دنيس فورا به سمت مرلينگاه برگشت و گرومپ گرومپ شروع كرد به در زدن . يه دفعه لودو درو باز كرد و سرشو آورد بيرون و داد زد : هان ؟ چيه ؟ كاري داري ؟
دنبس كه با ديدن قيافه ي هشت در چهار لودو اين مدلي
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524135f27fa3a.gif)
شده بود : اِه ... چيزه ... يادم رفت ... نه ... آهان يادم اومد ... مي خواستم بگم بذارين اريكا بياد بيرون .
لودو با اين حرف دنيس چشماش به قاعده يه قابلمه گشاد شد و با لحني سرزنش بار گفت : ديگه چي چي ؟ اون به اندازه ي كافي وضعيتش اضطراري هست . تو تا اين دختر رو نكشي ولش نمي كني . نمي ذارم بياد بيرون . اينجا امن تره .
بعد هم محكم در رو توي صورت دنيس بست . تو همين موقع، صداي خنده ي جنون آميزي از ناحيه اي نه چندان دور به گوش دنيس رسيد و متعاقب اون صدايي كه خيلي شبيه به صداي ورونيكا بود توي گوشش پيچيد :آدم توي شيلنگ آب شنا كنه ولي ضايع نشه .
متعاقبا ادوارد ادامه داد : راست ميگه . آدم بادمجون واكس بزنه ولي ضايع نشه .
دنيس : ورونيكا ... ادوارد ... شماها زنده اين ؟
ادوارد : بپر بغلم عزيزم
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524136e379fc4.gif)
. بادمجون بم آفت نداره كه پسر خوب .
ورونيكا با طعنه گفت : نترس . تو از اين شانسا نداري . بايد حالا حالاها ما رو تحمل كني .
دنيس كه داشت از خوشحالي ذوق مرگ مي شد ، خودش رو به زور كنترل كرد و گفت : خب ، بچه ها فكر نمي كنين كه بهتره اين آرشام مرحوم و رفقاش رو به مدير گروه خودشون تحويل بديم ؟
ورونيكا : آره . راست ميگي . تازه بعدشم سالن عمومي به يه نظافت اساسي احتياج داره .
ادوارد : پس بهتره زودتر دست به كار شيم . خودمونيما ... چه پارتي مخربي بود ها . كلي تلفات داشت . بايد بعدا ليست تلفات و خسارت ها رو هم تهيه كنيم .
*****يك ساعت بعد *****
سالن عمومي كاملا به هم ريخته بود . يعني يه چيزي تو مايه هاي جنگل آمازون . اما مثل بازار شام هم همه چيز توش يافت ميشد . چون هنوز عمليات مرتب سازي صورت نگرفته بود . همه ي بر بچز هافلي دور هم روي زمين پهن كرده بودن . تو همين موقع ادوارد گفت : خب ، حالا بايد ليست خسارات رو تهيه كنيم . كي دستش توي نوشتن تنده ؟
با اين سوال ادوارد همه توي يه حركت هماهنگ سرهاشون رو برگردوندن و به اريكا كه با فاصله ي كمي پشت سر بچه ها روي مبلي دراز به دراز خوابيده بود چشم دوختن .
لودو : خب ، اريكا دستش تنده ولي حالا كه مثل يه جنازه ست .
با اين حرف لودو، دنيس توي ايكي ثانيه پريد و يقه ي لودو رو دو دستي چسبيد و توي گوشش داد كشيد : زبونتو گاز بگير بي ادب . جنازه چيه ؟ چطور دلت مياد اينطوري بگي ؟ هان ؟ هان؟
لودو كه متوجه روحيه ي مخروب دنيس شده بود ، برخلاف هميشه ساكت موند و هيچي نگفت و به جاش در نهايت سكوت دستاي دنيس رو كه دور گردنش به طرز خطرناكي قفل شده بود، كنار زد و سرشو انداخت پايين . دنيس هم وقتي كه هيچ عكس العملي از طرف لودو نديد ، فوري به خودش اومد و مثل پسراي خوب آروم نشست كنار لودو .
ملت :
ادوارد : خب ، پس ورونيكا من ميگم تو بنويس : مغز متلاشي شده ي آرشام – رفقاي بيهوش آرشام – مرگ خودم و خودت كه بعدش برگشتيم به اين دنيا
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52412ebb8020f.gif)
. اريكاي مجروح . روحيه ي آسيب ديده ي دخترا .
پسرا :
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524135f27fa3a.gif)
پس پسرا چي ؟ ماها اين جا بوقيم ؟
ادوارد : روحيه ي دخترا نازكتر و لطيف تره . مثل گل ميمونه .
دخترا :
پسرا:
هانا: سوزانم با اين قرصايي كه بهمون داد نزديك بود همه مون رو يه راست بفرسته اون دنيا .
ادوارد :آره ... خب ديگه پاشين برين بخوابين كه فردا كلي كار داريم . بايد تالار رو تميز كنيم .
بچه ها همه از جاهاشون بلند شدن . ورونيكا و هانا به سمت اريكاي بيهوش رفتن و اونو بلند كردن و رفتن سمت خوابگاه . پسرا هم پشت سر دخترا راه افتادن . يه دفعه ورونيكا به طرف سامانتا برگشت و پرسيد : راستي سامانتا تولدت كي بود ؟ امروز كه يكشنبه ست ، تولد تو جمعه ست ؟
سامانتا : آره عزيزم .
هانا : حالاچه ربطي داشت اين وسطه ؟
ورونيكا آروم با لحني شيطنت آميز گفت : مي خواستم اين خبر به گوش يه نفر برسه كه فكر مي كنم رسيد .
بعد هم براي يه لحظه برگشت و به لودو كه سرجاش ميخكوب شده بود نگاهي شيطنت بار كرد .
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6c91016fc30.gif)