بدين ترتيب بلاخره همه سوار اتوبوسي ميشن كه جلوش يه پرده نسب شده با اين مضمون:
" كاروان ِ نظامي بسيج هافلپاف ... اعزامي به حويزه "---داخل اتوبوس---
لودو در حالي كه لباس تكاوري پوشيده و قهمهمه و نارنجك و اينا به كمرشه و پشتش هم از اين بي سيم گنده ها بسته جلوي اتوبوس ايستاده و ملت رو يكي يكي برانداز ميكنه...
-
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d8518e85b8.gif)
خوب... اول از كليه ي برادرا ممنونم كه لباس بسيجي پوشيدن و لباس ِ پلنگي ِ مرلين بدجور چشممو گرفته. دوم به خواهران عزيز بايد متذكر بشم كه چادر سفيد براي اين عمليات مناسب نيس و اونطور كه ميبينم هيچكدوم روبند هم نزديد. پس من يه سري چادر رو ميدم به دوست عزيزمون بينتون پخش كنه.
و لودو يه گوني پر چادر مشكي و روبند ميده دست ويليامسن كه پخش كنه بين ملت. (در راستاي كار كشيدن از تازه واردين!)
با پايان صحبت هاي لودو آلبوس از ته اتوبوس داد ميزنه: لودو لودو مام از اون تجهيزات و اينا ميخوايم...
- هر وقت رسيديم به منطقه با توجه به برنامه ها و توانايي شما بهتون تجهيزات ميديدم.
و لودو ادامه ميده: خوب... يك حضور غياب من انجام ميدم. هركس رو خوندم بلند بگه حاظر! دنيس...
- هووم
- دنيس...
- ها
- دنيس...
- چي ميگي؟
- دنيس...
- بزار بخوابم
- دنيس...
- هاااااااااا...
- دنيس...
شطرق!!! (افكت ِ خوردن كف دست دنيس زير بند ِ گوش لودو!)
لودو:
![تصویر کوچک شده](http://qsmile.com/qsimages/291.gif)
ناگهان حاچ درك از صندلي خودش بلند ميشه و به سمت دنيس ميره: لا ويزاد َ الا مرلين... برادر دنيس! اين چه حركت غيراخلاقي بود از شما؟ حواستان باشد كه من در اين سفر آن حاچ درك ِ مهربان نيستم و از آنجا كه سفر سفري نظاميست، من فرمانده ي نظامي هستم و تندخو. شما به جعبه ي بغل اتوبوس تبعيد ميشويد. برادر مرلين، ايشان را به جعبه ي اتوبوس منتقل كنيد! (
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil4b45f0db7e235.gif)
)
و مرلين دست و پاي دنيس رو ميگيره و از اتوبوس پياده ميشه و دنيس رو ميندازه تو جعبه بغل...
حاچ ادامه ميده: خوب. مابقي حضور غياب هم نيازي نيست. من خودم تمام تالار رو گشتم، هيچكس جا نمانده. بنابراين همه هستن. برادر پيوز كمي آب به صورت لودو بپاش از اين حالت ِ روشن شدن مهتابي خارج شود. خواهر پردفوت چادرت را درست بگير و شما خواهر اريكا روبندت را برعكس نصب كردي دل انگيز.
اريكا: اِ... حاچ آقا شما از پشت روبند چطور منو شناختيد؟
حاچ درك: اگر به كسي نگوييد از روي هيكل ورزشكاريتان.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52412ebb8020f.gif)
پس از لحظاتي لودو كه حالش جا اومده ميشينه پشت فرمون...
لودو: اِ... حاچ آقا من پشت فرمون جا نميشم چرا؟
حاچ: شما اگر آن بي سيم را از پشت خود باز كني جا خواهي شد. مگر به شما نگفتم اين تجهيزات مربوط به منطقس و اكنون نيازي به آنان نيست؟! اگر آن نارنجك منفجر شود كه اتوبوس روي هوا ميرود برادر ِ من!
لودو بي سيمو از پشتت باز ميكنه و دم گوش حاچي ميگه كه تمام كلاس و پرستيژش به اون تجهيزاته و تو رو به مرلين گير نده بهم و اينا...
خلاصه لودو آتيش ميكنه و كاروان هافلي به سمت مناطق جنگي براي انجام مانور رهسپار ميشه...