هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ جمعه ۳ آبان ۱۳۸۷
#23

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
مـاگـل
پیام: 1511
آفلاین
بر طبق این اطلاعیه :

قفل شد !

باز شد آقا ... باز شد !


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۳ ۲۳:۰۷:۴۶
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۲ ۱۶:۳۸:۳۳

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۶:۵۶ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۷
#22

اوتو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۱۰ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۲
از قبرستون
گروه:
مـاگـل
پیام: 64
آفلاین
بسیج

حاچ درک میگه : «وقت تمومه ! تا پنج دقیقه دیگه توی صحرا برای مرحله دوم رزمایش منتظرتونم !»
..............................................................
بچه های خسته هافل با در دست داشتن سلاحهای خود، شبیه لشکر شکست خورده با چشمانی سرشار از غلط کردم که به این تالار اومدم جلوی در پادگان صف بسته بودند و حاچی جلو اومد با صاف کردن صداش شروع به ایراد سخنرانی کرد.

حاچی :اهم....اهم تا اینجای کار بد نبودید. از اینجا کار باید ببینم چند مرده حلاجید.خوب خوب باید بهتون بگم تا حالا از این ماموریت کسی جون سالم بدر نبرده. خوب خوهران وبرادران عزیزم باید بدونیداین ماموریت شما اینطوریه که :

((تیر اندازی با تیر کمون سیمی به دم شاخی مجاری که روی جارو نشسته وپرواز می کنه.اگر بهش خورد باید بگم که باعث ناراحتیش می شه وسمت شما آتیش پرتاب می کنه اگر م نزدید چون نیت شما سوقصد بهشه اونوقت هم آتیش بازی باهاتون می کنه.))

حاچ درک این حرف رو با بی رحمی توام با شیطنت به آخر رساند.

ملت:

آسپ، اوتو ،دنیس ، اریکا ،ارنی ،لورا، پرت ،ماتیلدا، پیوز،آراگوگ ((دستام کف کردن))و..... همه در پهنه وسیع همه با هم افتادند وصرع گرفتشون.

لود حاچی رو به گوشه ایی کشید وگفت:دیشب خواب آقاجون مرلین دیدم به ش گفتم آقاجون بذار دساتو ببویم بهم گفت:تو باید*** رو ببوسی. ادامه داد که درک بگو تو رو........ یعنی من لودو رو می گه......... از این ماموریت معاف کن چون تو همیشه ........

تا حرف به اینجا رسید حاچ درک اینطور شد

ملت هنوز همینطوری روی ویبره روی زمین افتاده بودند .بلند نمی شدندکم کم داشت زلزله می شد.

لودو تا حاچی رو دید ادامه داد:راستی اینو نگفتم امروز صبح دوباره آقاجون اومد توی خوابم آقاجون مرلین گفت سلامم به حاچ درک عزییییییییزم....... با همین شدت گفت.......برسون وبهش بگو از من.......یعنی لودو.........علاوه بر رزمایش یه چیز اضافه تر هم از من بگیر

ادامه دارد....

.....
ببخشید چرت وپرت شد.

شما اگر براتون پست قبلی من رو نمی تونید ادامه بدید عیبی نداره از پست برادر پیوز که در پایین پست منه، ادامه بدید.فقط در ابتدای پستتون ذکر کنید در ادامه پست کی نوشتید.

باتشکر-تمام


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲ ۱۳:۵۴:۰۴

ما برای پوکوندن امدیم


Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷
#21

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
مـاگـل
پیام: 1511
آفلاین
خلاصه سوژه :

طبق تصمیم حاچ درک و «برادر لودو» سران بسیج ، اعضای هافلپاف برای تقویت قوای نظامی در برابر نیروی های ضد آسلامی به سمت حویزه برای رزمایشی نظامی رهسپار میشن ...
سرانجام کاروان به بیابان های حویزه میرسه و در اتاق کوچک شش در ششی که خوابگاه ، سرویس بهداشتی ، رختکن و ... کاروانیان بوده ساکن میشن.
حاچ درک مرحله اول رزمایش رو برای اونها شرح میده :

نقل قول:
حاچ درک اشاره ای کرد و گفت : « اونجا که میبینید سیم خاردار بستیم ! زیر سیم خاردار ها سه میلیمتر فضا هست که باید از توش سینه خیز برین ! از توی سیم خاردار برق شش هزار ولت رد شده و شما نباید بهش بخورین ! زمین اونجا پر از مینه و شما باید مواظب باشین که به مین ها نخورین و در راهتون اونها رو خنثی کنید ! همچنین جن های خاکی آموزش دیده ای هستن که اگر شما مینی رو خنثی نکردید مین رو روی سرتون منفجر میکنن ! »
درک : « اگر زنده موندین یک مانتیکور منتظرتونه تا باهاش مبارزه کنید ! »


ملت هافلپاف با ترفند و فریب از جن های خاکی به عنوان طعمه استفاده میکنن و از میدان مین رد میشن و سپس به طرز معجزه آسایی مانتیکور از ترس بورگین و بیناموسی اون فرار میکنه و مرحله اول رزمایش به پایان میرسه ...




** برای ادامه دادن سوژه پست پائین ( پست 20 - پیوز) رو بخونید و داستان را ادامه دهید ...


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۷
#20

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
مـاگـل
پیام: 1511
آفلاین
وقتی ملت غیور هافل برگشتند پشت سرشان ، مانتیکور با حالت :دی ایستاده بود و با بیشترین ملاحت ممکن به آنها لبخند میزد

اسپروت بلافاصله داخل دامن لورا رفت (!) ، لورا د آغوش دنیس پرید دنیس زیر کلاه اتو پناه گرفت. پیوز داخل بدن اتو شد و اتو لای ریش های حاچ درک مخفی شد

مانتیکور : موهاهاها !

حاچ درک که احساس کرد اگر اقدامی نکند کشته خواهد شد ، ریش مصنوعی اش (!) را جدا کرد و مستقیم داخل پناهگاه شد و در را پشت سرش قفل کرد.

ملت :

مانتیکور بلافاصله حمله کرد و ملت همه پشت پیوز پناه گرفتند ! پیوز هم که برای اولین بار از اینکه یکبار مرده است (!) خوشحال بود با خیال راحت سر جایش ایستاد. مانتیکور شیرجه رفت و از وسط بدن پیوز رد شد و درست در آغوش بورگین افتاد !

بورگین : تصویر کوچک شده

مانتیکور : ... خر خر ... خررررررررر ( ترجمه : بیناموسی ... کمــــــــک ! )

و پس از این ماجرا مانتیکور پا به فرار گذاشت !

داخل پناهگاه

حاچ درک در حالی که دوباره ریشش را سرجایش قرار داده بود همراه با لودو ظرف های غذا را پخش می کردند !

لورا : ما باید اینها رو بخوریم ؟

محتویات ظرف مواد زرد رنگ کرم مانندی بود که بوی بدی میداد و با مایع های خون شکلی پوشیده شده بود.

لودو : این یک غذای ماگلیه که بهش میگن ماکارونی ! معلومه! خیلی هم خوشمزه است !

و خودش در حالی که رنگ صورتش به رنگ ریش دامبل در آمده بود و دماغش را گرفته بود اولین قاشق را داخل دهانش کرد

پنج دقیقه بعد ...

ملت هنوز دارن فکر میکنن که بخورن یا نخورن که حاچ درک میگه : «وقت تمومه ! تا پنج دقیقه دیگه توی صحرا برای مرحله دوم رزمایش منتظرتونم

ملت : تصویر کوچک شده

...


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۱۸:۵۹:۵۳

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۳:۱۹ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۸۷
#19

اوتو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۱۰ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۲
از قبرستون
گروه:
مـاگـل
پیام: 64
آفلاین
باد زوزه کشان در صف منظم بچه ها که توسط پرده ایی جمع پسر ودختر جدا میشد پیچ وتاب می خورد وبیابان وسیع را می پیمود وگرد وخاک عظیمی به پا می کرد.بچه های چشمهایشان را برای جلوگیری از ورود خاک تنگ می کردندوبه پهنه وسیع در مقابلشان که پراز مین بود وگهگاهی جن های خانگی از آن بیرون می آمدندنگاه می کردند.

حاچ درک:یالا برید.

کسی جرات قدم برداشتن نداشت ناگهان کلاشی در چند قدمیشان خالی شد.

ملت: بدو.....بدو.....

صدای حاچی که در فضا می پیچیدو کم کم محو می شد که می گفت:کسی هوس نکنه که پرده رو بالا بزنه چون اگه نگاه کنه دو تا انگشت همزمان محکم می کوبونن تو چشمش و.....

از بالای میدون مین

همه درحال جدال وکشمکش با سیم خاردار میلیمتری بودند. آراگوگ یکی از پاهاش رو می برد تو، وقتی دومیو می کرد زیر، پای اولش خارج میشد ....لودو نفسش رو می گرفت تا لاغر بشه و تا نزدیکی سیمها می رفت ونمی تونست دوباره بر میگشت.دنیس به خودش تلقین می کرد که یه برگ کاغذه . درک گوشه ایی نشسته بودودستش رو زیر چانه اش گذاشت وبه جلوش نگاه می کرد وناگهان شر شر اشک از چشمانش سرازیر شد وبا سوز وگداز شروع به خوندن کرد که چه بدبختی گریبانگیرمون شدکم کم جمعی دورش جمع شد وشروع کردن به گریه، کردند. ملت همه دیوانه شده بودند.تنها کس پیوز بود که از روی مینها می رفت ومی اومد.

از دور فقط صدای کوپوف ......کوپوف(صدای ترکیدن)می اومد وپس از اون جسد های پاره پاره ایی پرتاب می شد.حاچی شنا کنان آمد ببینه افرادش در چه حالن.

ملت خوش وخرم در زیر سیم های میلیمتری دراز کشیده بودندوگفتند:هان..... حاچی جون فکرکردی اجساد ما هست که پرت می شه اشتب کردی،ما نمی ترکیدیم می ترکونیم نگاه کن.

ودرک شاهدبودکه هر جنی خارج میشد بچه ها بهش مین می بستند وبعد....گوپوف.

درک:دهانش از شدت تعجب قابل بسته شدن نبود.

درک خودشو با هر زحمتی جمع وجور کرد وگفت:خوب دیگه حالا خارج بشید

ناگهان سیمها با یک اشاره حاچ درک نیست شدند.

درک: مبارزه با مانیکوریادتونه نه!


ما برای پوکوندن امدیم


Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱:۵۸ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۷
#18

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
مـاگـل
پیام: 1511
آفلاین
اتوبوس ایستاد و با فرمان حاچ درک همه لک لک کنان به سمت دری در میان بیابان رژه رفتند تصویر کوچک شده

وقتی وارد شدند حاچ درک گفت : « اینجا خوابگاه ، رختکن و سرویس بهداشتیه شماست ! »

آنها در اتاق نمور و تاریکی بودند که به زحمت شش در شش بود و اطرافش با قفسه های لباس پوشیده شده بود. در سمتی کوهی از پتو ها قرار داشت و قسمت پرده کشیده بودند و گویا رختکن بود. سقف بلند و محیط ناراحت کننده ای داشت !

پیوز پرسید: « پس سرویس بهداشتی کو ؟ »

حاچ درک : « پشت اون پرده یک سوراخ فاضلاب و یک شیر آب وجود داره که برای ما کفایت میکنه ! »

سپس قبل از آنکه مهلت اعتراضی بدهد اضافه کرد : « لباس بپوشید و وسایل رو تحویل بگیرین ! تا یک ربع دیگه مرحله اول رو شروع میکنیم !»

یک ربع بعد - بیرون اتاق

ملت غیور هافل با لباس ها و تجهیزاتشان ایستاده بودند و به صحرای روبرو نگاه می کردند. حاچ درک اشاره ای کرد و گفت : « اونجا که میبینید سیم خاردار بستیم ! زیر سیم خاردار ها سه میلیمتر فضا هست که باید از توش سینه خیز برین ! از توی سیم خاردار برق شش هزار ولت رد شده و شما نباید بهش بخورین ! زمین اونجا پر از مینه و شما باید مواظب باشین که به مین ها نخورین و در راهتون اونها رو خنثی کنید ! همچنین جن های خاکی آموزش دیده ای هستن که اگر شما مینی رو خنثی نکردید مین رو روی سرتون منفجر میکنن ! »

آراگوگ در حالی که هر هشت چشمش بیرون زده و هرکدام چهارتا شده بود پرسید : « بعد چی ؟ »

درک : « اگر زنده موندین یک مانتیکور منتظرتونه تا باهاش مبارزه کنید ! »
سپس در حالی که گویا چیزی را به یاد آورد گفت : « در ضمن ، اگر چادر خانوم ها ، یا نگاه آقایون جایی بیافته یک اژدها هست که کبابتون میکنه !!!! »

ملت:
حاچ درک :
آراگوگ : تصویر کوچک شده

لودو گفت : « برین دیگه ! »

حاچ درک : « آهان ... فرماندهتون هم برادر لودوئه ! »

لودو : « حاچی بهتر نیست من وایسم مواظب شما باشم ؟ »

- « نه برادر .. من خودم مواظبم ! اریکا جان هم پیشمه و مواظبمه ! » و نگاه شیطنت باری به دنیس کرد ...

ادامه دارد ...
<><><><><><><><><><><><><><><><><>
این پست فقط برای احیای سوژه بود و هیچ ارزش مادی و معنوی دیگری ندارد ...


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۰ ۲:۴۵:۰۹

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۳:۵۰ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
#17

اوتو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۱۰ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۲
از قبرستون
گروه:
مـاگـل
پیام: 64
آفلاین
آراگوگ واونو حذف دوره کردندوپشت اتوبوس بستند تا خوب لاغر بشه.

همه پس از دیدن خشونت حاچ درک که در کارش هیچ رحمی دیده نمی شد ساکت وبا حجب وحیا سر جاشون تمرگیدند.

اوتو درحال پچ پچ با ماندی بود ومی گفت:می دونستی تو جنوب یه تیم هست به اسم صنعت نفت بزرگ.......همه که مشتاق شنیدن شده بودند با سکوت فراوان درحال استراق سمع بودند........

اوتو ادامه داد:حبرزیل جزو خاک آبادان بوده..........ماندی :کمتر لاف بزن اوتو......اوتو با تعصبی فراوان:ای لافه نه وجدانا ای لافه ......اوتو مابقی حرفشو با اشتیاق ادامه داد:برزیل طی یه رخدادی پرید اونور دنیا تا فوتبال آبادانو به همه معرفی کنه.........ملت: .......اوتو:واللاه ماحالا بیشتر فامیلامون سائو پالون

وقتی به اینجا رسیدحاچ درک خواست جوو عوض کنه و زد زیر آواز:هیه هایو هیه
ملت:هیه

حاچ درک:هیه هایو هو
ملت:هو

حاچ درک:لگت اله فرهان قندره لیلو.......هیه هایو هیه

ملت دیگر کس سرجاش ننشسته بود همه کنده بودن وسط بزن وبکوب راه انادخته بودند ویکصدا جواب دادند:هیه

حتی لودو فرمون ولکرده بودوابتدا: سپس بعد وبعد


حاچ درک:آخه بی جنبه توباید حواست به جاده باشه داریم به منطقه می رسیم اینجا همش مینه.

همه دوباره نشستند سرجاشون ولی هنوز ارنی هنوز وسط داشت روی زمین بلرزون می زد......هر چه اشاره کردند انگار نه انگار........شترق

گفت:آسلام هداییتتانکندمن برای اینکه شما به من احترام کذاشتید با هاتون همکاری کردن....برادر ارنک ببخشید ارنی ممبعد شماهم جزو برادرآراگوگ به شمار می آیید.

صدای صلوات لودو بلند شد:حاچی هویزه......هویزه حاچی


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۶ ۱۷:۱۰:۴۲

ما برای پوکوندن امدیم


Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۷:۴۸ دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۷
#16

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
کاپوت اتوبوس رفته بالا و لودو توی موتور اتوبوس مذکور به شدت خم شده و آراگوگ که انگار داره فیلم سینمایی می بینه هیجان زده پشت لودو ایستاده.
درک که با دستمالی کثیف پیشانی عرق کرده اش را تمیز میکند با صدایی زیر و خسته خطاب به بروبچز هافلی که زیر گرمامعطل بودند می گوید : خب ، بند و بساط سفره رو آماده میکنیم ، با هاچ آقا لودو قرار گذاشتیم وسط سفره چادر بکشیم و خانوم ها و آقایون محل غذا خوردنشون از هم جدا باشه!
و سپس بلافاصله دستش را بالا برد تا فرصت هیچ صحبتی را به اعضا ندهد و ادامه داد : و بعد از غذا نیز اقامه نماز ظهر و عصر را به جماعت داریم ، اعضا وضو بگیرند ، در ضمن مواظب باشند با نگاه های ناپاک وضویشان باطل نشود

هنگام خوردن ناهار
ناهاری بیابانی بر سفره ای خاک گرفته قرار گرفته بود و اعضا با چهره هایی افسرده و نگران مشغول غذا خوردن بودند.
مقداری گوشت نمک سود شده و آبی مانده چگونه می توانست انرژی آنها را برای ماموریتی به آن سنگینی تامین کند؟

بعد از بیست دقیقه غذا خوردن ، حاچی بلند میشه و مرلین هم لنگان لنگان میره خودشو منبر میکنه .
_ مرسی مرلین ، یادت باشه نشان شماره یک آسلام رو بهت بدم خیلی خب ، اعضای عزیز ، بسیجیون محترم ، توجه داشته باشید که باید در جمع کردن سفره کمک نموده و همچنین تا دقایقی دیگر نماز را اقامه می کنیم.

هنگام اقامه نماز
آراگوگ با زنجیر به یک درخت بسته شده و ملت هم دارن نماز میخونن.
_ آخه چرا باید این ثانیه ها از من گرفته بشه ، بزارین ثواب کنم منم ، باور کنین آسیب نمی بینین !!
و در همین موقع تکون شدیدی به زنجیرش میده و زنجیر با صدای تلق آرامی باز میشه.
و در همین موقع هافلی ها در حال سجده هستند.
لبخندی پلید و شیطانی بر صورت سیاه آراگوگ نشست!


ویرایش شده توسط آراگوگ در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۴ ۱۸:۱۴:۲۰
ویرایش شده توسط آراگوگ در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۴ ۱۸:۱۵:۵۸

وقتی �


Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۸:۱۱ دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۷
#15

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
مـاگـل
پیام: 1511
آفلاین
لودو پاشو میذاره رو گاز تا آخر فشار میده ، صدای گوش خراشی به گوش می رسه : « لووودوووووووووووووووووووو ! »
لودو پاشو از روی گاز برمیداره و به پشت سرش نگاه می کنه !
در اتوبوس با شدت باز میشه پرت میشه تو صورت حاچ درک دنیس با سر و صورت سیاه وارد میشه تصویر کوچک شده

حاچ درک در حالی که صورتش به طور کلی صاف شده رو به دنیس میکنه و میگه : « چی شده برادر ؟ »
دنیس دست اریکا رو میگیره از تو بغل حاچ درک (!) میکشه بیرون میگه : « چی شده ؟ این مرلین بوقی من رو تو محفظه موتور حبس کرده شما میگین چی شده ؟ »
حاچ درک کمی فکر میکنه میگه : « بله ! حق با شماست ! حالا لطفا دست این خواهر گرامی رو رها کنید که از شئونات آسلامی دوره ! بفرمایید بنشینید ! »
حاچ درک به لودو اشاره میکنه که استارت برنه ! لودو کلید رو میچرخونه و اتوبوس روشن میشه ! سپس دوباره پاشو تا آخر میذاره رو گاز که صدای گوش خراشی شنیده میشه : « لوووودوووووووووووووووو! »
لودو پاشو از روی گاز برمیداره اما رو میبینه ! اما میگه : « من عروسکم رو یادم رفت بیارم ! »
و سپس با سرعت نور از اتوبودس خارج میشه ! با برگشتن اما سرانجام لودو پاشو تا آخر روی گاز میگذاره که دوباره صدایی شنیده میشه : « برادر لوووودوووووووووووووو ! »
لودو در حالی که سرش رو به فرمون ماشین میکوبه منتظر صحبت حاچ درک میشه : « برادر لودو ! اون رو باید بزنی تو دنده !»
لودو کمی فکر می کنه و بعد از اینکه بالاخره میفهمه دنده چیه دنده رو به جلو فشار میده مستقیم میره دنده سه اتوبوس پرت میشه به حومه حویزه !
لودو شروع به گاز دادن میکنه و بسیجیان غیور هافل راهی منطقه عملیاتی میشن !

در راه !

حاچ درک خوابش برده و لودو چهارچشمی حواسش به جاده است. آراگوگ داره وسط اتوبوس بندری میزنه و با هر حرکت یک متصدی از جیبش میفته بیرون (ک.ر.ب. خودم) !
اما داره با عروسکش بازی میکنه و حجابش به کلی کنار رفته ! دنیس و اریکا لب در لب (!) ببخشید .... دست در دست دارن راز و نیاز میکنن و پیوز هم با حالتی بسیار ارزشی از پنجره بیرون رو نگاه میکنه ! لودو جلوی یک قهوه خونه توقف میکنه و بلند میشه اعلام میکنه : « آقایون نهار و نماز ظهر رو اینجا به جا میاریم ! اتوبوس چهل دقیقه دیگه حرکت میکنه ! »


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۴ ۱۶:۵۶:۳۹

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۷
#14

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
مـاگـل
پیام: 730
آفلاین
بدين ترتيب بلاخره همه سوار اتوبوسي ميشن كه جلوش يه پرده نسب شده با اين مضمون:
" كاروان ِ نظامي بسيج هافلپاف ... اعزامي به حويزه "


---داخل اتوبوس---

لودو در حالي كه لباس تكاوري پوشيده و قهمهمه و نارنجك و اينا به كمرشه و پشتش هم از اين بي سيم گنده ها بسته جلوي اتوبوس ايستاده و ملت رو يكي يكي برانداز ميكنه...
- خوب... اول از كليه ي برادرا ممنونم كه لباس بسيجي پوشيدن و لباس ِ پلنگي ِ مرلين بدجور چشممو گرفته. دوم به خواهران عزيز بايد متذكر بشم كه چادر سفيد براي اين عمليات مناسب نيس و اونطور كه ميبينم هيچكدوم روبند هم نزديد. پس من يه سري چادر رو ميدم به دوست عزيزمون بينتون پخش كنه.
و لودو يه گوني پر چادر مشكي و روبند ميده دست ويليامسن كه پخش كنه بين ملت. (در راستاي كار كشيدن از تازه واردين!)
با پايان صحبت هاي لودو آلبوس از ته اتوبوس داد ميزنه: لودو لودو مام از اون تجهيزات و اينا ميخوايم...
- هر وقت رسيديم به منطقه با توجه به برنامه ها و توانايي شما بهتون تجهيزات ميديدم.
و لودو ادامه ميده: خوب... يك حضور غياب من انجام ميدم. هركس رو خوندم بلند بگه حاظر! دنيس...
- هووم
- دنيس...
- ها
- دنيس...
- چي ميگي؟
- دنيس...
- بزار بخوابم
- دنيس...
- هاااااااااا...
- دنيس...
شطرق!!! (افكت ِ خوردن كف دست دنيس زير بند ِ گوش لودو!)
لودو: تصویر کوچک شده
ناگهان حاچ درك از صندلي خودش بلند ميشه و به سمت دنيس ميره: لا ويزاد َ الا مرلين... برادر دنيس! اين چه حركت غيراخلاقي بود از شما؟ حواستان باشد كه من در اين سفر آن حاچ درك ِ مهربان نيستم و از آنجا كه سفر سفري نظاميست، من فرمانده ي نظامي هستم و تندخو. شما به جعبه ي بغل اتوبوس تبعيد ميشويد. برادر مرلين، ايشان را به جعبه ي اتوبوس منتقل كنيد! ()
و مرلين دست و پاي دنيس رو ميگيره و از اتوبوس پياده ميشه و دنيس رو ميندازه تو جعبه بغل...
حاچ ادامه ميده: خوب. مابقي حضور غياب هم نيازي نيست. من خودم تمام تالار رو گشتم، هيچكس جا نمانده. بنابراين همه هستن. برادر پيوز كمي آب به صورت لودو بپاش از اين حالت ِ روشن شدن مهتابي خارج شود. خواهر پردفوت چادرت را درست بگير و شما خواهر اريكا روبندت را برعكس نصب كردي دل انگيز.
اريكا: اِ... حاچ آقا شما از پشت روبند چطور منو شناختيد؟
حاچ درك: اگر به كسي نگوييد از روي هيكل ورزشكاريتان.

پس از لحظاتي لودو كه حالش جا اومده ميشينه پشت فرمون...
لودو: اِ... حاچ آقا من پشت فرمون جا نميشم چرا؟
حاچ: شما اگر آن بي سيم را از پشت خود باز كني جا خواهي شد. مگر به شما نگفتم اين تجهيزات مربوط به منطقس و اكنون نيازي به آنان نيست؟! اگر آن نارنجك منفجر شود كه اتوبوس روي هوا ميرود برادر ِ من!
لودو بي سيمو از پشتت باز ميكنه و دم گوش حاچي ميگه كه تمام كلاس و پرستيژش به اون تجهيزاته و تو رو به مرلين گير نده بهم و اينا...

خلاصه لودو آتيش ميكنه و كاروان هافلي به سمت مناطق جنگي براي انجام مانور رهسپار ميشه...


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.