هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۶:۴۹ جمعه ۱۹ اسفند ۱۳۸۴
#28

مارکوس فلینتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۹ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۵ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴
گروه:
مـاگـل
پیام: 328
آفلاین
بومب...صدایی از آن طرف به گوش می رسید که در واقع طرف در ورودی می شد.... ریگلوس که کمی ترسیده بود بدون این که خودش بفهمد به ان طرف هدایت می شود...
گوپ....دیوار پشتی دوباره به سر جای اولش بر می گردد...
با این که صدای به هم خوردن دیوار پشتی به هم خیلی بلند بود ولی ریگلوس فقط نگاهش ر به همان سمت در ورودی متمرکز ساخت...
بعد از مدتی چند نفر در مقابل او ظاهر می شوند ( نکته: منظور این نیست که غیب و ظاهر می شوند ) ....
رو به ریگلوس می کنند و یکی از ان ها می گوید: بابا ریگلوس چرا ماتم گرفتی ماییم بابا....این صدای لارا بود که همیشه از بچه های اطراف ایراد می گرفت
ریگلوس هنوز به ان ها به طور وحشتناکی نگاه می کرد....
ولی ناگهان یک صدای انفجار دیگر در پشت ریگلوس به گوش رسید..... گومپ....

بله ریگلوس این دفعه نگاهش را از ان ها بر داشت و به پشت خود نگاه کرد... متوجه شد که این کار را مارکوس کرده است.... اول می خواست برود تا یک چند باری او را بزند ولی بعد از نگاه به دستان مارکوس پشیمان شد....
مارکوس در دستان خود یک کارتون داشت که وسایل داخل ان مانند کوهی از ان خارج شده بودند.... در ان کارتون وسایلی از قبیل انواع بمب های شوخی و شکلات های شوخی و .... بود...
ریگلوس خطاب به مارکوس گقت: اینارو از کجا گرفتی؟
مارکوس نیش خندی زد و بعد گفت: اینا رو فقط من نگرفتم همگی پول گذاشتیم و خریدیم... گفتیم به دردمون می خوره... دیگه وقتی می خوایم خشانت خالی کنیم کافی یکی از اینا رو بندازیم بعد یه چند بار گردنو بالا پایین کنی درست می شه!!!!

ریگلوس پشتش را به مارکوس کرد وبه سمت دراکو و بقیه ی بچه ها رفت و بعد با حالتی شجاعانه گفت: یعنی شما رفتین اینا رو خریدین...
دراکو بدون معتلی جوابش را به او گفت...
ریگلوس خنده ریزی کرد و سپس به سمتی که قبلا نیز ان جا را زیارت کرده بود رفت.... ( نکته زیارت گاه نیست )
بعد دستگیره ای را به سمت بالا کشید... بعد صدایی امد و در باز شد...
دراکو و بقیه ی بچه ها با تعجب به ریگلوس نگاه کردند و گفتند این جا کجاست دیگه؟
ریگلوس سینه ها رو سپر کرد و گفت: حالا برین تو می فهمین که من خنگم یا شما....
از بین این جمعیت رودلف که همین جور دهانش باز بود شروع به حرکت کرد ... اما سریعا به سمت عقب هول داده شد.... و بعد صدای لارا آمد که گفت:
هنوز از تو گنده تر هست که اول بره
کم کم همه ی بچه ها به داخل اتاق رفتند....ریگلوس به ان ها گفت: لوموس کنید....
ناگهان با نور چندین چوب دستی ان جا روشن شد....
همه با تعجب به ویترین ها نگاه می کردند
مارکوس نتونست جلوی خودش رو بگیره و سریع یک ساعت زمان بر گردان گرفت و گفت:
همه ی اینا کار می کنن؟ شاید دکوری باشند!!!!! شایدم ماکت چیزایی باشن که می خواستن بسازن!!!!
ریگلوس که کمتر از بقیه به ویترین ها نگاه میکرد در جواب به مارکوس گفت: نه!!!! من خودم امتحانشون کردم.... شنیدم که پشت سرم چی می گفتین
دراکو برای عوض کردن موضوع یکی از نقشه ها را به بقیه نشان داد...
در ان همه ی کسانی که که در هاگزمید بودند نمایان شده بودندو می توانستند چهره اش را ببینند...زحتی می توانستند ببینند که به کجا می روند....
مارکوس ناگهان از زیر نقشه گفت: این جا رو ... برای تمام مکان های جادویی نقشه هست... حتی واسه تالار های بقیه ی گروه ها!!!!
از ان طرف صدای رودلف به گوش می رسید که گفت: لارا بیا این جا جد و آبادتو کشیدن.... در دست رودلف یکی از کتاب هایی بود که شجره نامه ی خانواده های اصیل در ان کشیده شده بود....
لارا طوری به سمت رودلف رفت که....... ( عقاب های مبارز )

مارکوس جان !
رو مجموع پست خوبی بود . فضا سازی هاش که به جا بود . از دیالوگ های خوبی هم استفاده کرده بودی . سوژه آخر داستانتم بد نبود . در واقع به راحتی میشد ادامش داد .
کلا خوب نوشته بودی ولی من فکر میکنم یه ذره یکنواخت بود یعنی در حین داستان سوژه خیلی جالبی رو نیاوردی توی داستان ( منظورم سوژه ای که یه ذره حال و هوای تاپیک رو عوض کنه ) به هر حال این پست هیچ کم و کسری نداشت و بی اشکال بود ولی در حد ایده آلم نرسیده بود .
اصولا ما باید سعی کنیم علاوه بر اینکه نوشتمونو بی اشکال مینویسیم . توش سوژه های جالبی هم بیاریم تا خواننده همه جانبه از نوشتتون لذت ببره .
البته خب اینم بگم که این کار واقعا کار سختیه . حتی من گاهی اوقات وقتی رولهای بهترین رول نویسای سایت رو میخونم از یکنواخت بودنشون حوصلم سر میره . به هر حال من امیدوارم که سعی خوت رو در این مورد بکنی


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۳ ۱۰:۴۶:۳۱

عضو اتحاد اسلایترین


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ پنجشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۴
#27

دیانا مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۵ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۹ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴
از خونمون( قصر مالفوی ها)
گروه:
مـاگـل
پیام: 196
آفلاین
ریگولوس روی صندلی نشسته بود و هی عقب و جلو میرفت یاد بچگیاش تو گهواره افتاده بود و هی با خودش حرف میزد که یهو از پشت خورد زمین
دیوار پشت سرش عقب رفت !
ریگولوس که از این کار خوشش اومده بود هی پشت سرهم خودشو میزد به دیوار و دیوارهم هی عقب تر میرفت
که یهو چشمش به دیانا خورد!
دیانا پشت به ریگولوس وایساده بود و داشت بایه چیزی ور میرفت
با خودش گفت : نه بابا!این دیانا نیست اون که جرات نداره بدون اجازه دراکو از جاش تکون بخوره
مثل اینکه دیانا خیلی زود تر از اونا اینجا رو پیدا کرده بود و به هیچ کس نگفته بود
دیانا که سخت سرگرم کارش بود بعد از چند دقیقه فهمید که یکی اونجاست
روشو برگردوند و با چشمای گرد شده به ریگولوس نگاه کرد
ریگولو س در حالی قیافشو این طوری کرده بود یعنی
اگه به دراکو نگفتم ... حلوا برات نپختم تموم خط و نشونا رو برای دیانا کشید
دیانا گفت : تو اینجا چه غلطی میکنی ! بدو برو بیرون اینجا دخترونس!
ریگولوس: نخیر دیانا خانوم ! من اون قدرا هم خر نیستم که شما فکر میکنی ! در ضمن دخترونه باشه مگه حمومه!
دیانا : اگه به کسی بگی کیک تو مغزت رو بی کشمش میکنم ...ها... حواست باشه!
ریگولوس : به شرطی نمیگم که بگی داشتی چه کار میکردی؟
دیانا : بابا نفهم ! تو هیچی نوفهمی! میگم کسی ندونه بعد بیام به تو بگم!
دیانا که از دست خنگول بازی ریگولوس خسته شده بود رفت زیر میز و ...
ریگولوس: کجا رفتی؟! قایم باشک بازیه! من خیلی دوست دارم
ریگولوس هم رفت زیر میز و بومب....


خب دیانا جان !
پست خوبی بود . همه چیز هم در جای خودش بکار رفته بود . در اصل من نتونستم از توش اشکالی در بیارم . ولی در عین حال باید سعی کنی که رول هات رو خیلی جالب تر کنی . الان شما خودت رو به حدی رسوندی که دیگه تقریبا میتونم بگم که اشکال خاصی ندارین .
اما چیزی که از این به بعد باید تمام سعیتون رو روش متمرکز کنین اینه که از این حدی که هستید خودتون رو بالاتر بکشید تا در سایت تبدیل به یک شخصیت مطرح بشید . به هر حال با توجه به شناختی که از پستات دارم میتونی خودت رو بالاتر بکشی .
موفق باشی


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۱ ۱۳:۳۵:۳۹

تصویر کوچک شده
مهاجم یک تیم همیشه پیروز فمن


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۲ سه شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۴
#26

نيلوفر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۱ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۳ دی ۱۳۸۸
از تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
گروه:
مـاگـل
پیام: 191
آفلاین
بعد از چند ثانيه خودشو توي تالار پيدا ميكنه همه اونجا هستن از جمله : دراكو و پانسي و لارا و... فورا خودشو پشت ديوارها قايم ميكنه تا كسي نبيندش
لارا : ميگم خوب جوري ريگولوس رو قال گذاشتيم حتما تا حالا گم شده
پانسي : اصلا اين بشر ناقص به دنيا اومده بي مغزه
ريگولوس : مگه دستم بهت نرسه پانسي ميدونم چي كارت كنم
دراكو : چشمم روشن پشت سر اين بخت برگشته غيبتم ميكنيد اون هم در حضور من ؟
پانسي : اون طور ميگي من انگار كي هستي دراكو تورو به ريش بابات قسم دست بردار بچه مثبت
دراكو : پانسي خانم بابام ريش نداره
لارا : ميگم يكي بره ريگولوس رو پيدا كنه راه رو بلد نيست
ريگولوس : آره جون ننه ات فكردي من مثل تو نفهمم يا خرم
رودولف : بابام جان لارا اون آبروي خون اصيلا رو برده كي بهش اهميت ميده
ريگولوس ديگه كاسه صبرش لبريز ميشه دستاشو مشت ميكنه و دندوناش رو ميزنه به هم و قرچ و قروچ را ميندازه رنگش قرمز ميشه عين لبو اين طوري طوري كه كسي نبينش از تالار ميزنه بيرون عصبانيه در عين حال ناراحت ميره تا گم وگور بشه به سمت حفره ميره و وارد ميشه روي يه صندلي ميشينه و محكم ميكوبه تو سرش طوري كه مخش جابه جا ميشه و مخچه اش خورد و خاك شير
- آي سرم مرض دارم خاك تو سرت ريگولوس بد بخت ريگولوس بيچاره هزار تا بچه داره .... چي گفتم ديوان سرودم نخير انگار مخم جا به جا شده......

ببخشيد خوب نشد.......

پانسي جان!
نوشتت بد نبود ولي جاي پيشرفت داره! مي دوني اينطور نوشته ها زماني توي سايت متداول بود..همون اولاش ولي الان ديگه طرفدار نداره!!
يكي از عمده ترين مشكلاتت توي خود جريان داستان بود. تا جايي كه من متوجه شدم داشتن دنبال ريگولوس مي گشتن..ولي وسطهاش ريگولوس ديالوگ مي گفت. اينجور نكته ها خيلي به نوشتت آسيب مي زنن.
نكته ي بعدي در مورد فضاسازيه. توي نوشتت ديالوگ هاي متعددي پشت سر هم بودن. سعي كن حالات افراد و محيطي رو كه درش قرار دارن بنويسي. مثلا از خودت موقع نوشتن سوال كن كه خوب اونا كجان؟لارا كجا وايستاده موقع حرف زدن چي كار مي كنه روبه روي كيه...در حقيقت صحنه رو براي خودت توي ذهنت مجسم كن و بعد بنويسش.
بعد نوع كلماتت. خيلي لغت هاي عاميانه به كار برده بودي. حرفهايي كه شايد خودت هم به زبون نياري!! سعي كن هميشه حرف هاي افراد و شخصيتشون رو مثل خودشون بيان كني.
در مورد پاراگرافبنديت بايد بگم بد نبود..ولي سعي كن موضوعات مختلف رو جدا كني.ببر به يك خط ديگه!! بعد براي ديالوگهات زيباتره تا به جاي اينكه بنويسي دراكو: بيايي بگي دراكو با ناراحتي و ناله- اين جزو توصيفا هم محسوب مي شه - گفت: بعد ديالوگش رو به خط بعدي ببري و با يك (-) نشون بدي.
دراكو با ناراحتي و ناله گفت:
- به نظرم بايد دنبالش بگرديم.
خب نكته ي ديگه اي نداره بگم...فقط بازهم تاكيد مي كنم روي نوع كلمات و شخصيت پردازيد دقت كن.


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۱۸ ۲۲:۵۷:۲۷

be chashmanat biamooz ke har kas arzeshe didan nadarad


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ دوشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۴
#25

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
مـاگـل
پیام: 123
آفلاین
- انتقام... انتقام پدرم... انتقام پدر مرگخوار من ، که بخاطر یه کاراگاه احمق ، سالهاست تو آز آزکابان حبس است . اگه شماها هم نیاین من تنها میرم ، ولی مطمئن باشین شرارت این کار از مردم آزاریهای بچگانه شما بِیِشتره بلرویچ این جمله رو گفت و بسمت دری رفت که بالاش نوسته بود " خیابان دورلینگ
ریگولوس که همیشه چند پله عقب تر از دیگران است و به کجی دوزاری مشهور میگوید :
- این از کجا پیداش شد . لر بلبلویچ دیگه کیه شما میشناسیدش ؟
بلیز که به خنگ بازی های ریگولوس دیگه کم کم داشت عادت میکرد با یک انگشت میزنه به سره ریگولوس و میگه :
- نه انگاری تخلیه شده دیگه هیچی توش نیست . باهوش این که خودش معرفی کرد .
ریگولوس کمی فکر میکنه ( حدود ده دقیقه ) بعد میگه :
- یادم اومد . ولی اینجا چیکار میکرد ؟
ریگولوس بر میگرده تا این سوال از جمع بپرسه ولی با کمال تعجب متوجه میشه که وقتی در عمق تفکاراتش بوده بچه ها تصمیم گرفتن بروند . کجا ؟ خدا میداند و بس
ریگولوس خوب نگاه میکنه ولی هیچی متوجه نمی شه به ساعتش نگاه میکنه متوجه میشه که الان با فلیت ویک کلاس داره ولی کی حوصله اون کوتوله را دارد . تصمیم میگیره که یک گشتی تو تالار شرارت بزنه .
روی یکی از در های بسته نوشته شده بود وسایل مورد نیز شرارت .
ریگولوس وقتی خوب فکر میکنه ( این دفعه کمتر از ده دقیقه دارم پیشرفت میکنم ) اصلا یادش نمی آید که این در قبلا اینجا بوده باشه .تصمیم میگیره یک سری به این اتاق بزنه .
وقتی به در نزدیک میرود متوجه اشکالی بر روی در میشود. اولین تصویر که نشان دهنده یک مار است اصلا چیز مشکوکی نیست _( مار که مال خودمونه ) این یکی از افکار نبوغانه منه _ دومین تصویر هم تقریبا میشد گفت یک خنجر است . سومین تصویر هم یک کلید بود . ریگولوس با خودش میگه:
- این تصاویر چه مفهومی دارند ؟
و دستگیره در را به سمت پایین میکشد . هیچ اتفاقی نمی افتد . برای بار دوم و سوم هم تلاش میکند ولی هیچ اتقاقی نمی افتد . ریگولوس تصمیم میگیرد این دفعه دستگیره را به سمت بالا بکشد . ناگهان صدای حرکت یک جسم سنگین بر کف تالار سنگی به گوش میرسد . ریگولوس به طرف صدا بر میگردد و نگاه میکند . یک در از پشت تابلوی ماری که به دور شمشیر پیچیده شده بود نمایان میشه .
ریگو به سمت در میرود و چوب دستیش را بالا میگیرد و میگوید:
لوموس
در برابر خود چندین ردیف ویترین میبیند که بالای هر ردیف نوع اجسام درون کمد را معرفی کرده
• زمان ( انواع وسایل بازی با زمان )
• مکان ( انواع وسایل حمل و نقل )
• شرارت ( انواع وسایل شکنجه )
• ( (معجون (مواد و دستور عمل های ساخت انواع معجون ها بخصوص از نوع سیاه )
• مخفی ( انواع وسایل مخفی کاری – شنل ، چراغ و... - )
• کتاب های آموزش جادوی سیاه
• کوبلن های شجره خانواده های اصیل
• نقشه ها
• ............
ریگولوس به سمت ویترین زمان رفت انواع زمان برگردان ها ، ساعت ها تسریع زمان و...
ریگولوس یک زمان برگردان برداشت و آن را یک چهام دور چرخاند با این وسیله میفهمید بچه ها کجا رفته اند و میتوانست کشف خود را زودتر به آنها اطلاع بدهد .
-----------------------------------------------------------------------
ببخشید اگر دیالوگ نداشت .
درست که خنگم ولی خل که نیستم با خودم حرف بزنم .

خب ریگلوس جان !
رو مجموع خوب بود . پستت مشکلی از لحاظ فضا سازی که نداشت . فعل ها و جملاتشم درست و به جا بودن .
ولی سعی کنید از این به بعد یکم موضوع تاپیک رو از این حالت خشکی و جدی بودن درارید . یکم طنز باهاش مخلوط کنید .
البته این نظر شخصی خودمه .
من فکر میکنم که توی این تاپیک جای بحث های جدی نیست و بیشتر بهتره که از طنز استفاده کنیم . در واقع فکر میکنم که با استفاده از طنز این تاپیک بهتر فعال باقی میمونه .
به هر حال موفق باشی .


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۱۵ ۲۲:۱۵:۲۰

من کی هستم


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱:۳۰ یکشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۴
#24

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
مـاگـل
پیام: 264
آفلاین
- خوب... حالا اون دوتا کله پوک از کدوم راه رفتن ؟! رودلف ، ایگور ، یادتونه وارد کدوم در شدین ؟
ایگور که از ترس صداش می لرزید جواب داد :
- نمی دونم، فقط یادمه همون وسطا بود... دراکو ، تورو به لوسیوس مالفوی قسم ، مارو در بیار .
- خب راهنمایی خوبی بود ، فقط مشکل اینجاست ، این وسطا حدود صدتا دره . تو چی رودلف ؟
- منم فقط یادمه اول اسمش " خ " داشت .
آفرین بر تو ...احمق جون ، اینجا بیشتر اسم ها اولش با " خیابون " شروع میشه .
همه بچه های اسلیترین گیج شده بودن . نمی دونستن باید چی کار کنن . این تالار جز دردسر چیزی براشون نداشت .
- واقعا که ، آبروی هر چی اصیل زاده رو بردین .
این صدای بلرویچ بود که تازه وارد حفره شده بود . هیچکس از اون خوشش نمی اومد . بلرویچ چهره ترسناکی داشت و تا بحال کسی خنده روی چهره اش ندیده بود . اون همیشه سرش تو کاره خودش بود و با کسی کار نداشت .
- ایگور ، رودلف ، گوش کنین چی میگم . ذهنتونو خالی کنین و فقط به خروج فکر کنین .
چند ثانیه بیشتر طول نکشید که ایگور و رودلف وسط حفره ظاهرشدن . مثل اینکه رودلف دیگه خیال کشتن ایگورو نداشت ، ولی ایگور هنوز حواسش به رودلف بود تا با کوچکترین حرکت اون فرار کنه .
همه طوری به بلرویچ نگاه میکردن که انگار یه قاتل فراری با سر و کله خونی دیدن . ظاهرا کسی بجز دراکو خیال نداشت این سوالو از بلرویچ بپرسه :
- تو از کجا اینو میدونستی ، اصلا ببینم ، تو چطوری اومدی تو ؟!.
- این دومین باریه که بهتون میگم . من نواده لرد بلرویچ کبیر ، یار با وفای سالازار اسلیترین هستم . پدرم قبل از رفتنش راجع به اینجا چیزایی بهم گفته بود ، اون گفت این راه ها تنها در صورتی مسافرشونو به مقصد میرسونن که شخش قصد شرارت داشته باشه ولی پدرم محل حفره رو نمی دونست . البته دونستن محلش با این سر وصدایی که شما امروز درست کردین کاری نداشت .
لارا از قیافش معلوم بود اصلا از بلرویچ خوشش نمیاد . بنابراین رو به بقیه کرد و گفت :
- هر چه قد گند زدیم بسه ، بهتره بریم دنبال کارمون ، آخه ما رو چه به شرارت ، خودمونو نکشیم شانس آوردیم ، یالا دیگه راه بیفتین .
- صبر کنید شماها اسلیترینی هستید ، خون اصیل تو رگهاتونه ، مگه نمی خواین شرارت کنین ؟! مگه نمی خواین به اربابتون ، لرد ولدمورت خدمت کنین ؟! . بهتره از این موقعیت استفاده کنین و وفاداریتونو ثابت کنین .
همه شوکه شده بودند ، نمیدونستن بلرویچ از اونا چه توقعی داره . مالفوی که انگار منتظر چنین موقعیتی بود گفت :
- خب ما چی کار می تونیم بکنیم ، چه کاری از دستمون بر میاد ؟
- انتقام... انتقام پدرم... انتقام پدر مرگخوار من ، که بخاطر یه کاراگاه احمق ، سالهاست تو آزکابانه . اگه شماهام نیاین من تنها میرم ، ولی مطمئن باشین شرارت این کار از مردم آزاریهای بچگانه شما بِیِشتره .
بلرویچ این جمله رو گفت و بسمت دری رفت که بالاش نوسته بود " خیابان دورلینگ "

---------------------------------------------------------------------
ببخشید اگه متنم خنده دار نبود . آخه بلرویچ هیچوقت نمی خنده


خب پست خوبی بودش !
توصیف بندی و ایناش که خوب بودن . دیالگو هاشم که قشنگ بودند . سوژشم بد نبود . هر چند که بهتر بود یکم جریان گم شدن ایگور اینا رو بیشتر کشش میدادی .
اشکالات :
همونطوری که خودتم گفتی ، خیلی این رولت جدی بود که زیاد مناسب یک تاپیک طنز نیست و حتی شاید رولهای این چنینی روند تاپیک رو تغییر بدهند . سعی کن از این به بعد توی این تاپیک ها طنز بیشتری رو بکار ببری چون که اگر این تاپیک حالت جدی پیدا کنه یکم ناجور میشه
مسئله بعدی هم اینکه یکم توی دیکته کلماتت بیشتر دقت کن . من تا اونجایی که به چشمم اومد برات کلمات غلط و کلماتی رو که سر هم نوشته بودی درست کردم
موفق باشی


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۱۵ ۱۵:۳۳:۴۹


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۴
#23

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۶:۲۴ دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
پیام: 1708
آفلاین
این صدای فوق العاده خشمگین و با خشانت رودلف بود که با صورتی بنفش ، وارد تالار میشد .
ایگور که از دیدن چهره خشمگین رودلف به رنگ سفید دروومده بود با یک جهش پرید توی بغل دراکو !
ایگور با ترس و لرز در حالی که صدای تیک تیک دندوناش احساس میشد گفت :
_ دراکو کمکم کن ! بخدا اگر من به لارا نگاه کنم !
اما دراکو که میترسید رودلف او رو نیز شریک جرم حساب کند ایگور رو با آخرین توانش کنار زد و گفت :
_ برو کنار ! خجالت بکش ! با زن مردم اینکارا رو میکنی ؟
ایگور آروم از روی زمین بلند شد و خواست به گوشه ای پناه ببرد اما صدای غرش رودلف او رو سر جاش میخکوب کرد :
_ با همسر آینده من ! بزنم افقیت کنم !
ایگور با ترس و لرز یک قدم عقب گذاشت و گفت :
_ نه خواهش میکنم من توضیح میدم من .....
رودلف با آخرین توانش فریاد زد :
_ توضیح لازم نیست ! اگر من کلت رو امشب اسموت نکنم رودلف نیستم ( نکته : دراکو با شنیدن کلمه (( اسموت )) کمی خودش رو جمع کرد )
بلافاصله رودلف شروع کرد هر چیزی که در دور و اطرافش بود از جمله بلیز رو که آسوده یک گوشه نشسته بود رو پرتاب کردن .
وقتی که جثه بلیز زوزه کشان از کنار گوش ایگور گذشت . ایگور دریافت که دیگه وقت فرار است .
ایگور با آخرین قدرت پا به فرار گذاشت و رودلف نیز در حالی که هر لحظه تغییر رنگ میداد به دنبالش افتاد .
بلافاصله اعضای اسلی نیز برای کمک کردن به ایگور بدبخت به دنبال رودلف راه افتادند غیر از بارتی که سعی میکرد بلیز رو از توی یکی از تابلو های توی دیوار دربیارد
بارتی در حالی که داشت از خنده روده بر میشد گفت :
_ بلیز خودمونیما این رودلف هم عجب ضرب دستی داره
بلیز
سرانجام پس از مدتی تعقیب و گریز ایگور خودش رو در کنار حفره شرارت یافت . او با نگرانی برگشت و به اطرافش نگاه کرد
صدای رودلف از دور به گوش رسید :
_ هووووی وایسا ببینم ! کجا داری در میری !
ایگور با ناامیدی برگشت و به در مخفی حفره شرارت نگاه کرد . چاره دیگری نداشت . از میان مرگ و زندگی باید یکی رو انتخاب میکرد و مسلما او زندگی رو انتخاب میکرد .
ایگور که تصمیمش رو گرفته بود با یک حرکت سرش رو کوبوند به دیوار !
بلافاصله خون سرخ رنگ و گرمی از سرش بیرون زد . اما وقت فکر کردن نبود . ایگور سریع سرش رو گرفت روی دیوار تا چند قطره خون روی دیوار بریزد . با ریختن اولین قطره های خون مجسمه سنگی که در جلوی حفره قرار داشت به بیرون چرخید و حفره بزرگی در جلوی ایگور پدیدار شد .
رودلف در حالی که از ازدیاد خشم در چشمانش رگهای سرخ رنگی پدید آمده بودند با خشانت فریاد زد :
_ وایسا ! وایسا !
اما دیگه دیر شده بود . ایگور از ترس جانش به درون حفره شیرجه زده بود و بلافاصله رودلف نیز به دنبالش داخل حفره شده بود !
ایگور وقتی که دید رودلف همچنان در تعقیب اوست بخاطر ترسی که از او داشت از هر چند راهی که در حفره میدید یکی رو انتخاب میکرد و جلو میرفت و رودلف هم به دنبال او میامد . غافل از اینکه هیچ کدوم راه برگشت رو بلد نبودند
دراکو و بقیه بچه های اسلی با چهره های مبهوت دمه حفره ایستاده بودند و داشتند به صداهای فریاد های رودلف و کمک طلبیدن های ایگور گوش میدادند که لحظه به لحظه از آنها فاصله میگرفت !

سه ساعت بعد :

اعضای اسلی داشتند با ناامیدی به درون حفره نگاه میکردند . دراکو برای هزارمین بار فریاد زد :
_ ایگور راه خروج رو پیدا کردی ؟
صدای غمگینی از عمق حفره به گوش رسید :
_ نه !!!
لارا که داشت زار زار گریه میکرد با ناراحتی فریاد زد :
_ رودلف مواظب خودت باش اهووو اهووو اهووو !
بار دیگر صدایی از اعماق حفره به گوش رسید :
_ لارای عزیزم ! منو ایگور رو تنها نزار ما خیلی میترسیم !
صدای ایگور نیز از اعماق حفره شنیده شد که میگفت :
_ کمکمون کنین ما گم شدیم
لارا با نگرانی نگاهی به دراکو انداخت سپس گفت :
_ ما باید بریم به دفتر مدرسه این موضوع رو خبر بدیم !
بلافاصله دراکو حالت جدی به خودش گرفت و گفت :
_ نه نباید این کار رو کنیم ! در اون صورت محل این حفره لو میره !
بلیز : آره دراکو راست میگه !
بارتی که گیج شده بود گفت :
_ پس باید چی کار کنیم ؟
دراکو نگاهی به دهانه حفره انداخت و گفت :
خودمون میریم دنبالشون !....


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۱۳ ۲۰:۵۰:۵۳



Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ جمعه ۱۲ اسفند ۱۳۸۴
#22

لئولين  اسلایترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۵ جمعه ۲۸ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۰۸ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۵
از نامعلوم
گروه:
مـاگـل
پیام: 27
آفلاین
دراکو و بقیه بچه ها بی سرو صدا وارد تالار میشن تالا ر مثل همیشه گرم وخوب در اون موقع شب هم خالی و ساکت. ساعت جادویی روی دیوار کم کم به کلمه به بیدار باش نزدیک میشه و باران دیروز تبدیل به نم نم آهسته می شه بچه ها همشون درگوشه ایی ولو میشن و بعد مدتی که نفساشون بالامیاد متوجه ایگور میشن که تا چند لحظه قبل آلبوس بود هنوز هم موهاش در حال تغییر رنگ بچه ها با کمی تعجب و دقت میفهمند که شکل وشمایلی که ایگور داره شکل وشمایلی هست که آلبوس تا چند لحظه قبل داشته پس
همه: اااااا ایگورررر
لارا که تا اون زمان متوجه هیچی نبوده سرش رو بالا میاره و لبخند پت و پهنی می زنه ولپ هاش گل میندازه و در همون حالت
لارا:اااااا یگورررررر
ایگور هم لبخند لارا رو با همون حالت پاسخ میده
ایگور:لارااااا
و در همون حالت عشقولانه کفر همه بالا میاد
داراکو با عصبانیت: بابا بی خیال بس کنید حالا باشه برای بعد
ایگور ولارا خودشون رو جمع وجور میکنن بلیز از جا بلند میشه گردو غبار گچ هارو از روی لباس اش پاک میکنه
بلیز:خوب حدس میزدم بی علت نیست که دراکو دامبلدور بی مخ نفرین نکرد
گویل خمیازه ای کش دار میکشه که در پی اون پانسی رو که برای چند لحظه که چشمهاش بسته شده بود رو از جا می پرونه بقیه هم مرتبا در جا شون وول میزنن دراکو از جا بلند میشه و میره سمت پنجره
به بیرون خیره میشه که
گویل به اطراف نگاهی می کنه من من کنان و آهسته طوری که پانسی دوباره از جا نپره
گویل: موضوع چی بود که خودت رو شبیه آلبوس در آوردی ؟
ایگور : خوب ..خوب میخواستم لارا رو ….
دراکو: مجبور نیستی بهش بگی ایگور
ایگور نگاهی به چهره مشتاق لارا می اندازه
ایگور: نه میخوام بگم
ایگور: اوهوم... میخواستم هیجان عشقولانه خون لارا را بالا ببرم :bigkiss:
گویل ناگهان بلند بلند میخنده و دوباره باعث میشه پانسی از جا بپره بقیه هم با عصبانیت به او نگاه میکنن و گویل به نوعی خفه میشه در همین اوضاع احوال کسی وارد تالار میشه و باصدای بلند : لاراااا
همه با وحشت سمت صدا برمی گردند .......

خب رو مجموع بد نبود ولی چند نکته هست که باید بهش توجه کنی :

1- اول اینکه یک جاهایی غلط دیکته ای داشتی و درضمن بعضی از کلمات رو هم سر هم نوشته بودی که من تا اونجایی که به چشمم اومد برات درست کردم .

2- سعی کن هنگامی که داری یک صحنه رو توصیف میکنی به جای فعل هایی مثل (( میشه ، میره ، میکشه و....)) از فعلهای (( شد ، رفت ، کشید و... )) استفاده کنی ! البته این فعل هایی هم که الان به کار بردی غلط نیستا ! ولی اینجوری کنی فکر میکنم بهتر باشه !

3- سعی کن از فضا سازی بیشتر استفاده کنی که واقعا در جمله لازمه مثلا به جای اینکه بگی :
ایگور:
مثلا بگی :
ایگور در حالی که هر لحظه سرخ تر میشد زیر چشمی نگاهی به لارا انداخت و گفت :
کلا منظورم این نیست که قبل از هر دیالوگی این شیوه رو به کار ببری ولی اگر از این شیوه در توصیف استفاده کنی باعث زیبا تر شدن نوشتت میشه و همچنین باعث میشه که خواننده تصویری از اون چیزی که شما در نظر دارید در ذهنش پدیدار شه .

4- این حرکات عشقولانه مربوط به لارا و رودلف هست نه ایگور و لارا !


ویرایش شده توسط لئولین اسلایترین در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۲۱:۰۱:۵۹
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۱۵ ۱۵:۱۷:۵۱
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۱۵ ۱۵:۲۱:۱۷

زنده باد لرد سياه


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۴
#21

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
مـاگـل
پیام: 123
آفلاین
دراكو عين رئيس قبيله ها شجاعت مندانه مي پره سمت قسمتي كه آلبوس افتاده بود و از ميان پرهاي عقاب فراوان كلاهش، يه چوبدستي در مي آره...... ادامه

هی گیلدی پیلدی تو فکر کردی میتونی رفقای ما را تنبیه کنی کور خوندی . ما میخوایم خودمون به حسابشون برسیم .
بلیز و مونتاگ زیر آوار به دنبال رودولف میگردند. از طرفی پانسی با خشانت لارا از جاش بلند میکنه و به دنبال خودش میکشدش . از طرف دیگه گویل و مارکوس اعضای سقوط کرده گریفو یک گوشه گیر انداختن و با هاشون تمرین کرشیو میکنند تا هنگام تنبیه لارا و رودی گرم شده باشند . ( فقط میمونه خودم که نمی دونم کجام.) بعدا میفهمید
آلبوس که یک تکه از سقف به سرش برخورد کرده بود با گریه و زاری میگه :
ای دراکو ای وزیر ای شعار تو صداقت شعار ما حمایت تورو جون نارسیسا منو نزن من اونی که تو فکر میکنی نیستم -.
دراکو چپ چپ نگاهی به آلبوس درب و داغون میندازه و با خودش میگه نکنه یکی از رای های دوره بعدی انتخاباتم را ناکوت کنم.
بلیز که از دور شاهد این سستی و دودلی در دراکو میشه میگه :
وزیر گونه برخورد نکن مرگخوار گونه رفتار کن .-
دراکو به خودش میاد چوبدستیش را بالا میبره در همین موقع متوجه تغییراتی در آلبوس میشه موهای آلبوس کمکم مشکی میشن دراکو که جا خورده بوده با چوبدستی صورت آلبوس را بالا میاره و به صورتش نگاه میکنه و در کمال تعجب قیافه ایگور رو میبینه
الهی بمیری تو ایگور این چه کاری بود که تو کردی چرا خودت را به- این شکل و شمایل در آوردی
این صدای کشدار دراکو بود که این بار برخلاف همیشه پر شور و حرارت بود .
ایگور دماغش را با لا میکشه و میگه
تمامش به عشق لارا بود میخواستم هیجان خونش را بالا ببرم -
بلیز و مونتاگ که تونسته بودند باقی مانده رودولف را پیدا کنند و به زحمت حملش میکردند متوج ایگور شدند
مونتاگ گفت :
این جا چیکار میکنه -
دراکو زیر بغل ایگور گرفت و گفت :
توی تالار برامون توضیح میده زودتر اینجا را پاک سازی کنید تا کی سر نرسیده
همه شروع به تخلیه کلاس ویران شده میکنند و صحنه طوری باز سازی میکنند گویی گریفندوری ها مسبب این افتضاح هستند و به قول معروف میزنن به چاک

از تمام کسانی که میدونن این جمله آخر یعنی چه خواهش میشود
به من نیز خبر بدهن

خب ریگلوس جان
من چند بار بهت بگم که توی ویرایش نوشتت دقت کن و از علامت گذاری استفاده کن
الان از نقطه گذاری بدرستی استفاده میکنی ولی متاسفانه هنوز در استفاده از بقیه علامتها مشکل داری که باید برطرفش کنی .
مثلا سعی کن از علامت سوال ( در هنگام سوالی شدن جملت ) ، از علامت تعجب ( در هنگام استفاده از جمله های تعجب آور ) ، استفاده از ویرگول ( هنگام مکث ) هم استفاده کنی که واقعا در زیبایی نوشتت موثر هستند .
نکته دیگر هم که باید بهش توجه داشته باشی اینه که همیشه قبل از نوشتن دیالوگ اول یک دو نقطه بزار بعد بیا سر خط یک خط فاصله بزار بعد جملت رو بنویس .
ببین استفاده کردن از این قواعد در نوشته اصلا کار مشکلی نیست فقط باید دقت کنی که متاسفانه این کار رو نمیکنی و به همین دلیل کیفیت نوشتت میاد پایین . امیدوارم از این به بعد به این موضوع بیشتر اهمیت نشون بدی .
غیر از در نظر گرفتن این نکته نوشتت خوب بود . یعنی میتونم بگم که فضا سازیش بی اشکال بود دیالوگ هاشم خوب بودن .


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۱۳ ۱۷:۰۶:۴۸

من کی هستم


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۴
#20

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
مـاگـل
پیام: 269
آفلاین
»»چند دقيقه بعد««

در و ديوار کلاس ريخته... ميزا خرد شده‌ن...رودولف روي زمين افتاده و بيهوش شده... لارا داره هنوز از خشم نفس نفس مي زنه... ولي متوجه كسي نيست كه داره از پشت مي آد...

»» در حفره ««
بليز و ريگولوس و پانسي و ماركوس و دراكو و مونتاگ و گويل( ماشالّله كم هستينا!) ايستاده بودن و هر از گاهي يكي از اونا ساعت مچيش رو نگاه مي كرد...
دراكو: اه! چرا دير كردن!
همه: (از جا مي پرن!)
دراكو: چرا ز جاي خود پرش مي نماييد؟
همه: وانگهي تو ما را از جا پرشانيدي!!!
دراكو: جدي دير كردنا.
بليز: خوب چي كار كنيم؟
مونتاگ: دندون رو جيـــگر بذاريم!

»» در کلاس مخروبه ««
لارا روي زمينه... رودولف روي زمينه... قطعه‌هاي ميز روي زمين... قطعات ديوار روي زمينه... در روي زمينه... كتاباي ملّت روي زمينه... آلبوس روي ايستادنه!!!
البوس: ( لبخندي مليح بر لب) عزيزان من! شماها خجل نشدين خودتون رو به شكل استاد گران قدرتون در آوردين و قصد داخل شدن غير مجاز به اتاق اساتيد و-
لارا: آه!(آه دردانگيزناك)
آلبوس با همان لبخند مليح: داشتم حرف مي زدم... شما حالا با من مي آيد مي ريم پيش مدير گروهتون كه اسمشون هستش
صداي ضعيف رودولف به گوش مي رسه: اااه... نه... اسنيپ نه
آلبوس داد مي زنه: ياد نگرفتي بگي پروفسور اسنيپ؟
رودولف در يك لحظه درصد خشانت خونش نوسان شديدي پيدا مي كنه و
باگومبا
ديواراي اتاق كلا مي ريزه... سقف مي ريزه و از بالا چند تا گريفي مي افتن تو کلاس. ملت گريفي كه توي خوابگاه بودن مي ايستن و با چشماني گردالي شده پايين رو نگاه مي كنن
رودولف زير سيل گچ مدلفون شده و دست و يكي از پاهاش مونده بيرون. لارا و آلبوس هم روي كمي از گچا، به صورت سفيد شده افتاده‌ن... بمب صوتي منفجر شده در گوشه‌ي اتاق ديده مي شه
اوااااواااااواااااااا( به سبك آپاچي، شوشون، داكوتايي ها بخونين)
يه لشكر اسلي سياه خشن شرور مي ريزن تو... بين اونا بليز به دهنش مي كوبه و دور گچا گومبا گومبا مي كنه!‌ و دراكو عين رئيس قبيله ها شجاعت مندانه مي پره سمت قسمتي كه آلبوس افتاده بود و از ميان پرهاي عقاب فراوان كلاهش، يه چوبدستي در مي آره.....................

هووووی هوکی انقدر آخر هر پستت ننویس این پستم بد شد ، اون پستم بد شد . تالار اسلی برای اینه که ما پست بزنیم اشکالاتمون برطرف شه دیگه تازه خیلی هم پستت خوب بود . خیلی که نه ولی خوب بود
خب پستت که خوب بود . فضا سازیش هم خوب بود . تخیلت هم خوب بود فقط یکی دو تا ایراد داشتی :
ضمن اینکه یکم غلط دیکته ای داشتی بهت پیشنهاد میکنم که انقدر از سه نقطه استفاده نکنی ! متاسفانه این هم عادت توئه و هم عادت رونان . استفاده از سه نقطه اونم به این زیادی توی یک نوشته کار درستی نیست . بخصوص اینکه کلا از سه نقطه در جای درستش استفاده نمیکنی ! سعی کن جای سه نقطه از علامت های (( . ، ؛)) استفاده کنی .
موفق باشی


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۱۷:۱۷:۵۴

به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ سه شنبه ۹ اسفند ۱۳۸۴
#19

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
مـاگـل
پیام: 349
آفلاین
لارا یکمی به دانش آموزان نگاه میکند بعد یکی را از کلاس پرت میکند بیرون:
-وقتی من اومدم سر کلاس همه باید ساکت باشند!!!
-من که ساکت بودم!!!
-داشتی نفس میکشیدی!!!!
-بابا بیخیال...
-کروشیو!!!
دانش آموز مربوطه توسط دوستانش بصورت افقی از کلاس بیرون برده میشود و لارا باز هم با خشانت هر چه تمام تر به ملت نگاه میکند ولی ملت دیگر نگاه نمیکنند چون همه کپ کرده میباشند فطیر:
-خوب امروز در مورد چگونگی تغییر شکل آدمی به مردگان صحبت میکنیم...گرنجر بلند شدی؟صد امتیاز از گریفندور کم میکنم!!!
هری از جایش بلند میشود درحالی که بشدت مبهوت شده:
-پروفسور شما مدیر گروه گریفیندور هستی هااا...
-چایی نخورده پسر خاله میشی؟صد امتیاز دیگه کم میکنم!!!
-خدا شفا بده!!!
-ده امتیاز دیگه هم کم میکنم...آمین!!!
همه مبهوتانه دارند به مک گوناگال نگاه میکنند ، مک گوناگال یکمی سکوت میکند بعد سعی میکند یکجوری کلاس را دودر کند که بدبختی بزرگی نازل میشود...دامبلدور!!!
-اه مینروا اینجایی؟ کارت داشتم...
-یا حضرت سالازار...یعنی سلام آلبوس...
دامبلدور لبخند!!!میزند و بعد رو به بچه ها میکند:
-کلاس تعطیل است بروید...
ملت که دیگر داشتند از شدت نفس نکشیدن خفه میشدند سریع کلاس را ترک میکنند و مک گوناگال میماند و دامبلدور:
-اه...آلبوس من باید بروم اتاقم کاردارم...
-منم میام!!!
-کجا منم میام؟!میخوام برم اتاقم...
-منم میام عین اون دفعه...
لارا مانده بعد یکدفعه متوجه وخامت اوضاع میشود و یکمی حول و هراس رویش دخول میکند-یعنی من ادبیات بلدم-وبعد باصدای بلند داد میکشد:
-رودولف کجایی؟
در بصورت وحشتناکی باز میشود و هوا رعد و برق میزند-صحنه ورود موجود خشن-و بعد رودولف بر اثر برخورد با جلوی در ولوو میشود روی زمین و لارا ازخشم داد میزند:
-بی عرضه...خنگ...دیوونه...(...)!!!
-آخی چه قدر کلمات زیبایی میگی عزیزم!!!
دامبلدور این وسط مانده جریان چیست...مک گوناگال یا همان لارا کم کم درحال تبدیل شدن است و رودولف با همه خنگی اش این یک مورد را بدرستی درک کرده برای پرت کردن حواس دامبلدور بمب کود حیوانی منفجر میکند فقط چون بمب کود حیوانی یکمی جادو شده بود تاحدودی جدی تر از یک بمب معمولی کود حیوانی منفجر میشود و نتیجه میشود یک محلی که نمیتوان در آن تنفس کرد!!!
لارا و رودولف فرار میکنند و به تالار اسلایترین پناه میبرند و لارا تا حدودی رودولف را میکشد:
-وقتی میگویم رودولف باید الان حاضر بشی تو نیم صدم ثانیه تاخیر داشتی باید توضیح بدی!!!
-گفتم اگر زود بیایم کمتر عصبانی میشی منو کمتر دعوا میکنی گفتم دیر بیام حسابی منو دعوا کنی...الهی میخوای منو کروشیو کنی؟!

(از بیان باقی داستان بعلت داشتن صحنه های خشن معذورم)



خب رودلف جان !
فضا سازی نوشتت که نسبتا خوب بود ! دیالوگهایی هم که در نوشتت به کار برده بودی هم که خوب بود ! داستان رو هم که خوب پیش برده بودی !
تنها نکته ای که به شدت منو کلافه کرده بود و تازه خیلی هم عجیب بود ضمن غلط دیکته ای هایی که داشتی این بود که میتونم به جرات بگم توی پستت بالای هفتاد تا کلمه وجود داشت که بیخود این کلمات رو سر هم نوشته بودی که فکر میکنم در اثر بی دقتی بوده ! به هر حال من برات درست کردم البته چون که فقط باید فاصله میدادم توی متنت مشخص نیستن !
کلا امیدوارم از این به بعد بیشتر به ویرایش نوشتت دقت داشته باشی !
مسئله بعدی هم اینه که در جاهایی که میخوایی یک متن خارج از رول بزنی سعی کن اون متن رو توی پرانتز قرار بدی نه اینکه بین دو تا خط فاصله بزاری ! چون که اصولیش همینه
به هر حال موفق باشی


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۱۷:۱۱:۳۳

بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.