هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۲:۲۲ سه شنبه ۳ بهمن ۱۳۸۵

جان راونکلاو old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۹
از مثلث برمودا
گروه:
مـاگـل
پیام: 181
آفلاین
من ديدم كسي ادامه نميده موضوع رو عوض كردم

با عرض پوزش فراوان از ويولت

اكتا و بينز و جان در گوشه اي از تالار كنار شومينه نشسته بودند و به سخنان يكديگر گوش ميداند.
اكتا:ميبينيد بچه ها...چقدر از اون موقع ها ميگذره...
بينز:از كدوم موقع ها؟
اكتا:از اون اوايل دوستيمون...ما كلي با هم رفيق بوديم و كل تالار رو ميذاشتيم زير پامون.
جان:آره...خيلي باحال بود...مثلا اولين چيزي كه باعث شد ما با هم رفيق بشيم اون ادي بود ديگه...پسر چه حالي ميداد.
و هر سه شروع به خنديدن كردند.
بينز:يادته جان چه بلايي به سرشون آورديم....پسر چه حالي داد.
اكتا:اونها هم تلافي كردند ديگه...نكردند؟
جان:بي خيال بابا...عوضش كلي خنديديم...قيافه هاشون واقعا ديدني بود...ولي قيافه ي تو هم ديدني بود.قيافه ات شده بود مثل خرسي كه موهاي صورتش از موهاي جاهاي ديگه ي بدنش بيشتر رشد كرده بود...
اكتا:خرس خودتي...و اون دماغ پلاسيده ات...
بينز :بي خيال بابا...شما دوباره شروع كردين دعوا كردن....ميزنم تو سر جفتتون با چكش فلور ها....
جان و اكتا ميزنن زير خنده واكتا ميگه:
_چي شد كه الان اينطوري شد؟
جان دستي ميكشه زير چونش رو ميگه:چي شد!!!
بينز:چي چي شد؟مگه الان چطوري شده؟
جان:بينزي تو چقدر آي كيوت پايينه...ببينم كل روح ها همينطوري اند.
بينز:چطور مگه؟خيلي ضايع است؟
جان:از ضايع هم اون طرف تره...نه اكتا؟
اكتا:چرا راست ميگه...يه فكري به حالش بكن...
جان:ميتونيم يكي از افسون هاي اختراعي خودم رو بهت بزنيم...كارت رو درست ميكنه.
بينز:جان مادرت...جان عمه ات...جان همين اكي هر كاري ميخواي بكني بكن فقط از اون طلسم هات به ما نزن...يادت نيست آخرين سري كه طلسمت رو ميخواستي به الكسا بزني خورد به من مجبور شدم بيست و چهار ساعت تموم رو بندري بزنم؟
اكتا:آره خيلي باحال بود...تو خوابم داشت بندري ميزد...
كارگردان:آقا از بحث خارج شديد...
جان:مگه نميبيني كه داريم حرف ميزنيم...ننه ات بهت ياد نداده كه وسط حرف بزرگتر ها نپري...حالا بينزي بايد به حالت يك فكري بكنيم...
اكتا:بيخيال جاني...بينز كه آدم بشو نيست...يه روحه...
بينز:خودت چي...دويست و نوه و نوه سال و سيصد و شصد و چهار روزته هنوز آدم نشدي...
جان:جدي اكي فردا تولدته؟
اكي:نه مثل اينكه فردا تولدمه...
جان:خب ديگه برو گم شو....بينزي بيا كارت دارم...
بينز و اكتا پا ميشن و ميرن و جان در حال افسوس خوردن همون جا گريه ميكنه.
كارگردان:ببخشيد مثل اينكه اشتباه شده....جان و بينز بايد برن و اكتا بمونه.همش تقصير اين نويسنده ي مسخره است ديگه.
نويسنده:هوي....
خلاصه بينز و جان ميرن و اكتا در حال گريه كردن به سقف ترك خورده ي بالا سرش نگاه ميكنه.
بينز و جان در دستشويي:
جان:ببين بينزي...بيا اكي رو سورپريزي كنيم...
بينز:بيخيال جاني....يك وقت ذوق زده ميشه ميفته ميميره جسدش ميمونه رو دستمون...ديگه زمان ما تموم شده.تو كه كلا از تالار رفتي فقط هر صد و بيست سال يك بار مياي يك پست فوق ارزشي ارزشي زاده مينويسي ميري...منم كه نميدونم كجام.
جان:اه بينزي ميشه دو دقيقه اون دهن گنده ات رو كه شبيه دهن اسب آبيه ببندي تا حرف بزنم.
بينز:جدا دهن من مثل دهن اسب آبيه...واي من چقدر ضايع بودم نميدونستم...
جان:حالا كجاش رو ديدي؟من كه فعلا هستم...پس بهتره كه يك فكري بكنيم...
_نه بابا فعلا هستم رو بزار در كوزه...
(اقا اين راهروهه تموم نشد؟)
بينز و جاني رسيدن به درياچه(از راهرو؟؟؟)
جان:باشه بابا كلا هستم...حالا ميتونم بگم كه چه فكري دارم....من ميگم مثل اون قديم نديما تالار رو بگيريم رو سرمون...من بد جوري دلم تنگ شده...فردا هم كه تولد اكيه كلي حال ميده...
بينز:خب باشه...مسئله اي نيست...
جان:خب بينزي...كافيه كه اختشاش كنيم....
ادامه دارد...



Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ سه شنبه ۲۶ دی ۱۳۸۵

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1548
آفلاین
وای به حالتی بسیار جلب:خب بیا!!میخواستین این رو به من بندازین؟؟
پنی:ا..نه ویولت جان!!تو برو ما این مساله رو با هم حل میکنیم!!
وای:نخیر بنده هیچ جا نمیرم شما ها برین تا ما مساله با آرامش( )حل کنیم!!
رزی:اما...
بری:نه بچه ها بیاین بریم!!!بای بای اسکی!!بای بای بلی!!خوش بگذره!!
اسکی:نه بچه ها!!نرید...
ملت:
اسکی و بلی:
ملت ریونی میرن و وای رو به اون دوتا:خب شما ها خوبین؟؟
اسکی:به لطف شما...!!
وای(زیر لبی):بلی بدون این که تعجب کنی یه نگاه به پشت من بکن ببین همه رفتن؟؟
بلی:
وای:تابلو!!اسکی یه نیگا بکن!
اسکی:هیشکی نیست!!
وای: :bigkiss:
اسکی:اوهوی!ملت دارن این پست رو میخونن!!
وای:اوخ!!
بلی:میخوای چیکارمون کنی؟؟
وای:در ریم!!
بلی:چی میگی تو؟؟
اسکی:تو که میخواستی ما رو بکشی!!
وای:بیاین از دست این الکسا در ریم قبل از این که بقیه بیان یالا!!

بلی و اسکی:چی؟وای تو گلی!!
وای:بریم!زود باشین...
داشتن فلنگ(با فنگ اشتباه نشه!!)رو میبستن که ییهو...
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
دیگه اگر پستم مزخرف بود شرمنده!کوتاه بود نه؟؟؟


ویرایش شده توسط ويولت بودلر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۶ ۱۷:۵۴:۵۵

But Life has a happy end. :)


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ سه شنبه ۲۶ دی ۱۳۸۵

بلیسیما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
از ناكجاآبادي به نام زندگي
گروه:
مـاگـل
پیام: 12
آفلاین
هوا بس ناجوانمردانه سرد بيد!
در هاگوارتز همه چي قنديل بسته بود الا زبان الكسا! وبليسيما در حالي كه در حال كل كليدن با چو بود سعي و تلاشش را مي كرد تا الكسا رو از سرش دور كنه آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآااااااااه عين اجل معلق روي سرش مي پلكيد كه مي ناليد كه ما تو ريون مجرد نمي خوايم!!!بايد هر چه زودتر مزدوج شي!()
الكسا:بلي !ببين هاني تو غلط مي كني نمي خواي ازدواج كني
چو:راس مي گه ديگه.تو غلط مي كني با جد و آبادت
بليسيما:هوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووي كم فحش بده الاغ!من كار باباهاتونو نمي كنم
الكسا:خفه مي شي يا ....! (سانسور شدیدی شد!)
چو:منم موافقم
بليسيما:آخه بوقي ها من نمي خوام ديگه زوره؟هان؟!
هردو باهم با صداي بسيار دلنوازشان مي فريادند:
تو غلط مي كني!مگه به خواست توئه؟
آنيتا:بچه ها چه خبر؟
چو:هيچ چي اين بلي نمي خواد با جان ازدواج كنه...كار بنگاه الك هم مختل شده به خاطر اين خانم!!! حالا اسكي هم تو نوبته!!!

بليسيما هم مثل يه بچه ي لوس و خوب از صحنه خارج شدو اونا تنها گذاشت تا به اين جور مسائل فكر كنن....
در اتاقكي بسيار تاريك داشت فك مي كرد كه صداي هق هق كسي تمركزشو بهم زد
بليسيما: بوقي مگه نمي بيني دارم فكر مي كنم هان؟! خجالت بكش ديگه ...اه كم بيني تو بالا بكش..آبريزش داري برو بده فلكه ي بينيتو درس كنن ديگه.....
X مجهوله هه: آبجي خدا بد نده چرا مي زني آخه؟!
بليسيما: دلم مي خواد يكي رو بكشم...
X مجهوله هه: چرا ؟ انگاري زيادي حالت خوب نيستا؟! چي شده؟!
و يك دستمال از جيب پر از دستمال اش بيرون كشيد و دماغش را پاكيد و به ناموس مردم چشم دوخت...
سكوت حكم فرما بود تا زماني كه اين مجهوله تركيد و گفت
X مجهوله هه: من اسكي اسكاور ام تو ؟
بليسيما:من؟ چيز...يعني بليسيمام!!!
اسكي: چيز جان....ببخشيد بليسيما
بليسيما: ها؟!چته؟
اسكي:نمي خواي بگي چرا مي خواستي منو بكشي؟
بليسيما: الك اينا مي خوان منو شوهر بدن!!!!
اسكي: انگاري الكسا مشكل داره ها؟!!!!دختره ي خل!!
بليسيما: جرئت داري يه بار ديگه تكرار كن
اسكي:من غلط بكنم به خانمي به اين با شخصيتي تو هين بكنم فقط چون منو هم مي خواست مزدوج كنه به همين دليل گفتم
بليسيما:هان؟!نه پاشو برو گمشو الان ميان دنبالم با هم ببينن....

خاك بر سر هر چي پيشگويي و ايناس كه در همون لحظه در كوبيده شد و الك با نيشخندكي كه بر لب داش به اون دوتا خيره شد
الك:شماها اينجاين؟! بذارين...ببينم ...هر دوتا تون مجردين...خوووووووووووووووبه
مباركه پس !
اسكي و بلي باهم:چي گفتي تو؟!
الك:برو بچز پاشين بياينم ببينم اين دوتا داشتن حرفاشونو باهم مي زدن مباركه!!! آي شيطونا مي خواستين سر مارو گول بمالين و خودتون تنهايي بقيه ي كارا بكنين!!!
بليبسيما عين گوجه فرنگي سرخ ميشه مياد كه حرفي بزنه مي بينه اسكي در كمال آرامش داره دستمالشو ور اندازي مي كنه
بيلسيما:هوووووووووي الاغ يه كاري بكن و الا خودم هردوتا تونو مي كشم
اسكي:يه لحظه تو هم خفه شو.....الك جون اين يه هديه براي توئه
الكسا:براي من..چقدر تو خوبي اسكي
الكسا همين كه دستمالو گرفت خشكش زد
بليسيما:ها ؟!چي شد به اين؟!
اسكي:يكي از اختراعات خودم بود..دستمال يخ كننده... تا حالا امتحان نكرده بودم
بليسيما:اسكي تو نابغه اي!!!
اسكي:خجالتم نده..پاشو... بيا بريم والا بازم مياين دنبالمون...
در حال فرار كردن بودن كه همه ي ريون با تمام اهل و عيال مثل اجلي معلق جلويشان سبزيدند و به حالتي مثل اين مانع از فرار اين دو نفر شدن و چشم به دستهاي آن دو نفر بدوختند كه در دست هم بود....
اميد وارم سوژه رو خراب نكرده باشم


ویرایش شده توسط بلیسیما در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۶ ۱۶:۴۵:۳۷
ویرایش شده توسط بلیسیما در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۶ ۲۲:۲۱:۲۸
ویرایش شده توسط بلیسیما در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۶ ۲۲:۲۲:۲۲
ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲ ۲۱:۴۰:۵۱

ياد ها انبوه شد
در سر پر سر گذشت
جز طنين خسته ي افسوس نيست
رفته ها را بازگشت
-ه.ا.سايه-


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۵

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
مـاگـل
پیام: 475
آفلاین
خب ويولت سوژت خوبه بالاخره ببينيم مي تونيم كه از دست الك راحت بشيم يا نه
خب اما من اول مي خوام پست اسكي رو ادامه بدم بعد مال تو رو ناراحت نشي يه وقت
---------------
در این لحظه اسکی تازه متوجه میشه که توسط بادراد تحویل گرفته نشده(بعدا حالا خصوصیات اسکی رو تویه اون تاپیکه(اسماشونو هنوز یاد نگرفتم!) معرفی میکنم!) و به همین خاطر قاطی میکنه و در یک حرکت خشن یکی از دستمال هاشو از تو جورابش در میاره!
بادي:
اسكي در حالتي كه بسيار خميده شده تا بتونه دستمالي رو كه تو جورابش گير كرده ور بكشه بيرون اما نمي تونه : حالا منو تحويل نمي گيري ريشو؟ يه درسي بد بهت با اون ريشات كه كيف كني ....وايستا....!!!
بادي:
اسكي : اين چرا گير كرده ؟؟ در بيا ديگه...!
بادي:
اسكي : دربيا ديگه....... در بيا.......!
بادي:
اسكي ... صبر كن تا يه درسي بهت بدم چرا رفتي؟
اسكي دست از تلاش بيهوده براي بيرون آوردن دستمال از تو جورابش دستمي كشه و تلپي مي شينه زمين...
بادي هم كه مدتي پيش ديگه از دست اسكي ساده لوح خسته شده بود راشو مي كشه از پله ها مي ره پايين..
:تق...توق... تق...توق.....تق...توق..(صداي برخورد كفش بادي با پله ها)
كم كم صدا اروم تر مي شه و آروم تر كه ناگهاني دوباره صدا زياد مي شه : تق....توق.....تق....توق...تق...توق...
اسكي تعجب انگيز مي شه مياد ببنه كه صداي چيه كه داره مياد كه ناگهاني يك جفت چمدان و يك قفس كه حاوي يك سنجاب سفيد و ناز بود مياد بالا و يك راست بر فرق سر اسكي برخورد مي كنه و از هم باز ميشه و محتوياتش كه شامل كتاب هاي جادوهاي باستاني و دفاع و ... و پاتيل و لباس بود مي ريزه رو سر اسكي. اسكي نقش بر زمين دراز به دراز ميفته رو زمين .در همين حالات صداي تق و توق بيشتر مي شه و تا جايي كه ناگهاني از بين مي ره و قامت بلند شنل پوشي كه يه رداي زرد زير و يه شنل مخمل آبي و مشكي پر از پيچ و خم و كلاغ ، با يك كلاه كوچيك و عينك چهارگوش ،جلوي كپه ي بهم ريخته ي لباسها ظاهر مي شه ....
اديب(يعني خودم): كي اين كارو با چمدونهاي من كرده؟
در اين حين كه ي لباسا تكون مي خوره و سر اسكاور از وسطش مياد بيرون
اسكي : سلام ... من كيم .. اينجا كجاست كي منو زده .. تو كيي؟
اديب: آخه اين كيه اينجاست بيچاره چرا به اين روز افتاده ؟... سلام .من تازه اومدم...يعني تازه هم كه نه ولي خوب اولين بارم اومدم تينجا من ادوارد بونزم شما كي هستين.؟
-: من اسكي اسكاورم
-: ..چه اسم عجيبي !... خوب ميشه از اين وسط بلاند شي من برم بالا؟
-: هان.... آهان بيا برو..
اسكي از اونجا بلند ميشه و مي ره كنار ادوارد هم چوبشو مياره بيرون
-: اسكي مي ترسه و چند قدمي ميره عقب و تلپ سكندري مي خوره ميفته
ادوارد هم به اين حالت: با يه ورد اسباباشو جمع مي كنه مي ره طرف خوابگاه و در اين هنگام يه تخت جديد در كنار پنجره تو خوابگاه پسران ظاهر ميشه و ادوارد هم به سمت تختش ميره و اساسيه رو سر جاشون مي ذاره و پيك* رو از تو قفس در مياره برميگرده مي ره پي كارش و در همين حال و هوا اسكي هم كه ميبينه تنها شده وايميسته و دوباره به تلاش براي بيرون كشيدن دستمال از جورابش ادامه ميده.....
-------------------------------
*: سنجاب نقره اي نازنينم
---------------
ادامه ي واي(:ويولت يا به قولي ويوي ولي واي بهتره ها..)
ملت: اسکی دوست داریم!!!
اسكي: خب من دوست دارم
كريچ: تو غلـــــــــط مي كني!!
ها ولمون كنيد تو رو خدا الك ...منو الك.. اون بلاي آسموني رو تو جون من نندازين
لونا (با حالتي رويايي): آخه دلت مياد الك اينقدر بچه ي گليه
ملت به سمت لونا:
واي: اصلا لونا رو ولش كنيد .. اسكي رو بگيد...
----------
ده دقيقه بعد:
اسكي در كنار الكسا و بچه هاي ريوني به حالت در پشت كاناپه
الك: آخه يه عضو تازه وارد ديگه كه مخترع هم هست....نازي... همين روزا يه مخترع مونث براي پيدا مي كنم
واي:
اسكي : مخترع .... نه ... خب من مي خوام خودم تك باشم ..
الكسا دفترچه ي محضريشو در مياره و زير لب پچ پچ كنان دفترچه رو زير و رو مي كنه .
اسكي: السكا خانوم ... شما خيلي خوبيد ..
الك: ... هان چي ...چي گفتي؟
اسكي : گفتم شما خيلي خوبيد..
الك:
اسكي : ...كه به فكر بچه هاييد مي خوايد كه از تنهايي در بيان.
آره ولي اين خنگا قدر منو نمي دونن..
ملت پشت كاناپه :
الك: خب تو يه كم از خودت بگو ببينم مي تونم يه كيس برات پيدا كنم..
اسكي: .......
-----------------------
خب اسكي هنوز خودشو بري ما معرفي نكرده منم ديگه خسته شدم بس كه نوشتم ..مي رم عربي بخونم امتحان دارم...


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۷:۵۰ دوشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۵

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1548
آفلاین
اسکی جون معذرت!!!گفتم من بیام واسه اولین بار یه سوژه بدم...بازم معذرت...!!
==========================================================================
یکی از بعد از ظهرهای مزخرفی بود که هیشکی هیچ کاری نداشت!!ویولت و اسکی مشغول صحبت در مورد اختراعات و این که دیگه چه دستمال یا وسیله ای اختراع کنن بودن و پنی هر از گاهی به ویوی یه چشم غره میرفت!!سراف داشت کتاب چهار نیروی اهریمنی اش رو میخوند و پنی و رزی هم داشتند در مورد پایمال شدن حقوق ناظرا فک میزدن!!!چو داشت حرکات خفن کاراته ای انجام میداد و مک هم براش تپ و تپ دست میزد!!!ققی داشت به فنگ پرواز یاد میداد! فلور هم داشت فکر میکرد بعد از این پست ویولت چی بپسته!!!وینکی و کریچ داشتند در مورد آخرین دوست دختر های کریچ به آرامی(!)گفتمان میکردند و این آرامش تمام سالن رو گرفته بود(خب وینکی بیچاره چیکار کنه؟؟گلدون تو سر کریچ شکستن صدا داره دیگه!!!)سرژ داشت با متانت ریشش رو میبافت(کار دیگه ای به ذهنم نرسید! )و راجر هم زیر لبی بهش میخندید!!!بری داشت آخرین اس ام اس هاش رو چک میکرد و نیشش باز بود به این صورت: !!!
و اما الکسا!!این عامل فتنه داشت آخرین کیس ها رو بررسی میکرد:بدبختی مجرد هامون ته کشیده...!پنی رو که به بری انداختم...چو هم که مک واسش میمیره..!رزی و سرژ چه طوره؟؟نچ!!واسه سرژ نقشه کشیدم!!!دیگه کی؟؟آها!اسکی مجرده!فلور و اسکی!!چی میشه!!ا...مگه فلور شوور نداره؟؟از بقیه مجردامون ویولته که ببو تر از این حرفاس(بنده که قصد ندارم خودم رو سوژه کنم!)...
همین موقع فلور متوجه میشه که الک باز داره یه کرمی میریزه!!:الکسا!!نازنینم چیکار میکنی؟؟؟؟
الک:ا...من؟؟؟ (دفتر چه کیس ها عرض سیم ثانیه ناپدید میشه!)دارم با دیدن چهره بچه ها مستفیض میشم!!
اسکی از اون ور سالن:دستمال دروغ یاب من قرمز شد!!
الک:
ویولت:دستگاه دروغ سنج من داره بوق میزنه!!
الک:
ویولت و اسکی:یکی داره دروغ میگه!!!
الک: ( )
تالار یه هو ساکت و آخرین گلدون توسط وینکی شکسته میشه!!
وینکی:میدونستم تو داری دروغ میگی!!کراچر خواهرت نیست....
گلدون بعدی هم میشکنه!
کریچ: به خدا هست!!
فلور: من میدونم کی دروغ میگفت...
الک: ا؟؟؟تو میدونی؟؟باشه..من باید برم!آنیت میخواد با هام فیزیک کار کنه!!!
الک عرض جیک ثانیه دود میشه میره هوا!!!
فلور:بچه ها توطئه!!الک باز دنبال کیس یابیه!
ملت:
ویولت:کیس یابی دیگه چیه؟؟
پنی:بابا این الکسا هرکی اومده تو ریون رو متاهل کرده!!!
اسکی:مگه میشه؟
رزی:حالا که شده...
ویولت:حالا اینجا کی همسر کیه؟؟یادم باشه یه دستگاه ضد ازدواج اختراع کنم!!
اسکی:دستمال کیس پرون!
فلور:اون رو ول کنید..حالا میگید چه خاکی تو سرمون بریزیم؟؟؟
ویولت:خب چرا شوهرش نمیدید؟؟
ملت:
اسکی:خب چیه مگه؟؟پسر مجرد ندارید؟؟؟
ملت:
اسکی:چیه؟؟؟
بری:بچه ها دقت کردید اسکی چه پسر گلیه؟؟؟
ملت: اسکی دوست داریم!!!
****************************************************************************************************
ببینیم میتونیم الکسا رو از سر بر و بچ مجرد ریون باز کرد؟؟؟


But Life has a happy end. :)


تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ جمعه ۱۵ دی ۱۳۸۵

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
مـاگـل
پیام: 387
آفلاین
بادراد با سر و صورتی عرق کرده به سمت اسکی و رزی میاد.
اسکی و رزی در حال صحبت در مورد بالشت ها و ضررهایی که هر بالشت میتونه بر روی ستون فقرات بزاره صحبت میکنن!

اسکی: ...بله البته من چون خودم مخترعم سعی کردم یه سری بالشت های همه کاره ی سحرآمیز اختراع کنم ولی متاسفانه...
رزی: متاسفانه چی؟!
اسکی: متاسفانه کل موهام به پر بالشت تبدیل شد!
رزی: اووووه...

در همین لحظه رزی متوجه ورود بادراد میشه!

رزی: خب بله آقا اسکی...شما الان میتونین خودتون یه کم تویه تالار بگردین تا بهتر با جو آشنا بشین...من باید برم!
بادراد: رزی این کیه؟!
رزی: هیسسس میشنوه!...عضو جدیده!
بادراد: اصلا ازش خوشم نمیاد!...ولش کن بیا بریم!


اسکی تنها میمونه و به سمت پنجره میره و منظره ی بیرون تالار رو تماشا میکنه!
بعد از چند دقیقه نگاه کردن به منظره های زیبای بیرون و گرفتن انرژی مثبت به سمت چمدونش میاد تا وسایلشو تخلیه کنه!

اسکی: ....دستمال شماره یک*....دستمال شماره دو...دستمال شماره سه....دستمال شماره چهار....اوا پس دستمال شماره پنج کوش!؟...آها ایناهاش!...دستمال شماره پنج...دستمال شماره شیش...دستمال شماره هفت...دستمال شماره هشت...!!!

و به همین صورت تا صبح دستمال هاشو میشمره و کل چمدونشو خالی میکنه و در آخر هم وسایل شخصیشو چک میکنه!

اسکی: دستمال مسواک زننده!...دستمال صابون دار!...دستمال مرتب کننده ی مو!...دستمال لیفی!!!..دستمال شامپو تف کن!...دستمال مرطوب کننده!...دستمال ضدسرما خوردگی!....

در همین لحظه بادراد وارد میشه!(وارد کجا میشه؟!)

اسکی: سلام صبح بخیر!
بادراد:
اسکی: ببخشید صبحونه کجا باید بخوریم؟
بادراد:
اسکی: تا اونجایی که یادمه اسم شما باید بادی باشه!
بادراد:

در این لحظه اسکی تازه متوجه میشه که توسط بادراد تحویل گرفته نشده(بعدا حالا خصوصیات اسکی رو تویه اون تاپیکه(اسماشونو هنوز یاد نگرفتم!) معرفی میکنم!) و به همین خاطر قاطی میکنه و در یک حرکت خشن یکی از دستمال هاشو از تو جورابش در میاره!




*برای اونایی که شاید ندونن بگم که اسکاور اخراع کننده ی دستمال های همه کاره ی سحرآمیزه!


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۵ ۲۲:۱۳:۱۸

[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ جمعه ۱۵ دی ۱۳۸۵

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
مـاگـل
پیام: 256
آفلاین
پنی برمیگرده به طرف آنیتا:خوب چه طوری ببینیم چی میشه؟!
آنیتا چند لحظه میره توی فکر!
پنی:بدو !زود باش! الآن تموم میشه!
وینکی:مگه فیلمه؟! واقعا که بهم بر خورد! چرا این طوری میگه!تو مگه درس نداری؟! خودت گفتی با ققی و بری قراره برین درس بخونین! پلنگ شیی تو؟!@تازه تو میتونی برای تقویت عضلات فکت با تلفن حرف بزنی!
پنی:انگار حالا چه خبره!(رو به آنیتا)چی شد آنیتا؟
آنیتا:این دیوار خیلی راحت سوراخ میشه!
و با دستش به دیوار اشاره میکنه!همه ی سرها با هم و به طور هماهنگ 360 درجه (تریپ سر جغد!) میچرخه به طرف دیوار!بعد از چند ثانیه مکث،همه به سمت دیوار میرن و دیوار که از سرنوشت شومش با خبر بود جا خالی میده، یعنی نه! (دیوار نه کف زمین!حالا هرچی!) و دیوار خودش سوراخ میشه! همه روی سر هم میپرن که از یک سوراخ با شعاع 2میلی متر شاهد اتفاقات باشن!و تنها یک نفر میتونه تصویر به صورت آینه و بدون برفک ببینه (حالا هرکی رو میخوای فرض کن!)تصویر از این قراره:
رزی همین طور ایستاده و داره حرف میزنه و از تالار و آستاکباری که توش برقراره میگه:
"میدونی؟!اینجا ساعت 8 به بعد خاموشیه! کسی نباید دیده بشه!"
اسکی:اما...اما...من خودم وقتی اومدم تالار ساعت دیر بود(!)اونوقت همه اینجا بودن!
رزی:ها؟!..ام..اون استثنا بوده،وگرنه اینجا خبری از استقلال و آزادی نیست!
اسکی:ب..بخشی..د..خانم رزی!
رزی در حالی که در حال بررسی دستگاه کف سنجه! :بله؟
اسکی:میخواستم..م..من..میخواستم بگم..که ...که...
رزی:خوب معلومه حرفی نداری میخوای الکی حرف بزنی! بیا بریم تالار رو بهت نشون بدم!
و پا میشن میرن!
====
دوربین با سمت سقف میچرخه و یه چشم از سقف دیده میشه که از سوراخ زده بیرون!
مکان:طبقه بالا:-امم.ممم....ب..چ..ه..ها!
الکسا:کیه؟!چیه؟
-ن..نم!
-نم نم؟ننه م؟!کی چی میگه؟
فلور:بابا تو وضعیتت وخیمه ها!متوحمی! صدا نمیاد!ببین بقیه ماجرا چی شد!الک هیکلتو جمع کن از رو من!
راجر:اوا..چرا رفتن؟!چرا هیچ چی نشد؟!
آوریل:پس کجا رفتن؟!مگه قرار نشد که.
=====
دوربین آپارات میکنه و توی دندون عقل رزی ظاهر میشه و چون ضایع میشه ،دوباره آپارات میکنه و جلوی پای اسکی!رزی:خوب!ببین..اینجا تخته تو ا!جای بچه ها نخواب ،امملکت قانون داره!
اسکی:ببب..خشید!رزی خانم!
رزی:بییله!
اسکی:مم..ن..میخوام بگم که..که..
درست در همون لحظه در ترق کوبیده میشه و باز میشه و بادراد مثل..مثل..(مثل کی؟!)مثل بادراد فهمیده ،وارد میدان میشه و....
=========
@--پس لنگ چی هستی؟!


همه چیز همینه...
Only Raven


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ جمعه ۱۵ دی ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
مـاگـل
پیام: 1323
آفلاین
رزی هم میبینه مثل اینکه کاری نداره، در نتیجه می یاد راشو بکشه بره که اسکی یهو میپره جلوی رزی و در حالی که 243 بار در ثانیه پلک میزد، سعی میکنه لبخند زیبایی با دندونای کرم خوردش بزنه و به رزی میگه:
_ اممم.... ببخشید رزی خانووووووم! چیزه...
رزی اخم میکنه و دست به کمر میگه:
_ بله؟! امری بود؟؟
اسکی که از شدت ابهت رزی ترسیده بود، یک صحنه برمیگرده به ماهیت بندریش، و شروع میکنه به بندری زدن!
رزی که خیلی از این عمل اسکی خوشش اومده بود...


در همون وقت، طبقه ی بالا:

پنی چشماش رو ریز کرده و به تفکری بس ژرف و عمیق فرو رفته، یه نگاه" هوووم! مشکوکیوس!" به بقیه میندازه و بقیه موافقت میکنن! البته اینجا کریچر به دلیل ضعف آیکیو، هیچی نوفهمه، کما اینکه خود نویسنده هم از روی باد هوا اینا رو نوشته!
_ میگم پنی، بیا ببینیم اون زیر چه خبره!
این صدای الکسا بود! چون سرماخورده بود، شده بود مثل صدای فنگ که ققی رو قورت داده باشه!

پنی چونشو میخارونه و علفها رو نوشخوار میکنه! و میگه:
_ فکر خوبیه! اما چجوری اونجا رو دید بزنیم؟!

در همین لحظه آنیتا که در فراق پدر بود، به حالت گوپسی خودشو وارد رول میکنه، با گوشه ی کت برودریک بینیش رو پاک میکنه و میگه:
_ ما الان دقیقا بالا سر اوناییم... بابایییی !.... بعد کافیه زمین اینجا رو سوراخ کنیم، بابایییی! ... و یه دوربین کار بذاریم و وصلش کنیم به کامپیوتر که پس فردا مدرک هم داشته باشیم! بابایییی!
و در غم بابا دامبل، میره پشت کتاب فیزیک!

همه این شکلی میشن فکر کنم:
بعد آماده ی کار میشن!
غافل از اینکه اون پایین، اون خبرایی نبود که ذهنهای ریونیا فکرشو میکردن!

------
وقتی آدم در غم بابا دامبلش باشه... اوهو! بهتر از این میتونه بپسته؟!!... من بابامو میخوام!!!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۳:۳۸ جمعه ۱۵ دی ۱۳۸۵

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
مـاگـل
پیام: 1223
آفلاین
اسکاور بدبخت همینطور به حرفای رزی گوش میده و از شنیدن توصیفات وی،رنگش هرلحظه به سان پنیر تبریز!!سفید و زبانش همچون بند رختی که از وسط تالار ریون میگذشت،بند میاد
رزی یک نگاه به اسکی میکنه و چند قدم میره عقب و بدو بدو می یاد جلو و با لگد میزنه تو شکم اسکی
همه:
اسکی دلش رو میگیره و زبونش بند می یاد
رزی: خوبه جنبش بالاست این عضو قبلیه با یک لگد که تازه از اینم یواش تر بود موهام رو کشید
و رو به بچه ها ادامه میده : خیلی خوب بچه ها همه چیز تموم شد متفرق بشین خبری نیست یک عضو جدیده که از نظر من تائیده چون جنبش بالاست , مدیرم هست , جاسوسم نیست برین به کاراتون برسین
در سه سوت همه ی اعضای ریون متفرق میشن و هر کس به سمتی میره جز پنی
پنی هنوز به این حالت وایستاده
رزی: پنی جان گفتم برو به کارات برس چرا اینجا وایستادی
پنی: خودت چرا اینجا وایستادی؟
رزی: میخوام تالار ریون و تخت اسکی رو بهش نشون بدم
پنی:بیکار من میرم با ققی و بری درس بخونم , تو هم الکی وقتت رو طلف کن تا اخرش بدبخت شی و تو همه ی امتحانات بیفتی و پروفسور دامبلدور از مدرسه بندازت بیرون
اسکاور و رزی :
اسکی در حالی که داره منفجر میشه: میگه دامبل بندازت بیرون:grin:
پنی به اون دو دیوانه نگاه میکنه و میره و رزی و اسکی تک تنها داخل تالار خصوصی باقی میمونن


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۰:۳۶ جمعه ۱۵ دی ۱۳۸۵

پنه لوپه کلیرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۹ شنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۲:۱۰ دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۹
از پشت دریاها!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 239
آفلاین
در همین موقع رزی که از ورود یه عضو جدید باخبر شده،با عجله میره به پنی خبر میده و باهم خودشونو به تالار میرسونن!!
===جلوی در تالار!===
رزی در حالیکه خیلی مضطرب به نظر میاد:پنی به نظرت سر و وضعم خوبه؟!
پنی یه آینه درمیاره و میگیره جلوی صورت رزی!رزی یقه ی پیرهنش رو صاف میکنه و با تف!!موهاشو مرتب میکنه!
رزی:پنی به نظرت سر و وضعم خوبه؟!
پنی:آره بابا!خبری نیست که!عضو جدیده!فک نکنم چیزی حالیش باشه!
رزی:نه آخه من میخوام از همون اول یه جوری باشم که کف دهنشو با کف سنجم نشه جمع کرد!
پنی:خب حالا برو تو!

و میرن تو تالار!

پنی:اِ این که زاخی خودمونه!
اسکاور:زاخی کیه دیگه!خواهرم زاخی ماله صد سال پیش بود!من اسکیم!
پنی:خب حالا!چه فرقی میکنه!
رزی:پنی تو برو اون کفایی که ریخته رو زمینو جمع کن!وینکی تو برو تکالیف منو انجام بده!راجو تو...تو...تو هم یه کاری بکن دیگه!من میخوام درباره ی ریون واسه اسکی توضیح بدم!
ققی:هه هه هه!میخواد ما رو بفرسته دنبال نخود سیا!رزی تو چرا انقد حریصی آخه!چرا سعی میکنی با همه ی تازه واردا فرند شیپ برقرار کنی!

در اینجا رزی شدیدا عصبانی میشه و ققی رو از وسط نصف میکنه!

-واقعا حیف من که انقد واسه این ریون کوفتی زحمت میکشم!حیف من!من بادراد رو عاشقانه دوست دارم!منو بادراد تو بارون با هم قدم زدیم...منو بادراد درحالیکه صدای خش خش برگای پاییزی رو میشنیدیم با هم تو جاده ی زندگی قدم زدیم!بعد از بادی من هرگز به کسی دل نمیبندم!بعد تو میگی با همه ی تازه واردا...؟!*

پنی:خیله خب بابا!چرا میزنین همدیگه رو!رزی جون شما بشین قوانین ریون رو واسه اسکی توضیح بده!ما هم میریم بقیه ی کارا رو میکنیم!

رزی:هوووم!ببین اسکاور جان!شما اول باید بری آنچه باید بدانیم شخصیت خودتو معرفی کنی!بعد برو جی پی اس رو بخون تا با اعضا آشنا بشی!بعد ما چند تا تاپیک رول داریم و یه تاپیک جدی که صد سال یه بار توش پست نمیخوره!یه تاپیکم داریم به اسم کتابخانه ی داخلی ریونکلاو که تو اون کتاب معرفی میکنیم!برای شوما که کل کتاب رو برمیداری مینویسی تو امضات، خیلی تاپیک خوبیه،چون میتونی توش کتاب معرفی کنی!ما یه تاپیک دیگه داریم به نام ناگفته های فرزندان ریونکلاو!اینو پنی جون که الهی قربونش برم زده!شما میتونی توی ناگفته ها چگونگی عضویتت در ریون و اصلا جادوگران رو در قالب رول بنویسی!دیگه اینکه ریون مثه گریف،هتل نیس!اولا که وقتی وارد ریون میشی باید کفشاتو درآری ...خب از پشت اشاره میکنن که ربطی نداشت!...آهان...!وقتی وارد ریون میشی باید انتظار هرچیزی رو داشته باشی!اینجا ما همه با هم دوستیم اما باید جنبه ت بالا باشه چون هر لحظه ممکنه ملت سوژه ت کنن و بهت بخندن!!دیگه اینکه ما یه الکسا داریم که «دفتر ازدواج و کیس یابی» داره...!بخوای نخوای یه کیس مناسب برات پیدا نموده،بهت قالب میکند...**

اسکاور بدبخت همینطور به حرفای رزی گوش میده و از شنیدن توصیفات وی،رنگش هرلحظه به سان پنیر تبریز!!سفید و زبانش همچون بند رختی که از وسط تالار ریون میگذشت،بند میاد***!!!
ادامه دارد...
========================================
*:خب هدف خاصی نداشتم!یه چند تا دیالوگ عاشقانه تو ذهنم بود که میخواستم بکار ببرم!
**:تیریپ ویرایشهای ده خطی رزی تو کنار شومینه!
***:این جمله پر از آرایه های ادبی بود!!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.