هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۳:۰۱ شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵
#38

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
مـاگـل
پیام: 248
آفلاین
صبح روز بعد قشنگ تر از هر صبح دیگه ایی بود که مارکوس تا حالا به یاد می آورد....آخه نمی دونید که حیونکی عاشق شده بود ....همین اوضاع احوال بود که یه هو دراکو سر رسید....مارکوس تا دراکو رو دید کپ کرد ....هنوز مالفوی چیزی نگفته پا شد وایسود گفت: به جان دارکو ببخشید دراکو من از مرز مقرر خارج نشدما...
دراکو نفس زنان گفت : کی حالا از اون حرف زد زود بر وبچ جمع کن مهمون داریم ....
مارکوس مچای دستشو مالید و گفت :ای ول...دلم برای یه مهمون تنگ شده !
دراکو گفت: نه آی کیو از اون مهمونا نه !حالا پاشو اینارو جمشون کن توضیح می دم!
مارکوس پتو رو از سر بلیز کشید آخه بلیز جدیدا عادت کرده بود تا لنگ ظهر بخوابه!
بر و بچه ها که جمع شدن دراکو پیداش شد و گفت:
خیل خوب ...گوش بگیرید ببینید چی می گم...
امروز قراره خواهر کوچیکه زاغارته ولدمورت پیداش شه...برا همین میریم هاگزمید!
مثله چند تا جنتلمن با کلاس رفتار می کنیدا....آبروی من نره!
دیانا گفت:خب تو برو استقبالش دیگه به ما چه...صبح کله سحری کشوندی ما رو اینجا ...الافه بی کار!
مارکوس که منتظر این لحظه بود گفت:آره آره کاملا موافقم با دیانا!
دراکو که از فرط عصبانیت طورتش عین سوت قطار شدخ بود رو کرد به مارکوس گفت:ببند اون حلقه تو تا نبستمش!....بعد رو کرد به دیانا گفت:هی تو کجا؟
دیانا:خونه پسر شجا....
دراکو:تو مثلن خیر سرم خواهر منی ها!اینا میگفتن هیچی تو دیگه چرا...
دیانا:خیلی خب بابا ...زود تمومش می کنی بریما...اکی؟
دراکو:اکی
مارکوس:چی چی رو اکی پس ما چی ....اینجا چغندریم دیگه...برو بابا خدافظ شما..
دراکو:دو قدم دیگه بر داری به زغال تبدیلت می کنم....
دیانا:بیا بریم دیگه به خاطر من.
مارکوس:فقط به خاطر تو.....
خلاصه دست جمعی پا شدن دنبال دراکو به طرف هاگزمید ...قهوه خونه سه دسته جارو!
نشستن دور میز و منتظر نشستن....
یه ربع نیم ساعت یه ساعت....نیمد که نیمد....
مارکوس:اه....بابا جمع کنید بریم ...ما رو مسخره کرده....مگه کیه این قدر هم خودشو تحویل می گیره!
دیانا:اون از برادرش که سال به سال سایشم نمی بینیم اینم از خودش...خانوادگی دست همه رو تو حنا می زارن....!
مارکوس:اصلا می دونید چیه فقط دلم می خواد اینجا بود خودم...
-خودم چی آقای فیلینت؟
ملت برگشتنو کیو دیدن سامانتا ولدمورت
مارکوس که حسابی سه کرده بود آب دماغشو نه ببخشید آب دهنشو غورت داد و گفت:خودم همه جای هاگزمیدو نشونتون می دادم جیگر!
دراکو که هر کی از راه می رسید کاری جز خوش آمد گویی و پاچه خواری نداشت(آخه اون موقع هنوز وزیر سحر و جادو نشده بود....) یه خوش آمد گویی گرم کردو زیر سیبیلی به سامانتا گفت سفارششو بکنه!
هیچی یه عالمه اون روز خوش گذشت چون همه به جیب سامانتا بستنی خوردنو پر رو بازی در آوردن که یه دفعه سامانتا قاطی کرد و گفت:...

________________________________________________

با تشکر :

سامانتا ولدمورت

سامانتا جان !
به عنوان یه تازه کار نوشتت خوبه . ولی دوستان همه توجه داشته باشن که اینجا حفره شرارته و باید نمایشنامه هاتون در رابطه با حفره باشه . لطفا دقت کنید .


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۵ ۱۹:۰۹:۰۴


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ جمعه ۴ فروردین ۱۳۸۵
#37

مارکوس فلینتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۹ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۵ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴
گروه:
مـاگـل
پیام: 328
آفلاین
اون دراکو بود.... بله دراکو که رگ های صورتش زده بود بیرون ( صورت که رگ نداره ... خودش خبر نداره )
مارکوس اب دهنش را قورت داد و از دراکو احوال پرسی کرد.... دراکو عصبانی تر شد به طوری که صورتش از سرخی به سیاهی زد..... دراکو همین طور ب مارکوس نگاه کرد و بعد از چند دقیقه گفت: شنیدم با خواهر من بد صحبت کردی..... شنیدم زیاد دور و ور میپلکی... شنیدم زیاد اذیتش میکنی....
مارکوس از شدت ترس کمی خندید و گفت: خوب ... آره... ها.... نه بابا....چیز... بابا اینا چیه به تو گفتن.... حالا من خواستم کمی رابطمون با هم صمیمی تر و بهتر بشه....

دراکو کمی سرش را چرخاند و سپس گفت: می ترسم از یه حدی که نباید بگذرا بد جوری عبور کنه.....

مارکوس دیگه از حالت ترس در امد و بعد کمی خندید و گفت: نه بابا... خودم مواظبم.... فعلا بیا این رمز رو بگو که خیلی دلم هوای تالار رو کرده....

دراکو کمی با تعجب به مارکوس نگاه کرد و سپس گفت: هرچی دختره خنگه....
مارکوس با تعجب به دراکو نگاه کرد و گفت: چی شد... چطور در باز شد... این که توش پسر داشت....
دراکو کمی خندید و گفت: همین دیگه تو مایع ننگ پسرایی... اخه مگه من میذارم رمز به همین حالت بمونه....
سپس هر دو وارد تالار شدند... ولی در راه دراکو رو به مارکوس کرد و گفت: برو همه ی بچه های حفررو جمع کن تا بریم یه خشانتی خالی کنیم..... راستی مواظب باش وقتی میری دنبال دیانا از مرز مقرر خارج نشی....

مارکوس با خوشحالی حرف دراکو را تایید کرد و سپس با عجله شروع به حرکت کرد.....
اول از همه سراغ دیانا را گرفت..... از هرکسی می پرسید نمی دانستند... ولی در اخر از یکی از دختر ها پرسید که در جواب به او گفت: اگه سریع بری بهش میرسی ... اخه داره می ره طرف خوابگاه.....

مارکوس هم بدون این که صبر کند به سوی خوابگاه رفت و در راه دیانا را دید.... دیانا از دیدن او تعجب کرد و گفت: به به.... چطور شد تونستی بگی هرچی پسره خنگه...
مارکوس کمی خندید و سپس گفت : دیانای عزیز بی خیال شو.... بیا باید بریم حفره...( من خودم مونم این چه جمله ای )

دیانا عصبانی شد و گفت: اگه یه بار دیگه به من بگی عزیز همین جا چوب دستیمو می کنم تو حلقت....
مارکوس به خودش اومد و گفت: خوب باشه عزیزم ..... حالا میای بریم حفره....
درانا هم از سر ناچاری با او شروع به حرکت کرد....
مارکوس هم که تا گرم صحبت با دیانا شد دیگر بقیه را فراموش کرد و به دنبال ان ها نرفت....

در راه مارکوس همش در مورد خودش و دیانا با او حرف میزد.....

_______________________________________________________________________________________________________________________

احساس می کنم که کسی تو حفره پست نمی زنه..... راستی دیانا من به ناچار پست پانسی رو ادامه دادم که باعث شد تو یک دفعه بیای تو حفره...... پ من بی تقصیرم چون دیگه نمی تونستم که تورو یک دفعه از جمع ببرم چون پانسی تو رو اورده بود....

مارکوس جان !
قبلا بهت گفتم بازم میگم . ببین باید سعی کنی که دیالگوهایی که استفاده مکینی در رابطه با حفره باشه .
ببینین الان شما اصلا راجع به حفره حرف نزدید و فقط داستانی رو نوشتید که کوچکترین تاثیری در موضوع نداره .
شما باید سعی کنی که تمام دیالوگ ها ، فضا سازی و طنزی که میخوای به کار ببری در رابطه با موضوع اصلی تاپیک باشه . وقتی که این کار رو انجام بدی ناخداگاه این فضا هم تبدیل به همون فضایی میشه که مورد نظر من و مناسب این تاپیکه !
اما متاسفانه اشکالی که در پستهای شما دیده میشه اینه که کاملا برعکس عمل میکنید . یعنی شما تمام مدت در مورد مسائل حاشیه ای مینویسید که تقریبا برای خواننده جذابیتی نداره و فقط آخرش برای پایبند بودن به سیر داستان نامی از حفره میبرید که نباید اینجوری باشه .
وقتی که شما این کار رو میکنید ناخدا گاه فضای داستان تغییر میکنه و آدم از فضای داستان خارج میشه که این کاملا غلطه . سعی کن از این به بعد این موضوع رو رعایت کنی !
موفق باشید


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۵ ۱۹:۰۲:۲۹

عضو اتحاد اسلایترین


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ سه شنبه ۱ فروردین ۱۳۸۵
#36

دیانا مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۵ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۹ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴
از خونمون( قصر مالفوی ها)
گروه:
مـاگـل
پیام: 196
آفلاین
اولا اینکه پانسی و مارکوس دوتاتون خیلی خنگین مخصوصا این پانسی!....اونا که اصلا نمیدونستن دیانا هم تو حفره است چه طور شد که دیانا یهو اومد وسط جمع اونا...هان ..
خوب به هر حال من ادامش میدم فرض میکنیم که دیانا هم پیش اوناست!
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
بچه ها به در ورودی تالار اسلیترین رسیدن .
مارکوس در حالی که سرش رو می خاروند گفت: اااا... واژه رمز چی بود؟!!
دیانا پشتشو کرد به همه و گفت:هر چی پسره خنگه!
این واژه رمز بود. دیانا عقب رفت و تا همه بچه ها برن تو و خودش اخر بره ! همه بچه ها رفتن تو فقط دیانا مونده بود و مارکوس !
مثل اینکه مارکوس خیال نداشت بره تو
دیانا رفت جلوی در که بره تو که یهو مارکوس پرید جلوشو گفت: تو چته؟!؟!؟!؟
دیانا با غرور جوابشو داد.
ببخشید جناب اقای فلینت میشه بگید من کی خشم از شما اومده که عاشق و معشوق های این داستان دوتا بشن!
دیانا با عصبانیت مارکوس رو با هل دادن کنار زد و وارد تالار شد و در حالی که ادای دندون های دراز و کج و کوله مارکوس رو در میاورد در رو پشت سرش هل داد... در بسته شد
مارکوس که با ضربه دیانا با دندون رفته بود تو دیوار بلند شد که بره تو که یهو در خورد تو صورتش
دیانا رفت پیش دراکو و با عصبانیت دستاشو رو کمرش گذاشته بود
دیانا: اوهوی ... اقای با غیرت ! نمیبینی این مارکوس فک کج چه قدر منو اذیت میکنه؟! نا سلامتی برادرمی!
دیانا که دید دراکو سرگرم خوش و بش کردن با پانسیه روشو برگردوندو با خودش گفت:انگار نه انگار با اونم.... فقط به فکر خودشو پانسیه! مگه دستم نرسه پانسیه!همه کارا زیر سر این پانسیه وگرنه این مارکوس که این قدر پررو نمیشد!
از اون طرف مارکوس پشت در مونده بود و واژه رمز رو هم بلد نبود
با خودش گفت:دیانا چی گفت ...چی هر چی پسره خیلی گله ! نه ... هر چی پسره خفنه! اه نمیدونم چی بود!؟
ای خدا عجب غلطی کردیم.. خدا یکی به دادم برسه
یهو یکی از پشت یه پس گردنی اب دار زد پسه گردن مارکوس( آی دلم خنک شد ...آی خندیدم)
مارکوس روشو برگردوندو این شکلی شد
اگه گفتید کی بود؟


تصویر کوچک شده
مهاجم یک تیم همیشه پیروز فمن


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴
#35

مارکوس فلینتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۹ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۵ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴
گروه:
مـاگـل
پیام: 328
آفلاین
دراکو: وای این یکی رو کم داشتیم....
همه به پشت خود نگاه کردند و با صحنه ی تلخی رو به رو شدند... بله...... مک گونگال مدیر گروه گریفندور در مقابل ان ها ایستاده بود... به طور حتم از ان ها امتیاز کم می کرد ... چون هیچ وقت مک گونگال با ان ها سازگاری نداشت...

خانم مک گونگال به جلو آمد و گفت: کجا با این عجله حالا هستین.... ببینم چی کار کردین که با این سرعت داشتین می رفتین؟ ... نکنه دوباره یه گلی به دسته آب دادین....
همه زدن زیر خنده ... مک گونگال با ان جدیتی که داشت چنین سوتی هایی خیلی گنده دیده می شد....
مک گونگال عصبی شد و گفت: نه... مثل این که زبون آدمی زاد سرتون نمی شه ... الان اسم همتون رو یادداشت می کنم و به آقای دامبلدور گزارش م یدم تا یه امتیاز کلی از گروهتون کم بشه...
سپس قلم جادویی خودش را در آورد و همراه یک ورق شروع به نوشتن کرد... همه با اخم به او نگاه می کردند و هر کسی به فکر راه فرار می گشتند تا اسم ان ها نوشته نشود...
مارکوس برای فرار از محدوده ی دید مک گونگال ( حرفای بزرگتر از زبونم می زنما ) در پشت دیانا قایم شد ولی مثل این که دیانا هیچ دل خوشی از مارکوس نداشت و سریع خود را کنار کشید تا مارکوس دیده بشود.... مارکوس متعجب شد و گفت: دیانا , این چه کاری... تو دل منو شکستی ....
دیانا خندش گرفت گفت: این حرفا رو از کی یاد گرفتی؟... بعدشم مگه تو دلت اول چهل تیکه نبود.... پس دیگه نیازی به شکستن نداشت....
در همین میان خانم مک گونگال کارش تمام شد و گفت: بسه دیگه... بازم می خواین ازتون امتیاز کم کنم
سپس جمع اسلایترینی ها را ترک کرد و به جهت مخالف ان ها حرکت کرد....
دراکو دیگه اعصابش خش ختی شده بود به همین دلیل دیگه با کسی حرف نزد و شروع به حرکت به سوی تالار کرد....
دیگه کم کم همه ی اسلایترینی ها تالار را ترک کرده بودند ولی در وسط تالار صدای دعوایی می آمد که به نظر می رسید دعوا میان مارکوس و بلیز بود....( )
لارا و رودلف و دیانا برای پی بردن به موضوع به پیش آنان رفتند... وقتی به نزدیک آنان رسیدند از بین حرف هایشان موضوع دعوا را استخراج کردند...
موضوع از این قرار بود که از قدیم آل ایام بلیز علاقه داشت که هی به مارکوس تو سری بزنه ولی این مارکوس از تو سری خوردن بدش می آمده ....


تا این جاشو گوش دادین ... حالا بقیشو گوش بدین!!!!


ولی این موضوع ربطی به دعوای امروز ان ها نداش بلکه دعوای ان ها بر سر این بود که گویا بلیز یه نقشه ی جادویی از داخل حفره گرفته بوده... که در ان فقط حرکات مارکوس رو به نمایش می زاره... ( البته برای هر دانش آموز اصیل از این نقشه ها است ) و حالا مارکوس می خواهد ان را از بلیز بگیرد تا بعضی کاراش تابلو نشه
ولی این روحیه ی کرم طلبی بلیز نمی گذاره تا مارکوس به خواستش برسه
ولی این دعوا به جنگ با چوب دستی کشید.... مارکوس یک طلسم فرستاد و حالا بلیز برای این که از خودش دفاع کند چند تا به مارکوس پس داد... تا این که فرستادن طلسم های متعدد رواج یافت....
اما لارا و رودلف و دیانا پریدن وسط دعوا شروع به جدا کردن ان ها کردند...

بعد از چند دقیقه بلیز و مارکوس آرام شدند..... ولی ناگهان مارکوس پاشد و رفت طرف بلیز و ناگهان با سرعت دستش را به طرف بلیز هول داد ولی در کمال ناباوری لارا و بلیز و دیانا و رودلف ( همسایه ها رو هم خبر کنید ... تعداد کمه ) با بلیز دست داد و گفت : به خاطر دیانا می بخشمت
بعد دیانا رو به مارکوس کرد و با اخم گفت: از خودت مایع بزار .... مگه من باهاش دعوا کردم....
مارکوس گونه هاش گل زد و گفت: باشه ... چشم ولی چون دیانا این جا بود می بخشمت... ولی منم تقصیر داشتم...
بلیز لبخندی زد و گفت: نه بابا... تقصیر من بود ( حالا بیا بی گناه رو پیدا کن )... ولی خودمونی در آینده تو زن ذلیل به تمام معنا می شی ها....
___________________________________________________________________________________

ببخشید اگه سوژه توش کم بود... الان دیگه داستان دو عاشق و معشوق داره.....


سال نو و عید نوروز مبارک!!!!

آقا بلیز زابینی در کتاب اسم پسره !!!


عضو اتحاد اسلایترین


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴
#34

نيلوفر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۱ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۳ دی ۱۳۸۸
از تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
گروه:
مـاگـل
پیام: 191
آفلاین
دراكو با اون حالت عصباني دوباره زل زد تو چشاي ماركوس وگفت : آخه من به تو چي بگم ....
- بگو قربونت برم بگو دوستم داري و از اين جور حرفها ديگه آره داداش
دراكو كه ديگه خشانت خونش رفته بود بالا يه پس گردني نثار ماركوس كرد اون با اين كار ميخواست يه كمي خودشو آروم كنه.... با اين كارش يه دفعه ملت زدن زير خنده
ملت:
ماركوس كه دست از گردنش گرفته بود و از درد به خودش ميپيچيد به سمت ديانا رفت و پشتش قايم شد وگفت
- ديگه چرا ميزني بيمزه آي گردنم
در همين حال لارا كه ميخواست پا در ميوني كنه به سمت دراكو رفت دستش رو گذاشت روي كمرش و رو به روش ايستاد
- دراكو ميشه تمومش كني آقاي وزير ..... آقاي دانش آموز نمونه ؟؟؟
رودولف : واي لاراي من چه قدر با اباهت :bigkiss:
لارا:
پانسي كه ديگه حوصلش سر رفته بود گفت:
من ميرم شما هم بمونيد دعوا كنيد آبروي اسليترين ها رو برديد...
دراكو دستش رو به سمت يقه اش برد و اون رو صاف كرد:
- اهم اهم بچه ها را بيفتيد تا گيرمون ننداختن...
و جلوي همه به را افتاد بقيه هم را افتادن و دنبال دراكو به سمت مدرسه حركت كردن
3 دقيقه بعد
همه جلوي در ورودي مدرسه بودن كه پانسي گفت:
- همگي گوش كنيد آروم و بي سر و صدا ميريم تو اگه كسي ازمون سوال كرد خودمون رو ميزنيم به بيخيالي فهميدين؟؟؟
همه به نشانه تاكيد سرشون رو تكون دادن و به سالن وارد شدن كه يه دفعه يه نفر از پشت سر داد زد :
آهاي كجا دارين ميرين؟؟؟
همه شكه شدن و برگشتن واز تعجب دهنشون باز مونده بود
دراكو: واي اين يكي رو كم داشتيم...........


be chashmanat biamooz ke har kas arzeshe didan nadarad


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ یکشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۴
#33

مارکوس فلینتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۹ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۵ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴
گروه:
مـاگـل
پیام: 328
آفلاین
همه به دور و اطراف خود نگاه کردند و دیدند که حدود ده نفر چوبدستی به دست در انتظار آن ها بودند... در بین ان ها یک نفر قدم بر داشت و لب به سخن گشود: به به , می بینم که جمع اسلایترینی ها جمعه و گلشون زیاده... ببینم کی همچین جسارتی کرده و قیافه ی سرژ عزیزم رو از قیافه ی ضایعی که داشت ضایع تر کرده؟

دراکو در فکر فرار بود که ناگهان به فکر نقشه ای افتاد.... رو به مارکوس کرد و گفت: اشک آور جادویی داری؟
مارکوس هم با سر جواب مثبت داد و دیگر نقشه ی دراکو را فهمید و شروع به علامت دادن به بقیه ی بچه ها کرد... بعد از این که همه را آگاه کرد اشک آور را در نا باوری کاراگاهان بر روی زمین زد.. قبل از این که اشک آور با زمین بر خورد کند همه ی اسلایترینی ها شروع به حرکت کرده بودند و تا کاراگاهان به فکر جلوگیری از ادامه ی راه انمان افتادند اشک آور چشم همه ی اطرافیان را پر از اشک کرد ... این اشک آور روی اسلایترینی ها نیز اثر کرد ولی همه به راه خود ادامه دادند.... تا این که به کوچه ای رسیدند... در همان هنگام دراکو با هیجان گفت: بچه ها غیب بشین و در نزدیکی در هاگوارتز ظاهر بشین چون تو هاگوارتز که نمی شه ظاهر شد...

ناگهان صدای داد و فریاد کاراگاهان آمد که به هم دیگر می گفتند که به کجا بروند اما در همین هنگام همه ی اسلایترینی ها غیب شدند و همه ی کاراگاهان را سر کار گذاشتند....

همه جا را گرد و خاک گرفته بود چون همه ی ان ها بر روی خاک ها فرود آمده بودند و همه ی خاک ها را به بالا هدایت کرده بودند... دراکو به بچه ها اشاره کرد که به سمت مدرسه حرکت کنند... ان ها زیاد از مدرسه دور نبودند تقریبا دیگر به ان جا رسیده بودند...
بلیز کمی خندید و باعث تعجب همه ی اطرافیان شد بعد مارکوس پرسید: چته بلیز نکنه اشک آور کار خودشو رو مغز تو انجام داد...
بلیز سریع جواب مارکوس را داد تا پیش بچه ها ضایع نشه: نه بابا... به فکر اینم که ما بچه ها تونستیم اون کاراگاهها رو سر کار بذاریم... یعنی اون کاراگاهایی که به خاطر استخدامش می شینن نیم ساعت نمایشنامه می نویسن

همه یه نیش خندی زدند و بعد بلرویچ گفت: به یه تیری که داشتیم چندین نشون زدیم خواستیم حال این سرژ رو بگیریم اما مثل این که حال خیلی ها رو گرفتیم...
دراکو کمی به خود آمد و خنده هایش را قطع کرد و گفت: اههم..اههم.. ببخشیدا مثل این که اونا کارا گاهای وزارتن ها....
بعد مارکوس در جواب به دراکو گفت : خیال می کنی وقتی تو رو تو جمع ما دیدن دیگه ازت اطاعت می کنن
دراکو کمی گیج زد بعد گفت: ا... راست می گی ها.. مثل این که یه نشون دیگه هم زدین .. من رو از وزارت انداختین
همه کمی خندیدند بعد بلیز گفت: ولی از این همه نشونه این نشونه خیلی خوب خورده به هدف .. خیلی هرف ارزشی هستش

همین طور که حرف می زدند و راه می رفتند بالاخره به در هاگوارتز رسیدند ... ناگهان مارکوس با تعجب گفت: راستی اگه یکی بیاد در رو باز کنه از ما بپرسه کجا بودیم چی بگیم...
در همین هنگام دراکو دستش را بر روی پیشانیه مارکوس گزاشت و بعد گفت : مثل این که این اشک آور بر روی تو بیش تر اثر کرده .. اخه یه نگاهی بنداز بعد بگو... اخه این در که بازه....
مارکوس کمی این ور و اون ور رو نگاه کرد وبعد گفت: همین الان در بسته بود... چطور باز شد؟
دراکو که هنوز عصبانی بود گفت: راست می گی؟
مارکوس
______________________________________________________________________________

امیدوارم خوب باشه...
راستی در باز بود ها یه وقت اشتباه نکنین

------------------

خب مارکوس جان !
پستت از نظر فضا سازی و دیالوگ و غیره مشکل نداشت و همه چیز خوب بود . اما به نظر من در پست های شما یه مشکل اساسی وجود داره و اونم اینه که وقتی که من پستای شما رو میخونم بیشتر احساس میکنم که با دوستای خودم رفتم بیرونو داریم به هم تیکه میندازیم
شما باید سعی کنی که در پستاتون جو حاکم بر فضا رو با عوض کردن مناسب دیالوگ ها تغییر بدی . یعنی به عبارتی جو حاکم بر فضای نمایشنامت رو تبدیل به جو جادوگری کنی .
ببینین در اصل شما سعی میکنید که با آوردن دیالوگ هایی که خودتون در واقعیت از آنها استفاده میکنید رولتون رو جالب کنید . اما متاسفانه این طرز رول نوشتن در سایت کمی مناسب نیست و اون فضایی رو که باید در نمایشنامه شما ایجاد کنه رو ایجاد نمیکنه . برای همین من به شما پیشنهاد میکنم که جای استفاده از این قبیل دیالوگ ها ، از دیالوگ های دیگه ای استفاده کنید که مربوط میشه به جامعه جادوگری و همچنین سعی کنید که فضای نمایشنامتونو از واقعیت جدا کنید که واقعا باعث زیباتر شدن نمایشنامتون میشه
عمرا اگر یه کلمه از حرفامو فهمیده باشی


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۸ ۲۲:۱۴:۱۱

عضو اتحاد اسلایترین


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۴:۴۷ شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۴
#32

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
مـاگـل
پیام: 264
آفلاین
بچه های اسلیترین احساس غرور می کردن . اونا بالاخره تونسته بودن یک کارو درست و حسابی ، با خشانتی بسیار بالا انجام بدن و از حفره شرارت برای ادب کردن یکی از نامردترین سفیدای بشریت بنام " سرژ تانکیان " استفاده کنن . اسلیترینی های پیروز ، طوری از خانه ویران سرژ بیچاره خارج شدن که انگار ، در جنگی بزرگ پیروز شده باشند .
- هی اسلی های نامرد... فکر کردین می تونین به همین راحتی بیاین ، حال سرژ تانکیان رو بگیرین ، کلاه گیسشو بردارین و برین !... کور خوندین .
این صدای سرژ بود که از پشت سر اسلیترینی ها بگوش رسید . پشت سر اون هم ، کله پر ریش و پشم و ضایع دامبلدور معلوم بود که از کنار در به اونها نگاه می کرد .
بلرویچ : اوه اوه... بچه ها شخصیتو ... مثل اینکه هنوز ادب نشده .
سرژ : الان بهتون نشون میدم کی باید ادب بشه... دامبل سوسکشون کن .
دامبل : وا... سرژ این حرفا چیه بی تربیت . سوسک کن یعنی چی ، زبونتو گاز بگیر .
دامبلدور با دیدن چهره های خشمگین اسلیترینی ها گونه هاش گل انداخت و رو به اونها ، با ترس و لرز گفت :
- البته دوستان اسلیترینی من ... ای بزرگواران ... ای شجاعان ، سرژ عزیز شوخی می فرمایند . بدون شک بنده را یارای مقابله با ارتشی پر خشانت ، همچون شما نیست . لازم به ذکر است ، همان اندک مغز سرژ نازنین ما هم از بین رفت و شما را هیچ جای نگرانی نیست .
ملت :
تقریبا حال همه ، حتی سرژ هم از این لفض قلم حرف زدن دامبلدور بهم خورد .
لارا : اه... اه... اه... این چه وضع حرف زدن دامبل ، حالمون بهم خورد .
رودلف : آره دامبل... منم با لارا موافقم ، جم و جور کن خودتو بابا .
لارا : باز که تو حرف منو تکرار کردی رودلف . پس کی می خوای آدم بشی . بازم هوس کروشیرو کردی... ها ؟
رودلف : آره لارای عزیز ، خیلی وقته بصورت عاشقانه شکنجه نشدم ، هوس کردم .
از وقتی که یکی از این سفیدهای احساساتی بنام الیور وود ، با یک سری اعمال تابلو ، هر چی عشق و عاشقی رو خز کرد ، روابط عاشقانه لارا و رودلف کم شد و یه مدتی از شکنجه های لارا خبری نبود . ولی از قرار معلوم زمان دوباره همه چیز رو به حالتش اولش برگدوند .
رودلف : آخ... لارا ... آخ... نزن بابا... شوخی کردم ... آخ .
بلرویچ : بس کنین بابا... لارا کشتیش... بجای رودلف ، اون سرژ کچلو طلسم کن .
سرژ: نه غلت کردم ، ببخشین ، بجون لردتون این دامبل مارمولک منو اغفال کرد . وای... آخ... نزنین ... شمارو به جون لردتون نزنین .
تقریبا همه چیز بخوبی پیش می رفت و سرژ به سزای جسارتش می رسید تا اینکه دراکو فریاد زد :
- بچه ها بدبخت شدیم... کاراگاها محاصرمون کردن .

----------------------------------------------------

اهم اهم .
خب بلرویچ جان . رول شما که خوب بود و اشکال خاصی نداشت . اما یه مسئله هست که شما حتما باید اینجا بهش توجه کنید و اون اینه که در اینجا دامبلدور مدیر مدرسه هست و شماها هم شاگردان هاگوارتز هستید . پس طبیعتا دامبلدوری که مدیر مدرسه هست نباید از شما بترسه
لطفا از پست های بعدیتون در این تاپیک به این نکته توجه کنید و هر کس رو با ویژگی های خودش معرفی کنید .
موفق باشید .


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۸ ۲۱:۵۸:۴۷

دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۸:۴۴ سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۴
#31

مارکوس فلینتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۹ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۵ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴
گروه:
مـاگـل
پیام: 328
آفلاین
بعد از چند دقیقه....

صورت سرژ قرمز شده بود و اشک تمام صورتش را در بر گرفته بود.... بعد با آرامی بلند شد و دستی به ریشش کشید و بعد گفت :
دستتون درد نکنه بالاخره یکی حرف من رو گوش کرد و ما رو اسموت نکرد...
ناگهان دراکو با پوزخندی گفت: آره بابا ما اصلا بچه های حرف گوش کنی هستیم
همه خندیدند و بعد سرژ از خنده ی آنها متعجب شد و بعد با شک دستی به سر خود کشید و متوجه خنده ی آن ها شد....
سرژ دوباره زد زیر گریه ..... باباش و مامانشش و همه ی جد و آبادش رو دعوت کرد تا بیان کمکش کنند...
ناگهان صدای باز شدن در آمد...
همه کپ کرده بودند چون قبل از این که کاری از پیش ببرند در مقابلشان دامبلدور ظاهر شد...
دامبلدور با تعجب به ان ها خیره شد و گفت: فکر کنم که شما فقط دنبال شر می گردین... صدایه یه نفر تا ته خیابون هم میومد نتونستم خوب تشخیص بدم ... حالا کی بود؟
هیچ کس حرفی نزد... ولی بعد از چند دقیقه سرژ دوباره شروع به گریه کردن کرد....
ناگهان دامبلدور رو به دراکو کرد و گفت: این کیه ؟... من که تو مدرسه ندیدمش؟... راستی اصلا شما این جا چی کار می کنین؟
دراکو کمی از گیج زدگی دامبل خندش گرفت و بعد برای این که موضوع اسموت کردن تابلو نشه گفت: راستیتش من ....خوب من یک فامیلی این جا دارم که داشت با من تو شومینه حرف می زد که ناگهان به من گفت این جا یه صداهایی میاد به همین خاطر من هم گروه را جمع کردم و اومدیم این جا!!!!
آلبوس که حوصله ی حرف زدن نداشت گفت: خیله خوب ولی با این سرعت این جا نمی رسی!!!!.... ولی خوب حالا موضوع چی بوده؟
دراکو در فکر این بود که یه چیزی سر هم کند و سریع ان جا را با گروه ترک کند...سپس به ناچار دروغی سر هم کرد و گفت: راستیتش وقتی ما اومدیم این جا دیدیم که این مرده این جاست... وقتی به قیافش نگاه کردم خیال کردم یه مجسمه این جاست ولی بعد دیدم که به من و گروهم می گه: شما چرا من رو اسموت کردین!!! بعد گریه کرد...
آلبوس گفت: مگه این کیه که حاضر شدن به خاطرش ورد فراموشی رو هم بهش بزنن...
دراکو دیگه حوصله نداشت و سریع گفت: پروفسور من باید برم ولی در مورد سوالتون این همون سرژه....
آلبوس سریعا قرمز کرد ... ولی دراکو و بروبچز اصیل فرصت سوال دیگری را به دامبل ندادند و سریعا شروع به حرکت به سمت مدرسه کردند...
ناگهان دراکو رو به بلرویچ کرد و گفت: ببین به خاطرت چی کار کردیم!!!
ولی چه حالی داد ها
الان سرژ چه می کشه؟


ویرایش شده توسط مارکوس فلینت در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۳ ۱۱:۱۲:۵۱

عضو اتحاد اسلایترین


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۴
#30

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
مـاگـل
پیام: 123
آفلاین
بلرویچ : بچه ها حمله..
سرژ به جمعیتی که چوب دستی هایشان را از رداهاشان بیرون میکشیدن نگاه کرد و با درماندگی گفت :
جان مادرتون به موهای من کاری نداشته باشید این موها فعلا ها فعلا حکم ناموس منو دارند اگر بخواین اونجامو اسموت میکنم ولی این کله را بیخیال شین .
دراکو یک نگاه چپ چپ به جمعیت میکنه و میگه :
نظر شما چیه ؟ -
لرد بلرویچ میاد جلو میگه :
اون وقتی که این نامرد پدر من را انداخت آزکابان مادر من دق کرد و مرد پس من بیخیال نمیشم اون قسمت از حرفات در مورد مادرو از این حرفا به من تاثیر گزار نیست پس حمله
دراکو هم گفت :
مادر من هم که تو چنگ تو اسیر معلوم نیست زندست یا مرده حمله
لارا گفت :
ما نگهش میداریم شما کلش اسموت کنید
رودولف با شادی گفت :
من با نظر لارا موافقم حمله کنید دیگه


چند ثانیه بعد
سرژ گریه کنان میگه :
تو رو جون هر کی دوست دارین نهههههههههههههه
سرژ دست پا میزنه و دراکو و لرد با خشانت نزدیک میشن ناگهان دراکو ژیلت را میندازه زمین از اون طرف لرد و شروع میکنن به خندیدن جمعیت که خوب دقت میکنن شروع میکنن به خندیدن . بلیز سرژ را قفل میکنه و میوفته زمین و هرهر میخنده و بین خنده هاش میگه :
حالا چجوری اینو اسموت کنیم
رودی جسم پشمالو رو از روی سر سرژ بر میداره و میگه این کهاسوت خدایه

ریگلوس جان !
خب این رولت نسبتا خوب بود . درواقع تو هم مثل نفرات قبل از خودت ، تمام نکات اولیه رو رعایت کرده بودی .
یک خوبیه دیگه ای هم که نوشتت داشت این بود که رولت کوتاه بود . کلا اگر رول کوتاه باشه بیشتر در خواننده رغبت ایجاد میکنه که رولت رو بخونه .
فقط یه چیزی هست البته این نظر شخصیه منه . من فکر میکنم بهتره توی رولهای طنز در نوشتت یکم از شکلک استفاده کنی . چون در خواننده این رغبت رو ایجاد میکنه که با علاقه بیشتری نمایشنامت رو بخونه . البته به شرطی که بیش از حد از شکلک استفاده نکنی که باعث لوس شدن نمایشنامت میشه .


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۳ ۱۱:۲۱:۳۹

من کی هستم


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
#29

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
مـاگـل
پیام: 264
آفلاین
ظاهرا کسي توجهي به فريادهاي " کمک کمک " رودلف نداشت و همه دنبال وسايل جالب داخل قفسه ها بودند . تنها کسي که به وسايل اهميت نمي داد بلرويچ بود . او با عصبانيت گفت :
- اي بابا ! ما مثلا داشتيم مي رفتيم انتقام پدر مرگخوارمو بگريم ها !!!! همش تقصير تويه لارا ، تو گفتي بريم دنبال اين ريگولوس .
دراکو : اصلا بلرويچ ، انتقام پدر تو چه ربطي به ما داره .
رودلف : به نظر منم حق با دراکويه . تو مي خواهي انتقام بگيري ، اونوقت لارا عزيز من بايد جونشو به خطر بيندازه ...آخ... لارا جونه هرکي دوست داري آرومتر بزن... آخ .
بلرويچ : واقعا نااميدم کردين . نا سلامتي شما اسليتريني هستين . اون گاراگاهي که بايد ادب کنيم يکي از دشمنان اسليترين و وزيره .
دراکو : راجع به کي حرف ميزني ؟!
بلرويچ : فکر کنم بشناسيش دراکو . اسم اون گاراگاه سرژ تانکيانه ، سر دسته گروهيه که مي خوان وزير رو اسموت کنن . حالا فهميدي ؟!
ملت :
دراکو يکدفعه رنگ از چهره اش پريد وبا جديت گفت :
- ايول بلرويچ ، هستمت فطير . به نظر منم آدم ضايعه . بريم يخورده ادبش کنيم .
بچه هاي اسليترين به حدي از سرژ تانکيان کينه به دل داشتن که همگي با هم فرياد زدن :
- ما هم باهاتونيم .
بلرويچ : خوب ، ما بايد اول يه نقشه براي ادب کردن سرژ بکشيم . من که ميگم تيکه تيکش کنيم بعد باهاش يه قيمه جانانه درست کنيم بديم سگ و گربه ها بخورن . کسي نظري نداره .
ريگولوس : من ميگم زنگ خونشو بزنيم در ريم . کلی می خندیما .
ملت :
بليز : به نظر من خونشو آتيش بزنيم .
لارا : من ميگم کامپيوترشو بدزديم ، تا ديگه نتونه تو سايت پست بزنه .
رودلف : من بهت افتخار مي کنم لارا . عجب نظري ، منم با لارا موافقم .
دراکو : اگه از من بپرسين ، بهترين راه اينه که اسموتش کنيم .
ملت :
ظاهرا همه با نظر دراکو موافق بودن .
بلرويچ : خب پس اسموتش مي کنيم . حالا همه دنبال من بياين .
همه بدنبال بلرويچ راه افتادن و وارد دري شدند که بالاش نوشته بود "خيابان دورلينگ" .بعد از چند ثانيه اونها در خيابان دورلينگ ظاهر شدند . خيابان زيبايي بود و از خونه هاي مجللش معلوم بود که يه جورايي بالا شهره .
بلرويچ : بچه ها رسيديم . خونش اون در سبزست . يک دو سه ميگم حمله مي کنيم . يک...دو...سه.
بچه هاي اسليترين بطوروحشيانه اي در را شکستن و وارد خانه شدن . این حمله وحشیانه آدمو یاد حمله آپاچیا به سفیدپوستا می انداخت . :root2:
سرژ تانکیان :
بلرویچ : سلام سرژ ، من بلرویچم ، وزیر ما رو می خوای اسموت کنی . بابای منو میندازی آزکابان .
سرژ تانکیان :
دراکو : الان اسموتت میکنیم ادب بشی .
سرژ تانکیان : نه شما رو به لرد سیا قسم . خونمو میخواین ازم بگیرین ، بگیرین... کامپیوترمو می خواین بشکونین ، بشکونین... جونمو می خواین بگیرین ، بگیرین .... ولی التماستون می کنم گیتار شماعیزاده رو ازش نگیرین .
ملت :
دراکو : مارو مسخره میکنی ، الان اسموتت می کنم .
بلرویچ : خاک بر اون سرت سرژ ، شماعیزاده گوش میدی .
سرژ تانکیان : نه به جون تو . این sms رو یکی برام فرستاد ، گفتم دور همیم یه خرده بخندیم . من فقط System Of A Down گوش میدم .
بلرویچ : برو بابا ، System Of A Down هم شد گروه . به جون سرژ من خودمم متال بازم ، children of bodom با slipkhnot باحالن .
ملت :
دراکو که احساس می کرد دو تا شاخ رو سرش در اومده با حالتی خشانت بار فریاد زد .
- ناسلامتی ما اومدیم سرژ رو اسموت کنیم و انتقام پدرو تو رو بگیریم . اونوقت تو...
ملت :
بلرویچ : آخ آخ ، داشت یادم می رفت . سرژ جان شرمنده ام . ما اومدیم اسموتت کنیم .
سرژ : نه شما رو به اون لردتون ، من این موهامو دوست دارم . تازه پفشون داشت زیاد میشد . این کارو با من نکنین . گیتار شماعیزاده رم می خواین بگیرین ، بگیرین ولی موهامو ازم نگیرین .
بلرویچ : بچه ها حمله...

---------------------------------------------------------

بفرمایید اینم طنز ، ولی بازم میگم بلرویچ هیچ وقت نمی خنده .

بلرویچ جان !
خب فضا سازی و دیالوگهات و سوژه ای که درست کردی همشون عالی بود .
خوشحالم که داری سعی میکنی از طنزم در نوشتت استفاده کنی . ولی بازم سعی کن بیشتر استفاده کنی .
البته یه موضوعی که باعث میشد بتونی بیشتر روی رولت مانور بدی این بود که بهتر بود تمام داستانو خودت توضیح نمیدادی .
به نظر من بهتر بود که تو تا همونجا رو توضیح میدادی که قرار شد برن کله سرژ رو اسموت کنن بعد تموم میکردی . ولی روی اون قسمت اول نمایشنامت بیشتر کار میکردی و از سوژه های بیشتری استفاده میکردی .
به نظر من اینجوری هم رولت جالب تر میشد و هم اینکه بهتر میشد ادامش داد . موضوع رو هم بیشتر میشد کش داد و دست بقیه رو هم باز تر میذاشت .
به هر حال بازم میگم نمایشنامت خوب بود . همینجوری ادامه بده . سعی کن این موضوع رو هم در نمایشنامه های بعدیت رعایت کنی .
موفق باشی


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۳ ۱۱:۱۰:۱۸

دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.