هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ جمعه ۱۸ فروردین ۱۳۸۵
#48

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
مـاگـل
پیام: 349
آفلاین
یک چیز... نه چندتاچیز...این تاپیک مدتی است به تاپیکی ارزشی مبدل گشته شده...لاس وگاس واینجور چیزها یعنی جی؟ آقا...دراکو وزیر مردمی جیگرمن(لارا جون مادرت نزن درد داره...این ساطوره لارا؟ )
جون من نظارت کن فدات شم...آقا یکی قبلا نقدمیکرد چی شد کجارفت؟
(لطفا ناظرمحترم پس از خواندن این پست پاکش کند)

خب من نقد میکردم . ولی خب من توی نقدام چند بار گفتم که موضوع رو از داستان خارج نکنید رول مربوط به تاپیک بزنید؟ ولی باز بقیه راجع به یه چیزای دیگه مینویسم . زیر نمایشنامه هاشون تذکر میدم که این جور نوشتن درست نیست از موضوع خارج نشید کسی اهمیت نمیده . سعی میکنم یه پست بزنم که موضوع رو دوباره به حفره برگردونم نمیدونم چرا پست بعدی سر از درمانگاه در میارییم . خلاصه اینجا همه یه جوری از نوشتن داستان اصلی طفره میرن . منم خب این همه اخطار دادم گفتم درست بنویسید کسی گوش نمیده .
در مورد نقد کردن هم من نقد رو گذاشتم برای زمانی که واقعا یه اشکالی توی یه پست باشه تا من در موردش نظر بدم . اشکالات عمده بچه ها رو هم این آخرسری ها بهشون توضیح دادم ولی موضوع اینه که انگار دارم برای دیوار توضیح میدم
چون تقریبا غیر از یه عده محدود بقیه باز اشکالات پستهای قبلیشونو تکرار میکنند .


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱۹ ۱۳:۵۲:۱۱

بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۲:۵۱ جمعه ۱۸ فروردین ۱۳۸۵
#47

ایدی مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۱ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
از قصر باشکوه مالفوی...!
گروه:
مـاگـل
پیام: 166
آفلاین
به نام خدا

بچه های حفره...افرین !خیلی ماهرانه از دادن موضوع طفره میروید!
----------------------------------------
کم کم بچه ها داشتند از این جر و بحثها خسته میشدند و نا امیدی در چهره ها موج میزد .همه سر میخاراندند و سعی میکردند یک راه حل بدهند تا پیش بقیه ضایع نشوند.گرچه میدانستند هرچه بگویند برعلیه اشان استفاده میشود!چون بچه های حفره هر چیز را سوژه ی مسخره کردن قرار میدادند.
در همین حین آیدی با یک حرکت موهایش را به عقب زد و با جدیت گفت:
-"من بهتون گفته بودم هدفم را میدونم اما مثل اینکه شما تمایلی به شنیدنش ندارید..."
همه بچه ها که حوصله اشان سر رفته و مخشان هنگ کرده بود،با شنیدن این حرف به امید رسیدن به نتیجه یا لااقل پیدا کردن موضوع تازهای برای تمسخر ،بسوی او برگشتند و منتظر پیشنهاد او شدند.
-"خب اگر منظورتون از این نگاه های عجیب اینه که پیشنهادم را بدم خب باشه.من میگم بریم به خانه ریدل برای اینکه از کار لرد سیاه باخبر بشیم."
همه:
آیدی در حالیکه به قفسه های نقشه ها کنجکاوانه نگاه میکرد ادامه داد:
-"البته میشه گفت کار خطرناکیه و اینکه این کار برای مرگخوارها شاید توهینی به لردشون باشه ولی مزه اینکار در همینه .... راستی اینجا نقشه خانه ریدل وجود نداره؟"
بلرویچ که حساسیت خاصی به لرد داشت، چپ چپ نگاهی به آیدی و بعد به سایرین انداخت که یعنی«اگه جرئت دارید برید اونجا. »
ایدی که پی به این موضوع برده بود در همان حال که داشت از یک قفسه نقشه ای بلند بالا را برمی داشت زمزمه کرد:
-"فکر نمیکنم اینکار ضرر به کسی بزنه.در ضمن این برای مرگخوارها هم بهتره تا با اگاهی بیشتر عمل کنند .اها...این هم نقشه مورد نیاز."
مارکوس از ته دل خندید و گفت:
-"آخه مگه میشه بدون اینکه خود لرد بفهمه ما وارد خونه اش بشیم.اون امار سوسکهاش را هم داره!"
دیانا کنار خواهرش رفت و با خشونت گفت:
-"چه اشکالی داره که بفهمه...؟!"
با گفتن این حرف همه و حتی مارکوس دهانشان باز ماند و از این جواب عجیب متحیر شدند.
آیدی در تائید حرف خواهرش سر تکان داد و گفت:
-"اگه اینجا تا این حد ناامنه پس فکر کنم اون نظریه که تبدیلش به گلخونه کنیم بهتر باشه یا اگه شما نمیتونید از عهده اینکار بر بیایید بهتره که بفهمه و گروه اسلی را از دست یه مشت بی عرضه نجات بده.ما وارد خانه نمیشیم ،ما از طریق این نقشه میتونیم محل رفت و امد لرد و حتی یه حدی از نقشه هاش با خبر بشیم .اون را کجا گذاشتم؟اوه پیدا شد!"
ناگهان آیدی شنل سبز رنگش را تکاند و از درون ان چیزی برق زد و روی زمین افتاد و با برخورد به زمین مثل توپ بالا و پایین پرید.
دراکو با هیجان به ان نگاه کرد و داد زد:
-"وای خدا جون...این مراکسوس مرلیوسه!"
بچه های حفره که با افتادن مراکسوس مرلیوس به عقب پریده بودند،آرام ارام جلو امدند و به ان جسم غریب و شفاف خیره شدند.مراکسوس مرلیوس شبیه یک توپک لزج بی رنگ بود که همچنان مثل بچه ای شیطان بالا و پایین میپرید .ریگولوس جلو تر امد و گفت:
-"چه بامزه است!بچه ها بیایید نگاه کنید .شبیه تیغالوه...اما نه...وای!!!!"
چهره ریگولوس مثل برف سفید شد و جیغ کشان از ان فاصله گرفت و بدنبال او بقیه بچه ها به این سو و ان سو دویدند.آیدی،دراکو و دیانا همچنان استوار بر سر جای خود ایستاده بودند و پوزخندزنان حرکات بچه ها را زیر نظر گرفته بودند.
بلیز همانطور که میدویدفریاد زد:
-"فرار کنید! این..."
-----------
این داستان ادامه دارد...
با احترام
A.M


"صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت...ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت"


[b][color=006600]"گل بخندید که از ر


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۵
#46

مارکوس فلینتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۹ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۵ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴
گروه:
مـاگـل
پیام: 328
آفلاین
.... داشتیم می رفتیم به دیسکو ( لاس وگاس ) ((((((( الان دوباره بلیز گیر میده پس بهتره یه چیز دیگه بگم!!! ))))


دیانا: داشتیم میرفتیم به......
ناگهان مارکوس به وسط حرفش پرید و گفت: به پیش آالبوس......
دیانا با خشم به مارکوس نگاه کرد و بعد به حالت اشوه ای روشو اونور کرد ...... ( اوا خواهری!!!!!! )
بعد خانم پامفری با تعجب گفت: خوب این چه ربطی داره که شما این جوری بشین؟!!!!!!
مارکوس کمی سرش را خاراند و آماده شد تا حرفی بزنه ولی بعد بلیز به وسط حرفش پرید و گفت: اولا که , مارکوس این تلافی پریدن وسط حرف دیانا و دوما این که ما داشتیم میرفتیم کنار آلبوس که یهو بلرویچ افتاد رو زمین..... حالا این بچه های بی جنبه هم که تا دیدن که بلرویچ افتاده رو زمین و از اونجایی که دلشون از دست بلرویچ خون هست ( بلرویچ چشمانش قرمز می شد ).... همه مثل این مردمان بی جنبه ی برره پریدن رو سر بلرویچ و هم دیگرو زدن.....
همه ی اعضای حاضر در ان جا با تعجب به بلیز نگاه کرد که با این نگاه بلیز متوجه اشتباه خود شده بود که خود او نیز در دعوا شرکت داشته است...... اما دیگر خانم پامفری به آن ها توجهی نکرد و شروع به خارج کردن بچه ها از درمانگاه شد..... بعد از این که همه از درمانگاه خارج شدند همه به سوی حفره رفتند......( توجه: این مصدومان هم خوب شدن!!!!!! )
در راه دراکو با دو خواهرش در مورد آیندشان صحبت میکرد که چطور باید رفتار کنند تا آینده ی خوبی داشته باشند..... اما از ان جایی که بلیز روی این قضایا حساس بود , سریعا پرید وسط حرف دراکو و گفت: دراکو چی کار کنیم تا این مجسمه درست بشه......
دراکو هم ناگهان حرفش را قطع کرد و بعد با شانه هایش جوابش را داد.... بلیز هم با نا امیدی گفت: پس منظورت اینه که واسه این کار هم من باید فکر کنم!!!!!!!!
ولی دیگر نتوانستند به حرف خود ادامه بدند چون به حفره رسیده بودند..... در این میان مارکوس اول از همه به سمت مجسمه رفت و برای این که بلیز را عصبانی کند, یک چاقو برداشت و به دست راستش زد و بعد گفت: این خون رو به افتخار دیانا می دم.....
بلیز هم سریع شاکی شد و بعد یا عصبانیت رو به مارکوس کرد و گفت: مگه این جا اتاق تزریقات که میخوای به خاطر یکی خون بدی؟!!!!!!!!
مارکوس دیگر شروع به ریختن خون بر روی نشان کرد و به حرف های بلیز بی اعتنایی کرد..... سپس مارکوس رو به بلیز کرد و گفت: راستی بلیز تو چرا این قدر به این حرف های عشقولانه گیر میدی......؟؟؟؟؟
بلیز هم سریعا به خود آمد و گفت: ببین عزیز دل برادر.. اولا این که سلا چطوری؟ ...بعدشم..... این کار ها عاقبت خوشی نداره...... تو با این کارات اخر عاقبتت یا همون شغلت میشه , آبیاریه قطره ایه گیاهان دریایی!!!!!
مارکوس هم سریع متحول شد و رفت که یه دور نماز بخونه!!!!!!!!!!!!!!!!
همه به داخل حفره رفتند و سریعا به وسط حفره رسیدند.... در انجا همه ایستادند و شروع به نظر دادن درباره ی کار حفره کردند.......
در بین این ها فقط دراکو و لارا با فکر نظر میدادن ولی بقیه همش هرچی به ذهنشان میرسید می گفتند تا به این که یکی نظر داد که: بیایم حفره را خراب کنیم و جاش یه گلخونه بسازیم......
از متن نظر می توان فهمید که این نظر متعلق به یک دختر بود ..... اما بالاخره دراکو با عصبانیت گفت: صبر... صبر.... این شکلی به نتیجه نمی رسیم!!!!!!!!!!!!!!!..... به نظر من باید یک سوژه ی خوب پیدا کنیم و دو , سه روز رو اون کار کنیم!!!!!!!
همه با تعجب به هم نگاه کردند و گفتند: چرا این فکر به ذهن خودمون نرسیده؟؟!!!!!!.... بعد یکی از جمع گفت: دراکو چند ساعت رو این موضوع فکر کردی؟
دراکو کمی تعجب کرد و گفت: اخه من می دونستم که شما به نتیجه نمی رسین به همین دلیل از همون اول به فکر یک موضوع گشتم تا اینو پیدا کردم......
ناگهان همه زدند زیر خنده بعد دیانا گفت: داداشی, اخه ما که تمام مدت همین کار رو می کردی.... اینم فکر بود تو کردی!!!!!!


عضو اتحاد اسلایترین


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ سه شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۵
#45

دیانا مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۵ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۹ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴
از خونمون( قصر مالفوی ها)
گروه:
مـاگـل
پیام: 196
آفلاین
بلیز یهو از خواب پرید و نگاهی به اطرافش کرد و دید که رو تخت بیمارستانه !
مثل اینکه تو این سانحه کسی جون سالم به در نبرده بود و حتی بلرویچ و بلیز هم زخمی شده بودند
تخت بلیز وسط بلرویچ و دراکو بود. دراکو با پوزخند گفت : الهی ... کابوس میدیدی؟!
بلیز: ها .. چی .. بامن بودی ؟
دراکو: نه با پشت سریت بودم!
بلیز نگاه پشت سرش کرد و بلرویچ دید یهو یک متر و نیم از تخت پرید و اومد سر جاش
دراکو: خوب با تو بودم ؟ خنگول کی الان خواب بود ؟!
بلیز با ترس و لرز گفت: خوب آره اولش کابوس بود و آخرش رویا ...!
مارکوس از اون سر اتاق داد زد: ها ببینم بلیز رویا کیه ! هاهاها
بلیز : برو بابا تو هم ! فکر کردی همه مردم مثل تو هستن ! بی جنبه رویا منظورم دختر نبود منظورم این بود که خیال خوشی بود...
دیانا: ای ول بلیز ... حال کردم !آی گفتی
بعد روشو کرد طرف مارکوس و داد زد : بی جنبه!
بلرویچ : دوباره شروع کردید ! حالا خواب چی دیدی؟ بگو ما هم فیض ببریم!
پانسی: از اون حرفایی که تو خواب میزد معلومه چی میدید!
بلیز سرشو خاروند و با خودش فکر کرد : ای داد و بیداد یعنی همشو بلرویچ فهمیده ! بدبخت شدم رفت هی هی ... بیچاره شدم رفت هی هی
بلرویچ : نه میخوام از زبون خودش بشنوم ! بگو جانم
بلیز: همهشو که شنیدیت
یهو مادام پامفری وارد شد و همه بچه ها ساکت شدند
مادام پامفری با عصبانیت : چتونه! کل بیمارستان گذاشتین رو سرتون از اون دوتا یاد بگیرید ببینید ! سرشون تو کار خودشونه!
دیانا با پوزخند نگاهی به لارا و رودلف کرد و بعدش نگاهی به پانسی
دیانا: معلومه چه قدر سرشون به کار خودشونه!
همه زدن زیر خنده...
مادام پامفری : حالا چی شده همتون باهم مصدوم شدین !آقای مالفوی شما بگو!
دراکو: من بگم خوب...
نگاهی به بچه ها کرد و آب دهنشو قورت داد
دراکو: خوب ... ما خواستیم بریم دستشویی که ....
مادام پامفری پرید وسطه حرفش : پسرم میخوای خالی ببندی یه خالی ببند که راست باشه آخه شما گروهی میرین دستشویی
دراکو نمیدونست چی بگه اصل قضیه هم که نمیشد بگه اگه میگفت دیگه شرارت مرارت تعطیل !
دیانا گفت: خوب دراکو چرا راستشو نمیگی ! خوب من میگم !
مادام پامفری روشو کرد به طرف دیانا .
دراکو از پشت سر هی میزد تو سر خودش و اشاره میداد
دیانا تو دلش گفت خودم میدونم چی بگم
دراکو بادست به بچه ها اشاره داد تا یه دقیقه دیگه هممون
بچه ها خودشونو زدن به خواب ( همه این اتفاق ها عرض یک ثانیه رخ داد )
دیانا نگاه ایدی کرد و لبخند شیطانی بر لبانش بود چشمکی به ایدی زد و شروع کرد: بله ..مادام پامفری ما داشتیم میرفتیم به ...


تصویر کوچک شده
مهاجم یک تیم همیشه پیروز فمن


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ سه شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۵
#44

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۶:۲۴ دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
پیام: 1708
آفلاین
ای بابا رئیس کیه دیگه بیاین رول بزنین دور هم باشیم چقدر کشش میدین ( البته سعی کنید منه ارزشی رو به عنوان یکی از ناظرای بوووقی این تالار ، الگوی خودتون قرار ندید چون رول زدنتون به شدت افت میکنه )
----------------------------

بعد از مدتی بحث و جدال سرانجام دراکو و رودلف و دیانا و چندتن دیگر از افراد معلوم و الحال اسلی به درمانگاه مادام پامفری منتقل شدند و تعداد رو به تنها دو نفر رساندن .
بلرویچ که دستاش رو داشت به هم میمالید با خشانت گفت :
- هووووی بلیز من قاطیما ! اگر فکر میکنی میتونی رئیس باشی بهم بگو نشونت بدم رئیس کیه
بلیز که از وحشت حتی موهاشم میلرزید آب دهنشو قورت داد و با ترس گفت :
- قربونت برم بلرویچ جون شما امر بفرما من در اختیار شما هستم .
بلرویچ : خوبه ، پس بهتره برای سرگرمی بریم یه گشتی توی تالار ریونکلا بزنیم
بلیز با نگرانی حرف بلرویچ رو قبول کرد .
چند لحظه بعد
بلرویچ کله بلیز رو گرفته بود و آن را محکم میزد به دیوار روبه روی حفره
بلیز در حالی که غیر از رنگ قرمز چیز دیگه ای نمیدید گفت :
- بلرویچ جون لرد نو شکفته عزیز فضولیه میپرسم ولی میشه بدونم چرا کله منو با این خشانت میکوبین به دیوار ؟
بلرویچ : خب معاون گرامی باید برای وارد شدن به درون حفره از خون استفاده کنیم دیگه !
بلیز : موافقم
مدتی بعد
سرانجام بلرویچ و بلیز به وسیله چند لیتر از خون کله بلیز وارد حفره شدند . بلرویچ جلو حرکت میکرد و بلیز هم پشتش تلو تلو میخورد .
مدتی گذشت سرانجام بلرویچ در حالی که به تابلوی راهنما اشاره میکرد ( نکته : مگه شانزه لیزست که تابلوی راهنما داره ) گفت :
- آها ! اینم از در ورودی ریونکلا
بلیز : قربان ولی اینجا در ورودی بانوانه ، در ورودی آقایون از اون وره
بلرویچ : نه بابا زنونه مردونه نداره . دنبالم بیا فکر میکنی سالازار بی ناموس به این چیزا توجه داشته !
بلیز : اتفاقا من دیروز سالازار و برادر حمید رو توی مسجد دیدم
مدتی بعد .
... دوربین روی اتاق زوم کرده ... همانطور که از ظاهر اتاق بر میامد آنجا دستشویی تالار ریونکلا بود . ناگهان بلرویچ و بلیز از درون یه سطل اشغال کوچک سنگی که کنار شیر آب نصب شده بود به بیرون پرت شدند .
بلیز که داشت دست و پاش رو میمالوند گفت :
- ای بابا این سالی هم عجب سوراخ سنبه هایی درست کرده ها ! فکر جنم ( کریچر ) بهش نمیرسه.
بلرویچ : وقتو تلف نکن باید بریم به کارای شرارت آمیزمون بپردازیم
همون لحظه در دستشویی باز شد و دو ساحره وارد شدند .
بلیز و بلرویچ
چند لحظه دو ساحره به دو پسر موجود در دستشویی نگاه کردند .
بلرویچ که لبخند ملیحی بر لب داشت با خجالت گفت :
- ببخشید ما راه گم کردیم نمیدونم چی شد که....
....دوربین روی در دستشویی زوم کرده .... ناگهان صدای جیغ و دادی از پشت در بلند شد و به دنبالش صدای زد و خورد . در با شدت باز شد و بلرویچ و بلیز به صورت قوسی از دستشویی به بیرون پرتاب شدند .
بلیز : دیدی باید به اون تابلوئه توجه میکردیم . من که گفتم .
بلرویچ خواست جوابی بدهد که صدای گامهایی رو از دور شنید . او با عجله به اطرافش نگاه کرد و چشمش به دستشویی پسران افتاد . به همین دلیل با عجله گفت :
- بدو بدو باید بریم اونجا قایم شیم .
بلیز تو فکرش : بلرویچ و فرار
آن دو با سرعت به درون دستشوئی پسران هجوم بردند و در رو پشت سرشون بستند .
بلیز : ای بابا لردی جون یه فکری بکن تو چرا انقدر ترسویی ؟ پس چطوری میخوای کارهای شرارت آمیز بکنی ؟
بلرویچ که ظاهرا با خودش بود گفت :
- ای وای مثل اینکه اثر فلیکس فلیسیسم از بین رفته . من دیگه قدرتی ندارم
بلیز که احساس میکرد هر لحظه قدش داره بلندتر از بلرویچ میشه با خشانت یکی زد پس کله بلرویچ و فریاد زد :
- زوهاهاهاها پس بگو چقدر ترسناک به نظر میرسیدی از الان دیگه رئیس منم
بلرویچ : چ...چ...چشم
در همون لحظه بلیز و بلرویچ ساکت شدند و گوشهاشونو تیز کردند ( توجه : دوربینم گوشاش رو تیز کرده بود ) . باز هم صدای پا به گوش میرسید . پاهایی که داشتند به سمت دستشوییه آقایان نزدیک میشدند .
بلرویچ : وای قلبم ، بلیز جون یه کاری بکن .
بلیز با عجله به اطرافش نگاه کرد و چشمش به ردیف توالت ها افتاد . سپس با عجله دست بلرویچ رو گرفت و به درون یکی از توالت ها رفت و در را پشت سرش بست . همون لحظه در اون سمت در دستشویی باز شد و مرلین آفتابه به دست همراه با کریچر در چهارچوب در ظاهر شدند .........




Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
#43

دیانا مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۵ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۹ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴
از خونمون( قصر مالفوی ها)
گروه:
مـاگـل
پیام: 196
آفلاین
بلیز رفت و کنار بلرویچ وایساد . هر دوتاشون خیلی عصبانی بودن و دست به سینه ایستاده بودن و بقیه بچه ها رو با یه حالتی نگاه میکردن .
همه ساکت بودن و هیچ صدایی نمی اومد.
دیانا نگاهی به سامانتا و خواهرش ایدی کرد و رفت رو به روی بلیز و بلرویچ وایساد و گفت:
لازمه که سکوت رو بشکونم و به این خنگول بازی های شما پسرا پایان بدم ! درسته که من از خیلی ها تو این جمع کوچیک ترم ولی باید به حرف من گوش بدید !
من میگم به جای این مسخره بازی ها بیاید همه فکرامونو روی هم بزاریم و به افتخار ورود دو مهمان گرانقدر یعنی خواهر عزیزم و سامانتا یک شرارت درست و حسابی انجام بدیم !
دیانا با یک حرکت تند موهاشو تکون داد و روشو برگردوند و نگاه بقیه بچه ها (ایدی سامانتا دراکو پانسی مارکوس لارا رودلف ریگولوس)
کرد .
دخترا :
پسرا:
هیچ کس هیچ حرفی نزد
دیانا که اعصابش خورد شده بود داد زد: این حرفا رو نگفتم تا یه عده خوششون بیاد و یه عهده خوابشون ببره ! بلیز نظرتو بگو:
بلیز : خوب همه تلاش و عصبانیت های من به همین خاطر بود من که موافقم!
همه بچه ها : ما هم موافقیم :banana: :banana:
پانسی:خوب حالا شرارت رو کی انجام بدیم ؟کی انجام بدیم؟ چه جوری انجام بدیم؟
دیانا: اینا همه کارایی هستن که باید با هم فکری هم و با برنامه ریزی انجام بشن ! باید یه نفر رئیس بشه!
دراکو با غرور جلو اومد و گفت : اهم ...اهم خودتون که خوب میدونید من همیشه رئیس بودم و هستم و خواهم بود !
ایدی لباس دراکو رو کشید و دراکو رو عقب برد و خودش گفت: شرمنده اخلاق ورزشیتم داداش جون! ولی کوچیک تری گفتن بزرگتری گفتن! پس من رئیسم !
ریگولوس نگاهی به مارکوس انداخت
رودلف نگاهی به لارا
پانسی نگاهی به دراکو
بلیز نگاهی به بلرویچ
دیانا وسط جمعیت ایستاده و بود و داد زد : معنی این نگاهاتون چیه؟! خواهر و برادر گرامی بنده تو این موقعیت شخصیت مالفوی تون رو کنار بگذارید و این قدر جاه طلب نباشید !
ناگهان همون هایی که به هم نگاه کردند
و بعد .... :root2: :poser: :chomagh:
دیانا : ای خدا اینا هیچی نوفهمن ! خدایا توبه...!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۱۵:۴۰:۱۶

تصویر کوچک شده
مهاجم یک تیم همیشه پیروز فمن


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱:۲۳ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۵
#42

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
مـاگـل
پیام: 123
آفلاین
بچه ها چندان از این حرف او خوششون نیامد.به همین خاطر بلرویچ که تا این زمان ساکت بود قدم جلو گذاشت.موهای چربش را کنار زد و با ارامش و جدیت پیشنهاد کرد:
از همون روز اول به شما گفتم که از حفره به نحوه احسنت - استفاده نمی کنید ولی به گوش هیچ یک از ناظر ها نرفت یا حداقل دیر رفت در هر صورت من یک فکر کاملا بکر دارم . حالا که سرورمون برگشته بهترین کار اینه که اینجا را به سرورمون نشون بدیم و ازشون خواهش کنیم که ماموریت هایی به ما بدن و ما مانند پدرانمون و همچنین مادران خدمت لرد سیاه را بکنیم .
بلرویچ با علاقه به جمعیت نگاه کرد تا ببینه این سخنرانی چه تاثیری بر روی آنها گذاشته است . اما با صحنه ای فراتر از حد انتظارش مواجه شد . تمام بچه یک گوشه ولو شده بودن و خر خر میکردن . دیگر کارد به استخوان بلویچ رسیده بود تنها کاری که در آن لحظات به فکرش میرسید فریادی از نوع سرژی بود :
شما ها خیلی گاگولین ای کته کله ها -
همه مثل برق گرفته ها از جاشون پریدن الا تک افتخار اسلیترین در ......
ریگولوس درست زیر پای بلرویچ لالا فرموده بود و با صداهایی که بلرویچ از خودش در کرد فقط لای چشماشو باز کرد و گفت :
هیس مگه نمیبینی بلرویچ داره لالایی میگه مگس مزاحم _
بلرویچ دیگه کارد میزدی خونش در نمیومد یک نگاه به رودولف کرد وگفت :
فرزند دلبندم تو احیا نا دلت نمی خواد یکی انقدر شکنجه بدی تا_ بمیره .
گل از روی رودی قصه ما شکفت گفت :
چرا چرا چرا نمی خوام- !!!
بلرویچ به ریگولوس خواب ( مظلوم ) نگاه کرد و گفت :
جون لارات ما را از شر این خلاص کن -
رودی با وحشت به ریگولوس نگاه کرد وگفت :
یک وقت خنگیش واگیر دار نباشه -
لارا آروم تو گوش رودی گفت :
اگر خنگ بشی من دیگه تو رو نمی خوام ها ! از من گفتن .

یک هویی بلیز از یکی از سوراخ سنبه های حفره پرید بیرون گفت :
- بازم که دارین خاله بازی میکنید اگر گیرتون نیارم

ریگلوس عزیز .
در مورد اون حرفی که بلرویچ در رول شما زده بود چون به طور غیر مستقیم منظورتون با ناظرا بود باید بگم که چرخوندن رول در یه تاپیک با ما نیست و شما میتونید هر جور که میخواهید رول بنویسید و تاپیک رو به میل خودتون بچرخونید . یعنی هم میتونید طنز آمیز بنویسید ، هم خاله بازی ، هم جدی و......
ناظرا فقط وظیفه دارن که بر کار کلی تاپیک نظارت داشته باشند تا از منحرف شدن موضوع تاپیک یا زدن رولهای ارزشی و .... جلوگیری کنند . وگرنه شما هرجور که بخواهید میتونید رول بزنید .
موفق باشید .


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱۰ ۱۱:۱۲:۴۴

من کی هستم


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۰:۵۵ چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۵
#41

ایدی مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۱ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
از قصر باشکوه مالفوی...!
گروه:
مـاگـل
پیام: 166
آفلاین
مجسمه روی زمین افتاده و دست چپش ترک برداشته بود.هیچکس سر در نمی اورد. تا بحال کسی جرئت دست زدن به مجسمه را هم پیدا نکرده بود چه برسد به اینکه بتواند ان را زمین بندازد .در همین موقع که همه هاج و واج مانده بودند صدای کشدار و ظریفی از درون حفره انها را صدا زد:
-"اوه...نترسید.معذرت میخوام .چون رمزش را نمیدونستم از طلسم خانوادگیمون استفاده کردم."
در پی این صدا شنل بلند سبزرنگی پیچ و تاب خورد و حضور دختری را اعلام کرد.موهای طلایی،چشمهای سبز رنگ و قد بلند ،همه و همه نشانی از اصالت یک خانواده خاص بود:مالفوی.
دراکو از دیدن خواهر دیگرش ان هم در حفره متعجب شد."آیدی "با یک حرکت ملایم از حفره بیرون پرید .رو به خواهر کوچکش کرد و با همان خونسردی او را در آغوش گرفت:
-"اه...دیانا،دلم برات یه ذره شده بود.بنژو مادمازل..."
دیانا در حالیکه خوشحالی و دلتنگی یکجا در چشمانش دیده میشد من من کنان گفت:
-"آیدی...من هم دلم برات تنگ شده بود.(صحنه فیلم هندی! )
همه بچه ها با یک نگاه خاص به ان دو خیره شده بودند.(یعنی یکیشم زیاد بود حالا شدند سه تا! )
سامانتا با وقار به سمت ایدی امد و از او پرسید:
-"این چه طلسمی بود ؟"
ایدی با یک خنده موذیانه جواب داد:
-"خب،همونطور که گفتم یه طلسم خانوادگیه که حتی برادرتون لرد سیاه هم از اون بی خبره..."
سپس بدون اینکه منتظر عکس العملی بشود به درون حفره قدم گذاشت.مارکوس که هنوز گیج بود،پشت سر همه وارد حفره شد و مجسمه را روی در جا داد.
ایدی درون حفره ناگهان از حرکت ایستاد و بقیه هم که پشت سرش بودند ناچار به ایست شدند.آیدی در حالیکه مقتدرانه در تاریکی به بچه ها خیره شده بود گفت:
-"دوستان...هدف من برای خودم روشنه،اما هدف شما برای ورود به حفره چیه؟"
همه: :
-"خب میدونم جوابتون انجام کارهای ترسناک و شیطنته،ولی الان و در حال حاضر میخوایید چه شیطنتی بکنید؟"
همه:
-"مثل اینکه باید خودم یه فکر جالب بکنم وگرنه شما بی هدف راهتون رو گم میکنید.ها...ها...ها"
بچه ها چندان از این حرف او خوششون نیامد.به همین خاطر بلرویچ که تا این زمان ساکت بود قدم جلو گذاشت.موهای چربش را کنار زد و با ارامش و جدیت پیشنهاد کرد:
-"........
---------------------------
امیدوارم پستم زیاد پرت نبوده باشه.اگه بود درباره حفره بیشتر برام توضیح بدید.
با احترام
A.M


در حقیقت میشه گفت یه نمایشنامه تقریبا معمولی بود که از نظر فضا سازی و دیالوگ و .... کم و کسری نداشت و همه چیز سرجای خودش بود. موضوع آخرشم بدک نبود. همه چیز بستگی به نفر بعدی ( شاید خودم ) داره که چطور ادامش میده . به هر حال رو مجموع از پستهای قبلی خیلی بهتر بود .


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۹ ۱۳:۲۵:۵۵

"صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت...ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت"


[b][color=006600]"گل بخندید که از ر


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵
#40

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۶:۲۴ دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
پیام: 1708
آفلاین

تذکر : همگی سعی کنید به موضوع تاپیک پایبند باشین .
ببینین اون اوایل تاپیک ، دراکو ازتون خواست که هر دفعه یه واقعه رو توضیح ندید و همش توی حفره نباشید .
اما متاسفانه رول های این تاپیک از اون کیفیتی که باید داشته باشن خارج شده . چرا که شما کاملا حفره رو ول کردین و جاش به مسائلی پرداختید که اصلا ربطی به موضوع تاپیک ندارن مثل گردش کردن و عاشق شدن بی دلیل مارکوس و .......
از این به بعد سعی کنید که بیشتر به موضوع تاپیک پایبند باشید و رول هایی که مینویسید در رابطه با حفره شرارت باشن .
لازم نیست پست هر نفر مربوط به حضور بچه ها در حفره باشه . ولی زمانی که بچه ها بیرون حفره هستند موضوع رو منحرف نکنید و بازم نمایشنامه هاتونو در رابطه با سیر اصلی داستان بنویسید .
لطفا به این موضوع دقت کنید .
همچنین سعیتون رو بر این بزاریید که وقتی که یه سوژه رو میارین وسط همه داستان رو خودتون توضیح ندید بلکه بزاریید ادامه داشته باشه و هر کس یه قسمت از این سوژه رو به دلخواه خودش توضیح بده ( با توجه به سیر داستان ) .
متاسفانه از این به بعد مجبورم با پستهایی که داستان رو منحرف میکنن بیشتر برخورد کنم . پس لطفا به سیر اصلی داستان پایبند باشید .
این پست احتمالا به زودی پاک میشود .




Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵
#39

مارکوس فلینتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۹ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۵ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴
گروه:
مـاگـل
پیام: 328
آفلاین
واقعا که مهمانداریتون عالی.... من که واقعا خوشحالم که شما نذاشتین حتی یک دفعه دست به جیب بشم.....
مارکوسم که از خدا خواسته گفت: خواهش می کنم.... حالا یه روز قرار به خاطر دیانا تو رو ببریم رستوران سه دسته جارو تا مهمونمون کنی ...

دیانا هم یک دفعه هواسش به مارکوس جلب شد و گفت: دعوت کردن اون به من چه ربطی داره .... ( بعدرو به لارا کرد و گفت:) ببین لارا تو که این رودلف رو کرشیو می کنی به نظر من یه طلسم دیگه به من بده تا منم یه حالی به این مارکوس بدم

لارا هم با کمال میل گفت: بین عزیزم تنها طلسمی که این پسرا رو آدم می کنه همین کروشیو هستش.... به نظر من از همین استفاده کن..... فقط یادت باشه که همیشه از این راه خشانتت رو خالی کنی مگر نه افسرده میشی....

رودلف هم لب هاش گونه انداخت و گفت: چقدر این لارا معلم خوبیه..... واقعا که پسر شناسه.... لارا اگه تو منو نداشتی چطوری می خواستی پسرارو بشناسی

لارا هم با خونسردی به دیانا گفت که الان به این صحنه نگاه کنه و بعد یه کروشیو به سمت رودلف انداخت... قرچ..... غضروفای رودلف جابه جا شد و گفت : آخیش.... عجب دوش آب گرمیه

سپس سامانتا سر همه داد زد که زودتر بریم حفره.... به همین دلیل همه به سوی حفره رهسپار شدند..... در راه دراکو برای جلب توجه همه چیز را در مورد حفره برای سامانتا تعریف کرد و به همین دلیل مورد اعتراض دیگران واقع شد زیرا همه می گفتند که سامانتا نباید در اولین روز همه ی اینا رو بفهمه چون خود ان ها نیز در مدت طولانی اینو فهمیده بودند.... ولی دراکو از گوشاش در و دروازه درست کرده بود و به توضیحات خودش ادامه می داد....

تقریبا دیگر به تالار نزدیک شده بودند.... برای گفتن رمز عبور دیانا پیش قدمکی کرد و رو به سامانتا کرد و گفت: این جا دختر سالاریه نگاه کن.... و سپس گفت: هرچی پسر خنگه....
ولی هیچ اتفاقی نیوفتتاد .... دیانا از فرط خجالت سرخ کرد و به عقب رفت ولی در همین هنگام مارکوس به دادش رسید .... و آرام در کنار دیانا گفت: ببین دیانا اون رومزش عوض شده باید بگی هرچی دختر خنگه....

دیانا دیگر نمی توانست مارکوس را بزند چون به نفع او کار کرده بود به همین دلیل سریع رفت جلو و گفت: هرچی پسر خنگه.....

ولی این دفعه هم در باز نشد..... دیانا با عصبانیت به مارکوس نگاه کرد و شروع به دنبال کردن مارکوس کرد.... اما از ان طرف رودلف رو به لارا کرد و گفت: من به خاطر این که لارا دوست نداره که پسر سالاری باشه تقاضا کردم که رمز و بزارن هرچی رختر و پسر باهوشه
سپس در باز شد و لارا هم با بی اعتنایی از کنار رودلف رد شد ولی در همان لحظه رودلف گفت: من از همین بی توجهییت خوشم میاد

لارا هم از کوره در رفت و چند تا کروشیو نثارش کرد.... اما در همان لحظه که همه به سوی حفره می رفتند با صحنه ای مواجه شدند.... وای.... مجسمه ی روی حفره افتاده بود....


عضو اتحاد اسلایترین







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.