هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


"خبرهای فوری جادوگران" تنها زمانی ظاهر می‌شود که وقایعی خاص در جامعه‌ی جادویی جادوگران در حال به وقوع پیوستن باشد. با ما همراه باشید تا از جدیدترین خبرها مطلع شوید.


اگر می‌خواهید از وقایعی که در جریان است جا نمانید، بهتر است هرچه زودتر در محل حادثه حضور پیدا کنید و خودی نشان دهید!


در حال دیدن این عنوان:   4 کاربر مهمان





تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
مـاگـل
پیام: 387
آفلاین
تالار عمومی مثل همیشه به هم ریختست. در یک طرف تالار مبلمان راحتیه که انواع ردای روزانه، ردای خواب!، روبدوشامبر، ساقبند کوییدیچ، لباس پارتی شبانه و انواع لباس بوق! بر روی مبل ها ریخته!
در طرف دیگه ی تالار هم شومینه قرار داره که یه کتری نسوز جادویی(!) با چای عطر مخصوص چای احمد! توشه!

اسکاور وارد تالار میشه!(شروع به صورت انتحاری-برقی!)
اسکاور به اطراف نگاهی میندازه و هیچ کس رو نمیبینه...
از سمت مبلمان راحتی صداهایی به گوش میرسه!

-پچ پچ پچ پیچ!
-نـــــــــــه!...پچ پچ پچ پوچ!
اسکی: کسی اونجاست؟!

در یک لحظه انتحاری دوتا کله از پشت مبل میزنه بیرون...
بری: هی آوی بدو...یه غریبه اومده!
آوی: اه وایستا دیگه...هر کاری میکنم نمیشه!...تو برو من الان میام!

بری از پشت مبل میاد بیرون...

بری: هوووم...چقدر قیافت آشناست....من قبلا تورو جایی ندیده بودم؟
اسکی: چرا من نیم ساعت پیش دم دفتر مدیر بودم!

در این لحظه چندتا از بچه های ریون از پشت میریزن رو سر اسکی و میکننش داخل گونی!


-ده دقیقه بعد-

همه ی اعضای تالار جمع شدن...
اسکی با طناف به یه صندلی بسته شده و یک عدد لوستر جادویی بالای سرش تکون میخوره!

ققی: اعتراف کن....چــــــک!....تو کی هستی؟
اسکی: من به خدا اسکیم!
ققی: خودتو درست معرفی کن...فامیلیت چیه؟
اسکی: من به خدا فامیلی ندارم...من اسکیم!
بری: بگو به خدا! ...اسکرین مووی؟!...هشتشم اومده؟!
بینز: آره بیا من دارم!

ققی: اعتراف کن مگرنه همین جا کشته میشی!...تو برای چی به تالار ریون اومدی؟...کی تورو اینجا راه داد؟
اسکی: به خدا من نمیخواستم بیام!
ققی: یادداشت کن مک!....پس تو با پای خودت نیومدی و یکی دیگه تورو برای یه مامورتی اینجا فرستاده!...برای چی اومدی اینجا؟
اسکی: به خدا من دانش آموز جدیدم!(!)

در این لحظه بری قاطی میکنه و میپره روی اسکی تا خفش کنه!!

بری: اعتراق بکون!...اعتراف بکون....اعتراف بکون!

همه کمک میکنن و بری رو به گوشه ای از تالار میبرن!

ققی: شاهدان ما میگن که تو ده دقیقه ی پیش گفتی که توسط یه مدیر به اینجا اومدی...اعتراف کن!....چـــــک!
اسکی: نه من جاسوس نیستم...من فقط دستمال میسازم!
ققی: چی؟!...دستمال؟!!...پس تو از طرف نفر دوم سایت اومدی؟!(این قسمت معناگراست!)


در این لحظه کریچر با یکی عدد سینی در دست وارد تالار میشه!

کریچر: ولش کنین!...اون عضو جدیده!
آوی: ولی خودش گفت که از پیش یه مدیر اومده...من خودم با بری اونجا بودم...من شاهدم!
کریچر: اون خودش مدیره ابله!
اعضای ریون:

--------------------------------------------------------------------------------
من تا آشنا بشم با بچه های تالار یه کم وقت میبره!...فعلا تحمل کنین!


[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۴:۱۲ جمعه ۸ دی ۱۳۸۵

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
مـاگـل
پیام: 929
آفلاین
ویولت: الکسا تو همیشه اینقده خشنی؟

الکسا کهخ یکدفعه قیافه اش زیر رو می شه: اوه نه هانی ناناز!من خیلی مهربونم مگه نشنیدی سرژ چی گفت؟

ویولت: آها!

الکسا: یالله دیگه!

آوی: چی چی یالله!

الک: می گم زودتر دیگه!

وینکی: خجالت بکش الک بوقی!

الکسا: من می خوام!(لب و لونچه اش آویزونه! و مثل بچه ها می گه!)

سراف: ما تازه یکم تالار رو راه انداختیم!تازه یکم داره می چرخه@!

آنیت: آره هانی بچرخ تا بچرخی دنیا به روت بچرخه!

الک: می خووووووووووووووووام!

فلور: دختره چش سفید چه حرفا می زنه بیا آین آبنباتو بگیر!

فنگ که اون وسط مثل چی افتاده!

فنگ: واق واق واق ویق ووووووق ویاق!

ققی در حالی که یک قیافه ی چی چی به خودش گرفته: ایشون می گن بهتر نیست یک چندتا عروسی باهم قاط بشه؟

الک: نهههههههههههههههههههه!همینکه به من رسید همه می خوان عروسی کنن!

جان که تقریبا بی هوشه: الک نرو تنهام نزار!

الک: ای خدا من فقط سرژ می خوام اون فقط هانیه!

راجر: دخترم دخترای قدیم!یکی مثل این فلور یک تیکه ماااااااااااااااااه!هنوز که هنوزه ما نامزدیم بعد تو دو روز نشده داری نق می زنی!!!

کریچ:تا اطلاع ثانوی این جشن عقب می یفته یعنی نه اینکه سنگ بندازیدا حادثه بیافرینین!

ققی رو می کنه به کریچ: تو باز از قدرتت استفاده کردی؟ مگهههههههههههه نمی دونی من تشنه ی قدرتم دارم هلاک می شم!

کریچ : تو هیچی نشدی عزیزم!(مدل باغ مفظری!)

پنی و بری بر و بر دارن یک جارو که معلوم نیست چیه که آدم فکر می کنه دوربین اون کارگردان و بازیگر و خواننده ی بشر مشنگه نگاه می کنن!

ادی: این ازدواج

مک: بعدا! (مدل مظفر خان!)

بینز: فردا!

ادوارد بونز: قرن ها!

الک: اه چقده شلوغ شده اینجا فلور چیکار کردی تو!

فلور: من کاری نکردم خواستم همه دور هم باشیم هانی!

مک: بعدا!

الک: خفه می شی یا من بزنم تو سرت از وسط نصف شده!

رزی: منم بازی!

چو: منم بازی!

فلور: خسته شدم کسی نمونده؟

باردارد: منم بازی!

فلور: تموم؟

فيني: مثل هميشه من جا موندم!

فلور: اوه هانی بیا بغل اینم تو!دیگه کسی نموند؟

راجر: فلور اجازه؟ هنوز اکتاویوس و گابریل و لونا موندن!

فلور : بعدا!

در همین احوالات آق دوماد از در می یاد تو!

دی رارام رام دیرا رام دیرا آ دیرا آ بیا !(خوب شد مک؟ )

**********************************

همچینم تالار خلوت نیستا! نمی دونم دیگه کسی موند یا نه تا حد امکان سعی کردم اسم همه باشه!


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۲:۰۸ پنجشنبه ۷ دی ۱۳۸۵

الکسا بردلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹
از اينجا... شايدم اونجا... شايدم هيچ جا
گروه:
مـاگـل
پیام: 362
آفلاین
یه صدایی همراره با رایحه جوراب از پشت جان میاد بیرون : منم همینطور !!

فلور همچنان سعی در حل کردن مساله فیزیک داره!!
در همین حین به یاد گذشته ها صدای «نــــــــــــــــــــــــــهههههههههـه» ای به گوش می رسه* و ناگهان همه متوجه میشن که شیئی داره در هوا حرکت می کنه و به سمت جان و ادی میاد!! در همین حال یک عدد مشت !! به فک جان برخورد می کنه و آرواره ی تحتانی جان به گوش ادی برخورد می کنه و کله ی ادی پنج بار حول محورش می چرخه و با صدای قرچ بر زمین می افته! و این وسط مک جریوس میشه!(برای خالی نبودن عریضه اینو گفتم خواستم یه جوری ازش انتقام بگیرم!! راهی به فکرم نرسید گفتم همین جوری یوهو بگم!)
چو:وای خاک به سرم مک چرا جریوس شد؟! و به دنبال کار و زندگیش میره!
الک:هاااا.... خب اینم از این دو تا!! دیگه ببینم کی می خواد حال منو بگیره؟!

___________
*:اون موقعها که مک تازه اومده بود تالار، از همون بدو ورودش به من گیر داد که تو چرا برای کلمه ی (نه) انقد «ه» می ذاری؟!
این رول طولانی ترین رول من در زندگیم بود!!
ببین داش من!! اگه با این رول بی خیال اهداف شومت شدی که شدی... اگه نه ... ها بذار ببینم آدم مخالفت کردن با من هسّی اگه دیدم هسّی حالیت می کونم! اینها تماما خطابم مک بود! سو تفاهم نشه دوستان گل و عزیز من!!(تو همون مایه هایی که مک گفت!! همون شیدا شیان تو باغ مظفر!!)
ها در ضمن اگه این جان و ادی چیزی نمی گن یعنی حرفی ندارن دیگه!! چقد سنگ اندازی می کنین!! عجبا!


[b][siz


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۰:۱۳ پنجشنبه ۷ دی ۱۳۸۵

مك بون پشمالو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۳:۱۳ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۸
از پيش چو !
گروه:
مـاگـل
پیام: 198
آفلاین
دام دام دیرام دادام دارارام مادام!
همه نگاه ها متوجه صدای آژیر پلیس میشه که از پشت تالار میاد! ( این بالائیه صدای آژیره بهتر بلدی خودت درآر ! ) ! ... همه بدون توجه به عشقشون سعی در فرار کردن دارن و فقط کریچره که فرار وینکی رو بر خودش ترجیح میده!!
در باز میشه و یه چیزی که اصلا شبیه پلیسا نیست وارد میشه !!! ( به حالت اون شکلکه که عینک دودی می زنه ! )
چیز : سلام بچه ها !!
چو : سلام مک !! ( تنها عشق واقعی اون شب ! ) !
آهنگ " تو برگشتی دوباره ، عجب خوب کاری کردی ، تو برگشتی دوباره ، عجب خوب کاری کردی " در فضا طنین انداز میشه !!

همه برمی گردن سر کار قبلیشون و زیرلب به مک حرفای بیناموسی می زنن که عین ساندیس سیب موز!!! اومده وسط رول پلینگ !

یکم اونورتر !
ملت گروه های دو الی چند نفری تشکیل دادن و دارن بحث می کنن !!
فلور : راجر، تو این مسئله زاویه چوبدستی چقدر باشه تا ....
راجر : فلور ما نمیخایم با هم عروسی کنیم ؟!
فلور : نه .. و از شدت بیمزه بودن این چند تا دیالوگ چند تا از این همر خوشگلا می زنه که همینجوری دور هم باشیم !!

- جمع کنین باب ، سرژ از سرشم زیادیه! ، کی میاد شوور الک شه با اون اخلاقش ... اه اه اه اه اه !!
الک : جرئت داری بگو کی هستی که این دیالوگو گفتی .. خودتو نشون بده تا به سرژِی جونم بگم پدرتو در بیاره !! ( الک رو تصور کنین تو مایه های اون جایی از باغ مظفر که زن منصور لهجه ش عوض شد !! ) !
- زرشک .. مگه از جونم سیر شدم !!

پنی و رزی و ویولت و آوریل و یه چند تا دختر دیگه نشستن و چرت و پرت میگن که یهو آوریل شروع می کنه به لرزیدن!! ... همه از ترس شروع می کنن به جیغ کشیدن !!

آوریل : الووو سلام ادی خوبی !! .. داری میای اینجا ... اِ چه خوب .. بیا آره همه هستن .. خوشحال میشیم !!
ترق !! ( صدای گذاشتن گوشی، اون لرزشه هم ویبرش بود !!! )
آوریل : بچه ها ادی داره میاد اینجا !!
پنی : آخجون چه عالی ، من همیشه از برگشتن یه عضو قدیمی خوشحال می شدم !
رزی : آره .. اصل و ریشه سایت برگرفته از همین شخصیت های قدیمیه و عدم وجود اون ها باعث خشکانیده شدن ریشه های سایته !!
ویولت :
مک در نقش پیام بازرگانی میاد از وسط اون جمع رد میشه و میره و برمیگرده !!

ویولت : بچه ها من تو رولای قدیمی می خوندم که این یارو ادیه مخالف ازدواج الکساس ، بنظرتون اگه الان بیاد این مراسم بهم نمیخوره !!
همه : !!! بعدش

در باز میشه و یه نفر میاد تو !!
- سلام من جان ریونکلا هستم از نوادگان ریونکلا بزرگ، عمرا بذارم الک عروسی کنه ، یا من یا هیچکس !!
یه صدایی همراره با رایحه جوراب از پشت جان میاد بیرون : منم همینطور !!

فلور همچنان سعی در حل کردن مساله فیزیک داره !!



تصویر کوچک شده

رون ويزلي !
___________________


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ چهارشنبه ۶ دی ۱۳۸۵

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
مـاگـل
پیام: 929
آفلاین
این دو چشم به هم دوختن و دارن بر و بر همدیگه رو نگاه می کنن!

الک که خب قبلش در حال انجام حفاری و انداختن نقش و نگار به دیوار بیرون تالار بود یکم قیافه اش توهم می ره!

سرژ: وای الکسا!من تازه تو رو پیدا کردم من تازه تو رو کشف کردم من تازه متوجه حضورت شدم تو... بعد از اون سرژیا!نه منظورم بعد از نه منظورم اینکه تو خیلی مهربونی!تو نیمه ی گم شده ی من هستی !

الک:

سرژ: می بینی منم تنهام الکسا اوه الکسای من!(و یک داد از اعماق وجودش می یاد بیرون!و صداش تا بی نهایت می ره !)


بچه های توی تالار:

ققی: این سرژ جون جونی من نیست؟
سرافینا: واقعا که تو هر دو ساعت نظرت عوض می شه!تازه نصف شبم می خوای بری مهظر(می دونم ... می دونم!قضیه داره!)یکبار طلاقم بدی یکم دوباره عقدم کنی خیلی بوقی!

در اون ور تالار راجر و فلور نشستن و دارن به تست ها نگاه می کنن

فلور: راجر ببین این فیزیک جادوگری این سقوط آزادش چندتا فرمول باید بلد باشیم؟

راجر: همون سه چهارتا کافیه!

فلور: راجر اون صدای سرژ رو شنیدی؟

راجر: مگه سرژ بود!

فلور : منکه نبودم!

راجر: من کی گفتم تو بودی!

فلور: همین الان گفتی!

راجر: من؟

فلور: آره تو!

راجر: خب؟

فلور: می دونم الکسا قبول می کنه!

راجر: چیزی گفتی الک چی؟

فلور یک نگاه به اطراف می ندازه!و می گه: وای نمی دونی الک تصمیم گرفته شوهر کنه بعد هیچی دیگه سرژ قراره شوهرش بشه!

راجر: چی!سرژ شوخی می کنی(خنده های هیستوری!)

فلور: من کی شوخی کردم!می گم الک و سرژ نگفتم فلور و راجر!

راجر: می گم فلور نمی خوای یک فکری به حال ما بکنی ما سه ساله نامزدیم پوسیدیما!

فلور: نه اصلا فکرشو نکن من الان اصلا وقت ندارم به این چیزا فکر کنم فعلا بچسب به الک و سرژی!

راجر: شوخی می کنی!

فلور: توهم شوخی می کنی؟

دیرام رام رام دین دارم دیرام!(آهنگی که در سالن تالار پخش می شه و دارن همه باهاش می رقصن!)

***********************************
من اصولا نه ابتکاری ندارم نه ایده ای نه چیزی!نه خلاقم نه الخ!برای دل خودم نمایشنامه می زنم می دونم این بسیار چرته و غیر قابل خوندن اما من همینم که هستم بلدم نیستم بنویسم!بی خیال نوشتنم نمی شم (کمال پررویی!)


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۷:۳۳ سه شنبه ۵ دی ۱۳۸۵

سرافینا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۲ سه شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۱۵ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۱
از :اییییش!!:sulk:
گروه:
مـاگـل
پیام: 220
آفلاین
دختره اون جا نشسته...گریه می کنه....اهم!
بله!دوربین بیرون یه قلعه رو نشون می ده که برف ها گولی گولی از آسمون میان و در کل خیلی فضای عشقولانه ایه!
داخل قلعه،انواع صداهای دیش دام دیرام دیم دیم و اینا میاد!حالا جریان چیه؟هیچی بابا مهمونی کریسمس هاگوارتزه!همه رفتن و دارن با شریکاشون می رقـ...یعنی نشستن و دارن حرف می زنن!(سانسور از نوع ویدا جون! )
کریچر:وای عجب شب شب قشنگیه امشب مگه نه وینکی؟
وینکی:هیچم قشنگ نیست!اعصاب بیناییت مشکل داره ها!و روشو می کنه اون ور....!(اینا از اون دعوایی که توی تالار عمومی داشتن هنوز با هم مشکل دارن!)
کریچر:حالا ببینا!حالا هی من میام عشقولانه برخورد کنم خودت نمی خوای!
وینکی:عشقولانه بخوره فرق سرت!
کریچر:
کمی تا قسمتی اون طرف تر:
بری و پنی که در دو طرف کاملا مخالف ایستادن مجهز به انواع اسلحه های سرد و گرمن تا به محض ورود الک!حسابشو برسن!
خلاصه فضای بسیار عشقولانه ایه و ققی برای این که حرص بیل رو که شریکی(هوووووق!)نداره دربیاره با سراف مشغول...همون حرف زدن می شه!
ققی:هان خوبه حال کردم دیدی هیشکی رو نداره باهاش حرف بزنه؟
سراف در حال نگاه کردن به یه پسر خوشگل مامانیه:
به ققی:
قق:ایول ایول کلی حال کردم!سرژ کجایی با هم بخندیم؟
سراف: من از اولشم می دونستم تو منو دوست نداشتی!برو بچسب به همون سرژ!و ترقی می زنه در گوش ققی و راه میفته می ره طرف همون پسر خوشگل مامانیه( !!!؟!!)که از اون ور تالار بهش چشمک زده بود!!!
بله همون طور که دیدیم عطر عشق و اینا کاملا در هوا پراکنده اس!و کافیه یه سرک توی تالار بکشین تا یه صندلی به سرتون اصابت کنه...
دوربین میره از پنجره فضای بیرونو می گیره،میره بالا و بالاتر....بعد میاد پایین و پایین تر!!!!!

دختره اون جا نشسته گریه می کنه...

دوربین دختر تنهایی رو نشون می ده که در تالار ریون نشسته و به آرومی گریه.....عمرا!!گریه چیه!داره دیوارو با خشانت سوراخ می کنه!!
الک پیش خودش:حالا بهشون نشون می دم!من که این همه بنگاه دارم،کیس مناسب دارم،بهشون نشون می دم!!منم کیس مناسب می خوام!!منم می خوام برم جشـــــــــــــن!
و دوباره شروع می کنه دیوارو سوراخ کردن!
در همین حال الک از عصبانیت تصمیم می گیره بره تو سالن بزرگ بالاخره یکی رو خفت کنه!!که پاش به یه چیزی برخورد می کنه و با سر به زمین برخورد می کنه!سیل دعا به زبون الک جاری می شه:این دیگه چه @@#!!! %# .....*%##!!!.!!#$%##!بود؟
و ناگهان یکی از تو تاریکی درمیاد:کیه کیه ریش منو می کشه؟ریش منو با قدرت می کشه؟
و به ناگاه یا شایدم به آگاه(!!!)یا به خاطر فضای مقدسی که اون شب داشت...
الک:
سرژ:
-*_*_*_*_*_*-
الک به من چه؟خودت گفتی شوور می خوای!بیا اینم شوهر!



Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۰:۵۹ سه شنبه ۵ دی ۱۳۸۵

الکسا بردلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹
از اينجا... شايدم اونجا... شايدم هيچ جا
گروه:
مـاگـل
پیام: 362
آفلاین
هووووومک! مشکوکیوس!! حالا خر بیار و باقالی بار کن! پنی و بری شاهد باشن به من هیچ ربطی نداره ها!! متقاضی برای ادامه ی این رول زیاد بود وگرنه من که اصلا رغبتی نداشتم....(راستی کدوم دوست نازنینم ؟! دوستم؟! یعنی نازنین؟ شایدم نازنینِ دوستم! شاید داشتن دوستمو می زدن بعد من از شدت هیجان گفتم دوستمو نازنین(نزنین!)!!! نمی دونم حالا!! جای بسی فکر دارد! در ضمن ویوی جان!(Vivi مخفف ویولت) شما به خودت فشار نیار عزیزم.... برادر حمید نوعی صنایع دستیـ (!)ـه که تا قبل از اومدن بری و حمید کوچولو کاربرد داشت! (اوه مای فیور شناسه ی ممنوعه رو به کار بردم.... یعنی چه بلایی سرم میاد ؟!؟)
___________

ویولت که حوصله دیدن جر و بحث بانوان و آقایان عاشق(!)را ندارد به آرامی جیم میشود ...
ویولت که به طور ناگهانی حوصله ی دیدن جر و بحث بانوان و آقایان عاشق را پیدا می کند به سرعت پیدا می شود!
ویولت: عقب که نموندم که؟! قسمت های رمانتیکش هنوز شروع نشده؟؟
رزی: نه ما هم هنوز منتظریم.... نمی دونم لامصب چرا هیچ خبری نمیشه ها... عجب.......!
الک: دوستان شما نگران نباشید تا حالا سابقه نداشته کیس های مناسبی که من پیدا کردم با هم دیگه اختلاف داشته باشـ...
بـــــــــــــــــوم م م م!!
کریچ: حالا دیگه کارت به جایی رسیده که تو سر من صندلی خورد می کنی؟! دارم برات!!
الک: نه خب نگاه کنین همچین اختلافاتی توی هر زندگی مشترکی پیدا میشه!!! اینا مبنی بر این نیست که این دو تا قلبا به هم عشق نورزن...
شاتالاق!
وینکی: مردک بوقی حالا دیگه رو من دست بلند می کنی؟!
و یک هو یک مسلسل از سقف می افته و وینکی تیریپ آژانس شیشه ای همه جا رو تیر بارون می کنه و در این میان کریچ می افته می میره! (اگه دلتون خواست می تونین در رولهای بعدی دوباره زنده ش کنین اگرم نخواستین می تونه همون جوری به حالت روح باقی بمونه و نقش خان قلی خان رو ایفا کنه! هوووو...... خونه رو بفروش!)
ادامه ی داستان در روایت بری:(کپی رایت بای چلچراغ)
بری و پنی که تا کنون داشتن به این بحث ها و مجادله ها می نگریستن با مشاهده ی این حرکات متوجه اشتباه بزرگشون میشن و متوجه میشن که این کارا آخر عاقبت نداره و به قول عمو قناد: آ! آ! و اینکه ازدواج خیلی بده و عشق خیلی بده و اصلا این حرکات چه معنی میده و غیره! در آخر هم بری مهریه ی پنی را جیرینگی می ریزد جلوش و تا ابد با موبایل با قاچاقچی های مرزی مواد مخدره و همچنین سولماز و الناز و صغری و کبری و سمیه و سمیرا صحبت می کند و از زندگی لذت می برد! پنی هم با پول مهریه ش میره و یه چراگاه بزرگ برا خودش می خره و تا ابد با خوبی و خوشی در اون می چره!
ادامه ی داستان در روایت ویولت:
ویولت که با دیدن این مناظر به شدت به روحیه ش ضربه وارد شده دچار افسردگی عمیـــــــــــــــق روحی جسمی مغزی میشه و دیگه نه ازدواج می کنه نه اختراع می کنه و نه رول می کنه.... اهم! یعنی رول می زنه! و به جد و آباد آوریل فحش می فرسته که اینجا کجا بود منو آوردی!
ادامه ی داستان در روایت آوریل:
بری و پنی با خوبی و خوشی ازدواج می کنن و آوریل میشینه یه گوشه گیتار می زنه و حرص می خوره تا هنگامی که می بینه دیگه قادر به ادامه ی زندگی نیست و چون ادی هم دیگه نبوده که خودکشیش رو به خاطر درخواست مداوم شیرموز گردن اون بندازه همین جوری الکی با تیغ ژیلتی که برای تولد سرژ بهش کادو داده بود و سرژ با اون خودکشی کرد خودش رو می کشه و تازه در لحظات آخر قبل از مرگ هم ایدز می گیره (البته به خاطر تزریق خون آلوده) و با خفت و خواری از دنیا میره و چون آهنگای مبتذل هم می خونده به صورت گوپسی می افته وسط جهنم کنار سرژ!
ادامه ی داستان در روایت خود نویسنده:
پنی و بری در حالی که داشتن از آتش عشق همدیگه می سوختن رفتن تهیه تدارک ازدواج رو دیدن و وقتی که همه چیز برای ازدواجشون مهیا شده بود یادشون می افته که باید برن به خانواده شون اطلاع بدن و چون از قضا پنی و بری جفتشون بچه یتیم بودن پنی یه نامادری داشت و بری یه ناپدری و در مجلس خواستگاری این دو پدر و مادر خوانده با دیدن یکدیگر یک دل نه صد دل عاشق یکدیگر شده و با همون شرایط ازدواجی که پنی و رزی با خون دل مهیا کرده بودن ازدواج می کنن و پنی و بری با هم خواهر برادر میشن و تا آخر عمر حرص می خورن!
پایان!

ملت خواهش می کنم بی خیال اینا بشین!! دلتون برا من بسوزه که هر روز زیر مشت و لگد پنی لت و پار میشم! شما هر رولی بزنین این از چشم من می بینه!! جاااااااون ماااودرتون بی خیل بشین!!! این دو تا رو ول کنین!!! بی خیال بشین! هر کیو می خواین شوور بدین بدین اما بی خیال این دو تا! اینا جنبه ندارن پس فردا که رو دست مامان باباشون موندن می فهمن دنیا دست کیه! همین دیگه بی خیال!! خب؟!
به آوریل: شما خوبی؟... دل به دل راه داره هانی منم تو رو خیـــــــــــلی دوست دارم!


ویرایش شده توسط الکسا بردلی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۵ ۱۱:۰۹:۰۱

[b][siz


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1548
آفلاین
این دومین مطلب منه بنابراین یه هویی نزنین تو برجکم که چقدر مزخرفه و فلان وبهمان و ...بعدم چون من زیاد با قوانین و مخصوصا میزان جنبه بر و بچ اطلاعی ندارم اگر قصوری سر زد به بزرگی خودتون ببخشید!
****************
همینکه پنی یه ذره صبر کرد تا نفسش(بعد اون همه کتک زدن!!)جا بیاد ویولت اومد تو.بصورت خیلی ناگهانی پای ویولت گرفت به قالیچه و بعد تلپ...اهم اهم...بقیه اش رو خودتون حدس بزنید که دقیقا روی کی افتاد!!!پنی نعره جانفرسایی کشید:تو اونجا چیکار میکنی؟؟
ویولت: ( )
پنی یک قدم به ویولت نزدیک میشه.
ویولت:ببین پنی من توضیح میدم!!
پنی:
ویولت:ببین رفیق اینجا یه اشتباهی شده...
پنی:
ویولت:
و در اینجا پنی دم دست ترین شی به خودش رو میقاپه و دنبال ویولت میکنه!!
ویولت هوار کشان:پنی.من...باور کن..
_:آخ!
ویولت:من قالیچه رو ندیدم.
-:آخ!
ویولت به چابکی جا خالی میده:به جان خودم من...
_:آخ!
در این لحظه وینکی خمیازهای میکشه:بچه ها دقت کردین اون چیزی که دست پنیه داره هی میگه آخ؟؟!
رزی:اه...راس میگی ها!!
کریچر:و دقت کردین ظاهرا یه آدمه؟؟
وینکی:تو چیکار به اون چیزی که دست پنیه داری؟؟
کریچر:
ققی:ا...ا..ا!!!بچه ها اون بریه!!!!
و پنی دست از دنبال کردن ویولت میکشد:وایییییییییی!!!این تو بودی بری؟؟
بری در حال مرگ: فکر کنم!!
پنی: نهههههههههههههههههههه!!!بری تو نباید بمیری!!!
بری:پنی!دوستت دارم...
پنی:من هم همینطور...
(اینجا قضیه مثل فیلم هندی میشه بنابراین این دو عاشق رو فعلا میذاریم میریم سراغ بقیه:)
وینکی:کریچ.ببین چه عاشقانه به هم نگاه میکنن؟؟؟
کریچ:من که حالم به هم خورد!!
وینکی: واسه همینه هیچوقت آدم حسابت نکردم دیگه...
کریچ:خب مگه هستم؟؟؟
وینکی(با جیغ و داد:)با من مخالفت میکنی؟؟؟الان حقت رو کف دستت میذارم..
و گلدانی به زیبایی به سوی کریچ پرواز میکند...!!
و در اینجا الکسا هم به سوی یار نازنینش برمیگردد:هی.تو دقت کردی...
ویولت که حوصله دیدن جر و بحث بانوان و آقایان عاشق(!)را ندارد به آرامی جیم میشود...
**************************************************
خب رفقای ریونی.میتونید جر وبحث بقیه و ادامه عشق و علاقه پنی و بری رو به تصویر بکشید؟؟؟امیدوارم بد نبوده باشه.همینجا اعلام میکنم که...امیدوارم به کسی برنخرده باشه....!
راستی قضیه برادر حمید چیه؟؟؟؟؟


But Life has a happy end. :)


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۳:۴۱ پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۵

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 789
آفلاین
پني كه از قاچاق‌چي‌ها قطع اميد كرده بود! دوباره به ياد بري ميفته!
بري از جاش حركت مي‌كنه و مي‌گه:
_ اهه! بازم! صدبار گفتم نازي اين چاقوهاي آشپزخونه رو تيز كنه! باهاش نمي‌شه خيار هم پوست كند!
پني با شنيدن كلمه‌ي نازي میشه و ماهیت اصلی شخصیتش رو به طور کل به فراموشی میسپره و یخه پالتو بری رو میگیره و بلندش میکنه! ملت اندر کف قدرت بدنی این بچه میمونن و قبل از اینکه زمان حتی به ثانیه بکشه از جی تیوی یه گزارشگر با دوربین میاد و پنی رو به عنوان قویترین، شجاعترین و بی اعصابترین ساحره جهان معرفی میکنه که این جراتو پیدا کرده که با یه مامور دولت –هرچند که دیوانه باشد- اینجوری رفتار کنه.

در اینجا آوریل به صورت پارازیت برای اینکه یادی ازش توی رول بشه، به خاطر اینکه پنی پوزش رو در زمینه بی اعصابی زده به ناامیدی مطلق میرسه و سیم گیتارشو پاره میکنه میبنده دور گردنش خفه میشه!
(به عنوان نکته تو پرانتزی هم کسی به هیچ....نه درواقع کسی اصلا توجه نمیکنه و به خیر و خوشی برمیگردیم به موضوع اصلی)

بری با یاداوری درسهای دوران خدمتش –هرگز در مقابل دشمن نشون ندید که میترسید، هرچند دشمن در حال کشتن شما باشد- سعی میکنه خودشو در اوج شجاعت نشون بده و در اینکار موفق هم میشه ولی از اونجایی که شانس بری به چیزی که خیلی شبیه همینجایی که روش هستیم هست (سعی کردم انقد جمله رو بپیچونم که مضمون اصلی جمله ام معلوم نباشه، اگه معلوم میشه ببخشید دیگه، از این بیشتر نمیشد کاریش کرد) دوربین در یک لحظه خیسی پالتوی بری رو نشون میده و آبروی ایشون به چیز میره!
پنی همینجوری یخه به دست جلو میره و بری رو محکم میکوبونه تو دیوار : ببین! بذا(ر) اَ(ز) همی(ن) اول زندگی با(ها)ت تا کنم! همه اون الناز و سمیرا و سلماز و اقدس و نازی و فلان و فلان تا یه دقه پیش بودن! مم بعد (من بعد) دیگه نیسّن! حالیته؟
و بری رو از یقه تکون تکون میده! همینجوری انگار خیلی هم با حرکتش حال کرده باشه همینجوری تکون تکون تکون تکون میده و انقده تکون میده که بری از توی پالتوش با یک فروند زیرپوش رکابی و شرت مامان دوز سفید با خالهای قرمز رو زمین ولو میشه! رزی برای اینکه گزارش ناجور بیناموسی واسه تالار رد نکنن دوربینو میده بالا که از سقف تالار فیلم بگیره!
بری سریع از جاش بلند میشه و با همون تیریپ باکلاسش به سمت در خروجی تالار فرار میکنه و در حین دویدن داد میزنه : بابا این دیوانه است! منو اوردین اینجا آدم شم یا دیوونه تر؟ مامـــان!! تَق!
صدای تق نشون دهنده زمین خوردن بری بود، اینکه چرا و چگونه زمین خورد باز برمیگردد به آوریل که خودشو اول رول عین پارازیت ول داده بود وسط! جسد آوریل که با سیم خودشو خفه کرده بود وسط تالار بود و بری پاش میگیره به جسد و دو متر جلوتر (برای جلوگیری از بیناموسی) رو زمین پهن میشه!
پنی دوباره مثه کاماندوها از اونور شیرجه میزنه و پرت میشه در حد فاصل بین جسد آوریل و بری (باز هم برای جلوگیری از بیناموسی) و دوباره شروع میکنه و به زدنش!
بری :
______________________________________________________
نکته اول اینکه در کل قضیه خیلی حال کردم با خودم که به خاطر من تایپکو از دوشنبه خوابوندین! چاکریم! من لیاقت این همه محبت ندارم! من الان جوگیر شدم! من الان از شدت جوگیری خودکشی میکنم! تق! آوریل رگشو زد!

نکته دوم اینکه من اصلا چیزی که میخواستم بزنم این نبود! یعنی اصلا روی این محور نمیچرخید! ولی از اونجایی که من از الکسا میترسم جرات نکردم اون پستو بفرستم! الکسا دوست دارم!

نکته سوم هم شرمنده همه اونایی که فکر میکردن من الان میخوام یه چیز خدا و توپ و اینا بزنم! بعد از یه و ماه و نیم رول نزدن و موقعیتای خودم و .... دیگه از این بهتر نمیتونم! شرمنده بازم اقا ببخشید!

نکته آخر : زن به این میگن! شیرزن! چقد خوبه زنها اینجوری شوهراشون یا شوهرهای آیندشون یا اصلا چرا رابطه میذارم؟ پسرا رو انیجوری بزنن! موهاهاها!


[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۰:۲۸ دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۵

ریونکلاو

راجر دیویس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۳ سه شنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۱۲:۲۵ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
جـادوگـر
پیام: 1220
آفلاین
توی فون بوک دنبال شماره تلفن اون قاچاقیه افاغنه گشت(چون پنی عاشق قاچاقچیا بود دیگه باهوش) و منتظر موند
_ الو بفرمایید
_پنی هستم!! هر کدومتون خوشگل تره بیاد منو بگیره!!!

در پشت تلفن!: اصغرررر! بيا ببين اين شي مي‌گه!
_ الو؟ من اصغر هشتم! هيشده شاله از تهران! اي‌اش‌ال مي‌دي؟
_ قاچاقچي ها هم قاچاق‌چي‌هاي قديم!
_ ها؟ قديمي مي‌خواي؟ يه لحظه! ناشر؟ بيا با تو كار داران!
_ الو؟ من ناشر هشتم! هيشده شاله از نيوكابل!
_ دروغ‌گو! تو كه مي‌گفتي 89 شالته!
_ اين‌جا كه وبكم نداره! خراب نكن! اي‌اش‌ال ميدي؟

پني كه از قاچاقچي‌ها قطع اميد كرده بود! دوباره به ياد بري ميفته!
تصوير اسلوموشن مي‌شه و زوم مي‌كنه سر پني و اون به طرف بري مي‌ره!

{رزي: كات كات كات! فيلم‌هندي شد كه!}

اهمك! خب اينطوري
پني كه از قاچاق‌چي‌ها قطع اميد كرده بود! دوباره به ياد بري ميفته!
تصوير اسلوموشن مي‌شه و زوم مي‌كنه سر پني و اون چاقوي بري رو برمي‌داره و ميزاره رو رگش!

{رزي: كات كات كات! فيلم ژاپني شد كه!}

اهمك! خب اين شكلي
پني كه از قاچاق‌چي‌ها قطع اميد كرده بود! دوباره به ياد بري ميفته!
تصوير اسلوموشن مي‌شه و زوم مي‌كنه سر پني و پني حلقه‌اي كه تو دست بري بود (از كجا بود؟) بر مي‌داره و مي‌ره كه يه نفر ديگه رو برا خودش پيدا كنه!

{رزي: كات كات كات! فيلم آمريكايي شد كه!}

اهمك! خب به اين نحو!
{ملت خواننده! اصلا ولش بگو آخرش چي شد! }
پني كه از قاچاق‌چي‌ها قطع اميد كرده بود! دوباره به ياد بري ميفته!
بري از جاش حركت مي‌كنه و مي‌گه:
_ اهه! بازم! صدبار گفتم نازي اين چاقوهاي آشپزخونه رو تيز كنه! باهاش نمي‌شه خيار هم پوست كند!
پني با شنيدن كلمه‌ي نازي!

ایول راجر بسی حال کردم با پستت!!!پلیز اگه میشه کسی بعد از راجر پست نزنه آوی جون میخواد بیاد پست بزنه...[b][color=FF33CC]راستی آوی جون بری که با خودته ولی حال پنی رم بگیر!! ایول![/color][/b]


ویرایش شده توسط مادام رزمرتا در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۷ ۱۶:۴۶:۰۷

!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.