ورونيكا جون ، ببخشيد كه آخر پستت رو يه كم تغيير مي دم . در واقع از اين كار هدف دارم .
( رجوع كن به گفنگو با ناظرين هافلپاف )
******************************************
بالاخره هر طوري بود هر چهار نفر خودشون رو به تالار عمومي هافلپاف رسوندن . زاخي بعد از اينكه در تالار رو بست انگار كه خيالش راحت شده باشه ، روي پاش چرخي زد ونگاهي از سر تفريح به اون سه نفر انداخت . ورونيكا اخم هاش حسابي توي هم بود . دادلي و دنيس هم دست كمي از ورونيكا نداشتن . فقط بهتر از اون حفظ ظاهر مي كردن . بعد از يه سكوت نسبتا طولاني ، زاخي در حالي كه سنگيني نگاه بچه ها رو روي خودش حس مي كرد ، اشاره اي به سرتاپاي خاكي اونها كرد وگفت :
بهتره شماها بريد لباسهاتون رو عوض كنيد .
هر سه تاي اونها به سمت خوابگاه به راه افتادن .
همه ي دخترا و پسراي هافلي به جز آناكين توي خوابگاه بودن . با باز شدن در ، همينكه نگاه بقيه به اون سه نفر افتاد دهنشون از تعجب باز موند .
نيك با بدگماني پرسيد :شماها اين همه وقت كجا بودين ؟ چرا انقدر لباسهاتون كثيفه ؟
دنيس و دادلي نگاهي به ورونيكا انداختن . ورونيكا سرش رو به نشونه ي عدم موافقت تكون داد و اون دو نفر هم سوال نيك رو بي جواب گذاشتن .
بچه ها در حال تعويض لباسهاشون بودن كه يه دفعه صداي داد و فرياد دو نفر تالار عمومي رو لرزوند . البته كه اون همه سر و صدا و داد و فرياد به كسي جز آناكين خشمگين ، كه شرط رو باخته بود و زاخي كه از پيروزي خودش سرمست بود ، تعلق نداشت .
عصبانيت رو مي شد در چشمان هر سه ي اونها يعني ورونيكا و دنيس و دادلي خوند . ورونيكا فورا كمربند شلوارش رو محكم كرد و به سمت دادلي و دنيس رفت و در مقابل چشمان حيرت زده ي بچه ها در گوش هر دوي آنها چيزي زمزمه كرد . بعد هم هر سه نفر به سمت در خوابگاه به راه افتادند. ده دقيقه بعد آنها در حياط مدرسه بودند .
++++ شب همان روز . نزديكاي وقت شام ++++
همه ي بچه ها به گفته ي آناكين و زاخي توي سالن عمومي جمع بودن . البته در اين بين قيافه ي آناكين هنوز در هم بود و زاخي هم نيشش تا بناگوش باز بود . همه دور اين دو نفر حلقه زده بودن .
ارني با هيجان پرسيد : خب ، مناسبت اين شام چيه ؟ اين آناكين انقدر خسيس بود كه حتي موقعي كه ناظر شد به ما يه شام نداد . حالا چطور قول يه هفته رو داده ؟
زاخي: اين كارش هم دليل داره .
بعد قضيه ي ليف و كيسه ي هلگا هافلپاف رو تعريف كرد و اضافه كرد كه اونها الان در تحويل مديريت مدرسه ست و به عنوان يكي از گنجينه هاي هافلپاف ازش محافظت ميشه .
هلگا : صبر كن ببينم ، شماها چظور اونها رو پيدا كردين ؟
اين بار زاخي با لبخندي موذيانه گفت : اونش ديگه بماند .
اما يه دفعه ورونيكا از بين دخترها خودش رو به زاخي رسوند و با لحني عجيب گفت :
ولي من براشون ميگم كه چطور اينها رو پيدا كردين .
وبعد شروع به تعريف كردن اتفاقاتي كه افتاده بود كرد . اما زاخي در اين بين متوجه شد كه ورونيكا تمام ماجرا رو نقل نكرد . در واقع گناهكار بودن زاخي رو در نهايت تعجب زاخي ، با بزرگواري تمام كمرنگ تر جلوه داد .
بعد از اينكه حرف هاي ورونيكا به اتمام رسيد زاخي با لحني كه شرمندگي توش موج مي زد رو به او كرد و گفت : خب ، ورونيكا ، من الان بايد چه كار بكنم تا تو من رو ببخشي ؟
ورونيكا با اين حرف زاخي در حاليكه اشك توي چشماش جمع شده بود ، سرش رو انداخت پايين . اريكا كه تاثر ورونيكا رو به خوبي حس كرده بود به سمت او رفت و دستش رو دور شونه ش حلقه كرد . با اين حركت اريكا ، ورونيكا انگار كه انرژي تازه اي گرفته باشه نگاهي به دنيس و دادلي كرد و بعد مسقيما به چشماي زاخي زل زد و گفت :
ببين زاخي ، من نمي خوام با وادار كردن تو به اينكه از من معذرت بخواهي ، غرور تو رو خدشه دار كنم و خودم رو راضي . اما ... فقط ازت مي خوام كه حمام عمومي هافلپاف رو دوباره به راه بندازي . مي دونم كه تو ناظري و از پس اين كار به خوبي بر مياي . با اين كارت ، هم من رو خوشحال مي كني ، هم بچه هاي ديگه ي گروه رو .