هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۰:۲۱ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۸۶

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
مـاگـل
پیام: 387
آفلاین
ملت ریون به این صورت => () به کتاب مربوطه نگاه میکنن و در همین حین هری که هیچ یک از حالات روحی و عاطفی افراد داخل تالار رو درک نمیکرد به سمت ملت میاد...

هری: هوی!...من فکرامو کردم!
ملت:
هری: چیه به من نمیاد فکر کنم!؟
ملت:

در این لحظه هری دست میکنه تو شلوارش و دکمه ای از منوی مدیریت رو فشار میده و ملت از حالت سورپرایز! در میان!(اطلاعات عمومی: تو صفحه ی شکلک ها نوشته سورپرایز به منم هیچ ربطی نداره چرا "احساس" این شکلکه فارسی نیست از مدیرا بپرسین!)

هری: اهم!...خب این شکلی بهتر شد!...داشتم میگفتم که من فکرامو کردم!!
ملت: !!
هری: چرا این شکلی شد؟!

هری دوباره دست میکنه تو شلوارش و کل شکلک هارو پاک میکنه! اما بعد از اینکه منوی مدیریت رو در داخل شلوارش جا سازی میکنه از یک چیز غافل میشه!...و اونم اینه که کوئیرل در همون ثانیه یک شکلک جدید درست کرد!!(خیلی فعاله کوئیرل بابا!!)

هری: خب بچه ها من فکرامو کردم!
ملت: !!!!!!!!!(ایول من اینو تازه کشف کردم!!)

در این لحظه هری به حالت فوران در میاد!

کریچر: هری پاتر بیرون!!
هری: ها!؟
کریچر: گفتم هری پاتر بیرون!...الان فرش های تالار سوخت!

هری به فرش های تالار نگاهی میکنه و بعد میگه:
-آها باشه...پس فعلا خداحافظ بروبچز!!(نه به اون سیریشی نه به این!!...عجب سیریشیه! )


بعد از اینکه هری از تالار بیرون میره ملت ریون هنوز دارن به کتاب نگاه میکنن که در این بین کورن به سمت کتاب میره!

کورن: ها ولک!!...این کلاوس رفته اون تو چی کار ولک!؟

کورن دستشو میکنه تو کتاب و کلاوس رو از گردن میگیره میاره بیرون!!(این است قدرت شیرمردان جنوب کشور!!!)


در این لحظه کلاوس با حالتی نامعلوم به ملت نگاه میکنه و ملت هم با همون حالت قبلی => () به کلاوس نگاه میکنن!!...اما در این بین راجر به این حالت => () داره به کلاوس نگاه میکنه!

راجر: اون تو چی کار میکردی؟
کلاوس: دنبال کار مَگَشتم!!
راجر: مگه تو هر چیزی ببینی باید بری توش؟!
کلاوس: نه ببخشید اما من چیزهای جالبی اون تو دیدم!

در این لحظه ملت به حالتی مشتاق به کلاوس نزدیک میشن و البته دخترها فاصله ی شرعی رو در این بین رعایت میکنن!...اسکی و پنی هم همچنان کف میدن بیرون طوری که کف تالار کفی شده بود!!

ملت: چی دیدی چی دیدی؟!


اما در همین لحظه هری با جهشی! به داخل تالار میاد!

هری: چیه جا خوردین!؟
ملت: نه اصلا!(این برای ضایع کردن هری بود!)
هری: خب باشه!!...فقط بزارین حداقل من حرفمو بزنم!!
ملت: بزن!
هری: خب من میخواستم بگم که من یه کتاب مثل اینو تویه قسمت ممنوعه ی کتابخونه دیدم!
بینز: از بس که فوضولی!
هری: اونو که همه میدونن!...ولی میخواستم بگم که باید یه وردی بخونین قبلش!
راجر: خب من وردو خوندم!
هری: سه بار باید تکرار کنی!


در این لحظه راجر دو زاریش میفته و دوباره به سمت کتاب میره اما سوالی در ذهنش ایجاد میشه!

راجر: ببینم پس کلاوس چه شکلی رفت تو کتاب؟!
هری: این یه طلسمه برای برادر خواهرهای ریونی!
راجر: پس کلاوس اون تو چی دیده!؟
هری: از خودش بپرسین!

ملت ریون به سمت کلاوس برمیگردن...کلاوس با حالتی خجالت زده و صورت های سرخ به اون ها نگاه میکنه:

کلاوس: راستش من یه بوغ! بزرگ دیدم!! (نکته ضد بیناموسی!: بوغ یعنی بوغ...مثل بوغ ماشین...معنی بوق رو نمیده فکر بد نکنید!)
ملت: مارو باش فکر کردیم چی دیده!

کلاوس بر اثر عکس العمل ملت ریون دوباره به حالت مرلینگاه لازم در میاد و دوباره به طرف مرلینگاه میره!
بعد از این حرکت تکراری! راجر دوباره به سمت کتاب برمیگرده و دستش رو بر روی کتاب میگذاره و سه بار ورد رو ادا میکنه...سپس راجر نگاهی به ملت ریون میکنه....و به آرامی کتاب رو باز میکنه...

-------------------------------------------------------------------------------
تغییر در مسیر داستان؟! پست حاشیه ای؟!...دیگه نبینم!...این عمل نباید تکرار بشه که من مجبور بشم بیام دوباره روند داستانی رو درست بکنم مگرنه...

ولی هنوزم میگم که نقش کلاوس رو در ادامه ی داستان فراموش نکنید!

از پشت هم اشاره میکنن که تعداد شکلک ها در حد تیم ملیه و من از اینجا میگم که: همینی که هَه!...سایت کامیونتیه!!!


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۰ ۰:۲۶:۴۷

[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1548
آفلاین
ییهو راجو به صورتی بس خفن برق گیر(بر وزن جو گیر)میشه و شپلخ میشه عقب!دوباره یه صفحه از کتاب وا میشه و یه نوشته میاد که به صورت زیر پوستی نعره میزنه:
_:مردک گفتم فقط یه ریونی اصیل!!
راجو شباهت خاصی به یک عدد گوجه فرنگی له شده یا همون رب خودمون پیدا میکنه و بعد یه تیریپ مدیریت میاد و داد میزنه:
_:به چی دارین نگاه میکنین؟
بعد چون میبینه ملت همونطور دارن بر و بر نگاش میکنن برمیگرده میزنه پس کله اسکی(این به اون در!):
_:تو خجالت نمیکشی بوقی؟تو داری دیوونه میشی من چرا باید بدبختی بکشم؟پاشو برو برس به دیوونگیت.اصلا به من چه!میدونید شعار من چیه؟
چون میبینه ملت باز هم دارن به همون حالت نگاش میکنن از وجود این همه آی کیو مشعوف میشه:
_یعنی شما نمیدونید شعار مدیر تون چیه؟
ملت:نه!
_:یعنی شما نمیدونید مدیرتون چی میگه؟
_:نه!
راجو یک لحظه به این حالت در میاد بعد میپرسه.
_:فرزندان عزیز من.نوگلان باغ زندگی.آیا میدانید که مدیر چگونه موجودیست؟
ویولت که اینجا از همه باهوشتره و اینا(در راستای خود تحویل گیری!)میگه.
_:ها فهمیدم!مدیر همونه که میاد یه سایت میسازه تا ملت بیان همون سایت رو رو سرش خراب کنن.بعدشم یهو جوگیر میشه میزنه شونصد نفر رو بلاک میکنه.بعدشم از بین پونصد تا کاربر دختر به چهارصد و نود و نه تاشون...
راجو که میبینه الانه به دست فلور شهید بشه فوری میشینه رو زمین و دو بامبی میکوبه تو سرش.
_:ای خدا!ای خدا!اینا دیگه کین؟هوی دختره!وایسا ببینم.سوژه این بود که این یارو اسکی خل شه به من چه؟مگه من گفتم اسکی خل شه؟مگه من سوژه دادم؟مگه من پست رو ادامه دادم؟مگه من اصلا پست زدم؟به من چه؟من فلور رو طلاق نمیدم!!
در همین لحظه که ملت پروفسور ریون در بحر این بودندی که راجو چش شوندی کلاوس از مرلینگاه(گلاب به روتون روم به دیفال!)در میاد و هویجوری عشقی میره سراغ کتاب و همین که دستش میخوره بهش به عریده دلنواز میکشه و میره تو کتاب!
ملت:
ویولت:داداش نازنینم رفت تو کتاب!
====
اسکی!نداشتیم ها!داشتیم؟یه هو دیدی تبعیدت کردم به قبیله یاکومبا بومبا آفریقا ها!!(یکی نیست بگه بچه تو که تو عمرت دو تا دونه پست طنز نزدی چرا بیخودی پر رو میشی؟)
اهم!دوستان از پشت صحنه اشاره میکنند که خیلی پرانتز زیاد شده و من هم از اینجا میگم اینا همه اش اکاذیبه!من تکذیب میکنم!(کپی رایت بای آش)(همون اش!هیچ فرقی نداره!)(اگه دلت خواس اسم منم بذار بولدوزر!!)(فقط یادت نره ما دوتاییم تو یکی ها!!)


But Life has a happy end. :)


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۶

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
مـاگـل
پیام: 352
آفلاین
چهره ی راجر ناگهان توی هم میره...کتاب رو که کاملا سفید بود به شدت ورق می زنه و به صفحه ی آخر میرسه که متنی با فونت(!) بزرگ روی اون نوشته شده بود...
نوشته های این کتاب فقط برای یک ریونی اصیل ظاهر خواهد شد!
راجر کتاب رو محکم می بنده و به اعضای متعجب ریون نگاه می کنه...
کورن لبخندی میزنه و پیش میاد
-کا همه تون میدونید مو یه روینی اصیلُم!
کورن خندان به سمت کتاب میاد و اونو از دست راجر می کشه...
جیزززز(صدای برق گرفتگی!)
اسکلت کورن هی ظاهر میشه و هی غیب میشه و جرقه های ابی رنگ روی بدنش حرکت می کنه...
کتاب به روی زمین میوفته و یکی از صفحه هاش باز میشه که روش نوشته بود:فقط یک ریونی!!!!
راجر با عصبانیت کتاب رو بر می داره و دوباره به اعضای ریون نگاه می کنه
ملت با خشم به کورن نگاه می کردند که ظاهرا اصلا ریونی نبود
کورن:کا اشتباه شده...ای کتابه خرابه!
چشمای راجر روی آنیت ثابت می مونه...
آنیت:ای بابا من که مثلا مردم
اینبار چشمان راجر روی سرژ ثابت می مونه...
-سرژ بیا اینجا...
سرژ با ترس و لرز جلو میاد و کتاب رو آروم از راجر می گیره...
هیچ اتفاقی نمیوفته...
سرژ کتاب رو باز می کنه و با همون صفحه های سفید روبرو میشه...
------------
صف بلندی برای باز کردن کتاب تشکیل شده بود و همه منتظر باز کردن اون بودن...
راجر:نفر بعدی...
بینز میاد جلو تا کتاب رو بگیره
راجر: ...نفر بعدی
نوبت به فلور میرسه
راجر:
فلور لخبندی به راجر می زنه و کتاب رو می گیره و باز می کنه...
نوری طالایی رنگ روی صورت فلور می تابه و نوشته ها روی کتاب ظاهر می شن
ملت ریون:
برق سرخی از چشمای هری رد میشه و خنده ای شیطانی سر میده...
راجر که کف کرده بود کتاب رو از فلور می گیره و شروع می کنه به خوندن....


ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۹ ۱۴:۴۲:۲۲

[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه


تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۶

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
مـاگـل
پیام: 387
آفلاین
-جیک ثانیه بعد!!...نزدیک شومینه!-


هری پاتر()(من از هری پاتر خوشم نمیاد!!) در نزدیکی بچه های ریون در حال قدم زدن و فکر کردنه و بچه های ریون همگی با حالتی مشتاق دور راجر جمع شدن!...اسکی و پنی هم با اینکه نوعی زامبی هستند، مانند بچه ی انسان در جای خود نشسته و در حالی که از دهانشان کف های بسیاری بیرون می ترواد!(تراوش میکند!!) به چیزی در دستان راجر نگاه میکنند!
جعبه ای در ابعاد 2 متر در 3 متر و بر روی جعبه حدود 2 الی 3 سانتی متر گرد و خاک!

کلاوس: ببخشید میتونم بپرسم این تو چیه؟

ناگهان راجر به سمت کلاوس برمیگرده و با نگاهی خشن به او نگاه میکنه!...پنی و اسکی هم به خاطر غریزه وحشیانه ای که پیدا کردن! دندان های تیز و برنده ی خودشون رو به کلاوس نشون میدن!
در این لحظه ویولت که برادر خود را در معرض خطر میدید رو به جمع کرد و گفت!:
-هی بروبچز!...مگه سوال بدی کرد داداش جونم؟!

در این لحظه راجر با حالتی کاملا جدی به جعبه نگاهی میکنه...
راجر: درون این جعبه چیز با ارزشی وجود داره و...

راجر همزمان با سخنانش دستی بر روی جعبه میکشه و دستش کاملا کثیف میشه و احتمال این میره که از گرد و خاک های چندین ساله ی روی جعبه بیماری های مختلفی مانند: ایدز-تب مالت!!-ویولتانقدرپستنزنناظروانقدراذیتنکن!!!!(جداش کنید بخونید!...رمزیه!!)-اسکیزوفرنی!!!!-شرماندین! و الخ! مبتلا بشه!

راجر: شِت!!

راجر با حالتی عصبانی بلند میشه تا بره دستشو بشوره و در همین حین کلاوس بر اثر این فعل و انفعالات به وجود آمده در این چند دقیقه و حرکات خشن بچه های ریون مرلینگاه لازم! میشه و به همراه راجر به داخل مرلینگاه وارد میشوند!!


در همین حین بچه های ریون توجهشون به جعبه که بر روی مبل قرار داره جلب میشه!

بینز: بریم برش داریم!!
کریچر: نه تو نباید اونو برداشت...اون بود خطرناک...فقط قدیمی باید اونو برداشت...راجر قدیمی!
بینز: نه من باید برش دارم!

در این لحظه بینز طمعکار(!)(بر وزن روباه طمعکار!!) به سمت مبل میره تا جعبه رو برداره و کریچر هم همزمان به سمت بینز میاد!

کریچر: نه تو نباید برش داری اون طلسم قوی ای داره...نــــــــــــــــه!!!

در این لحظه دست بینز به جعبه میرسه و از توش رد میشه!!!

ملت: هورا هورا ضایع شد!!!
ببنز: من از بچگی به همین صورت ضایع شدم!! (اینجا البته نویسنده ی این پست در داستان های هری پاتر تصرف کرده!...چون بینز از بچگی روح نبوده و این نشون میده که نویسنده نتونسته اصل امانت داری رو در قبال داستان های هری پاتر رعایت بکنه!!)


اما بر خلاف تصور! ناگهان اش ویندر هم وسوسه میشه تا بره و جعبه رو مال خود بکنه!

اش: جعبه مال منه!!

و اش به سمت جعبه میخزه تا اینکه به مبل میرسه اما جعبه بر روی مبل قرار داره و اش هر کاری میکنه نمیتونه به بالای مبل بخزه و قدش نمیرسه!!

اما در همین لحظه راجر از مرلینگاه برمیگرده و در بین راه دستاشو با شال گردنش(مربوط به نقاشی سرافینا!) خشک میکنه!

راجر: اون جعبه یه جعبه ی فوق العاده قدیمیه و داخل جعبه یه کتاب وجود داره!
ملت: یه کتاب؟!
راجر: بله یه کتاب!...کتابی که از سال ها پیش برای بچه های ریون به ارث گذاشته شد. این کتاب توسط یک پیشگوی ریونی نوشته شده و تویه اون تمام اتفاقاتی که در تاریخ ریون رخ خواهد داد نوشته شده اما طلسمی بر روی کتاب هست که نمیزاره ما آینده رو بخونیم!
اسکی: داره خالی میبنده!!
راجر: اسکی اگر میخوای میتونیم گذشته و حال تورو تویه این کتاب بخونیم!

اسکی در این لحظه به حالت ساکن در میاد! و به ادامه ی حرف های راجر گوش میده!


راجر: اما من این کتاب رو الان برای این آوردم که...
آنیت: بزار من حدس بزنم.........که بفهمی فلور، پرنسس ریونه یا نه!

در این لحظه کلمه ی "پرنسس ریون" به گوش هری پاتر میخوره و توجهش به اون منطقه از تالار جمع میشه!



راجر بعد از خواندن وردی کتاب رو باز میکنه!

-------------------------------------------------------------------------------
ایول یه تیریپ تخیلی زدم!!...ولی کلی حال داد!...خیلی وقت بود از اینجور سوژه ها به ذهنم نمیومد اصلا....کلا از وقتی اسکی شدم به واقع مانند شخصیت اسکی مخم پکیده!!
به هر حال مارا ببخشید و البته نقش کلاوس را ادامه ی این ماجرا فراموش نکنید!


[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ جمعه ۱۷ فروردین ۱۳۸۶

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
مـاگـل
پیام: 475
آفلاین
عله:چيزه؟؟
ملت: چي چيزه؟؟
عله : من دوتا چيز مي خوام ..يكي چيزه يكي ميزه نه يعني يكيش آدمه ؟؟
ملت : ماااااااااااااا چه خوش اشتها !!
اديب كه تازه از زير دست و پاي جمعيت اومده بود بيرون و از دست همه ي بچه ها تالار عصباني بود گفت:
آهان من فهميدم چي مي خواي !!
ملت: چييييي؟
-: اون مي خواد با پرنسس ريون عروسي كنه و حاكم تالار ما بشه !!
واي: اديب مثل اينكه زياد داستان هاي قرون وسطايي خوندي ها!!
آنيت كه الان سرش يه طرف افتاده بود و تنش يه طرف با عصبانيت گفت: واقعا جاي چكش فلور اينجا خاليه!!
با گفتن اين حرف به جا و درست انيت به طور كاملا انتحاري انتحاري انتحاري ....انتحاري ..
xxx: ده بترك بگو ديگه ..
راوي: نچ
xx: تو رو خدا بوگو
راوي :نچ
x: تنو خدا بئو ديئه
راوي : نچ
xxxxxx: مي گي يا بزنم شل وو پلت كنم
راوي در حالتي كه سر و تهش زرد شده :باشه كجا بوديم .. آهان به طور كاملا انتحاري عله غش مي كنه و نقش زمين مي شه !!!
كريچ : ارباب هري پاتر پاشو جون خاله جون
ملت : پا نمي شم
كريچ :جون عمه جون
-: پا نمي شم
-:جون كريچر
-:‌پا نمي شم
-: جون راجروس
-: پا نمي شم
-: جون آنيتوس
-:پا نمي شم
-: جون فلوروس
ملت :( به حالت كاملا وا رفته) پا ..
عله : (كاملا سر حال) پا مي شم !!!
ملت:آآآآآآآآآآآآ:o-


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۵:۱۲ جمعه ۱۷ فروردین ۱۳۸۶

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
مـاگـل
پیام: 352
آفلاین
پنی ناگهان فریادی می زنه و کف از دهنش می زنه بیرون...چشماش رو به سرخی می ره و دندوناش تیز میشن...
سپس به سمت آنیت هجوم می بره و کله ی آنیت رو می کنه و خون همه جا می پاشه(حال داد؟گفتم اگه اسکی بکشتت قتل خانوادگی می شه )
ملت اعم از پسر و دختر همه غش می کنن و فقط کورن مونده بود که با اسکی گلاویز شده بود و حاضر نبود موهاشو به اسکی بده...
نظر پنی هم به موهای کورن جلب می شه و به سمت کورن حرکت می کنه...
کریچ که بخاطر درد گوشش به هوش اومده بود اسم عله رو فریاد می زنه و عله در حالی که در آستانه ی در ایستاده بود و سیم سروری در دست داشت خنده ای شیطانی سر می ده و سپس رعد و برقی پشت سرش زده میشه....
-شو ها ها ها !!!
کورن حالا زیر دست و پای پنی و اسکی قرار گرفت بود و در حال تکه تکه شدن بود...
ناگهان پنی و اسکی به هوا پرت میشن و کورن می ایسته...
-ها ولیک چی میگین؟
اما کورن به طرز خفنگی از جا می پره و فرار رو به قرار ترجیح می ده...
عله اسکی و پنی رو فرا می خونه و اون ها به سمتش میرن...
ملت دوباره از غشی در میان و با وحشت به عله و زیر دستاش نگاه می کنن...
راجر با ترس و لرز فریاد میزنه:تو از ما چی می خوای؟
عله شو ها ها های دیگه سر می ده و سپس با لحنی خفنگ و نا مناسب برای یک مدیر با شخصیت شروع به صحبت می کنه...
-من فقط یه چیز می خوام...یه چیز!
ملت همه با هم:چی؟!!!
عله:...


ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۷ ۱۵:۲۶:۰۰

[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۶

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
مـاگـل
پیام: 1323
آفلاین
همه به هم نیگا میکنن و میبینن غیر از آنیتا، اسکی قوم و خویش نداره!
خلاصه همه به این حالت: بالای سر انیتا وایمیستن و وقتی که آنیتا به هوش می یاد، به اسکی اشاره میکنن!
انیتا
ملت: هن؟!
آنیتا: من دختر خوندشم! باهاش نسبت نسبی ندارم!
اینبار ملت:
اسکی داره میره سمت کورن تا موهای گوگولیشو هاپالی کنه! در همین موقع، پنی میبینه توی جیب اسکاور یه کاغذی داره جست و خیز میکنه که یعنی" به من نیگا کن!!" و در اینجا پنی در یک حرکت ما فوق بشرانه، دست میکنه توی جیب اسکی و طرف رو در می یاره! یعنی نامه رو!
اسکی خیلی به موهای کورن نزدیک شده و البته، کورن هنوز داره به موبایلش که خط رو خط شده گوش میکنه و اینجوریه: ( = آآآه ولک!) *
ملت نامه رو میخونن:

" اسکی عزیز! متاسفم که باید بگم، تو ی نره غول(!) پسر عموی من هستی! و اینکه حالا من عموم کجا بوده، به تو هیچ ربطی نداره بی حیا! فردا بیا اتاقم، باید طلاهای بابا جیمز رو با تو بوقی تقسیم کنم!
امضا: عله ی کبیر "

ملت: علــــــــــــه!!!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۶

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
مـاگـل
پیام: 352
آفلاین
چو که از کشفیات خودش خوشحال شده بود سرشو بالا می کنه تا نتیجه ی کارشو ببینه اما کل ملت به این حالت در اومده بودن:
آنیت با معصومیت اسکی رو نگاه می کنه و همونطور که به اسکی خیره شده بود دستشو عقب می بره و گردن کریچ رو میگره میارتش جلوی اسکی
-یالا لپشو بکش...
چشمای اسکی برقی می زنه و دستشو به سمت گوش های کریچ می بره
(نکته:این صحنه از هموناست که توی پست های قبلی اسکی تذکر داد!!!)
کریچ که سعی داشت عقب عقب بره با سد دستان آنیت روبرو میشه و ناچارا مقابل اسکی می مونه...
-گوووووش...گوووووش...دستمال جدید...به به!
-نه خواهش می کنم...من گوشامو دوست دارم...یادت نیست برات چقدر شنود کردم...یادت نیست چقدر برات....
از پشت صحنه:اقا سواستفاده نکن!
اسکی دیگه دستاش به گوشای کریچ رسیده بود...
ملت:یالا لپشو بگیر قبل از اینکه دیر بشه
کریچ سریع دستشو به سمت لپ اسکی می بره و لپ لجزش رو که در اثر کف کردن لیز شده بود می گیره و با ترس و لرز می کشه و جملات مربوطه رو با صدایی لرزان می گه!
ملت:سووووت...تق تق تق تق(صدای دست زدن)
چو : صبر کنید بابا!بعد از این حرکت صورت خود را مقابل صورت فرد مقابل قرار داده و صورت را به تدریج نزدیک می کنیم...!
ملت:هیییییییی!
چو:...سپس لپ طرف را ماچ می کنیم...
ملت:خدا رو شکر بی ناموسی نشد
قیچ...قیچ...آخخخخخخ
اسکی یکی از گوش های کریچ رو می کنه و شروع به خوردن می کنه
دخترا همه غش می کنن(به غیر از آنیت)
کورن می زنه زیر خنده و کله ی یه گوش کریچ رو نشون می ده!
کریچ سریع از زیر دستان سست آنیت فرار می کنه...
آنیت مات و مبهوت به چهره ی پدر خوانده اش خیره شده بود و زیر لب با خودش حرف می زد!
-بابایی!چرا؟چرا؟چرا؟
کورن از خنده به خودش می پیچید...در همین حال یه نفر مجهول الهویه(که از ما خواست اسمش برده نشه!)کورن رو به جلو پرت می کنه و جلوی اسکی می ندازه...
اسکی:وایییی موی زرد...من موی زرد می خوام!
اسکی سرش رو به سمت صورت کورن میاره تا موهاشو بکنه...در همون موقع کورن به آرومی لپ اسکی رو می بوسه و به عقب می پره و سریعا به این حالت در میاد:
کورن با خودش:ای بابا چی میشد یکی از این دخترا زامبی بشه؟
ملت دوباره شروع می کنن و سوت و کف زدن...
چو دوباره با حرکت دست ملت رو متوقف می کنه...
-و در آخرین مرحله نزدیک ترین فرد از لحاظ خانوادگی باید زامبی رو در آغوش بگیره و بهش جملات عاطفی بگه!
ملت همه به آنیت نگاه می کنن...
آنیت سرش گیج میره و روی زمین ول میشه...
کریچر هم در حسرت از دست دادن گوشش نشسته بود و با وجود نوازش هایی که وینکی می کرد به شدت گریه می کرد...
ملت سرشو می چرخونن تا نزدیک ترین فرد از لحاظ خانوادگی به اسکی رو پیدا کنن!...
-----------------------------
هوووم...چه وضع خفنگی!آنیت که نزدیک ترین فرد از لحاظ خانوادگیه بیهوش شده!
اسکی گوش کریچ رو خورده و حالا گشنه تر شده و علاوه بر این به موهای زرد هم علاقه مند شده!


ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۵ ۱۷:۲۹:۳۵

[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۶

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
مـاگـل
پیام: 1323
آفلاین
بابا اسکی، باور کن من پستت رو نخوندم! خودت گفتی آخه!
------

_ کوهاهاها !!
با این نعره ی اسکی، ملت دچار دامبلیوسی میشن و شروع میکنن به بندری زدن و این وسط کورن داد میزنه:
_ ها ولک!
اما اسکی یه نعره ی دیگه میزنه و ملت در جا بکس باد میکنن! اسکی دندونای زرد(!) و تیزش رو نشون میده و دخترای تالار غش نمیکنن! اما گویا از پشت صحنه اشاره میکنن بری و کریچ غش کردن!

اسکی یه قدم می یاد جلو، ملت یه قدم میرن عقب! باز اسکی می یاد جلو، ملت میرن عقب! همینجوری پیش میره تا اینکه ملت به یه چیزی برخورد میکنن و متوجه میشن که گویا به طور ذاتی، به دیوار چسبیدن!!( کپی بای چو!)

کریچ: آنیت، تو که بابا خوندت رو می شناسی، برو ارومش کن! برو همشهری! ما ساپورتت میکنیم!!!
آنیتا که قیافش یه جورایی شبیه بز شده!( حالا دلیلش چیه، خدا میدونه!!!) میگه:
_ آخه من... چیز... نه! ... من نمیرم! گوشامو دوست دارم!
اما دیر شده بود! الان آنیتا روبروی اسکی بود و باهاش فیس تو فیس شده بود!
اسکی به حالت گودزیلا( اسکی = گودزیلا( هر هر هر!)) دستاشو میبره طرف گوش آنیت!
ملت: ( نکته: این نشون دهنده میزان محبوبت آنیته!!!)
همه منتظرن که آنیتا پخ پخ بشه، که ناگهان چو که به خاطر بیس صورتش، با یانگوم(!) همزاد پنداری میکرد، ییهو از بالا طاقچه، یه دفترچه پیدا میکنه که روش نوشته شده:
" طرز رفتار با فردی که زامبی صفت شده!"
به سرعت شروع میکنه به ورق زدن، به حالتی که هی دفتر میلرزید! بعد میرسه به شماره ی اول مهار کردن زامبی که نوشته شده:
" 1- لپ زامبی را بکشید و بگویید:" آخی! گوگولی!" ؛ مراقب باشید که اگر دستتان با بینی یا دهان زامبی برخورد کند، به دیار باقی خواهید شتافت!!!"

-----------
بچه ها یه بار منو بکشید! میخوام ببینم چجوریه!
میگم اسکی، این که گفتی بعد 2 ساعت خوب میشی، منو یاد اون پستم بود اوایل زده بودم، که آنیتا بیحال میشه، باید بهش آب بدن! یادته؟! منو یاد اون انداخت! هیییی جووونی! کجایی که یادت بخیر!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۰:۳۵ چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۶

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
مـاگـل
پیام: 387
آفلاین
نکته: این پست به دلیل صحنه های خشن و دور از انتظاری که دارد در ردیف پست های با درجه ی M قرار میگیرد و فقط افراد +13 بخوانند!!



اسکی با سر و صورتی خونی مالی شده و در حالی که کف از دهانش بیرون میریزه و چشماش از حدقه بیرون زده به سمت وینکی میاد و در همین حین دندون های تیزشو نشون میده و سپس انگشتاشو بالا میاره و ناخن هاش بلند و بلند تر میشن و مانند یک شمشیر برنده میشن!!!(کلا یعنی خیلی خشنه صحنه!!)(دومبولیسم در دومبولیسم!)

اسکی: بیاین میخوام گوشاتونو بکنم باهاش دستمال درست کنم!!...دستمال همه چیز شنو تا فاصله ی شونصد کیلومتری!!...کوهاهاهاهاها!!

در این لحظه کریچر که زندگی خودش رو رو به اتمام میبینه جلو میاد و به پای اسکی میفته!!!

کریچر: اوهوهوهوهوهو!...نه اسکی منو نکش من یه جن خونگی بدبختم که از بچگی زحمت کشیدم...با همین دستام جاروهای مردمو تمیز کردم...با همین دستام ققی کوچولو رو بزرگ کردم بهش غذا دادم دستشویی رفتن یادش دادم شستمش!...با همین دستام بچه های ریونی رو نوازش کردم و تحت پوشش خودم قرار دادم...اوهو اوهو اهووو!!...اسکی تو...

در این لحظه وینکی که حوصلش سر رفته بود خودشو میندازه وسط تا چیزی گفته باشه!!(دقت کنید که در این لحظات اسکی به این حالت () به گوش های کریچر نگاه میکرد و البته از دهانش کف میریخت بیرون!!)

وینکی: خب بسته دیگه بچه ها این مسخره بازیا رو بزارین کنار بزارین کپه ی مرگمون رو بزاریم خیر سرمون!
اسکی: گوشتو بده من!!

در این لحظه اسکی مانند زامبی بر روی کریچر میفته و گوش هاش رو گاز میگیره اما کریچر به موقع در میره و با وینکی از در میرن بیرون و در رو روی اسکی قفل میکنن!



-تالار عمومی...نزدیکی های شومینه!-

بروبچر ریون نیم ساعته نشستن و دارن به این فکر میکنن که چی شده و چی خواهد شد!

راجر: از نظر من بهتره اسکی رو به یه دامپزشک ارجاع بدیم!
بینز: روان پزشک!
راجر: چه فرقی میکنه...در نظریه ی فرانکین گفته شده که انسان از میمون گرفته شده پس انسان حیوانه!...دام هم حیوانه...پس...
بینز: اما اسکی مخترعه!
راجر: نه خب هیچ...


در این لحظه کریچر از جاش بلند میشه و چند بار پاشو میکوبونه به زمین...سپس به سمت شومینه میره و چندتا هیزم داغ رو برمیداره و به داخل گوش هاش فرو میکنه!...سپس به سمت راجر میره و کتاب های راجر رو از تویه جیبش(!) در میاره و بر روی سرش میزنه!...سپس به سمت پنجره ی تالار میره و خودشو از پنجره پرت میکنه بیرون و بعد از نیم ساعت برمیگرده به تالار!...و به همین ترتیب سیر تکاملی پیدا میکنه شکنجه ها تا اینکه به دار زدن میرسه!

در این لحظه کریچر خودشو داره دار میزنه و ملت دورش جمع شدن تا این لحظه رو تماشا کنن!!

کریچر: یعنی کسی چیزی نمیخواد بگه؟!

همه ساکتن و هیچ کس حرفی نمیزنه!

کریچر: ولی من همتونو دوست داشتم!

همه ساکتن و چشم تو چشم کریچر نگاه میکنن!

کریچر: یعنی خودمو دار بزنم؟...آخه برای چی؟!
اکتا: بزن!
کریچر: ولی من دلم براتون تنگ میشه!

در این لحظه وینکی منقلب میشه و به سمت کریچر میاد و دستش رو میفشاره!!

وینکی: نه کریچر چرا میخوای خودتو دار بزنی؟!
کریچر: هری پاتر تو خوابگاه دختران(!) خواب بود ولی من بلند حرف زدم!
پسرها:
دخترها: رول پلیینگ هری پاتر!



بعد از برطرف شدن سوء تفاهمات و بعد از اینکه کریچر فهمید اینجا نباید صحبتی از هری پاتر بشه و مسئله ی مهمتری در بین ریونی ها وجود داره همه دوباره میرن نزدیک شومینه میشینن و فکر میکنن!

آنیتا: من پدرخوندمو میشناسم!...اون داره مارو اذیت میکنه!
رزی: اون یه زامبیه!...میخواد گوش کریچر رو بخوره بعد تو میگی داره اذیت میکنه؟!...ندیدی قیافشو؟!
آنیتا: نه اون همیشه وقتی اختراع میکنه تا دو ساعت همین شکلیه!
ققی: وایستا ببینم...تو از کجا میدونی؟!
آنیتا: تو از کجا پیدات شد؟!
ققی: اِ ببخشید من نیستم هری پاتر زندونیم کرده!
بینز: هری پاتر!


در این لحظه از طرف در خوابگاه صدایی میاد!
اسکی با دستمال تبرشونده ی خودش داره به در میکوبه و در رو از وسط به دو نیم تقسیم میکنه!

الک: یکی اینو بگیره دیوونست هممونو میکشه!
بری: این اسکی ای که من میشناسم زورش به یه مورچه هم نمیرسه!


در این لحظه در خوابگاه شکسته میشه و اسکی در حالی که میغرید و پوستش سرخ سرخ شده بود و دندون های تیزش رو به همه نشون میداد به سمت ملت ریون حرکت میکنه!

بری:

------------------------------------------------------------------------------
ساعت دوازده و نیم چه انتظاری از آدم دارین!؟
خوابم نمیومد اومدم پست زدم که بگم آره منم هستم و خیلی هم خوبه!

ولی در کل نمیدونم این خل شدنی که کورن شد چه ربطی به این حالات داشت فقط میدونم که خیلی بیماری خفنیه و این نمیتونه خیلی خوب باشه چون احساس میکنم واقعا دارم بهش مبتلا میشم!
گوشاتونو بدین بخورم!!


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۵ ۰:۳۹:۱۳
ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۵ ۰:۴۰:۴۷
ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۵ ۰:۴۱:۴۰

[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.