هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۷:۲۰ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۵

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
مـاگـل
پیام: 256
آفلاین
در همین لحظه عمله ی شماره دو میاد جلوی هری و میگه :آقا این آبمیوه های ما کجاست!؟
هری که عصبانی میشه فوری کمربندشو باز میکنه و اونو به طوفان کتک میگیره!
راجر از اون ور:آقا !این عمله چهارمیه کو!؟
هری درست در همین لحظه دوباره برگشت به طرف صندلیش و دید دوباره این بشر نشسته داره این بار آبمیوه میخوره!این انقلاب کرده پس!هری در حال زدن عمله ها برای چند لحظه اطراف رو نگاه میکنه نگاهش یه لحظه به صندلیش میفته و بدون اینکه چیزی بفهمه خیلی ریلکس به زدن ادامه میده اما در همون لحظه حس میکنه یه چیزی دیده که باعث شده اعصابش به هم بریزه ،سرش رو 360 درجه میچرخونه به طرف صندلی! و میبینه عمله هه راحت نشسته و منظره ی طبیعت !لذت میبره! عمله ها دست از کتک خوردن برمیدارن ،(یعنی هری دیگه نمیزنتشون!)و هری به طرف عمله ی 4 میره!آبمیوه به گونه ای کاملا هنری میگیره از دستش و میریزه رو سرش! و بعد کمربندش که دستش بود رو در حلق عمله ی 4 فرو میبره و عمله میفته در جا میاد تموم کنه! نمیتونه نفس بکشه، روی زمین پخش میشه و به خودش میپیچه ،گره میخوره حالا هم داره خفه میشه هم گره خورده!هری که هل شده نمیدونه چی کار کنه!
هری:عمله شماره 4 بهت دستور میدم پاشو !تو نباید بمیری!
ملت عمله میان عمله ی مزبور رو جمع میکنن و می ایستوندنش!(یعنی سر پا نگهش میدارن!) درست روبروی هری!عمله هنوز داره جون میکنه و رنگش به بادمجانی میمونه که همین طوری هست واسه خودش!سعی میکنه با شاره چیزی بگه!دستشو به گردنش نزدیک میکنه!
هری:خوب به نظر من...تو نباید بیفتی خفه بشی...
ولی درست وسط حرف هری عمله 4 میفته بغل هری و همون جا میمیره!
هری:مردی؟حالا با این جسد چی کار کنیم؟!
...........
============
موضوع رو 180 درجه تغییر ندادم،فقط یه موضوعه دیگه بهش اضافه کردم که اگه نخواستین طوری هست که راحت حذف بشه!بندازینش توی استخر که بعدا دردسر بشه!(خودم که تا آخرشو گفتم!!)
یه کلاس شنا هم جور کنیم!


همه چیز همینه...
Only Raven


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۶:۲۰ شنبه ۲۳ دی ۱۳۸۵

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
مـاگـل
پیام: 929
آفلاین
فلور از بالای پله های خوابگاه داره پسر جماعت رو می بینه که دارن سر استخر باهم دعوا می کنن!

ققی: اون عمله رو بردار برو!هری بیاد عمرا بشه جلوی گدازه های آتش رو گرفت!

راجر: اصلا هری چیکاره است که براش صندلی ساختی!توی تالار خودشون از این چیزا ندارن امده اینجا حالشو بکنه!جمع کن این بساطشو!

کریچر:اربابم ناراحت شد!درست حرف بزن!

فلور از اون بالا داد می زنه: ببینم این صندلی هری خیلی شبیه این علامت معلولینه از کی تا حالا این قراره روی صندلی چرخ دار بشینه!؟

ققی: هیس!این صندلی با صندلی های دیگه فرق داره!لو نده!اهه!

اسکی که مثل اونایی که خوشی زده زیر دلش داره با دستمالاش کف استخر رو تمیز می کنه و آواز می خونه!

اسکی: هاااااااااااااااااااااای هویییییییییییییییییییییی!

جادوگرا:

آنیت: حالا کی قراره استخره راه بیفته؟

ققی: به زودی کامینگ سون!

الک: فهمیدیم خیلی خوش تیپی!

فلور از پله ها می یاد پایین و عمله رو از روی صندلی هری می ندازه کف استخر تا کمک اسکی بکنه!

فلور: من مخالفم که استخر جدا باشه!یک قده جا دادین برای شنا!من مخالفم جدا باشه!

آنیت از اون بالا: فلور!

فلور: خب همه باهم بریزیم چی می شه! دیگه برادر حمیدم نداریم که مخالفت کنه!

آنیت: من بوقم هانی؟

فلور یکم فکر می کنه!خب شما تنها شنا کن!ما تنها شنا نمی کنیم!

هری: همه تنها شنا می کنن!

فلور: شنا نمی کنن!باهم شنا می کنن!

هری: تنها!

فلور: بسه!همینی که من می گم بعد از پر شدن آب استخر همه باهم شنا می کنیم!

هری که دیگه داره آتشفشان می شه: مثلا امدم اینارو آدم بکنم آدم نمی شن که هیچ منم باید برم تو استخر با دخترا شنا کنم!

فلور: دقیقا همینطوره!

جادوگرا:


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ جمعه ۲۲ دی ۱۳۸۵

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
مـاگـل
پیام: 387
آفلاین
بعد از چند دقیقه راجر میره عمله هارو دوباره صدا کنه تا بیان و دست شویی هارو بسازن...
هری دور استخر میچرخه تا همه چیزو بازدید کنه...

هری: اون وسط استخر چرا گودتره؟
آنیتا: اون قسمت مخصوص شماست...فقط شمایین که میتونین تو قسمت عمیق استخر شنا کنین!
ققی: نخیرم اون برای اینه که قسمت جادوگرا و ساحره ها از هم جدا بشه
فنگ: هاپ!!!! (ترجمه: مگه قرار نبود با شیشه قستم جادوگرا رو از ساحره ها جدا کنیم؟!)(مترجم=داماد علی پروین! )


در این لحظه عمله ها میرسن پشت در تالار ریون!

عمله 1: این تو باید چه کار کنیم؟!
راجر: باید دست شویی بسازین!
عمله 2: اون تو باید چه کار کنیم؟!
راجر: باید دست شویی بسازین!
عمله 3: اون تو باید چه کار کنیم؟!
راجر: باید دست شویی بسازین!
عمله 4: اون تو باید.....

در این لحظه راجر در تالار رو باز میکنه و عمله ی شماره چهار توجهش به داخل تالار جلب میشه!

عمله 4: اون تو باید شنا کنیم!
راجر: نه شما باید دست شویی بسازین...اعضای ریون شنا میکنن!
عمله 3: باید شنا کنیم!
راجر: نــــه!...شما دست شویی میسازین بقیه شنا میکنن!
عمله 2: من شنا میکنم!
راجر: تو غلط میکنی!...تو باید دست شویی بسازی!
عمله 1: نه ما شنا میکنیم!


بدین صورت عمله ها ییهو وارد تالار ریون میشن و میپرن تو استخر!

ققی: کی اینارو ییهو راه داد تو تالار؟
راجر: خودشون پریدن تو!
ققی: یه یااللهی چیزی...! ....ساحره ها چادراتون رو سرتون کنین!

ساحره ها بدو بدو میرن چادراشون رو سرشون کنن!



هری: اینا الان دارن چی کار میکنن؟
اسکی: دارن شنا میکنن...
هری: استخر که آب نداره...بعدشم کی اجازه داده رویه نام مقدس زوپس پا بزارن؟!

هری دوباره دست میبره به سمت شلوارش و کمربندشو در میاره و شروع میکنه به زدن عمله ها!
بعد از چند دقیقه حرکات خشن و غیر قابل تصور تمام عمله ها کبود شدن!

بینز: بچه ها بیاین کمک کنین جمع کنیم اینارو!
اسکی: چه صحنه ی دلخراشی

بچه های ریون همگی کمک میکنن و عمله هارو که خونی و مالی شده بودن میبرن درمونگاه مدرسه!(یه یادی هم از هاگوارتز کرده باشیم!)


راجر: من چهارتا عمله آورده بودم ولی اینا الان سه تان!
اسکی: الکی شلوغش نکن...با عمله جماعت هم شوخی؟!...سه تا بیشتر نبودن!
راجر: نه من چهارتا عمله آورده بودم...اوناهاش!


عمله ی چهارم با خیال راحت بر صندلی مخصوص هری جلوس کرده و در حال گرفتن حموم آفتاب و خوردن سان شاینه!


[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ جمعه ۲۲ دی ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
مـاگـل
پیام: 911
آفلاین
ساعت ها می گذره و بلاخره کار ساخت استخر و جکوزی به مهندسی مستر کفی تموم میشه (ساعت 5 صبح)
کریچ:ایول خیلی خوب شد هری بیدار شه خیلی خوشحال میشه...من از اینکه همیشه کارمو کاملو زیبا انجام بدم خیلی خوشحال می شم!!

ققی:اولا که کارو که من انجام دادم پیشنهاد از تو بود دوما این هری بیدار شه امکان نداره اشکال نگیره بی منطقه اصلا...ببین به این قشنگی این بیدار شه پدره مارو در میاره...
کریچ:نه بابا به نظر من که عالی شد!!

آنیتا که تازه از خواب بیدار شده بود به سمت اونا میاد

الکسا:ما از دیشب داریم اینجا بیل می زنیم گچ میاریم آجر می زنیم تو خود شیرینی می کنی واسه هری میتونی بخوابی... ...واقعا برای حذب متاسفم

بینز:واقعا از یه حذبی بعیده...

ققی سرش رو میندازه پایین وسعی می کنه بحث و عوض کنه(آنتیا مایه ی ننگه)

ققی:یادش بخیر اینجا قبلا استخر بود چون من تشنه قدرت بودم آبشو خالی کردم (پستای اول تاپیک مراجعه شود)

راجر:تو غلط کردی که الان من انقدر سیمان و گچ گذاشتم رو کولم کمرم گرفته..اخ آخ...

همه که یه ور بدنشون رو گرفته بودن و خاک و خونو سیمانو گچ و آهک و ... دیگر مصالح ساختمانی که از سرو کولوشون می ریخت...

نگاهشون رو هری خشک شد که با قیافه ای نزدیک به فورارن داشت به استخر نگاه می کرد...

هری:من کی گفتم بنویس زوپس قهرمان گفتم بنویس زوپیس شیره...این چه جکوزی ایهه چرا شبیه آتشفشان نیست دستشویی ها کجان...شما کار بلد نیستین شما هیچی بلد نیستین...شما آدم نیستین...اصلا من نباید کار دست شما بدم...
ققی:دیدی گتم بی منطقه...
کریچ:خوب راست می گه اینا رو گفته بود دیگه تقصیر توئه همش...

و همه با حرکتی ناجوانمرادانه دستشون رو به طرف ققی می گیرن...

ققی: ابته خوب می بینی که استخر خوب شده حالا زوپس قهرمان با زوپیس شیره چه فرقی داره ترتب آتشفشانم که میدیم...
4 دستشویی برای جادوگرا در قسمت شرق و 3 تا برای ساحره ها در قسمت غرب...

الکسا:چرا ساحره ها 3 تا دستشویی داشته باشن جادوگرا 4 تا

ققی:چون هری جان گفته 7 تا دستشویی بسازیم...

فلور:خوب پس 4 تا برای ساحره ها 3 تا برای جادوگرا

کریچ:خوب شد گفتی...اصلا تو این تالار رو هم دیگه 3 تا ساحره هست که براشون 4 تا دستشویی بسازیم...

آنیتا:بوووووووووووووق...

(از توصیف ادامه این صحنه پرهیز می کنیم...)

همه داشتن گیس و گیس کشی می کردن که هری کمربندشو باز می کنه و شلوارش میاد پایین...
و همه که این صحنه رو می بینن شوکه می شن و دست از دعوا می کشن...

هری:من اصلا قصدم این نبود توجه شما جلب شه می خواستم با کمر بند بزنمتون

اکتا:اینکه چوب بیس باله!!

هری:تقصیره کوییرله باید بگیم کمر بندم بسازه!!...خوب من یه پیشنهاد دارم 3 تا دستشویی ساحره ها 3 تا جادوگرا یکی هم شخصی فقط برای من

آنیتا:واقعا پیشنهاد برازنده ای بود آقای پاتر

هری:هوی ققی ترتیبه یه تختم کنار صندلیه نظارتم برای من بده دیشب تو تالار دختران خوابیدم...یهو گرم شد هوا توام....خلاصه سخت بود دیگه...
------------------------------------------------------------------------------
تصویر کوچک شده

طرفی که علامت دختراس دخترا شنا می کنن طرفی که علامت پسراس پسرا شنا می کنن...
صندلی هری جانم نزدیکه به استخر هرگونه بی ناموسی مورد دید ایشونه...

پسرا از مایوی تنگ استفاده نمی کنن چون دخترا زیر چشمی ممکنه هی دید بزنن
ساحره های عزیز هم هر جور دوست دارن بیان می تونن با لباس بپرن


ویرایش شده توسط ققنوس در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۲ ۲۱:۵۶:۰۶

[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ جمعه ۲۲ دی ۱۳۸۵

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
مـاگـل
پیام: 1223
آفلاین
در راستای این که گفتن همو به هم نندازین من موضوع رو عوض میکنم با عرض معذرت از قبلیا
************************************

تصویر از بالا یک سری آدم رو شنون میده که کله هاشون رو چسبوندن به هم و دارن به یک چیزی نگاه میکنن
- خوب برین کنار کشیدم میدم ببینین دیگه
- نمیخوایم
- ما باید نظر بدیم
- الان اگه ما نبودیم که براش دستشویی نزاشته بودی
کریچر کلش رو مییاره بالا: خوب بابا حالا یک چیزی رو یادم انداختین که البته چیز مهمی نبود
سرژ که کاملا معلومه از هیچی سر در نیمیاره: الان اینی که اینجاست چیه؟
کریچر میزنه رو دستش: دست نزن خراب میشه اون رمپه , و خوب خجالت نکش هیچ کدوم از اینا که اینجان نمیدونن رمپ چیه , طبیعیه اینا که مهندس نیستن من فقط مهندسم
همه به حالت دارن کریچر رو نگاه میکنن
-واسه استخر رمپ زدی؟( رمپ همونه که واسه پارکینگ میزنن ماشین ازش بالا پایین میره )
کریچر:
خوب بگذریم الان دیگه داره تموم میشه بینز بپر چند تا از بروبچ گریف رو صدا کن واسه عملگی احتیاج داریم( نژاد پرستی و حس نوستلاژیکی در اعضای ریون بالاست)

یک ربع بعد تالار ریون

کریچر یک گوشه ی تالار وایستاده و داره به اعضا جای استخر رو نشون میده: نگاه کنین دفعه ی قبلم همین جا بود جاشم خوب بود همه هم راضی بودن الانم همین جا می سازیمش دوباره
راجر: من راضی نبودم یادمه از پله های خوابگاه دختران قسمت پسرا دیده می شد و ما همیشه معذب بودیم ( تریپ قل مرادی)

در همین حین هری از در وارد میشه و یک نگاه این طوری میکنه و میره توی مبل کنار شومینه لم میده و پیام امروز میخونه
چند دقیقه بعد بینز با 10 دوازده تا گریفی وارد تالار میشه
بینز: آوردمشون فقط گفتن ساعتی 2 گالیون میگیرن
کریچر: اشکالی نداره ما خر پول بیدنده( تریپ منصوری)

هری یک دفعه مثل برق گرفته ها از جاش بلند میشه وروزنامه رو تو دستش مچاله میکنه

-نفهمیدم چی شد؟ اینجا چه خبره؟
اسکی جو میگیرش و میره جلو:ببین تو خودتم میدونی ما از همه بهتریم , ما نباشیم هاگوارتز با مخ میخوره زمین , بابا بزرگ من مایه داره و نصف سهام اینجا مال اونه, از اون گذشته اینجا خودش مسئول داره احتیاجی نیست که یکی دیگه روی کارامون نظارت داشته باشه
همه با هم : درسته ما صلاح خودمون رو میدونیم
هری که انگار اصلا نشنیده اینا چی گفتن : گفتم میخواین چی کار کنین
آنیتا مییاد جلو یک کاغذ میده به هری و بهش میگه : سلام این شماره حسابمه , بعدشم اینا میخوان اینجا استخر بسازن ولی گفته باشم من مخالفم
هری بعد یکم فکر : خوبه ... استخر خوبه ولی من باید نظارت داشته باشم

چند دقیقه بعد
هری عمله های گریفی رو فرستاده تالارشون و در حالی که یک شلاق دستشه و روی یک صندلی بلند نشسته( تریپ فرعون ها) داره به اعضای تالار امر و نهی میکنه
میخوام جکوزیاش مثل آتشفشان باشه .... ته استخرم بنویسین زوپیس شیره..... تعداد دستشوی هاش 7 تا باشه چون هفت عدد مقدسیه
اعضای ریون:

و همین طور اعضای ریون کار کردند و کار کردند تا استخر رو اماده کنن
و در تمام این مدت بیل داشت از سوراخ در تالار ریون رو مشاهده میکرد ( این فقط یعنی بیل داشت نگاه میکرد و اصلا قصد این نیست توی نمایشنامه باشه اگرم کسی ادامه داد به این موضوع توجه نکنه)


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۲ ۱۶:۱۹:۲۷
ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۲ ۲۱:۰۴:۵۸

كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۰:۳۶ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۸۵

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1548
آفلاین
همه از صد ها طرف(!)ریختند تو خوابگاه پسرا...البته خودشون که نریختند...دخترا ریختند!!
سرژ:باز این دستمالهای کوفتی تو شروع کردند به عربده کشی؟؟؟
راجر:خفه اش کن...و گرنه خفه ات میکنم!!خرررررررر...دانشگاه...پف شریف...خررررر....
ویولت:دستگاه احساس سنج من میگه که اسکی ترسیده...
الکسا:صد بار بهتون گفتم واسش زن بگیرید گوش ندادید که!!
ویولت:ولی دستگاه...
ملت:
ویولت:خب چرا عصبی میشین؟؟
فلور:اون رو ول کنید..این چرا داره سکته ناقص میزنه؟؟؟
اسکی:رررررررررررررررررررررررروووووووووووووووووووووووووو....
چو:رو چی؟؟
بینز:حالت خوبه؟؟
اسکی پس میفته!
بینز:ا..بچه ها این غش کرد!!
***
اسکی:اینجا کجاس؟؟کی اینجاس؟؟من کیم؟؟ تو کی ای؟؟من هستم؟؟تو نیستی؟؟...
رزی:چرت پرت چرا میگی اسکی؟؟
الکسا:بابا این عاشقه چرا درک نمیکنید؟؟
ملت:
الکسا:
پنی:اسکی.عزیزم از چی ترسیدی؟؟
اسکی ییهو(!)یادش میاد:رررررررررررررررررررررررررررررررررررووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو...
ملت:رو چی؟؟
اسکی:ح!!
سراف:بچه ها فکر کنم منظورش روحه؟؟
ویولت:روح؟؟کدوم روح؟؟
بینز:من!
ویولت:وای.روح...!
مک کورن:ا..این چرا غش کرد؟؟؟
***
بعد قرنی الکسا موفق میشه بینز و ویولت و اسکی رو با هم آشنا کنه...و اونا میتونن بینز رو هضم کنن(البته همراه با یه رودل وحشتناک!!)...
و علاوه بر اون...اسکی عاشق الکسا که خیلی دختر ماهیه میشه و ویولت هم از بینز خوشش میاد(*نکته کنکوری:خوشش میاد..نه عاشقش میشه!!*).
بینز:هیشکی من رو دوست نداره!! ( )
ویولت:آخی!کی گفته؟؟اینجا همه دوست دارن.مگه نه؟؟
ملت:نه!
ویولت: اونا رو ولشون کن..من دوست دارم..من همیشه روح ها رو دوست داشتم!!!ببین:
یه دستگاه میذاره رو زمین و یه عروسک میندازه توش.بعد یه مدتی:
بینز:چی شد؟؟
ویولت:خب تبدیل به روح شد دیگه!!!
بینز:چه جالب...ولی من هیچی ندیدم...
ویولت:خب نبایدم ببینی!ارواح نامرئی ین...مگه نه؟؟
بینز: خب آره!
ویولت:
بینز( ):ویولت..من...میخوام...تو...راستش...
ویولت:چی؟؟
بینز:میشهبامنبهجشنبیای؟؟
ویولت:ها؟؟(مدل قل مراد!)
بینز:گفتم...میشه..بامندوستبشی؟؟
ویولت:من جدا نمتونم بفهمم...
بینز:بابا گفتم میشه با مندوستبشی؟؟
ویولت:
بینز:با من دوست بشی؟؟
ویولت:تو چی گفتی؟؟...
##########################################################################هوی ملت!من واسه الکسا نقشه کشیدم بندازمش به اسکی بیخودی زور نزنین!!مخصوصا حالا که من از خودم دارم مایه میذارم..این دیگه میل شماست که با بینز برم یا نرم ولی الک منال اسکیه...بکشید کنار پلیز...!


But Life has a happy end. :)


شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۰:۳۲ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۸۵

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
مـاگـل
پیام: 387
آفلاین
-نصفه شب!-


تالار ریون سوت و کور بود. همه نخوابیده بودند!...چون پروفسور بینز و اسکاور بیدار بودند.
بینز بر روی تخت نامرئی خود دراز کشیده بود و به دیدارش با الکسا در زمان غیرقانونی مدرسه فکر میکرد. تا نیم ساعت دیگر باید در کنار دریاچه بود.
بینز فکر میکرد اما تفکراتش رو صدای خر و پف بقیه ی پسرهای تالار به هم میزد. هر کسی در موقع خواب صدایی از خود درمیاورد.

سرژ: لالالالالالالالالا...آآآآآآآآآآآآآ!
بری: بود بود بود...نبود نبود نبود...بود بود بود...!
راجر: خرررررررر....دانشگاه...پـــــف...شریف!....خرررررر....هاگوارتز...



در تخت روبرو اسکی نشسته بود و در زیر نور دستمال نور پخش کن(!) خود در حال خواندن کتاب بود. اما او هم فکر میکرد. به اینکه فکر میکرد که دستمال بعدی ای که میخواد اختراع کنه چیه!

اسکی: دستمال بوق زننده...دستمال ضبط صوتی...دستمال جاسوس...دستمال خنک کننده!...دستمال واکس زننده....نه دوست ندارم...من باید یه چیز خفن اختراع کنم!


در تخت روبرو بینز لباس های نامرئی شونصد سال پیش خودش رو داره میپوشه!(نکته روحی!: روح ها موقع خواب لباسشون رو در میارن!...من اینو یه جا خونده بودم! )

بینز یواش یواش از تالار بیرون میره...


-ده دقیقه بعد در کنار دریاچه-

بینز: اوه الکسی هیچ وقت نشد که بهت بگم عاشقم...ولی بدون که عاشقتم!
الکسا: بینز...عزیزم...تو همیشه مرد رویاهای من بودی...مادربزرگم موقع مرگش به من گفت که من با یه روح ازدواج خواهم کرد!
بینز: منظورت همون روح پیرزنست که شبا تو هاگوارتز ولگردی میکنه؟!
الکسا: آره تو منو یاد مامان بزرگم میندازی!
بینز:
الکسا:

.......................................!!!!!




-نزدیک صبح!-

پروفسور بینز در حالی که درونش عروسی ای میباشد(!) از در تالار میاد تو و بشکن زنان به سمت تخت نامرئی خودش میره!

بینز: ...رنگ چشمات...آها!...طمع لبت!...بشکن!....!


در داخل خوابگاه اسکی هنوز در حال خوندن کتابه و خوابش نبرده...
اسکی: دستمال نقاش...دستمال روان شناس...دستمال جذب کننده....دستمال احظار روح!....خودشـــــــه!

ناگهان اسکی از تختش بلند میشه و شروع میکنه به رقصیدن...اون هم از نوع رقص محلی!!!


در همین هنگام بینز که وارد خوابگاه شده بود از کنار اسکی رد میشه.
اسکی با حالت رقص محلی در جای خودش میچرخه و در یک لحظه ی انتحاری-برقی چشم اسکی به بینز میفته که در حال بشکن زدنه!

اسکی: ر..ر...ر....رو.....رووو.....رووووو.....روح!

چند ثانیه ای اسکی و بینز چشم تو چشم هم نگاه میکنن و بعد از اون اسکی یکی از دستمال هاشو در میاره و دستمال شروع میکنه به جیغ کشیدن!

دستمال: روووووووووووووووووووووووووووووح!



کل تالار ریون یک دفعه از خواب بیدار میشن...


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۹ ۰:۳۶:۰۶

[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ دوشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۵

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
مـاگـل
پیام: 352
آفلاین
کورن و اسکاور زیر درخت بلوط مذکور نشسته بودند و مثل بینز و اکتاویوس داشتن به زندگی نکبت بارشون فکر میکردن
کورن در حالی که به پیشونیش چین انداخته بود رو به اسکاور گفت:
-اسکی جون حالا ما باید چه کار کنیم؟
اسکی با خونسردی:بیا دماغتو پاک کن
کورن:چی؟
اسکی:با استفاده از دستمال های معجزه آسای من زندگیت متحول میشه
کورن:بخوره تو اون سرت دستمالات!یه فکری برای همراه بکن؟
اسکاور دست میکنه تو جیبش و موبایلشو در آورد
اسکی:بیا اینم همراه!اگه میخوای یه شماره ی هفت رقمی بگو تا یکی برات بخرم...
کورن:عجب آدم بوقیه ها...ما داریم اینجا در مورد زندگی نکبت بارمون فکر میکنیم...اول متن رو بخون!
اسکاور یکی از دستمالاشو در میاره و دماغشو پاک میکنه...
اسکی:میدونم...ما خیلی بدبختیم...من فقط میخواستم این مسئله رو از ذهنم دور کنم ولی...هق هق هق هق
کورن:خب حالا با چه خاکی بریزیم سرمون؟
اسکی یه دفعه میپره هوا
اسکی:بولدر...ویولت بولدر
کورن:
اسکی:اونجاست داره میاد این طرف
کورن:خب این که یه نفره...ما دو نفریم...دو تا همراه رو هم نیاز داریم
اسکی بیخیال کورن میشه و میدوه تا به ویولت سلام کنه
کورن با خودش:حالا فقط من موندم و...و...(و کی؟)
کورن از زیر درخت بلند میشه و میره پی کار خودش...
-------------------------
روز بعد زیر همون درخت...
کورن نگاهی به صورت سرخ شده ی اسکاور میندازه و پوزخند میزنه
کورن:حالا چی بهش گفتی که اینجوری شد؟
اسکی:هیچی...من فقط سلام کردم...اونم به من گفت بی ادب و یکی زد تو صورتم
کورن:هوووومک...از همون اول میدونستم
اسکی:خب فکری نداری؟
کورن:فکر که نه...ولی چاره ای نیست جز اینکه بریم سراغ دخترای گروه های دیگه...
--------------------------
همون روز در هاگوارتز
اسکی:اول بریم سراغ گریف...اونجا دخترای خوبی داره
کورن:از کجا میدونی؟
اسکی:نمی دونم...یه خاطره ی مبهمی تو ذهنم هست
ناگهان بینز یگانه روح ریون شاد و شنگول و به طرزی خفنگ از جلوی اسکی و کورن رد میشه...
کورن:ها چیه؟شنگولی؟
بینز لبخند ملیحی میزنه
بینز:حل شد
اسکی و کورن با هم:چه جوری؟
بینز:بماند!
-------------------------
همون موقع تالار ریون...
گروهی از دختران ترشیده ی ریون دور هم جمع شده بودند و پچ پچ میکردند...
-حالا برای جشن چه کار کنیم؟
-باید یه نفر رو پیدا کنیم؟
-کورن اسمیت چطوره؟
-نه بابا اون که پخمه ست...
-فکر کنم اسکی مورد خوبی باشه!
-هوووووق
------------------------
همون موقع خوابگاه پسران ریون
جان میاد روی تختش میشینه و به نقطه ای خیره میشه
اکتاویوس نخودی میخنده و میگه:
-چی شده جان جان؟!خیلی پکری!
جان:از دست رفت...طلاقم داد
اکتاویوس:آخی...کی؟الکسا؟حالا میخوای چه کار کنی؟
جان حرف اکتاویوس رو نشنیده میگیره و میگه:
-چرا تو انقدر شنگولی؟تو که تو کف مونده بودی!
اکتاویوس:هوووومک چی بگم والا...یه جوری جور شد دیگه...
جان:خوش بحالتون...من میخوام فعلا بخوابم...بای بای
اکتاویوس با خودش:ببینیم امشب چه کار میکنی بینز !
...


ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۸ ۲۳:۵۲:۳۰
ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۹ ۰:۰۵:۲۸

[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ دوشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۵

اکتاویوس پیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۴۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
از از یه جهنم دره ای میام دیگه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 283
آفلاین
آخی! هیشکی نیست پست بزنه؟ تالار خوابیده؟ نا امید شدید؟ احساس پوچی و دلسردی میکنید؟ زندگی براتون تیره و تار شده؟ دیگه نمیتونید ادامه بدید؟
هیچ مهم نیست! من هنوز نمردم!

نام سوژه: هرچی دلتون خواست بذارید!
*****************************************

هوا یه جورایی گرم بود! نزدیک تابستون بود و دانش اموزان هاگوارتز داشتند خودشوونو واسه جشن پایان سال اماده میکردند. در این میون دو نفر خیلی غمگین بودن و زیر درخت بلوط داشتن به زندگی نکبت بارشون فکر میکردن!
اکتاویوس: حالا چی کار کنیم بینز!همه بچه ها یه همراه دارن! ولی ما چی؟ هیشکیو نداریم! تا پس فردا هم که نمیتونیم کسی رو پیدا کنیم!
بینز آه بلندی کشید و گفت: نا امید نشو! من در حال کشیدن یه نقشه ام!
اکتاویوس یه مشت از چمنای اونجا رو با حرص کند و گفت: اخه بینز مشکل اینه که ما خیلی زشتیم! کسی نمیاد با ما دوست بشه که! تازه شم الان هیچ دختری باقی نمونده همشون شوهر دارن!
بینز:هیچ مهم نیست از بین یکی از اون شوهر دارا یکی رو با نقشه ای که میخوام بکشم انتخاب میکنیم!
اکتاویوس: مثلا کی؟
بینز چشمکی به اکتاویوس زد و گفت: الکسا بردلی بهترین گزینه س!
اکتاویوس نفسشو تو سینه حبس کرد و گفت: ولی بینز اون که مال رفیقمون جانه! خجالت بکش!
بینز کمی لحن صداشو پر جذبه تر کرد و گفت: ببین اکتا! بذار من یه نکته رو همچین شسته و رفته و خیلی جمع و جورو بصورت ام پی تیری واست روشن کنم!
اکتاویوس: روشن کن فقط جوری روشن نکن که سرو کله بابا برقی پیدا بشه!
بینز: در این جور مسائل، رفیق مفیق یعنی پشم!
اکتاویوس: بینز! من فکر میکنم دیگه خیلی ام پی تیری گفتی! یه خورده نکته رو بیشتر بازش کن!
بینز: ببین اکتا! وقتی پای عشق و پولو رقابت میاد وسط باید از جسد رفیقت هم بگذری حتی اگه اون جان باشه!
اکتاویوس: ای بابا بینز گفتم نکته رو یه خورده بازش کن تو که زدی جر واجرش کردی!
بینز: فردا قراره الکسا و جان با هم برن هاگزمید. همون جا نقشه مونو عملی می کنیم!فقط باید یه خورده نقش بازی کنیم!

فردای ان روز هاگزمید:

جان و الکسا داشتن در کوچه های هاگزمید قدم میزدن!
جان: عزیزم بیا بریم رستوران یه چیزی بخوریم!
الکسا: نه من حالو حوصله رستوران رفتنو ندارم! تو بورو واسم یه چیز بخرو بیار تو همین کوچه میخوریم!
جان:تو چی میخوری؟
الکسا: هرچی تو بخوری!
جان: اااااا! زرنگی! هرچی تو بخوری!
الکسا: باشه پس همون چیز همیشگی رو بخر!
جان از الکسا جدا شد و به طرف رستوران رفت! الکسا هم چند قدمی رو به سمت کنار کوچه برداشت! همون موقع صدای یه نفرو شنید که داشت میگفت: خانوم بیا فالت بگیرم!
الکسا دو نفرو کنار کوچه دید که با یه سری خرت و پرت نشسته بودن! قیافه های عجیبی داشتن!( اینی که دارم میگم تقلبه ها! اون دو تا بینز و اکتا بودن با قیافه های مبدل. بین خودمون باشه!)
الکسا به طرف اون دو تا رفت و گفت:همه اینا خالی بندیه! من که اعتقادی ندارم! حالا بگو ببینم چی واسه گفتن داری!
بینز: اسمت الکساست! فامیلیتم بردلیه!
الکسا: هووم! جالبه! خب ادامه بده ببینم!
بینز:تو یه دانش اموزی! یه شوهرم داری به اسم جان! در ضمن رقاص معرکه ای هم هستی!
الکسا: اوه خدای من! شما اینارو از کجا میدونید؟
بینز: خب دیگه ما پیشگوییم!
الکسا: اسمتون چیه؟
بینز: منو ارباب صدا می کنن! اینم دستیارم آدمه! سالها پیش موقعی که داشت تو جوب دنبال تیله میگشت پیداش کردم! از اون به بعد قول داد که اول ادم باشه بعدشم ادم بشه!
اکتاویوس(ادم) تعظیم کوتاهی به الکسا کرد.
الکسا:ببینم میتونید یه خورده در مورد اینده مم واسم بگید؟
بینز: خب بذار ببینم چی میبینم!سوکلو پوکلو! دیکلو موگلو! ها! یه چیزی میبینم!
الکسا: چی؟
بینز: یعنی چیز که نه یه نفره! یه نفر که مثل بختک افتاده تو زندگیت!
الکسا: کی؟ اون کیه؟
بینز: وای خدای من! یعنی درست میبینم؟! اون شوهرتونه! جان!
الکسا: جان؟! یعنی چی؟
بینز: اینجا دارم میبینم که اون یه ادم خفاش صفته که 15 تا زن داره! همه زناشم واسه بدست اوردن پول گرفته!
الکسا: امکان نداره! دارید اشتباه میکنید!
بینز: نه عزیزم! کاملا درسته! اون میخواد ثروت شما رو تصاحب کنه!
الکسا: خدای من! من همیشه فکر میکردم اون مرد رویاهای منه!
بینز: صبر کنید ببینم دیگه اینجا چی میبینم!اوه مرلینا! تو اینجا مرد رویاهای شما رو هم میبینم! اول اسمش حرف ب هست!
الکسا:فکر کنم بورودریک بوده!
بینز: نه نه! اون بینزه!
الکسا: بینز؟ همون مرتیکه ایکبیری؟
اکتاویوس: و البته دوست اون اکتاویوس!
الکسا: بله؟
بینز روشو به سمت اکتاویوس کرد و گفت: ادم!
اکتاویوس: بله ارباب؟
بینز: ادم باش!
اکتاویوس: چشم ارباب!
الکسا: اخه چطور ممکنه؟ اون هیچ چیزی نداره که ادم دلشو به اون خوش کنه! نه پول! نه زیبایی حتی در حد ضعیف!
بینز: عوضش دل بزرگی داره!و عاشق شماست! شما باید امشب زیر نور مهتاب با اون طرح رفاقت بریزید وگرنه تا اخر عمرتون سیاه بخت باقی میمونید!
الکسا:وای!من تازه داشتم به بچه ام جانالک فکر میکردم و رویاهایی که واسش داشتم!
بینز: خانم محترم! شما از حالا به بعد فقط باید به الکبین فکر کنید و اینده ای که در پیش رو داره!
اکتاویوس: البته صحیحترش اینه که به الکبیناکت فکر کنید!
الکسا: مثل این که دستیارتون بیشتر از شما میدونه!
بینز: ادم!
اکتاویوس: بله ارباب؟
بینز: ادم باش!
اکتاویوس: چشم ارباب!
الکسا: پس بهتره من هرچه زودتر به هاگوارتز برگردم!
بینز: بهترین کار ممکن رو انجام میدید!
در همون لحظه جان به سمت الکسا اومد و گفت: بیا عزیزم! همون چیزی که میخواستی!
الکسا با یه حرکت هلیکوپتری ضربه غیر قابل حساب شده ای به جان زد و اون با کف اسفالت خیابون ترکیب کرد! و بعد هم گفت: مرتیکه خفاش صفت! حیف اون همه محبتی که بهت کردم!
بینز و اکتاویوس.
اکتاویوس روشو به سمت بینز کرد و گفت: خب حالا طبق توافقی که با هم کردیم عمل میکنیم! یه مثلث عشقی تشکیل میدیدمو کلکشو می کنیم!
بینز:ادم!
اکتاویوس: بله ارباب؟
بینز: ادم باش!
اکتاویوس: چشم ارباب!
...


یک زن چیزی ج


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ جمعه ۸ دی ۱۳۸۵

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
مـاگـل
پیام: 742
آفلاین
جشن ژانویه در ریونکلاو با حضور مدیران
هوا بسیار سرد و نمناک و برف آلوده و مدرسه ی هاگوارتز در سرمای عمیقی فرو رفته ( سرمای عمیق ؟ ) فرت و فرت برف میباره انگار کار و زندگی نداره و انگلیس هم مثل مملکت ایران نیست که هی فرت و فرت تا یه قطره ( ؟ ) برف میباره تعطیل بشه و هی فرت و فرت تعطیلی بین التعطیلین داشته باشن و این حرفا پس مدرسه بازه و زندگی جریان داره
( اصلا خودمم نفهمیدم این قسمت از نوشته ام چه ربطی به ماجرا داشت )
ملت ریون کم کم دارن خودشونو برای جشن ژانویه آماده میکنن و دارن تالار رو تزئین میکنن با از این کاغذ کشی ها هست با اونا و دارن جنگولک بازی در میارن
در همین اثنا رزی و پنی با سرعت نور وارد تالار میشن و نفس نفس میزنن
رزی : هن هن هن هن چیزه
پنی : هون هون هون چیزه
ملت ریون : ( این شکلک یعنی چیه هان ؟ ( حال نداشتم تو شکلکا شکلک مناسب رو پیدا کنم ))
رزی و پنی با هم نفسشون رو قورت میدن و میگن
رزی و پنی : بچه ها امسال تو جشن مدیران هم میان تالار ما تا با هم جشن بگیریم
حالا چطوری این جمله رو با هم و هماهنگ گفتن من نمیدونم
در این حین ملت ریون همه تصمیم گرفتن جشن امسالشون بسیار بهتر از سالهای دیگرشون باشه آوی به دنبال شعر جدیدی بود تا دیگه هی نخونه خوشکلا باید برقصن چون بین مدیران خوشکلی نبود که بخواد برقصه پس جشن خراب میشد پس به دنبال شعر مناسبی بود رزی و پنی هم با خشم و غضب فراوان مراقب حرکات بچه ها بودن و اونا رو هدایت میکردند تا مبادا فکر منحرفی به ذهنشون برسه چون به این نکته واقف هستند که اکثریت اعضای حذب در این تالار هستند و عاقبت کار مشخص نیست ( خودم نمیدونم چرا زمان افعال همش متفاوت میشه )
شب قبل از جشن
همه ی بچه ها در تالار جمع هستن و رزی و پنی قراره براشون سخنرانی بکنن
رزی و پنی : خوب اول از همه باید برنامه رو مرور کنیم جشن ما آغاز میشه و مدیران هم کم کم به جشن وارد میشن اول برامون سخنرانی میکنن و بعدش مراسم لولباله یولباله رقصه حالا هر کوفت و زهر ماری که هست شروع میشه یه ترانه آوی میخونه و بعد هم یه دونه سرژ بعدش هم با سخنرانی ما جشن پایان می یابد کریچر از همه پذیرایی میکنه ادی مراقبه جوراب کسی کثیف نشه ما هم مراقبیم تا کسی منحرف نشه در ضمن با انجام هر گونه اعمال بیناموسی به شدت مقابله میشه کافیه کوچکترین برخورد جسمی و غیره ما بین دو جنس مخالف پیش بیاد تا اتفاق بدی براشون پیش بیاد در ضمن این دزیره هم جنسیتش رو مشخص کنه تا ما بفهمیم با چه جنسی نباید برخورد فیزیکی داشته باشه و در آخر جون هر کسی دوست دارین آبروی ما رو نبرین
( واقعا من که نفهمیدم این دو تا چطوری این همه جمله رو فی البداهه به صورت هماهنگ گفتن )
در این زمان بچه های ریون لبخند شیطانی میزنن و یکی از دندونهای بغلیشون درخشش پیدا میکنه ( تیریپ رل منفی فیلما ) و به ظاهر با اعلام بعله موافقت ظاهری خودشونو با این قضیه اعلام میکنن
========================================
چیزه میخواستم همه ی پست رو خودم بزنم دیدم اولا ممکنه خسته کننده و طولانی بشه پس قسمت اولش رو الان زدم اگر دوست داشتین ادامه بدین و الا خودم تا تهش رو میزنم چون میدونم چی باید بنویسم اگر میخواهید ادامه بدهید به نکات زیر توجه کنید
برنامه ی جشن رو من دادم باید طبق برنامه پیش برین و الا سوژه خراب میشه
این پست برای ضایع کردن بعضی عناصره معلوم الحاله پس از زدن پست های بیمحتوا و ضایع نکن خودداری کنین
اگر هم کسی نخواست این پست رو ادامه بده من این تاپیک رو تا هفته ی دیگه رزرو میکنم که خودم ادامشو بزنم چون کامپیوترم خرابه باید بدم درستش کنن پس چند روزی نت نمیام احتمالا
خواهشا اگر نمیخواهید اینو ادامه بدید تو این تاپیک پست نزنید


[b][color=0000FF]بينز نام







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.