمتی انجام بده .
حال درست به دمه در حموم رسیده بود . از سر و وضع در حموم مشخص بود که ملت اسلی مدت زیادیه که حموم نرفتن . چرا که همه جا خاک گرفته به نظر میرسید و تابلوی حمام نیز مدتها بود که روی زمین افتاده بود و حال یه لایه ضخیم خاک روی آن را پوشانده بود .
دراکو از این فکر که میتواند در حموم با خیال راحت به کاراش رسیدگی کند لبخند ملیحی زد و خواست وارد بشود که ناگهان صدای مشکوکی شنید .
دراکو
صدا بار دیگر شنیده شد . قطعا این صدا ، صدایی بی ناموسی بود .
دراکو با خودش : صدای بی ناموسی توی حیطه نظارتی من !
سپس در یک حرکت انتحاری گارد گرفت و در حموم رو با لگدی باز کرد . بلافاصله بخار از حموم به بیرون زد .
دراکو وارد شد و با دقت به اطرافش نگاه کرد . درون وان استخر مانند حموم پوشیده شده بود از آب و کف و در سرتاسر حموم حبابهایی دیده میشدند . هنوز صداهای مشکوک شنیده میشد . دراکو با خشم فریاد زد :
- کیستی بیا بیرون بایدچهرتو ببینم .
ناگهان کف ها به کنار رفتند و گیلدی در یک حالت نمایشی از زیر آب اومد بیرون .
دراکو و قبل از اینکه گیلدی به سمت او برگردد و او رو ببیند از حموم به بیرون فرار کرد و در رو بست

یه ساعت بعد .

دراکو با ورق های وزارتش یه گوشه مخفی شده بود تا بلکه بالاخره گیلدی از حموم خارج شود ( توجه : صداها ادامه دارند ) . سرانجام در حموم باز شد و گیلدی در حالی که حوله ای رو به دور کمرش بسته بود . از حموم خارج شد و با لبخند مشکوکی از آنجا دور شد .
( نکته : این قسمت به صورت آسلامی ویرایش شده )

دراکو بعد از اینکه اطمینان کامل حاصل کرد که گیلدی به اندازه کافی از اونجا دور شده بالاخره وارد حموم شد .

چند لحظه بعد .

دراکو وان استخر مانند حموم رو از آب پر کرده بود و همراه با برگه های وزارتش در درون آن نشسته بود تا با خیالی آسوده به کارهای وزارت خونه رسیدگی کنه .

دراکو با خوشحالی یکی از برگه ها رو که در زیر یک نامه اربده کش در حال انفجار قرار داشت رو از کلاسورش دراورد تا به آن رسیدگی کند .

متن نامه :
- هوووی ویزی ! تو چرا موهات این شکلیه ؟ اصلا چرا این شکلی ؟ کی تو رو وزیر کرده ؟ فردا میام وزارتو تعطیل میکنم . مرتیکه بووووقی ......

دراکو به این قسمت نامه که رسید از خواندن باز ایستاد و گوشهاش رو تیز کرد ! باز صدای همهمه ای از دور شنیده میشد که داشتند به طرف حموم اسلی میامدند .....
دراکو
ادامه بدید ..................

----------------

امیدوارم این نمایشنامه شروع خوبی برای به جریان انداختن دوباره تاپیک باشه ! البته چون قهرمان نمایشنامه یه نفر بود من دیگه از دیالوگ کم استفاده کردم ولی شما میتونید این تاپیک رو کاملا ارزشی کنید




Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱:۵۲ یکشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۵
#27

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
مـاگـل
پیام: 248
آفلاین
صبح کله سحر ملت پشت در پولون شده حموم صف کشیده بودن و منتظر بودن تا حاجی با دایی و کروم حمام جدید رو از نو افتتاح کنن. دکتر که پشت درایستاده بود نگاهی به ساعتش انداخت و در همین لحظه صدای
جیغ و سوت جمعیت نشون داد که حاجی و اون دو تا از کادیلاکشون پیاده شدن و به سمت در می یان ....دراکو هم از اون طرف با اسکورد وزارت خونه پیداش شد.....
دقایقی بعد حاجی رمان رو قیچی کرد و وایسود جلوی در و رو به جمعیت:
وایسید تو صف ..یکی یکی درست پشت سرهم.....این ور صف خانوما ....اون ور صف آقایون.....خب حالا به نوبت.....یواش رد می شید تا من خوب ورداندازتون کنم!
دراکو سرفه ایی کرد تا نظر حاجی را به خود جلب کند اما حاجی نه تنها اونو ریز نمی دید بلکه اصلا هم نمی دید!!
-هی تو چرا شلوارت تا زانوته.....از قیافت معلومه بچه این جا نیستی ....چشم ناپاکی از سر و روت می باره!
-نه به جونه حاجی ...فقط....!
-هیس .....دیدم چطوری دختر مردمو دید می زدی ....سرتو بنداز پایین....!
حاجی پسره بدبخت یه نموره دیگه ورانداز کرد و خودش هم نفهمید که چطور دلش به رحم اومد!
-خیلی خب ببین ....آروم می ری تو...میری یه راس اون گوشه حموم سرتو بالا هم نمی کنی ....
-قربونت حاجی ....دمت گرم!
-نفر بعدی........!
دکتر یه نگاه به دراکو که از عصبانیت دیگه نمی دونست به چه طریقی سرفه کنه انداخت و برگشت رو به حاجی گفت :
-حاجی جان فکر نمی کنم شتن وزیر جلو این همه جمعیت صورت خوشی بر روند روابط در آینده تون بذاره متوجه هستید که........!


حاجی یه نگاهی انداخت به دراکو و انگار تازه یادش اومد اونم هست گفت:
چرا زودتر نگفتی ؟ و چون نمی خواست سه بشه ادامه داد:
فکر کردم منتظر پنسی وایسوده!
کرام و دایی ماندانگاس ایستاده بودن یه گوشه و به متلک هایی که دو صف بر هم روانه می کردند نگاه می کردن!
-اگه ما نبودیم که شما عمرا پاتونو تو حموم می زاشتید!
-واه ...واه ....خوشم میاد حاجی اونجانشسته و حاله بیریختا رو می گیره!
-بی ریخت منظورت کی بود؟
-یه میمون که بیشتر بالای درخت نیست!

و هر چند دقیقه دو صف خودشان را کنترل می کردن تا درگیری از نوع ضد آسلامی به وجود نیاد!

________________________________________________-

با تشکر:

سامانتا ولدمورت..................................!!!!


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: حمام اسلايترين
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸ سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۴
#26

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
مـاگـل
پیام: 1391
آفلاین
دکتر گفت :البته یه پی نوشت هم داره

همه ی بروبچ با هم : بخون دکی ببینیم چی نوشته

پی نوشت : در صورتی که از تصمیم بالا نارحت بودید یک راه حل دیگه هم هست

یه نامه بلند بالا در وصف اداره بنویسید و از من درخواست کنید که بیام توی حموم مستقر بشم و به انجام عملیات شستشوی شما نظارت کنم تا یک وقت یه آدم چشم ناپاکی یه کار ی دست کسی نده

همهی برو بچ با هم اول یه دست درست وحسابی زدن
بعد دکتر یه نامه برای حاجی نوشت

_____________________
دو روز بعد
همه توی کف حموم بودن که یه جقد وارد شد
یه نامه داشت
دکی نامه رو باز کرد
نامه رو خوند
رو کرد به بچه ها
گفت
حاجی الان توی حموم مستقر شده وزیر هم باهاش اومده تا از نزدیک نظارت کنه
نوشته که هرکی میخواد از حموم استفاده کنه زود بره به حموم

یه دفه همهی بروجچ به طرف حموم حجوم بردن








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.