یاهو
گروه سرود گل واژه های گریف تقدیم میکند!
_ مری رو کشتن ، هی هی ! 10 بار!
_کاش نمیکشتن!.... تدی گور به گور ، کوشی؟؟
_مری رو کشتن ، هی هی ! 10 بار!
در همین حال هدویگ بر سر همگی گلاب میپاشید و میگفت:
_ یکی نامه رو از دست مری بگیره باب!
رومسا و جسی بدو بدو از صف خارج شدند و به سمت مری رفتند، مری روی صندلی غش کرده ، و نامه به صورت مچاله در دستش بود !
جسی که سعی داشت به زور دستانش را باز کند گفت:
_ ای بابا ،مومیایی ها بهتر دستاشون باز میشه!.... رومسا بیا کمک!
رومسا که داشت آب قندی که ظاهر کرده بود را به هم میزد گفت:
_ یه چَک بزن تو صورتش ، بیدار میشه!
لوییس: خاله ی منو کشتین
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d3ffaaf009.gif)
!... مرلین نمیببخشه شمارو!
دخترا:
جسی چندین با مری را صدا زد ،اما همین که خواست کِشیده را وارد کند ،مری چشماش رو باز کرد!
مری:
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f87046ed246c.gif)
...آبجی دلت میاد منو بزنی؟
ملت: :no:
هدویگ که دیگر خونش به جون اومده بود گفت:
_ ایهالناس ما نباس بدونیم سر خواهرمون چی اومده؟؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d4a417c61a.gif)
... یه مشدی اینجا نیست؟؟
رومسا روبه روی مری ایستاد و گفت:
_ نامه رو میدی به من یا نه؟؟؟
مری که سرخ شده بود نامه را از دستش بیرون آورد و گفت:
_خصوصی البته!... ولی چون همه یا هم دوثتیم میدم بخونین!
رومسا نامه رو از دست مری گرفت و به استرجس داد تا بخونه (بقیه در حالت بغض و ناراحتی به سر میبزدند)
استرجس نگاهی به بقیه کرد و واضح و رسا شروع به خواندن نامه کرد:
به نام پیوند دهنده ی قلب ها!ای بی همتای من ،ای عشق تو مانند خون در وجودم، از آن نگام که قدم در وادی این مکان گذاشتم ،افسوس نگاهت مرا شیفته و مجنون تو ساخت!
زبانم قاصر از بیان احساسات درونم است ،ولی چه کنم وقتی تو را،زیباییت را، حرف زدنت را میبینم ،وجودم سرشار از عشق میشود!... میترسم از دستت دهم!.... ای تنها دلیل زندگی ام!
دوستت دارم به اندازه ی تمام گلهایی که در کنار آبشار اریدانوس روییده است!
مجنونت :تدی!بچه ها که از این همه مرموزیت تدی متعجب شده بودند با چشمانی باباقوری به مری خیره شدند:
مری:
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d4c7ee5cd2.gif)
!
استرجس نامه را به رومسا برگرداند و گفت:
_ این نامه چه ربطی به غش کردن داشت؟؟
مری که داشت با پاکت نامه بازی میکرد گفت:
_ آخه من هیچ وقت اونو جدی نگرفتم، ولی اون اونقدر قبلش پاکه که علاقه ش رو ابراز کرده!... اونم به اینجوری اینقدر عشقولانه و پاک!
جسی و رومسا:
هدویگ و لوییس:
بقیه:
در همین حال یه نفر گفت:
_این تدی دیر نکرده؟؟؟
هدویگ پرهاشو مرتب کرد و گفت:
_ لوییس ،استر باید بریم دنباله تدی!... نافرم داره رو اعصابم گرگم به هوا بازی میکنه!
و بدین ترتیب پسرا به سمت مرلینگاه رفتند!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524139159d745.gif)