هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
#59

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
مـاگـل
پیام: 730
آفلاین
" دقايقي بعد! "

بورگين بر سر دو جسد حاضر شد!

قلوپ قلوپ قلوپ... قلوپ... قلوپ...
- آها... حالا يكم ديگه...! خوبه! ... تموم شد.
اريكا: اون چي بود ريختي تو دهن اين؟؟
بورگين: مايع شستشوي سنگ توالت! با قدرت اسيديش جرم گيري ميكنه! جنسش خيلي خوبه! اون زمان كه توالت ميشستم خيلي كمك دستم بود! خوشبو كننده هم هست!
ملت: !
اما: يعني الان لودو جونم مرد؟!
- نه بابا... من به اين راحتي ها نميميرم!
ملت:
لودو با چهره ي بشاش از روي زمين بلند شد ...
لودو: خوبيد شما؟
ملت: ما خوبيم... تو خوبي؟!
لودو: آره... بد نيستم... فقط معدم بد جور ميسوزه! فكر كنم مال اين غذاهاي هاگوارتزه! بس كه كافور ميريزن تو اين غذا ها!
بورگين: چيزي نيست! درست ميشه!
- بابا يكي به داد من برسه... مثلآ منم بي هوشتم ها!
ماتيلدا نيش خندي زد و رو به ارني كه الان ديگه پا شده بود وايستاده بود گفت: بلند شو بابا... تو خيلي تابلويي من و باش به كي دل بستم! ( آخجون... اين دو تا رو انداختم به جون هم! )
ارني: منم همينطور! ()
ماتيلدا: چي؟! تو هم چي همينطور؟!
ارني در حالي كه خيس عرق شده بود آهسته گفت: منم به تو دل بستم!
ماتيدا:
ناگهان صداي نتراشيده ي لودو مناظره ي اين دو كبوتر چاهي () رو بهم زد!
- هوووي درك... بپر اون شومينه رو خاموش كن دارم تبخير ميشم! بدووو بچه! ... اريكا تو هم سر و وضعت رو درست كن مثلآ ناظري ها! اون چه قيافه ايه آخه، آدم بايد كفاره بده! ملت پسرونه... ديگه بسه! زود شلواراتون رو بپوشيد! اه...اه... دانگي تو چقدر پاهات مو داره! اين دنيس هم كه مثل دختراست پاهاش! اهوووي... بورگين چشاتو درويش كن!
...

-------------------------------
ها... ملت يه مطلبي!
من يه مدت خيلي خفن فعاليت كردم توقع ها از من خيلي رفته بالا... ملت اينقدر به من گير نديد... گناه دارم ها!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ جمعه ۱۷ فروردین ۱۳۸۶
#58

ارنی مک میلانold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۳ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۶
از دوردست ترین قله
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 135
آفلاین
هر لحظه به گرمای تالار افزوده میشد , گرمای طات فرسایی در حال تشکیل شدن بود و هر لحظه صورت بچه های هافل قرمزتر به نظر میرسید ... دنیس که طاقتش بریده شده بود , نگاه مشکوکی به بچه ها کرد و با یک حرکت انحاری پیژامه خود را کند و به گوشه ای انداخت , لودو که متحیر به نظر میرسید به سمت دنیس رفت و با صدای بلندی گفت : هووی , بی ناموسی هم حدی داره آخه !!!
دنیس که لبخند طعنه آمیزی بر لبان خود داشت با قه قهه گفت : به جای اینکه به من گیر بدی , برو پشت سر خودتو نگاه کن ...
لودو با ابروهای کشیده بر روی پاشنه پای خود چرخید و بعد از دیدن صحنه مقابلش , چشمانش مانند سرندیپیتی گشاد شد و قش کرد ..
بورگین و درک که پیژامه های خود را دقایقی قبل از دنیس در آورده بودند به یکباره پرسیدند : وااا , این بشر چرا این طوری هست ؟

ا ساعت بعد , بعد از به هوش آمدن لودو , تالار هافل

به جز دختران , همه با شورت های گل گلی خود بالای سر لودو ایستاده بودند , ارنی که در حال معاینه لودو بود با حرکات سر خود گفت : نه , اگه یه لیوان آبم بریزی رو سرش به هوش نمیاد , تنفس نداره , تنها راه تنفس مصنوعی هست که یکی از شما ها باید داوطلب بشه ...
بلافاصله پس از کلمه ی تنفس مصنوعی , چهره ی بچه ها زرد شد و دنیس که کمی ترسیده بود گفت : دور من یکی رو خط بکشین , بابا من جوونم , هزار تا آرزو دارم ...
ارنی با خنده ی تصنعی گفت : آخه خنگ خدا , منظورم تنفس دهان به دهان بود , نه اون تنفس ...
بورگین که ناراحت به نظر میرسید با صدای ضعیفی گفت : ارنی جان , یه لحظه بو کن دهن لودو رو ببین مسواک زده , اگه خوش بو باشه من انجام میدم
ارنی سرش را به نشانه ی موافقت تکان داد و دماغش را به دهان لودو نزدیک کرد و پس از چند ثانیه صدای عجیبی از ارنی شنیده شد و جسم بیهوش او نیز در کنار لودو پهن شد .
بورگین با صدای بلند خندید و با سرعت زیاد به طرف حمام رفت ..
همه که به این قضیه مشکوک شده بودند با نگاه های پرسشگرانه به یکدیگر نگاه میکردند ..

**************
باب دنیس یه سوژه ای میدادی تو پستت , شرمنده من تا رفتم سوژه بدم , نشد که طنز بنویسم ..
توجه : لودو دیشب با دهان باز خوابیده بود






خیلی پست با حالی بود .

فضا سازی هات خیلی جالب بود . مخصوصا این قسمت که خیلی خنده دار بود :
بورگین و درک که پیژامه های خود را دقایقی قبل از دنیس در آورده بودند به یکباره پرسیدند : وااا , این بشر چرا این طوری هست ؟

و این قسمت :

به جز دختران , همه با شورت های گل گلی خود بالای سر لودو ایستاده بودند .

حالا اینا رو صرفنظر از ایرادهای نگارشی گفتم ها . اگه یکی دو بار از روی پستت می خوندی دیگه من نمی تونستم هیچ نقصی توش پیدا کنم . ( در صورت برطرف کردن همون ایرادها )

ولی یه جای پستت به نظر من نادرست بود : 1 ساعت بعد , بعد از به هوش آمدن لودو , تالار هافل .

خودت نوشتی " بعد از به هوش آمدن لودو " ولی ادامه ی پستت چیز دیگه ای رو میگه . و این یه تناقضه .

دیگری اینکه می تونستی پستت رو بیشتر ادامه بدی تا یه کم مشخص شه که چه ایده ای رو در نظر داشتی .

ولی باز هم می گم که پستت قشنگ بود . با توجه به اینکه از نظر رولی انقدر توی هافل کم پیدایی (!)


ویرایش شده توسط اريكا زادينگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۹ ۲۲:۱۳:۴۸

پاتر , رولینگ خزیده کردت !!


Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۴:۰۳ دوشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۶
#57

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
مـاگـل
پیام: 809
آفلاین
هافل مثل قديما دوباره پر از شادي و نشاط شده بود. دخترا يك دست دامن نو پوشيده بودند و پسرا هم پيژامه هاي سوراخشون رو دوخته بودند و دوباره مثل قديما دور هم نشسته بودند و فضا پر از بخار و گرم بود.
ادوارد مدام اينطرف و اونطرف مي پريد و جيغ ميزد و بالاخره اون يك تيكه پارچه كهنه دورش رو هم انداخت و خودش رو به در كوبيد...
بورگين بغل هيپزيبا نشسته بود و اندك موهاي سرش خيس به كف سرش چسبيده بود و علاوه بر اين، لباسهاش هم به تنش چسبيده بود و داشت با يك دست گردنش را ميماليد.
صداي جيغي بنفش به گوش رسيد: شومينه روخاموش كــــــــــــــــــــــــــــــــن...
بچه ها از شدت گرما در مبل فرو رفته بودند و خمار و معتاد مآبانه، سعي در كم كردن لباسهايشان داشتند.
آتش شومينه به بيرون تجاوز كرده بود و بي رحمانه ميسوخت و قدش از دومتر بالا تر رفته بود. هافلي ها عادت داشتند كه هر وقت ميخواستند مثل قديمها هافلاويزي و عشقولانه شوند؛ فضا را گرم ميكردند. اما مثل اينكه اينبار زياده روي كرده بودند.
ادوارد دست از فرياد زدن كشيد و دراز به دراز بر روي زمين افتاد و تشنجش اود كرد. دنيس از روي مبل قل خورد و به روي زمين افتاد و در حالي
كه از گوشه ي دهنش كف بيرون ميريخت؛ صورتش بغل به بغل آتش قرار گرفت: گرمه...گرمه...مامان جون...گرمه.
قدرت حركت از بچه ها سلب شده بود و به آهستگي در سر جاي خود تكان ميخوردند.
بلوز درك دور كله اش گره خورده بود و بدون هيچ صدايي در حال خفه شدن بود. ارني و اِما و لودو و اريكا و ورونيكا، همگي بر روي يك مبل دو نفره ي چرمِ چسبناك نشسته بودند و از كمبود جا و گرما در حال مردن بودند. جالب اين بود كه هيچكدام بر روي پاي يكديگر ننشسته بودند و همه بر روي مبل در كنار يكديگر نشسته بودند. ارني به آهستگي در حال مشت زدن به اِما بود و لودو در حالي كه سرش نود درجه خم شده بود و بر روي شانه ي اِما قرار داشت؛ از سر و رو و داخل دهانش آب ميچكيد و سياهي چشمانش رفته بود. ورو نيكا با يك حركت تند اريكا را از روي مبل به بيرون پرتاب كرد و اريكاي بيچاره بر روي بورگين فرود آمد و در جا فوت كرد.
تالار هر لحظه گرمتر و گرمتر ميشد و فضا تارتر و بخار بيشتر و ادوارد همچنان متشنج بود.

----------------------------------
بعد از اينكه اين پست رو نوشتم ديدم سر تا پا خيس عرقم.


سلام دنيس جان!

پست واقعآ خنده داري بود... من كه كلي خنديدم!

فقط پاراگراف آخر يكم پاراگراف بنديش مشكل داشت.

*مهمترين مشكل اين كه خيلي بهتر بود آخر پستت يه ايده براي پست بعدي بدي... مثلآ يك اتفاق... يك صدا... يك چيزي ديگه!
الان من كه نميدونم چطوري ادامه بدم اين پست رو!!!

در ضمن به نظر به پست قبلي هم زياد توجه نداشتي... متونستي همون موضوع رو ادامه بدي... البت زياد هم بيراه نزدي! ميشه به عنوان يه فضا سازي كلي در نظرش گرفت!!!
بلاخره هر كس يه جور حال ميكنه ديگه!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۹ ۱۸:۵۴:۰۹
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۹ ۱۸:۵۷:۱۷

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ جمعه ۳ فروردین ۱۳۸۶
#56

اریکا زادینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
از يه جايي نزديك خدا
گروه:
مـاگـل
پیام: 570
آفلاین
ورونیکا با سر در گمی گفت : خب ... من زیاد چیزی یادم نمیاد ... ولی ... کتابش رو دارم . می تونیم از اون کمک بگیریم .
لودو در حالی که قیافه ش اینجوری شده بود گفت :اَه ... این اسپی و دانگ هیچ چیزشون آدم وارانه نیست . حتی ماه عسلشون !
اِما خمیازه کشان : راست میگی . من که دیگه مخم یاری نمی کنه .
بورگین : خب بسه دیگه . ببندش وگرنه الان پاره میشه !
اِما در حالی که خمیازه ش نصفه نیمه مونده بود با تعجب پرسید : چی پاره میشه ؟!
بورگین : دهنت دیگه ! من موندم این لبای کوچولو چطور انقدر باز میشه !
لودو چشم غره ی وحشتناکی به بورگین رفت و صداشو کلفت کرد و رو به اِما گفت : پاشو برو بخواب دیگه.
بورگین هم بدو بدو رفت سمت حمام تا شلوارش رو که از شدت ترس خیس کرده بود تعویض کنه .


فردا صبحش : خوابگاه مختلط هافلپاف .


این اولین بار بود که لودو زودتر از همه از خواب بیدار شده بود و در حالی که هنوز حتی محض رضای خدا یه شونه هم به موهاش نکشیده بود ، با حوصله بالای سر تک تک بچه ها می رفت و سعی میکرد از خواب بیدارشون کنه .
دنیس : بابا برو بگیر بخواب . حالا یه روز زودتر از همه بیدار شده ها .
ارنی : همیشه ی خدا باید با زور و لنگ و لگد از خواب بیدارش کنیم . حالا نمی ذاره یه روز ما بخوابیم .
بورگین همونطور که توی خواب دندوناشو با صدایی بس گوشخراش به هم میمالید ، جویده جویده گفت : نه عزیزم ... امکان نداره بذارم تنها بری ... لودو غلط کرده نمیذاره با من بیایی ...

لودو که وضع رو این مدلی دید در حالیکه رنگ توت فرنگی شده بود داد زد : بابا ... ملت ... مثلا امروز عیده . شماها کجا سبر می کنین ؟ پاشین به هم عید رو تبریک بگین .

ملت به یک آن به طور اتوماتیک چشماشون تا ته باز شد . به سه سوت همه تخت هاشونو مرتب کردن و لباسای عیدشونو تنشون کردن و تر و تمیز و اتو کشیده و ادکلن زده ، ردیف شدن جلوی همدیگه .

ادی : خب ... اول از همه نوبت ناظراست . زود باشین عیدی های ما رو بیایین بالا .
دنیس در حالی که قیافه ش نشون میداد حسابی با خودش درگیره گفت : تکلیف لودو که معلومه ... اما ... خب ... به مناسبت سال نو من بهتون اجازه میدم که اریکا رو ببوسین .
ملت پسرونه :
ملت دخترونه :
اریکا :

بورگین : اول من ... اول من ... من اول میخوام عیدو بهش تبریک بگم .
اریکا : نه خیر . من صورتمو محلول زدم نمیشه اصلا منو ببوسین .
لودو با قیافه ای متفکرانه در حالی که دست چپش توی جیبش بود، آروم آروم با قدم هایی محکم و استوار اومد جلو و دقیقا در مقابل اریکا قرار گرفت . بعد دست راستشو آورد جلو و انگشت سبابه ش رو کشید روی گونه ی اریکا و با موذیگری گفت : موی نداشته رو می خوای ریشه کن کنی ؟!
یا این حرف لودو ، یه دفعه همه ی ملت پسرونه ریختن سر اریکا .

یه صدایی از اون وسط می پرسید که : پس تکلیف اسپی و دانگ چی شد ؟

پستت خيلي خوب بود...
خنديدم!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۹ ۱۸:۵۸:۱۵

The power behind you is much greater than the task ahead of yo

JUST JUST HUFFELPUFF !


Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۰:۲۶ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۵
#55

ارنی مک میلانold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۳ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۶
از دوردست ترین قله
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 135
آفلاین
در کمتر از دو ثانیه آن دو ناپدید شدند و ...
لودو شکمش را گرفت و به سرعت به سمت توالت رفت , اریکا که بیش از حد از حرکات اسپی عصبانی بود , به سمت شومینه رفت و به شعله های آن شم دوخت , اما که ظاهرا اصلا تو باغ نبود با بچه ها خداحافظی کرد و به سمت خوابگاه حرک کرد , ارنی گوشه چشمی برای همه نازک کرد و پس از چند ثانیه بلند گفت : تو هاگوارتز امکان نداره بتونیم جسم یابی کنیم , اینا چه طوری رفتن ؟
اریکا با چهره ی کاملا متعجب گفت : درست میگی , چه طور تونستند برن !
پس از چند ثانیه لودو وارد تالار شد , همه ی اعضا دور یکدیگر نشسته بودند و او با دیدن این صحنه , موجی از تعجب از صورتش عبور کرد ... بوری همه چیز را به لودو گفت و پس از چند ثانیه او نیز از این موضوع آگاهی پیدا کرد ...
همه مشغول بحث بودن و در این بین تنها ارنی و ورونیکا بی حرف بودند و به حرف های درک در مورد جسم یابی گوش میدادند , اریکا و بوری در حال بحث در مورد آنها بودند و اما از سر و صدایی که از تالار چشمه میگرفت , نمی توانست بخوابد ...
ورونیکا پس از مکث کوتاهی گلویش را صاف کرد و با چهره ای پیروز گفت : فقط یه راه وجود داره ... باید برگردیم به زمان غیب شدن اونا ... ولی هیچ چیزی نمیتونه این کارو بکنه .
ارنی , چایش را نوشید و گفت : فلش بک !!!
ملت : ایول جیگر !!!
فلش بک

اسپی نگاهی به دانگ انداخت و مشفول توصیه های ایمنی بود ...
همه ی اعضا مشغول دیدن این صحنه بودند که اریکا با سقلمه ای به لودو گفت : ببین دانگ داره با حرکات صورتش یه چیزی رو میگه .. ولی این یعنی چی !!
ارنی صحنه را نگه داشت و پرسشگرانه گفت : این حرکات چقدر شبیه به زبان بی تکلم یونانی هست , نیست ؟
ورونیکا با صدای لرزان گفت : درسته , ولی آخه یعنی چی .. من یه چیزایی در مورد این زبان میدونم ...
درک جستجو گرانه گفت : خب اینا یعنی چی ؟

@##@##@##@##@##@##@

خارج از رول : ببخشید موضوع پیچیده شد , یه ذره از این موضوع بره و داستان تموم بشه , یه ایده توپ واسه این تاپیک دارم , فقط سعی کنید یه ذره کمتر موضوع رو کش بدین ...
دوستان دیگه لطف کنن بپستن ... اگه لازم باشه خلاصه این تاپیک رو میزنم ...
فدا ... خدا




ارنی جان پستت به طور کلی پست خوبی بود . به خوبی تونسته بودی سوژه رو تا حدودی تغییر بدی بدون اینکه به اصل داستان لطمه ای بزنی . فضاسازی و توصیف حالات افراد رو هم به خوبی انجام داده بودی. و پاراگراف بندیت هم مشکل خاصی نداشت . به خوبی از هم تفکیکشون کرده بودی . ولی پستت چند تا ایراد داشت از نظر قوانین نگارشی :

اریکا با چهره ی کاملا متعجب گفت : درست میگی , چه طور تونستند برن !

این جمله ت رو به دو گونه می تونستی بنویسی : ( اریکا با چهره ی کاملا متجب پرسید : درست میگی ، چطور تونستن برن ؟! ) و یا به گونه ای جمله ت رو به کار می بردی که دیگه از کلمه ی پرسشی ( چطور ) استفاده نمی کردی . چون این یه امر کاملا بارز و مبرهنه که بعد از ادات استفهام باید علامت سوال ( ؟ ) بیاد .


او با دیدن این صحنه , موجی از تعجب از صورتش عبور کرد ...
( او با دیدن این صحنه ، هاله ای از تعجب صورتش را فرا گرفت )

همه مشغول بحث بودن و در این بین تنها ارنی و ورونیکا بی حرف بودند و به حرف های درک در مورد جسم یابی گوش میدادند. ( همه مشغول بحث بودند . – البته فکر میکنم اینجا ایراد نگارشی داشتی - )


اسپی نگاهی به دانگ انداخت و مشفول توصیه های ایمنی بود ...
(اسپی همانطور که مشغول توصیه های ایمنی بود ، نگاهی به دانگ انداخت )

بقیه ش خوب بود .
موفق باشی .


ویرایش شده توسط اريكا زادينگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۳ ۲۲:۵۲:۰۷

پاتر , رولینگ خزیده کردت !!


Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۶:۲۶ شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۵
#54

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
_ آخ تف
صدای جوات تف از دهان دانگ بیرون اومد.
دانگ : بیا ببینم می خوام چه غلطی بکنی؟!
ارنی که تازه روال کار دستش اومده بود خودش رو به بیراهه زد و گفت : هیچ چی بابا! قاطی نکن
ناگهان پروفسور مجهول الجنس عین عجل معلق اومد کنار دانگ و گفت : ولش کن!بیا باهات کار مهمی دارم.
و با دست به اعضای مبهوت اشاره کرد و گفت : همین جا باشین و هیچ کاری هم نکنین...بچه های خوبی باشین!باشه؟!
ملت عین بچه های دسته گل سرشون رو به علامت تصدیق تکون دادند و به طرف تالار رفتند تا با هم یک قل دو قل بازی کنند!
اسپراوت : بیا بریم عزیز!
و یک بوس که شبیه چسبوندن خمیر رو تنور بود بر روی لپ دانگ بدبخت بر جای گذاشت.
دانگ: باشه عزیزم!
و دست در دست هم به طرف خوابگاه رفتند.
در تالار عمومی
بچه ها با اضطراب نشسته بودند .
سکوت مطلق بر تالار حاکم بود که این سکوت را لودو با جمله اش شکست:به نظرتون در مورد چی دارن حرف میزنن؟
بورگین: در مورد هیچی حرف نمی زنن،دارن بیناموسی می کنن منم میخوام برم ببینم !
اریکا که با دستش لباس بورگین رو چسبیده بود تا به پیش دانگ و اسپراوت نره گفت : مگه میخوای بمیری!بشین ببینیم باید چه خاک عالمی بر سرمون بریزیم.
دنیس بلند شد و گفت : به نظرمن بهتره یک تاپیک بزنیم که توش به روابط بین این زوج اعتراض کنیم.
ناگهان فریاد ملت بلند شد: بیشین بینیم با!
درک گفت:ورونیکا تو چه حرفی داری؟
ورونیکا یک نگاه عاقل اندر سفیه به درک انداخت و گوشه چشمشو نازک کرد و گفت : با توجه به فشارهایی که پروفسور قبل ازمشاهده دانگ لعنتی(!) بر ما سوار کرده بود و وارد شدن ماندانگاس موذی،نتیجه میگریم عملاً نیست و نابود شدیم!
ملت خواستن به خاطر این سخنرانی کف بزنن که ناگهان در با شدت باز شد و دانگ و پروفسور دست در دست یکدیگر نمایان شدند.
ملت:
روی صورت دانگ کبودی های بسیار فجیعی که روی آنها ماتیک بود به چشم میخورد و این حالت ، پوزخندی امرانه رو بر لبان اعضا نشوند.
پروفسور رفت بالا منبر و گفت : من و دانگ عزیز با هم حرف زدیم و قرار شد همین حالا بریم ماه عسل!
ملت کلاهاشون رو هوا انداختن و عربده کشان خوشحالی خودشون رو نشون دادند.
بورگین : کجا میخواین برین حالا؟
دانگ : میریم قزوین ! یک شهر مشنگی؟!
پروفسور با محبت نگاهی به دانگ انداخت و گفت : بچه های خوب،شلوغ نکنین و به گاز هم نزدیک نشین.ما سر 1 ماه بر می گردیم...
و با این جمله ناگهان همراه با دانگ غیبشون زد...
دوباره فریاد شادی در تالار شنیده شد.
-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0--0-0-0-0-0
معذرت اگه ارزشی شد!


بورگين جان، پست بدي نبود، بايد بگم كه كمي افت داشت نسبت به پستاي ديگت!

به هر حال ميشه گفت يه پست متوسط بود!

اون قسمت سخنراني ورونيكا و صورت كبود از ماچ دانگ جالب بود!
بايد بيشتر روي ديالوگها كار كني تا خنده دار تر باشن! در پست هاي طنز ديالوگها خيالي مهم هستند!

در مورد پاراگرف بندي هم خوب بود، ولي بهتره در بعضي جاها بين پاراگرافها يك فاصله ي اضافه هم بزاري... مثلآ قبل از اون عبارت "در تالار عمومي" و...

اميدوارم سطح كيفي پستات رو بياري بالاتر!

راستي اين دانگ هي خودش رو ميكشه در مسنجر كه قضيه ي من و اسپي رو كش نديد... باز شماها هي كشش بدين!!!

موفق باشي
لودو؛


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۷ ۱۵:۳۴:۰۷


Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
#53

ارنی مک میلانold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۳ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۶
از دوردست ترین قله
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 135
آفلاین
خارج از رول :
* دوستان لطفا موضوع رو زود عوض نکنید .
* برای زدن پست های بیناموسی اول یه دوره ای چیزی ببینید ( ترکوندید ) !
* ماتیلدا جان شما به انجمن بیا تو جادوگر برید , تاپیک آموزش پست زنی , یا نقد پست ها که تو هر انجمن هست , رول زدن رو یاد بگیری , قصد توهین ندارم به خدا ولی شما فقط دارین دیالوگ مینویسید , تو یه پست که فقط حرف نمیزنن .
* دو تا ناظر گل داریم که دارن پست ها رو نقد میکنن , لطف کنن زیر پست این چنین اعضایی یه ذره توضیح در مورد رول زدن و یا تاپیک های آموزش پست زنی رو معرفی کنند .
* من پست ماتیلدا رو در نظر نگرفتم چون داشت از موضع اصلی داستان خارج میشد

+@+@+@+@+@+@+@+@+@+

رول :
ارنی که باز هم به دنبال فتنه بازی بود با دست اشاره ای به تابلو کرد و با حالت پرسشگرانه گفت : بعد از پاچه خواران چی نوشته ؟
دانگ که دست ارنی را خوانده بود , سقلمه ای به لودو زد و پس از چند لحظه او را از منظور حرف ارنی مطلع ساخت . چهره ی لودو پس از چند لحظه همچون مرغی که در حال تخم گذاشتن بود سفید و سپس زرد شد .
لودو رویش را به طرف ارنی کرد و با صدای بلند گفت : کره خر برو گمشو از تالار بیرون و پس از چند ثانیه با پاهایش همچون توپ گلف ارنی را شوت کرد ...
ارنی به گوشه ای از تالار پرت شد و با چشمان گریان به طرف در خروجی تالار رفت ..
همه ی اعضا با سر نشانه ی موافقت خود را از این حرکت لودو نشان دادند و به طرف شومینه تالار حرکت کردند ..
ارنی سوییشرت خود را برداشت و به طرف سرسرای بزرگ حرکت کد , در حالی گریه میکرد , پلیر خود را از جیبش در آورد و در گوشهایش گذاشت و حرکت کرد , در همین حین دو دختر خوشگل راونی در راهرو قدم میزدند و با دیدن چهره ی ارنی خنده ای تصنعی به طرف تالار خود حرکت کردند ..
ارنی چند ثانیه ای به آنها خیره شد و بعد از چند ثانیه گفت : تو لونا لاوگودی ؟
دختر مو زرد با حالتی عجیب روی پاشنه ی کفشش چرخید و گفت : بله خودم هستم ! شما ؟
ارنی از جای خود بلند شد و با حالتی جدی گفت : مهم نیست من کی هستم , یه دختر خوشگل این موقع شب تو سرسرا چیکار میکنه ؟
لونا کمی جا خورد و سپس گفت : اول ای اس ال بده بگم چیکار میکنم !!
ارنی که در حال لذت بردن بود , گفت : من ارنی مک میلان , هم سن شما از هافل !!
لونا با حرکتی انتحاری لاوی ترکوند و نیش ارنی تا بناگوش باز شد ...
_ بلند شو , میگم بلند شو ببین چه خبره ؟
ارنی که نیشش همچنان باز بود گفت : آخ لونا نه !
_ لونا کیه پدر سوخته , باز خواب دیدی , اما اون سطل آب رو بده .
ارنی که ظاهرا همه چیز را خواب میدید گفت : چیه ؟ لونا کو ؟ اسپی دانگ رو خورد ؟
لودو که بالای سر او بود گفت : چی میگی ؟ میگم دانگ نباید رو این کروشیو رو امتحان میکردی ..
ارنی : لودو چرا تو منو شوت کردی ؟
لودو با چهره ی اخمو گفت : چی میگی دیوونه , خاک تو سرت با یه کروشیو بیهوش شدی , مایه ننگ هافلی !!
ارنی که متوجه شده بود گفت : این دانگ منو زد , الان باباشو در میارم ..نفس کش !!!!

+@+@+@+@+@+@+@+
بازم شرمنده , موضوع داشت یه ذره منحرف میشد .. ( چکش )

سلام ارني جان!

پست خوبي بود! خودت رو خوب در پستا چپوندي!
اين كه ارني سعي داره تفرقه بندازه و دعوا بندازه خيلي قشنگ بود كه در پست قبليت ديدم! ميتوني اينطوري از شخصيتت طوري كه دوست داري لذت ببري! در كل خيلي خوبه كه همه ميتونن در پستها براي خودشون شخصيت پردازي كنن...(در مورد شخصيت خودشون)

پست خوبي بود! زياد به جزئيات نميپردازم...
در كل به نظر ميرسه خيلي دوست داري در رول با دانگ درگير باشي! واسه همين موضوع رو برگردوندي...
ايده ي خواب ديدن ارني هم قشنگ بود!
اون قسمت لونا رو ميتونستي خيلي خنده دار ترش كني و جاي كار بيشتري داشت...!

اميدوارم همينطور پستات بهتر شه...

موفق باشي
لودو؛


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۶ ۱۹:۳۳:۳۷

پاتر , رولینگ خزیده کردت !!


*هافلاويز*
پیام زده شده در: ۹:۵۳ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
#52

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 271
آفلاین
سلام اگر میشه اون پسته منو پاک کنید!ممنونم دوستان گلم!
---------------------------------------------------------------------------
بورگین از اون ور جمعیت داد زد:این طوری که نمیشه!من اعتراض دارم!!!!
ییهو ماندانگاس در حالی که خون جلوی چشمانش را گرفته بود بر گشت و در چشمان بورگین خیره شد!!!
ماتیلدا با اون صدای خوشگلش داد زد:همه متفرق شید!!!
یهو ملت ریختن تو خوابگاه در رو هم بستن!(قفلشش هم کردن تازه!!:proctor:)
اما از پشت جمعیت داد زد:یکی برامون کم بود،دوتا شد!
درک از جلوی جمعیت(!)گفت:ای بابا یکی کم بود،دوتا غم بود!

بورگین گفت:حالا باید یه کاری بکنیم!!!!

اریکا که بغل دست اما وایساده بود گفت:شما بفرمایید چیکار کنیم ما هم همون کارو میکنیم!

هپزیپا دوباره چادر چاغچولشو سرش کرد و گفت:اوا خاک عالم!!!!


لودو (که نمیدونم از کجا یدونه بر گه دستش بود داشت یه سری چیزا رو تیک میزد!)پرسید:ببخشید بچه ها!یک سوال؟!جانور چیست؟!


دنیس:آبنبات چوبیست!!!!!آخه آدم .....(از گفتن کلمه معذوریم!)الان وقت پرسیدن این سواله؟!

لودو::mama:


یهو در صدایی داد!
هپزیپا گفت:کیه؟!وای نکنه اسپی باشه!
اما از سوراخ در بیرون را نگاه کرد.خیلی زود بالا آمد ودستش را روی دهانش گذاشت!!!!
همه گفتند:چی شده؟!
اما با ترس و لرز گفت:ماندانگاس و اسپی دارن میان تو!!!!!
همه برگشتن به سمت بورگین!!!
ملت:
بورگین:به من چه!! منو سننه!!! خوب اعتراض داشتم دیگه!!!!شما ها خودتون قبولش داشتید بخشنامه رو؟؟؟!!!
ملت:
ملت بعد از فکر کردن:
بورگین گفت:پس حرف مفت نزنید و برید جلوی در رو بگیرید که اون دوتا نیان تو!

---------------------------------------------------------------------------
فکر کنم پیش رفت کرده باشم!
اون پستم که خیلی مزخرف بودش!!!!حالا دیگه هر جور دوست دارید!

ماتيلداي عزيز...
خوشحالم كه داري سعي ميكني كه پستات بهتر شه! خيلي خوبه!
ولي يه سري نكات رو در نظر داشته باش...

اول اين كه سعي كن كامل خودت رو در بطن داستان قرار بدي، يعني كامل حال و هواي پستاي قبلي رو در ذهنت متجسم كني...
بعد شروع كني به ادامه دادن و نوشتن!
دوم اين كه وقتي مينويسي، سعي كن خيلي سريع پيش نري! يعني با تمعنينه بنويس! كمي فكر كن! سعي كن فضا سازي كني! يعني حالات و صحنه ها رو توصيف كني. و در پست هاي طنز، ديالوگهاي زيبا و خنده دار بنويسي...
سوم اين كه بعد از نوشتن پست حداقل 3 بار بخونش! سعي كن ذهنت رو كامل پاك كني و از ديد يه خواننده كه هيچي نميدونه بخوني پستت رو و ببني كه آيا خواننده در اون حال و هوايي كه مد نظر تو بوده قرار ميگيره يا نه! اصلآ از نوشته ي تو سر در مياره يا نه! اين خيلي مهمه!

مثلآ اين پست تو همش ديالوگ بود! و خواننده فضا و مكان و حالات رو خوب درك نميكنه! اين ديالوگ ها در چه حالات و در چه فضايي و با چه لحني و... رد و بدل ميشه؟!
و ديگه اين كه كلآ پستت خيلي گنگ بود! وقتي فقط ديالوگ مينويسي، اون هم پشت سر هم، خواننده زياد سر در نمياره از چيزي كه نوشتي!

در كل تلاشت خوبه! اميدوارم بهتر و بهتر بشه...
بايد بيشتر كار كني! بيشتر سعي كن!

موفق باشي
لودو؛


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۶ ۱۹:۲۲:۴۰


Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۵
#51

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
دوستان من با کمال احترام و دلسوزی (!) پست ماتیلدا رو ادامه میدم
-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-00-0-0-0-0-0-0

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ!
صدای جیغ لودو در حالی که به طرف اریکا میرفت شنیده شد.
لودو : من از این صدا میترسم ( صدای کیس ! )
اریکا در حالی که موهای لودو رو نوازش می کرد گفت : حقم داری عزیزم ! مثل چسبیدن خمیر به تنور بود.
هیپزیا در حالی که چادر چارقدش رو سرش کرده بود گفت : خاک به سسسرم!
بورگین که همچنان در کف صحنه بود هوار کشان گفت : جون مادرتون دوباره ، یک بار فایده نداره
پروفسور در حالی که لب و لوچش رو می لیسید (!) خطاب به بورگین گفت : زهر مار! دیگه من و ماندی با هم ازدواج کردیم
هیپزیا : خاک به سسسرم ! مگه میشه تو یک دقیقه و با اولین آشنایی؟
ملت :
دانگ در حالی که دستش را به دور گردن پروفسور حلقه می کرد گفت : نه خیرم ! من اسپراوت عزیز ، همین حالا به عقد هم در اومدیم و من برای مهریه اش یک آفتابه جادویی مرلین انتخاب کرد!
پروفسور :
ناگهان بچه ها متوجه روشن شدن یک چراغ دقیقاً بالای سر ماندانگاس شدند
ماندانگاس :
و به طرف تابلوی اعلانات رفت و یک کاغذ را روی تابلو گذاشت...
بچه ها به سرعت به طرف تابلوی اعلانات رفتن و با دیدن ورقه ی سفید رنگی که با خط درشت و طلایی چیزی رویش نوشته شده بود ، آهشان به هوا برخاست.
نوشته اینگونه بود :
1.از ساعت 8 شب به بعد حکومت نظامی می باشد و به جز پاچه خواران و **** مالان ناظران نباید کسی در تالار یا هیچ کجای هاگوارتز باشد.
2.در تمام هاگوارتز و بلاخص تالار عمومی هافلپاف ، اجتماع بیشتر از سه نفر ممنوع می باشد.
3.مدفوع و ادرار کردن در تمامی تالار ممنوع و به تخلف کننده تنبیه تمیزی چاه توالت داده می شود.
4.هرگونه اعتراضی نسبت به اینگونه حکومت ، به شدت سرکوب و سران این انقلاب ، از تالار معلق می شوند.


ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۱ ۱۴:۴۰:۱۷


*هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۶:۱۸ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۵
#50

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 271
آفلاین
اریکا جون از بابت اون نظر خارج از رول هم معذرت میخوام
---------------------------------------------------------------------------

اسپراوت همین طوری این دیوونه ها داشت به ماندانگاس نیگا میکرد.
پروفسور:
ماندانگاس:
بورگین هم که از فرصت استفاده کرد و الفرار

ملت هم که میخ اسپی و ماندانگاس بودن!

اریکا داد زد:بابا در رفت این یارو بورگین!
دنیس:اریکا جان تو اصلا"خودشو ناراحت نکن!
ماتیلدا گفت:بابا راست میگه بنده خدا برین بگیرینش!!!

از اون جایی که صدایه ماتیلدا بسیار بسیار زیباست،ملت همه فهمیدن و دبدو دنبال بورگین! در همین حین ماندانگاس و اسپی به هم خیره نیگا میکردن!

ناگهان



:bigkiss:



عجب صدایی داشت!ملت همون جایی که بودن کپ کردن!!
ییهوسکوت همه جارا فرا گرفت.لودو از وسط جمعیت گفت: ماندانگاس بیچاره!!!


ماندانگاس و اسپی هنوز بعد از ..... دارن به هم نگاه میکنن!!!!


---------------------------------------------------------------------


(میدونم خیلی بی مزه شد اگر دوست داشتید پاکش کنید!!!)





ماتيلدا عزيز... يه خورده بيشتر رو پستات كار كن!
يه كوچولو بيشتر فكر كن! خيلي بهتر ميتوني بنويسي...

سعي كن همه نوشتت ديالوگ و اتفاقات از پيش تعيين شده و يكنواخت و يك فرم نباشه! يه خورده ذوق و سليقه به خرج بده!

من زياد وقت نكردم رو پستت بمونم؛ نكات بيشتر رو حتمآ اريكا زير پستت اضافه ميكنه

مرسي؛


نفر بعدي اگه با اين پست مشكل داشت؛ ميتونه اين پست رو نديد بگيره...


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۹ ۲۱:۱۸:۱۹







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.