هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۵:۰۱ سه شنبه ۹ اسفند ۱۳۸۴
#18

لارا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹
از خانه ريدلها
گروه:
مـاگـل
پیام: 202
آفلاین
لارا در حاليكه از تصور خوردن يك تار موي اسنيپ به شدت حالش به هم ميخوره :حالا نميشه عوض نشيم؟؟؟
پانسي كه از كم هوشي لارا ديگه اعصابش خرد شده بود :چرا نميشه..تو با همين شكل و قيافه برو اتاق اساتيدو زنده برگرد بيرون . ..راستي نظر تو چيه دراكو؟
همه متوجه دراكو ميشن كه توي جيب رداش دنبال چيزي ميگرده...
لارا:دراكو؟؟ما اينجا داريم سعي ميكنيم به توافق برسيم ميشه كمي حواست به ما باشه؟
دراكو كه ظاهرا چيزي كه دنبالش ميگشت رو پيدا كرده دستشو از توي جيبش در مياره.
-پيداش كردم..بالاخره پيداش كردم.واي كه من چقدر باهوشم.اگه شماها منو نداشتين چيكار ميكردين..من گلم..عاليم..حرف ندارم...
لارا با تعجب به چيزي كه توي دست دراكو بود نگاه ميكنه..
-شونه؟اين شونه كيه؟اسنيپ؟..
دراكو تار مويي كه روي شونه بود با دقت برميداره:نه بابا..اسنيپ بس كه روغن ميزنه موهاش به هم ميچسبه و نميريزه..راستش من وقتي توي تالار گريفيندور بودم اين شونه توي دست گرينجر بود.ميگفت چون توي درس تغيير شكل بهترين نمره رو گرفته پروفسور مك گونگال شونه مخصوص خودشو به اون جايزه داده..منم فكر كردم شايد يه روز به دردمون بخوره و با خودم آوردمش...
همه از اين همه هوش و ذكاوت متعجب ميشن..
بلافاصله بليز كه در درست كردن معجون از بقيه ماهر تره مشغول درست كردن معجون ميشه...
لارا:ميگم اين بليز خيلي سرش ميشه ها..معجوني كه گرينجر در عرض يك ماه درست كرد ظرف 10 دقيقه آماده ميكنه..
بليز: نه دقيقه و پنجاه و چهار ثانيه..منم حرف ندارم...معجون حاضره..كي ميخوردش؟
دراكو درحاليكه اصلا از گفتن اين جمله خوشش نمياد:قرعه كشي كرديم..لارا ميخوردش.
لارا با خوشحالي معجون داغ رو ميگيره و سر ميكشه..و.....
همه از ديدن مك گونگال توي حفره شرارت احساس عجيبي پيدا ميكنن...
لارا گونگال:خب..همه چيز مرتبه..من رفتم..برام آرزوي موفقيت كنين.اميدوارم بتونم جلوي خودمو بگيرم و نمره هاي دراكو رو دستكاري نكنم.
و به سمت راهرويي كه به اتاق اساتيد منتهي ميشه حركت ميكنه....
در انتهاي راهرو در كوچكي وجود داره.
لارا به آرومي در رو باز ميكنه و از حفره خارج ميشه..اتاق اساتيد خاليه..احتمالا همه اساتيد سر كلاس هستن...
لارا با خودش فكر ميكنه:مك گونگال پير.الان بلايي به سرت ميارم كه هيچوقت فراموش نكني . و بطرف كمد مخصوص مينروا مك گونگال ميره و در كمد رو باز ميكنه...ولي...
ناگهان در اتاق باز ميشه...
-او...پروفسور شما اينجاهستين؟پروفسور دامبلدور گفتن به شما بگم برنامه عوض شد.. كلاستون در طبقه دوم تشكيل ميشه.لازم نيست برين به هاگزميد...من راهنماييتون ميكنم.
لارا:چي...كلاس؟؟؟؟اوه..بله..منم الان داشتم ميرفتم سر كلاس...
چاره اي نست..فيلچ منتظره كه لارا به همراه اون به كلاس بره....
5 دقيقه بعد....
لارا بهت زده سر كلاس مقابل 50 دانش آموز هافل پافي و گريفيندوري كه با چشماي منتظر بهش زل زدن نشسته و واقعا نميدونه چيكار بايد بكنه.....


:poser:
خب لارای عزیز !
نوشتتون از نظر موضوع بسیار قوی و زیبا بودش مخصوصا اون تیکه آخرش که لارا مجبور میشه بره سر کلاس که دیگه خیلی جالب بود .
غیر از اون فضا سازیتونم در حد قابل قبول و خوبی بود که فکر میکنم برای یک تاپیک طنز کافی باشه !
دیالوگ هایی هم که به کار برده بودید به جا و مناسب بود !
اما متاسفانه فکر می کنم که این رولتون در جمله بندی و بخصوص فعلهایی که در آخر جمله میاوردید نقطه ضعف های بسیاری داشت !
راستش فکر میکنم این نوع فعل ها که شما ازش استفاده کردید ضمن اینکه در بعضی از جاها از نظر زمانی زیاد با هم هماهنگی نداشت از لحاظ قواعد هم یک ذره اشکال داشت و همچنین در بعضی از جاها جمله رو بدون فعل تموم کرده بودید که نظر من به شخصه این بود که بهتره آن جمله ها را با فعل تموم میکردید .
نکته بعدی هم که فکر کردم بهتون بگم اینه که بهتره که در آخر جملاتتون به جای دو نقطه از یک نقطه استفاده کنید چون از لحاظ قواعد مناسب تره
به هر حال پست خوبی بود بخصوص اینکه به شدت سوژه ساز هم بودش . موفق باشی


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۱۶:۲۹:۴۸

تصویر کوچک شده


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ دوشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۴
#17

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
مـاگـل
پیام: 123
آفلاین
رودولف از یک گوشه پرید وسط جمع و گفت :
- میشه خاله زنک بازی ها رو بذارین کنار . من میگم هر چه زودتر باید یک مو از یک استاد جمع کنیم تا بتونیم وارد اتاق اساتید بشیم .
همه به فکر فرو رفتن .
بلیز سریع تر از همه به جواب رسید و گفت :
- یافتم یافتم .
لارا و پنسی جلوی چشماشونو گرفتن چون گرفتن چون تاریخ به آنها نشون داده بود این جمله در چه زمانی اختراع شد .
بلیز ادامه داد :
- کی مورد خشم اسنیپ قرار گرفته ؟
دراکو که از پاره شدن افکار وزیرانش ناراحت شده بود گفت :
- این چه ربطی داشت ؟
بلیز ورجه ورجه کنان گفت :
- آخه تنبیهات اسنیپ پر از مو
همه با دقت به بلیز نگاه کردن از این همه استعداد که درش نهفته شده بود و به یک باره در حفره شرارت یواش یواش نمایان میشد تعجب کردند .
لارا گفت :
- من چون ایدی را آزار دادم .



خب ریگلوس جان رولتون خب بود ! یعنی میتونم بگم که همه چیز سر جای خودش بکار رفته بودش و مناسب وضع تاپیک بود و در ضمن سوژه خوبی رو هم به وجود آورده بودی !
تنها اشکالی که در این لحظه میتونم ازت بگیرم اینه که سعی کن یکم رولت رو پر هیجان تر کنی ! منظورم از این کلمه این نیست که اتفاقات رو سریع ببری جلو ها یک وقت اشتباه نکنی ! نه اصلا منظور من این نبود ! منظورم اینه که سعی کن یک جوری سر گرم کننده تر بنویسی مثلا طنزش رو بیشتر کنی یا از اتفاقات ناگهانی ( حوادث یهویی ) در متنت بیشتر استفاده کنی !
البته این رولتم خوبه ها ! ولی باید سعی کنی رولهات رو به یک جایی برسونی که از هر نظر کامل باشه و دیگه کسی نتونه ازت ایراد بگیره


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۱۷:۲۱:۵۷

من کی هستم


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۰:۱۳ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
#16

نيلوفر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۱ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۳ دی ۱۳۸۸
از تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
گروه:
مـاگـل
پیام: 191
آفلاین
لارا: اگه بفهمن ما بوديم شهيدمون ميكنن نگيد نگفتم.....
پانسي: اه از حرف زدنت حالم به هم ميخوره ترسوي بزدل..
(لارا بد جوري خونش جوش مياد و قاطي ميكنه)
- با من بودي (و چوبش رو در مياره)
رودولف مياد جلوشو بگيره: نه اين كارو نكن من هنوز جوونم آرزو به دل ميمونم ها...(آخه اون لارا رو دوست داره)
لارا: برو كنار بذار كارم رو بكنم
پانسي: آره رودولف بذار ببينم بلده ورد بگه يا جراتش رو داره
دراكو: بسه ديگه كلافم كرديد(و از همديگه جداشون ميكنه)
لارا تو دلش ميگه آخيش خير ببيني دراكو وگرنه تا الان مرده بودم
دراكو: بچه ها كارو شروع كنيد تا كسي نيومده ولي زياده روي نكنيد....
ريگولوس: من ميگم بيايد از اتاق مک گونگال شروع كنيم همه چيزشو بريزيم به هم چطوره؟
گويل: مامان من ميترسم.....
پانسي: گويل عزيز ميشه بگي اصلا چرا به وجود اومدي؟.....


خب پانسی جان !
ضمن تشکر از زحمتی که میکشید و پشتکاری که دارید متاسفانه در نوشتتون چندتا اشکال داشتید !
اول از همه مشکل فضا سازیتونه که متاسفانه پستهای شما فضا سازی اصلا نداره ! در صورتی که فضا سازی واقعا در یک نوشته موثره ! چرا که فضا سازی هم باعث زیبا شدن نوشتتون میشه و هم اینکه در ذهن خواننده ذهنیتی از اون فضایی که شما وصف کردید به وجود میاره ! امیدوارم این نکته رو در پستهای بعدیتون رعایت کنید که خیلی مهمه !
نکته دوم که لازم دیدم باز به شما تذکر بدم اینه که سعی کنید از دیالوگهای قوی تر و تاثیرگزار تر در جمله هاتون استفاده کنید . راستش این دیالگوهایی که شما ازش استفاده کردید یکم مناسب این تاپیک و فضای این تاپیک نبود و این خودش یک اشکال محسوب میشه !
نکته سوم هم اینکه یکجاهایی اصلا لزومی نداره که شما از پرانتز استفاده کنید مانند همین جمله پایین :
دراكو: بسه ديگه كلافم كرديد(و از همديگه جداشون ميكنه)
ببینین توی جمله بالا اصلا لازم نبود که جمله (( از هم دیگه جداشون میکنه )) رو داخل پرانتز بزارید ! علتشم اینه که این جمله جزء اصلیه متن شما هست و در صورت حذف این جمله از متن نوشتتون , نمایشنامتون کمی نارسا میشه . پس باید در متن اصلی قرار بگیرد .
به هر حال امیدوارم که دفعه بعدی بهتر بنویسید
موفق باشید



ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۷ ۱۵:۴۸:۵۶

be chashmanat biamooz ke har kas arzeshe didan nadarad


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۴
#15

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
مـاگـل
پیام: 123
آفلاین
قبل از شروع کار از پانسی یه سوال دارم پاتر معلمه ؟
---------------------------------------------------------------------------
بليز : حالا چي كار كنيم؟
دراكو : نترسيد حتما بايد راهي براي نجاتمون باشه.....
پانسي: من ميگم قبل از اينكه شروع به جست وجو كنيم بريم يه كم سرك بكشيم چه طوره ؟ يه كم ريخت و پاش بد نيست ها!!
دراكو: آره راست ميگه حالا كه گريفيندور رو ريختيم بهم بد نيست اينجا رو هم بريزيم .
لارا: يعني مي گي معلم ها رو بندازيم به جون هم؟
دقيقا...
رودولف: جانمی جان یعنی میتونیم مک گونگال را بندازیم به جون فلیت ویک !
ریگولوس یک تک سرفه ای کرد و اومد جلو رو به جمعیت کرد و گفت : شاید من تو خیلی از کارها مثل شما دوستان مهارت نداشته باشم ولی در امر ایجاد تفرقه حرف اول را میزنم شاید این تنها کاری باشه که من بلدم .
رودولف که خشانت خونش دوباره بالا رفته بود گفت : بنال ببینم چی میخوای بگی .
ریگولوس گفت : با یک جنگ داخلی چطورین ؟ اگر مسئول 4 تا گروه رابندازیم به جون هم بین 4 گروه یک جنگ واقعی ایجاد میشه . نظر شما چیه ؟ رودولف فکرشو بکن میتونی هر کسی رو دلت میخواد تو راهرو ها طلسمش کنی .
رودولف که نیشش تا بنا گوش باز بود گفت : ایول و برق شرارت تو چشماش موج زد .
دراکو با قدم های بلند خودش را به ریگولوس و رودولف رساند و گوش جفتشان را پیچاند و گفت :
خجالت بکشید ناسلامتی من وزیرم . دارین تو قلمرو خرس وحشی من اغتشاش ایجاد میکنید ؟
دراکو با یک حرکت سریع چوب دستیشو در آورد و به سمت سقف گرفت و فریاد زد :
زنده باد شرارت من در هر شرارتی پایه هستم حتی اگر باعث از بین رفتن مقام وزارتم بشه


خب ریگولوس عزیز !!!
رو مجموع پست خوبی زده بودی . هم به نسبت کوتاه بود که این خودش خوبه و هم اینکه به خوبی از فضا سازی استفاده کرده بودی ! به جرات میتونم بگم که رولهات از یک ماه پیش خیلی بهتر شده اما متاسفانه چندتایی هم اشکال داشتی ک باید سعی کنی در رولهای بعدیت این اشکالات رو بر طرف کنی
اول اینکه دیالگوهایی که به کار برده بودی یکم ضعیف بودن ! ضعیف که نه ولی اگر بخوایم نوشتت رو کلی نگاه کنیم یک ذره دیالوگهات ضعف داشت
دوم اینکه سعی کن قبل از اینکه نوشتت رو ارسال کنی یکی دوبار روش رو با دقت بخونی و حتی اگر بعد از ارسال هم باز وقت داشتی باز یک نگاه به نوشتت بنداز که اگر لازم بود ویرایشش کنی !
چون که اولا چندتا از کلمات رو اشتباه نوشته بودی ! ثانیا یک جاهایی یک کلمه رو دوبار تکرار کرده بودی ! سعی کن توی ویرایش نوشتت بیشتر دقت کنی
نکته سومم اینکه سعی کن موقع نوشتن دیالوگها وقتی که میای سر خط قبل از نوشتن دیالوگ یک (( خط فاصله )) بزاری اینجوری بهتره


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۶ ۱۵:۳۱:۵۷

من کی هستم


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۲:۵۳ سه شنبه ۲ اسفند ۱۳۸۴
#14

نيلوفر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۱ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۳ دی ۱۳۸۸
از تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
گروه:
مـاگـل
پیام: 191
آفلاین
بليز : حالا چي كار كنيم؟
دراكو : نترسيد حتما بايد راهي براي نجاتمون باشه.....
پانسي: من ميگم قبل از اينكه شروع به جست وجو كنيم بريم يه كم سرك بكشيم چه طوره ؟ يه كم ريخت و پاش بد نيست ها!!
دراكو: آره راست ميگه حالا كه گريفيندور رو ريختيم بهم بد نيست اينجا رو هم بريزيم بهم
لارا: يعني مي گي معلم ها رو بندازيم به جون هم؟
دقيقا...
بليز: پس اول از اتاق پاتر شروع كنيم
احمق اون در اتاقش رو قفل ميكنه
رودولف: من ميگم بياد رو ديوارها با خون يه چيزهاي تهديد كننده بنويسيم
ريگولوس: خيلي خوب ميشه
دراكو: حالا چي بنويسيم ؟ براي كي بنويسيم؟
پانسي: براي پاتر مينويسيم كه اگه با اسليترين ها بد رفتاري كنه يا ازش نمره كم كنه ديگه گرينجر رو نمي بينه ....
حالا كي خون ميده؟ يالا ديگه معطل نكن رودولف
رودولف پشت بليز قايم ميشه: نه من هنوز جوونم آرزو دارم
پس پانسي تو بده
پانسي كه از ته دل دراكو رو دوست داره ميگه: آخه.....خوب باشه
آستينتو بزن بالا
آروم و با ترس و لرز آستينشو مي زنه بالا ..............



Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۴:۴۳ دوشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۴
#13

لارا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹
از خانه ريدلها
گروه:
مـاگـل
پیام: 202
آفلاین
اسليتريني ها بعد از اينكه به سختي رودولف رو از مجسمه جدا ميكنن و همگي به خاطر كارهاي احمقانه شون شرمنده سالازار بزرگ ميشن بطرف راهروي گريفيندور حركت ميكنن...
جلوي راهرو كه ميرسن ناگهان لارا از جاش ميپره ...دستاي دراكو رو ميگيره و پاتيل محتوي معجون رو به زور توي حلقش ميريزه....
دراكو بعد از اينكه از مرز خفه شدن برميگرده:هي...چيكار ميكني تو؟خوب خودم ميخوردمش
لارا با شرمندگي:ببخشيد...ترسيدم مشكل ديگه اي پيش بياد...اگه امشب يه بلايي سر گريفي ها نياريم من خوابم نميبره...
حالا همه چي مرتبه...
درحاليكه لارا اين حرفها رو ميزد تغيير و تحولات جالبي در دراكو صورت ميگرفت....
رودولف با خوشحالي فرياد ميزنه:وايي...دراكو..چقدر زشت شدي...
لارا:مگه قبلا خوشگل...اهم چيزه..بيا..اين رداي گريف رو بپوش..برو..يادت نره فقط يه ساعت وقت داري.لطفا كار اي عجيب غريب نكني كه شك كنن...فقط كمي اوضاع رو به هم بزن...
دراكو كه با نفرت به رداي قرمز توي دستش نگاه ميكنه:بس كن ديگه...من خودم يه پا وزيرم ها...ميدونم چيكار كنم..
و به آرومي وارد راهرويي ميشه كه به تالار خصوصي گريف ختم ميشه...
10 دقيقه....
30 دقيقه...
50 دقيقه...
از انتهاي راهرو سرو صداهاي وحشتناكي به گوش ميرسه..
اسليتريني ها با اشتياق به صداها گوش ميكنن و به سختي جلوي رودولف رو ميگيرن كه درحال جهش بطرف راهرو بود ...
بالاخره رداي قرمز گريفيندور در راهرو ديده ميشه..دراكو برگشته...
لارا قبل از همه جلو ميره:دراكو..چيكار كردي؟زود باش تعريف كن...
دراكو درحاليكه به سختي جلوي خنده شو ميگيره:خوب راستش كار مهمي نكردم..ولي الان كه داشتم ميومدم همه گريفي ها افتاده بودن به جون هم چون نميدونم چرا جاي وسايل همشون با هم عوض شده بود..كتاب گرينجر توي كيف نويل...تنها سكه ويزلي توي جيب سيموس و....از همه بدتر نميدونم كدوم دانش آموز بي ادبي با خط درشت روي ديوار نوشته بود:آلبوس و مينرواي عزيز...الهي به پاي هم پير بشين...چيز..نه..پير كه شدين..الهي به پاي هم بميرين.... مينرواي پير 150 امتياز از گريف به خاطر جنگ داخلي كه راه انداخته بودن كم كرد..بعد مجبورشون كرد ديوار رو بدون جادو با رداهاي تازه شون پاك كنن..بعد...
همونطور كه دراكو داشت شيرين كاريهاشو تعريف ميكرد رودولف فرياد متعجبانه اي سر ميده:وااااي...اونجا رو ببينين...
همه به سمتي كه رودولف اشاره ميكنه نگاه ميكنن..راهروي گريفيندور غيب شده و به جاش راهروي جديدي ظاهر شده...
اتاق اساتيد هاگوارتز...
همه با شك و ترديد به همديگه نگاه ميكنن..اساتيد؟؟؟اينبار كارشون خيلي سختتره..بايد كاملا مواظب باشن.....


تصویر کوچک شده


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ یکشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۴
#12

نيلوفر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۱ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۳ دی ۱۳۸۸
از تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
گروه:
مـاگـل
پیام: 191
آفلاین
پانسي برگشت وگفت: برين كنار من درستش مي كنم زير لب وردي خوند بعدش رودولف نجات پيدا مي كنه
آخيش راحت شدم دستت درد نكنه پانسي جون ...
دراكو گفت: بايد بريم زود باشيد همه پشت سرش راه مي افتن رودولف گفت: لارا چرا اين قدر ناراحتي؟ براي من ناراحت نباش حالم خوبه
لارا نگاهي پر معنا به رودولف ميندازه . بليز يه دفعه گفت بچه ها وايسين پاتر سر راهمونه
دراكو: اين اينجا چيكار ميكنه ؟الان حسابش رو ميرسم بچه ها قايم شيد نبينتون
جلو ميره
آهاي پاتر از اين ورا اما تا هري ميخواد به پشت سرش نگاه كنه دراكو اون رو با وردي بيهوش ميكنه
بچه ها بيايد بيرون خطر رفع شد...........



Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ جمعه ۲۸ بهمن ۱۳۸۴
#11

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۶:۲۴ دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
پیام: 1708
آفلاین
ناگهان همه متوجه ریزش مجسمه میشوند به همین دلیل هر کس به گوشه ای پناه میبره و اون وسط تنها بلیز بیچاره باقی میمونه که به شدت مسدوم شده بود و نمیتونست فرار کنه !
سرانجام همه مجسمه روی کله بلیز خراب شد و بلیز زیر سنگهای مجسمه مدفون شد !
مدتی گذشت همه با تعجب از پناه گاه خودشون بیرون آمدند و با وحشت به صحنه نگاه کردند . تمام تالار رو خاک پوشانده بودش و سنگهای خرد شده مجسمه در همه جا پخش شده بود و در اون وسط تنها دست بلیز معلوم بود که از زیر سنگها بیرون آمده بود !
همگی با وحشت به سمت بلیز دویدند تا او را از زیر سنگها بیرون بیاورند .
چند لحظه بعد ......
همه داشتند با تعجب به بلیز نگاه میکردند که پخش زمین شده بود .
_ آی داغون شدم ! ......وای خدا ......آی کمرم .....آی سرم .....
همگی با وحشت نگاهی به هم انداختند .
ریگلوس : وای خدا ببین چی کار کردم وای ......
جمعیت : هیسسسسسسسسس
بلافاصله ریگلوس ساکت شد .
رودلف : آقا بیاین همین جا خلاصش کنیم انقدر درد نکشه !
لارا با خشانت پاسخ داد :
_ نه لازم نکرده !
بلافاصله سکوت برقرار شد .
دراکو گفت :
_ خب آقا اشکال نداره بارتی برو اون جارو خاکنداز رو بردار بقایای بلیز رو جمع کن ببر پیش خانم پامفری !
بلافاصله بارتی دوان دوان به سمت خوابگاه پسران دوید و مدتی بعد با یک جارو و یک خاکنداز برگشت و بلیز را جمع کرد و سپس دوان دوان به سمت در خروجیه تالار حرکت کرد و همگی هم یکبار صدای زمین خوردن بارتی رو شنیدن ( نکته : بلیز هم در دستان بارتی بودش !!! بیچاره بلیز )
لارا نگاهی به مجسمه شکسته انداخت و گفت :
_ حالا بیاین این رو درستش کنیم !
جمعیت اسلی
همه مشتاقانه آستینها رو بالا زدند تا مجسمه را با جادو مثل روز اولش درست کنند اما متاسفانه از اونجایی که همه بی استعداد بودن بعد از یک ربع تلاششون بی نتیجه ماند و تنها باعث شد که یکی دو نفر دیگه هم از جمله خود ریگلوس و ایگور به پیش خانم پامفری برن .
دراکو در حالی که عرق روی پیشونیش رو پاک میکرد گفت : حالا با این مجسمه چی کار کنیم ؟
رودلف : من یک فکری دارم !
لارا : تو هم مگه بلدی فکر کنی ؟
رودلف
ناگهان لارا جدی شد و با خشانت گفت : اگر بخوای راجع به خشانت حرف بزنی خودت میدونی ها
رودلف با دستپاچگی گفت :
_ نه بابا یک روش مشنگیه ! یک لحظه صبر ! صبر ! صبر ! صبر ( بچه ها یاد کسی نمی افتین )
رودلف دوان دوان از آنجا دور شد . ملت با تعجب به هم نگاه کردند . آرامیس :
_ یعنی میخواد چی کار کنه ؟
لارا : من اینو میشناسم ! الان میره چندتا از این گریفندوری ها رو قوربونی میکنه میاره که من تشویقش کنم
اما لارا سخت در اشتباه بود . بعد از مدتی رودلف با سرعت خودش را به آنها رساند و در حالی که نفس نفس میزد شی عجیبی را با خودش حمل میکرد .
ملت : این چیه ؟
رودلف سینه اش راجلو داد و با لحنی عاری از هر گونه خشانتی گفت : این یک وسیله مشنگیه ! اسمش چسبه ! خیلی هم چیز به درد بخوریه باهاش همه چیز رو به هم میچسبونند
بچه های تالار :
_ چی.....جسب .....چسب (chosb) .....چسب (chesb )
رودلف با خشانت گفت :
_ نخیر آقا چسب . چسب چسب ! اسمش چسبه راضیه همه چیز رو به هم میچسبونه ! خودم تبلیغش رو توی تلویزیون مشنگی دیدم !
همه مدتی به فکر فرو رفتند . عنی این چسب چه جور چیزیه ؟؟؟
سرانجام دراکو گفت : خب باشه ! ما که به جایی نرسیدیم ! ببینینیم تو چی کار میکنی !
بدین ترتیب رودلف دست به کار شد و در طی این مدت همه با اشتیاق و شگفتی به رودلف نگاه میکردند و رودلف با پشتکار تکه های سنگ رو یکی پس از دیگری به هم میچسبوند و سر جای اصلیش قرار میداد .
بعد از یک ساعت :
ردلف که عرق از سر و رویش میچکید گفت :
_ خب دیگه تموم شد .
ملت :banana:
لارا : آفرین رودلف من به تو افتخار میکنم !
دراکو : نشون دادی که یک اسلایترینی واقعی هستی آفرین !
رودلف : خواهش میکنم !
لارا : اوا .... الانه که معجونمون بسوزه بدویین بیاین که حاضره !
همه با خوشحالی شروع به خندیدن و گفتگو کردن و خواستند همراه لارا بروند که صدایی از آنها طلب کمک کرد و آنها را از حرکت باز داشت !
صدای غمگین رودلف فریاد زد : هی وایسین من به مجسمه چسبیدم کمکم کنید ! لارا ! عزیزم منو تنها نزار !
همه با تعجب برگشتند و به رودلف نگاه کردند که خودش نیز به مجسمه چسبیده بود و اون موقع بود که پی به ماجرا و آیکیوی بالای رودلف بردند .............
--------
یعنی رودلف اشتباها خودش رو هم چسبونده بودش




Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ جمعه ۲۸ بهمن ۱۳۸۴
#10

آرامیس بارادا old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ پنجشنبه ۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۶ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از مخوفستان
گروه:
مـاگـل
پیام: 137
آفلاین
حالا یک مشت بلاتکلیف بدبخت در حفره شرارت به چشم می خورد. دراکو که از همه عصبانی تر بود همان جا روی زمین نشسته بود و منتظر بود که یک ساعت تمام شود و از شر قیافه رودولف خلاص شود. در این بین هم چند بار نگاهی سرشار از خشانت که کاملا با چهره رودولف تناسب داشت به لارا انداخت. لارا هم به سختی مشغول آماده کردن یک معجون مرکب پیچیده دیگر بود تا از آن استفاده کنند. بلیز و رودولف واقعی هم به دنبال یک موی دیگر رفته بودند.
دراکو- چقدر گذشته؟
لارا- یه ربع.
دراکو-
لارا- معلوم نیست این دو تا کودوم گورین. فکر کنم توی راه مردن.

در همین موقع رودولف نفس نفس زنان از راه می رسد.
لارا- رفته بودین مو بیارین یا... بلیز کو؟
رودولف- راستش... خب...
لارا- باز چه دسته گلی به آب دادی؟
رودولف در حال عقب عقب رفتن- خب ما مو رو برداشتیم و اومدیم. وقتی می خواستم در این جا رو باز کنم به بلیز گفتم که یه کم خونشو بده. اون گوش نکرد. برای همین مجبور شدم که به زور از ش خون بگیرم.
لارا- چه جوری ازش خون گرفتی؟
رودولف- من... اون چاقوهه بود...
لارا سریع همه چیز را می گیرد و می دود. در راه تنه محکمی هم به رودولف می زند. لارا دم مجسمه به بلیز بیچاره بر می خورد که دستش خونین و مالین است و صورتش مثل گچ سفید شده.
بلیز- لارا از طرف من رودولف رو بکش.
لارا- باشه. من که از خدامه. فعلا پاشو بریم درمانگاه.
به زودی بچه های دیگر هم دور آنها جمع می شوند.
ریگولوس- نه... من می تونم درستش کنم. برین کنار...
ریگولوس وردی را می خواند و نور قرمزی پدیدار می شود. اما نور به دست بلیز برخورد نمی کند.
ریگولوس- ببخشید نشونه گیری من هیچ وقت خوب نبوده.
اما کسی به او گوش نمی داد. همه به مجسمه ای که به حفره شرارت راه داشت نگاه می کردند که در حال ریزش بود.
لارا- احمق چی کار کردی... مجسمه راه ورود به حفره بود...
ریگولوس مات و مبهوت ماند.


تصویر کوچک شده


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۳:۵۱ یکشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۴
#9

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
مـاگـل
پیام: 349
آفلاین
رودولف که از خوشحالی داشت سکته میکرد دست لارا راگرفت ولی بعد باچشم غره لارا دستش راول کرد:
-بریم هری رو بکشیم؟
- نفهم...بریم هری رو بکشیم فکرنمیکنی یکمی تابلو میشیم؟بعد دامبلدور باخاک یکسانمون میکنه؟بعد فکرنمیکنی عله اعصاب نداره میزنه حذف شناسمون میکنه؟
-
رودولف بازهم هیجان زده میشود ومیخواهد به تالار خصوصی گریفیندور برود که دراکو دستش رامیگیرد ومانعش میشود:
-تومیخوای بااین قیافه بری تو تالار گریفیندور؟
رودولف به سرووضعش نگاه میکند،ردای اسلایترین تنش است که کاملا تمیزاست وموهایش راهم بعدیک هفته شانه کرده:
- باید کت شلوار بپوشیم؟
- این نوفهمه...این هیچی نوفهمه آخرش نفهم از دنیا میره همه راحت میشیم خنگ...آخه میخوای باقیافه رودولف وردای اسلایترین بری تو تالار گرفیندور؟نمیگی یکم همه میشناسنت؟
- فکراینجاشو نکرده بودم حالا چکارکنیم...یعنی باید هرشاهدی پیداکردیم بکشیم؟
-رودولف جان پسرم شما جزکشتن کار دیگری بلدی؟
-آره...نیمرو بلدم درست کنم،ظرف میشورم...سوسک هم پرورش میدم
لارا ازشدت عصبانیت فریادی میکشد وبعد رودولف یکمی کروشیو میشود هرچند اینقدر توهم است این رودولف که نمیفهمد جریان چیست...دراکو که از وقتی وزیرشده بشدت حافظ صلح ودوستی شده میاید وسط اینها وسعی میکند دعواراخاتمه بدهد:
-مامقدار زیادی معجون پیچیده داریم میتوانیم شکل بچه های گریفیندوری بشویم فقط یک مشکل وجود دارد اینهم اینکه ما موهای آنها رانداریم وباید امروز بیخیال بشویم برویم مو جمع کنیم
- من دست به موهای هری نمیزنم شیپیش داره!!!
-توخودت یکپا شیپیشی رودولف...هرچند هیچکس نباید موهای هری پاتررو بردارد چون هری تابلوترین عنصرموجود در هاگوارتز است وفقط کافی است یکی ازما هری شود آنوقت بدبخت دوعالم میشود!!!
همه به علامت مافهمیدیم کله هایشان راتکان میدهند ومیروند دنبال موجمع کردن...
--->یک ساعت بعد:
دراکو درحالی که یک تارموی مشکی رادریک شیشه معجون می اندازد با عصبانیت به رودولف نگاه میکند...رودولف قیافه گناهکارانه بخود گرفته ومشغول هم زدن معجونش است ولارا هم ازعصبانیت دلش میخواهد رودولف راخفه کند:
-آخه دیوانه...این چکاری بود کردی؟
- مگه ما مو نمیخواستیم؟!
-دیوانه مو میخواستیم یعنی یک تارمو میخواستیم تو چرا تمام موهای اون پسره راازته کندی؟تو اصلا عقل داری؟
رودولف ناراحت میشود ومعجونش راروی زمین میریزد درحالی که هم عصبانی شده هم ناراحت شده:
-اصلا من میروم...شماها هم مرا ضایع میکنید هم مرا ضایع میکنید روحیه من حساس است زود ناراحت میشوم...من قهرم!!!
رودولف باعصبانیت تالار مخفی راترک میکند...همه مانده اند:
- این چی شد؟
-گویا قهرکرد!!!
- معمولا خوشش میامد من براش خشانت بخرج بدهم؟جریان چیه؟
-این اواخر رودولف یکمی افسرده شده چون دیگر نمیتواند با شناسه شارزاس آنلاین شود بیاید تو سایت حوصله ندارد بعدهم مجبور شده 20واحد بگیرد نزدیک 600تومان پیاده شده عصبانی است درضمن حساب بانکیش هم خالی شده دوروز دیگر هم قبض تلفن خانه شان میاید بدبخت میشود !!!!
لارا بوضوح ازاین همه بدبختی رودولف گریه اش گرفته ودراکو درمورد اینکه بزودی وام جادوگری برای رودولف درنظر گرفته خواهد شد صحبت میکند...


یکی برداره پست بعدیو بزنه خودم از وضع خودم گریم گرفت


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.